📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚 ارتباط با ادمین : @marymdansh
...
زِندگی اِدامه دارَد ؛ دُرُست مِثلِ آن
دَردِ بیاِنتها که بَعداز نَبودِ کسی در
قلبِتان بهوجود میآید..
🔅 نامههایی از فانوس دریایی
🖊 اِما کرول
📚🌒
.
کویر و سیاست مثل یکدیگرند.
هردو زمینیاند که چیزی در
آن نمیروید.
- بختیار علی
...📚
....
ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ
و خونریزی را بگیرد،
شاید نتواند از مرگ یک کودک
جلوگیری کند؛ ولی میتواند
کاری کند که دنیا به آن فکر کند.
✍ #ژان_پل_سارتر
که این مردم به زعم او سرشار از
خودفریبی هستند. آنها به خود
قبولاندهاند که اشيا همانگونه
هستند که آنها مینگرند.
روکانتن برای کشف وجود" باید
از این ریا فاصله بگیرد. اصولا
ضرورت را باید در میان معانی و
مفاهیم جستجو کرد.
- اوج داستان زمانی است که
روکانتن در پارک روی نیمکت نشسته
و ریشههای درخت شاه بلوط توجه
او را جلب میکند: اشراقی ناگهانی
به او دست میدهد و در یک حالت
خلسه مانند، کلید وجود، کلید
تهوعهای خود و کلید زندگی را
مییابد. او نتیجه میگیرد که هیچ
شیئ تعریف خود را ندارد. "
📖 مطالعه ص ۲۰۹
همیشه فکر میکردم، عشق و نفرت
و مرگ مثل زبانههای آتش جمعه
مقدس ، روی ما فرود ميان.
اینکه تنفر وجود داره ، که به
آدما مسلط میشه و اونا رو به
چیزی بالاتر از خودشون ارتقا
میده.
" مثل من فکر میکند. انگار
هیچوقت ترکش نکرده بودم."
میگویم:
" ما باهم تعییر کردیم.
با حقارت نگاهم میکند
' من مثل تو نیستم. '
با افسردگی ادامه میدهد:
' من سفر میکنم . تازه از سوئد
برگشتم.
" در آغوشش بگیرم؟ چه فایده؟
او هم مثل من تنهاست.. سعی
کردم یه کتاب بنویسم....
احساس وحشتناکی بهم دست داده،
که دیگر حرفی برای گفتن نداریم.
حالا کنجکاویام ته کشیده. او به
هيچکس وابسته نشده.
آنی ناگهانی میگوید باید الان بری.
منتظر کسی هستم.
" خب، بازم میبینمت؟
' نمیدونم، فردا میرم لندن. '
فقط از ترک کردن او نیست که
آشفتهام؛ - ترس وحشتناکی از
برگشتن خود به تنهایی دارم. -
باید بعداز پیداکردن دوبارهات،
ترکت کنم."
آهسته میگوید: نه، نه. تو دوباره
من رو پیدا نکردی. پسر بیچاره!
هیچوقت شانسی نداشتی.
برو بیرون.
یکشنبه
هنوز چیزی به گذشته تبدیل نشده
بود. او هنوز آنجا بود. - هنوز
احساس تنهایی نمیکردم. -
سوار تاکسی شدم تا به ایستگاه
سنلازار بروم.
و بعد دیدمشان. مرد هنوز جوان
و تنومند بود. سوار قطار شدند.
آنی مرا دید؛ ردی از عصبانیت در
چهرهاش نبود. سرد و بیاحساس.
- به وضوح دیدم همهچیز محو شد.
فردا باید به بوویل بروم. تا قبل از
پایان هفته در پاریس خواهم بود.
آیا از این تغییر چیزی عایدم
خواهد شد؟ از شهرها میترسم.
📚 تهوع -ژان_پل_سارتر
📚🍃
تو وظیفه داری از زندگیت
لذت ببری ...
لازمه آدمها گاهی علیه زندگی
شورش کنن ... !
🎬 زیستن ۱۹۵۲
...📚🍃
📚🎧 مردی به نام اوه
اوه خیلی اهل رستوان نبود
اوه بهاین نتیجه رسید که
وقت نشناسی دختر خیلی
هم مهم نبود
در گلفروشی فروشنده از
اوه پرسیده بود رنگ دلخواه
اونی که میخوای براش
گل ببری چیه؟ ...
...📚
....
زیاده از خویش سخنگفتن
راهی است برای پنهانکردن خویشتن.
✍ #فردریش_نیچه
📖 مطالعه
قسمت بیست و چهار
آسمان حجاب ستارگان خود است.
ما در اندوه و تنفر زمین باهم
شریکیم. حتی در خورشید هم
شریکیم. / ما در سکوت بهیکدیگر
مینگریم و عقل خود را بالبخند
بهیکدیگر میدهیم. /
با چشمانی درخشان از مسافتی
بعید به زیر پای خود لبخند میزنیم.
من آری میگویم و برکت میدهم.
زیرا همهچیز در ماورای نیک و بد
است. از فراز آسمان رحمت،
میفرستم.
بنگرید این رود را که پساز پیچ و
خمهای زیاد بار دیگر به سرچشمهٔ
خود بازمیگردد!
مردم کوچک را تقواهای کوچک،
در خور است.
آنکسیکه تعریف و تمجید میکند،
منتظر دریافت هدایاست. آنها
میخواهند مرا وادار به پذیرفتن
تقواهای ناچیز خود کنند.
من پیشروی آنان را لنگیدن مینامم.
چشم و پا نباید دروغ را به یکدیگر
دهند ولی در بین مردمان کوچک،
دروغگویی فراوان است.
