امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیدهام ولی بیرسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼
══ 💛 ══ ❥
🟨 دانــش ریــڪــی
◉ ReikiKnowledge
🟨 مـعـجــزه شـڪــرگــزاری
◉ MagicThankss
〽️〽️
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
یار از برای نفس گرفتن طریق نیست
ما نفْس خویشتن بکُشیم از برای یار...
#سعدی
┄✨❊🌼❊✨┄
یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟
با او که شد حریف و کنون همعنان کیست ؟
ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا
تا با که ، دوست گشته و همداستان کیست ؟
تا همچو ماه خیمه به سر منزل که زد
وز مهر با که دم زند و مهربان کیست ؟
آن مه کزو رسید فغانم به گوش چرخ
یارب نهاده گوش به سوی دهان کیست ؟
وحشی همین نه جان تو فرسوده شد ز غم
آنک از غم فراق نفرسود جان کیست
#وحشی_بافقی
┄✨❊🌼❊✨┄
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند
حاشا که مشتری سر مویی زیان کند
#فروغی_بسطامی
┄✨❊🌼❊✨┄
درها به طنینهای تو وا کردم
هر تکه نگاهم را جایی افکندم
پر کردم هستی ز نگاه
بر لب مردابی
پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم
رفتم به نماز
در بن خاری
یاد تو پنهان بود
برچیدم
پاشیدم به جهان
بر سیم درختان زدم آهنگِ ز خود روییدن
و به خود گستردن
و شیاریدم شب یکدست نیایش
افشاندم دانه راز
و شکستم آویز فریب
و دویدم تا هیچ
و دویدم تا چهره مرگ
تا هسته هوش
و فتادم بر صخره درد
از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم
لرزیدم
وزشی میرفت از دامنهای
گامی همره او رفتم
ته تاریکی
تکه خورشیدی دیدم
خوردم
و ز خود رفتم
و رها بودم ...
#سهراب_سپهری
📜شعر: و شکستم و دویدم و فتادم
📖دفتر: شرق اندوه
┄✨❊🌼❊✨┄
خوش اومدی به سرزمین عشق و رویا
اینجا کلیپها و متنها،
شبیه یه قصه عاشقانهاند 📜🪄♥️
هر لحظه با ما، یه تیکه از دلتو مرور کن
@Love_eshqh @Love_eshqh
(وعدهی فردا)
تا سر به پای آن بت رعنا گذاشتیم
پا بر فراز طارم اعلیٰ گذاشتیم
قانع به فیض خشک لبیهای ساحلیم
گوهر به تنگ چشمی دریا گذاشتیم
شب رفت و شکوههای دلم ناشنیده ماند
این آرزو به وعدهی فردا گذاشتیم
دیگر ز بی قراری ایام ، ایمنیم
با این قرارها که به مینا گذاشتیم
بر آستان اهل نظر ، جا گرفتهایم
تا دست رد به سینهی دنیا گذاشتیم
ماییم و یوسف دل و زندان زندگی
مصر عزیر را ، به زلیخا گذاشتیم
جز خارخار عشق که در دل خلیده است
هر گل که داشت رنگ تمنا گذاشتیم
در وصف آن غزال ، غزلهای آبدار
مجنونصفت به سینهی صحرا گذاشتیم
#خلیل_الله_خلیلی
┄✨❊🌼❊✨┄
(راز دل)
هر جا که ما ، بدون ریا ، پا گذاشتیم
گویی که پا به دیدهی اعدا گذاشتیم
آزادگی نگر که : به غفلتسرای عمر
دل را نبستهایم و بر آن پا گذاشتیم
یک عمر ، در کشاکش دنیا و آرزو ـ
بودیم و پا ، به روی تمنا گذاشتیم
شیرین نگشت کام دل از فتنهی رقیب
بر کامشان ، اگرچه که حلوا گذاشتیم
وقت معامله، دل خود را به نزد دوست
بی واهمه ، ودیعه به سودا گذاشتیم
بس طبع مرده را به دمی زنده کردهایم
حتی مسیح را ، ز نفس ، جا گذاشتیم
غم ها که دیدهایم در این روزگار شوم
ردّی از آن به صورت و سیما گذاشتیم
گشتیم چون ملول ز شهر و دیار خویش
گهگاه ، پا به دامن صحرا گذاشتیم
از خاکیان بجز غم و محنت ندیدهایم
"تا روی خود ، به عالم بالا گذاشتیم" ۱
سر خم نکردهایم چو در نزد ظالمان
سر را ، به زیر افسر دنیا گذاشتیم
بی بال و پر شدیم اگرچه به روزگار
با جهد ، پا به منزل عنقا گذاشتیم
با همت و تلاش ، پی درک مبهمات
پا از ثریٰ ، به سوی ثریا گذاشتیم
نقشی ز زندگانی خود را در این غزل
مسطورهای ، برای تماشا گذاشتیم
چون مَحرمی نبود که گوییم راز دل
ناچار ، راز دل ، به معما گذاشتیم
(ساقی) چو نیست دلبر و دلدار، لاجرم
دل را ، به پای ساغر و صهبا گذاشتیم .
