...چند روز بعد به خانه دعوتم کرد تا با گربههایش «سنبلالطیب» و «بلبل آقا» آشنا شوم همان گربهای که پس از مردن برایش چنین سرود: «چه زود پیر شد این گربه».
آن گربهها سالهاست که مُردهاند؛ اما آن عمارت کوچک نیمهویرانِ ته باغ سالهای سال شاهدِ خاموشِ خوردن بیشتر خرمالوهای پائیزیِ باغ و حرف زدنهای بیپایان من و بیژن بوده است؛ عمارتی که حالا با خالی شدن از کتابها و رفتن بیژن گمان نمیکنم آیندهای داشته باشد؛ چرا که آینده تنها از آنِ بیژن است. آن عمارت از کتاب خالی شد، باغ و خانهی شمارهی ۲۰ سابق، ۱۵ کنونی، از بیژن خالی شد، اما آینده تا زبان فارسی هست بیژن را مثل گنجینهای در کنار نیما با خود خواهد داشت.
چلسال رفت و بیش... | محسن صبا | این شماره با تأخیر ۷
پیشنهاد کتاب: میشائیل کلهاس
اگر لذتی را که در زمان خواندن داستانی میبریم معیار بگیریم، میشائیل کلهاس یکی از بهترین داستانهایی است که خواندهام.
کتاب بیش از دویست سال پیش نوشته شده و چند رمان معروف قرن بیستم از آن الهام گرفتهاند.
داستان مردی اسبفروش به نام میشائیل کلهاس است که ماموران حاکم منطقه به او ظلم میکنند. او به دادخواهی میرود ولی ظلمی مضاعف میبیند و این مسئله چند بار تکرار میشود. نهایتاً کلهاس طغیان میکند و گروهی طرار تشکیل میدهد و شروع میکند به غارت و روزبهروز حوزه شورش و غارتش را گستردهتر میکند. داستان بر اساس ماجرایی واقعی در پانصد سال قبل نوشته شده.
رگتایم نوشته دکتروف با الهام از این کتاب نوشته شده و اسم شخصیت اصلیاش هم کلهاس واکر است. زندگی و زمانه مایکل ک. نوشته کوتسی هم الهامگرفته از همین داستان است. دیگر اینکه کافکا علاقه شدیدی به این داستان داشت در تمام عمرش فقط دو بار در جمعی عمومی داستان خواند که یکبارش همین میشائیل کلهاس بود.
میشائیل کلهاس (و سه داستان دیگر) / هاینریش فونکلایست، ترجمه محمود حدادی / نشر ماهی، ۱۸۴ صفحه، ۱۶۰ هزار تومن
سفارش به @bahmanbooks یا خرید حضوری از کتابفروشی دماوند
.
📌زیر سؤال
این عبارت در ترکیبهایی مانند: زیر سؤال بردن، زیر سؤال رفتن،کسی را زیر سؤال بردن و غیره که به معنی مشکوک بودن، مورد شک واقع شدن، مشکوک نشان دادن او( آن) به کار میرود، گرته برداری از زبان انگلیسی است. در زبان معیار بهتر است به جای آن در ترکیبهای مختلف از معادلهای مناسب استفاده کنیم:
نمونهٔ غیر معیار: همهٔ کارهایش زیر سؤال است .
نمونه معیار: همهٔ کارهایش مشکوک است .