مقلدان و بازیگران ناشی هستند.
در بین آنان مردانگی کمیاب است. /
درویی آنان: / من خدمت میکنم،
تو خدمت میکنی، ما خدمت میکنیم/
/ همه را راضی نگهمیدارند تا آزار
نبینند. اما این تقوا چیزی جز بزدلی
نیست. آنان گرگ را بهشکل سگ
درآوردهاند و بشر را حیوان اهلی.
لعنت بر شیطانهای بزدل.
آنانی شبیه مناند که زیر بار
اطاعت و فرمانبرداری نروند.
راحتطلبان و مردمان کوچک، رو
به نیستی میروند.
/ رویانیدن یک درخت بلند، ریشههای
سخت در اطراف سنگهای سخت
لازم دارد. / چنين گفت زرتشت
هرگز در زندگانی در مقابل اقتدار،
سر فرود نیاوردهام و اگر گاهی
دروغ گفتهام بهخاطر عشق
بودهاست.
هر خوبی هزار منشأ و مبدأ دارد،
هر چیز خوب برای خوشی بهوجود
میآید و چگونه ممکن است فقط
یکبار ایجاد شود؟
عزیزترین هنر من سکوت است.
این سکوت ممتد و درخشان.
/ من روشنفکران و شجاعان را در
بین اشخاص ساکت، عاقلترین
یافتم. چنین گفت زرتشت
این از کیشبرگشتگان گویند:
ما دوباره متمدن شدیم.
میگویم: شما از آن کسانی هستید
که به نماز و دعا بازمیگردند.
دیو بزدلی در ضمیر تو است که
میخواهد چیزها را برای تو آسان
کند. که بگویی خدایی هست.
این حقهبازان که در زیر صلیب
برای تنیدن تار خیره میشوند.
با حکیمی نیمهدیوانه در اتاقهای
تاریک، منتظر ورود ارواح
مینشینند. یکی از خدایان گفت
خدا یکی است و تو جز من خدایی
را نخواهی پرستید.
آنکس که گوش جان دارد بشنود.
اکنون تو فراگرفتهای که بین ترک
دوستی و تنها بودن، فرق بسیار
است. هنگامیکه آنها تو را دوست
بدارند در بین آنان غریبهای.
در اینجا همهٔ چیزها تملق تو را
میگویند، زیرا آنها میخواهند بر
تو سوار شوند.
در اینجا میتوانی با صداقت و
صمیمانه با همهچیز سخن گویی و
واقعآ آنها راستگفتن را تعریف
میدانند و جزو محاسن شخصی
میشمارند.
ما بیتکلف از میان درها عبور
میکنیم ، در تاریکی، بار زمان
سنگینتر است تا در روشنایی.
" همه شدن " مایل است سخنگفتن
را از من بياموزد. _ عقل آناست که
انسان فراموش کند و بگذرد.
آنکس که میخواهد همهچیز را در
آدمی بفهمد بایستی با همهچیز در
تماس باشد. چنین گفت زرتشت
📚 چنین گفت زرتشت - نیچه
.
پرسیدم:
پس زندگی چیست؟
گفت:
تقلید واقعیت!
یعنی چی؟
یعنی همهٔ اینها قبلآ اتفاق افتاده
و وجود داشته.
✍ #گرت_هوفمان
📔 پردهخوان
نشر نو / ص ۸۳
...📚
🎶 🎵
همهچی رو بریز تو یه کیسه،
و کیسه رو بنداز تو سطل آشغال.
ما با هم دوباره شروع میکنیم.
...📚🌒
💬
میتوان وطن را دوست داشت
بیآنکه به شاه یا دولت وفادار بود.
این دو همیشه یکی نیستند.
- فرانسوا ولتر
....
روکانتن هرچه در جهان خارج و آنچه در آن میگذرد، بیشتر تعمق میورزد، آن را تحملناپذیر مییابد. برای او رابطهٔ متعارف کلمات و اشیاء گسسته شده. او تصور میکند که اشیا دارند لمسش میکنند.
روکانتن موجبی برای ادامهٔ زندگی نمیبیند و این مشکل او در سراسر رمان است.
با یادآوری اموری که در گذشته رخ داده و ارتباط رویدادی هرچند ساده را به ماجرا مبدل سازد. بدین سان : ماجراها توی کتابها هستند و در زندگی واقعی رویدادها از هم گسسته است. نه بهطرزی که روکانتن خواستار آن است، بلکه بهطور نامنظم حادث میشود.
او باید صداقت داشته باشد و این چیزی است که در موزه ، بدان نزدیک میشود.
این توضیح ادامه داره...
📖 مطالعه ص ۲۰۳
صورتش؛ متورم از نفرت، درهمکشیده
و زهرآلود.
لحن ببخشید. وقتی دارد حرف
میزند، بدون تغییر باقی میماند.
و بعد میافتد، از او جدا میشود.
به من خيره میشود، قرار است
حرف بزند.
توقع دارم حرفهای حزنانگیز دارم.
حتی یک کلمه نمیگوید.
" من از درون مُردم ولی به زندگی
ادامه میدم. "
لحنش با صورتش هماهنگ نیست.
وحشتناک است.
چیزی در درون او بهشکل چارهناپذیری
خشکیده است.
صورتک میافتد، میخندد.
" اصلا ناراحت نیستم. تو رو هم
عاشقانه دوست داشتم.
" میدونم که قرار نیست کسی یا
چیزی رو ببینم که چنین احساسات
شدیدی رو درونم ایجاد کنه.
" میدونی، شروع به دوستداشتن
کسی کردن، کار پرزحمتیه.
باید انرژی داشته باشی، سخاوت و
قدرت نادیدهگرفتن.