#سیدمحمدرضاشمس (ساقی)
┄✨❊🌼❊✨┄
و گفت:
هر که عاشق شد خدای را یافت
و هر که خدای را یافت
خود را فراموش کرد.
#تذکرةالاولیاء_عطار
┄✨❊🌼❊✨┄
.
خستهام از در قفس بودن ولی پَر داشتن
آسمانی اینچنین دلتنگ بر سر داشتن
سالها در گوشهای تنها رهایم کردهاند
خانهای متروک و سردم خسته از در داشتن
قصهی یوسف برای من فقط یک درس داشت
گاه باید بر حذر بود از برادر داشتن
حال احمد شاهِ قاجارم برایم مدتی ست
هیچ معنایی ندارد کاخ و کشور داشتن
سرنوشت اینگونه میخواهد مرا، پس چاره چیست؟
حسرت پرواز را تا روزِ آخر داشتن
#علی_اکبر_آغاسیان
┄✨❊🌼❊✨┄
رسید باد صبا تازه کرد جان مرا
نهفته داد به من بوی دلستان مرا
بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل
کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب
به گل نمود که بنگر خط روان مرا
مرا گذر به گلستان بس است، لیک چه سود
که سوی من گذری نیست گلستان مرا
گمان همی بردم کز فراق او بزیم
غم نهفته یقین می کند گمان مرا
نشان نماند ز نقشم، کجاست عارض او
که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا
فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ
که خود نمی شنود گوش من فغان مرا
پرید جانب او مرغ روح و با من گفت
که من شدم، تو نگهدار آشیان مرا
خوش آن دمی که در آید سپیده دم ز درم
پر از ستاره و مه ساخت خانمان مرا
سرم برید و به دستم نهاد و راه نمود
که خیز و زو سر خود گیر و بخش جان مرا
نهاد بر لب من لب، نماند جای سخن
که مهر کرد به انگشتری دهان مرا
رو، ای صبا و بگو سرو رفته را، باز آی
به نوبهار بدل کن یکی خزان مرا
اسیر زلف ویم با خودم ببر، ای باد
وگرنه زاغ برد با تو استخوان مرا
ز رفتن تو به جان آمدم، نمی دانم
که رفتنت ز کجا خاست بهر جان مرا
دل شکسته خسرو به جانب تو شتافت
غریب نیست، نگهدار میهمان مرا
#امیرخسرو_دهلوی
#صبح_بخير
ماندهام در حسرت دیدار، اما بگذریم
بار دیگر میکنم تکرار اما بگذریم
این مسافر را گمانم بردهای دیگر ز یاد
گرچه دارم میشوم انکار اما بگذریم
دیگر از دوری تو کمکم،کم آوردم عزیز
گرچه دارم میکنم اقرار اما بگذریم
بین ما جز عشق هرگز صحبتی دیگر نبود
گشتهای همصحبت اغیار اما بگذریم
گفته بودم دوستتدارم ولی این جمله هم
عاقبت شد بر گلویم دار اما بگذریم
رفتهای اما برایت بیقراری میکنم
گفتهای دست از سرم بردار اما بگذریم
این غزل را از سر دلتنگیِ خود گفتهام
گرچه گویی میکنم اصرار اما بگذریم
ختم قرآن کردهام شاید که برگردی، ولی
عشقت آخر شد عذاب النار اما بگذریم
کار من پیش ستمهایت سکوت و گریه بود
میکنی با عاشقت پیکار اما بگذریم
اخمهایت هم به جانم مینشیند بی وفا
گرچه دائم میدهیم آزار اما بگذریم
با صدایت میشدم در خواب، لیکن بعدِ تو
میشوم با گریهام بیدار اما بگذریم
گفته بودی مومنی بر عشق من اما دریغ
کردهای از عشقم استغفار اما بگذریم
این جفا هرگز روا با چون منی شیدا نبود
دود گشتم چون نخی سیگار اما بگذریم
#مرتضی_شاکری
┄✨❊🌼❊✨┄
چشمت خوش است و بر اثر خواب خوشتر است
طعم دهانت از شکر ناب خوشتر است
زنهار از آن تبسم شیرین که میکنی
کز خندهٔ شکوفهٔ سیراب خوشتر است
شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشتر است
دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی تو از خواب خوشتر است
در خوابگاهِ عاشقِ سر بر کنارِ دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است
زان سوی بحر آتش اگر خوانیم به لطف
رفتن به روی آتشم از آب خوشتر است
ز آب روان و سبزه و صحرا و لالهزار
با من مگو که چشم در احباب خوشتر است
زهرم مده به دستِ رقیبانِ تندخوی
از دست خود بده که ز جُلّاب خوشتر است
سعدی دگر به گوشهٔ وحدت نمیرود
خلوت خوش است و صحبت اصحاب خوشتر است
هر باب از این کتاب نگارین که برکنی
همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست
✍سعدی
┄✨❊🌼❊✨┄
من از یادِ تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت
که می ترسم کنی دانسته از خاطر فراموشم
به راه بیخودیها آمد و رفتِ خوشی دارم
که تا میآرَدَم با خود ، نگاهش میبَرَد هوشم