#گرته_برداری
#درست_نویسی
@anjomanvirastari📝
راویِ سرگذشتِ «فراموشی»
از زیر سؤال بردن واسلاو هاول به دلیل دامن زدن به «توهمِ امید» تا متهم شدن به همکاری با حکومت کمونیستی در لو دادن مخالفان سیاسی، از سودای سینما و موسیقی تا رماننویسی و از عشق به کلاسیکترین رماننویسان اروپایی تا خلق ضدجریانترین رمانهای مدرن اروپا تکههای پراکندهی کولاژی هستند که چهرهی یکی از درخشانترین رماننویسان و جستارنویسان مدرن را میسازند؛ سخن از میلان کوندراست، نویسندهای که در دوران افول رمان اروپایی بعد از درخشش وولف و جویس و و پروست و توماس مان و بروخ و اورول، در کنار دیگرانی چون سلین و نابوکوف و گونتر گراس، جانی تازه به رمان اروپایی در سالهای پس از جنگ دوم بخشید. کوندرا قرار نبود نویسنده شود. پدرش موزیسینی درجه یک و مدیر مهمترین آکادمی موسیقی استان و شاگرد بلافصلِ لئوش یاناچک بود. میلان نیز با نوازندگی پیانو و تعلیم جدی موسیقی بزرگ شده بود و قرار بود آهنگساز شود اما در نوزدهسالگی ناگهان این عشق را کنار گذاشت به تحصیل ادبیات و سپس سینما روی آورد. کوندرا هم مثل بسیاری روشنفکران دیگر مست از نشئگی سرتاسریِ پس از جنگ جهانی دوم و امیدوار به حقانیت آرمانهای کمونیسم و بعدها «سوسیالیسم انسانی» از نوع چکسلواکیاییاش بود اما حقیقت خیلی زود رخ نشان داد و کوندرا از حزب اخراج شد و رمان شوخی از دل این بحران شخصی زاده شد. سه روز پیش از اینکه ارتش سرخ خیابانهای پراگ و امیدها به سوسیالیسم انسانی را زیر شنیِ تانکهایش لگدکوب کند، کوندرا دومین کتابش، عشقهای خندهدار را به پایان برده بود اما دیگر پراگ جایی برای امثال او نداشت. کوندرا کمی بعد، از چکسلواکی به فرانسه رفت و تا دم مرگ در پاریس زیست. حاصل پنجاه سال زندگی کوندرا در تبعید کتابهایی بود مثل خنده و فراموشی، سبکی تحملناپذیر بار هستی، زندگی جای دیگریست و جاودانگی. عنصر مرکزی بیشتر این کتابها «فراموشی» و برگذشتن از تجربههای دردناک گذشته و زیستنِ بیعذاب وجدان و فارغ از محاکمه کشیدنِ خویش بود. رمانهای کوندرا متأثر از نویسندگان مورد علاقهاش، بروخ و روبرت موزیل، سرشار از گفتوگوها و دغدغههای فلسفی و ترکیبی از فلسفه و جستار و موسیقی و زندگینامه بودند. جایی گفته بود «نبرد آدمی با قدرت همان نبرد حافظه با فراموشی است.» رمانها، شعرها و مقالات میلان کوندرا روایتی طولانی در درازنای شش دهه از این نبردِ نابرابر بودند.
✍🏻 علیرضا اکبری
@moroor_gar
https://rb.gy/n9hhv
اسدالله امرایی: خوشبختانه حنیف قریشی نویسنده اعلان کرده که بعد از شش ماه بستری در مرکز سانتا لوچیا رم و بازتوانی به لندن برمیگردد. از خدمات رایگان نظام بهداشتی ایتالیا و پرسنل بازتوانی اعصاب تشکر کرده. ما هم خوشحالیم که استاد داستاننویس خالش خوب شده. (منبع: توییتر)
@matikandastan
….
روزهای آخر سربازی یک روز غروب که سرخوش، با دستهای از برگههای مرخصیی امضا نشده، جلوی دفتر نگهبانیی دروازهی سربازخانه ایستاده بودم و آمادهی رفتن میشدم سرباز لاغر و قدبلندی، به لاغری و قدبلندیی دنکیشوت اورسنولز، به من نزدیک شد. در نور کم محوطه، نمیدانم چرا، به نظرم شبیه کافکا آمد.
با صدای آرامگفت: «چهجوری میشه شبا رفت خونه؟»
گفتم: «چند وقته سربازی؟»
«شش ماه. منو فرستادن اینجا.»
«لابد پارتی داشتی.»
«یعنی شما نداشتی؟»
«چند شبه که مرخصی نرفتی؟»
«میگم امشب شب اولمه که اینجام.»
«حالا اگه یه شب نری مگه چی میشه.»
«آقا من کارو زندگی دارم. نوشتهم مونده.»
تقریبا تاریکشده بود و صورتش را نمیدیدم.
«شما نویسندهاید؟»
«بله.»
«اسمتون چیه؟»
«کاظم رضا.»
#دو_گفتار
#محسن_صبا
#بیژن_الهی
#آوانوشت
@avaneveshtpub
🔰 ژیژک از مشکلات دین بودایی میگوید
🖊 مترجم: حسین متقی
این ویدئو #زیرنویس_فارسی دارد...
📍 تماشا در آپارات:
📺 aparat.com/v/N4Rtc
☕️ اگر این مطلب ذهن شما را به اندازهٔ حداقل یک فنجان اسپرسو روشن کرده است، حسین را به یک فنجان اسپرسو دعوت کنید:
💳 idpay.ir/motaghi
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
….
روزهای آخر سربازی یک روز غروب که سرخوش، با دستهای از برگههای مرخصیی امضا نشده، جلوی دفتر نگهبانیی دروازهی سربازخانه ایستاده بودم و آمادهی رفتن میشدم سرباز لاغر و قدبلندی، به لاغری و قدبلندیی دنکیشوت اورسنولز، به من نزدیک شد. در نور کم محوطه، نمیدانم چرا، به نظرم شبیه کافکا آمد.
