امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیدهام ولی بیرسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼
اگر او او نماید ید رخ چون مه مه و خور خور
شود ود از جمالش لش مه و خور خور منور ور
منش مه مه نگویم یم که مه مه را نباشد شد
دو گیسو سو مسلسل سل، دو طره ره معنبر بر
یکی چینی ز جعدش دش اگر گر گر گشاید ید
شود ود از نسیمش مش دماغم غم معطر طر
رخانش نش چو لاله له دو چشمش مش چو نرگس گس
دهانش نش چو پسته ته لبانش نش چو شکر کر
عرق رق میکند گل گل ز رویش یش به بستان تان
خجل جل میشود ود ود ز قدش دش صنوبر بر
مرادم دم جز او او او نباشد شد که باشد شد
وصالش لش به عمرم رم دمی می می میسر سر
دلم لم خوش نخواهد هد شدن دن با کلامش مش
مشرف رف اگر گردد به تحسین سین دلبر بر
ازین سان سان غزلها ها نسیمی می بگفتا تا
موشح شح مسجع جع مرصع صع مکرر رر
#عمادالدین_نسیمی
┄✨❊🌼❊✨┄
بعد ازین در عوضِ اشک دل آید بیرون
آب چون کم شوَد از چشمه گِل آید بیرون
عشقت آمد پیِ دل بردن و در سینه نیافت
دزد از خانه یِ مفلس خجل آید بیرون
#قاسم_جوینی
┄✨❊🌼❊✨┄
.
یک روزِ دیگر... باز هم سیگار و صبحانه
همصحبتی با سوسکها... در آشپزخانه
ریدن به سرتاپای این دنیای تاریک و
در رفتن از دنیای آدمهای بیگانه
این زندگیِ پوچ را هر روز و شب کردن
غمگین و تنها مثل جغدی توی ویرانه
بعد از خُماری، نشئگی، هی نخبهنخ سیگار
یک زندگیِ گُه گرفته... گند و نکبتبار
سرگیجههایی مثل پرواز از بلندی را
حسکردنِ یکزندگیِ گوسفندی را
بر ریشِ من میخندد این دنیای نفرینی
دارد برایم میکَند یک گورِ تضمینی...!
زُل میزنم با خنده بر قرصِ برنجی که
با خود مرا هی میکشاند کُنجِ دنجی که
سیرم کند از زندگی... این دردِ تکراری
راحت کند من را از این کابوسِ بیداری
باید ببلعم قرص را... یا شانس یا اقبال!
شاید ببینم مرگ را در حال استقبال...!
حس میکنم در جنگلی در بین ارواحم
یا مثل موشی کور و تنها در تهِ چاهم
در ذهنِ درگیرم فقط طغیانِ هذیان است
در چشمِ خیسم دائماً رگبار و باران است
یک نارگیلم شاید انگاری که در جنگل
افتادهام در دستِ میمونهای دیوانه
سگلرزههایم... باز هم سردرد و بیخوابی
دارد تجاوز میکند بر من وقیحانه...
لعنت به پُکهای عمیق از لولِ تریاک و
لعنت به قربانگاهِ من... این شیرهکشخانه
#مهدی_خدا_بخش
┄✨❊🌼❊✨┄
مانا دمید بوی گلستان صبح گاه
کاواز داد مرغ خوشالحان صبحگاه
خوش نغمهای است نغمهٔ مرغان صبح دم
خوش نعرهای است نعرهٔ مستان صبحگاه
وقتی خوش است و مرغ دل ار نغمهای زند
زیبد، که باز شد در بستان صبحگاه
از صد نسیم گلشن فردوس خوشتر است
بادی که میوزد ز گلستان صبحگاه
در خلد هرچه نسیه تو را وعده دادهاند
نقد است این دم آنهمه بر خوان صبحگاه
خوش مجلسی است: درد ندیم و دریغ یار
غم میزبان و ما همه مهمان صبحگاه
جانا، بخور ساز درین بزم، تا مگر
خوشبو نشد نسیم گلستان صبحگاه
تا ز آتش فراق دل عاشقی نسوخت
خوشبو کند بخور تو ایوان صبحگاه
خواهی چو صبح سر ز گریبان برآوری
کوته مکن دو دست ز دامان صبحگاه
باشد که قلب ناسرهٔ تو سره شود
میسنج نقد خویش به میزان صبحگاه
دامان صبح گیر، مگر سر برآورد
صبح امید تو ز گریبان صبحگاه
چون دانهای، دل تو که چون جوز غم شده
است
انداز پیش مرغ خوش الحان صبحگاه
شب خفته ماند بخت عراقی، از آن سبب
محروم شد ز روح فراوان صبحگاه
#عراقی
#صبح_بخير
┄✨❊🌼❊✨┄