اگه درموردش فکر کنی، هیچوقت
نمیتونی این کار رو بکنی. میدونم
که دیگه هیچوقت این کار رو نمیکنم. "
جوابم را نمیدهد. با نگاهی خيره
میگوید:
خوب نیست به همه چی خيره بشم.
ذهن آنی مدام درحال تغییر کردن
است.
خیالپردازانه میگوید:
ته قلبم، از خودم می پرسم شاید
اونی که بیشتر از همه ازش متنفر
بودم تو بودی.
/ آنی از دوران قدیم میگوید از
کتاب میشله/
" التماست میکنم دربارهٔ لحظات
بینقص حرف بزن".
' دارم درمورد موقعیتهای ممتاز
حرف میزنم '
" موقعیت ممتاز؟ "
' مرگ پدرم. مرگ یک موقعیت ممتاز
بود ، چیزی از خودش ساطع میکرد
و به همهٔ کسانیکه اونجا بودن
میرسوند. هیچوقت نفهمیدی چرا
من بعضی از خواستههای تو رو
رد میکردم. موقعیتهای ممتاز من
بینهایتاند.
" خب چی بودن؟ "
' من که بهت گفتم ، اون ظاهری که
باید درک کرد. و اون موقعیتها رو
به لحظات بینقص تبدیل کرد.
اولش آدم باید با جون و دل وارد
یه چیز خارقالعاده بشه و حس کنه
که داره بهش نظم میده. '
" درواقع یه کار هنریه "
' درواقع یه مسؤلیت بود '.
میگویم:
من میخوام کوتاهیهای خودمو
بپذیرم. من کمکت نکردم ".
' ممنونم. من ازت دلخور نیستم.
من بدجوری گره خورده بودم،
هرچی در توانم بود انجام دادم.
میدونی وقتهایی هست که نباید
گریه کنی، وگرنه آدم پلیدی میشی.
اما احمقانهاست اگر گاهی
خویشتندار باشی. یادت هست
اولین باری که بوسیدمت؟
تمام اون مدت دردی از گزنه که در
پاهایم بود، را فراموش کرده بودم!
خدا میدونه چه پوست حساسی
دارم ولی قول بوسه!!!
همین است. نه ماجرایی و نه
لحظات بینقص. ما تصورات باطن
یکسانی را ازدست دادیم.'
میتوانم بهجای او حرف بزنم:
پس تو متوجه شدی که همیشه
زنهایی بودن که گریه میکردن یا
مرد موقرمزی بود که همیشه تأثیر
کارهات رو از بین میبرن؟
' بله. البته. '
📚 تهوع -ژان_پل_سارتر
📚🍃
امروز باهم چندتا
مطالب آموزشی بخونیم:
" بزرگترین چالشها برای
قویترین انسانها رخ میدهد "
" برای بهبودی زمان لازم است،
صبور باشید "
" اگر فکر میکنید هزینهٔ رسیدن
به اهدافتان زیاد است..
پس صبر کنید تا صورتحساب
تلاش نکردنتان را بپردازید.. "
" حرکت بعدیتان از اشتباه
قبلیتان مهمتر است "
" غمگین نباشید ؛
چراكه خوشبختی میتواند
از درون تلخترین روزهای زندگی
شما زاده شود "
شما به ۳ برد روزانه نیاز دارید:
ا- یک پیروزی فیزیکی:
پیادهروی، دویدن، وزنهزدن، شناکردن
۲- یک پیروزی ذهنی:
خواندن، نوشتن، ساختن یا خلق،
یاد گرفتن
۳- یک پیروزی روحی:
شکرگزاری، مدیتیشن، مطالعه،
رشد و تعالی. "
" برای حالِ خوبت لطفا
یادبگیر که چجوری بگی نه.
بدون اینکه ذرهای احساس
کنی که باید دلیلش رو
توضیح بدی! "
" با خودت مثل کسی رفتارکن
که عاشقشی.. "
...📚🍃
📚🎧 مردی به نام اوه
اوه با چنان عربدهای وسط
حرفش پرید که بقیهٔ مردا
یه قدم عقب رفتن
ساعتُ بده...
زبون تام بند آمده بود
وقتی اوه ساعتُ از جیب
تام بیرون میکشید....
...📚
...
با تقدسگرایی مبارزه کنید،
هیچکس و هیچچیز آنقدر
مقدس نیست که نتوان آن را
به نقد کشید. ✍#فردریش_نیچه
📖 مطالعه قسمت بیست و سه
ای دوستان ، آیا شما درست ارادهٔ
دوگانه قلب مرا حدس زدهاید؟
پرتگاه من و خطر متوجه من.
ارادهٔ من بشر را چسبیده .
کیست که بخواهد مرا فریب دهد؟
رنج و فریب را برخود هموار میسازم.
سرنوشت من چنین تعیین شده که
باید از حزم و احتیاط دوری جویم.
کسیکه میخواهد در بین مردم پاک
بماند باید بیاموزد، چگونه خود را
حتی در آلودهترین آبها تطهیر کند.
خودستاییِ زخمی شده، مسبب
اغلب مصیبتها نیست؟
خودستایان بازیگران ماهریاند.
کیست که عمق واقعی فروتنی یک
شخص خودستا را اندازه تواند گرفت؟
خودستا، مایل است بهوسیله شما
اعتقاد به خود را بياموزد.
وی از نگاههای شما تغذیه میکند.
دروغ شما را در مدح خود باور میکند.
از فروتنی بیخبر است.
همانطور که داناترین مردمان را
خیلی دانا نیافتم، شهرت شرارت
بشری را بیش از حقیقت یافتم.
ای صالحان و ای پرهیزکاران!
