bolbolibargegoli1397 | Неотсортированное

Telegram-канал bolbolibargegoli1397 - بلبلی برگ گلی

-

شعر، داستان، متن های ادبی و نقیضه پردازی و......

Подписаться на канал

بلبلی برگ گلی

🍀این صدا برای اولین بار منتشر می‌شود.


ابراهیم اسماعیلی اراضی: این صدا در روزهای ضبط (از عشق تا عشق) برداشته شده و به مناسبت بیست‌ویکمین سالروز جاودانگی حسین منزوی برای اولین بار منتشر می‌شود.


#حسین_منزوی
#بهروز_منزوی

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

از دست دادنِ او برای من مثل این بود که حفره‌ای دردناک در وجودم ایجاد شده بود که دائم او را به یاد می‌آوردم، فقدانی که هرگز نمی‌توانستم با چیزی پُر کنم.


پس از تو
#جوجومویز

یاد عزیزانِ رفته به خیر🖤
🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

💢آهنگ "آیاز اردوغان وشاوتی"بنام" ددیکودو"

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

تقديم به روح عزيزان اسماني

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

‍ شرح شعر و زندگی مهرداد اوستا
(درگذشت ١٧ اردیبهشت ١٣٧٠)

#دکتر‌عبدالرضامدرس‌زاده‌


در سراسر دهه شصت خورشیدی از میان نام‌هایی که در جریان رسمی شعر معاصر شنیده می‌شد، نام مهرداد اوستا البته درخشندگی خاصی داشت که نشان از شاعری دانا و اهل فکر و فرهنگ داشت و محفل شورای‌شعر وزارت ارشاد(که سرانجام شاعر در همان‌جا دچار ایست قلبی شد) به او آراستگی می‌یافت و حضور او از شدت و حدت انتقادها به چنین شورایی می‌کاست.

مهرداد اوستا چونان رهی‌معیری و حمیدی‌شیرازی و شهریار و مشفق‌کاشانی در گروه شاعران سنت‌گرا جای می‌گرفت و البته او هم مانند همین استادان تاکید داشت که شعر سنتی فارسی توان نوگرایی کافی دارد و نیازی به کوتاه و بلندکردن مصراع‌ها نیست.

ذوق اوستا در غزل‌ها و دانش ادبی‌اش در قصاید او نمود داشت و راست این است که غزل اوستا به واسطه پرهیز از عامیانه‌گرایی؛ فاخرتر از غزل شهریار و البته به واسطه ناملایمات برآمده از ناکامی درعشق، به همان‌اندازه سوزناک و تاثیرگذار بود.

این هم که هنرمندی چون او، نام خود را از محمدرضا رحمانی به مهرداد‌اوستا تغییر دهد، اگر چه شیوه‌ای است که این روزها به واسطه دگردیسی‌های عقیدتی بیشتر به چشم می‌آید، اما گویای گریختن شاعر از پاره‌ای حکمرانی عادت‌هاست و این که کوشش می‌کند در دوره‌ای که سخن از سوم برادران سوشیانت هست، تغییر در خود را فراتر از تخلص نشان‌دهد هرچند اوستا به نوعی باورمندی را در خود از میان نبرد و از آن چونان دست‌مایه‌ای برای شعر‌های دوره انقلاب‌اسلامی بهره گرفت.

سبک سخن‌‌سرایی مهرداد اوستا اگرچه گاهی شبیه شیوه کسانی چون ابتهاج و توللی می‌شود اما بی‌انصافی است اگر چنین شاعری را مترصد لحظه‌های ظهور تخیل در شعر دیگران و وابسته به زبان و مشرب ایشان بنامیم و بشناسیم.

اگرچه این روزها میراث هنری امثال مهرداد اوستا منتظر نگاه‌های حساب‌شده شاعران جوان است که پاره‌ای هیجانات ایشان را از مرور دیگر نمونه‌های شعر فارسی بازمی‌دارد، اما برای جویندگان راستین شعر که خواهان شگرف‌کاری‌های استادانه در حوزه زبان و احساس هستند، مهرداد اوستا کسی است که ایشان را تهیدست روانه نمی‌کند و این در چنین روزگاری کم فضیلتی نیست.
🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

صدایت در نمی آید، کجا افتاده ای بی جان
دل ِدیوانه، گرگ ِتیرخورده، اسب ِنافرمان

غزالان ِجوان از غُرّشت دیگر نمی ترسند
دُمت بازیچه ی کفتارها شد شیر ِبی دندان!

چه آمد بر سرت در شعله های "دوزخ اما سرد"
چه دیدی "در حیاط ِکوچک پاییز در زندان"

چرا سربازهایت از هراس ِجنگ خشکیدند
چه ماند از تخت و تاجت شهریار ِشهر سنگستان

چرا از خاک مان جز بوته ی حسرت نمی روید
کجای این بیابان گریه کردی ابر ِسرگردان

نبودی هفت گاو چاق، اهل ِشهر را خوردند!
نیا بیرون! کسی چشم انتظارت نیست در کنعان

به زندان می برد؟ باشد! اگر کوریم، باکی نیست
که دارد انتظار ِمردی از آغامحمدخان؟

که دارد انتظار رویش گُل داخل ِسلّول
که دارد انتظار برف، در گرمای تابستان

به یک اندازه بدبختیم! ماه و سال بی معنی ست
چه فرقی می کند اسفند، یا خرداد، یا آبان

. دلم سرد است، چون منظومه ای بی ویس و بی رامین
دلم خون است، چون شیراز ِبی داش آکل و مرجان

نهیبت می زنم با لهجه ی اجساد ِنیشابور
نگاهت می کنم با چشم های مردم کرمان

همیشه وامدار ِ زخم ِتهران است کهریزک
همیشه سوگوار سینما رکس است آبادان

قفس می گفت با مُردن هم آزادی نخواهی یافت
فریبم داده ای با قصه ی طوطی و بازرگان

تبر در دست ِمردم، تندباد ِبی امان در پیش
مبادا ساقه در دستت بلغزد غول ِ آویزان!

