پُستبوک؛ پارهنوشتههایی در باب کتاب و فرهنگ ارتباط با ادمین info@postbook.ir
❇️ اوضاع فرهنگی خراسان در سال 1324 به گزارش ابوالحسن فروغی
در کانال تلگرامی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران سند ارزشمندی به قلم ابوالحسن فروغی آمده که گزارش اوضاع فرهنگی خراسان بهويژه شهر مشهد را برای وزارت فرهنگ و اوقاف ارسال کرده است. اکنون فايل بازنوشتۀ اين سند (با تغييراتی جزئی در شيوۀ نگارش) تقديم میشود. با سپاس از استاد محترم، جناب دکتر رسول جعفريان که پيشنهاد نشر اين سند را مطرح کردند.
🔻🔻🔻
@post_book
❇️از کتاب «حديث نفس» زندهياد حسن کامشاد:
يکی از نیکبختیهای ماندگارم در اين ايام، دوستی با علیمراد بود که در دورۀ متوسطه همکلاسی من شد. علیمراد فرزند يکی از خانوادههای سرشناس و متمول اصفهان بود. همه هوای او را داشتند...من و علیمراد و عسکر پسرخالهاش و شاپور.. معلم خصوصی گرفتيم. آقای تراشندگان آموزگار مبرزی بود.. عصرها به خانۀ علیمراد میآمد و تندتند چيزهايی بلغور میکرد که ما هيچ نمیفهميديم... طولی نکشيد که علیمراد گفت: من دو بخش از فيزيک و شيمی را اصلاً نمیفهمم. اگر دوستان موافق باشند اينها برایمان توضيح دهيد. چند دقيقه بعد باز وسط حرف آقامعلم دويد و گفت: امشب بس است، بيش از اين خود را خسته نکنيم، و آقای تراشندگان آشفتهحال رفت. همه پريديم به جان علیمراد که اگر خودت ...گشادی چرا مانع کار ديگران میشوی؟ و او خونسرد توصيه کرد که نگران نباشيم، برويم و آن دو فصل را بهدقت بخوانيم و خوب استراحت کنيم، فردا خدا بزرگ است!
فردا خدا بزرگ بود و وقتی زير گنبد مسجد شاه بر جايگاه خود نشستيم و ورقۀ سؤالات را گشوديم، عيناً همانهايی بود که علیمراد شب پيش کشيده و جزئيات آنها را پرسوجو کرده بود. باورکردنی نبود، و بعد هر چه از او توضيح خواستيم، فقط در پاسخ گفت «الهام، الهام»....
فردا امتحان جبر و مثلثات داشتيم و در وسط کار دفعتاً علیمراد دو مسئلۀ کتاب را نشان داد و گفت با اينها مشکل دارد... فردا زير گنبد مسجد شاه سر ورقه را که با دلهره باز کرديم، يا للعجب! باز همان سؤالهای شب پيش علیمراد بود.. و دوست غيبدانمان در برابر اصرار و کنجکاوی ما همچنان گفت: الهام الهام، امان از الهام!
شامگاه تراشندگان از در که وارد شد، گفت: الهام امشب چيست؟ و علیمراد بیرودربايستی چند درس تاريخ و جغرافی را برای مرور پيش نهاد و آقا معلم... از آنجا بیگمان سراغ يکيک شاگردانی رفت که برای امتحان ديپلم با او درس خصوصی داشتند و سفارش کرد آن چند درس تاريخ و جغرافی را خوب بخوانند. اين خبر تا آخر شب در همۀ شهر پخش شد. فردا صبح وقتی به ميدان شاه رسيديم، ديديم قشقرق است: شاگردان به چپ و راست میدويدند و سؤالات کذايی را در گوش هم زمزمه میکردند.
در اين ميان خبر دادند که امتحان آن روز يک ساعت به تعويق افتاده است.. ناگاه علیمراد هنهنکنان از راه رسيد، گفت: بدبخت شديم سؤالها عوض شده! و ما را با عجله برد به سوی بازار مسگرها .. که تنها محل خلوت آن نزديکیها بود. ما چهار نفر سؤالهای جديد را يکی برای ديگری میخوانديم....
وقتی از علیمراد پرسيديم چگونه فهميدی سؤالات عوض شده، گفت: الهام! دروغ نمیگفت. الهام دخترعمهاش بود. رئيس فرهنگ اصفهان عاشق دلخستۀ الهام بود و برای جلب محبت دختر از هيچ کاری فروگذار نمیکرد. خبر درز کردن سؤالات را که شنيده بود از ترس بیآبرويی سؤالها را عوض کرده بود اما از سر وفاداری همان صبحگاهی سؤالهای جديد را به الهام رسانده بود!
https://www.postbook.ir/uploaded/132-y.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ ترفند اتابک برای نجات تابلوهای يک نقاش
🔻شادروان اسماعیل جلایر هنرمند بزرگ و نگارهگر چيرهکار که در زمان ناصرالدين شاه میزيسته از نقاشان عالیقدر بوده که فن سياهقلم و نقطهگذاری را بعد از ميرزا بابای نقاشباشی به ذروۀ اعلی رسانيده بود... نقطهپردازی مرحوم جلاير از حيث ريز و نامرئی بودن، انسان را دچار بهت میکند «من چيز دگر گويم و او چيز دگر هست». در نقشهای او ظاهراً نقطهای به نظر نمیرسد، ولی همين که ذرّهبين روی آنها میگردد نقطهها خود را نشان میدهند و بيننده را بیگمان میسازند که اين نگارهگر چيرهدست کارهای خود را با چشم مسلح انجام داده...
🔻دريغا اين هنرمند بر اثر وسواسی که داشته و در هر نوع هنرنمايی حد کمال آن را جستجو کرده، نمیتوانسته به کارهای خود صحه بگذارد و از اين رو، کمتر نقش و مجلسی را از او تمامشده محسوب میدارند؛ زيرا استاد عادتش بر این بود که نزديک به انجام کار، به گمان آن که کارش خالی از عيب نيست، وسوسهای در درونش به وجود میآمد و از اين روی کاری را که پايان يافته و يا در شرف پايان يافتن بود، در روشنايی مدنظر قرار میداد و بدان خيره میشد و پس از مدتها تفکر و مشاهده، ناگهان قطعهای را که ساعتها روی آن کار کرده بود، برمیداشت و پاره میکرد و دور میانداخت...
🔻روزی جريان وسواس استاد به گوش مرحوم ميرزا علیاصغر اتابک میرسد. وی استاد را دعوت میکند و میگويد:
شنيدهام با داشتن يک چنين استعداد خداداده و يک چنين هنر نبوغآميز، وضع زندگی مناسبی نداری، فراغتی عايد خيال تو نيست؛ و از اين روی، برای تمام کردن کاری که به دست میگيری دل نمیبندی. بهتر است بيايی مدتی مهمان من باشی و در پارک من بمانی تا بتوانی با فراغت خيال و آسايش حال، به کارهای هنری خود ادامه دهی.
🔻استاد دستور اتابک را پذيرا میگردد و به پارک میآيد. مرحوم اتابک نيز دو نفر از نوکرهای خود را مأمور خدمت او میکند و ضمناً محرمانه به آنها میسپارد که مراقب کار او باشند و هر وقت ديدند که هنرمند کاری را تمام کرده و يا نزديک به اتمام کردن است، آنی از او غفلت نورزند و در لحظهای که ديدند او نقشی را جلو روشنايی گرفته و در مقابل آن جلو و عقب میرود و در حال خيره شدن است، فوراً کار را از جلويش بردارند و ديگر پس ندهند.
🔻بدين وسيله موفق میشوند که تعداد کمی از کارهای او را از خطر نابودی نجات بدهند.
📌 تصاوير و عکسهای قديم، نصرت الله فتحی، راهنمای کتاب، سال پانزدهم، پاييز 1351؛ ج15، ص 653
https://www.postbook.ir/uploaded/130-x.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ لولهکاغذهای خانۀ دهخدا
📌 آخرين نکتهای که میخواهم از خاطرات دکتر عيسی صديق در کتاب «يادگار عمر» نقل کنم، باز هم به علامه دهخدا و اين بار به «لغتنامه» ارتباط دارد. دکتر صديق يکی از نقايص کار دبيرستانها را نداشتن کتاب لغت زبان فارسی میداند و مینويسد:
🔻من کوشش بسيار کردم تا کتابی مانند فرهنگ کوچک لاروس توسط يکی از استادان بزرگ تدوين و منتشر شود. چون علیاکبر دهخدا به گرد آوردن لغات معمول در زبان فارسی دلبستگی داشت و عضو پيوستۀ فرهنگستان هم بود، در اين خصوص با او مذاکره کردم و به دعوت او به خانهاش واقع در اول خيابان ايرانشهر نزديک ميدان فردوسی رفتم.
