molanay_gan | Неотсортированное

Telegram-канал molanay_gan - 🌼مولانای جان🌼

4414

امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیده‌ام ولی بی‌رسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼

Подписаться на канал

🌼مولانای جان🌼

آهنگای شاد برای عروسی 💃
@Muzicshadjadid
آهنگ شاد برای ماشین 🚙
@Muzicshadjadid
آهنگ شاد مخصوص جشن 🤩
@Muzicshadjadid
آهنگ شاد مخصوص تولد 🥳
@Muzicshadjadid

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

‏یه افسانه هست که میگه:
شاید عشق همون حسیه که قلب هاتونو باهم عوض می‌کنید، بیقرار می‌شید و برای همینه که بدون هم حس بدی دارید، چون بدن میخواد که قلب اصلیش کنارش باشه...
به نظرم این قشنگ ترین تعریف عشق بود.

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

پی ام نده با بیوت دلتنگش کن♥️ :)
      @Booghz_shabaneh
         @Booghz_shabaneh
قول میدم همین الان بهت پی ام میده !☝️🏾

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

هرکه زین گلشن لبی خندان‌تر از گل بایدش
خاطری فارغ ز عالم چون توکّل بایدش

پیش تیغ آسمان هرکس نیندازد سپر
جوشنِ داوودی صبر و تحمل بایدش

خرده‌ای از مال دنیا در بساط هرکه هست
جبههٔ واکرده‌ای پیوسته چون گل بایدش

نغمه‌پردازی که خواهد روی گل با خودکند
صدهزاران نالهٔ رنگین چو بلبل بایدش

نازک‌اندامی که خواهد در کمند آرد مرا
تاب درموی میان افزون ز کاکل بایدش

هرکه می‌خواهد که از سنجیده گفتاران شود
بر زبان بندِ گرانی از تأمّل بایدش

صبر بر جور فلک کن تا برآیی رو سفید
دانه چون درآسیا افتد تحمّل بایدش

این کهن‌معمار، پیری را که برگیرد ز خاک
زیر بار رهنوردان صبر چون پل بایدش

قطرهٔ آبی که دارد در نظر گوهر شدن
از کنار ابر تا دریا تنزّل بایدش

هرکه صائب کرد پیش یار اظهار نیاز
زهرهٔ تیغ جگر سوز تغافل بایدش

#صائب_تبریزی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

خیز ای غلام تا زین بر بادپا زنیم
اورنگ جم به‌کوههٔ باد صبا زنیم

هم‌نفس را ز محبس محنت برون‌ کشیم
هم بخت را به دعوت شادی صلا زنیم

بهر پذیره روی به دشت آوریم و دست
اندر عنان توسن صدر الوری زنیم

زان مژده‌ای‌که بخت دهد از قدوم او
ما نیز همچوکوه دمادم صدا زنیم

ساییم سر به پایش و آنگه ز روی فخر
بر تاج زرنگار فلک پشت پا زنیم

هرچند ماه روزه و هنگام زاهدیست
ما تیغ‌ کین به تارک روی و ریا زنیم

هر جا که‌شاهدی‌ چورنودش به‌ بر کشیم
هرجاکه زاهدی چو جهودش قفا زنیم

تا هرکسی مجله نگارد به‌کفر ما
در هر محله ساغر می بر ملا زنیم

از شادی قدوم خداوند می‌خوریم
پس تکیه بر عنایت خاص خدا زنیم

عبدالله آنکه‌گاه تقاضای خشم او
دست رجا به دامن مرگ فجا زنیم

صدری ‌که با ولایش‌ گویی به جنتیم
گام ار به‌ کام شیر و دم اژدها زنیم

بابی ز فضل او نگشاید به روی عقل
تا روز حشر گر دم مدح و ثنا زنیم

گفتند وهم و دانش و فکرت شبی بهم
ماییم آن‌ گروه‌ که لاف از دها زنیم

ما واقفان راز جهانیم از آن قبل
بر اوج عرش خرگه مجد و بها زنیم

نابرده پی به حضرت دستور روزگار
دستور عقل نیست‌ که لاف از ذکا زنیم

رفتند تا به عرش و ندیدند ازو نشان
گفتند گام بیهده چندین چرا زنیم

بیرون‌ز عرش‌جای نه پس جای‌او کجاست
یارب یکی بگوکه قدم تاکجا زنیم

ما را خدا یگانا بود از تو شکوها
می‌خواستیم تا قدری بر قضا زنیم

بی‌مهری تو عرضه نماییم نزد خلق
وان داستان به مجلس شاه وگدا زنیم

خالی نیافتیم دلی را ز مهر تو
تا در حضور او دم ازین ماجرا زنیم

آری قضا چو دم نزند بی‌رضای تو
ما کیستیم تا زنخی بی‌رضا زنیم

جز آنکه سر به چاه ملامت فروبریم
حرفی به شکوه چون علی مرتضی زنیم

نز افتراست شکوهٔ ما با جناب تو
حاشا که بر جناب تو ما افترا زنیم

تشریف فارس راکه نوشتی به‌نام ما
بر خلف وعده شاید اگر مرحبا زنیم

باری چو از تو جز به تو نتوان‌گریختن
خود چاره نیست جز که در التجا زنیم

کشتی شکسته باد مخالف کنار دور
نز مردی است پنجه‌که با ناخدا زنیم

ماه صیام و مست خجل پارسا دلیر
نز رندی است طعنه ‌که بر پارسا زنیم

در عهد چون ‌تو صدری انصاف ده رواست
تا ما قدم به مدرسه بر بوریا زنیم

با آه سرد و خاطر افسرده لاف ‌کین