#حامد_ابراهیم_پور

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

اوج یا معنای حقیقی زندگی برترین قلهٔ شادی نیست، فقط عوام چنین چیزی را باور می‌کنند. اگر بر بلندای قلهٔ شادی باشید دیگر قادر نیستید قدرش را بدانید. یک زندگیِ حقیقتاً خوب، نیمی شادی و نیمی غم در خود دارد اینگونه انسان به‌راستی احساس زنده بودن می‌کند.

#کارل_گوستاو_یونگ

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

آن ترک پری چهره، که مانند فرشتست
یارب، گل پاکش ز چه ترکیب سرشتست؟

انصاف توان داد که: با لطف وجودش
بنیاد وجود دگران از گل و خشتست

زین بیش مده وعده به فردای بهشتم
کامروز به نقد از رخ او خانه بهشتست

با قامت او هر که نشاند پس ازین سرو
بسیار کند سرزنش آن سرو که کشتست

گفتم که: بگویم به کسی درد دل خویش
از خود به جهان یک دل بی‌درد نهشتست

جان را نبود قیمت و دل چیست بر او؟
کس نام چنین ها نتوان برد، که زشتست

ای اوحدی، از سر بنهی بر خط او نه
کامروز کسی بهتر ازین خط ننوشتست

#اوحدی
غزل شمارهٔ ۹۲

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

‍ ‍ ‍ نخفته ایم
که شب بگذرد
           سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس
                بال و پر بزند
نخفته ایم
که تا صبح شاعرانه ی ما
ز ره رسیده و همراه عشق
                              در بزند

#استادحسین‌منزوی

صبح بهاری تان  زیبا و شاعرانه باد
🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

آدمی مجاز نیست از زندگی سیر شود. تا پایان عمرش باید از شادی جیغ بکشد و بپرد هوا، حتی وقتی جیغِ ناشی از شادی در حقیقت زوزه باشد و پریدنْ پرشی از روی ذغال‌سنگِ گداخته.

◾️ماتیاس چوکه - ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

‍ موسیقی عجیبی ست مرگ
بلند می شوی
و چنان آرام و نرم می رقصی
که دیگر هیچ کس
تو را نمی بیند

