829
تداوم وبلاگنویسی از سال ۱۳۸۳ در قالب تلگرام. تلاش برای تداوم سختترین و در عین حال لذتبخشترین کار عالم: امیدوار بودن و امید دادن
برخی آهنگها برای زمزمه کردن هستند...
برخی برای شادکردن لحظات
برخی هم ساخته شدهاند برای از ته دل فریاد زدن... من همیشه عاشق آهنگهایی بودهام که خواننده آنرا با تمام وجودش خوانده است، خصوصا اگر غم و دردی بوده که کشیده... برای از دست دادنی...
مثل این آهنگ که انگار اینگونه سخت درد میکشد برای از دست دادن عزیزی یا شاید هم ایمانی ...
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life
آخرین باری که کاری را برای اولین بار انجام دادی، چه زمانی بود؟
...
وقتی داری بهش فکر میکنی، خودتو محدود به ماجراجوییها نکن.
این اولین چیزیه که به ذهن هرکسی میآد... ذهنتو باز بگذار و ازش بخواه که به چیزهای متفاوت دیگری هم فکر کنه.
ببین میتونه فضاهای دیگری رو هم تصور کنه که هنوز سمتشون نرفته...نمیخواد آنجاها را هم امتحان کنه؟
#دلچسب
@happy_private_life
۱. برایم بعد از سلام نوشته: امیدوارم جور و صحتمند باشید.
«جور بودن» چقدر معنای خوب و کاملی دارد... چقدر این نگارش و گویش افغانستانی در سلام و احوالپرسی زیبا است.
۲. صبح باز هم توانستم رکورد «نهایتا هشت دقیقه باز بودن آب در یک حمام کامل» را رعایت کنم. یادمه چند ماه قبل از مصاحبه استادی در حوزه منابع آبی خواندم که زمان استاندارد حمام گرفتن و استفاده از آب دوش هشت دقیقه است. از آن زمان برایم تبدیل شده به یک چالش و هدف روزانه.
۳. نوشته بودند: پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «اصلاحِ زبان، عمل کردن به تمام قرآن است.»
فقط اصلاح زبان و کنترل گفتار است که انسان را به سکوتِ آگاهانه (اِنصات) میرساند. و فقط انصات و خاموشی درون است که تسلیمِ محض (اِخبات) را در پی دارد و فقط اِخبات، دروازه ورود به توحید حقیقی است. این یک زنجیرۀ جدانشدنیست: سکوت، اِنصات و اِخبات و نهایتا عمقِ اتصال با چشمه درونی.🐌
سه تا از برکتهای امروز
#نور
@happy_private_life
و در میان اینهمه زخم که برای هر کسی نامی دارد، بزرگترین هنر، هنر تسلا بودن برای یکدیگر است.
ما غالباً تسلا میگوییم. تسلا نیستیم. و از گفتن تا بودن خیلی راه است.
و کاش آدمی میتوانست به سکوتی دست یابد که از هر کلامی روشنتر و گرمتر است. سکوتی که بیتفاوتی نیست، بلکه کمال توجه است. نحوهای از اظهار و بیان است. شکلی از تسلا بودن که سرشار از لطف، پذیرش و اطمینان است.
#نور
@happy_private_life
کشکول
کشکولهای قبلی
/channel/Happy_Private_life/1097
/channel/Happy_Private_life/1148
/channel/Happy_Private_life/1178
/channel/Happy_Private_life/1221
/channel/Happy_Private_life/1248
/channel/Happy_Private_life/1268
/channel/Happy_Private_life/1314
/channel/Happy_Private_life/1325
/channel/Happy_Private_life/1336
/channel/Happy_Private_life/1351
۱. «زیاد کتاب خوب بخوانید» و «کتابهای خوب را چندینبار بخوانید» دو نگاه هستند. احتمالا هرکدام برای مقطعی و زمانی از زندگی مناسب. مواقعی که سخت می شود پیدا کردن کتاب صوتی خوب که صبحها انرژی و خوراک فکری پاک بدهد و شبها سنگینی ترافیک را برایت زودگذر کند، متمرکز میشوم بر نگاه دوم. مینشینم و برای بار چندم به بخشهای نشانشده در اپلیکیشن از کتابهای «کیمیاگر»، «ابرهای ندانستن»، «کتابخانه نیمهشب»، «ناممکنِ زندگی» و «در کتابخانه پیدایش خواهی کرد» گوش میدهم. هربار انگار چیزی جدید درک میکنی و این خیلی خوب است. فکر کنم از لیست بالا تنها برای در کتابخانه پیدایش خواهی کرد در پستهای این کانال چیزی ننوشتهام. انشاالله خواهم نوشت اما عجالتا اینکه کتابی است روان، لطیف، با نویسندهای ژاپنی که همانند نقاشیهای سنتی ژاپن، ساده است، آرام و بسیار عمیق. یک انتخاب عالی برای افرادی است که دلشان میخواهد چیزی را در زندگیشان تغییر دهند. بدون اینکه خودتان بفهمید چیزهایی را در ذهن تغییر میدهد و کمک میکند چیزهایی جدید ببینید. ولی آرام، و بدون پیچیدگی.