#فیاض_لاهیجی
┄✨❊🌼❊✨┄
شبِ اندوه کنارِ تو به سر میآید
آفتابی و به امر تو سحر میآید
آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده است
خار هم پیشِ شما گل به نظر میآید
ماندهام لحظهی پیچیدنِ عطر تو به شهر
ملک الموت پیِ چند نفر میآید
#كاظم_بهمنی
┄✨❊🌼❊✨┄
مستـــــی
خواننده : وحید تاج
آهنگساز : آرش کامور
شاعر : عطار نیشابوری
جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده
چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده
تو همچو آفتابی تابنده از همه سو
من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده
ای جان ما شرابی از جام تو کشیده
سرمست اوفتاده دل از جهان بریده
تا من تو را بدیدم دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان زچشمم تا در جهان نشستی
دل هر دم از فراقت داغی دگر کشیده
دل هر دم از کمالت راهی دگر گرفته
چندین هزار عاشق بر روی تو درین ده
در خاک و خون فتاده سر در نقاب برده
┄✨❊🌼❊✨┄
آن صنم کاندر دو لب تنگ شکر دارد همی
بر سر سرو روان شمس و قمر دارد همی
حلقههای زلف او عمدا کند زیر و زبر
تا دل و جانمرا زیرو زیردارد همی
تلخ گفتار است و شیرین لب نگارین روی من
وین عجب بنگر که زهر اندر شکر دارد همی
آیت و اللیل بر خواند همی شمس الضحاش
تا نقاب از آیت وَالْفَجر بردارد همی
آتش عشقش ببرده است آب رویم تا مرا
لب از آتش خشک و چشم از آب تر دارد همی
گر نخواهد تا غنی گردد ز سیم و زر چرا
اشک من چون سیم و رخسارم چو زر دارد همی
#امیر_معزی
┄✨❊🌼❊✨┄
مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن
چون زنی بر نام شمسالدین تبریزی بزن
مطربا بهر خدا تو غیر شمسالدین مگو
بر تن چون جان او بنواز تن تن تن تنن
شمس دین و شمس دین و شمس دین میگوی و بس
تا ببینی مردگان رقصان شده اندر کفن
#مولوی
#صبح_بخير
┄✨❊🌼❊✨┄
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست
سرو چمنم شکوه ای از خار و خسم نیست
از کوی تو بی ناله و فریاد گذشتم
چون قافله عمر نوای جرسم نیست
صیاد ز پیش آید و گرگ اجل از پی
آن صید ضعیفم که ره پیش و پسم نیست
از تنگدلی پاس دل تنگ ندارم
چندان کشم اندوه که اندوه کسم نیست
#رهیمعیری
┄✨❊🌼❊✨┄
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون
تا کی زنی بر خانهها تو قفل با دندانهها
تا چند چینی دانهها دام اجل کردت زبون
شد اسب و زین نقره گین بر مرکب چوبین نشین
زین بر جنازه نه ببین دستان این دنیای دون
برکن قبا و پیرهن تسلیم شو اندر کفن
بیرون شو از باغ و چمن ساکن شو اندر خاک و خون
دزدیده چشمک می زدی همراز خوبان می شدی
دستک زنان می آمدی کو یک نشان ز آنها کنون
ای کرده بر پاکان زنخ امروز بستندت زنخ
فرزند و اهل و خانهات از خانه کردندت برون
کو عشرت شبهای تو کو شکرین لبهای تو
کو آن نفس کز زیرکی بر ماه می خواندی فسون
کو صرفه و استیزهات بر نان و بر نان ریزهات
کو طوق و کو آویزهات ای در شکافی سرنگون
کو آن فضولیهای تو کو آن ملولیهای تو
کو آن نغولیهای تو در فعل و مکر ای ذوفنون
این باغ من آن خان من این آن من آن آن من
ای هر منت هفتاد من اکنون کهی از تو فزون
کو آن دم دولت زدن بر این و آن سبلت زدن
کو حملهها و مشت تو وان سرخ گشتن از جنون
هرگز شبی تا روز تو در توبه و در سوز تو
نابوده مهراندوز تو از خالق ریب المنون
امروز ضربتها خوری وز رفته حسرتها خوری
زان اعتقاد سرسری زان دین سست بیسکون
زان سست بودن در وفا بیگانه بودن با خدا
زان ماجرا با انبیا کاین چون بود ای خواجه چون
چون آینه باش ای عمو خوش بیزبان افسانه گو
زیرا که مستی کم شود چون ماجرا گردد شجون
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
تلخترین جملهای که در تاریخ ادیان خواندهام این است:
«ایلوئی ایلوئی لِما سبقتنی؟»
خدای من، خدای من، چرا رهایم کردی؟
┄✨❊🌼❊✨┄
وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مُردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا، چه فرقی می کند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه ی من با خیابان ها چه فرقی می کند...