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمهای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
شد گه ترجیع و دلم میجهد
دلبر من داد سخن میدهد
این بخورد جام دگر آرمش
بارد و هشیار بنگذارمش
از عدمش من بخریدم به زر
بی می و بیمایده کی دارمش؟
شیره و شیرین بدهم رایگان
لیک چو انگور نیفشارمش
همچو سر خویش همی پوشمش
همچو سر خویش همی خارمش
روح منست و فرج روح من
دشمن و بیگانه نینگارمش
چون زنم او را؟! که ز مهر و ز عشق
گفتن گستاخ نمییارمش
گر برمد کبکبهٔ چار طبع
من عوض و نایب هر چارمش
من به سفر یار و قلاووزمش
من به سحر ساقی و خمارمش
تا چه کند لکلکهٔ زر و سیم
که تو بگویی که: « گرفتارمش »
او چو ز گفتار ببندد دهن
از جهت ترجمه گفتارمش
ور دل او گرم شود از ملال
مروحه و باد سبکسارمش
ور بسوی غیب نظر خواهد او
آینهٔ دیدهٔ دیدارمش
ور به زمین آید چون بوتراب
جمله زمین لاله و گل کارمش
ور بسوی روضهٔ جانها رود
یاسمن و سبزه و گلزارمش
#بند۳
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
گر ندید آن شادجان این گلستان را شاد چیست
گر نه لطف او بود پس عیش را بنیاد چیست
گر خرابات ازل از تاب رویش پر نگشت
پس هزاران صومعه در محو جان آباد چیست
جان ما با عشق او گر نی ز یک جا رستهاند
جان بااقبال ما با عشق او همزاد چیست
گر نه پرتوهای آن رخسار داد حسن داد
پس به دیوان سرای عاشقان بیداد چیست
ساکنان آب و گل گر عشق ما را محرمند
پس درون گنبد دل غلغله و فریاد چیست
گر نه آتش میزند آتش رخی در جان نهان
پس دماغ عاشقان پرآتش و پرباد چیست
گر نه آتش رنگ گشتی جانها در لامکان
صد هزاران مشعله همچون شب میلاد چیست
گر نه تقصیر است از جان در فدا گشتن در او
لطف نقد اولین و وعده و میعاد چیست
گر نه شمس الدین تبریزی قباد جانها است
صد هزاران جان قدسی هر دمش منقاد چیست
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
امروز مستان را نگر در مست ما آویخته
افکنده عقل و عافیت و اندر بلا آویخته
گفتم که ای مستانِ جان،
مِی خورده از دستانِ جان
ای صدهزاران جان و دل اندر شما آویخته
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
خدایا مطربان را انگبین ده
برای ضرب دست آهنین ده
چو دست و پای وقف عشق کردند
تو همشان دست و پای راستین ده
چو پر کردند گوش ما ز پیغام
توشان صد چشم بخت شاه بین ده
کبوتروار نالانند در عشق
توشان از لطف خود برج حصین ده
ز مدح و آفرینت هوشها را
چو خوش کردند همشان آفرین ده
جگرها را ز نغمه آب دادند
ز کوثرشان تو هم ماء معین ده
خمش کردم کریما حاجتت نیست
که گویندت چنان بخش و چنین ده
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
وقتی مرورت میکنم صد بار عاشق میشوم
حتی برای مرگ هم با تو موافق میشوم
دلتنگی شب های من در من طلوعی تازه ای
پیراهن عشقی که بر تنهایی ام اندازه ای
دلواپسی های مرا از من بگیر ای عشق
دیوانگی های مرا گردن بگیر ای عشق
من از دلم دیوانگی را پس نمیگیرم
از چشم هایت زندگی را پس نمیگیرم
در آرزویم رد چشمان تو پیدا میشود
وقتی نباشی زندگی روز مبادا میشود
در آتش چشمان تو خاموش کردم خویش را
در انتظار بودنت آغوش کردم خویش را
#علی_صفری
┄✨❊🌼❊✨┄
گرچه باشند آن دو زلف مشکبار از هم جدا
نیستند اما به وقت گیر و دار از هم جدا
مستی و مخموری از هم گرچه دور افتادهاند
نیست در چشم تو مستی و خمار از هم جدا
لرزد از بیم جدایی استخوانم بند بند
هر کجا بینم فلک سازد دو یار از هم جدا
نشأه و می را نماید با کمال اتحاد