۲. موزون و همراه شدن با طبیعت و مخلوقات خداوند تمرکزی غریب و گوشدادن و حضوری غالب میخواهد. میدانم که خیلی چیزها باید درون آدم پاک شود و جا باز شود برای شنیدنها و دیدنهایی متفاوت. اما گاهی حتی چند ثانیه گذرا از این حس، آن قدر تکاندهنده و باارزش و عمیق و پُرکننده است که آدم خجالت میکشد به بقیه زندگیاش نگاه کند و ببیند چگونه گذشته...
۳. این مدت چندتا فیلم و سریال خوب دیدم که هرکدام جور متفاوتی دلنشین بود: سهگانه جانوران شگفتانگیز نوشته جیکیرولینگ/ سریال پارادایس که همین امسال ساخته شده و قوی است با امتیاز خیلی بالا / ترکیب فیلم و مستند «بزرگ مزرعه کوچک » که گرچه درباره تلاش یک زوج آمریکایی برای تبدیل یک مزرعه بسیار بزرگ بایر به اکوسیستمی متعادل از همه موجودات است و بسیار دلنشین، اما تمام که میشود، حس میکنید چند درس و حکمت بزرگ در زندگیتان فرا گرفتهاید بدون اینکه مستقیما آنها را بشنوید/ فیلم جدید فرمول یک با بازی برد پیت که خیلی سر و صدا کرده/ مستند دوقسمتی زندگی دکتر بَسکی (خداوند مهربان رحمتشان کند) که محشر است برای گرتهبرداری ذهنی از چند عادت خوب ایشان در زندگی / سریال روز شغال تولید ۲۰۲۴ که تا چند روز بعد از تمام شدنش، هنوز هیجان دیدنش را حس میکنی و در نهایت سریال جالب و متفاوت مسافر بیعلاقه که سفرهای یک کمدین معروف ۷۵ ساله کانادایی را به نقاط مختلف جهان نشان میدهد و ضمن دیدن مکانهایی که حتی اگر آنجا رفته باشیم هم، اینگونه مکانها و آدمها و رسومشان را به دقت ندیدهایم، تلنگری میزند به بیننده که اگر توانستی، دست به کاری شگفتآور در زندگیت بزن، نه الزاما بزرگ و پر خرج... گاهی حتی انجام متفاوت یک کار معمولی که قبلا از انجامش ترس داشتهای یا با بیمیلی انجامش میدادی یا حتی تغییر ادویههای یک غذای همیشگی. به همین سادگی...
۴. جاهایی که آدمها سالها در آنجاها عبادت کردهاند و دعا خواندهاند و دلِ شکستهشان را آوردهاند و با خدا حرف زدهاند را دوست دارم. هوایش را و فرشهایش را. تصور میکنم چه کسانی اینجا بودهاند و چقدر انرژی پاک اینجا تهنشین شده. گاهی کسی که کنارت نشسته بوی خوشی دارد. چشمانم را میبندم و عمیق بو میکنم. گاهی هم فرد خاصی نیست، یا دورتر هستند اما بوی خوشی میآید. ملایم و رقیق...این موقعها چشمانم را میبندم و فکر میکنم حتما فرشتهای رد شده. احتمال قوی اینگونه نیست ولی ... شاید هم باشد...
#کشکول
@happy_private_life
اول) زمستان بود و برف همه جا را سپید کرده بود. ذوالنون مصری از خانه بیرون رفت و مردی را دید که در حال روفتنِ برف بود. برفها را کنار میزد و بر روی زمین دانه میپاشید. مردِ برفروبِ دانهپاش، ایمان و دین درستی نداشت. ذوالنّون از کارِ مرد متعجب شد و به او گفت: در این روز برفی، برای چه دانه میپاشی؟ مرد پاسخ داد: با آمدن برف، دانهها از دیدِ پرندگان پنهان میشود. برای آنهاست که دانه میپاشم، و امیدوارم خداوند به سببِ این کار، بر من رحمت آورد. ذوالنون به او گفت: چه کار بیهودهای! خداوند عملِ کسی را که ایمان و دین درستی ندارد نمیپذیرد. مرد پاسخ داد: حتی اگر نپذیرد، میبیند؟ ذوالنون گفت: آری، میبیند. مرد گفت: همین برای من بس است. همین که مرا میبیند کافی است.