🔻در دفتر کار او قفسهای بود شبيه به قفسۀ عطاریهای قديم، با قوطیهای متعدد، هر يک از خانههای قفسه برای حرفی از حروف الفبا بود و در هر کدام مقداری کاغد لوله شده بود که هر يک چند سانتيمتر طول و عرض داشت. در توضيح لولهکاغذها دهخدا گفت که از اوايل مشروطيت در اثر علاقه به زبان و ادبيات فارسی، هر کتاب مهمی که از نويسندگان نامی ايران را مطالعه میکرده، وقتی به معنای جديدی از يک لغت برمیخورده، آن لغت را با شعر يا جملهای که در آن به کار رفته بود با نام شاعر يا نويسنده بر صفحۀ کوچکی از کاغذ يادداشت و آن را لوله میکرده و درخانۀ مربوط میانداخته و شمارۀ آنها را يک ميليون تخمين میزد.
🔻من احتياج دانشآموزان دبيرستانها را به يک فرهنگ زبان فارسی برای دهخدا بيان کردم و او قبول کرد کتاب مورد حاجت را تأليف کند و با وزارت فرهنگ قراردادی بست که با دريافت حق تأليف در سه قسط، اين کار را ظرف سه سال انجام دهد...
🔻يک سال بعد، در سومين دور تصدی وزارت فرهنگ، معلوم شد فرهنگ فارسی هنوز در لغت «ابو» است. به خانۀ دهخدا رفتم و مذاکرات و پيمان 1322 و هدف وزارت فرهنگ را به ياد آوردم و تدکر دادم کاری که انجام شده به درد دانشآموزان دبيرستانها نمیخورد و در حيات ما هم به اتمام نخواهد رسيد. جواب داد پس از شروع به کار و تأمل بسيار متوجه شده است که نخست بايد دانست چه کلماتی در زبان فارسی وجود دارد و معانی اصلی و مجازی هر کلمه را جمع و برای هر لفظ و معنی شواهدی از پيشوايان نظم و نثر فارسی ذکر کرد و منتشر ساخت، آنگاه از چنين فرهنگ بزرگی لفتنامۀ متوسط يا کوچکی (بدون ذکر شواهد يا به استناد فرهنگ بزرگ) برای دبيرستانها تهيه کرد.
🔻باطناً من خوشحال شدم که اگر برای دبيرستانها فرهنگی تهيه نشد، لااقل لولههای کاغذ از قوطیها خارج و اساس کار لغتنامه ريخته شد.
https://www.postbook.ir/uploaded/128-f.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ اختراعات عجيب
📌 در هفتهنامۀ ادب (اولين نشريۀ رسمی مشهد مقدس) به مديريت ميرزا صادق خان اديب الممالک فراهانی، سال اول، شمارۀ دوم (10 رمضان 1318 ق.) آمده است:
🔸این ساعت مُفطر صوم است
🔻تا کنون دانستن ساعات و شناختن وقت به استعانت آلت معروفه، با وساطت حسّ سمع و بصر بود، و امروز اين مسئله «ذوقی» شده.
🔻برای یکی از اکابر ملت فرانسه ساعتی آوردهاند که به «چشيدن»، وقت را معين میکند. بر اين ترتيب که در روی صفحۀ ساعت، دوازده ظرف ممتلی از دوازده جوهر مختلفالطبع ساخته، و نمرههای عدد ساعت را از يک تا دوازده، بر روی هر يک از آنها نوشتهاند.
🔻مثلاً در ساعت اوّل، عقربۀ ساعتشمار بر روی ظرف جوهر نعناع حرکت میکند و در ساعت دويم به جوهر بنفشه، ساعت سيّم جوهر ليمو، و قِس عَلی هذا تا ساعت دوازده.
پس اگر کسی بخواهد در خانۀ تاريک بداند ساعت چند است، انگشت بر روی عقربه گذاشته و آن را چشيده و ملتفت میشود که از شبانهروز چه گذشته.
📌 نسخۀ عکسی دورۀ سهسالۀ «ادب» اخيراً از سوی کتابخانۀ آستان قدس رضوی به چاپ رسيده است.
https://www.postbook.ir/uploaded/126-s.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ وقتی دو متفکر با هم حرف میزنند.
🔸 بخشی از گفتوگوی جذّاب ژان کلود کریير و اومبرتو اکو در «از کتاب رهايی نداريم»
👈 ژان کلود کریير: برای خواندن کتاب، چشممان از چپ به راست و از بالا به پايين حرک میکند. در خطوط عربی، فارسی و عبری برعکس است؛ چشم از راست به چپ حرکت میکند.
🔻 گاهی از خود پرسيدهام: آيا حرکت دوربين در سينما، تحت تأثير اين دو حرکت قرار ندارد؟ تراولينگ در سينمای مغربزمين، بيشتر از چپ به راست صورت میگيرد، در حالی که در سينمای ايران، اگر بخواهم تنها از همين کشور ياد کنم، اغلب عکس آن را ديدهام.
🔻 چرا نبايد تصور کنيم که عاداتمان در مطالعۀ کتاب، میتواند در نحوۀ ديدمان تأثير بگذارد و در حرکات غريزی چشمهايمان؟
👈 اومبرتو اکو: در اين صورت بايد مطمئن شويم که کشاور غربی، کار شخم زدن مزرعهاش را از چپ به راست شروع میکند و از راست به چپ برمیگردد، و يک دهقان مصری يا ايرانی از راست به چپ میرود و از چپ به راست برمیگردد...
🔻 اين موضوع بسيار مهمی است که به نظر من، چنانکه بايد، بررسی نشده است. به اين ترتيب، نازیها احتمالاً میتوانستند يک دهقان يهودی را بلافاصله شناسايی کنند.
https://www.postbook.ir/uploaded/124-i.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ خاطرۀ عيسیخان صديق در «يادگار عمر» از کتابخانۀ سپهسالار و مدير آن
🔻يکی از خاطرات دلانگيز از رفتن به کتابخانۀ مدرسۀ سپهسالار که در ذهنم باقی مانده، اين است که از حاجآقا احمد آلآقا رئيس کتابخانه خواستم نفيسترين کتاب کتابخانه را ارائه دهند.
🔻کتابی که نشان دادند نسخۀ خطی خمسۀ نظامی بود به قطع بزرگ و خط نستعليق عالی با پنج سرلوح و سی مجلس نقاشی فوقالعاده ظريف که رنگآميزی آنها چشم را خيره میکند، با کاغذ خانبالغ و جلد سوختۀ اعلا. ظاهراً و به موجب تاريخ کتابت، اين نسخه برای شاه طهماسب اول در قرن دهم هجری تهيه شده است.
🔻چون از پروفسور پوپ شنيده بودم که نسخۀ مذکور چهارصد هزار دلار ارزش دارد، از رئيس کتابخانه که در آن تاريخ هفتادساله مینمود، پرسيدم: اين گوهر کمنظير چگونه در سنوات انقلاب و دوران هرجومرج تا کودتای 1299 محفوظ مانده، در صورتی که مدرسۀ سپهسالار در جنب مجلس شورای ملی، يکی از مراکز آشوب و غارتگری بوده است؟ حاجآقا احمد با کمال آرامی و وقار و با لحن اطمينانبخش جواب داد که من چه در زمان طلبگی در اين مدرسه و چه بعد از آن، به وظيفۀ شرعی خود عمل کردم و در ايام انقلاب و تاراج مجلس مراقبتم شديدتر بود و هر وقت هم فرد غيرصالحی مانند فلان و فلان (که از ذکر نام آنها خودداری میشود) به رياست مدرسه منصوب میشد، کتب نفيس را از دسترس کتابداران خارج میکردم و به احدی نشان نمیدادم.
🔻از حقوق رئيس کتابخانه جويا شدم، معلوم شد ماهی چهل و پنج تومان است. پس از اظهار قدرشناسی از دقت و امانتداری و مساعی جميلۀ ايشان، چون در آن تاريخ وزير فرهنگ وقت نايبالتوليۀ مدرسۀ سپهسالار بود، فیالمجلس يک ثلث بر حقوق ايشان افزود و همانجا ابلاغ آن امضا و صادر شد.
https://www.postbook.ir/uploaded/122-s.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ يادداشت عيسیخان صديق در «يادگار عمر» از بازگرداندن علامه سيد محمدکاظم عصار به کرسی تدريس:
🔻روز يکشنبه 30 شهريور 1320 پس از معرفی به مجلس شورای ملی، به وزارت فرهنگ (باغ و عمارت مسعوديه که تقريباً 250 متر با مجلس فاصله دارد) رفتم، و به محض نشستن پشت ميز، با تلفن از آقای سيد محمدکاظم عصار استاد کليات فلسفۀ دانشسرای عالی پرسيدم: چنانچه مايل به ادامۀ تدريس خود هستيد، ابلاغ آن صادر شود، و چون جواب مثبت بود، بیدرنگ ابلاغ صادر و فرستاده شد.
🔻در آن تاريخ، آقای عصار در حدود شصت سال داشت و بسيار باتقوا و محبوب بود و با لباس روحانيت و وجاهت ملی که داشت، حاضر نشده بود در آن سن، تغيير لباس دهد و به همين جهت، از ادامۀ خدمت او جلوگيری شده بود، و اين امر نارضايی شديد در ميان مردم و در دانشگاه ايجاد کرده بود.
