سیری در نمادها و اساطیر ایران و جهان بیان نقد و نظرها: @poodeh 🌺 آغاز به کار کانال: 25 آذر 1395
🔹کارگاههای ترم بهار کانون مطالعات اسطورهشناختی میتاوخته در موسسهی کتابآرایی ایرانی
🔹ثبت نام از طریق وبسایت موسسهی کتاب آرایی ایرانی به آدرس :
www.Ketab-araie-irani.com
.
میترائیوم (مهرابه) اوستیا؛ شهر باستانی اوستیا، ایتالیا
.
Mithraeum of the Baths of Mithras; Ostia Antica, Italy
.
توضیح در پست بعدی 👇🏽👇🏽👇🏽
🌺🌺🌺
نوروز مبارک
امیدوارم سال نو، برای شما سرشار از شادی و سلامتی و بهروزی باشد.
سال لحظههای کمیاب و
تپشهای ناب.
@persian_mythology
🌺🌺🌺🌺
.
فایل صوتی پنجمین نشست از سلسله نشستهای سهراب: نمایش و نقد مجموعه آثار هبوط
/channel/Persian_Mythology
پس شیرویه به میان مردمان اندر نگریست، پسر مردانشاه را دید، آن مردانشاه که پرویز دست او را بریده بود[و او را کشته بود]، او را گفت: برو و پرویز را بکش. و نام پسر مردانشاه مهرهرمزد بود. پس آن مهرهرمزد پیش پرویز رفت. پرویز گفت: تو مرا خواهی کشت که منجمان مرا گفته بودند که مرگ من بر دست کسی باشد از ولایت نیمروز و ندانستم تو خواهی بودن و تو را نشناختم و پدرت را [به جای تو] کشتم و تو پسر اویی و هر که کُشندهی پدر را نکُشد حرامزاده بُوَد. و من پدرت را بدین تهمت کشتم و ندانستم که این بر دست تو خواهد بود. مهرهرمزد تبرزینی بر کتف او زد، کار نکرد که بر بازوی پرویز مهرهای بسته بود که آهن بر وی کار نکردی.
پرويز دانست که تبرزین بر وی کار نکند و مهرهرمزد او را رنجه دارد، دست فراز کرد به بازوی خویش و آن مهره بکند و بینداخت. مهرهرمزد به تبرزینی دیگر کار او آخر کرد و پیش شیرویه آمد و گفت: کشتمش. گفت: تو را چه گفت؟ گفت: کُشندهی من تو خواهی بودن که هر که کین پدر نخواهد حرامزاده بُوَد. و سپاه همه آفرین کردند و بازگشتند و شیرویه گریستن گرفت و آن روز تا شب همی گریست. چون شب اندر آمد مهرهرمزد را بخواند و او را بکشت و گفت: کُشندهی پدر نتوانم دید خاصه که پیغام آورده باشد که: هر که کشندهی پدر نکشد حرامزاده بُوَد.
(تاریخ بلعمی، ابوعلی بلعمی، صص ۵-۱۱۸۱)
هر فرد دو شناسنامه دارد: یکی شناسنامهی شخصی و فردی که در آن خصوصیات شخصی او نظیر نام، نام خانوادگی، نام پدر و مادر و ... درج شده است و دیگری شناسنامهای ملی. این شناسنامهی ملی معرفیکنندهی هویت قومی و ملی هر فرد است. در این شناسنامه مردان و زنان نامدار تاریخ، چه خوب و چه بد، چه سابقهای همچون چنگیزخان به رنگ خون داشته باشد چه شهریاری باشد از جنس روشنایی همچون کوروش ، پدران و مادران قومی و ملی ما به شمار میروند و به قول خسروپرویز تنها ... زادگان به پدران خود بیحرمتی میکنند.
بزرگش ندانند ز اهل خرَد
که نام بزرگان به زشتی بَرَد
⬅️بخش دوم، پایان
@Persian_Mythology
🔴سپندارمذگان داشتیم وقتی ولنتاینی نبود
جشن سِپَندارمَذگان یا اِسپَندگان یا اِسفَندارمَذگان یکی از جشنهای ایران باستان است که در ۵ اسفند گاهشمار یزدگردی و ۲۹ بهمن گاهشمار خورشیدی برای گرامیداشت زن، زمین و مادر برگزار میشود.
این جشن ریشه در شاهنشاهی هخامنشی دارد. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آوردهاست که ایرانیان باستان، پنجم اسفند را روز بزرگداشت زن و زمین میدانستند.
@khabariitel
آقادار، بازمانده اساطیر کهن ایرانی
بخش دوم
حرمت به طبیعت و درخت، کم و بیش بین تمام اقوام ایرانی مطرح بوده و هست. این گاهی به شرک و گاهی هم از سوی روشنفکران عصر ما از جمله نیما یوشیج به مظاهری از عقبماندگی و جهل تعبیر شده است. قطع درختی عظیم با انگیزههای دینی و برای مبارزه با شرک در یکی از ایالات ایران به دستور یکی از خلفای بغداد، در تاریخ آمده است. در سالهای اخیر نیز صدور دستور قطع چندین درخت موسوم به «آقادار» از سوی مقامات رسمی در گیلان به بهانهی مبارزه با خرافهپرستی و جهل در مطبوعات نقل شده است.
از دیدگاه ما اصطلاح آقادار با جزء اول «آقا» و جزء دوم «دار» به معنای درخت، سوءتفاهمی چشمگیر را در گیلان و مازندران پدید آورده است، تا آنجا که سعی ما در این نوشتار کوتاه، صرف کاستن از ابعاد همین سوءتفاهم شده است.