از نگاهی چشم شور روزگار از هم جدا
یک دل صد پاره آید عارفان را در نظر
گرچه باشد برگ برگ لالهزار از هم جدا
سر به یک جا می گذارد این دو راه مختلف
مینماید گر به صورت زلف یار از هم جدا
متحد گردند با هم چشم چون بر هم نهند
هست اگر جانهای روشن چون شرار از هم جدا
از دل روشن، علایق را شود پیوند سست
ماه میسازد کتان را پود و تار از هم جدا
چند باشیم از حجاب عشق و استغنای حسن
در ته یک پیرهن، ما و نگار از هم جدا؟
آشناییهای ظاهر پردهٔ بیگانگی است
آب و روغن هست در یک جویبار از هم جدا
غافلی از پشت و روی کار صائب ورنه نیست
چون گل رعنا خزان و نوبهار از هم جدا
#صائبتبریزی
┄✨❊🌼❊✨┄
گفتم رخ تو گفت به گل میماند
گفتم لب تو گفت به مُل میماند
گفتم قد من گفت به پیش گل و مل
ز اینسان که خم آورده به پل میماند
از شعرم خلقی بههم انگیختهام
خوب و بدشان بههم درآمیختهام
خود گوشه گرفتهام تماشا را کآب
در خوابگه مورچگان ریختهام
#نیما_یوشیج
┄✨❊🌼❊✨┄
ابلیس آنگونه که در تصور تست نیست
او زخم خورده عشق است
به خاطر عشقی که به حق داشت
از سجده غیر سر پیچید
در عشق ثبات قدم از آن بیشتر ممکن نیست
به آدم سجده نکرد
خود را رانده درگاه ساخت
چرا که عشق به او اجازه نمی داد
به هیچ درگاه دیگر سر فرود آورد.
ابلیس پیشوای عاشقان بود
سرآهنگ موحدان بود
#منصورحلاج
┄✨❊🌼❊✨┄
فلک، ای دوست، ز بس بیحد و بیمر گردد
بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد
ز قفای من و تو، گرد جهان را بسیار
دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد
ماه چون شب شود، از جای به جایی حیران
پی کیخسرو و دارا و سکندر گردد
این سبک خنگ بیآسایش بیپا تازد
وین گران کشتی بیرهبر و لنگر گردد
من و تو روزی از پای در افتیم، ولیک
تا بود روز و شب، این گنبد اخضر گردد
روز بگذشته خیال است که از نو آید
فرصت رفته محال است که از سر گردد
کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود
پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد
چرخ بر گرد تو دانی که چه سان میگردد
همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد
اندرین نیمه ره، این دیو تو را آخر کار
سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد
خوش مکن دل که نکشتست نسیمت ای شمع
بس نسیم فرحانگیز که صرصر گردد
تیره آن چشم که بر ظلمت و پستی بیند
مرده آن روح که فرمانبر پیکر گردد
گر دو صد عمر شود پردهنشین در معدن
خصلت سنگ سیه نیست که گوهر گردد
نه هر آن را که لقب بوذر و سلمان باشد
راست کردار چو سلمان و چو بوذر گردد
هر نفس کز تو برآید، چو نکو در نگری
آز تو بیشتر و عمر تو کمتر گردد
علم سرمایهٔ هستی است، نه گنج زر و مال
روح باید که از این راه توانگر گردد
نخورد هیچ توانگر غم درویش و فقیر
مگر آن روز که خود مفلس و مضطر گردد
قیمت بحر در آن لحظه بداند ماهی
که به دام ستم انداخته در بر گردد
گاه باشد که دو صد خانه کند خاکستر
خسک خشک چو همصحبت اخگر گردد
کرکسان لاشهخورانند ز بس تیرهدلی
طوطیان را خورش آن به که ز شکر گردد
نه هر آن کو قدمی رفت به مقصد برسید
نه هر آنکو خبری گفت پیمبر گردد
تشنهٔ سوخته در خواب ببیند که همی
به لب دجله و پیرامُن کوثر گردد
آنچنان کن که به نیکیت مکافات دهند
چو گه داوری و نوبت کیفر گردد
مرو آزاد، چو در دام تو صیدی باشد
مشو ایمن چو دلی از تو مکدّر گردد
توشهٔ بخل میندوز که دود است و غبار