#گروس‌عبدالملکیان

پ ن: ناصر چشم آذر
خالق باران عشق
یادش گرامی

🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

«کار تمام‌وقت آموختن نثرنویسی»
بایادی از:
استادنجف‌دریابندری


#سایه‌اقتصادی‌نیا
نجف دریابندری در مقدمۀ مفصلی که با نام «همینگوی، یک دور تمام» بر ترجمۀ خود از پیرمرد و دریا نوشته است، می‌گوید که همینگوی به پاریس نرفته بود تا در آن شهر ولگردی و در کافه‌های مون‌پارناس ول‌نشینی کند یا سبک زندگی هنرمندان یا شبه‌هنرمندانی را برگزیند که به پاریس می‌آمدند تا در یک اتاق زیرشیروانی سرگرم کار خود باشند یا چنین وانمود کنند! او، چنانکه خود مکرر گفته است، سرگرم «کار تمام‌وقت آموختن نثرنویسی» بود.
همچنانکه نثر همینگوی بعدها یکی از بزرگ‌ترین وجوه امتیاز او نسبت به سایر نویسندگان معاصرش شد، نثر مترجم او در فارسی، نجف دریابندری، هم یکی از بزرگ‌ترین وجوه امتیاز او در میان معاصرانش است. نثر نجف مصداق کامل این جملۀ بوفون، نویسنده و طبیعیدان فرانسوی عصر روشنگری، است: سبک  خود شخصیت است (The style is the man). سبک نجف هم خودِ اوست.
اما این جمله بدان معنی نیست که چون مهارت‌ها و هنرمندی‌های نجف منحصر به خود اوست، پس نمی‌توان از او نوشتن آموخت. برعکس، نوشته‌های نجف نیز «کلاس تمام‌وقت آموزش نثرنویسی» است. بله، سبک نجف خود اوست ولی سبک هرکسی هم خود آنکس است، اگر نویسنده «خود بودن» را به طوع و طبع پذیرفته باشد و با آن نه بیمناک و شرمگین و خجول گردد، نه شوخ و گستاخ. نمی‌توان نثر نجف را تقلید کرد چون نتیجه جز نوشته‌ای خُنک و بدلی از کار درنخواهد آمد اما می‌توان طرز پرورش مطلب، انتخاب نقطۀ شروع، بافتن رشته به رشتۀ کلام و حفظ سررشته، در هم آمیزی دانسته‌ها و دریافت‌ها، شیوۀ پایان‌بندی و کار با نمک و فلفل و ادویه‎ها و چاشنی‌ها را از او آموخت و آنگاه این‌همه را به سبک خود، «آزادانه» پیمانه کرد و به کار گرفت. و فوت کوزه‌گری هم همین است: نوشتن آزادانه، شنگ و شجاع و شیرین.
«همینگوی، یک دور تمام» نمونۀ خوبی است برای آموزش نثرنویسی. دریابندری مطلب را از جوانی ارنست همینگوی و اعزام داوطلبانۀ او به جبهۀ جنگ آغاز می‌کند، نه به سیاق معمول و معروف زندگی‌نامه‌نویسی از تولد و کودکی او. چرا دریابندری این نقطه را آغازگاه نوشتۀ خود قرار می‌دهد؟ چون می‌خواهد نتیجه بگیرد که برای نویسنده شدن «تجربه کردن» اهمیت دارد. تماشای جنگ بر صفحۀ تلویزیون با رفتن به جبهۀ جنگ یکسان نیست. دریابندری می‌خواهد با اطمینان همینگوی را با گرترود استاین مقایسه کند و این نظر خود را صراحتاً ابراز دارد که: «موضوع نوشته‌های استاین بیش از هرچیز خود امر نوشتن است؛ و این چیزی جز انحطاط نیست... استاین روشنفکری بود دور از جریان‌های اجتماعی و تاریخی، و عاری از «تجربۀ» زندگی‌ـ آن نوع تجربه‌ای که همینگوی برای به دست آوردنش جان خود را به خطر انداخته بود.» دریابندری نمی‌ترسد داوری کند. نمی‌ترسد با نوشتن این جمله که «همینگوی هرگز کلمه‌ای به کار نمی‌برد که خواننده ناچار شود معنی‌اش را در کتاب لغت پیدا کند»، از صف روشنفکران خط بخورد. نمی‌ترسد بگوید که لفاظی و سجع و جناس و تکنیک و شگرد و تمهید در برابر صداقت در «ضبط تجربۀ انسانی» هیچ ارزشی ندارد. خود دریابندری هم، مانند همینگوی، دنبال «توانایی شگرف پیدا کردن و روی کاغذ آوردن یک جملۀ راست» است. همین: یک جملۀ راست. و باز درست به همین دلیل است که نمی‌ترسد از رمان بامداد خمار دفاع کند، چون این کتاب را محتوی یک جملۀ راست می‌داند، جملۀ راستی که هوشنگ گلشیری و چه‌بسا تعدادی از شاگردانش آن را نسبت به تکنیک و شگرد در درجۀ دوم اهمیت قرار می‌دهند. دریابندری از عربده‌کشی گلشیری در آدینه هم نمی‌ترسد و از اینکه گلشیری او را «بی‌سواد» خطاب کرد هم نمی‌ترسد. (عربده با مولوی‌خوانان یک پاورقی دیگر، آدینه، ش ۱۰۸-۱۰۹، نوروز ۱۳۷۵) نثر دریابندری شجاعانه، و نه گستاخ، است و زبانش، مثل خود همینگوی، «زبانی است در نهایت سادگی و فروتنی، و البته انضباط.»
«همینگوی: یک دور تمام» دربارۀ همینگوی است اما فقط دربارۀ همینگوی نیست. دریابندری ضمن توصیف سبک نویسندگی همینگوی دریافت‌های هنری و ادبی خود را هم بیان می‌کند‌ـ بی‌اینکه در فرایند پی‌گیری سرنوشت همینگوی و آثارش برای خواننده گسستی ایجاد کند یا او را گم و دور سازد. برای مثال، جابه‌جا نثر و شعر را با هم مقایسه می‌کند، چیستی و اعتبار نثر شاعرانه را نشان می‌دهد، و حتی سخن از شعر قدیم و شعر جدید فارسی درمی‌اندازد. و اینهمه را بس ساده و شیرین بیان می‌کند‌ـ به تعبیر سیروس علی‌نژاد، مثل حلوای انگشت‌پیچ.
برای ثبت‌نام در «کلاس‌های تمام‌وقت آموزش نثرنویسی» نجف دریابندری هیچ مقدمات و پیش‌نیاز و آداب و ترتیبی لازم نیست. کافی است نوشته‌های او را بخوانیم و یاد بگیریم روشن و بی‌ادااصول بنویسیم؛ هرچه را فهمیده‌ایم بنویسیم، نه‌آنچه را نفهمیده‌ایم یا توقع می‌رود فهمیده باشیم. کافی است چاخان‌بازی درنیاوریم.
🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

‍ پروردگارا،
آرامشی ده
تا بپذیرم آنچه را که
نمی‌توانم تغییر دهم،

شهامتی ده
تا تغییر دهم
آنچه را که می‌توانم

و خِردی ده
تا یکی را از دیگری
تشخیص دهم.

کارل نیبور (الهِی‌دان و فیلسوف آلمانی_ آمریکایی)، به نقل از کتاب "فضیلت کناره گرفتن"، نشر ترجمان علوم انسانی.