ابتدا از قول دکتر منوچهر ستوده و بر اساس مشاهدات بیش از نیم قرن پیش ایشان از منطقهی گیلان، مطلبی را نقل میکنیم:
«در گیلان مثلی سایر است که «هر جا پیله پیله داره، اونجه گیلکان مزاره»، یعنی هرجا درختان بزرگ و تنومند است، آنجا پرستشگاه و زیارتگاه گیلکها است. اطراف آنها چراغ روشن میکنند و شمع میافروزند و به شاخههای نازک آنها دخیل میبندند و آنها را به نام آقادار و آقاسور و آقاریس و نظایر آنها میخوانند. همین درختان باگذشت زمان به امامزاده تبدیل میشوند و در ظرف پنجاه سال اخیر در حدود ده درخت که رابینو در کتاب گیلان خود به نام مزار خوانده و در زمان وی جز درختی تنومند چیزی دیگر نبوده است، امروز کنار آنها بنایی ساختهاند و به نام امامزاده… نامگذری کردهاند» (از آستارا تا استارباد، ج اول، ۱۳۴۹).
نکتهی مهم این مطلب است که لفظ و یا اصطلاح «آقا» در اصطلاح آقادار همان واژهی ارجمند «آقا» که امروزه در فارسی بسیار مصطلح است و ریشهای ترکی و مغولی دارد نبوده و نیست. در ترکیب «آقادار» که از سنسکریت منشاء گرفته است، «آقا» به معنای گناه و معصیت است. برای روشن شدن موضوع توجه خوانندگان را به سه واژهی سنسکریت که در پی خواهد آمد جلب میکنم:
اول: آقا agha، به معنای گناه و گناهآلود.
دوم: قِنَا یا گِنا ghna، به معنای زایلکننده و از بین برنده.
سوم: اقاقنا یا اقاگَنا aghaghna، به معنای شستن و از بین بردن گناه یا همان کفاره است.
گفتنیست «تارُ taru» در سنسکریت به معنای درخت یا همان «دار» است. ترکیب این واژه با واژهی اقاگنه aghaghna میتواند «آقاگنهتارُ» یا کوتاهشده آن «آقاتار» یا همان «آقادار» باشد که واژهی گیلکی «دار» همان درخت است. مشابه این ترکیب در فرهنگنامهی سنسکریت «دِواتارِ» (دیودار) و «کالپاتارِ» است که دو واژهی اخیر با شرح انگلیسی آنها را نیز در ذیل آوردهایم. همانطور که در معنای این واژهها ملاحضه خواهید نمود موضوع «آقادار» و مفهوم این واژه به بعضی از اعتقادات در مذهب هندو مربوط است که آیین پیش از اسلام مردم منطقه نیز بوده است. در آیین هندو از پنج درخت صحبت میشود که هرکدام به پارادایز و ایزد ایندرا مربوط میشوند.
منبع:
درویشعلی کولایی،
گیلهوا، شماره ۱۳۱، ص ۱۲۰
#اساطیر_ایرانی
#اساطیر_گیاهی
🍂🍃🍂🍃
@persisn_mythology
🐦🔥🌿🎄🌲🌳🌴
#آقادار، بازمانده اساطیر کهن
بخش اول
در نواحی گوناگون ایران، درختانی هستند که به دلایل گوناگون مذهبی تا تاریخی، مورد تکریم و احترام و توجه مردم هستند. اجزای این درختان (شاخهها، برگها، ریشه یا گلها) گاهی در درمانهای سنتی یا مراسم مذهبی استفاده میشود. نمونه مشهور آن شاخه های درخت #برسم است که بخش جدایی ناپذیر مراسم دینی زردشتیان است. این درختان کهنسال مورد احترام، که معمولن از گونه #سرو، #چنار، #آزاد و... هستند، در برخی نواحی ایران مثل گیلان و مازندران، «آقادار» نامیده میشود، که تقدس این گونه درختان ریشه در اساطیر کهن ایران و جهان دارد.
نگاهی به درخت مقدس در باورهای کهن ایرانی میافکنیم.
تنها درختی که در زیر سایهاش، «گیومرتن» آفریده شد و تا بیاساید با آرامش و تندرستی. همان که در نزدیکیاش «هوم سپید» خلق شد تا دشمن پیری، زندهکنندۀ مردگان و انوشهگر زندگان باشد.
همان که سیمرغ بر آن آشیان گرفت و بر فراز آن پرّان کرد. آن «همهتخمه»ای که هزاران نوع گیاه قرار بود از آن برآیند. آن که نخستین انسان، به پهنا و بلندایی مهسان، درخشان چون مهر تابان، وقتی مشیانهاش را دید، ترکش کرد.
آقادار، درختی درازعمر، از نوع سرو، چنار، شمشاد و ازگیل که در هر آبادی تنها یک درخت به این نام معروف است. مردم با توسل به آن نیروهای اهریمنی را از زندگی خود و از آبادی دور میکنند.
«ایرانیان باستان بر این عقیده بودند که دنیای آنها در اصل گسترهای مسطح و پهناور بدون کوهها و درهها و آبکندها بوده است. بدون هرگونه برجستگی یا رخنهای در دریای پیرامون خود که دریایی بدون باد و عاری از هرگونه موج بود. هیچچیز این کمال اولیه را تغییر نمیداد و حتی خورشید و ستارگان و ماه نیز بر گنبد آسمان بیحرکت بر جای خود قرار داشتند.
هنگامی که اهریمن به ناگهان وارد جهان شد، این نظم ازلی درهم شکست. اهریمن چونان آذرخشی دل آسمان را شکافت و محکم به زمین خورد. امواج سهمگینی که بر زمین پدید آمد زایش کوهها و درههای عمیق را در پی داشت. کوه البز در نقطه این برخورد، زاده شد و به مدت 800 سال به سوی آسمان سر کشید.