🔻اقدامی که در دقيقۀ اول تصدّی به عمل آمد، به حدی حسن اثر داشت که با نامه و تلفن و سرودن شعر، عدۀ کثيری قدردانی کردند و حتی يکی از سخنسرايان مادهتاريخ بکری با نام نگارنده گفت که برای احتراز از خودستايی از نقل ان خودداری میشود.
https://www.postbook.ir/uploaded/120-b.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ نتيجۀ تصويب فلّهای واژههای فارسی در فرهنگستان اول، در خاطرات عيسیخان صديق
🔻چون عدۀ لغات تازه در هر ماه زياد بود، مردم وقت و نيروی جذب آنها را نداشتند و آنها را در غير مورد به کار میبردند؛
🔻مثلاً کلمۀ «جنبش» که در علم فيزيک به جای کلمۀ «حرکت» اخذ شده بود، خبرنگاران جرايد هر جا قبلاً کلمۀ «حرکت» را استعمال میکردند به جای آن کلمۀ «جنبش» را قرار دادند و نوشتند مثلاً که: «فرماندار کردستان به سوی مرکز جنبش کَرد»!
🔻يا کلمۀ «اندام» که در علوم طبيعی به جای کلمۀ «عضو» اختيار شده بود، در ادارات دولتی و روزنامهها همهجا کلمۀ «عضو» را مبدّل به «اندام» میکردند و مثلاً مینوشتند: «فلانی اندام کميسيون برنامه شد»!
🔻يا کلمۀ «ارزيابی» که در اصطلاح بانکی به جای «تقويم» گرفته شده بود، در مکاتبات اداری و مطابع، آن را به جای «سالنما» و «گاهنامه» به کار میبردند!
🔻يا کلمۀ «بازنشسته» که در خدمت اداری به جای «متقاعد» اخذ کرده بودند، در مراسلات رسمی به جای «قانعشده» (در اثر استدلال و احتجاج) استعمال میکردند.
🔻ادارات دولتی و جرايد در اين قسمت به حدی افراط و ايجاد اختلال کردند که من پس از تأسيس ادارۀ کل انتشارات ناگزير شدم مقالات و جزوهای برای راهنمايی دبيران و منشيان وزارتخانهها و نويسندگان روزنامهها تهيه و طبع کنم و اين کار را با کمک رشيد ياسمی انجام و رسالهای تحت عنوان «آرايش و پيرايش زبان» در دیماه 1319 انتشار دادم. رسالۀ مذکور به حدی مفرّح بود و مطبوع افتاد که ظرف چند روز نسخ آن ناياب شد.
https://www.postbook.ir/uploaded/119-z.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ گزارش خواندنی عيسیخان صدیق از سه مهمان اروپايی کنگرۀ هزارۀ فردوسی
🔻در مدت انعقاد کنگره در تهران، به دستور فروغی، من از «سر دنيسراس» رئيس مدرسۀ السنۀ شرقی لندن، و از «درينکواتر» شاعر و نويسندۀ نامدار انگليسی، و «پاگليارو» استاد زبان و تاريخ ايران در دانشگاه رم، در کاخ صارمالدوله که نزديک خانهام بود پذيرايی میکردم. در مسافرت از تهران به طوس نيز با همان سه نفر در يک اتومبيل عازم مشهد شديم...
1️⃣ در آن تاريخ «سر دنيسراس» حدود شصت و پنج سال داشت و از شاگردان قديمی پروفسور براون بود، ولی از حيث دانش و اخلاق شباهتی به استاد خود نداشت؛ زيرا پس از ياد گرفتن زبان فارسی در 1900 ميلادی مدت چهارده سال در هندوستان خدمت کرده و همين مسئله در اخلاق و رفتار او تأثير فراوان کرده بود. در آن موقع هندوستان مستعمره بود و هندیها به حدی نسبت به زمامداران انگليس تأدّب نشان میدادند که کبر و غرور در آنان ايجاد میشد. اتباع انگليس مقيم هندوستان به هر کشوری میرفتند تصور میکردند با بوميان هند سروکار دارند و نخوت در رفتار و کردار آنها هويدا بود.
🔻«سر دنيسراس» نيز تا حدی متکبر مینمود در صورتی که پروفسور براون در درسها و سخنرانیها و کتب خود يادآوری میکرد که در ايران ادب و فروتنی و مهماننوازی مردم را بايد از عبوديت نسبت به خارجه بهکلی جدا دانست و طرز رفتار با ايرانيان بايد با رعايت حيثيت و شئون ملی و تاريخی باشد.
🔻«سر دنيسراس» بيشتر اهل معاشرت و تمتعات دنيوی و تشريفات بود و به لقب و نشان و لباس فاخر و عنوان و جاه و جلال و عضويت مجامع و انجمنها و باشگاهها اهميت میداد و در هيچ يک از رشتههای شرقشناسی اطلاعات عميق نداشت. از بيست جزوه و رساله و کتاب که تأليف کرده بود تنها چهار جلد راجع به ايران و از اينها يکی در باب زندگانی و عصر عمر خيام بود و بقيه راجع به ترکستان و مغولستان و هندوستان. در کنگرۀ تهران نيز نطقی ايراد نکرد ولی بر خلاف انتظار، در عرض راه بسيار شوخ و بذلهگو بود.
🔻«سر دنيسراس» از آغاز تأسيس مدرسۀ السنۀ شرقی در لندن در 1916 رياست آن را بر عهده داشت. در آن سال من در دانشگاه کيمبريج معاون پروفسور براون بودم و رياست مدرسۀ مذکور به او پيشنهاد شد، ولی عشق او به پژوهش و اتمام تاريخ ادبی ايران که بزرگترين اثر مهم او است مانع قبول آن شغل شد. پروفسور براون شاگرد سابق خود پروفسور نيکلسون را برای اين کار پيشنهاد نمود. وی نيز در دريای عرفان غرق و به نقل کتاب مثنوی به انگليسی مشغول بود و معذرت خواست، بالاخره به پيشنهاد پروفسور براون تأسيس و رياست مدرسه به سردنيسراس واگذار شد و در حضور جورج پنجم پادشاه انگلستان در همان سال گشايش يافت.
2️⃣ همسفر ديگر ما «درينکواتر» آشنا به زبان فارسی نبود ولی از تاريخ و ادبيات ايران آگاهی داشت و بيش از پنجاه سال از عمرش گذشته بود. با قامتی بلند و سيمايی نجيب و جذاب و چشمان آبی و موی سفيد بود. کم حرف میزد و هر وقت مطلبی را عنوان میکرد با صدای ملايم و مطبوع بود. در جلسات کنگره لطف طبع و حساسيت خود را در اشعاری که سروده بود ظاهر ساخت. اشعار او را ملکالشعرا بهار از روی ترجمه در پنجاه بيت به سلک نظم کشيده بود که اينک نمونۀ آن:
ز غوغای مغرب به تنگ آمدم
سوی کشور داستانها شدم
چو ز انديشه و رنج گشتم پريش
مرا خواند فردوسی از شهر خويش...
3️⃣ سومين همسفر در راه طوس «پاگليارو» استاد زبانهای ايران مردی بود ساکت و آرام. مانند تمام اشخاصی که به تحقيق در زبانهای باستانی مشغولاند و با دنيای گذشته و الفاظ مهجور سروکار دارند، «پاگليارو» همواره در تفکر و تأمل فرو میرفت و کمتر در محاورات ما شرکت میجست. نطق او هم در کنگره راجع بود به متن پهلوی يادگار رزيران و کارنامۀ اردشير بابکان.
https://www.postbook.ir/uploaded/117-k.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️جشن تولد «رابيندرانات تاگور» در ایران از زبان عيسیخان صديق در «يادگار عمر»
🔻از نويسندگان و شعرای نامی که به ايران آمدند، از همه معروفتر «رابيندرانات تاگور» حکيم شهير و سخنسرای نامور هندوستان ... از بزرگترين مظاهر امتزاج و آميزش فرهنگ شرق و غرب بود.
🔻تاگور در 25 فروردين 1311 به دعوت دولت ايران و به همراهی جلالالدين کيهان سرکنسول ايران در بمبئی، از راه بندر بوشهر وارد شد و قريب چهل روز مهمان ايران بود. از طرف دولت، ابوالحسن فروغی (برادر ذکاءالملک فروغی وزير امور خارجه) رئيس پيشين دارالمعلمين عالی و وزيرمختار سابق ايران در سويس، و از طرف انجمن ادبی ايران ملکالشعرا بهار، به استقبال تاگور از تهران به شيراز رفتند...
🔻تاگور پانزده روز پس از پياده شدن از کشتی در بوشهر، روز هشتم ارديبهشت 1311 وارد تهران شد...
🔻اعتمادالدوله قراگزلو وزير امور خارجه و جمعی از فضلا و اعضای انجمن ادبی ايران در باغ «نزهتيه» در شهر ری، از تاگور استقبال کردند و پس از ايراد نطق و پذيرايی، مهمانان را به محل انجمن مذکور، يعنی باغ نيرالدوله واقع در ضلع شمالی خيابان ژاله که برای سکونت آنان معين شده بود، با شکوه تمام وارد کردند.