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
فرصت امروز هم با وعده ی فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند
✍ فاضل_نظری
┄✨❊🌼❊✨┄
جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دِلْسِتان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزلِ فراغت نَتْوان ز دست دادن
ای ساروان فروکَش کـاین ره کران ندارد
چنگِ خمیده قامت میخوانَدَت به عشرت
بشنو که پندِ پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد
احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد
در گوشِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
#حافظ
┄✨❊🌼❊✨┄
ایذن وئر توی گئجهسی من ده سنه دایهگلیم
ال قاتاندا سنه مشاطّه تماشایا گلیم.
سن بو آیلی گئجهده سئیره چیخان بیر سرو اول.
ایذن وئر منده دالینجا سورونوب سایه گلیم.
منه ده باخدین او شهلا گؤزوله ، من قارا گون،
جورئتیم اولمادی بیر کلمه تمنّایه گلیم.
من جهنمده ده باش یاسدیقا قویسام سنیله ،
هئچ آییلمام کی دوروب جنّت مأوایا گلیم.
ننه قارنیندا سنله ائگیز اولسایدیم اگر.
ایستهمزدیم دوغولوب بیرده بو دونیایا گلیم.
سن یاتیب جنتّی رؤیادا گؤرنده گئجهلر،
من ده جنتّده قوش اوللام ، کی او رؤیایا گلیم.
قیتیلیغ ایللر یاغیشی تک قورویوب گؤز یاشیمیز،
کوی عشقینده گرک بیرده مصّلایه گلیم.
سنده صحرایه ماراللار کیمی بیر چیخ نولوکی
منده بیر صئیده چیخانلار کیمی صحرایه گلیم.
آللاهیندان سن اگر قورخماییب اولسان ترسا،
قورخورام منده دؤنوب دین مسیحایه گلیم.
شیخ صنعان کیمی دونقوز اوتاریب ایللرجه،
سنی بیر گؤرمک اوچون معبد ترسایه گلیم.
یوخ صنم ! آنلامادیم ، آنلامادیم ، حاشا من ،
بوراخیب مسجدیمی ، سنله کلیسایه گلیم!
گل چیخاق طور تجلاّیه ، سن اول جلوهای طور،
من ده موسا کیمی اول طوره تجلاّیه گلیم.
شیردیر شهریارین شعری الینده شمشیر،
کیم ، دئیر من بئله بیر شیریله دعوایه گلیم ؟
۱۳۵۳
#شهریار
┄✨❊🌼❊✨┄
ز من در شکوه آن شوخِ بلا بودهست دانستم
رقیبان را سر جنگ از کجا بودهست دانستم
به مجلس صحبت او با رقیبان گرم بود امشب
به ایشان پیش ازین هم آشنا بودهست دانستم
در آغاز محبّت چند روزی کز وی آسودم
فریبش مانع جور و جفا بودهست دانستم
رقیبان در تماشا بودهاند از دور و من غافل
تغافلهای امروز از کجا بودهست دانستم
نشد تغییر در اطوار آن غیرآشنا پیدا
قبول التماسم از حیا بودهست دانستم
رقیبان حیلهگر، او سادهدل، من تهمتآلوده
ز من بیگانه تا غایت چرا بودهست دانستم
به مجلس باز آمد یار بعد از رفتن میلی
ازآن رفتن چه او را مدّعا بودهست دانستم
غیرآشنا!
#میلی_مشهدی
┄✨❊🌼❊✨┄
تو را دل دادم ای دلبر،شبت خوش باد،من رفتم
تو دانی با دل غمخور،شبت خوش باد،من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشمِ تر شبت خوش باد من رفتم
بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
#سنایی
┄✨❊🌼❊✨┄
فعل مجهول
شـعری از « سیمین بهبهانی » با خوانش
« رشید کاکاوند »
درس امروز، قصهی غم توست...
┄✨❊🌼❊✨┄