سپس حیات وارد این دنیای تازه شد. درخت «سئین» (#سیمرغ) یا درخت «همهتخمه» رویید که شاخههای گوناگون آن بذر گیاهان مختلف را در خود داشت. این درخت ماوای پرنده بزرگی به نام سئین بود و هر بار که این پرنده بالهای عظیم خود را به هم میزد، شاخهها را تکان میداد، بذرها را پراکنده میکرد، هزاران دانه بارور بر زمین میریخنتد و در آن ریشه میزدند.
نخستین حیوان، گاو نیرومندی که پوست سپیدش چون ماه میدرخشید. در همین سرزمین و بر کنار رود «وهدائیتی» به چرا مشغول شد. هنگامیکه این گاو در نبردی دشوار با اهریمن کشته شد، روحش به ماه پرواز کرد. از مرگ او زندگی در وجود آمد و بر اثر چکیدن تخمهاش از سپهر آسمان بر زمین، انواع جانوران پدید آمدند.
در سمت دیگر رودخانه، نخستین انسان به نام «گیومرتن» [#کیومرث] زندگی میکرد که مقدر بود در یک روز بدفرجام با اهریمن روبهرو شود. اما تخمۀ او نباید از میان میرفت این تخمه به مدت چهل سال در زمین باقی ماند و سپس به صورت یک ساقه مقدس ریواس سبز شد. از دو شاخۀ این ریواس، همزادان مقدس «#مشی» و «#مشیانه» [نخستین انسانهای فانی و اجداد همه ما] زاده شدند.»
منابع:
تونی آلن، چارلز فیلیپس، مایکل کریگان؛ سَروَر دانای آسمان. ترجمۀ عباس مخبر؛ ویراستار حسین ثاقبی. تهران: روزنهکار، 1384
#اساطیر_ایرانی
#اساطیر_گیاهی
نوشته: حسین ثاقبی
🍂🍃🍂🍃
@persisn_mythology
گزارش و مصاحبه
بیان اهمیت جشن سده در فرهنگ ،تاریخ وادبیات ایران از زبان استاد ارجمند جناب آقای دکتر محمد جعفر یاحقی
در جشن سده و مراسم بازگشایی رسمی خردسرای فردوسی شاخه روستای تاریخی هدک (Hodk)از توابع شهرستان بردسکن(Bardaskan) در استان خراسان رضوی
و نشست صمیمانه ی دبیران و استادان زبان و ادبیات فارسی بردسکن با جناب استاد یاحقی
چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
مدیر خردسرای فردوسی هدک بردسکن: جناب حاج آقای کاظمی
فیلم از آقای علی ارشادی
شهر سوخته از قدیمی ترین تمدنهای جهان و قدیمی ترین شهر های ایران به شمار میرود که در جنوب زابل در شهرستان هامون استان سیستان و بلوچستان قرار دارد.این منطقه که در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است،بیش از 5000 سال قدمت دارد.در بخش موزه شهر سوخته میتوانید شاهد ابزار و لوازم مکشوفه از محوطه باستانی شهر سوخته و دیگر تمدنهای استانهای خراسان جنوبی،کرمان و سیستان و بلوچستان باشید.از مهمترین آثار این منطقه میتوان به اسکلت زنی با چشم مصنوعی در گورستان شهر سوخته اشاره کرد که حیرت هر بیننده ای را بههمراه دارد.
Читать полностью…🔹وصف شبدیز از زبان شاپور نقاش و ندیم مخصوص خسرو
بر آخور بسته دارد رهنوردی
کز او در تک نیابد باد گردی
سبق برده ز وهم فیلسوفان
چو مرغابی نترسد ز آب و طوفان
به یک صفرا که بر خورشید رانده
فلک را هفت میدان باز مانده
به گاهِ کوهکندن آهنینسُم
گهِ دریا بُریدن خیزران دُم
زمانهگردش و اندیشهرفتار
چو شب کارآگه و چون صبح بیدار
نهاده نام آن شبرنگْ شبدیز
بر او عاشقتر از مرغِ شبآویز
یکی زنجیر زر پیوسته دارد
بدان زنجیر پایش بسته دارد
نه شیرینتر ز شیرین خلق دیدم
نه چون شبدیز شبرنگی شنیدم
خسرو و شیرین- نظامی گنجوی
@Persian_Mythology
#اکوان_دیو
اکوان نام دیوی است که به روایت شاهنامه به صورت گورخری وحشی به گلّههای اسبِ کاووس آسیب میرساند. کاووس از رستم کمک خواست. رستم سوار بر اسب بر او حمله برد ولی هر بار که بر او میتاخت گورخر ناپدید میشد. رستم خسته در کنار چشمهای خوابید. آنگاه دیو بستر پهلوان را از جا کند. همین که رستم چشم گشود خود را در دستِ دیو دید. دیو به رستم گفت او را به دریا اندازد یا کوه؟ رستم چون میدانست کار دیو برعکس است، کوه را انتخاب کرد و بالاخره به دریا افتاد و شناکنان خود را به ساحل رساند و با ضربههای گرز، دیو را کُشت.
بعضی از محققّان اکوان را مُحرّف اکومان دانستهاند که در اوستا به شکل اَکَهمَنه(=اندیشهی پلید) آمدهاست. اَکَهمَنه نام دیوی است که مقابل وهومنه(=هومن، بهمن: اندیشهی نیک) است.
داستان اکوان دیو به یک داستان چینی به نام دیوِ باد شبیه است. [رستم هم هنگامی که از دیو میخواهد او را به کوه بیندازد سخنی از قول دانای چین نقل میکند تا اکوان دیو را قانع کند:
چنین داد پاسخ که دانای چین
یکی داستانی زدست اندرین
که در آب هر کو بر آیدش هوش
به مینو روانش نبیند سروش
بزاری هم ایدر بماند بجای
خرامش نیاید بدیگر سرای
به کوهم بینداز تا ببر و شیر
ببینند چنگال مرد دلیر]
به نظر کویاجی در کتاب آیینها و افسانهها اکوان دیو همان ایزد باد است و قراینی در شاهنامه در تایید این نظر هست:
چو اکوانش از دور خفته بدید
یکی باد شد تا برِ او رسید.