🔻... تاگور قامتی بلند داشت و لبادۀ دراز سادهای که میپوشيد بر قامتش میافزود. با گيسوان سفيد نقرهفام و پيشانی بلند و چهرۀ باز و گشاده و چشمان جذاب و نافذ ومحاسن بلند و ظريف و صدای ملايم و آهنگ مطبوع و سخنان شمرده و سنجيده و حرکات موقّر و متين.
🔻تاگور شخصيت بسيار برجسته و مؤثری داشت و انسان را به ياد حکما و عرفای بزرگ و انبيای عهد عتيق میانداخت. نه سيگار میکشيد و نه مشروب میآشاميد و زندگانی بسيار سادهای داشت. غذای نباتی و حيوانی ساده تناول میکرد. فکر و ذکرش پيوسته متوجه شعر و موسيقی و نقاشی بود و عشق فراوان به عرفان داشت و معتقد بود که تمام مشکلات جهان با توسل به تصوف و روح صفا و محبت و برادری حلشدنی است.
🔻... تاگور [پس از ديدار 2 ارديبهشت با رضاشاه و اهدای يک پرده از نقاشیهای خودش]، دو سخنرانی مهم به زبان انگليسی کرد: يکی در تالار مسعوديه (وزارت فرهنگ) با حضور بيش از هزار نفر، و ديگر در هوای آزاد باغ دلانگيز انجمن ادبی ايران که مملو از جمعيت بود... چند بار گفت که من ايرانیام و نياکانم از اين سرزمين به هندوستان مهاجرت کردهاند و مسرورم که به وطن اجداد خود آمدهام و علت اين همه محبت به من همين وحدث نژادی و فرهنگی است، و سبب مسافرت من هم با وجود کهولت و ضعف مزاج و دشواریهای سفر همين يگانگی و عواطفی است که من به ايران دارم...
🔻روز آدينه 16 ارديبهشت 1311 .. مصادف با هفتاد و دومين سالگرد ولادت تاگور بود و به طور شايسته از او تجليل شد. از بامداد تا نيمروز، دانشمندان و فضلا و شعرای کشور، مانند ابوالحسن فروغی و ملکالشعرا بهار و شيخ الرئيس افسر رئيس انجمن ادبی ايران و شيخالملک اورنگ و بديعالزمان فروزانفر و رشيد ياسمی و سعيد نفيسی و وحيد دستگردی، در انجمن ادبی تاگور را ملاقات کردند و تبريک گفتند، و رجال برجسته و وزرا دستههای گل و هدايای نفيس برايش فرستادند، به طوری که نزديک ظهر، تالار بزرگی که پذيرايی میکرد غرق در گل شد.
🔻دو ساعت به ظهر مانده، غلامحسين رهنما معاون وزارت فرهنگ به ديدن او آمد و پس از تبريک و نطق مختصری، يک قطعه نشان علمی (تنها نشانی که در آن وقت در وزارت فرهنگ وجود داشت) از درجۀ اول و يک جلد کليات سعدی به خط زيبا و مذهّب، از طرف وزارت فرهنگ به او اهدا کرد.
🔻عصر آن روز در باغ فرحانگيز اعتمادالدوله در خيابان اربابجمشيد (در محلۀ دولت) جشن باشکوهی برپا بود که در آن هيئت دولت و وزير دربار پهلوی و فضلای برجسته و نمايندگان دانشمند مجلس شورای ملی و سفرا شرکت داشتند. در گوشهای از عمارت ارکستر ساز و آواز ايران مترنم بود. حضار يکبهيک به تاگور تبريک گفتند و پس از اين که از آنان پذيرايی شد، تاگور بر پلۀ عمارت قرار گرفت و اشعاری را که برای سپاسگزاری به انگليسی سروده بود قرائت کرد و «اورنگ» ترجمۀ آن را مرتجلاً به شعر در آورد و با نهايت شيوايی به آوای بلند خواند، که محض نمونه و استحضار از احساسات تاگور و استادی اورنگ چند بيت از اشعار مذکور در اينجا نقل میشود:
همه خاک ايران و گلهای باغ
که رونق فزايَد برِ باغ و راغ
يکی جشن پيروز بگرفتهاند
تو گويی که نوروز بگرفتهاند..
ز خاک تو ای مرز ايران کنون
مرا افتخاری است از حد فزون
چو در تو کمال و خرَد يافتم
ز پود سخن ديبهای بافتم
ز گل دستهای کردهام زين سخن
به رويَت فشانم در اين انجمن
همی گويم ای خاک، آباد باش
ظفرمند و پيروز و هم شاد باش
https://www.postbook.ir/uploaded/115-u.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
🔰معلوم نيست خود پروفسور کربَن راضی بود يا نه، که در شب سرد اسفند و زير بارش شديد برف مشهد، به تماشای مستندی به نام «مستشرق» بروم و پای صحبت همراهان و شاگردان و دوستدارانش بنشينم؛ اما رفتم و ديدم که دهها نفر ديگر هم آمدهاند تا برای دومين شب، مسعود طاهری را تنها نگذارند و يک بار در آغاز و بار ديگر در پايان، بشنوند که:
انوار مختلفاند، چنانچه پارهای از آنها در حال صعود، و برخی از آنها در حال نزولاند؛ بنابراین، انوار صاعده، انوار قلبیهاند و انوار نازله انوار عرشیهاند.
طاهری در اين فيلم، با پرهيز از داستانسرايیهای تکراری دربارۀ کربن، به روح تفکر و انديشۀ وی پرداخته و از زبان همراهان اين انديشمند فرانسوی، انگيزههای رويکرد عاشقانۀ او به سهروردی را بازگفته است تا بفهميم که «مستشرق» نه صرفاً به معنای «خاورشناس» که به تعبير شهابالدين سهروردی کسی است که جويای تابش نور حکمت در جان خويش است، و زين رو، در ميانۀ حکمت ايرانی و حکمت يونانی راهی تازه را جستوجو میکند.
بيننده در همين بازی انوار در ميان صعود و نزول، در نگاه کربن، تشيع را باوری بين زمين و آسمان، و امام را وجودی ميان انسان و خدا میيابد و در تکاپوی رد و قبولِ روايت باطنی کربَن از اسلام در برابر روايت سياسی و اجتماعی، با پديدۀ انقلابی روبهرو میشود که ندای آن بار ديگر از همان پاريس، ورق را برمیگردانَد و دفتر خوانش کربَن را همراه با دفتر عمر او به پايان میرساند.
فيلم که به پايان میرسد هنوز، هم سرما ادامه دارد و هم بارش برف و جماعتی که در اين شرقیترين شهر کشور، بيرون میآيند تا پرتو «اشراق» را در جان خويش احساس کنند.
https://www.postbook.ir/uploaded/113-o.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
🔰مستند زيبای «شرقی» تنها اثر سينمايی دربارۀ زندگی توشیهيکو ايزوتسو، اثر مسعود طاهری را يکی دو روز بعد از فيلم گفتوگوی سروش صحت با نهال تجدّد در «اکنون» ديدم که در آن از خودش گفت و بيشتر از همسرش ژان کلود کرير؛ چقدر اين دو فيلم مثل هم تمام شدند؛ يکی از توکيو و يکی از پاريس که هر دو از «وجود» گفتند، از «حضور»، از «هستی» و هر دو اين مفاهيم را از «عدم» گرفته بودند، از «هيچ»، از «نيستی». همانی که از آن با تعبير «فضاهای پر و خالی» ياد میکنند؛ نمادی از فلسفۀ شرقی که ايزوتسو رگههای ريشهدار آن را در آسيای يکپارچه ديده و برای تبيين آن بسیار کوشيده است.
سپاس از مسعود طاهری که اين مستند بلند را ساخت و تشکر از دوستان جهاد دانشگاهی مشهد که آن را در اينجا برای ما اکران کردند.
https://www.postbook.ir/uploaded/111-z.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ اولين سخنرانی پروفسور پوپ در ايران به روايت عيسیخان صديق در «يادگار عمر»:
🔻در ارديبهشت 1304 پروفسور پوپ امريکايی رئيس بخش صنايع خاور نزديک در مؤسسۀ صنايع ظريفۀ شيکاگو به ايران آمد و خواست ضمن سخنرانی، مطالبی را به اوليای امور تذکر دهد.
🔻قرار شد اين سخنرانی در تالار بزرگ خانۀ سردار اسعد بختياری که اکنون باشگاه بانک ملی است، با حضور هيئت دولت و رجال قدر اول مملکت انجام گيرد.
🔻آقای حسين علاء وزيرمختار سابق ايران در امريکا و نمايندۀ تهران در مجلس شورای ملی که بهتازگی از امريکا بازگشته و با پروفسور پوپ آشنايی داشت، از من دعوت کرد تا ترجمۀ نطق را بر عهده گيرم.
