sadegh_hedayat | Неотсортированное

Telegram-канал sadegh_hedayat - کافه هدایت

9216

● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/

Подписаться на канал

کافه هدایت

‏در آنجا نه کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی! پرنده‌ها از این سرزمین گریخته بودند و یک‌مشت مردم کر و لال در هم می‌لولیدند و زیر شلّاق و چکمهٔ جلادانِ خودشان جان می‌کَندند. احمدک دلش گرفت، نی‌لبکش را درآورد و یک آواز غم‌انگیز زد.

#آب_زندگی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

‏«پایین استیج بودن با عزت رو به بالای استیج بودن با ذلت ترجیح میدم.»

#مهدی_یراحی

Читать полностью…

کافه هدایت

وارد خانه اش كه شد یكسر رفت باطاق سر دستی خودش كه میز تحریرش آنجا بود . اطاق شوریده ریخته و پاشیده ، خاكستر سرد در پیش بخاری ریخته بود . پارچه بنفش خامه دوزی و پاكت بهرام را كه وصیت نامچه در آن بود روی میز گذاشته بودند ، پاكت را برداشت از میان پاره كرد ، ولی تكه كاغذ نوشته ای در میان آن دید كه آنروز از شدت تعجیل ملتفت آن نشده بود . بعد از آنكه تكه ها را روی میز بغل هم گذاشت اینطور خواند:  لابد این كاغذ بعد از مرگم بتو خواهد رسید . میدانم كه از این تصمیم ناگهانی من تعجب خواهی كرد ، چون هیچ كاری را بدون مشورت با تو نمی كردم ، ولی برای اینكه سری در میان ما نباشد اقرار میكنم كه من بدری زنت را دوست داشتم . چهار سال بود كه با خودم میجنگیدم ، آخرش غلبه كردم و دیوی كه در من بیدار شده بود كشتم ، برای اینكه به تو خیانت نكرده باشم . پیشكش ناقابلی به هما خانم میكنم كه امیدوارم قبول شود .

قربان تو بهرام .

همایون مدتی مات دور اطاق نگاه كرد .حالا دیگر او شک نداشت كه هما بچه خودش است. آیا میتوانست برود بدون اینكه هما را ببیند؟ كاغذ را دوباره و سه باره خواند ، در جیبش فرو كرد و از خانه بیرون رفت . سر راه در مغازه اسباب بازی وارد شد و بی تأمل عروسک بزرگی كه صورت سرخ و چشمهای آبی داشت خرید و به سوی خانه پدر زنش رفت ، آنجا كه رسید در زد . مشدی علی نوكرشان همایون را كه دید با چشمهای اشك آلود گفت :

" آقا ، چه خاكی بسرم شد ؟ هما خانم ! "

چه شده ؟
آقا ، نمیدانید ، هما خانم از دوری شما چه بی تابی میكرد .هر روز من میبردمش مدرسه ، روز یكشنبه بود. تا حال پنج روز میشود كه عصرش از مدرسه فرار كرد . گفته بود میروم آقا جانم را ببینم . ما آنقدر دستپاچه شدیم . مگر محمد بشما نگفت ؟ به نظمیه تلفون كردیم دوبار من آمدم در خانه تان .
چه میگوئی ؟ چه شده ؟
هیچ آقا ، سر شب بود كه او را به خانه مان آوردند . راه را گم كرده بود . از سوز سرما سینه پهلو كرد . تا آن دمیكه مرد همه اش شما را صدا میزد . دیروز او را بردیم شاه عبدالعظیم ، همان پهلوی قبر بهرام میرزا او را به خاك سپردیم . "
همایون خیره به مشدی علی نگاه میكرد ، به اینجا كه رسید جعبه عروسك از زیر بغلش افتاد . بعد مانند دیوانه ها یخه پالتوش را بالا كشید و با گامهای بلند بطرف گاراژ رفت. چون دیگر از بستن چمدان منصرف شد و با اتومبیل عصر میتوانست هرچه زودتر حركت بكند.

#گرداب
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

"مربی ورزش هستم، اونا برای تمرینِ داخل کلاس بود حاج آقا."
"بابا حکم‌ها رو دادن، به مامان چیزی نگو"

یکسال گذشت...

#محمدمهدی_کرمی
#محمد(کیان)_حسینی

@sadegh_hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

وقتی که آدم خیال موهوم ابدیت را از دست داده، چند ساعت و یا چند سال انتظار فرقی نمی‌کند.
من به هیچ چیز علاقه نداشتم.