مضحکترین ترس شما شیطان
ناميده میشود.
چنین گفت زرتشت
من چه ارزشی دارم؟
من به انتظار بهتر از خودی هستم.
من به خوبی درههای خود را
میشناسم.
آیا نمیدانی بزرگترین نیاز همه به
کیست؟ بهکسی که فرمانهای بزرگ
میدهد.
انجام چیزهای بزرگ دشوار است.
آرامترین کلماتاند که طوفانی را با
خود بههمراه میآورند.
سپس زرتشت دوستان خود را
ترک گفت.
شما هربارکه بخواهید تعالی یابید
به بالا مینگرید و من به پایین
خود نظر میافکنم ، زیرا هماکنون
تعالی یافتهام. کیست در بین شما
که بتواند هم بخندد و هم تعالی
یابد؟ کسیکه کوههای شامخ را
زیر پا میگذارد بر همهٔ مصیبتها
اعم از شوخی و جدی میخندد.
اکنون است که من در راه عظمت
و بزرگی خود قدم برمیدارم.
گامهای تو ، راه پشت سرت را
از بین برده و روی آن کلمهٔ غیرممکن
حک شده است.
اکنون باید نرمترین قسمت تو به
سختترین قسمتها مبدل شود.
من بایستی خود و ستارگان را در
زیر پای خویشتن بنگرم.
زرتشت درحال صعود ساکت ماند و
بالای ارتفاع، سرد و روشن و پرستاره
بود. بایستی ژرفتر در رنج و عذاب
فرو روم. این کوهها از اعماق دریا
میآیند. همهچیز غنوده است.
خطر کسیکه از همه تنهاتر است
عشق است. به تحقیق دیوانگی من
و حقارت من در عشق خندهآور است.
زرتشت بهیاد رفیقان خود، افتاد،
از افکار خود خشمگین شد و آنگاه
در حال خنده، گریست....
دربارهٔ رؤیا و معما
در کشتی، زرتشت تا دو روز لب
نگشود و سرد و کر باقی ماند.
درحالیکه گوش میداد، قلبش
شکست و آنگاه چنین گفت؛
بهشما که در دریاهای مهیب روانید و
هوای گرگ و میش را دوست دارید،
هرکجا بتوان با الهام، چیزی را درک
کرد از منطق کمک نمیگیرید،
بهرغم روح سنگین، همان دشمن
بزرگ و ابلیس که مرا بهسوی اعماق
پرتگاه میراند، بالا رفتم.
گرچه آن روح شلکننده، قطرههای
سرب در گوش من چکانید، آهسته
گفت:
هرسنگیکه بهسوی بالا افکنده شود
ناگریز باید فرود آید.
ای محکوم نفس، این سنگ بر خودت
فرود خواهد آمد.
" ولی چیزی در باطن من است که
من آن را شجاعت مینامم. "
" شجاعتی که حمله میکند، بهترین
نابودکنندگان است.
" انسان شجاعترین حیوان است، او
بر همهٔ دردها غلبه کرده است.
" کجاست مردی که لبهٔ پرتگاه
نایستاده باشد؟
" شجاعت حتی رحم را نابود میکند.
" هرقدر انسان عمیقتر به زندگی
نگاه کند عمیقتر به درد و رنج
نگاه کرده است.
" شجاعت، حتی مرگ را نابود میکند
زیرا میگوید:
این بود زندگی؟ بسیار خب! پس
دوباره آن را از نو شروع کنیم!
در چنین گفتنی، نوای جنگی
شورانگیز نهفته است، بگذارید کسی
که گوش شنوا دارد بشنود!
این راهی که ما در پشت سر داریم،
ابدیتی را حمل میکند و آن راهی که
در پیش داریم ابدیتی دیگر است.
" نام این دروازه که بر آن حک شده،
" لحظه " نام دارد.
این لحظه را بنگر!
آیا نباید هر آن کسیکه قدرت دویدن
دارد این راه را پیموده باشد؟
هرآنچه اتفاق افتاده، گذشته
است، همهٔ چیزها چنان بههم گره
نخوردهاند که تعیین کنندهٔ این
لحظه باشند.
چنين گفت زرتشت
📚 چنین گفت زرتشت - نیچه
🍀💐🌼 از بهترین و دلنشینترین کانالهای تلگرام لذت ببریم
🍎 والد پروری، نه فرزند پروری!