هر روز با شتاب دل ناشتا زنیم

یسار نادرست‌که در عهد چون تویی

#قاآنی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

پروکسی برای تست

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

««جانم فدای توست، که جانان من توئی»»
««شمع وثاق و تازه گلستان من توئی»»

هستند شاهدان شکر لب بعهد تو
لیکن از آنمیانه بدندان من توئی

جان بر سر غم تو نهم، وزمن این سخن
بی حرمتی است جان، چه بود، جان من توئی

در عشق تو بخدمت سلطان برآمدم
ای مه، سعادت تو که سلطان من توئی

آنکس که گفت اثیر، بزنگان چه میکنی
زین نکته غافل است، که زنگان من توئی

#اثیر_اخسیکتی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

می آیم
می آیم
می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها
که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده
سلامی دوباره خواهم داد...

#فروغ_فرخزاد

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

ساز و آواز
"ای خسرو خوبان"
دستگاه: شور
آواز: استاد #محمدرضا_شجریان
همنواز آواز: استاد #احمد_عبادی
برگرفته از برگ سبز: 249
شعر: #حزنی_اصفهانی

ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن
رحمی به دل سوخته بی سر و پا کن

 درد دل درویش و تمنای نگاهی
زان چشم سیه مست به یک غمزه دوا کن

 گر لاف زند ماه که ماند به جمالت
بنمای رخ خویش و مه انگشت‌نما کن
  
 ای سرو چمان از چمن و باغ زمانی
بخرام در این بزم و دو صد جامه قبا کن

 شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند
ای دوست بیا رحم به تنهایی ما کن

 با دلشدگان جور و جفا تا به کی آخر
آهنگ وفا ترک جفا بهر خدا کن

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

باز مرا در غمت واقعه جانی است
در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است

دل که ز جان سیر گشت خون جگر می‌خورد
بر سر خوان غمت باز به مهمانی است

چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان
باز گذارش به غم، کو به غم ارزانی است

تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم
هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟

از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند
تا ز غمت دیده‌ام در گهر افشانی است

آه! که در طالعم باز پراکندگی است
بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است

رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!
نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است

صبح وصالم بماند در پس کوه فراق
روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است

وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟
جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است

خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو
دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است

#فخرالدین_عراقی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

جز در عشق بهر در که شدم خوار شدم
خار بودم همه از عشق تو گلزار شدم

داشتم تا خبر از خویش نبودم خبری
تا شدم مست می عشق تو هشیار شدم

حرف ما گوش نمیکرد چه گفتیم رضی
کو همه گوش شد و من همه گفتار شدم


رضی‌الدین آرتیمانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود

و "دوست‌داشتن" آن کلمه‌ی نخستین بود

خدا امانت خود را به آدمی بخشید

که بار عشق برای فرشته سنگین بود

و زندگانی و مرگ آمدند و گفته نشد

کزین دو، حادثه‌ی اولی کدامین بود

اگر نبود، به جز پیش پا نمی‌دیدیم

همیشه عشق، همان دیده‌ی جهان‌بین بود

به عشق، از غم و شادی کسی نمی‌گیرد

که هر چه کرد، پسندیده و به‌آیین بود

اگر که عشق نمی‌بود، داستان حیات

چگونه قابل توجیه و شرح و تبیین بود؟

و آمدیم که عاشق شویم و درگذریم

که راز زندگی و مرگ آدمی، این بود


حسين_منزوى

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

بگذار من برایت چای بریزم
آیا گفتم که تو را من دوست دارم؟
آیا گفتم که من خوشبخت هستم
زیرا که تو آمده ای ...
و حضورت مایه خوشبختی است
چون حضور شعر
چون حضور قایق ها و خاطرات دور ...