#دیوار
#ژان_پل_سارتر
ترجمه #صادق_هدایت

Читать полностью…

کافه هدایت

آکادمی فلسفی "مارزوک" تقدیم می‌کند:
نقد و بررسی کتاب «گفت‌وگو با صادق هدایت»
یوسف یزدانی/ نشر گیوا/ چاپ اول ۱۳۹۷
        
🕒 زمان: سه شنبه ۲۰ دی ماه ۱۴۰۲
      ساعت ۲۲ به وقت ایران

کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy

(این کتاب سال ۱۳۸۳ آماده‌ی چاپ بود، اما سانسورچی‌ها، هر بار چنان اصلاحیه‌های ویرانگری می‌دادند که قامت کتاب و بلکه قامت خودم نیز خم می‌شد و ۱۴ سال منتظر ماندم تا بالاخره سال ۱۳۹۷ با تلاش‌ها و پیگیری‌های مدیریت محترم نشر گیوا، جناب سپهری، بدون هیچ کلمه سانسوری چاپ شد.)


دوستان عزیز برای تهیه‌ی کتاب فوق، به آدرس دفتر مرکزی انتشارات گیوا مراجعه فرمایید:
تهران، میدان انقلاب، ابتدای خیابان کارگر جنوبی، نبش کوچه‌ی مهدیزاده، پلاک ۱، طبقه‌ی ۴، انتشارات گیوا.

یا با شماره تلفن‌های زیر تماس بگیرید:

(۰۲۱۶۶۱۲۳۸۸۰)
(۰۲۱۶۶۹۴۴۷۴۷)

#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان

از کانال شخصی: رقص کلمات در دیگ جوشان_یوسف یزدانی
/channel/ragsekalamat

ارتباط با یوسف یزدانی در تلگرام
@hichdrhich

آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53

Читать полностью…

کافه هدایت

چرا می‌کوشیم آدم‌ها را تغییر دهیم؟
این درست نیست. آدم باید یا دیگران را همان‌طور که هستند بپذیرد، یا همان‌طور که هستند به حال خودشان بگذارد.
آدم نمی‌تواند آنها را عوض کند، فقط توازن‌شان را بر هم می‌زند. چون یک انسان از قطعه‌های واحدی درست نشده است که بتوان تکه‌ای را برداشت و به‌جایش چیزِ دیگری گذاشت.
او یک کل است، و اگر آدم یک سویش را بکشد، سوی دیگرش، چه بخواهی چه نخواهی، کشیده می‌شود.

نامه به فلیسه
#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

هدایت و تجربه مدرنیته

در تقاطع میان سنت و مدرنیته در تاریخ مدرن خاورمیانه، نسل هایی از روشنفکران قرار دارند، که اگرچه پیش زمینه ها و دیدگاه هاشان متنوع است، تلاش دارند میانجی گذر از وجه سنتی به وجه مدرن اندیشیدن باشند. این روشنفکران تقریبا همواره با آگاهی و وجدانی توصیف می شوند که خشمگینانه مابین دو موضوع در نوسان استه: تصديق مخاطره شکست خوردن از مدرنیته و الزام محال غلبه بر آن برای بسیاری از این روشنفکران، تجريۀ فوق الذکر از مدرنیته به منزله «شوکی» ظاهر می شود که الگویی از «تفرد بخشیدن» را دنبال می کند و نه الگوی خطی پیشرفت یکپارچه این «تفرد بخشیدن» با معنایی از «بلوغ» مشخص می شود، با فرایندی که به نوبه خود تفکری انتقادی و فروپاشي هاله جادویی را سبب می شود. بنابراین، هر گونه تجربه مدرنیته برای هر یک از روشنفکران شامل تنگناهای مشخص خاص خود است.

در خاطر داشته باشید، وقتی پای بحث درباره تجربۀ مدرنیته به میان می آید، درون چهارچوب هر یک از این زندگی های
روشنفکری است که پی گرفته می شود. روشنفکران ایرانی، برای اولین بار در اواخر قرن نوزدهم با این تنگناها رو در رو شدند، در خلال دوره ای صد و پنجاه ساله (۱۹۹۰. ۹۸۴) تفکر آرمانشهرانه (یا اتوپیایی) نقشی مرکزی ایفا کرده هم در زندگی و آثار روشنفکران ایرانی و هم در تنگناهایی که در فرایند مدرنیزاسیون درگیر آن بودند. همین تفکر آرمانشهرانه کمابیش به عنوان بیانی منسجم از سنت های متفاوت اندیشه ظاهر شد، سنت هایی که در تصورات و بصیرت های خاص گذشته و آینده ریشه داشت. در طول این دوره زمانی پرسش هایی که ناگزیری تاریخی، تصویر تکنولوژیکی و هماهنگی منطقی ارزش ها را در سیستم بیگانه برای روابط تاریخی مدنظر قرار می دادند، در مرکز بخشهای روشنفکری بودند.