@zahrataghavi_meta
🌻 دوستداران فلسفه،عرفان و خودشناسی
@Truestoiclife
🌳 کارگاه رایگان رهایی از ترس و استرس
@subliminal_biokinesis_mehregan
🍎 گلچین کتابهای صوتیPDF
@ketabegoia
🌳 کتابخانه صوتی و پیدیاف تاپ بوک
@Top_books7
🌻 جذب جنس مخالف با شگرد روانشناسی
@moshavereh_shoma
🍎 کتابخانه طبی، درمان با داروهای خانگی
@danyalshafa
🌳 بهترین کتابهای جهان 𝗕𝗢𝗢𝗞
@SBOOKSS
🌻 کتابها مثل ریشههای یک درختاند
@nevisandbdonya
🍎 مدرسه دانش و اطلاعات
@INFORMATIONINSTITUTE
🍀 آرایه های ادبی
@ARAIEHAYeadabi
🌳 آموزشگاه طبی سید
@samsadeghitebeslami
🧿 یک فنجان کتاب گرم
@ketabkhaneadabi1398
🌻 نظریههای جامعهشناسی
@A_Quick_look_at_Sociology
🍀 علوم و فنون ادبی
@aroozgafyie
🍎 برگزاری دوره های مترجمی زبان انگلیسی
@policyinact
🌳 در مسیر دانایی
@romanceword
🌻 یادگیری لغات با سخنرانی انگلیسی
@english_ielts_garden
🍎 کانال خشت و خیال
@kheshtbekhesht
🌳 متن های عالی و فوق العاده کوبنده
@ghanonebawar
🌻 دلواژههای تنهایی
@gandomzaran
🍀 قلمرو زبانی
@zabanfarsiva
🧿 بلبلی برگ گلی
@Bolbolibargegoli1397
🍀 جعلیات ادبی
@jaliateadabi
🍎 (آموزش) فنّ بیان+گویندگی
@amoozeshegooyandegi
🌳 تیم ورزشی و تناسب
@MaryamTeam
🌻 کتاب دانش مطالعه گروهی 📖
@ktabdansh
🍎 هتل کتاب
@Hotel_booook
🌳 روانشناسی برای زندگی بهتر
@Ravanshenasilifestyle
🌻 ده دقیقه رمان و روانشناسی 🎙
@peyke_pouyesh
🍎 حسِ خوبِ زندگی
@FullAndrewP4K
🌳 انگلیسی با تمام جزئیاتش
@englishteaching1398
🌻 خانه ی دوست
@khanehy_doost
🍎 بوسه عشق
@Booose_eshgh
🌳 مدیریت زندگی
@LifeManage
🌻 مجله پزشکی
@Drsalam2025
🍎 روانشناسی و کتاب
@daronzaad
🌳 کندالینی و چشم سوم
@kundini369
🌻 محفل شعر و آوا
@mahfelshearvaava
🍎 روزهای زندگی
@Roozhayezendegi2024
🌳 آسترولوژی وهوروسکوپ روزانه
@monastro1
🌻 کارت ویزیت حکاکی و محصولات تبلیغاتی وکلا
@Lotus_Laser_ir
🧿 گزین بیتهای فارسی
@Takbeitfarsi
🍎 همه چیز و کمی بیشتر
@hamidblogs
🌳 پاتوق (حس خوب آرامش)
@Hangout2025
🌻 گزیده خوانی
@venus_boook
🧿 میزبانت هستم بایک فنجان قهوه☕️"
@Ghahvee_Ghajar
🍎 پسر نویسنده
@Pesar_nawisnda
🌳 آرامش و شادی درونی🧘🏻♀️
@ravanshenasivaerfan
🌻 حقوق تجارت بینالملل
@Membership_Cost
🍎 اندیشههای هنر و جامعهشناسی
@R_kordbacheh
🌳 نکات آموزشی و کاربردی زبان انگلیسی🔽
@englishity
🌻 معنای زندگی چیست؟
@manaye_zendegi_chist
🍎 کلیپهای انگیزشی
@kelephayeangizeshi
🌳 آوای شب_دانـلود خاطره
@AVAYESHAB2024
🌻 جامعه مدنی(فلسفه. تاریخ. اجتماع)
@civilizers
🍎 محفل شاعرانه
@Mahfelshaeraneh
🧿 باغ بهشت و سایه طوبی
@Bagebeheshtosaiietooba
🌳 آموزش گام به گام زبان انگلیسی
@English_Points_New
🌻 دوره، رازهای پولسازی
@Maya_Mind
🧿کتاب صوتی دزیـره مـتـن ناب📝
@dessEre
🍎 کتابفروشی ارزان کتاب
@KotobeArzan
🌳 آموزش کف بینی
@kafbini12
🌻 یک بغل شـ؏ـر
@Bi_Molaahezeh
🍎 روانشناس خودت باش
@sh351b
🌳 بدانید و دریافت کنید BOOKS
@Audio_Books_24
🧿 مجله ی هنری
@tasavirhonarie
🌻 بهترین کتابهای صوتی موفقیت و بیداری
@ganonjjazb
🍎 آنالیز حافظه
@Cleanup_inward
🧿 کافه موزیک
@moosigi98
🌳 کتاب| 𝐏𝐃𝐅
@PARSHANGBOOK_PDF
🌻 دانستنیهای زنان موفق
@successfulwomen1
🍀 ادبیات فارسی متوسطه دوم
@farsiem2
🍎 پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
🧿 قرابت و ضربالمثل
@gerabatmanai
🌳 انگلیسی حرفه ای کودک و بزرگسال
@MusicOwallpaper
🌻 (کتاب) AudioBook
@PARSHANGBOOK
🍎 کتابخانه کودک و نوجوان
@childrenbook
🌳 رمانسرای مجازی
@Salam_Roman
🌻 جادوی گیاهان دارویی طب سینوی
@teb_sinawi
🍎 تفسیر آیه به آیه قران کریم
@Pious114
🌳 اطلاعات حقوقی مهم برای همه
@LAW_SEVDA
🌻 کافه کتاب صوتی
@CafeBookAudio
🍎 من و کتاب ا𝐏𝐃𝐅ا
@aramesh13577
🌻 آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
@ECONVIEWS
🌳 شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم !!!
@book_tips
🍎 کتابخانه صوتی من
@ketabegooya_man
🌻 خلاصه کتابهای روانشناسی
@booklove_blog
🍎 مرد امیدوار
@happy_private_life
🧿🌺 هماهنگی برای تبادل
@mrgp_1
....
داستانهای کوتاه
📖 بیاعتنا
برایش نامه نوشت،
چهار روز بیجواب ماند،
سپس نامهای رسید که بهچشم
هرکس دیگر پرمهر و محبت مینمود.
اما مادلن را به ورطهٔ ناامیدی کشاند.