سوزن کینه مپرتاب که خنجر گردد
نه هر آن غنچه که بشکفت گل سرخ شود
نه هر آن شاخه که بررست صنوبر گردد
ز درازا و ز پهنا چه همی پرسی از آن
که چو پرگار به یک خطّ مدوّر گردد
عقل استاد و معلم برود پاک از سر
تا که بیعقل و هُشی صاحب مشعر گردد
جور مرغان کشد آن مرز که پرچینه بود
سنگ طفلان خورد آن شاخ که برور گردد
روسبی از کم و بیش آنچه کند گرد، همه
صرف، گلگونه و عطر و زر و زیور گردد
گر که کار آگهی، از بهر دلی کاری کن
تا که کار دل تو نیز میسر گردد
رهنوردی که به امّید رهی میپوید
تیرهرایی است گر از نیمهٔ ره برگردد
هیچ درزی نپسندد که بدین بیهدگی
دلق را آستر از دیبهٔ ششتر گردد
چرخ گوش تو بپیچاند اگر سر پیچی
خون چو آلوده شود، پاک به نشتر گردد
دیو را بر در دل دیدم و زان میترسم
که ز ما بیخبر این مُلک مسخّر گردد
دعوت نفس پذیرفتی و رفتی یک بار
بیم آن است که این وعده مکرّر گردد
پاکی آموز به چشم و دل خود، گر خواهی
که سراپای وجود تو مطهّر گردد
هر که شاگردی سوداگر گیتی نکند
هرگز آگاه نه از نفع و نه از ضر گردد
دامن اوست پر از لؤلؤ و مرجان، پروین
که بیاندیشه در این بحر شناور گردد
#پروین_اعتصامی
┄✨❊🌼❊✨┄
در پند و نصائح
دلا زبان ادب جز به آفرین مگشای
درین بساط هنر چشم عیب بین مگشای
همه درون و برون نقش خانه ی ازلی است
به غیر دیده ی عبرت بر آن و این مگشای
تو کیستی که شوی نقش بند رد و قبول
زبان شکر و شکایت به کفر و دین مگشای
در معامله بر راهبان دیر مبند
متاع حجره نشینان اربعین مگشای
بگرد چشم تو بستند پرده های مژه
که دیده جز به نظرهای راستین مگشای
تو را معامله اینجا به نفس خویشتن است
به غیر بیهده سر بند مهر و کین مگشای
به تنگنای جهان جا گرفته ای زنهار
درین مشیمه لب و چشم چون جنین مگشای
عروس حجله ی اقبال می دهند تو را
درین منصه به جز چشم شرمگین مگشای
گره گشای تأمل به دست خود داری
تو را که گفت که صد عقده ی متین مگشای
بروب صد ره و غیر از پی دلیل مرو
بکوب صد در و غیر از در یقین مگشای
اگر هوای صریر در فلک داری
صماخ همت والا بهر طنین مگشای
فروغ دل بود از حال خویشتن غماز
شب است از کمر این نعل آتشین مگشای
تو شیر بیشه و نفس محیل، روبا هست
چو صید پیشه ازو غیر پوستین مگشای
ز لشکر مژه چشم تو در محاصره است
بلا به مدخل این حصن تا حصین مگشای
فرشته را ز سرشت بشر بلغزد پای
نظر به مجمع بحرین ماء و طین مگشای
نظر که جلوه ی روحانیان باو دادند
برین غلوله ی خاکی به خون عجین مگشای
به دلو چاه طبیعت که خاک بر سر آن
کمند کنگر نه طارم برین مگشای
به لوح هستی خود بین که چون نگاشته اند
نظر به لوحه ی صورت گران چین مگشای
پری رخان به کمین دل تو منتظرند
بلاست در نظر اهرمن، بکین مگشای
نظر به غیر جلال ازل قران مفگن
نظاره جز به جمال ابد قرین مگشای
نظر به شاهد دنیا بود جنابت چشم
نقاب چهره ازین لعبت لعین مگشای
بخلد نفس پرستان جلوه گاه خیال
نطاق غلمان جلباب حور عین مگشای
شراب عیش جهان نیست جز غساله ی دهر
لب نشاط برین تلخ پارگین مگشای
بنان نازک خود بر سنان خار مزن
به دستیاری لذت تربخبین مگشای
به نوش خانه ی گیتی جهان جهان نیش است
در سراچه ی زنبور انگبین مگشای
ز بی وفائی گل بلبلان به فریاد اند
بخار دل نه و نرگش به یاسمین مگشای
بسوز و داغ دل خود به همنفس منمای
بمیر و راز غم خود به همنشین مگشای
بخوابگاه هوس تن مده به نطع سمور
بزی چو لاله برین آتش دفین مگشای
ز صوت زه نکنی شیر خفته را بیدار