#رامین_جهانبگلو
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

نسیم نیست‌، نه‌! بیم است‌، بیم‌ِ دار شدن‌، که لرزه می‌‌فکند بر تن سپیداران‌…

"حسین منزوی"


#مجاهد_کورکور
#رضا_رسایی

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

شرزین:
آه شیخ، ریشِ ریا درآمده. روزگاری سخن از خرد گفتم دندانم شکستید و امروز در پی لقمه‌ای قلم می‌تراشم می‌شکنید. چه بنایی می‌‌خواستم برآورم در این ویرانه و چنان کردید که بر پای خویش ایستادن نمی‌توانم و هردَم در ظلمات خندقی یا چاهی فرو می‌افتم؛ و از درد، اندیشه فراموش کرده‌ام.

استاد:
هر چه برآمد از توست شرزین؛ نمی‌شد بگویی غلط کردم؟

شرزین: به خدا می‌گفتم اگر کرده بودم.


طومار شیخ شرزین
#بهرام_بیضایی

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

هر عارضه‌ای که تسکین پیدا کند عارضه‌ای دیگر به وخامت می‌گراید، بشر یک چاه است با دو سطل، یکی پایین می‌رود تا پر شود، دیگری بالا می‌آید تا خالی شود.

#ساموئل_بکت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

شاهرخ مسکوب، تیرماه ۱۳۵۸:
«در هواپیما هستم. دارم دور می‌شوم. از وطنی که مثل غولی، هیولایی قفس را شکسته و له کرده و زخمگین و خونین بیرون آمده. قلب بزرگ اما چشم‌های نابینایی دارد. نمی‌داند کجا می‌رود و در رفتن کشتزار خودش را زیر پاهایش ویران می‌کند؛ وطنی که به نام اسلام از خود بیرون آمد. اسلام جهان‌بینی بود، بدل به ایدئولوژی شد و هیچ‌کدام این‌ها «وطن» ندارند. مثل مارکسیسم؛ هم‌وطن یکی مسلمین و هم‌وطن دیگری زحمتکشان است.»

شاهرخ در روزهای پس از پیروزی انقلاب زمانی‌که می‌بیند نمی‌تواند نوشته‌ها و عقایدش را منتشر کند و از آن‌ها سخن بگوید، ایران را ترک می‌کند و در مدرسه‌ی مطالعات اسلامی پاریس به کار مشغول می‌شود. اما همواره دل‌تنگ ایران بود و دل در گرو فرهنگ ایران داشت. او در جایی می‌نویسد: «ایران عزیزم، ایران جاهل ظالم، ایران ِ کوه‌های بلند، بیابان‌های سوخته و آفتاب وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز! دلم برایت تنگ شده؛ ای بی‌وفای ناکس ِ دور! با این بی‌داد ِ تبه‌کاران وای به حال آیندگان.»

@Sadegh_Hedayat©️

Читать полностью…

کافه هدایت

ای کاش که یلدایِ وطن را سحری بود...

@sadegh_hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

‍ #Silent_Whale_Becomes_A_Dream
#Post_Rock
#Depressing

از زندگی با مردم، از حرف زدن، عاجزم. کاملا در خود فرو رفته‌ام، به خودم فکر می‌کنم. سرخورده، خالی از شعور، هراسان. چیزی ندارم به کسی بگویم. هرگز، به هیچ کس.

#فرانتس_کافکا
#یادداشت_ها

@sadegh_hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

یک نویسنده
در هر شرایطی که باشد
چه گمنام
چه موقتاً مشهور
چه در چنگالِ زنجیرهای استبداد
چه عجالتا بهره‌مند از آزادی بیان
تنها به شرطی می‌تواند دوباره با جامعه‌ای
که به او معنا می‌دهد همراه شود، که تا آنجا که در توان دارد دو مسئولیتی را که عظمت حرفه‌ی او در آن نهفته است، بپذیرد:

"خدمت به حقیقت"
و
"خدمت به آزادی"

#آلبر_کامو

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

وضع افکار و زندگی بطور عموم و بخصوص وضعیت زن بعد از اسلام تغییر کرد، چون اسیر مرد و خانه نشین شد.
تعدد زوجات ، تزریق افکار، قضا و قدر، سوگواری و غم و غصه فکر مردم را متوجه جادو، طلسم، دعا و جن کرد و از کار و جدیت آن ها کاست.