🪷🪷
‌‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

سال‌ها می‌رود که روز و شبم
جز به‌روی تو، دیده‌بانی نیست
زنده‌ام بی‌تو وین تو می‌دانی
که مرا بی‌تو زندگانی نیست

پیش من نیستی و دیدهٔ من
پیش خود ننگرد به‌جز تو تنی
لحظه‌ای از «تو»، «من» جدا نشود
قصّه کوتاه، من توام تو منی

این‌که همراه شب رسیده ز راه
پیش من تا دم سپیده‌دم است
هر شب اینجاست، هر سحر اینجاست
این تویی _این چه چیزش از تو کم است؟!

هر کجا بیندم که تنهایم
می‌دود، می‌دود برم خندان
چون بخندد سپیده می‌خندد
فرّخ آن لب، خجسته آن دندان

می‌کشد هم‌چو کودکان از دست
مست و خندان کتاب‌هایم را
می‌زند هم‌چو موی خود بر هم
_خواب اگر بود_ خواب هایم را...

#دکترمهدی‌حمیدی‌شیرازی

۱۴ اردی‌بهشت زادروز دکتر مهدی حمیدی شیرازی


🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

استاد علیزاده به تنهایی مانند یک ارکستر می‌نوازد، این یعنی نبوغ موسیقایی در حد اعلا
🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

اگر آتش است یارت تو بُرو در او هَمی‌سوز
به شبِ فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز

تو مخالفت همی‌کِش تو موافقت همی‌کُن
چو لباسِ تو دَرانَند تو لباسِ وصل می‌دوز

به مُوافقت بیابد تَن و جان سماعِ جانی
زِ رُباب و دَف و سُرنا و زِ مُطربان دَرآموز

به میانِ بیست مُطرب چو یکی زَنَد مخالف
همه گم کُنند رَه را چو ستیزه شد قَلاوُز

تو مگو همه به جنگند و زِ صلح من چه آید
تو یکی نِه‌ای هزاری تو چراغِ خود برافروز

که یکی چراغِ روشن زِ هزار مُرده بهتر
که بِهْ است یک قَدِ خوش زِ هزار قامتِ کوز


مولانا
غزل ۱۱۹۷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

‍ ‍ ‍ ‍ من محتاج آن لحظه‌های دلنشین لبخندم
-لبخندی در قلب-
          علی‌رغم همه‌ چیز

#نادرابراهیمی
روزتان لبخند باران


🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

یک صبحدم نثار تو، گل‌های یاس را
از شاخه چیده‌ام؛
اینک، همیشه یاد تو را می‌پراکند
یاس ِ سپیده‌دم!

فریدون مشیری
از دفتر: آواز آن پرنده‌ی غمگین

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

حافظ! از بادِ خزان در چمنِ دهر مرنج!

فکرِ معقول بفرما! گلِ بی‌خار کجاست

#حافظ

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

۱۷ اردی‌بهشت، زادروز یدالله رؤیایی، گرامی باد!

«من همیشه فکر کرده‌ام که شاعر ِ امروز، باید هنرمند ِ امروز باشد، یعنی هم شاعر باشد هم آرتیست، یعنی در شعر، شامه‌ای برای لغت، و در هنر، شامه‌ای برای شعر داشته باشد.»

#یدالله‌رویایی
🪷🪷
همیشه آن که می رود
کمی ازمارا
باخویش می برد...

#یدالله‌رویایی

🪷🪷
نسیم بوسه و
               پلک تو و
                         پرندهٔ باد
شدند آتش و دود
میان حنجرهٔ من
سکوت، دسته‌گلی بود

#یدالله‌رویایی
🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

خلیج فارس

شما ای بادها
ای ابرهای آسمان روشن ایران
درودی آتشین همراهتان از من
که خون عشق پاک میهن یکتاپرستان را
به شریان های خود دارم
سخنگوی دل سربازهای این وطن باشید
به اقیانوس ها گوئید
من از امواج جوشان خزر بار سفر بستم
پیامی آتشین دارم
سر راهم، هزاران یادگار جاودان زین باستانی سرزمین دیدم
عجب خاکی
که کوهستان و جنگل ها و گلزار و کویر او
پر از نقش قدم های عزیزان بود

شما ای بادها
ای ابرهای از خزر ره بر فراز جنگل مازندران برده
به تیغ آفتابِ صبحگاهان
بر ستیغ کوهسار شرق بنشسته
به اقیانوس ها گوئید
خراسان
آن گرامی خاک دانش گستر ایران
درخشان دامنی دارد پر از مردان تاریخی
یکی از آنان
ابومسلم
مهین فرزند جانباز خراسان بود

شما ای بادها
ای ابرهای قیرگون با غرّش رعدی
به هنگامی، که شدهنگامه جو آشفنه رگباری هراس آور
به اقیانوس ها گوئید
کویر سیستان را
بنگرید و رود مست هیرمندش را
که چون طغیان کند
از کوره های رویگر سردار برخیزد
همانند ستبرین بازوان
یعقوبِ نام‌آور
که اسب تشنه‌ی میهن پرستی را
به سویِ دجله میراند
درآنجا، خطبه‌ی غرّای استقلالِ ایران را
به نامِ خویش می‌خواند
بدانسان خطبه کز او
پایه‌ی تخت خلافت، سخت لرزان بود

شما ای بادها
ای ابرهای آسمان گرد خیال انگیز با برقی
به اقیانوس ها گوئید
ز شهر اصفهان
میدان پر شور نبرد نادری بگذشته ام
به پیشاپیش فریاد وطنخواهانه ی نادر
به هر سو جای پائی از فراز یاغیان دیدم
بساط ترکتازی‌های در هر گوشه گسترده
ز برق تیغه‌ی تیز تبرزینی
پریشان بوو