خدنگ فتنه به بازی درین عرین مگشای
زبان درست کن و راز سینه بیرون ده
خزانه جز به کف خازن امین مگشای
رخ دوا ز عقاقیر سوی یزدان کن
سر خریطه ی گلنار و ناردین مگشای
مریض درد طلب از پی دوا شرط است
علاج خانه ی حکمت بهر انین مگشای
چو از جبین تو دانا خط درون خواند
مباش منکر و مصحف پی یمین مگشای
ز فتنه گاه عبادت ره اشارت گیر
صفیر حرف الهی بمد و لین مگشای
گر از یمین و یسارت دهند گنج مراد
پی یسار تهی دیدگان یمین مگشای
بدست تست عنان گام باد پای سخن
به جلوه گاه حرون همتت ضنین مگشای
اگر به جایزه ات ملک نیمروز دهند
نفس به مدحت آل سبکتگین مگشای
سلوک ممسک و مسرف ز اعتدال جداست
چنان مبند سر کیسه و چنین مگشای
به چند با همه گوهر شگفته روئی تو
فلکه ز ناصیه ی روزگار چین مگشای
تو باش با همه عالم کشاده پیشانی
زمانه گو گره کیسه از جبین مگشای
بروی خلق در دیده کرده ای مژه بند
نیاز خود بگشاید تو نازنین مگشای
کمان حادثه دارد فلک همیشه به زه
تو ناوک ستم خویش از کمین مگشای
زمان می گسلد تار ارغنون نشاط
درین مقام به جز ناله ی حزین مگشای
در آن دیار که سودای جانفروشان است
دکانچه ی هوس مصلحت گزین مگشای
هلاک تن مطلب، کار دل نکرده تمام
ستور گرم، بیابان دراز، زین مگشای
در آستین دلت نقد غیب مرهون است
امین شهر توئی، صره ی رهین مگشای
تو را که از دگرانست استعانت امر
زبان کذب، بایاک نستعین مگشای
رموز غیب چه از پرده میکشی فیضی
نگفتمت که در چرخ هفتمین مگشای
خلاصه ی سخنان گزیده یک سخن است
که چشم عیب و هنر برغث و سمین مگشای
درین مراسله ی راز مستمع شرطست
خط معانی دین بر معاندین مگشای
بدامن تو مباد از طمع در آویزند
کلید گنج معانی به آستین مگشای
تو مبدع سخنی، پیش چشم مختصران
صحایف خرد نکته آفرین مگشای
کمین گرم روان رهزنان غارتی اند
تو میر قافله محمل بهر زمین مگشای
ازین جداول تقویم دست و پیشانی
طلسم سر شهور و خط سنین مگشای
ز آسمان هدایت رسیده موعظتی است
لسان طعن برین آیت متین مگشای
ز موج خیز دلت اوفتاده بر ساحل
زبان خرده برین گوهر ثمین مگشای
مباد نکته برون افتد از شگاف قلم
رقوم راز به اندیشه ی رزین مگشای
نهفته اند تتق در تتق معانی راز
دفاتر خط لاهوت هان و هین مگشای
اگرچه از پی اخفای راز بسته ی غیب
بنای نظم نهادیم بر همین مگشای
به شش نصیحت مجمل سخن تمام کنیم
مگو، مساز، میار و مبر، مبین، مگشای
#فیضی_دکنی
┄✨❊🌼❊✨┄
هرگز آرزو نکرده ام
یک ستاره درسراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده ام
با ستاره آشنا نبوده ام
روی خاک ایستاده ام
با تنم که مثل ساقهٔ گیاه
باد و آفتاب و آب را
می مکد که زندگی کند
باروَر ز میل
باروَر ز درد
روی خاک ایستاده ام
تا ستاره ها ستایشم کنند
تا نسیمها نوازشم کنند
از دریچه ام نگاه می کنم
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم
جز طنین یک ترانه جستجو نمی کنم
در فغان لذتی که پاکتر
از سکوت سادهٔ غمیست
آشیانه جستجو نمی کنم
در تنی که شبنمیست
روی زنبق تنم
بر جدار کلبه ام که زندگیست
با خط سیاه عشق
یادگارها کشیده اند
مردمان رهگذر :
قلب تیر خورده
شمع واژگون
نقطه های ساکت پریده رنگ
بر حروف در هم جنون
هر لبی که بر لبم رسید
یک ستاره نطفه بست
در شبم که می نشست
روی رود یادگارها
پس چرا ستاره آرزو کنم ؟
این ترانهٔ منست
- دلپذیر ، دلنشین
پیش از این نبوده بیش از این
#فروغ_فرخزاد
شعر: روی خاک
┄✨❊🌼❊✨┄
از غم عشقت دل شیدا شکست .