سال بعد، ذوالنون به حج رفت و در آنجا دوباره با این مرد روبرو شد. برفروبِ دانهپاشِ سال پیش، هماکنون عاشقانه در حال طواف بود. مرد به ذوالنون گفت: یادت میآید که گفتی پروردگار از من نمیپذیرد؟ میبینی چگونه از من پذیرفت؟ از من پذیرفت و مرا به راه آشنایی آورد و جان و دلی آگاه موهبت کرد. از من پذیرفت و مرا به خانه خویش فراخواند و حیران راه خود کرد و از آنهمه بیگانگی و دوری رهایی بخشید.
دوم) میفرمود:
يك ذرهاى از خير، يك كلمه خير، يك تسبيح و يك حمد و يك تهليل هم، البته فعلش مفيد و تركش ضرر است.
هر خاطرى كه انسان را دلالت نمايد بر ترك اين خير جزئى، قطعاً از شيطان است و قطعاً شيطان خير انسان را نمیگويد. گاه است اين يك كلمه خير سبب بشود به نجات كلى انسان، به اين ميزان كه در اين خير جزئى قطعاً اثرى و نورى هست؛ گاه همين نور سبب میشود در يكى موردى، به توفيق خير ديگر و آن هم نورى دارد و آن هم به توفيق ديگر منجر میشود و همینگونه ادامه مییاید و انسان را به عالم نور میرساند.
#نور
@happy_private_life
تصویر و تصوری از بیش از اندازه فکر کردن (Overthinking)
Credit Henry Daubrez
چه دوستیها، آرامشها، خیرخواهیها و هزاران حس خوب دیگر که با این بیش از اندازه فکر کردن به یک موضوعی و راه دادن شک و تردید به دل از بین رفته...
و چه بسیار حسدها، رنجها، خشمهای فروخفته و عیان و دردهای جسمی و تاریکیهایی که در دلها با این افراط در تصویرسازی و بهادادن به آنچه ذهن میسازد و خودمان هم شک میکنیم یا میدانیم واقعی نیست... پدید آمده.
#حکمت
@happy_private_life
أحبيني بلا عقد 🍀
دوستم بدار بدون هيچ اضطرابی و ترسی
...
بیا و مانند باران بر تشنگی و صحرای من ببار
و مانند شمع در دهانم ذوب شو و با اجزای من یکی شو
...
دوستم داشته باش همراه با پاکیها و خطاهایم
دوستم داشته باش و مرا با سقفی از گلها بپوشان
ای جنگلهای مهربانی
...
شعر این نغمه از نزار قبانی است و بسیار زیبا
میتوانید متن کامل و ترجمه آن را با عنوان احبینی بلا عقد پیدا کنید.
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life
ما به قربان تو رفتیم و ...
همانجا ماندیم.
@happy_private_life
این مطلب آقای دکتر آرش نراقی بسیار عمیق و دلنشین است.
ایشان یکی از بزرگترین و شناختهشدهترین اساتید فلسفه دین و نواندیشی دینی حال حاضر هستند و مولانا شناس قابلی هم بهشمار میروند. عرفان اسلامی را به زیبایی میشناسند و تدریس میکنند.
مواجهه ایشان با رنج فقدان مادر بزرگوارشان و خلائی که با وجود این حجم از دانش و آموخته حس میکنند و درک غیبت خدا در آن هنگام که به او نیاز داشتند...
اینکه چقدر نیاز داریم به خدایی که بتوانیم لحظهای کنارش بنشینیم، درد دل کنیم، گفتگو کنیم و تسلی یابیم...
برای من بسیار دلنشین بود. امیدوارم برای شما هم همچنین باشد.
#نور
@happy_private_life
این هم یک راه است...
هرجا گیر کردی...
سکوت کن، بعد از ته دل بسپار به او
و رها کن
...
سکوت و سپردن و رها کردن آدمی را نخست آرام میکند و بعد به مرور مسیر آشکار میشود و در مسیر میافتی
نگذار ذهنت دائم بره سراغ لیست کردن کارهایی که باید انجام بدهی یا ندهی.
اگر قرار به انجام کاری توسط تو باشد، در همان رها کردن و سپردن، به دلت خواهد افتاد، خواهی فهمید و انجامش خواهی داد. منتها بسیار موثرتر و آگاهانهتر و متصلتر از قبل.