شما ای بادها
ای ابرهای درهم و برهم
که با بنیان افکار بلند پیشوایان آشنا هستید
به اقیانوس ها گوئید
به آذربایجان رفتم
ز صدها کوه دائم برف گیر پیر بگذشتم
درون سینه‌ی تاریخ بندِ آذرافشانش
مقام آتش زرتشت را دیدم
فروغ پاکی و نیکی
از آن یکتاپرستی‌های عهد باستان
هرسو نمایان بود

شما ای بادها
ای ابرهای تیره و روشن
به اقیانوس ها گوئید
از آن دهلیز خاک‌آلود، تاریخ کهن در دامن الوند
ز کرمانشاه بگذشتم
اُبهت‌خیز کوه بیستون را دیدم و آن لوحه‌ی سنگی
که با تندیسِ عهد باستان آئینه‌گردان بود
وزآنسو در پناه سایه‌های چتر استقلال این کشور
طنین انداز پند داریوش از پیکر سنگی
برای مملکت داری
به نیک‌اندیشی و پاکی
به نام پاک یزدان بود
شما ای بادها
ای ابرهای غرب ایران را عیان دیده
به اقیانوس ها‌گوئید
درونِ طاق های سنگیِ دورانِ ساسانی
کنارِ پیکرِ شیر اوژن شبدیز و نقش خسروپرویز
بدیدم پیکر شاپور اول را
که با زرتشت پاک‌آئین
به حکم فروَهَر
در حلقه ی پیمان
به کوه طاق‌بستان بود

شما ای بادها
ای ابرهای با برق و با طوفان
به اقیانوس ها گوئید
به خوزستان سفر کردم
فراز خاک زرخیزی که در دامانِ کارون شکرستان بود
در آن ویرانه های شوش دیدم جلوه‌ی عهد هخامنشی
وزآنسویِ غبارآلود خوزستان
کنار دجله را دیدم که هر موجش
حکایت‌گوی کسری
دادگر نوشیروان
در کشور نوشین‌روانان بود

شما ای بادها
ای‌ابرهای سیل‌ها را سوی دریاها روان کرده
به اقیانوس‌ها گوئید
درآن روزی که رسم برده‌داری افتخار نسل‌ها میشد
بشر را دسته دسته سوی بازار فروش برده میبردند
مدائن بود و زنگ عدل نوشروان
شکوه طاق کسری
خیره‌ساز چشم کیوان بود

شما ای بادها
ای ابرها با ریزش اشک زمان در جلوه‌ی باران
در آن تاریک شب‌هائی که ناگه خاطرات کهنه از نو زنده میگردد
به اقیانوس ها گوئید
ز خاک پارس از آن آئینه‌ی قدرت گذر کردم
به تکیه‌گاه کیوان شوکت کورش نظر کردم
از آن تک‌نقش های سنگی و تصویر مردان خراج آور
که تقویم خیال‌انگیز تاریخ قرون هستند
چندی در عجب ماندم
درآنجا امپراتور بزرگ روم را دیدم
که در پای سمند شاه ساسانی
اسیری سر به دامان بود و از هر سو
شگفتی‌ها فراوان بود

شما ای بادها
ای ابرهای از خزر سوی خلیج فارس رو کرده
به اقیانوس ها گوئید
که فرزندان ایران کنون پیوند ساز افتخارات کهن با آرمان های نوی هستند
میدانند باهریک وجب زین خاک
خون ملتی با این نشانی‌های جاویدان عجین گشته
و میدانند بهر بازگو کردن
باقیانوس های بیکران تاریخ ایران را
رقم پرداز عالم بر جبین روزگار این حکم بنوشته
که باید باد و باران
برق و طوفان حوادث آفرین داند
زمین تا گردشی دارد
هوا تا جنبشی دارد
خلیج فارس به امواج دستانگوی جوشانش
بنای پایه‌های محکم بنیاد ایرانست و
از روز ازل با نام ایران بود


#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
#خلیج_فارس

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

🔻توجه !!!!!!!!!

💵هزینه ورود به این‌کانال ها 1میلیون میباشد
فقط امشب میزارم تا لینک باطل نشه 👇


💎ظرفیت عضویت کانالا50نفر😅

🔑👈لینک ورود اختصاصی

سریع وارد شو

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

‍ یاد درخشان فروزانفر
(درگذشت ١۶ اردیبهشت ١٣۴٩)

#دکترعبدالرضامدرس‌زاده

در تازه‌ترین سالگرد ارتحال استاد نامدار عصر شادروان بدیع‌الزمان فروزانفر این پرسش‌ها ممکن است در ذهن و زبان برخی دوستداران ادب‌فارسی پیش آید که اولا میراث این استاد نامدار برای ما چیست و ثانیا امروز استادی به اندازه شان علمی ایشان به دید می‌آید یا نه و اگر پاسخ منفی است چرا؟

در این‌که جایگاه علمی استاد فروزانفر تا حدی منحصر‌به‌فرد بوده‌است و کسی هنوز آن را دست نیافته‌است تردیدی نیست. در این هم که در دانشگاه‌های ما بعضا شاگردانی از جنس شاگردان این ادیب بی‌مانند پرورش نمی‌یابند، تردیدی نیست(در ادامه سخن از شان دانشجویان امروزی دفاع می‌کنیم ) اما این همه ماجرا نیست.