#نیرنگستان
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

ببین... آخر مردم از ته دل خندیدن را کاملا فراموش کرده‌اند. با بغض می‌خندند. با فرومایگی می‌خندند. اغلب از خلال اشک‌ها خنده می‌کنند.
و هرگز در میان این خنده‌ها صدای خنده‌ای که از ته دل و حسابی باشد، خنده‌ای که سینه‌ی بزرگسالان را بلرزاند نمی‌شنوی!
خوب خندیدن مایه‌ی سلامتی روح است.

#داستانهای_برگزیده
#ماکسیم_گورکی

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

متبرک باد نام تو-
و ما همچنان دوره میکنیم
شب را و روز را هنوز را....

#احمد_شاملو

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

اینها قابل نیستند قدر ما را بدانند ...
همان بهتر که ندانند ...
میلیاردها سال باید بگذرد و زمین دور خودش و خورشید گیج گیجی بخورد و صدها ملیون نسل بشر روی زمین بیایند و خاک شوند و اثری از آنها باقی نماند تا ژنیهائی مثل ما پیدا شود ...
پیدا شود ؟ ...
نه !
تازه آیا پیدا بشود ،
آیا نشود !

#قضیه_اختلاط_نومچه
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

دیکتاتور توتالیتر (تمامیت خواه) مانند یک فاتح بیگانه، منابع غنی صنعتی و مادی هر کشوری، از جمله کشور خویش، را به عنوان منبع غارت و وسیله‌ای برای تدارک گام بعدی در جهت گسترش تجاوزکارانه‌ی جنبش می‌انگارد. از آن جا که این اقتصاد متکی به غارت پی‌درپی، به خاطر جنبش کار می‌کند و نه به خاطر ملت، هیچ ملت و هیچ کشوری به مثابه ذینفع بالقوه، نمی‌تواند نقطه اشباعی بر این فرآیند غارت بگذارد.

دیکتاتور توتالیتر مانند فاتح بیگانه‌ایست که پیدا نیست از کجا آمده و غارت او به سود هیچ کس نیست. توزیع غنایم بر حسب تقویت اقتصاد کشور مادر محاسبه نمی‌شود، بلکه تنها به عنوان یک مانور تاکتیکی موقتی به کار گرفته می‌شود. رژیم‌های توتالیتر، از نظر اقتصادی همان خاصیتی را دارند که یک دسته ملخ برای برای یک مزرعه. این واقعیت که دیکتاتور توتالیتر بر کشورش به سان یک فاتح بیگانه فرمانروایی می‌کند، اوضاع را وخیم‌تر می‌کند، زیرا او در کشور خویش، بیرحمی‌اش را کاراتر از آنچه بیدادگران در کشورهای بیگانه اعمال می‌کنند، اجرا می‌کند.

#توتالیتاریزم
#هانا_آرنت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

مردم زندگی را دوست دارند و بهانه‌ای برای زنده‌ماندن می‌یابند، اما با همه‌ی ناکامی‌ها باز می‌خواهند زنده بمانند؛ همچون ترسویی نیرنگ‌باز، خوار و بی‌مایه.
زیستن مانند مردم، ننگ سامورایی‌ست.

#ریش_قرمز
#آکیرا_کوروساوا

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

هروقت فردی رو دیدید که خارج از دایره طنز، یک ملت رو در یک کلمه جمع کرد، هر کلمه‌ای که باشه، اون فرد قطعا یک فاشیسته. این فرمول رو هرجا خواستید استفاده کنید و لازم نیست کپی رایت رو رعایت کنید.

Читать полностью…

کافه هدایت

این احساس از دیر زمانی در من پیدا شده بود که زنده زنده تجزیه می شدم.نه تنها جسمم،بلکه روحم همیشه با قلبم متناقض بود و با هم سازش نداشتند.همیشه یک نوع فسخ و تجزیه غریبی را طی می کردم.گاهی فکر چیزهایی را می کردم که خودم نمی توانستم باور کنم...
گویا همیشه اینطور بوده و خواهم بود، یک مخلوط نامتناسب عجیب.

#بوف_کور
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

آقای جمال زاده هم به ایران آمده و در هتل دربند مهمان دولت است! گرچه اظهار تمایل به دیدنم کرده بود ولیکن اصلا به سراغش نرفتم. فایده اش چیست؟ نه تنها به سراغ او بلکه به هیچ جا و به دیدن هیچکس نمیروم اگرچه دعوت رسمی هم بشوم. حالا که محکوم به این زندگی گه آلود شده ایم چرا آدم بیخود خودش را مسخره بکند؟

نامه به حسن شهید نورایی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

روزی است تار و اندوهناک، گاه می‌خواهد باران ببارد، گاه روشنای ابرها در کار نوشتنم وقفه می‌اندازد. خب، وضع همین است که هست. اندوهبار و سنگین و اگرچه تو می‌گویی که در من شور زندگی است اما امروز شور چندانی برای زندگی ندارم.