┄✨❊🌼❊✨┄
اگر میگویم خستهام
هزار بیراهه نرو!
میروی اشتباه میکنی برمیگردی
بعد میگویی
منظور ِ خاص ِ این عده همین است که هست وُ
همین است که بود!
من میگویم
من از دست ِ خودم خستهام!
میفهمی ...؟
برای روشن کردن ِ چراغ
نیازی نیست
دستت به بالین ِ ماه برسد.
بزن روشن شویم
به شوق ِ همین خستگی.
البته
که حالیام میشود گاهی،
میفهمم منظور ِ خاص ِ یک عده یعنی چه،
اما تو چرا ... ؟!
از پی این همه زندگی
که ارزان گذشت،
ما
چه گران زیستهایم دوست من!
گاهی سکوت
مادر ِ برهنهترین کلمات من است.
من آسانم
من آسان مطلقم
و از تو
از خودم
از همه خستهام،
به دستهای این مردم
نگاه کن
به دستهای خستهی این مردم
نگاه کن!
این دستها
تنها زخم ِ پیشانی خویش را پنهان میکنند
در باد.
عجیب است
یک پرنده و ُ
این همه شاخهسار؟
همین است که شک میکنم!
آرامش آینه
گاهی
تحمل بیپایان سنگ را
یه یادم میآورد.
غر نزن دوست من!
در این سرزمین
مرا آنقدر شکستهاند
که دیگر نه سنگ را به یاد میآورم
نه آرامش ِ آینه را.
با این حال
من
هرگز
نومید نمیشوم،
زیرا هر بیراههی بیدلیلی
تا ابد
بیراهه نخواهد ماند.
✍سیدعلی صالحی
┄✨❊🌼❊✨┄
اگر همیشه افکارتان منفیاست
@aramesh_daroon |🕊🤍
اگر همیشه افسرده و نگرانید
@aramesh_daroon | 🌸🪁
از آموزش هاي این کانال استفاده کنید👆
؛┄┅═══════════┅┄
⠂┏☘استخدامی آموزگاری @svcnhit
⠂┗🐌دکتر بازی @akhbarazmoon
⠂┏☘تکست تلــخ @Dep_FSangin
⠂┗🐌فقط خُــدا @samte_khooda
⠂┏☘مدرسه نویسندگی @anahelanjoman
⠂┗🐌آغوش یارم @Aqhoshe_eshqh
⠂┏☘اذکار روزانه @azkarrozaneh
⠂┗🐌پزشک زناشویی @teb_va_khanevadeh
⠂┏☘دخترک قــوی @aramesh_roh_ravan
⠂┗🐌طنز جنجالی @stikerstownandprofail
⠂┏☘بَچـه مَذهبیها @Karbalas
⠂┗🐌عکس نوشته @profailroyaye
⠂┏☘آشپز ایرونی @ideashpaazi
⠂┗🐌مولانای جان @molanay_gan
⠂┏☘دلتنگ ڪــربـلا @karbalaye_moala
⠂┗🐌قفلیام ریمیکسام @Ahng_sQoflim
⠂┏☘عجایب جهان @ajayeb_chargosheh
⠂┗🐌آهنگای سیستمی @SiSTEMi5
⠂┏☘عکاسی عاشقانه @PicsArrt
⠂┗🐌عاشقآن زینبیۅݩ @ashegankarbla
⠂┏☘همسرداری عاشقانه @zendegiashe
⠂┗🐌استوری اینستاگرام @colbeyelove
⠂┏☘زیبایی زندگی @boi_e_khosh_e_zendagi
⠂┗🐌موزیک کوردی @ReMix_Kurdi_s
⠂┏☘بغض عشق @Booghzeeshgh
⠂┗🐌پادکست انگیزشی @Angiizeshi_time
⠂┏☘موزیک دپ @DEEP_SAEED
⠂┗🐌کافه عشق @Cofe_eshqq
⠂┏☘عاشق تنها @Ashghetanha1
⠂┗🐌امام زمان @mveum
⠂┏☘رقص کوردی @Nabzekalaam
⠂┗🐌وفادارتم عشقم @mztyh
⠂┏☘اَبـآ عـبـداللّه @beynolharameyns
⠂┗🐌دلتنگت بیقرارتم @megpz
⠂┏☘کلبه غم @Tnhhamm
⠂┗🐌بغضِ شبانه @BOOGGZZZ
⠂┏☘دلتنگش کن @eshgh_talkhh0
⠂┗🐌بیوگرافی غمگین @RemiXsafa
⠂┏☘بانوی عاشق @zendegiasheghaneh1