دقت در فضای فکری و فرهنگی روزگار ما نشان می‌دهد که در این پنج‌دهه پس از فروزانفر، اولا اولویت‌های فرهنگی جامعه بسیار بسیار دگرگون شده‌است (بخشی از این دگرگونی حتی با ادامه سلطنت هم ناگزیر بود) و با اندوه بسیار جاذبه‌هایی دیگر جای شعر و ادبیات را اگر نگرفته‌اند، تنگ کرده‌اند بدین معنی که اگر روزی کسانی چون استادان خرمشاهی و شمیسا  و فانی رشته پزشکی را به مقصد دانشکده ادبیات ترک می‌کردند، اکنون درس‌دادن فارسی‌عمومی در همان دانشکده پزشکی، هم بی‌چالش نیست.

دیگر این که معیارهای فضل‌داری هم نزد بزرگان دانشگاهی ما به درستی تغییر کرده‌است.

روزی اگر کسی الفیه ابن‌مالک را از پایان به آغاز از حفظ می‌خواند و همه معلقات سبع را بی‌ کتاب و کاغذ، می‌دانست فاضل تلقی می‌شد (با مسامحه در تعریف فاضل) اکنون اگر استاد با رایانه‌دستی به مجلس درس برود و نرم‌افزارهای پژوهشی را بشناسد، مایه بهت و اعجاب است.

البته در این که امروز سمت و سوی و تراز کار هم از لامیه‌العجم به نشانه‌شناسی و روایت‌شناسی و نظریه‌های فرنگی دگرگون شده‌است تردیدی نیست و دانشجوی موفق آن است که بتواند دیدگاه‌های ادبای فرنگ را در گستره ادب فارسی بومی‌سازی کند.

این حرف صوفیانه را هم به اجازت سروران بگوید که جاذبه‌ها و سبک زندگی امروز هم البته وسوسه‌هایی دارد که کارهایی مانند در کُنج ِ گنج کتابخانه ماندن و نسخه‌های خطی زیر و رو کردن را به محاق برده‌است و کارهایی چون دوره‌های دانش‌افزایی را جایگزین آن ساخته‌است که مجموع این کارها، دورشدن از شیوه آموزشی سنتی ِمطابق با فروزانفر پروری است.

میراث استاد فروزانفر البته هنوز هم شایان بهره‌مندی هست و کارهایی که این استاد نامدار در باب مولانا و عرفان و... کرده‌است، سنگ‌بنای بسیار کارهای دیگر هست و خواهد بود اما به نظر مهمتر از شخص فروزانفر ، بخش اعتباری شخصیت اوست که می‌تواند فرازمانی جلوه کند و هم‌چنان در غیاب او مایه پرورش دانشجوی ادبیات باشد.

اکنون که دانشکده‌های ادبیات پذیرش‌‌های کم‌شمار دارند، می‌توان دریافت که آمدگان به این رشته از سر تفنن و از بدحادثه نیامده‌اند و از این جهت می‌توان به آنان برای پرورش‌یافتن و بالیدن امید داشت که حتی اگر قصاید مطول عربی را در حافظه نداشته باشند باز هم می‌توانند فروزانفری باشند که به خلاف او زبان‌دان‌اند و تازه‌ترین دیدگاه‌های جهانی ادبی را می‌شناسند.
ایدون باد.‌
🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

خوب است که آدم را دوست داشته باشند ،
حتا اگر دوام نداشته باشد .
خوب است که آدم بداند،
روزی روزگاری من بودم و او ...

ما دروغگو بودیم
#امیلی_ لاکهارت

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد
چیست آن؟ جان به سر کار تو در خواهم کرد

دگری روی ز تیر تو اگر می‌پیچید
بمن انداز، که من دیده سپر خواهم کرد

خوبرویان همه گر در نظرم جمع شوند
من ندانم که به غیر از تو نظر خواهم کرد

اگر انکار کنندم به محبت همه خلق
تو مپندار کزین کار حذر خواهم کرد

پیش خورشید رخت غایت کوته نظریست
گر به خوبی صفت روی قمر خواهم کرد

من چو از پستهٔ خندان تو کامی یابم
طفل ره باشم، اگر یاد شکر خواهم کرد

اوحدی، عاشق اویی، ز سر جان برخیز
ورنه بنشین، که من این کار به سر خواهم کرد


اوحدی مراغه ای
غزل ۱۹۴

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

برایم فرقی نمی کند که بدانم چرا ماسه های لب دریا داغ است ،فقط می خواهم پاهای برهنه ام،این گرما را حس کند.

#آندره_ژید

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

پانزدهمِ اردیبهشت، روزِ شیراز.