#نور
@happy_private_life
این روزها کتابی را گوش میدادم به نام ابرهای ندانستن. رساله عملی یک عارف گمنام و تاکنون ناشناختهای از قرن چهاردهم میلادی است. اختصاص به عرفان مسیحیت دارد اما بسیار نزدیک به تعلیمات اسلام. چکیده آن تسلیم کامل به پروردگار و رها شدن از خود و سپردن همهچیز به اوست. همان توکل محض و همراه با رضا (که طبیعتا مجاهدهای عظیم است برای ایگوی قوی ما که کنار گذاشتن «من» برایش حکم مرگ را دارد).
این صحبت آقای فاطمینیا که رحمت خداوند بر روح بلندشان باد، حرف همان عارف پاک مسیحی است...
#نور
@happy_private_life
و بخش مهمی از رنج روزانه ما از آن است که به آنچه نباید، بسیار میاندیشیم...
#نور
@happy_private_life
به امید آن لحظهام...
که با #نور درآمیزم...🍀
@happy_private_life
استخدام دستفروش خیابانی به عنوان جاسوس، شگرد نخنمای سینمایی است که از فرط تکرار، مضحکه شده. اما دستفروش کنار خیابانی نزدیک بیمارستان مفید، خبرچین یک آدم باهوش خیر بود.
زنی با لباس بلوچ داشت از سیبهای ریزتر و لکدار نایلونش را پر میکرد. معلوم بود بچهاش بیمارستان مفید بستری است چون همزمان داشت به یکی پای تلفن میگفت عمل دو روز دیگر است.
من نفر بعدی بودم صبر کردم حساب کند.
دستفروش سیبها را حساب نکرد. گفت برین خانم مهمان هستید. حتی سرش را هم بلند نکرد. زن شرمنده تشکر کرد.
دستفروش گفت نه. به حساب من نیست. یکی پول داده.
زن خوشحال و دلگرم دور شد.
گفتم چیه ماجرا آقا. گفت یه خیری پول داده به من که هر کی از این فامیلهای بچههای بستری در بیمارستان آمد و خودت تشخیص دادی که براش خوب است. میوهها و بقیه چیزها را حساب نکن.
خیار و موزها را که میآوردم خانه، به بانی باهوش فکر میکردم. به طراحی استراتژی برای رسیدن به نیازمند واقعی. به کار ساده ولی دلگرمکننده. پر از لطف و غافلگیری.
زندگی برای بعضیها امکان خلق زیبایی است.
متن از خانم نفیسه مرشدزاده مدیر محترم نشر اطراف است.
#نور
@happy_private_life
مچ خودتان را بگیرید اگر دیدید تمام مدتی که دارید نگاه میکنید لبخندی بر لبانتان است...
#دلچسب
@happy_private_life
جالبه که وقتی میخواهیم تغییری بزرگ در روحیهمان ایجاد کنیم، اولین چیزی که به ذهنمان میرسد، «بیشتر» است:
شروع میکنیم به خیلی چیزها «بله» میگوییم و خودمون رو بیش از حد متعهد میکنیم،
همهٔ فضای زندگیمان رو با وسایل، کارها و حواسپرتیها پر میکنیم،
تسلیمِ میلِ «بیشتر کردن» میشویم: بیشتر انجام بدهیم، بیشتر بخوانیم، بیشتر ببینیم، بیشتر بخریم، بیشتر حرف بزنیم، بیشتر دور شویم، بیشتر بخواهیم...
تجربهمان در حجم آرامشی که از اینها گرفتهایم چطور بوده؟
پینوشت: کتابی هست بهنام چهار هزار هفته: مدیریت زمان برای فانیها/ نوشته الیور برکمن/ نشر چشمه/۱۴۰۲
با این رویکرد که اگر فرض کنیم ۷۷ سال عمر متوسط جهانی باشه، میگه یه آدم فانی چهار هزار هفته فرصت داره برای زندگی. حالا چطور باید از این زمان درست استفاده کرد، با چه چیزهایی و کارهایی پرش کرد؟ چطور بهرهوری را افزایش داد...
البته نگاه هرکسی میتونه به بهرهوری متفاوت باشه. یکی شعارش اینه که زندگی را خواهم چلاند تا چیزی نباشد که آرزوی تجربه کردنش به دلم بماند... یکی هم معتقده روح و رضایت اون، چیزی متفاوت نیاز داره که با این چلاندنها و مزهکردنها پر نمیشه.
حتما هرکدام برای معتقدانشان قابل احترامند...اما خوبه توی یه سنی اینکه میخواهیم با بقیه این چهار هزار هفته چه کنیم، تصمیمی بگیریم.