فرهنگ اساطیر و داستانوارهها، ص: ۱۵۰
کانال ادبی ویر
@vir486
شبی یک سرگذشت:امشب
جشن شب چله(یلدا)ق آخر
اظهار نظر درمورد جشن یلدا وشروع چله بزرگ درگاه شماری ایرانی را از قول دانشمند بزرگ ابوریحان بیرونی (مبدا سالشماری تقویم کهن سیستانی آغاز زمستان است ونخستین ماه سال دراین تقویم کریست نام دارد)
با نفوذ آئین مهر دراروپا اندیشه های مردمی بر اساس باور مهری قوت یافت ونخستین روز زمستان خوره روز یا روز خورشید درتقویم میلادی به عنوان نخستین روز سال نو مطرح شده است ، به بیانی ساده پس از قرن چهارم میلادی با فراگیر شدن مسیحیت درغرب ، در روم وبسیاری از کشورهای اروپایی روز ۲۱دسامبر به عنوان تولد میترا جشن گرفته می شود وکلیسا از آنجائی که در تعین زمان دقیق میلاد مسیح به نتیجه روشنی نرسید این روز را که مطابق آغاز ماه کریست درتقویم سیستانی و برابر با زادروز مهر درآئین مهر بود به عنوان میلاد مسیح پذیرفت ، واعلام کرد مسیح درشروع انقلاب زمستانی ، زمانی که خورشید به نقطه اعتدال در مدارخویش رسید متولد گردیده است ، بنا براین ۲۱ دسامبر که بعدها درنتیجه اشتباهات محاسباتی به ۲۵ دسامبر انتقال یافت ، به عنوان میلادمهر وجود مسیح وآغاز حضور طولانی ترخورشید درآسمان جشن گرفته میشود ، این جشن چون درماه کریست رخ میداد بانام کریسمس نامگذاری شد ، بسیاری از باورها وائین ها مراسم های غربی ریشه درآئین مهر دارد چنانکه درخت سرو و یا صنوبر وستاره ای دربالای آن یادگار کيش مهر و فرهنگ ایرانی است ورمز های آن را درادبیات سمبولیک ایران جست وجوکرد(برای سرو توضیح جداگانه لازم است)جشن شب چله بزرگ از اول دی تا دهم بهمن جشن سده و تا بیست اسفند چله کوچک شبهای بلند زمستان شب نشینی دربعضی از شهر های خراسان آذربایجان کرمان برگزار میگردد ، از آن جمله درکرمان قدیم درشب چله مردم تابامداد بیدار می ماندند وبراین باور بودند که قارون به شکل هیزم کنی که هیزم برپشت دارد شبانه به خانه نیکوکاران مستمند میرود به انها هیزم میدهد واین هیزمها تبدیل به طلا میشود ودرزمان قدیم تر مردم برای دیدار این هیزم شکن چهل شب به چله می نشستند، این داستان یاد آور داستان بابا نوئل درکریسمس میباشد .
کاظم مزینانی تاشبی دیگر بدرود *
ماخذ*
آثارالباقیه ابوریحان *
جشنها وائینها منصوره میر فتاح*
جشنها وآداب ومعتقدات زمستان ج اول انجوی شیرازی*
@goshetarikh
شعر #شاسوسا از سهراب سپهری
از #هشت_کتاب / #آوار_آفتاب
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
نوسان ها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.
شبیه هیچ شده ای!
چهره ات را به سردی خاک بسپار.
اوج خودم را گم کرده ام.
می ترسم، از لحظه بعد، و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد.
برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا!
بوی ترانه ای گمشده می دهد، بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند.
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم.
بیهوده بود، بیهوده بود.
این دیوار، روی درهای باغ سبز فرو ریخت.
زنجیر طلایی بازی ها، و دریچه روشن قصه ها، زیر این آوار رفت.
آن طرف، سیاهی من پیداست:
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام، شبیه غمی .
و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام.
روی این پله ها غمی، تنها، نشست.
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود.
"من" دیرین روی این شبکه های سبز سفالی خاموش شد.
در سایه-آفتاب این درخت اقاقیا، گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد.
خورشید، در پنجره می سوزد.
پنجره لبریز برگ ها شد.
با برگی لغزیدم.
پیوند رشته ها با من نیست.
من هوای خودم را می نوشم
و در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
انگشتم خاک ها را زیر و رو می کند
و تصویر ها را بهم می پاشد، می لغزد، خوابش می برد.
تصویری می کشد، تصویری سبز: شاخه ها، برگ ها.
روی باغ های روشن پرواز می کنم.
چشمانم لبریز علف ها می شود
و تپش هایم با شاخ و برگ ها می آمیزد.
می پرم، می پرم.
روی دشتی دور افتاده
آفتاب، بال هایم را می سوزاند، و من در نفرت بیداری به خاک می افتم.
کسی روی خاکستر بال هایم راه می رود.
دستی روی پیشانی ام کشیده شد، من سایه شدم:
"شاسوسا" تو هستی؟
دیر کردی:
از لالایی کودکی، تا خیرگی این آفتاب، انتظار ترا داشتم.
در شب سبز شبکه ها صدایت زدم، در سحر رودخانه، در آفتاب مرمرها.
و در این عطش تاریکی صدایت می زنم: "شاسوسا"! این دشت آفتابی را شب کن
تا من، راه گمشده ای را پیدا کنم، و در جاپای خودم خاموش شوم.