#نامه_به_میلنا
#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

نقدی بر آبجی خانم صادق هدایت
هادی خوش سیما

سخن گفتن از مردی که وجدان بیدار ایران است بسی مشکل است. اگر می خواستم تمام حرف هایم را در عبارتی خلاصه کنم دست به دامان شاملو می شدم: “ روزگار غریبیست… !” در این آشفته بازاری که هرکس گلیم خودش را به قیمت زیر آب کشیدن گلیم دیگران از آب می کشد، “ نقد طلب از دلق پوش صومعه جستن ” بیهوده است. آثار هدایت که “ گهی چنان است و گهی چنین ” رنجنامه نسلی است که تلخکامی چشیده اند. روایت زندگی است با تمام بودها و نبودها و بایدها و نبایدهایش.

نوشته هایش تنها روایت دردها، کژی ها، ناراستی ها، پوچی ها و بن بست ها نیست بلکه درس بزرگی است برای آموختن زندگی در فضای مسموم و خطرناک جامعه. درس غرق نشدن در منجلاب جامعه ای است که هرکس به فکر خویش است. درد هدایت فقط یک درد نیست. از آن صدای فریاد می آید، فریادی که واکنشی است در برابر “ صدای اره بر استخوان ” دردی است از جنس درد. هدایت می گفت و می نوشت و می جوشید و می خروشید و سیل آسا جاری می شد و زمانی که از دست رجاله های بی حیا و گدامنش، معلومات فروش و چشم و دل گرسنه و از دست این “ جویبارهای کم عمق ” به ستوه آمد و به مرگ می گریزد مرگ در آثارش پدیده ای است زیبا که می توان توسط آن از تمام پلیدی ها رهایی یافت: و فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ




@Sadegh_Hedayat©️

Читать полностью…

کافه هدایت

هرچه بکارند همان را درو خواهند کرد. انسان خون می‌ریزد، تخم بیدادی و ستمگری می‌کارد، پس در نتیجه ثمره جنگ و درد و ویرانی و کشتار می‌درود!


#فواید_گیاهخواری
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

خودم به چشم خودم بیگانه‌ام، در شگفت هستم که چرا زنده‌ام؟ چرا نفس می‌کشم؟ چرا گرسنه می‌شوم؟ چرا می‌خورم؟ چرا راه می‌روم؟ چرا اینجا هستم؟ این مردمی را که می‌بینم کی هستند و از من چه می‌خواهند؟

#زنده_به_گور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

روزی قناری با تعجب از کلاغ سیاهه پرسید: کلاغ سیاهه عزیز، چطور ممکن است که تاکنون به تو یک تکه نان نداده باشند؟ حتی یک تکه کوچک؟
- خُل نشو! تکه نان؟ من همیشه باید مواظب باشم چوب و سنگ به سمت من پرتاب نکنند. انسان‌ها خیلی بی‌رحمند.
اما قناری باور نکرد. چطور مي‌توانست باور کند در حالی‌ که آدم‌ها همیشه به او مهربانی کرده بودند. به هر حال به زودی فرصتی شد که قناری کوچولو بفهمد کلاغ سیاهه هم حق دارد. یک روز کلاغ سیاهه روی دیوار کز کرده بود که ناگهان سنگ بزرگی از کنار گوشش رد شد. شاگرد مدرسه‌ها که از کنار خیابان می‌گذشتند و کلاغ را روی دیوار دیده بودند؛ خوششان آمده بود تا سنگی به کلاغه بیندازند.
کلاغ سیاهه پر کشید و رفت روی بام نشست و به قناری گفت: حالا دیدی؟ همه‌ی آنها مثل هم هستند، آدم ها را می‌گویم.
- کلاغ سیاهه، شاید روزی آزاری به آنها رسانده ای...
- البته که نه! ذات انسان‌ها بد است! آنها همه‌شان از من متنفرند! نمی‌توانم دلیلش را بدانم...

#کلاغ_سیاهه
#صمد_بهرنگی

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

عزیزم، زندگی خیلی بی‌مقدار است،
و فقط کسی که می‌داند چطور با شلاق وارد معرکه شود برنده می‌شود...
فقط بخواب، بخواب!
تنها در خواب می‌توان در میان ارواح نیکوکار بود؛ بیداری زیاد مرگ را به همراه می‌آورد.


#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…
Подписаться на канал