نوشته بود:
حال مادرم بهتر است. سه هفتهٔ
دیگر عازم سفر میشوم، تا آن زمان
زندگی پرمشغلهای دارم. اما سعی
میکنم برای ادای احترام، یکبار
خدمت برسم.
آیا از حسادت نسبت به مشغلههای
بسیاری بود که اجازه نمیدادند
وارد زندگیش شود،
آیا از غمواندوه عزیمتش بود،
یا از این فکر که تا آن زمان بیش از
یکبار به دیدنش نمیآمد،
یا بیشتر غم آنکه مرد، نیاز نداشت
که پیشاز سفر، روزی دهبار به
منزلش برود؟
بههرحال زن جوان دیگر نتوانست در
خانه بماند،
باعجله کلاهش را بر سر گذاشت،
از خانه بیرون رفت و پای پیاده،
در خیابانهایی بهراه افتاد که به
خانهٔ او منتهی میشد،
بااین امید باطل که براثر معجزهای
که انتظار داشت، لوپره سرشار از
مهرومحبت در خَمِ میدانی ظاهر
شود و در یک نگاه، همهچیز را
برایش شرح دهد.
ناگهان چشمش به او افتاد که
شاد و خندان با دوستانش راه
میرفت و حرف میزد.
اما در آن لحظه، شرمسار شد،
گمان کرد لوپره احتمالا حدس خواهد
زد که بهدنبالش میگردد و
بیدرنگ به مغازهای وارد شد.
روزهای بعد دیگر بهدنبالش نگشت،
از مکانهایی که ممکن بود او را
ببیند، دوری جست و این آخرین
شیوهٔ دلربایی از او و متانت دربرابر
خویشتن را ادامه داد.
یک روز صبح در تویلری "
در تراس بوردولو "
تنها نشسته بود، غم و اندوهش را
رها کرده بود تا آن احساس در
افقی گشاده، شناور بماند، گسترده
شود، آزادانهتر به آرامش برسد.
گلهایی بچیند، با فوارهها،
گلهای ختمی و ستونها اوج بگیرد.
بهدنبال دستهٔ سوارانی که محلهٔ
اورسه " را ترک میکردند، بِدَوَد،
روی رودخانهٔ سِن "
به هرسو کشیده شود و در آسمانِ
رنگباخته، همراه با پرستوها به
پرواز درآید.
پنج روز از دریافت نامهٔ محبتآمیزی
که اندوهگینش کرده بود،
میگذشت.
ناگهان سگ بزرگ و سفید لوپره را
دید که اجازه داشت هر روز صبح،
تنها از خانه خارج شود.
مادلن در اینباره با مرد جوان ،
شوخی کرده و گفته بود که بالاخره
یک روز سگش را میدزدند.
حیوان او را شناخت و نزديک رفت.
نیاز دیوانهواری که زن به دیدار
لوپره داشت، از پنج روز پیش،
مهار کرده بود، یکباره بر سراسر
وجودش چیره شد.
حیوان را در آغوش گرفت و
همچنان که از هقهق گریه
میلرزید، با تمام نیرو و توانش
بوسید.
سپس دستهگل بنفشی را که به
نیمتنهاش آویخته بود، باز کرد به
قلادهٔ سگ بست و او را رها کرد تا
برود.
اما آرام، تسکین و بهبودیافته در
پی آن بحران، احساس کرد که
رنج و آزردگیاش به تدریج،
رنگ میبازد و همراه با آرامش
جسمانی، اندک شادی و امیدی به
سویش بازمیگردد، و زندگی و
خوشبختی برایش ارزشمند میشود.
لوپره هفده روز دیگر
عازم سفر میشود.
مادلن نامهای نوشت و از او دعوت
کرد تا برای شام، فردا شب
به منزلش برود.
ادامه دارد قسمت هفتم
نویسنده؛ - مارسل_پروست
...📚🌟🖊
تماشاکنیم
اگر باهوش باشید
احتمالا یک آدم ساده هم
هستید که بقیه از شما
سواستفاده میکنند!
□ چگونه مورد سواستفاده
قرار میگیریم؟
@ktabdansh 📚📚
...📚
.
■ انسان کینهتوز یک سگ است،
نوعی سگ که فقط بر ردّپاها
نیروگذاری میکند:
برای او تحریک بهگونهای موضعی
با ردّپا درمیآمیزد،
انسان کینهتوز دیگر نمیتواند
واکنش خود را بهعمل درآورد...
انسان کینهتوز هر موجود یا ابژه را
دقیقا بهنسبت اثری که از آن میپذیرد
به منزلهی یک اهانت تجربه میکند.
زیبایی و نیکی از برای او ضرورتا
دشنامهاییاند به بزرگی درد یا
بدبختیای که تحمل میکند:
انسان کینهتوز به خودی خود
موجودی دردمند است:
تصلب یا سختشدگی آگاهیاش،
سرعت انجماد و یخبستن هر تحریک
در او و سنگینی ردپاهایی که
تسخیرش میکنند، جملگی
رنجهایی بس جانکاهاند. و بسی
ژرفتر از این، خاطرهٔ ردپاها به
خودی خود و درخود پر از کینه
است. این خاطره زهرآلود و افسرده
است، زیرا ابژه را مقصر میشناسد
تا ناتوانیاش را از خلاصکردن خود
از ردپاهای تحریک متناظر با این
ابژه جبران کند.
هم از اینروست که انتقام کینهتوزی،
حتی وقتی عملی میشود، دراصل
خود همچنان " روحانی "،
تخیلی و نمادین باقی میماند.
✍ #ژیل_دلوز
این متن از کتابِ؛ مادر
نوشتهٔ #ماکسیم_گورکی
رو میخوندم ضمیمه کنم که ؛
روی زمین مردمانی آزاد خواهند بود.