"شاسوسا"، وزش سیاه و برهنه!
خاک زندگی ام را فراگیر.
لب هایش از سکوت بود.
انگشتش به هیچ سو لغزید.
ناگهان، طرح چهره اش از هم پاشید، و غبارش را باد برد.
رووی علف های اشک آلود براه افتاده ام.
خوابی را میان این علف ها گم کرده ام.
دست هایم پر از بیهودگی جست و جوهاست.
"من" دیرین، تنها، در این دشت ها پرسه زد.
هنگامی که مرد
رویای شبکه ها، و بوی اقاقیا میان انگشتانش بود.
روی غمی راه افتادم.
به شبی نزدیکم، سیاهی من پیداست:
در شب "آن روزها" فانوس گرفته ام.
درخت اقاقیا در روشنی فانوس ایستاده .
برگ هایش خوابیده اند، شبیه لالایی شده اند.
مادرم را می شنوم.
خورشید، با پنجره آمیخته.
زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگ هاست.
گهواره ای نوسان می کند.
پشت این دیوار، کتیبه ای می تراشند.
می شنوی؟
میان دو لحظه پوچ، در آمد و رفتم.
انگار دری به سردی خاک باز کردم:
گورستان به زندگی ام تابید.
بازی های کودکی ام، روی این سنگ های سیاه پلاسیدند.
سنگ ها را می شنوم: ابدیت غم.
کنار قبر، انتظار چه بیهوده است.
"شاسوسا" روی مرمر سیاهی روییده بود:
"شاسوسا"، شبیه تاریک من!
به آفتاب آلوده ام.
تاریکم کن، تاریک تاریک، شب اندامت را در من ریز.
دستم را ببین: راه زندگی ام در تو خاموش می شود.
راهی در تهی، سفری به تاریکی:
صدای زنگ قافله را می شنوی؟
با مشتی کابوس هم سفر شده ام.
راه از شب آغاز شد، به آفتاب رسید، و اکنون از مرز تاریکی
می گذرد.
قافله از رودی کم ژرفا گذشت.
سپیده دم روی موج ها ریخت.
چهره ای در آب نقره گون به مرگ می خندد:
"شاسوسا"! "شاسوسا"!
در مه تصویرها، قبر ها نفس می کشند.
لبخند "شاسوسا" به خاک می ریزد
و انگشتش جای گمشده ای را نشان می دهد: کتیبه ای !
سنگ نوسان می کند.
گل های اقاقیا در لالایی مادرم میشکفد: ابدیت در شاخه هاست.
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم، تنها، نشسته ام.
برگ ها روی احساسم می لغزند.
#شعر_و_اسطوره
#اساطیرایرانی
@persian_mythology
تاریخ اساطیری ایران به روایت ژاله آموزگار / برگزار شده در خانه هنرمندان ایران– ۵ خرداد ۱۳۸۲
#ژاله_آموزگار
@NazariyehAdabi
.
مهرابه یا میترائیوم به پرستشگاههای مهرپرستان گفته میشود. معمولاً ساختمان مهرابهها از یک تالار اصلی تشکیل میشود و مهراب با یک فرورفتگی در دیوار مقابل با نقش برجسته یا مجسمهی مهر در حال کشتن گاو در بالای این تالار، به همراه سکوهایی سنگی در دو طرف این تالار قرار میگیرد. اغلب فضای مهرابهها تاریک است و روشنی آنها از روزنههای کوچکی تامین میشود تا حالت اصلی و طبیعی غار حفظ شود. مهر که از ایزدان بنام هندواروپایی است، در وداها میترا، در اساطیر یونان باستان میتراس، در پارسی باستان میثره، در اوستا میهر، و در فارسی نو مهر خوانده شده است. آیین پرستش مهر از طریق ایران و هند، در قرون اولیهی میلادی به روم انتقال یافت که با تغییراتی چند همراه شد چرا که پیش از آن در روم زمینهی آیینهای هلنی و مصری وجود داشت. یکی از مهمترین این تفاوتها، وجود صدها نقش برجسته و نبود هیچ متن نوشتاری از این آیین در روم است؛ مهر (میتراس) در آیین مهرپرستی رومی، به صورت یک جوان از صخره متولد میشود و به همراه خود نشانههایی دارد: خنجری که با آن روزی گاو نر را خواهد کشت، مشعل آتشی که نماد نوری است که به جهان میآورد و کرهای که نماد فرمانروایی کیهانی اوست. اما در اکثر نقش برجستههای به جا مانده از او، ماجراهای این خدا با گاو نر به تصویر در آمده است. مهر پیش از این که گاو را بکشد، باید او را بگیرد و این کار را بسیار دشوار میبیند. او نخست موفق میشود که گاو نر را که در حال چراست، بگیرد. اما گاو نر خود را رها میسازد و خدا را به دنبال خود میکشد، تا اینکه سرانجام حیوان سخت خسته میشود و مهر میتواند او را دوباره بگیرد و به غار ببرد و در آنجا او را بکشد. غالباً کشتن گاو به معنی عمل آفرینش تعبیر شده است. نیروهای خیر (در صورت سگ) و نیروهای شر (در صورت مار و کژدم) بر سر سرچشمهی حیات، یعنی خون و نطفهی زندگیبخش گاو، میجنگند. اما پیروزی خیر در به دست آوردن زندگی که به صورت غلهای است که از دُم گاو قربانی شدهی محتضر سبز میشود، محقق میگردد. سرانجام مهر پیش از عروج خویش به عرش با "سُل" در آیین ضیافت همگانی شرکت میجوید که مراسم آن در پیرامون تن گاو نر برگزار میشود و این همان مناسکی است که مومنان آن را پیوسته در مناسک خود تقلید و اجرا میکنند.
.