🍀
ادامه پست چند روز قبل/ برکتهای امروز:
یکی شنیدن صدای ملکوتی بلبل نخل از لابلای صدای ماشینها
دومی حس بوی خوش نم آبیاری درختان مسیر پیادهروی، که ترکیب شده بود با بوی هیزمی که دو نفر برای در امان ماندن از سوز اول صبح برای خودشون درست کرده بودند و مامور شهرداری داشت باهاشون دعوا میکرد که چرا روی موزاییک پیادهرو آتیش درست کردهاند...
#حکمت
#نور
@happy_private_life
قبلا هم از علی عبدی عزیز نوشته و نقل کرده بودم. اینجا و اینجا
مطالبش را از زمانی که در آمریکا تحصیل میکرد میخواندم و بعد که به افغانستان و ترکیه و ایران آمد... یک سیر تحول درونی عمیق و بیادعا و همراه با توکل و رضا و آن شادی درونی در او میدیدم که از ته دل به شوق میآورد مرا.
اینکه چرا حکم گرفت (البته به لطف خدا حکم فعلا به تعویق افتاده) را میتوان در یادداشتهای قبلیاش در کانالش خواند. اما شاید خوبست تمام آن بازیهای ذهن و چراها را کنار بگذاریم و این متن را ساده و بیذهنیت بخوانیم. به نظرم جنسش نور است و می تواند شفا هم دهد...
صبح شنبه است. با قلبی مطمئن و خاطری آسوده به اوین میروم
چند روز گذشته را در جزیرهی هنگام بودم؛ هفتههای پیش را در مشهد؛ و پیش از آن را در مغان و تربت جام و خرقان. خدا در همهی این مکانها از رگ گردن به من نزدیکتر بودهاست؛ چه هنگام طلوع آفتاب بر آبهای خلیج فارس، چه در تاریکی بیانتهای غار مغان، و چه وقت شنیدنِ نوای دوتار آن مرد تربت جامی. خدا در زندان اوین نیز از رگ گردن به من نزدیکتر خواهد بود. از او مدد میخواهم که حضورش را آنجا سرشارتر از قبل تجربه کنم.
معلوم نیست چه مدت اوین میمانم. در حکمی که صادر شده آمده ۶ سال. ممکن است ماه آینده درهای زندان را باز کنند که شما آزاد هستید؛ و یا شش سال بعد چنین شود. ممکن است اتفاقهای دیگری بیافتد که قابل پیشبینی نیست. اینها اما مسألهی اصلی نیست. اگر هدف از زندگیِ موقتیِ این دنیا شناخت خدا از راه شناخت خود باشد دیگر تفاوتی نمیکند در چه مکان و زمانی زندگی میکنیم. قدم زدن در راه معرفت پروردگار همیشگی و هرجاییست. هر واقعه چیزی برای آموختن دربارهی خود دارد.
ایمان دارم که خدای رحمان و حکیم بهترین را برایم میخواهد؛ همانطور که پیش از این در امریکا و افغانستان و ترکیه بهترین را برایم خواستهبود. او جایی گفته که مؤمنان را از تاریکیها به سوی نور هدایت میکند؛ و قول داده که اگر بکوشید، بیابید.
بعضی رویدادهای زندگی ظاهر خوشایندی ندارند. مثلا روزی را به یاد میآورم که در اسارت طالبان بودم و انتظار میکشیدم تا دربارهام تصمیم بگیرند. دستانم را بستهبودند و تهدید میکردند به امارت اسلامی در قندهار تحویلم میدهند. در تنهاییِ آن اتاقِ سرد در آن قریهی کوچک میان کوههایِ کشوری جنگزده هیچ یاوری نداشتم. هیچ یاریدهندهای آنجا نبود. در آن بیپناهی و استیصال، خدا را دوباره یافتم. نزدیکی به مرگ دستم را گرفت و به نجوای با او هدایتم کرد. آن لحظههای تکاندهنده بعداً خیر فراوانی به زندگیام آورد. گنجی در آن ویرانه پنهان بود.
خدایا تو را شکر میگویم که مرا به راههای خود کشاندهای! دستم را رها مکن!
...
هر مواجهه معلمی است که بندهایمان را به ما نشان میدهد.