🔻متن سخنرانی مفصل بود و ترجمهای که من کردم به صورت رسالهای در چهل و شش صفحۀ خشتی تحت عنوان «صنايع ايران در گذشته و آينده» منتشر گرديد، ولی آن روز مجملی از آن گفته شد؛ زيرا سردار سپه حوصلۀ شنيدن نطق طولانی نداشت. من هر قسمت را بعد از ناطق به فارسی نقل نمودم.
🔻در اين جلسه سردار سپه و تمام وزرا و رجال عمدۀ کشور و نمايندگان برجستۀ مجلس جمعاً در حدود شصت نفر حضور داشتند و از اين عده فقط چند تن به زبان انگليسی آشنا بودند...
🔻شور و اشتياق و حرارت زايدالوصف پروفسور پوپ و مطالب بکری که با کمال صدق و صفا بر زبان آورد، تأثير بسيار عميق در شنوندگان کرد. تا آن روز مردم اين کشور متوجه اهميت هنر و صنايع خود نبودند و نمیدانستند که ايران چه خدمتی به صنايع عالم کرده و چه نقش و تأثيری در هنر ممالک ديگر داشته است.
🔻در نتيجۀ اين سخنرانی حس غرور در مستمعين ايجاد شد و از آن پس، نسبت به هنرهای ملی توجه خاص مبذول گرديد.
https://www.postbook.ir/uploaded/110-a.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️تأثير ريش بر کار معلّمی و توصيۀ يحيی دولتآبادی؛ به قلم دکتر عيسی صديق
🔹خاطرهای ديگر از عيسیخان صديق، پس از بازگشت به ايران (1298ش) در کتاب «يادگار عمر»:
🔻چون مسافرت از تفليس تا تبريز نه روز به طول انجاميده بود و در اين مدت تراشيدن ريش در قطار راهآهن کذايی آسان نبود، موی بر صورتم باقی مانده بود.
🔻حاج ميرزا يحیی [دولتآبادی] مرا به نگاه داشتن ريش تشويق مینمود و میفرمود: کار شما در معارف است و در ايران معلم با محاسن محبوبتر و معزّزتر و نفوذش در شاگرد بيشتر است، و مثالها از مخبرالسلطنۀ هدايت و مشيرالدولۀ پيرنيا و مؤتمنالملک پيرنيا و ذکاءالملک فروغی ذکر مینمود که با محاسن زيبا در مدرسۀ علميه و علوم سياسی تدريس يا رياست میکردند، و در ساعتی که به خانۀ موثقالملک وارد شديم چون مرا از تراشيده نبودن ريش ناراحت ديد، دکتر اعلمالملک را نشان داد که صورتش به ريش آراسته و مورد احترام خاص و عام بود و رياست معارف و اوقاف و صحيۀ آذربايجان را بر عهده داشت.
🔻ميزبان ما موثقالملک نيز که از سياستمداران قديمی و به جبّۀ بلند ملبّس بود و شال بر کمر و عصا در دست و کلاهپوست بلند بر سر داشت و صورتش به محاسن بلند مزيّن بود، تراشيدن صورت را در دهۀ محرّم مستحسن نمیدانست و مرا از اصلاح منع فرمود و با همان وضع با لباس اروپايی و کلاه ماهوت ايرانی که در تبريز تهيه کردم، به حضور وليعهد برد و به اين ترتيب، سالها موی بر عارض من باقی ماند.
📌تصوير جمعی از محصلين ايران در پايان تعطيل تابستان 1912 ميلادی (1291 شمسی) در مدرسۀ تجاری ونسن در حومۀ پاريس
https://www.postbook.ir/uploaded/108-a.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ ملک الشعرای بهار:
دشمنش خَیر ندیده است جز از دست اجل
خصم او کام نبرده است جز از کام نهنگ
هست ایران چوگرانسنگ و حوادث چون سیل
طی شود سیل خروشان و به جا ماند سنگ
بینم آن روز که از فرّ بزرگان گردد
ساحت ایران آراسته همچون ارژنگ
🔻🔻🔻
@post_book
📌 يک روزشمار صدساله
به اهتمام علی نجفزاده، و از سوی بنياد پژوهشهای اسلامی و کتابخانۀ آستان قدس، دو جلد کتاب «روزشمار آستان قدس رضوی، بر اساس مطبوعات خراسان موجودی مخزن مطبوعات کتابخانۀ آستان قدس رضوی از 1300 هجری قمری تا 1338 هجری شمسی» منتشر شده است. اين دو جلد (مجموعا در حدود 1700 صفحه) گرچه دربردارندۀ انعکاس رسانهای برخی از تحولات آستان قدس در اين بازۀ زمانی است، اما حتی با يک نگاه کوتاه روشن میشود که هم در انتخاب اين اخبار و هم در نحوۀ گزارش اين انعکاس، نگاه خاصی رعايت شده است، به گونهای که بسياری از فعاليتها و رفتوآمدها و تحولاتی که در آن نهاد رخ داده و قطعاً در مطبوعات آن دوره بازتاب داشته، ناديده گرفته شده است. اين در حالی است که اطلاع از بسياری از آنچه در اين روزشمار نيامده، در برابر گزارشهای موجود در اين کتاب بهمراتب مهمتر و ارزشمندتر است.
https://www.postbook.ir/uploaded/131-i.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ رشک پنهان يوسا به مؤمنان
📌 ماریو بارگاس یوسا، برندۀ پرويی جایزۀ نوبل ادبیات (2010) ، که ديروز (13 آوريل 2005) در 89 سالگی درگذشت، سال 2003 پس از سفر به عراق و ديدار با شخصیتهای سیاسی و مذهبی آن کشور و گفتوگو با مردم، در مطلبی با نام «یادداشتهای عراق» شرحی از مشاهدات خود را نوشته و آن را در روزنامۀ «ال پائیس» چاپ مادرید منتشر کرده است.
🔹یوسا در همين سفر با آیت الله سید محمدباقر حکیم هم ديدار کرده و در بخشی از گزارش اين ملاقات نوشته است:
🔻حکیم، مردی است با پوست خیلی سفید و چشمان بسیار روشن؛ و با ریشهای سفید بلند، عمامۀ سیاه و عبای خاکستری، دارای وقار و اقتداری حسابشده و سنجیده به نظر میرسد.
🔻حتی یک زن هم در خانۀ وی نبود. [دخترم] مورگانا باید حجاب اسلامی بر سر میکرد تا بتواند مرا همراهی کند و عکس بگیرد. وقتی به آیت الله حکیم گفتم که مورگانا دختر خودم است، وی بیآنکه حتی نگاهی به او بیندازد، با لحنی خشک پاسخ داد: من شش دختر دارم.
🔻حکیم بدون هیجانزدگی و بیاینکه به من نگاه کند، حرف میزد؛ در حالی که چشمان آبی او به خلأ دوخته شده بود، بسیار مطمئن و در عین حال با آرامش صحبت میکرد، گویی همیشه حق به جانب اوست.
🔻آیت الله حکیم مردی است که بهندرت لبخند میزند، و بیشتر از حرف زدن، مانند اسقفها با فصاحت سخن میگوید یا میغرّد، درست مانند قاصدان و خدایان المپ.
🔻تا این حد نزدیک شدن به آیت الله حکیم، اضطرابی فائقنشدنی در من ایجاد میکند. گرچه، مانند تمام عرفای منکر وجود خدا، رشکی پنهان در خود نسبت به مؤمنان احساس میکنم، بهویژه وقتی که کسی (مثل امام که در مقابل خود دارم) چنین مطلق و مفرط مؤمن باشد؛ اما نمیتوانم بر احساس لرزشی که بر وجودم مستولی میشود، فائق آیم.
🔹یوسا با اشاره به اینکه آیت الله حکیم ۲۳ سال از عمر ۶۳ سالهاش را در ایران در تبعید به سر برده است، میگوید:
🔻خیلیها او را متهم میکنند که از الگوی اسلامی حاکم بر ایران پیروی میکند و به آن نزدیک است، ولی خود حکیم میگوید: «عراق رونوشتی از ایران و یا هیچ کشور دیگری نخواهد شد. هر کشور، ویژگی خود را دارد. ما عقیده داریم که در عراق باید حکومتی دموکراتیک بر سر کار بیاید که تمام تبارها و اقلیتهای مذهبی بتوانند در آن نماینده داشته باشند، ولی در عین حال، حکومت باید برای هویت و تاریخ ما حرمت قائل شود».
📌کتاب يادداشتهای عراق با ترجمۀ فريبا گورگين در سال 1393 به همت انتشارات مرواريد چاپ شده است.
https://www.postbook.ir/uploaded/129-f.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
🔳 به ياد مرحوم استاد عليرضا ذکاوتی قراگزلو
▪️خبر درگذشت شادروان ذکاوتی قراگزلو مرا باز به کتابی کشاند که دربارۀ «جاحظ» نوشته و هر چه دربارۀ او لازم بوده همانجا آورده است. شيرينکاریهای ادبی جاحظ چون با ملاحت قلم ذکاوتی درمیآميخت، نوشتهای خواندنی میشد؛ نمونهاش را در ترجمۀ داستانی از متکلمان خسيس بخوانيد:
🔻با محفوظِ نقاش، شب از مسجد جامع برمیگشتيم. خانهاش در مسير بود، گفت: اين شب سرد و بارانی و تاريک کجا میروی؟ بيا به خانۀ ما برويم، خرمای خوب و آغز (شير غليظ) مرغوب دارم.