#میت_اوخته #میترائوم#میتراس
🔹ترافیک ۷ کیلومتری برای بازدید نوروزی از تخت جمشید
به روایت فردوسی بزرگ داریوش سوم به هنگام مرگ تنها، نگران آیندهی ایران بود از همین رو به اسکندر سفارش کرد که با دخترش روشنک ازداوج کند تا از این ازدواج فرزندی متولد شود که حافظ ایران باشد و جشن سده و نوروز را برپا دارد.
"به اندرز من سر به سر گوش دار
پذیرنده باش و به دل هوش دار
سکندر بدو گفت فرمان تُراست
بگو آنچ خواهی که پیمان تُراست
زبان تیز دارا بدو برگشاد
همی کرد سرتاسر اندرز یاد
نخستین چنین گفت کای نامدار
بترس از جهان داور کردگار
که چرخ و زمین و زمان آفرید
توانایی و ناتوان آفرید
نگه کن به فرزند و پیوند من
به پوشیدگان خردمند من
ز من پاکدل دختر من بخواه
بدارش به آرام بر پیشگاه
کجا مادرش روشنک نام کرد
جهان را بدو شاد و پدرام کرد
مگر زو ببینی یکی نامدار
کجا نو کند نام اسفندیار
بیاراید این آتش زردهشت
بگیرد همان زند و استا به مشت
نگه دارد این فال جشن سده
همان فر نوروز و آتشکده
همان اورمزد و مه و روز مهر
بشوید به آب خرد جان و چهر"
@Persian_Mythology
🌺🌺.
#چهارشنبه_سوری شاد باد!
غمهایتان در آتش سوری سوخته باد!
سال جدید فرخنده و پر از مهر.
@persian_mythology
🌺🌺🌺
🔹سهراب
فرهیختهی گرامی!
با افتخار از شما دعوت میشود در ششمین نشست از سلسله نشستهای سهراب حضور به هم رسانید و بر غنای آن بیفزایید.
♦️نمایش و نقد مرقع بهار مولانا
با حضور:
▪️سرپرست کارگاه و مشاور هنری مرقع: حسن محمدی و بهروز عوضپور.
▪️منتقدان: محسن جدیدی، نسترن هاشمی، مازیار آخوندی، ساینا محمدی خبازان، سهند محمدی خبازان
🔸حضور در این نشست برای همه آزاد و رایگان است.
#میت_اوخته#موسسه_کتاب_آرایی_ایرانی#نشست_سهراب
✔️زمان برگزاری: سهشنبه ۱۴۰۳/۱۲/۱۴ ساعت ۱۸
✔️مکان برگزاری: نگارخانه لاجورد، تقاطع بزرگمهر و فلسطین، شماره ۲۹
@Persian_Mythology
🔹بزرگترین تندیس اسبسوار جهان یا کمبوزه
یکم:
به گفتهی تاریخ جهانگشا چنگیزخان مغول وقتی بر شهر بخارا دست یافت: “فرمود تا آتش در محلات انداختند و چون خانههای شهر تمامت از چوب بود بیشتر از شهر به چند روز سوخته شد مگر مسجد جامع و بعضی از سرایها که عمارت آن از خشت بود” … “اعیان زمان و افراد سلطان بودند و از عزت پای بر سر فلک مینهادند دستگیر مذلت گشتند و در دریای فنا غرق شدند” … “زیادت از سی هزار آدمی در شمار آمد که کشته بودند و صغار اولاد و اولاد کبار و زنان چون سرو آزاد آن قوم برده کردند”… “و یکی از بخارا پس از واقعه گریخته بود و بخراسان آمده حال بخارا ازو پرسیدند گفت آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند، جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند اتفاق کردند که در پارسی موجزتر ازین سخن نتواند بود” (جلد اول ص ۸۲ و ۸۳)." و در شهری دیگر: “خلق بیرون آمد تمامت را بداشتند زنان را از مردان جدا کردند ای بسا پریوشان را که در کنار شوهران بیرون میکشیدند و خواهران را از برادران جدا میکردند و فرزندان را از کنار مادران میستدند و از غصب ابکار، پدران و مادران را دل افگار، و فرمان رسانیدند که بیرون چهارصد محترقه که تعیین کردند و از میان مردان گزین و بعضی کودکان از دختران و پسران که به اسیری براندند تمامت خلق را با زنان و فرزندان ایشان بکشتند و بر هیچکس از زن و مرد ابقا نکردند” (ج اول ص ۱۲۷). “چون به در مرو رسیدند در یک ساعت شهر بستدند و مؤمنان را چون شتران ماهار زده ده ده و بیست بیست در یک رسن قطاری میکردند و در طغار خون میانداخت تا زیادت از صدهزار را شهید کردند” (ج اول ۱۳۱). درباره قتل عام بلخ مینویسد: “… بفرمود تا اهالی بلخ صغیر و کبیر قلیل و کثیر را از مرد تا زن به صحرا راندند و بر عادت مألوف بر مثین و الوف قسمت کردند تا ایشان را بر شمشیر گذرانیدند و از تر و خشک نگذاشتند… جماعتی از پراکندگان که در کنجها و سوراخها مختفی مانده بودند و بیرون آمده تمامت ایشان را بکشتند … و از جانور درو هیچ نگذاشتند”(ج اول ۱۰۴ و ۱۰۵)" و "از قنقلیان از مردینه به بالای تازیانه زنده نگذاشتند".
اگر تاریخ جهانگشا و جامعالتواریخ و سایر تاریخهای عهد مغولان را بخوانیم از واژه به واژه و سطر به سطر و صفحه به صفحهی آنها بوی خون میآید. چنگیزخان مغول یکی از خونریزترین مردان تاریخ جهان است با قلبی از سنگ خارا.