مردمانی که بهعلت آزادیشان بزرگند.
با قلبی عاری از کینه و حسد راه
خواهند رفت و دیگر در نهاد هيچکس
بدجنسی وجود نخواهد داشت.
آنوقت دیگر زندگی زندگی
نخواهد بود بلکه
نیایشی اَست نِسبَت به بَشَر..
...📚
.
تراژدی زندگی این است که
ما خیلی زود پیر میشویم
و خیلی دیر خردمند..
📓 زندگیِ مَن - بنجامین فرانکلین
...📚🌘
یک اصل غیرقابل تردید در زندگی
این است :
کسانیکه زیاد از شرافت حرف
میزنند، از آن هیچ بویی نبردهاند..
👤 #رابرت_سرتیس
...📚
آنان که بهسرمستی ما
طعنهزنانند
بگذار بمانند، بهخماری که
ز ما هیچ ندانند...
✍شیخ بهایی
📚🍃
دو درویش در راهی باهم میرفتند.
یکی بیپول بود و دیگری پنج دينار
داشت. درویش بیپول، بیباک
میرفت و بههرجایی که میرسیدند،
چه ایمن بود و چه ناامن، بهآسودگی
میخوابیدند و بهچیزی نمیاندیشید.
اما دیگری مدام در بیموهراس بود
که مبادا پنج دينار را از کف بدهد.
بر چاهی رسیدند که جای دزدان
و راهزنان بود.
اولی بیپروا دست و روی خود را
شست و زیر سایهٔ درختی آرمید.
در همین حین متوجه شد که
دوستش باخود چهکنم، چهکنم
میکند!
برخاست و از او پرسید: این چندین
چهکنم برای چیست؟
گفت: ای جوانمرد! بامن پنج دينار
است و اینجا ناامن است و من
جرأت خفتن ندارم.
مرد گفت: این پنج دينار را به من
دِه تا چارهٔ تو کنم.
پس پنج دينار را از وی گرفت و در
چاه انداخت و گفت: رَستی از
چهکنم، چهکنم! ایمن بنشین،
ایمن بخسب و ایمن برو، که
آدم فقیر، دژیست که نمیتوان
فتحش کرد.
❇️ #قابوسنامه
...📚🍃
...
داستانهای کوتاه
📖 بیاعتنا
نه بهاین دلیل که این فضائل او
دلپذیرتر بودند بلکه صرفآ بهاین
علت که زن جوان دوستش میداشت.
مادلن مردان جذابتر و
دلنشینتری را میشناخت و خود
میدانست.
بنابراین شنبه شب، ساعت
هفت و ربع، هنگامیکه لوپره به
سالن مادلن وارد شد، بیآنکه بداند،
همزمان با مشتاقترین دوست و نیز
روشنبینترین حریف روبرو گردید.
زیبائی زن برای چیرگی بر او
مجهز بود و ذهنش نیز برای داوری
دربارهٔ او ، کمتر مجهز بهنظر نمیرسید.
مادلن آماده بود تا خرسندیِ کشفِ
ابتذال و بیتناسبی او را ، در
مقایسه با عشقی که در دل داشت،
بسان گلی تلخ و زهرآلود بچیند.
رفتارش از احتیاط سرچشمه نمیگرفت!
نیک میدانست که بازهم در دام
سحرآمیز او اسیر خواهد ماند و
ذهن قاطعاش حلقههای زنجیری را
در حضور لوپره از هم میگسلد که
بیشک قوهٔ تخیل چست و چالاکاش،
بهمحض رفتن او ترمیم خواهد کرد.
درحقیقت نیز چون لوپره وارد شد،
زن ناگهان آرام گرفت؛
هنگامیکه با او دست میداد،
بهنظر میرسید که تمام قدرتش را
سلب میکند.
لوپره دیگر یگانه فرمانروای مطلق
رؤیاهایش نبود بلکه فقط میهمانی
بود خوشایند و دوستداشتنی.
گفتگو کردند،
آنگاه احتیاط و خودداریش رنگ باخت.
مادلن با لطف و مهربانی ظریفش،
با ذهن دقیق و جسورش، دلایلی
یافت که اگرچه دلدادگیاش را
کاملا توجیه نمیکرد، توضیحی،
هرچند اندک، برای آن ارائه میداد
و چون نشانگر آن بود که بخشی از
احساسش با واقعیت نیز در ارتباط
است، سبب میشد که عشقش در
دنیای واقعیات نیز ریشه بگیرد و
نیرومندتر شود.
وانگهی، دریافت که لوپره، از آنچه
او میپنداشته، جذابتر است و
چهرهای اصیل، شبیه به چهرهٔ
لویی سیزدهم دارد.
از آن پس تمام خاطرات هنری مربوط
به چهرهنگاری آن دوران،
با اندیشهٔ عشق او پیوندی تنگاتنگ
بست، عشق را در سامانهٔ سلیقههای
هنریش گنجاند و حیاتی تازه به آن
بخشید.
سفارش داد تا از آمستردام
تابلویی از چهرهٔ مرد جوانی برایش
بیاورند که به لوپره شباهت داشت.
چند روز بعد با او ملاقات کرد.
مادرش سخت بیمار بود و سفرش
به تأخیر افتاده بود.
مادلن به او گفت که اینک تصویر
مرد جوانی روی میزش قرار دارد
که یاد وی را در ذهنش زنده میکند.
لوپره ظاهرآ تحتتأثیر قرار گرفت.
اما سرد و خشک باقی ماند.
مادلن در ژرفای دل رنج برد اما با
این اندیشه به خود تسلی میداد که
لوپره اگرچه شاد و خرسند نشده،
لااقل منظور او را درک کرده است.