بگذار پاره‌ای از سخن صندلی‌ها را
آن دم که به تو خوشامد می‌گویند، برگردان کنم ...
بگذار آنچه را که از ذهن فنجان‌ها می‌گذرد
آنگاه که در فکر لبان تواند ...
و آنچه را که از خاطر قاشق‌ها و شکردان می‌گذرد، بازگو کنم ...
بگذار تو را چون حرف تازه‌ای
بر ابجد بیفزایم...

خوشت آمد از چای؟
کمی شیر نمی‌خواهی؟
و چون همیشه به یک_حبه_قند اکتفا می‌کنی؟

اما من
رخسار تو را
بی هیچ قندی
دوست_دارم...


#نزار_قبانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

رفتم در مِی‌خانه حبیبم
خوردم دو سه پیمانه...

تصنیف قدیمی "رفتم در میخانه"
استاد #محمدرضا_شجریان: آواز
استاد #محمدرضا_لطفی: تار
استاد #مجید_خلج
: تمبک

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

... زین‌سپس خال بتان بس حَجَرالاَسود من
زمزم آنک خم و کعبه درِ خمّار مرا

خانقه جای تو و خانه‌ی می جای من است
پیر سجاده تو را داده و زنّار مرا ...


افضل‌الدین #خاقانی_شروانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

چون در دل ما آیی تو دامن خود برکش
تا جامه نیالایی از خون جگر جانا

ای ماه برآ آخر بر کوریِ مه‌رویان
ابری سیه اندرکش در روی قمر جانا

#مولانای_جان

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

وقتی‌که من بچه بودم
پرواز یک بادبادک
می‌بردت از بام‌‌های سحرخیزی پلک
تا
نارنج‌زاران خورشید
آه،
آن فاصله‌های کوتاه.

وقتی‌که من بچه بودم
زور خدا بیشتر بود.

وقتی‌که من بچه بودم
بر پنجره‌های لبخند
اهلی‌ترین سارهای سرور آشیان داشتند،
آه،
آن روزها گربه‌های تفکر
چندین فراوان نبودند.

وقتی‌که من بچه بودم
مردم نبودند.

وقتی‌‎که من بچه بودم
غم بود،
اما …
کم بود!

#اسماعیل‌_خویی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

📒سخن کوتاه

بادا مبارک در جهان سور و عروسی های ما
سور و عروسی را خدا ببرید بر بالای ما

زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر
هر شب عروسی دگر از شاه خوش سیمای ما

غزلی از مولانا کلیات شمس تبریزی

و اما معنی
مولانا این غزل را در شب عروسی فرزندش سلطان ولد که با فاطمه خاتون دختر صلاح الدین زرکوب ازدواج میکرد سروده است .
افلاکی در مناقب العارفین (۲/۷۲۰ـ۷۱۹)میگوید:
همچنان روزی در میان اصحاب فرمود که چون فاطمه خاتون را به بهائ الدین ما عقد کردند امامت فرشتگان مقرب و حوران فرادیس اعلی شادی ها میکردند و نقاره ها می‌زدند و همگان سماع کنان به همدیگر تهنیت عروسی می‌دادند و همچنان در شب اول عروسی همین غزل را سرآغاز فرمود .که : بادا مبارک در جهان سور و عروسی ما .....الی آخر و همچنان در شب زفاف این غزل را فرمود که :

مبارکی که بود در همه عروسی ها
در ین عروسی ما باد ای خدا تنها

#شفیعی_کدکنی
دیوان غزلیات شمس

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

به نیم غمزه چنانم ربود دل از دست
که رفت مرغ قرارم ز شست و کار از دست

چه محشری‌ست که ناگاه از میان برخواست
چه فتنه بود که یکباره در کنار نشست؟

من و می از ازل اینگونه مست و مخموریم
من از می و می از آن چشم پر خمارِ تو مست

نقاب اگر ز رخ ای آفتاب بر فکنی
شوند خلق جهان یکسر آفتاب پرست

ز هجر بس‌که دلم رنج برد و درد کشید
درست گفت که پیمانه وصال شکست

به ترک چشم بگو، باز راه خلق منبد
کسی چو ناز تو ای‌شوخ راه شانه نیست

کمند زلف تو دیدی چگونه «رفعت» را
چو مرغ و ماهی بگرفت و درفکند بشست؟

#رفعت_سمنانی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

پروکسی‌ برای تست ۲

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

یه پروکسی جدیدم خدمتتون.