به منزل او رفتم. طَبَقی خرما و جامی آغز آورد. تا دست بردم بخورم، گفت: اين آغز سنگين را در اين شب سرد و رطوبی میخوری با اين سن پيری و مرض فالج، ضرر دارد، که آب طلبد و شکمت خالی است؛ اگر کم بخوری مثل آن است که شام نخوردهای، و اگر زياد بخوری تا صبح گرفتار ناراحتی تو میشويم و نبيذ و عسل حاضر نداريم که علاج درد کند. اين را گفتيم که فردا نگويی چنين و چنان! اگر اينها را حاضر نمیکردم، میگفتی بخل ورزيد، اما آوردم و نصيحت کردم، که حقِ ياری و نيکخواهی به جای آورده باشم. حال اگر خواهی بخور و بمير و اگر خواهی دندان بر روی جگر بگذار و بهسلامت بمان.
🔻جاحظ گويد: هرگز به اندازۀ آن شب نخنديده بودم، آن همه را خوردم و به برکت خنده و نشاط هضم کردم.
https://www.postbook.ir/uploaded/127-j.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ از ظرافتهای مرحوم عبدالله نورانی
🔸دکتر مهدی محقق در گفتوگويی که آقای سنابادی عزیز با ايشان کرده و در کتاب «فقیه روشناندیش؛ شیخ هاشم قزوینی از نگاه شاگردانش» (ص 525) آمده، بهمناسبت کمک دکتر حسين کاظمزاده وزیر وقت علوم به دکتر علی شريعتی و راهنمايی وی برای نوشتن کتابی با عنوان «تعليم و تربيت در اسلام» برای پرداخت حقوق وی، خاطرهای خواندنی از مرحوم شيخ عبدالله نورانی نقل میکند که روشنبينی و ظرافت آقای نورانی را نشان میدهد (نقل با اندکی تصرف):
🔻آقای نورانی گفت: هفت هشت روز بعد از پيروزی انقلاب، من منتظر تاکسی بودم. ديدم يک تاکسی آمد که جلوش يک نفر جا دارد، ولی عقبش دو نفر که معلوم بود پاسدارند، نشستهاند و وسطشان دکتر کاظمزاده است که آمدهاند از خانه بلندش کردهاند که او را به کميته ببرند.
🔻نورانی گفت: من هيچ به روی خود نياوردم که مثلاً شما دستگير شدهايد. گفتم: حال شما چطور است آقای دکتر؟ خدا خيرتان بدهد که همۀ وزارت علومیها از شما راضی بوديم، از حق و حقوق کارمندانتان دفاع میکرديد، وضو میگرفتيد و نماز میخوانديد، در حقيقت الگو بوديد برای کارمندان و از همه مهمتر اينکه دکتر شريعتی سپاسگزار از شما بودند که وضع حقوقیاش را درست کرديد؛ خب خانوادهاش چه گناهی داشتند که بدون پول بمانند. خدا خيرتان بدهد که اين کار را کرديد!
🔻آقای نورانی گفت: من پياده شدم و چيزی به روی خودم نياوردم. بعد که رفته بودند - کجا بردند نمیدانم - پاسدارها گفته بودند که ما معمولاً کسانی را که میآوريم نگه میداريم؛ ولی ما به احترام آن چيزی که آن آقای روحانی گفت، شما را به هيچ وجه اينجا نگه نمیداريم، شما برويد!
🔻يگانه وزير هويدا که زندان نرفت دکتر کاظمزاده بود. همين الآن در تهران است. اين ظرافت آقای نورانی بود.
https://www.postbook.ir/uploaded/125-f.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ چرا برتراند راسل به ايران نيامد؟
روايت عيسیخان صديق در «يادگار عمر» از ديدار با راسل و ديدگاه او دربارۀ عرفان ايران
🔻در اوايل جنگ اول جهانی، برتراند رَسل استاد شهير رياضی و فلسفه در دانشگاه کيمبريج کتابی تحت عنوان «سياست توافق 1914 – 1904) منتشر ساخت که در آن اتحاد انگلستان و فرانسه را با دولت روس (بر ضد دولت آلمان) سخت مورد انتقاد قرار داد و ضمناً جنايات و تجاوزات و مظالم دولت روس را نسبت به ايران برملا ساخت، و همين مسئله باعث ارادت من به وی شد. بارها به خانۀ او دعوت شدم و دربارۀ حکمت و ادبيات و هنرهای زيبای ايران و اوضاع و احوال آن روز با من به گفتوگو میپرداخت.
🔻سابقۀ مذکور باعث شد که روز 31 ارديبهشت 1326 در کيمبريج مرا به ناهار دعوت کرد و ضمن صرف غذا سؤالات بسيار راجع به تصوف و عرفای ايران از من کرد که من در حدود اطلاعات مختصری که داشتم جواب دادم.
🔻به نظر او که از روی ترجمۀ کتب فارسی آشنا به عرفان ايران شده بود، بزرگترين خدمت ايران به عالم فلسفه، عرفان و تصوفی است که شعرايی چون جلالالدين رویم آن را پروراندهاند.
🔻از مرحوم نيکلسون که تمام مثنوی را با توضيح و تفسير در هشت جلد به زبان انگليسی ترجمه کرده، بهنيکی ياد کرد و بر او درود فرستاد و گفت: به عقيدۀ وی اگر عاملی بتواند در دنيا مانع جنگ و خونريزی شود و بشر را از هلاکت و خطر سلاحهای اتمی برهاند، همين عرفانی است که سنائی و عطار و مولوی در ديوانهای خود بيان نموده و ايران را در عالم تمدن، يکی از ممالک معتقد به ترقی معنوی و صلح عمومی معرفی کردهاند.
🔻در ضمن سخنان خود گفت: اگر در حال حاضر تصوف در ايران ريشۀ محکم و پيروان باايمان دارد، بايد آن را به دنيا معرفی کند تا همهجا طرفدار پيدا کند و در مقابل ازمندان سدّی شود. به عقيدۀ او، ايران بايد به اکناف عالم مبلّغ بفرستد و مشرب عرفان را منتشر سازد...
🔻در موقع توديع، اظهار تمايل کرد که به ايران سفر کند و با عرفای معاصر ملاقات و گفتوگو کنده به استنباط من، وی انتظار داشت که مانند چين از او دعوتی از طرف مقامات فرهنگی و دانشگاه بشود.
🔻يک ماه بعد که من به وزارت فرهنگ انتخاب شدم، وقتی به ايران بازگشتم، مراتب را به طور خصوصی به نخستوزير عرضه داشتم ولی او صلاح نديد با اوضاع آشفتۀ آن روز و تيرگی روابط ايران و شوروی و بحران نفت، از حکيم بزرگی چون برتراند رَسل دعوت شود و من از اينکه نتوانستم آن مرد بزرگ را به ايران دعوت کنم، همواره شرمنده بودم.
https://www.postbook.ir/uploaded/123-b.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ عيسیخان صديق در «يادگار عمر» از نابسامانی دانشکدۀ حقوق به رياست علیاکبر دهخدا میگويد:
🔻يکی ديگر از موجبات نارضايی و شکايت، وضع نابسامان دانشکدۀ حقوق بود که علیاکبر دهخدا رياست آن را اسماً به عهده داشت.
دهخدا بدين شغل علاقه نداشت و هيچ وقت به دانشکده نمیرفت، ولی حقوق خود را از آنجا میگرفت و به مطالعه و تحقیق و تأليف فرهنگ فارسی و لغتنامه اشتغال داشت.
🔻امور دانشکده در دست معاونی بود عصبانی و تندخو و بدزبان و کمحوصله و ناآشنا به اصول جديد تربيت. بهندرت حاضر بود با دانشجويانی که با او کار داشتند گفتوگو کند و با مشاغل ديگری که در کانون وکلا و محاکم دادگستری و شرکتها داشت، مدت کمی در دفتر خود حاضر میشد. از دعوا و جنجال و زدوخورد در دانشکده و سوزاندن اوراق امتحانات، از بسته بودن کتابخانۀ دانشکده که شانزده هزار جلد کتاب داشت، و محروم بودن دانشجويان از مطالعه، گزارشهايی به من میرسيد و تذکراتی به معاون دانشکده داده میشد ولی ثمر نمیبخشيد و اصلاحی صورت نمیگرفت و بر عدۀ شاکيان افزوده میشد.
🔻بالاخره، راه اصلاح را در انتخاب رئيس برای دانشکده تشخيص دادم و از منصورالسلطنۀ عدل که از رجال آزمودۀ کشور و متخصص در علم حقوق بود و عمری را در مقامات عالی وزارت دادگستری و امور خارجه گذرانده و آخرين سمتش سفارت ايران در روم بود، برای احراز رياست دانشکدۀ حقوق دعوت کردم، و روز اول آذر (1320) او را حضوراً در دانشکده به استادن معرفی نمودم.