مغولان در ساحل رودخانه توول در تسونجین بولدوگ در ۵۴ کیلومتری شرق پایتخت مغولستان، اولانباتور، برای بزرگداشت چنگیزخان بزرگترین تندیس اسبسوار جهان را به بلندای ۴۰ متر(به اندازهی یک ساختمان ۱۳ طبقه) ساخته و بر پا کردهاند زیرا چنگیزخان را پدر ملی خود میدانند.
در سال ۲۰۰۸ از زندگانی او فیلمی سینمایی ساختهاند که نامزد اسکار شد.
دوم:
"داریوش شاه گوید: این است آنچه به وسیله من انجام شد پس از اینکه شاه شدم. کمبوجیه پسر کوروش از خاندان ما بود او در آن زمان شاه بود. کمبوجیه برادری داشت به نام بردیا، مادر بردیا مادر کمبوجیه نیز بود [پس آنها برادر تنی بودند]...هنگامی که کمبوجیه رهسپار مصر شد، مردم نافرمان شدند. پس از آن دروغ در کشور بسیار شد هم در پارس، هم در ماد، و هم در سایر سرزمین ها."(کتیبهی داریوش بزرگ در بیستون)
در اینجا بر خلاف مغولستان برنامهای تلوزیونی ساخته میشود و با تمسخر و توهین به کمبوجیه نام او را کمبوزه و... تلفظ میکنند تا اثبات کنند ما را به بزرگداشت و احترام گذاشتن به پدران چه کار؟؟؟
سوم:
مردمانِ سپاه این سخن نپسندیدند و گفتند: پادشاهی به دو مَلِک راست نشود(کشور نمیتواند همزمان دو پادشاه داشته باشد) و اندر میان رعیت، بیشش آنند(بیشتر از آن دسته هستند) که پدرت را میخواهند، اگر تو او را نکشی ما این مُلک بدو بازدهیم از بهر آنکه ایشان خلاف کنند(اختلاف اندازند) و حیلت انگیزند به میان مردمان اندر، و این مُلک(پادشاهی) بر تو راست نشود و چون مُلک بدو بازدهند تو دانی که او در کشتن تو با کسی مشورت نکند و نگذارد که بر تو یک روز بگذرد تا تو را نکشد.
شیرویه متحیر شد و دانست که اگر پرویز در مُلک بنشیند هم در ساعت او را بکشد. از آن سرهنگان بزرگ یکی را بفرمود که برو و او را هلاک کن. آن مرد با سلاح برفت و پیش بایستاد. پرویز او را گفت: تو را به چه فرستادهاند؟ گفت: مرا فرستادهاند تا تو را بکشم. گفت: برو که تو نه آن مردی که مرا بتوانی کشتن و کار مرگ من به دست تو نیست. آن مرد بازگشت و سوی شیرویه آمد و آن سپاه همچنان نشسته بودند، شیرویه مردی دیگر را بفرستاد پرویز او را همچنین بگفت.
⬅️ابخش نخست، ادامه دارد👇👇
@Persian_Mythology
🔹 ایران، کهن ترین کشور جهان
🔹وبسایت «بررسی جمعیت جهان» با بررسی دادههای آماری و تاریخی ۸ کشور قدیمی جهان را بر اساس تاریخ تشکیل نخستین حکومت سازمانیافته و همچنین تاریخ استقلال و حاکمیت ملی اعلام کرد که در هر دو فهرست، ایران کهنترین کشور جهان است.
🔹بنابر آمار این وبسایت، نخستین حکومت سازمانیافته در ایران در ۳۲۰۰ سال پیش از میلاد مسیح تشکیل شده است.
🔹 در این فهرست مصر در جایگاه دوم، ویتنام سوم، ارمنستان چهارم، کره شمالی پنجم، چین ششم، هند هفتم و گرجستان هشتم هستند.
#دیدار_نیوز
didarnews.ir
@persian_mythology
🌺
🔻بسیاری از مردم در آمریکای شمالی روز دوم فوریه را باعنوان «روز گراندهاگ» جشن میگیرند.
روز گراندهاگ (روز موشخرما) مراسمی سنتی است که از زمان سکونت مهاجران هلندی و اروپایی در آمریکای شمالی در قرن ۱۹ برجای مانده است.
طبق باورها، در این روز موشخرمای کوهی از لانهاش بیرون میآید تا ببیند زمستان کی تمام خواهد شد.
اگر هوا ابری باشد و موشخرما سایهاش را نبیند، بهار زودرس خواهد آمد. اما اگر او در هوای آفتابی بیرون بیاید و سایهاش را ببیند، به آشیانهاش برمیگردد و زمستان برای شش هفته دیگر ادامه خواهد داشت.
هر سال هزاران نفر برای دیدن فیل، موشخرمای مشهور و محبوب، به شهر پانکساتاونی در ایالت پنسیلوانیا میآیند. این شهر محل گردهمایی دوستداران فیل و روز گراندهاگ است.
فیل در پارک حفاظتشده گابلزر ناب در حومه شهر پانکساتاونی زندگی میکند.
او سحرگاه یکشنبه در هوایی ابری از لانهاش فراخوانده شد و به مردم مشتاق گفت که «امسال منتظر یک بهار زودرس باشید.»
آتشبازی، اجرای نمایش، برنامههای طنز و توزیع غذا و نوشیدنی از جمله برنامههای معمول این جشن
است که یک روز کامل ادامه دارد.
@BBCPersian
گزارش کوتاهی از زندگی #زال در شاهنامه فردوسی.
🌺
🔘 برخلاف سهراب که جوانی جاهطلب و جویای نام است، سیاوش بیشتر در اندیشهٔ صلح و آرامش است. چون به دربار پدر بازمیگردد، نهایت کوشش خود را میکند تا از آتش هوس سودابه، همسر سوگلی شاه، در امان بماند. اما دلسپردگی کاووس بدین زن تازینژاد تا بدان حد است که حتا وقتی به ناپاکی و نیرنگسازی او پی میبرد، باز به دنبال بهانهای است که او را ببخشاید و در حرمسرای خود نگه دارد.