پروکسی جدید

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

این پروکسیارو داشته باشید انشالله کمی در اتصالتون کمکی کرده باشیم.

پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی
پروکسی | پروکسی

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

از پختگی است گر نشد آوازِ ما بلند
کِی از سپندِ سوخته گردد صدا بلند؟

سنگین نمی‌شد اینهمه خوابِ ستمگران
گر میشد از شکستنِ دلها صدا بلند

هموار می‌شود به نظر بازکردنی
قصری که چون حباب شود از هوا بلند

رحمی به خاکساریِ ما هیچکس نکرد
تا همچو گردباد نشد گَردِ ما بلند

فریاد می‌کند سخنانِ بلندِ ما
آوازِ ما اگر نشود از حیا بلند

از بس رمیده است ز همصحبتان دلم
بیرون روم ز خود،چو شد آوازِ پا بلند

بلبل به زیرِ بالِ خموشی کشید سر
صائب به گلشنی که شد آوازِ ما بلند

#صائب

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

شاه نعمت‌الله ولی*رباعیات
*رباعی شمارهٔ ۱۷۱

مجنون و پریشان تو ام دستم گیر
خود می دانی آن تو ام دستم گیر

هر بی سر و پای دستگیری دارد
من بی سر و سامان تو ام دستم گیر

🌼🌼🌼🌼🌼

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران »
رباعی شمارهٔ ۳۴۱

مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر


هر بی سر و پا چو دستگیری دارد
من بی سر و سامان توام دستم گیر

🌼🌼🌼🌼🌼

"مولانا » دیوان شمس » رباعیات »
رباعی شمارهٔ ۹۱۸

مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر


هر بی سر و پای دستگیری دارد
من بی سر و بی‌پای توام دستم گیر

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

🇮🇷خانه‌ام آتش گرفته‌ است،
آتشی جانسوز
هر طرف می‌سوزد این آتش
پرده‌ها و فرش‌ها را ، تارشان با پود
من به هر سو می‌دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده‌های‌ تلخ
و خروش گریه‌ام ناشاد
از درون خسته‌ی سوزان
می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی بی‌رحم
هم‌چنان می‌سوزد این آتش .......

#مهدی_اخوان_ثالث

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

شجریان

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

وقتی تو را در آغوش می‌گیرم،
همه چیز را از یاد می‌برم!
یادم می‌رود سبزی از درختان است
و آبی از آنِ آسمان...!
باور کن خودم را نیز از یاد می‌برم
و حتی یادم می‌رود،
زمستان سرد است
و تابستان را باید در خُنَکای سایه‌ای سر کرد.
می‌ترسم در آغوشت،
حتی نفس کشیدن را  فراموش کنم،
و حیات را ببازم !
و تو ...

#مهران_رمضانیان
#صبح_بخیر

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

‌کبوتر های شهرم را هزاران نامه بر کردم
که شاید آسمان بردارد آن درد و بالم را

تو هم پرسیده بودی که چه خواهی کرد با دوری
صبوری کن برایت مینویسم شرح حالم را


#علیرضا_آذر

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

🌼مولانای جان🌼

آنگاه که تَرَکِ هراس، 
بر پیشانیِ روزنه‌هایِ امید
خاکستر تکاند 
و غبارِ غربت،
حنجرهٔ باورها را فشرد، 
در توفانِ سکوتِ شب‌های بی‌دریچه 
کدامین فانوس،
راه تباهی را به تو نشان داد؟

هنگامی که هر واژه 
چون شیشه‌ی خرده‌ای 
بر زخمِ سالیان نشست
و طنینِ ناگفته‌ها 
در سرزمینِ قلبت 
بذرِ یأس پاشید، 
شکوهِ خاطراتِ کدر را 
در کدام آینه می‌جستی؟

چه امیدی،
در جیبِ خالی از فرداها 
برای رهگذری بی‌نام باقی مانده است؟

آیا هنوز، 
در هجومِ سایه‌های بی‌قرار 
صدایی نامِ تو را 
از لابه‌لای خاکسترِ فراموشی 
به تکرار خواهد خواند؟



✍الهام_صالحی
📘 آبی‌های بی‌قرینه

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄✨❊🌼❊✨┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…
Подписаться на канал