🔻در همان روز نيز ضمن نامۀ محترمانه، به دهخدا اطلاع دادم که حقوق او در بودجۀ وزارت فرهنگ پايدار شده، و انتظار دارد کماکان به افاضه و تأليف فرهنگ فارسی ادامه دهد.
🔻با انتخاب منصورالسلطنۀ عدل به رياست، معاون دانشکدۀ حقوق از سمت خود کنارهگيری کرد و شکايتها قطع شد و غوغاها فرو نشست.
https://www.postbook.ir/uploaded/121-d.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
🍀
ای ز تو نورِ دل و دیدارِ مــا
گـــردشِ اندیشه بــیدارِ ما
🍀
ای ز تو رویان زمستان و بهار
ای تو گرداننده لیــــــل و نهار
🍀
ای ز تـو تغییرِ حـال و سالها
حـالِ مارا کُن تو خوشتر حالها
🍀
شفیعی کدکنی
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ تنديسی که از هند آمد
🔸تاريخچۀ ميدان فردوسی تهران؛ بخشی از خاطرات عيسیخان صديق در «يادگار عمر»
🔻يادبود ديگری که در تهران از هزارۀ فردوسی به وجود آمد، «خيابان فردوسی» است که اکنون يکی از معابر مهم مرکز شهر است.
تا سال 1313 خيابانی به نام فردوسی به عرض پانزده متر از خيابان سعدی به دروازۀ شميران میرفت که در آن سال موسوم به خيابان هدايت شد.
🔻خيابان فردوسی کنونی تا 1313 به نام علاءالدوله حکمران تهران به هنگام انقلاب مشروطه بود؛ زيرا خانۀ علاءالدوله در آغاز و مشرق آن خيابان نزديک ميدان سپه قرار داشت. عرض خيابان مذکور در حدود ده متر بود و روبهروی خانۀ علاءالدوله چند دکان بوريابافی و يک قهوهخانه وجود داشت که عصرها بعضی از افراد معتاد به کشيدن ترياک در آنجا جمع میشدند و بیپروا در مقابل ديدگان مرم بدان عمل میپرداختند.
🔻همين که دولت تصميم به انعقاد جشن هزاره و کنگرۀ فردوسی گرفت، شهرداری تهران به توسعۀ خيابان علاءالدوله همت گماشت و علاوه بر تعريض، آن را تا خندق شهر (که اکنون ميدان فردوسی است) امتداد داد و به نام فردوسی موسوم کرد.
🔻انجمن زرتشتيان هندوستان نيز مجسمۀ فردوسی را از برنز در آنجا ساخت و برای نصب در ميدان تقديم کرد و طبق پيشنهاد انجمن عمل شد.
🔻مجسمۀ مذکور، فردوسی را در حالی نشان میداد که بر تشک نشسته و بر بالش تکيه کرده و به سرودن شاهنامه اشتغال دارد.
چند سال بعد، مجسمه را به دانشگاه تهران منتقل و در گلگشت آنجا نصب کردند و تنديسی از شاعر بزرگ به حال ايستاده در ميدان قرار دادند.
https://www.postbook.ir/uploaded/118-a.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️دليل جلوگیری از انتشار «مجموعه مقالات هزارۀ فردوسی»، به روايت عيسیخان صديق در کتاب «يادگار عمر»:
🔻کنگره روز پنجشنبه 12 مهر 1313 در تالار بزرگ دارالفنون با نطق ذکاءالملک فروغی نخستوزير و رئيس انجمن آثار ملی گشايش يافت. حضّار عبارت بودند از چهل نفر دانشمند و خاورشناس خارجی و هيئت دولت و رجال کشور و چهل تن از فضلای مملکت که شش نفر از آنها استاد دارالمعلمين عالی بودند...
🔻وزارت فرهنگ عدهای از مقالات را با ديباچهای که فروغی بر خلاصۀ شاهنامه نوشته بود، و قسمتی از مقالات تقیزاده که قبلاً در مجلۀ کاوه چاپ برلن انتشار يافته بود، و تحقيقات فاضلانۀ محمد قزوينی در باب مقدمۀ قديم شاهنامه که از پاريس فرستاده بود تا اواسط 1314 در سيصد صفحه به قطع بزرگ به زيور طبع آراست، ولی از صحّافی و تجليد و انتشار آن خودداری کرد.
🔻علت منتشر نشدن مقالات کنگرۀ فردوسی اين بود که تقیزاده در مجلۀ «تعليم و تربيت» در شمارۀ مردادماه 1314 مقالهای تحت عنوان «جنبش ملی ادبی» در چهارده صفحه درج کرده بود. موضوع مقاله اصولی بود که بايد در اختيار کردن لغات جديد به جای کلمات عربی و خارجی رعايت شود. در مقالۀ مذکور اين جملۀ «توسل به قوای اجباری و مداخلۀ شمشير در کار قلم، خلاف ذوق و متانت ايران است» به نظر رضاشاه رسيده و ناپسند افتاده بود؛ زيرا در همان ايام، لغات و اصطلاحات تازهای چون «پرچم» و «تيمسار» و «آرتش» به پيشنهاد وزارت جنگ و تصويب شاه و حکم دولت در کليۀ مکاتبات و محاورات رسمی معمول شده بود.
🔻در نتيجۀ انتشار مقالۀ مذکور، مدير مجله مورد مؤاخذه قرار گرفته و نسخههای آن جمعآوری شده بود. بدين سبب وزارت فرهنگ از روی حزم، مجموعۀ مقالات کنگره را که حاوی مقالۀ مبسوط تقیزاده بود، منتشر نکرد.
🔻نه سال بعد، در دیماه 1322 که وزارت فرهنگ به عهدۀ من بود، در اثر يادآوری دکتر صورتگر استاد دانشگاه تهران، مجموعۀ مقالات کنگره از انبار وزارت فرهنگ بيرون آورده و صحافی شد و تحت عنوان «هزارۀ فردوسی» انتشار يافت و برای دانشمندان ايرانی و خارجی که در کنگره شرکت کرده بودند، ارسال گرديد.
https://www.postbook.ir/uploaded/116-s.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
🔰در يک هرولۀ سهروزه ميان شرق و غرب، از توکيو تا پاريس، همه چيز به فردی در ميانۀ اين دو شهر يعنی ايران ختم شد، جايی که پروفسور کربن، جوانی ايرانی را دعوت کرد تا پس از پايان دورۀ تحصيل در دبيرستان رازی تهران، به فرانسه برود و در آنجا استادان بزرگی را ببيند و نزد آنها زانو بزند و سرانجام در يک انتخابات دروندانشگاهی، کرسی اسلامشناسی استادش را از آن خود کند و از آن پس نام تشيّع را در عنوان کرسیاش بياورد.
آخرين فيلم از مستند سهگانۀ مسعود طاهری که در مشهد اکران شد، پس از پرداختن به زندگی ايزوتسو و هانری کربن، به گفتوگو با محمدعلی اميرمعزی اختصاص داشت که برخلاف دو فيلم نخست، روايت را نه صرفاً در گفتار اين و آن، که بيشتر از زبان خود وی شنيديم که از زندگی شخصیاش و استادانش و باورهايش گفت و آنها را گاه شفاف و نمايان و گاه در پرده و گذرا بيان کرد.
در کنار شنيدن سخنان روشن اميرمعزی در اين باره که «تشیع دین امام است و مسیحیت دین مسیح»، و «ستون فقرات تشیع امام است» و «امام محل تجلی اسماء الهی و موجودی آسمانی است که از نور خدا آفریده شده و نوری آسمانی است که بُعد تاریخی هم پیدا میکند»، شايد شنيدن اين حرفها از زبان وی تازه باشد که: «در جامعههايی که جنبههای عرفانی در آنها نشت کرده، اخلاق بسيار به امور دينی مرتبط میشود و اگر بخواهيد جنبههای دينی آنها بگيريد پايههای اخلاقی آنها را متزلزل میکنيد؛ پس مراقب باشيد که پايههای اخلاقی مؤمنين را سست نکنيد؛ زيرا بخش مهمی از آن چيزی که جامعه را با هم پيوند میدهد و باعث میشود که مردم با هم جامعه را بسازند، همين مسائل اعتقادی است. بسياری از اعتقاداتی که ما به آنها میگوييم عاميانه، ريشههايی عميق در چيزهای غيرعاميانه دارد».
اميرمعزی که در آغاز گفتوگو کمی محتاطانه حرف میزد، بالاخره تا آنجا پيش رفت که وقتی از اصلاحگری اجتماعی سخن گفت، به جايی رسيد که بهصراحت بگويد: «يک چيزهايی هست که بورژوازی درست کرده، تاريخ درست کرده، کليسا درست کرده، اگر بگوييم بايد اينها را از هم بپاشانيم، چون بیخود هستند و زنجيرهايی شدهاند که دست و پای ما را بستهاند. حالا مثلاً پاشانديم، ولی به جای آنها چه آورديم؟ موضوع اين نيست که آدم خراب کند، موضوع اين است که آدم بتواند درست کند؛ چون آدمها با جامعههای سنتی به هر دليلی به يک تعادلی رسيدهاند و دارند همديگر را نگه میدارند، مثلا اينجا يکشنبهها به کليسا يا قبرستان يا جاهای ديگر میروند، اينها يک تعادلهايی به وجود میآورد که شما وقتی اينها را از هم بپاشانيد، اين تعادل از دست میرود و موجب گسستهايی میشود که میتواند خشونتآفرين باشد. بعد، به جای آن چه میآوريد؟ و چطوری میخواهيد اينها را با هم آشتی بدهيد؟... مصلح اجتماعی بودن شوخی نيست!».