⠂┗🐌هوش مصنوعی @REMIX_GFLI
⠂┏☘کلیپ و موزیک @profail4
⠂┗🐌عکسای شکلاتی @profayl_hese_royaie
⠂┏☘پروفایل ست @proufaile
⠂┗🐌کلیپ قدیمی @tanehayeghadiimi
⠂┏☘خنده خنده @dafashakhaa
⠂┗🐌منتظرانهـ مهدویت @KARBOBAALA
⠂┏☘فنبیان+گویندگی @amoozesh
⠂┗🐌خنده بازار @khandovane1
⠂┏☘کافه شعر @Kafee_sheerr
⠂┗🐌کتاب 𝐏𝐃𝐅؛ @PARSHANGBOOK_PDF
⠂┏☘گیف عاشقانه @insta_clip_love
⠂┗🐌کلیپ اینستا @gifstorylove
⠂┏☘مراقبت از مو @TVmoda
⠂┗🐌کلیپ اینستاگرام @donyaye_Takahang
⠂┏☘کتاب| AudioBook؛ @PARSHANGBOOK
⠂┗🐌عاشقانه های من @asheghnh58
⠂┏☘بـرکـات صلـوات @MofatihQuran
⠂┗🐌تقویم همسران @deltang_karbala_tabadol
⠂┏☘آموزش ماورا @beyondmeta666
⠂┗🐌دکتر لاغری @Dr_Healthl
⠂┏☘ذڪرهاے حاجتروا @jomalate10rishteri
⠂┗🐌زیبایی با گیاهی @salembem
⠂┏☘قَصـ٘ࢪِ آرزوهآٰٺ @romantic313
⠂┗🐌روانشناس/متخصص @drholakooei
؛┄┅═══════════┅┄
محصولات
چاقی لاغری زیبایی 🍎
تضمینی علمدار 👈 @alamdar
؛┄┅═══════════┅┄
نوبت ترجیع شد ای جان من
موج زن ای بحر درافشان من
شد سحر ای ساقی ما نوش، نوش
ای ز رخت در دل ما جوش، جوش
بادهٔ حمرای تو همچون پلنگ
گرگ غم اندر کف او موش، موش
چونک برآید به قصور دماغ
افتد از بام نگون هوش، هوش
چونک کشد گوش خرد سوی خود
گوید از درد خرد: « گوش، گوش »
گوش او: خیز، به جان سجده کن
در قدم این قمر می فروش
گفت: کی آمد که ندیدم منش
گفت که: تو خفته بودی دوش دوش
عاشق آید بر معشوقه مست
که نبرد بوی از آن شوش شوش
عشق سوی غیب زند نعرها
بر حس حیوان نزند آن، خروش
شهر پر از بانگ خر و گاو شد
بر سر که باشد بانگ وحوش
ترک سوارست برین یک قدح
ساغر دیگر جهة قوش، قوش
چونک شدی پر ز می لایزال
هیچ نبینی قدحی بوش، بوش
جمله جمادات سلامت کنند
راز بگویند چو خویش، و چو توش
روح چو ز مهر کنارت گرفت
روح شود پیش تو جمله نقوش
نوبت آن شد که زنم چرخ من
عشق عزل گوید بی روی پوش
همچو گل سرخ سواری کند
جمله ریاحین پی او چون جیوش
نقل بیار و می و پیشم نشین
ای رخ تو شمع و میت آتشین
#بند۴
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
چشمهای خواهم که از وی جمله را افزایش است
دلبری خواهم که از وی مرده را آسایش است
بنده بحر محیطم کز محیطی برتر است
سنگ و گوهر هر دو را از فضل او بخشایش است
باغ و طاووسند هر یک از جمالش بانصیب
زاغ را خالی ندارد گر چه بیآرایش است
صورت ار نقصان پذیرد نیست معنی را کمی
عاشق اندر ذوق باشد گر چه در پالایش است
بنگر اندر جان که هست او از بلندی بیخبر
گر چه اندر قالب او در خانه آلایش است
شمس تبریزی قدومت خانه اقبال را
صحن را افروزش است و بام را اندایش است
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