آزادی این نیست که محدودیتی زمینی پیش رویمان نباشد یا تواناییِ اعمالِ اراده در جهتی که میل میکنیم را داشتهباشیم. آزادی حقیقی بُریدن از نفسی است که همیشه و همهجا با ماست. او که دچار خشم است، آزاد نیست. او که دچار عُجب و غرور است، در حبس است. اهمیتی ندارد که تنِ او در میدان تایمز نیویورک است یا در بند ۲۰۹ اوین تهران. استاد دانشگاه است یا پای گاری کار میکند. اینها ظواهر دنیای اعتباریاند و از شکلی به شکل دیگر درمیآیند. او که در بند ظاهر و اعتبار است بندهی خدای رحمان و رحیم نیست؛ خدایان دیگری او را این سو و آن سو میکشند.
برای تغییر جهان راهی جز تزکیهی نفس و عشقورزی نیست؛ که «خدا سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنها درون خود را تغییر دهند.»
خدایا مادر و پدرم را به تو میسپارم. حافظ دلهای مهربان و کریم ایشان باش.
ایاک نعبد و ایاک نستعین.
#نور
@happy_private_life
شاید آنقدر حواست به درختهاست (جزئیات) که جنگل (آن کل عظیم ) را نمیبینی...
شاید از شدت جستجوست که چیزی پیدا نمیکنی...
🍁🍂
#حکمت
@happy_private_life
ما ناخودآگاه دنبال این هستیم که خوشیهای زندگیمان را بیشتر کنیم و رنجهایش را کمتر. بعد به مرور میفهمیم که بر خیلی از تحولات بیرونی کنترلی نداریم و این واقعیت، دردهایی عمیق، انتظارهایی کلافهکننده، دلزدگیهایی سنگین بر ما وارد میکند...
بعد... از سنی متوجه میشویم چیزی که باید بفهمیم آن است که تا ما ارتباطمان را با هستی نظم ندهیم و تا خودمان پلههایی را بالا نرویم، چیزهایی را درونمان متحول نکنیم ... تحولات به سمتی نخواهند رفت که بتوانیم آنها را فارغ از شکلشان، تاب بیاوریم. یک اتفاق خوب (از نظر ما البته) میافتد، وسط مستی آن هستیم، یکدفعه اتفاقی میافتد و همهچیز زیر و زبر میشود.
انگار این هستی بر مبنای رسیدن به مرحلهای بنا شده که تا به آن نرسی و تجربهاش نکنی، اغلب چیزها رنج است...
اما اگر:
خدا توفیق دهد
خودت تلاش کنی
صبر کنی و آرام باشی و پذیرا و در همان حال گشاده.
لوازمی را درونت مهیا کنی، قولی بهش بدهی و خودش کمکت کند تا بر سر پیمانت بمانی...
بتوانی از «ایگو» و نفست بگذری...
آنگاه تو را جایی میایستاند که دیگر با هر شدن یا نشدنی تکان نمیخوری. حکمت چیزهایی را میفهمی که قبلا متوجه نمیشدی، همدلی و همزبانیای با سایر مخلوقات پیدا میکنی که قبلا هیچگاه تجربه نکرده بودی...
بهقول مولانا: زیرکی بفروش و حیرانی بخر
حیران میشوی از این همه زیبایی و نظم و هدفمندی و لطف جلی و خفی الهی و خیلی چیزهای دیگه.
نکته: یقینا این تنها راه نیست. حتما خیلی از انسانها برای رسیدن به این مرحله، از راههایی دیگر خواهند رفت و به نتیجه میرسند... این صرفا یک تجربه است در حد برداشت و توان فعلی.
#نور
@happy_private_life
مقصود از وجودِ عالَم،
ملاقات دو دوست بود،
که روی در روی هم نهند جهتِ خدا،
دور از هوا.
مقصود نان نی، نانبا نی،
قصابی و قصاب نی...
🐌 🐜
#نور
@happy_private_life
قاعدهای است که میگوید انسان به هرچه که از ته دل و با تمام وجود بخواهد، خواهد رسید...
قاعدهای هست که میگوید: تو فقط چیزی را واقعا به دست میآوری که با بیاعتنایی درخواست کنی ...
اولی میشود همان قاعده جذب که معتقده تمرکز کامل به جذب افراد، شرایط و فرصتهای لازم منجر میشه و تو رو به خواستهات میرسونه.
دومی هم میشه قاعده رهاسازی و متصل نبودن به نتیجه. تو قدم برمیداری و تلاشت را میکنی اما به یک نتیجه خاص فکر نمیکنی. رها میکنی و منتظر میمانی
اولی انگیزهدهنده است، تلاش میکنی و ریسک میپذیری.
دومی بهت آرامش میده و ذهن رها. البته فرق داره با تنبلی. اگه درست انجام بشه باید قدرتِ بدون اضطراب بهت بده.