اميرمعزی خيلی چيزها را هم در پرده گفت، زيرا خودش تصريح کرد «آنهايی که به امور فراعقلانی باور دارند، معمولاً حفظ سر میکنند تا بسياری از بحثها پيش نيايد»؛ برای همين، به رغم اصرار کارگردان، نه از داستان جمکران رفتنش در نوجوانی گفت و نه از خيلی چيزهای ديگر، هر چند در پايان، وقتی که بيشتر يخها آب شده بود، در برابر اين پرسش جسورانۀ طاهری دربارۀ سبيل پروفسور، با نادرست خواندن همۀ شايعات و حرف و حديثها، خيلی صميمانه و راحت گفت که اين سبيل را گذاشتهام؛ چون خانمم دوست دارد. و اينجا بود که حاضران در سالن برايش کف زدند؛ و اين امر کارگردان را چنان به وجد آورد که در پايان نمايش فيلم، چند بار از آن به عنوان يک خاطرۀ ماندنی ياد کرد.
https://www.postbook.ir/uploaded/114-r.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ديدار با نيکلسون به روايت عيسیخان صديق در کتاب «يادگار عمر»:
🔻در موقع اقامت چند روز در کيمبريج، پروفسور نيکلسون شاگرد و جانشين پروفسور براون روزی مرا به منزل خود به ناهار دعوت کرد. آن روز پنجم شهريور 1308 بود.
🔻با اجازهای که قبلاً از وزير معارف گرفته بودم از پروفسور نيکلسون دعوت کردم تا سفری به ايران کند و مهمان دولت باشد. وی که در آن موقع مشغول تصحيح و تنقيح مثنوی معنوی و ترجمه و تفسير آن به انگليسی بود و سه جلد هم تا آن تاريخ به طبع رسانده بود، گفت:
تا ترجمه و تفسير مثنوی را به پايان نرسانم از پشت ميز خود برنخواهم خاست و همين طور عمل کرد.
🔻پس از انجام آن خدمت بسيار بزرگ بینظير، درست شانزده سال بعد، در پنجم شهريور 1324 دنيا را بدرود گفت.
📌 ياد دوست عزيزم استاد حسن لاهوتی (درگذشتۀ 17 اسفند 1391) که شرح نيکلسون بر مثنوی معنوی را به فارسی برگرداند، گرامی باد.
https://www.postbook.ir/uploaded/112-z.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ دوستان و علاقهمندان ساکن مشهد تماشای این سهگانه را که در آن سه تن از اسلامشناسان خاور و باختر و خاورمیانه معرفی شدهاند، از دست ندهند
🔻🔻🔻
@post_book
❇️ نخستين تشکيلات برای واژهگزينی فارسی، در خاطرات دکتر عيسی صديق
🔸 عيسیخان صديق در «يادگار عمر» مینويسد:
🔻 در وزارت جنگ متصديان تشکيلات جديد نظام متوجه شدند که با ايجاد مؤسسات تازه و وارد کردن ماشينآلات و ابزارهای نوين، بايد الفاظ و اصطلاحات جديد فارسی به کار برد، و برای وضع آنها با وزارت معارف مکاتبه کردند تا بالاخره انجمنی از صاحبمنصبان ارشد و دانشمند شورای عالی نظام و چند عضو کشوری وزارت جنگ، مانند رشيد ياسمی و آقای غلامحسينخان مقتدر و نمايندگان وزارت معارف، در عقرب (آبان) 1303 در اطاق شورای مذکور تشکيل گرديد.
🔻 صاحبمنصبان مذکور عبارت بودند از سردار مدحت (سرلشگر جلاير)، سردار مقتدر (سرلگشر غفاری)، سرهنگ حاج محمدخان رزمآرا (پدر سپهبد رزمآرا)، سرهنگ مهندس رضاخان شيبانی، سرهنگ کريمخان معاوننظام، سرهنگ علی کريم قوانلو. نمايندگان وزارت معارف سه نفر بودند: حاج ميرزا يحيی دولتآبادی، ميرزا غلامحسينخان رهنما، نگارندۀ اين سطور.
🔻 جلسات انجمن هفتهای يک بار منعقد میشد و در حدود سه ساعت به طول میانجاميد و برای هر جلسه پنج تومان حق حضور داده میشد.
🔻 طرز کار بدين سان بود که اصطلاحات مورد نياز به زبان فرانسه نوشته میشد و قبلاً برای اعضای انجمن ارسال میگرديد. هريک از آنان به ذوق خود، لغات فارسی که به نظرش میرسيد در مقابل کلمات فارسی مینوشت و به انجمن میآورد. هر کلمه جداگانه مطرح و نظريات مختلف گفته و تصميم مقتضی گرفته میشد.
🔻 در ضمن بحث دربارۀ هر واژه، چای صرف میشد. سردار مقتدر معمولاً قليانی به زير لب داشت و صدای قلقل آن مجلس را گرم میکرد. حضار سالخورده به فراخور حال، از بذلهگويی و نقل داستانهای شيرين که به نحوی از انحاء، مربوط به کلمۀ مورد گفتوگو بود، خودداری نمیکردند.
🔻 انجمن مذکور در حدود چهار ماه داير بود و تقريباً سيصد لغت وضع کرد. اصطلاحات موضوعه بيشتر مربوط بود به رشتههايی که در آن وقت به وجود میآمد؛ چون هواپيمايی، آلات و افزار جنگی، توپخانه، مهندسی نظام، سازمان نيروها و مانند آن که اکنون در مملکت رايج است؛ از قبيل: هواپيما، فرودگاه، هواسنج، بادسنج، خلبان، آتشبار، گردان، بنه، ارّابۀ جنگی ....
📌 تصوير روی جلد اول کتاب يادگار عمر؛ خاطراتی از سرگذشت دکتر عيسی صديق که از لحاظ تربيت سودمند تواند بود.
https://www.postbook.ir/uploaded/109-m.jpg
🔻🔻🔻
@post_book
❇️فارسیآموزی در کمبريج، به قلم دکتر عيسی صديق
🔹و باز هم خاطرهای از دکتر عيسی صديق، در کتاب «يادگار عمر»:
🔻علاوه بر تحصيل، شروع به تدريس زبان فارسی از قرار هفتهای شش ساعت نمودم و روش مستقيم را که در تعليم زبان انگليسی به کار میبردم در آموختن زبان فارسی معمول داشتم و به نتيجۀ رضايتبخش نايل گرديدم، تا آنجا که دانشجويان مبتدی پس از دو ماه قادر به خواندن و نوشتن و گفتن جملههای عادی شدند و اين مطلب باعث شگفتی و رضايت خاطر پروفسور براون شد.
🔻به پيشنهاد او، هفتهای شش ليره برای من حقوق معين گشت که نيمی از آن تمام مخارج مرا از منزل و غذا و لباس تأمين مینمود و نيم ديگر پسانداز میشد.
🔻برای نمونه، از توفيقی که نصيب من شد و شوری که در دانشجويان به وجود آمد ذکر مثالی بهمورد خواهد بود.
🔻هنوز دو ماه از تدريس نگذشته بود که روزی به جای درس معمولی، اين دو بيت را از قاآنی با صدای رسا و روشن و رعايت اصول قرائت و خطابه از حفظ خواندم:
يارکی مراست؛ رند و بذلهگو، شوخ و دلربا، خوب و خوشسرشت
طرّهاش عبير، پيکرش حرير، عارضش بهار، طلعتش بهشت
خواهم از خدا در همه جهان، يک قفس زمين، يک نفس زمان
تا به کام دل می خورم در آن، بی حريف بد، بی نگار زشت
🔻آهنگ و وزن اشعار و زيبايی و لطافت کلمات تأثير خود را بخشيد. در اين حال، از دانشجويان پرسيدم: آيا مايليد که دو بيت مذکور موضوع درس قرار گيرد، و همگی با اشتياق جواب مثبت دادند. بنابراين، اشعار را به خط جلی بر تختهسياه نوشتم و معانی لغات مشکل را بيان و چند بار اشعار را تکرار کردم و واداشتم يکی دو نفر از دانشجويان آنها را خواندند و درس به پايان رسيد.
🔻عصر همان روز که به مدرسۀ پمبرک رفتم، دانشجويان را در گوشهای از چمنزار گرد هم ديدم که اشعار را از بر میخواندند و با صدای دلنواز ويولون با وجد و شعف بسيار پايکوبی میکردند.
🔻🔻🔻
@post_book