"شیراز "به قلم  استاد محمد بهمن بیگی
:
شهر نیست، یک پارچه بهشت است و بدون شک برای سجع و قافیه نبوده است که شیراز را جنت طراز گفته اند.
شیراز، زنان و دختران زیبا دارد ولی خودش از زنان و دخترانش زیباتر است. نه فقط اردیبهشت شیراز آبروی بهشت را می برد بلکه همه ماه هایش چنین سودایی در سر دارند. شیراز فصل بندی های متداول سال ها را بر هم زده است. تقویمش با تقویم های دیگر فرق دارد . زمستان و تابستان نمی شناسد. عمر بهارش پایدار است. پاییزش نیز جز بهاری نجیب و رنگ پریده نیست.
آسمان شیراز به رنگ های گوناگون در می آید،از نیلی سیر تا لاجوردی روشن، کبود شفاف و آبی کم رنگ. ستاره های این آسمان همان ستاره های آسمان دیگرند ولی در این دیار فروغ و دلبری دیگری دارند.
آب و هوای شیراز گل می پرورد، سرو آزاد می رویاند، گردو را در کنار لیمو می نشاند، یاس و نسترن را بر اندام نار و نارون می پیچد، بادام بن را در بهمن ماه به شکوفه می کشد و از همه این ها بالاتر، آتش زبانه کش ذوق را دامن می زند و در خاطرها شعر تر می انگیزد. بیهوده نیست که این همه شاعر نغمه پرداز از خاک دلاویز این خطه بر می خیزد و در میان آنان، دو تن تا اوج قله های افسانه ای صعود می کنند، دو تن که فقط با یکدیگر رقابتی دارند و رقیبِ دیگری را به جهان شعر و ادب راه نمی دهند، دو پهلوان نامدار که یکی زمین را با همه پهناوری و دیگری آسمان را با همه بلندی فتح می کنند. یکی از این دو تن با غزل های شورانگیز خود بر سریر سلطنت ملک سخن جای می گیرد. زبانی به نرمی حریر و نازکی خیال دارد. با چشمی پراشک به سراغ برگ های پژمرده می رود. با لبی مشتاق چهره درماندگان را می بوسد. با لحنی به مهربانی بوسه مادر احوال یتیمان را می پرسد، برای آزادی دربندان می کوشد. به زمین و دردمندان روی زمین وفادار می ماند و در طریق تسکین آلام ستمدیدگان آنچنان سرگرم می شود که کمتر می تواند گریزی بزند و از مردم دنیا جدا شود...
لیکن آن دیگر، بی پروا به این گرفتاری ها، بال و پر می گیرد، با شهپر نیرومندش قله های مه گرفته و ستاره های دور دست را پشت سر می گذارد، به اوج فلک می رسد و تازیانهٔ طعن و طنز را بر سر هرچه که پست و کوچک و تنگ و حقیر است فرود می آورد. با مدعیان ظاهر پرست می ستیزد، پرده های ریب و ریا را می درد، پشمینه های آلوده را به آتش می کشد و آن گاه با آهنگی دلنشین و فاخر نوای فرح بخش عشق را سر می دهد و درهای آسمان را می گشاید...
محمد بهمن بیگی
کتاب اگر قره قاج نبود

🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

** به مناسبت زاد روز شاعر " مرگ قو"     

#دکترعبدالرضا‌مدرس‌زاده

      چهاردهم اردیبهشت زاد روز  استاد نامدار ادب فارسی، شادروان دکتر مهدی حمیدی شیرازی است که به دلایلی از جمله ماجراهای سیاسی اوایل انقلاب و افتادن شاعر به زندان اوین و دیگر دردسرها، تقریبا در محافل و مجامع رسمی در دهه‌های اخیر نامی از ایشان به میان نیست و این نام برای برخی نان به ارمغان نیاورده‌است!
      گذشته از بحث حاشیه‌های سیاسی زندگی شاعر، حمیدی حقی بزرگ بر گردن شعر معاصر فارسی دارد و می‌توان او را اکنون پس از فروکش‌کردن غبار احساس‌گرایی و در حالی که در میان ما نیست، پهلوان نامدار میدان شعر معاصر دانست که یک‌تنه بسیار خوش درخشیده‌است ؛ همین که در اوج دوره سپید‌سرایی و شاملو پرستی، حمیدی رنج مخالفت‌ها و انتقادها و دشنام‌ها را بر خود هموار می‌کند و از کسی بیم و باک ندارد؛ چیزی جز اعتقاد او به درستی شعر سنتی و ترویج این عقیده که با شعر سنتی هم می‌توان نوسرایی کرد ، نیست.
      درست است که در این رقابت و منافسه، حمیدی جوان حرمت نیمای پیر را به درستی نمی‌گیرد اما بعدها شاملو و پیروانش نشان دادند که وقتی پای رقابت هنری در میان باشد، البته اخلاق و ادب جایی بهتر از  زیر پا نخواهد داشت.
       به گمان این فقیر ؛ نسل پرشمار شاعران جوان که اکنون غزل‌سرایی می‌کنند و با حفظ حرمت نیما و شاملو ، به شعر سپید روی خوش نشان نمی‌دهند ؛ به نوعی باقیات‌صالحات همین شاعر خودستای شیرازی به شمار می‌رود.
      حمیدی که پس از شهریار ؛ نخستین شاعری است که ماجرای شکست عشقی‌اش در شعر او‌نمود دارد، یکی از بهترین گونه‌های احساس‌گرایی را در شعر خود دارد که شاعر را به نام شعر مرگ‌رو می‌شناسند و  خواننده را متقاعد و خرسند می‌کند که این شکست به نفع عالم ادبیات بوده‌است!
      دفاع از تاریخ و فرهنگ ایران و نیز ادبیات سنتی فارسی از ماموریت‌های مهم حمیدی‌شیرازی است که او بر اساس حس آرمان‌گرایی و‌مسوولیت‌شناسی و تعهد بر دوش خود نهاده است و انصافا به خوبی از عهده آن بر آمده‌است.
       حمیدی کمتر توفیق یافت در باره باورها و نمادهای دینی و شیعی شعری بسراید و در ورود به این حوزه‌های فکری احتمالا ملاحظه شان دانشگاهی خویش را داشت و این که شاید فرهیختگان چنین وظیفه‌ای در عالم هنر ندارند ولی ای کاش دعواهای انجمنی و نو وکهنه مجالی برای تامل شاعر در این زمینه باقی می‌گذاشت.
       نکوداشت حمیدی شیرازی، تاکید بر این‌نکته‌است که نبایست از قرار‌داشتن در گروه اقلیت هراس داشت و نبایست از قیل‌و‌قال‌ها حساب برد و نهایتا این‌که بایست پای آرمان و اعتقاد هنری خویش متعهدانه ایستاد که اگر در کوتاه‌مدت حاصلی جز اندوه و عسرت ندارد، در دراز‌مدت زبان منتقد و‌معتقد را به تحسین می‌گشاید.

🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

دوست داشتم تو را ببینم!

هلن کلر از دوسالگی در اثر مننژیت، نابینا و ناشنوا شد. اما سعادت این را داشت که آموزگاری پرشفقت و سخت‌کوش به نام خانم آنا سولیوان داشته باشد. آنا سولیوان به‌رغم‌ بهره‌ی اندکی که خود از بینایی داشت، به هلن آموزش داد. آرتو پن در فیلم «معجزه‌گر» داستان تحسین‌انگیز این معلم شفیق و هلن کلر را به تصویر می‌کشد.

هلن کلر نوشته‌ای دارد به نام «سه روز برای دیدن». در این اثر می‌گوید اگر تنها سه روز امکان دیدن و تماشاکردن داشت، چه می‌کرد. در بخشی از این اثر آمده است:

«اگر فقط سه روز برای دیدن می‌داشتی، چگونه از چشمهایت استفاده می‌کردی. اگر با تاریکی قریب‌الوقوع مواجه می‌شدی، یعنی سومین شبی که می‌دانستی که دیگر هرگز طلوع خورشید را نخواهی دید، این سه روز را چگونه سپری می‌کردی؟ بیش از همه چیز خوش داشتی به کدام چیزها چشم بدوزی؟

... اگر به طور معجزه‌آسایی سه روز بینایی به من می‌دادند، ولو اینکه تاریکی باز از پس آن می‌آمد، این مدت را به سه بخش تقسیم می‌کردم:

روز نخست، می‌خواهم کسانی را ببینم که مهر، لطف و مجالست‌شان به زندگی‌ام ارزش زیستن می‌دهد. در آغاز دوست داشتم که دیری به سیمای آموزگار عزیزم، خانم آن سلیوان مکی، چشم بدوزم؛ و این بازمی‌گردد به زمانی که من کودک بودم و او درهای دنیای بیرون را به رویم گشود. نه‌تنها می‌خواهم طرح و خطوط کلی چهره‌اش را ببینم تا بتوانم آن را در ذهن نگاه دارم، بلکه خواهم تا سیمای او را ورانداز کنم تا آثار و نشانه‌هایی زنده از عطوفت و شکیبایی دلسوزانه‌ای را بیابم که در حین وظیفه دشوار آموزش من داشت. خوش دارم در چشمانش آن شخصیت قدرتمندی را ببینم که او را قادر ساخته بود تا در رویارویی با دشواری‌ها، استوار بایستد و همچنین آن شفقتی را که به جملگی انسانها ـ و اغلب بر من نیز ـ داشت.»(ترجمه مسعود فریامنش، روزنامه اطلاعات)

🪷🪷

Читать полностью…

بلبلی برگ گلی

در دبیرستانی در شیراز که آقای دکتر "مهدی حمیدی" دبیر ادبیات آن بود ثبت نام کرده بودم. اولین انشا را با این مضمون دادند: دیوان حافظ بهتر است یا مولوی ؟

برداشتم نوشتم: من یک بچه قشقایی از عشایر هستم. بهتر است از بنده بپرسید: میش چند ماهه می زاید؟ اسب بیشتر بار می برد یا خر؟ تا برای من کاملا روشن باشد و تقریبا شرح مفصلی از حیوانات که جز لاینفک زندگی عشایر بود، ارائه دادم و قلمفرسایی کردم و در پایان نوشتم: من دیوان حافظ و مولوی را بیشتر در ویترین کتاب فروشی ها دیده ام. چگونه می توانم راجع به فرق و برتری این با آن انشا بنویسم؟

وقتی شروع به خواندن انشا کردم، خنده بچه ها گوش فلک ر ا پر کرد؛ ولی آقای حمیدی فکورانه به آن گوش کرد و به من نمره بیست داد. در کمال تعجب و ناباوری گفت: اتفاقا این جوان، نویسنده بزرگی خواهد شد.

👤 #محمد_بهمن_بیگی
📔 نویسنده کتاب ایل من بخارای من
ﭘﺎﻳﻪ ﮔﺬاﺭ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻋﺸﺎﻳﺮ اﻳﺮاﻥ
برنده جوایز یونسکو

Читать полностью…
Подписаться на канал