🍀🍀
@happy_private_life
میفرمود:
بر مبنای آیات ۶۹ و ۷۰ سوره مبارکه نساء چهار شکل سلوک ممکن است. بهنوعی هرکسی که دل در گرو آرامشدن در آغوش خداوند دارد یکی از اینها را دارد طی میکند:
نخست، راه انبیاء: که بر تعلیم علم شریعت و تعلّم آن بنا شده، مثال سالکان این سلوک، انبیاء و عالمان ربّانیاند. در این سلوک، از مجاهدهای که برای تعلیم و تعلّم صورت میگیرد و مِهر و حلمی که در مواجهه با مردم نیاز است، برای سالک، رشد حاصل میگردد. این راه شیرینترین راه سلوک است و رتبهای که از آن حاصل میشود، فوق بقیهٔ راههاست.
دوم، راه صدّیقین: راه اهل عبادت و حیرت و محبت است. اینها نه با علم کار دارند، نه با خلق، نه خود را متولّی دفاع از دین میدانند. بدست اینها تسبیح است و کارشان خلوت با پروردگار و انس با دعا و نماز. اینها در انقطاع الی الله میکوشند و هرچه بیشتر از همهچیز بگریزند و محو خدا شوند، حالشان خوشتر است. این راه هم اهلش را میخواهد و از هرکسی ساخته نیست. راه صدّیقین مطمئنترین راه است.
سوم، راه شهدا: اینان از جان و مال در راه خدا میکذرند، حاضرند خود را فدای دین خدا کنند، گرچه به کشته شدنشان منجر نشود، خودشان را فانیِ فی الله کردهاند. سالکِ این راه خود را تزکیه (پاک) و سپس تذکیه (ذبح) میکند و خویشتن خویش را رها میکند تا به لقاء خدا نائل شود. این راه سریعترین راه سلوک است. لازم نیست مجاهد سلاح بدست بگیرد و همینکه از مرگ نترسد و به زندگی دلبسته نباشد و حاضر باشد خود را فدای دین کند کافی است.
چهارم، راه صالحین: راه کسانی است که نه استعداد و همّت تحصیل علم دین را دارند نه حلم تربیت دیگران را، جرئت و شجاعت جنگ و جهاد و درگیری را هم ندارند، از حوصلهٔ عبادتِ صدّیقین نیز بیبهرهاند؛ اما از پای نمینشینند و هرجور که میتوانند به هرکسی که سر راه آنها قرار میگیرد احسان و نیکی میکنند. تلاش میکنند شکمها را سیر کنند و مَرهم دردها باشند و برای خلق نافع باشند و رفاهِ ضروری ایجاد کنند. اینها صالحیناند. این راه راحتترین راه است.
بعد میفرمود البته هر مؤمنی از برکات هرچهار راه برخوردار است. او طبق دستور حق تعالی، طیّ عمرش، هم در تعلیم و تعلّم شریعت خدا میکوشد، هم تا میتواند عبادت میکند، هم بوقتش شمشیر مجاهده بدست میگیرد، هم تا میتواند از احسان به خلق فروگذار نمیکند. اما هر مؤمنی در یکی از طرق اربعهٔ سلوکی فوق ثابت قدمتر است و سالک آن راه محسوب میشود، گرچه معمولاً ابعاد دیگر هم در او هست.
چه دلگرمکننده است که پروردگار در آیه هفتاد پس از ذکر اقسام اربعهٔ نعمتیافتگان فرموده "حَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا" یعنی در تکتک این طوایف اربعه، حُسن و نکویی خاصّی است که لایق دوستی و رفاقتاند. چه دوستی با آنان... و چه دوستی آنان با خداوند...
#نور
@happy_private_life
سرک کشیدن به گنجه موسیقی
و
کمی تمرین غرقگی (Flow) در موسیقیهای مختلف...
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life
بخشی از سخنان خانم ژاله آموزگار در افتتاح مدرسهای در خوی که با همت خودشان تاسیس شده (مهرماه ۱۴۰۴)
«دختران عزیزم:
شما که بر این صندلیها خواهید نشست،
هرگز ناامید نشوید.
روزگار به مرادتان خواهد بود.
هیچ کاری نزد خداوند غیرممکن نیست.
این را هم به یاد داشته باشید:
درس، تنها بخشی از زندگی است، نه همۀ آن.
از زیباییهای زندگی لذت ببرید، بازی کنید، شاد باشید و زندگی را به معنای واقعی کلمه تجربه کنید. درس باید با لبخند باشد. زندگی موهبتی بزرگ است که خداوند به ما ارزانی داشته.