از چشم تو سحر مطلق آموختهام
وز عشق تو شمع روحافروختهام
از حالت من چشم بدان دوخته باد
چون چشم برخسار تو در دوختهام
#مولانا
#صبح_بخير
#امروز_با_مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم
به تولای تو برهر دو جهان پا زده ایم
تا نهادیم به کوی تو صنم روی نیاز
پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده ایم
در خور مستی ما رطل و خُم ساغر نیست
ما از آن باده کشانیم که دریا زده ایم
همه شب از طرف گریه مینا ، من و جام
خنده بر گردش این گنبد مینا زده ایم
نشوی غافل از اندیشه شیدایی ما
گر چه زنجیر به پای دل شیدا زده ایم
تا نهادیم سر اندر قدم پیر مغان
پای بر فرق جم و افسر دارا زده ایم
جای دیوانه چو در شهر ندادند هُمـــا
من ودل چند گهی خیمه به صحرا زده ایم
#هما_شیرازی
┄✨❊🌼❊✨┄
کُشتی مرا، اکنون بگو دیگر چه میخواهی؟
زین کشتهی بیآرزو دیگر چه میخواهی؟
در جان من دیگر نماند آن شور سرمستی
خالی ز مِی شد آن سبو، دیگر چه میخواهی؟
گفتی بگو، گفتم، ولی نشنیدی و در من
افسرد ذوق گفتگو، دیگر چه میخواهی؟
حالم چه میپرسی، نشسته خار در چشمم
زهراب جوشد از گلو، دیگر چه میخواهی؟
با اشک پروردم تو را ای گل، ولی هیهات
کان آب برگردد به جو، دیگر چه میخواهی؟
خون دل عاشق حلال انگاشتی، حق بود ؟
خونش حلالت باد، از او دیگر چه میخواهی؟
#ساعد_باقری
┄✨❊🌼❊✨┄
عجب شاهکاریه استاد شهریار😍😍😍😍
#استادشهریار
┄✨❊🌼❊✨┄
ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غمِ ایّام را
ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَقفام را
گرچه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده دَردِه چند از این بادِ غرور
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را
دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را
محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سروِ سیماندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
#حافظ
#صبح_بخير
┄✨❊🌼❊✨┄
با نگاهی که شب دوش اشارت کردی
به خدا بود و نبودم همه غارت کردی
آشکارا نتوان گفت چه کردی و چه بود
آن عبارت که تو پنهان به اشارت کردی
کعبهی گل همه را، کعبهی دل خاصان راست
کعبه سهل است، خدا را تو زیارت کردی
دلم آتشکدهی عشق و ز غم ویران بود
تو بت آتشکدهی عشق عمارت کردی
شعر و شور و دل دیوانه و آزادگیم
همه را بستهی زنجیر اسارت کردی
ابر من عابر آفاق نهان نومیدی
آشکارا تو ز امید عبارت کردی
کاش میشد بنویسم چه نوشتی با چشم
کاش میگفت عبارت چه اشارت کردی
نادر از هند نبرد، آنچه تو بردی ز دلم
که تو مهری و مهاری و مهارت کردی
دلم ایران و تو اسکندر طاییس اطوار
زدی و سوختی و کشتی و غارت کردی
#مهدی_اخوان_ثالث
┄✨❊🌼❊✨┄