دوست داشتن انسان کند ذهنی که
متوجهٔ منظور ما نشود احتمالا
بسیار دردناکتر است.
سپس همچنانکه در دل،
به سبب بیاعتناییاش او را سرزنش
میکرد، خواست تا با مردانی که
دلباختهاش بودند و او در برابرشان
دلربا و بیاعتنا بود، دوباره ملاقات
کند تا ترحم و دلسوزی محبتآمیزی
را که نیاز داشت،
لوپره نسبت به او روا دارد،
در برابر آنها بهکار ببرد.
اما هنگامیکه ملاقاتشان کرد
همگی این عیب هولناک را داشتند
که او نبودند و دیدارشان
عذابآور بود.
برایش نامه نوشت.
نویسنده؛ - مارسل_پروست
ادامه دارد قسمت ششم
...📚🌟🖊
.
فقط هوش کافی نیست.
از هوش باید شعور بیاید.
شعور با تمرین و تربیتِ فکر میآيد.
- ابراهیم گلستان
📔 صندوقی در سردابخانهٔ قدیمی ما
👤 سعید محمدی
( مترجم این کتاب )
مؤسس و مدرس گروه
مطالعه شریف، تندخوانی
📚دانستههایت را بهکار بگیر
از فارغالتحصیلی تا بازار
کار و غیره...
انجامدادن و بهکار بردن
انچه میدانید و توضیح
چگونگی آن. هرآنچه را که
میدانید عملی کنید اگر
فرد تیزهوشی باشید با
خواندن این کتاب
مهارتها و دانستههای خود
را بهکار میگیرید مفاهیم
را بهطور مستمر ادامه و
پیاده کنید استراتژیهایی
که برای اموختن تا عمل
نیاز دارید در این کتاب
فراهم است!
✍ #کن_بلانچارد
t.me/ktabdansh 📚
.
تَمامِ غَمِ دُنیا دَر دِلَم ریخته ..
و روی صندلی نشستهام و لیوان
پنجم هم کنار دستم است.
تلویزیون را روشن نکردم.
به این نتیجه رسیدهام که وقتی
حالِ آدم بد است این حرامزاده فقط
حالِ آدم را بدتر میکند..
یک مشت چهرهٔ خالی از روح که
پشتسرهم میآیند و میروند و
تمامی هم ندارند.
احمق پشتِ احمق، احمقهایی که
بعضا مشهور هم هستند.
📓 عامهپَسَند - چارلز_بوکوفسکی
📚🌒
.
وقتی بادقت به رفتارها و
تصمیمهای انسانها نگاه کنیم
بهآسانی متوجه میشویم که در
زندگی انسانها، حقانیت محلی از
اعراب ندارد.
اینکه حق با کیست اهمیتی ندارد؛
مهم ایناست که چهکسی برنده است.
برخی افراد صاحب قدرت ( در شکل
ثروت، دارایی، یا سلاح ) هستند
و همان افراد مشخص میکنند کدام
حقیقت در بوق و کرنا شود و به
گوش همهٔ جهانیان رسانده شود و
کدام حقیقت به تمسخر گرفته شود،
مسکوت بماند، یا سرکوب شود.
رسانههای همگانی جهان بیوقفه و
خفهکننده از پیام تولید میکنند که
پیوسته حقیقت را در " پیچش "
قربانی میکند.
وقتی به عمق امور راه مییابیم
متوجه میشویم که در جهان ما
واژههای- ارتباطات و - فریب
تقریبا مترادفاند.
📚 مغالطههای پرکاربرد
✍ ریچارد پل ✍ لیندا الدر
📖 صفحات ۱۰ و ۱۱ - طاقچه
...📚
📚 #سگ_ولگرد
از زاویه یک سگ رها شده و
آسیب دیده روایت میشود.
داستان بنبست و کاتیا و
دونژوان کرج، تاریکخانه و
میهنپرست، تختابونصر و
تجلی .
هشت داستان کوتاه از
👤 #صادق_هدایت
در تاریخ، ننگ این دوره را به
آب زمزم و کوثر هم
نمیشود شست.."
" آسوده باشید؛ از این
گوهتر هم خواهد شد..
صادق هدایت
t.me/ktabdansh 📚
.
تماشاکنیم
این حالت باعث میشه سیستم
عصبی کمکم آروم بگیره، عضلات
بدن شُل بشن و یه پیام مهم به
مغز برسه؛
" اینجا امنه "
وقتی مغز این پیام رو دریافت
میکنه، واکنشهای استرسی
شروع به خاموش شدن میکنن.
کمکم ضربان قلب پایین مياد،
تنفس عمیقتر میشه و ذهن
از حالت آمادهباش خارج میشه.
در واقع بدن از وضعیت " ستیز
یا گریز بیرون میاد و وارد حالت
" آرامش، بازسازی و ترمیم " میشه
- جایی که بدن میتونه خودش رو
ترمیم کنه و دوباره نفس بکشه...
@ktabdansh 📚🍃
.
تصور میکنم
همه باید بر این مسأله متفق شویم
که روی زمین گستردهٔ ما،
احمقها در اکثریتی بهشدت
هولانگیز قرار دارند .
هیچوقت حق با اکثریت نیست..
هیچوقت...
هر فرد آزادی که برای خودش
فکر میکند- خودش باشد و اصالت
داشته باشد- باید علیه این
دروغهای اجتماعی بایستد.
در برابر اکثریت یکپارچه
لعنتی بیسواد، که راهبرشان
یک مشت دروغگو هستند.
- #هنریک_ایبسن
- کتابِ: دُشمَنِ مَردّم
📚🌒