مروت و پایمردی سیاوش، که از شدت دلبستگی شاه به سودابه آگاه است، کاووس را در این راه یاری میدهد و سودابه از مجازات مرگ در امان میماند، اما پس از چندی عرصه را چنان بر سیاوش تنگ میکند که شاهزادهٔ جوان ترجیح میدهد عازم جنگ با توران شود و به این بهانه از دربار پدر و دسیسههای سودابه دور بماند.
سیر حوادث سیاوش را سرانجام با محظوری اخلاقی مواجه میکند: اجرای فرمان بیدادگرانهٔ کاووس که مستلزم عهدشکنی و کشتن گروگانهای بیگناه تورانی است یا ماندن بر سر پیمان و در نتیجه گسستن از دربار پدر و پناه بردن به دامان دشمن.
سیاوش راه دوم را برمیگزیند و در واقع چون برهای معصوم به استقبال مرگ میرود.
❄️#شاهنامه
❄️#فردوسی
❄️#سیاوش
❄️#تألیف
❄️#تاریخ_و_ادبیات
❄️#لذت_متن
❄️#پیشنهاد_کتاب
❄️#نشر_نی
💠@dmdehghani
🔹خسروپرویز، باربد، شبدیز
خسروپرویز پادشاه بزرگ ساسانیان اسبی داشت به نام شبدیز(یعنی به رنگ شب) که گفتهاند چهار وجب از سایر اسبان جهان بلندتر بود. ابوعلی بلعمی میگوید:
«اسبی داشت، شبدیزنام که هیچ پادشاه را نبود. هر طعامی که پرویز خوردی آن اسب را دادی؛ چون اسب بمـرد، او را کفنی ساخت و در گـور نهاد. نقش آن اسب بر سنگ کرده بود که هرگـاه آرزوی آن اسب داشتی بر آن نقش نظر کردی».
خسرو که مطابق روایت نظامی گنجوی شبدیز را از همسر خود شیرین هدیه گرفته بود آن را بقدری دوست میداشت که سوگند خورده بود که هرگاه کسی خبر مرگش را به وی رساند بیدرنگ کشته خواهد شد.
روزی که شبدیز مُرد میرآخور شاه هراسان نزد باربد رامشگر پرآوازهی خسرو رفت و چاره خواست . “باربد” او را دلداری داد و چون به خدمت خسرو رفت چنگ برگرفت و پس از وصف شبدیز به آوازی اندوهبار خواند که: “شبدیز دیگر نمیچمد و نمیجنبد و نمیخسبد.”
خسرو از شنیدن آن آواز بیاختیار فریاد زد:”مگر شبدیز مرده است؟”
باربد جواب داد: “شاه خود چنین فرماید! “خسرو گفت : “احسنت بر تو که هم خود و هم دیگران را از مرگ خلاص کردی.”
#اساطیر_ایرانی
#اسطوره_حیوانات
#شبدیز
#تخت_جمشید
@Persian_Mythology
.
دورهی جامع اسطورهشناسی(روشها و رویکردها)؛ دورهی نخست
مدرس: دکتر بهروز عوضپور
یکشنبهها ساعت ۱۶ تا ۱۸
شروع دوره: ۲ دی ماه
ثبت نام از طریق وبسایت موسسه
.
منم کوروش شهریار روشناییها
شهرِ یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد؟
"حافظ"
۲۴. (و آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمیداشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمینهای سومر و اکد ترساننده باشد.
◀️بخشی از ترجمهی استوانهی کوروش
🌹هفتم آبان ماه روز بزرگداشت کوروش گرامی باد
/channel/Persian_Mythology
#شاسوسا، بنایی باستانی و رمزآمیز
«زیباییِ تاریکِ پارهای از نقشها مرا آسان به دیدار تنهایی میکشاند. کنار «شاسوسا»ها تنهای تنها بودم. میان من و او پیوندی نبود. «شاسوسا»ها نهتنها ما را از آنچه پیرامون ماست جدا میکند، بلکه میان ما و خودشان نیز پرتگاهی بیکران میآفرینند. آدم عاشق تنهاست، و در تنهایی او چیزی نیرومندتر از مرگ فرمان میراند.»
(از نامهٔ سهراب سپهری به مهری رخشا، ۲۸ شهریور ۱۳۳۸، به نقل از:
تپش سایهٔ دوست: در خلوت ابعاد زندگی #سهراب_سپهری، کامیار عابدی، ص۱۱۸ و ۱۱۹، چاپ اول: ۱۳۷۷)
«سهراب به شاسوسا علاقهٔ زیادی داشت؛ حتی یکی از شعرهای او نیز این نام را گرفته است. شاسوسا بنایی کهن است در حاشیهٔ کویر، و در ابتدای جادهٔ قدیم کاشان_آران و بیدگل، در مزرعهٔ قدیمی ملاحبیب. عمارتی به شکل مربع و بهارتفاع دهمتر، ساختهشده از خشت خام... برخی این بنا را بهروزگار شاهان ساسانی نسبت میدهند، امّا برخی قطعههای کاشی لعابدار و سفالهای پراکنده در محوّطهٔ آن مربوط به دورهٔ سلجوقی است. شاسوسا برای سهراب مفهومی رمزآگین و رازورانه داشت.»(توضیح کامیار عابدی)
#شعر-و-اسطوره
#اساطیرایرانی
@persian_mythology
کشف تبر 4500 ساله در ایران؛ گراز و مار بر روی دسته تبر، کشف شده از گورستان #دهدومن، در استان کهگیلویه و بویراحمد.
@persian_mythology