از این موهبت بهره ببرید، نه فقط برای دویدن، بلکه برای زیستن و لذت بردن.»
📡 معلم: یادگیرنده مادامالعمر
#دلگرمکنک
@happy_private_life
امروز اینرا میدیدم. شادی گرتا تونبرگ فعال محیطزیستی و اکنون حقوق بشری دوستداشتنی، که با کشتیهای کاروان صمود به سمت غزه روان بود و توسط ارتش اسرائیل بازداشت شد.
این شادی پس از آزادی او و رسیدنش به فرودگاه استکهلم هزار حرف دارد...
از مصادیق واقعی آن شعر زیبای تو یکی نهای هزاری، تو چراغ خود برافروز... (مولانا)
و آن دمپایی بانمکت...
#دلگرمکنک
#نور
@happy_private_life
🔥🪵⛈
خیره به سرخی آتش
حس بوی هیزم
لمس رطوبت خنک باران
صدای رعد و برقی دوردست در دل
...
تشبه صوت المطر حينما تبدأ بالكلام كل شيء يصبح هادئا.
همچون صدایِ باران میمانی،
هنگامی که صحبت میکنی همه چیز آرام میشود...
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life
شاید نباید دوست میداشت...آنگونه درست نبود.
اما شیوه دوستداشتنش از ته دل بود. عامیانه نبود. متن کپیکردن و فورواردی نبود.
مال خودش بود. هر کاری که توانست و کرد واقعی بود و اصالت داشت...
@happy_private_life
کشکول
کشکولهای قبلی
/channel/Happy_Private_life/1097
/channel/Happy_Private_life/1148
/channel/Happy_Private_life/1178
/channel/Happy_Private_life/1221
/channel/Happy_Private_life/1248
/channel/Happy_Private_life/1268
/channel/Happy_Private_life/1314
/channel/Happy_Private_life/1325
/channel/Happy_Private_life/1336
۱. خم شد روی آنچه که از زندگیش باقی مانده بود -با سرسختیِ نافروریختنیِ یک باغبان در حال کار- صبح بعد از طوفان، دوباره آغاز کرد به تر و خشک کردن خودش...🐜
۲. چقدر توجه کامل دادن به چیزی سخت است. و چقدر سختتر است در این دوران شبکههای اجتماعی. آنقدر پستهای کوتاه تلگرام یا تصویرنوشته و فیلمکهای اینستاگرام دیدهایم که دیگر حتی خواندن یک متن طولانی یا یک کتاب (و تمام کردنش) بسیار سخت شده است. ذهن دائم میپرد و تن نمیدهد به تمرکز و این چه خسران بزرگی است. کار میکنیم، میخوانیم، میپزیم، تمیزکاری میکنیم، پیادهروی میکنیم، گوش میدهیم... و در اغلب آنها حواسمان جایی دیگر است. دیگر چه انتظاری از خودمان داریم که برای موضوعات مهمتر و پایدارتر و آندنیاییتر بتوانیم حواسمان را متمرکز کنیم؟
۳. میفرمود عارف کسی است که اگر هفت آسمان با وسعتشان در قلب او بیدار شود اصلا متوجه آن نگردد چه برسد بخواهد توجهش که بزرگترین سرمایه است را معطوف آن کند.
۴. باید سپرد و از خودش طلب راهنمایی کرد. صمیمانه و با فروتنی و عجز تمام. همه ایگو را پرت کرد کناری و از ته دل به او گفت: من نمیدانم چه صلاح این دنیا و آن دنیایم است... خودت سررشته امور را بدست بگیر. آرام کن این همه بههمریختگی را...بعد صبورانه به انتظار نشست و ناامید نشد... میآید و به روشی بیش از اندازه لطیف، سامان میدهد.
۵. يوسف مصری ز چاه، گشت چنان پادشاه... گر که طريق اين بُود، چاه نشانم بده
#کشکول
@happy_private_life
خیلی از فکرها، آدم را از درون میجود، بیآنکه نشان دهد. آدم را میخورد، تمام میکند، بعد، آدم مثل پوست خالی میافتد کنار زندگی...
به تجربه، آرامکردن و رام کردن ذهن با تکنیکهای این دنیایی بسیار سخت تا ناممکن است. به دلایلی بسیار.
کمکی و نظری از جانب بالا نیاز دارد...توفیقی میخواهد و آنرا هم وقتی بارها و بارها از ته دل درخواست کنی احتمالا (شاید هم حتما) به آرامی دریافت میکنی...
و بعد تازه مرحله حفظ این توفیق آغاز میشود ...
#نور
@happy_private_life