با صدای آرامگفت: «چهجوری میشه شبا رفت خونه؟»
گفتم: «چند وقته سربازی؟»
«شش ماه. منو فرستادن اینجا.»
«لابد پارتی داشتی.»
«یعنی شما نداشتی؟»
«چند شبه که مرخصی نرفتی؟»
«میگم امشب شب اولمه که اینجام.»
«حالا اگه یه شب نری مگه چی میشه.»
«آقا من کارو زندگی دارم. نوشتهم مونده.»
تقریبا تاریکشده بود و صورتش را نمیدیدم.
«شما نویسندهاید؟»
«بله.»
«اسمتون چیه؟»
«کاظم رضا.»
#دو_گفتار
#محسن_صبا
#بیژن_الهی
#آوانوشت
@avaneveshtpub
📢 پایان مردی که به خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان خیانت کرد؛ «امیر حسین فطانت» در کلمبیا درگذشت
◀️ امیرحسین فطانت نویسنده و مترجم ایرانی مقیم کلمبیا درگذشت. از امیر حسین فطانت به عنوان «لو» دهنده خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان یاد میشود که به اعدام آنها در بهمن ۱۳۵۳ انجامید. البته او خودش بارها مدعی شده بود که تصور نمیکرده کسی در آن پرونده به اعدام محکوم شود.
_
اصلاحات نیوز
✅ @Eslahatnews
🔗 Eslahatnews.com
یوکیو میشیما لحظاتی پیش از هاراکیری
نویسندهی بلندآوازهی ژاپن لحظاتی پیش از #هاراکیری (خودکشی به آیین ساموراییها) آمده روی بالکن برای نظامیان سخنرانی میکند. یارانش داخل ساختمان یکی از سران ارتش را گروگان گرفتهاند و آقای میشیما دارد در برابر جماعتی که بعید است برای میهندوستیاش تره خرد کنند، به شیوهی خودش از میهن میگوید. چیزی نمیگذرد که به زندگی خود پایان میدهد.
@matikandastan
هجرت غریبانه
دکتر بهرام مقدادی، استاد برجسته زبان و ادبیات انگلیسی درگذشت
@matikandastan
وحید حسینی ایرانی - تعداد کتاب هایش دورقمی و شمار مقالاتش در نشریه های داخلی و خارجی، سه رقمی است؛ آثار مهمی از ادبیات دنیا را به ایرانیان شناسانده و هزاران صفحه نقد و نگر درباره ادبیات ایران و جهان نوشته؛ از استادان برجسته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه تهران بوده؛ و بااین همه، هرچه بیشتر در رسانه ها درباره خبر تلخ رفتنش جست وجو کنی، کمتر می یابی! دکتر بهرام مقدادی در هشتادوچهارمین سال زندگی پربارش برای همیشه دست از کار و جان شست، اما کارنامه به جاگذاشته اش آن قول نغز شاعر را یادآور خواهد بود که «مرد نکو نام نمیرد هرگز» و «مرده آن است که نامش به نکویی نبرند». شادروان مقدادی بیست ونهم دی ماه ۱۳۱۸ در رشت زاده شد. نوجوان که بود به شعر و ادب دل بست و به مطالعه زبان انگلیسی هم روی آورد. بعد از گذراندن دوره متوسطه، از دانشگاه آمریکایی بیروت پذیرش گرفت و راهی لبنان شد. این دوره از زندگی اش چندان دیرنده نبود و با انصراف از تحصیل، به میهن برگشت. سال ۱۳۴۱ مدرک کارشناسی اش را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفت و سال بعد، با بهره مندی از بورس تحصیلی به آمریکا رفت. در آنجا درسِ ادبیات انگلیسی خواند تا سال ۱۳۴۷ که دکتری اش را از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. او در آنجا نزد نویسندگان شناخته شده ای چون لاینل تریلینگ شاگردی کرد و رساله اش «اشارات اسطوره اى در شعر رابرت گریوز» را درباره یک شاعر و نویسنده محبوب بریتانیایی نوشت. هنگامی که دوباره به ایران آمد، به سفارش بدیع الزمان فروزانفر استاد دانشگاه تهران شد. مقدادی به جز تدریس ادبیات انگلیسی در این دانشگاه، سابقه تدریس ادبیات تطبیقی در دانشگاه های آمریکا را نیز داشت. او طی زندگی فرهنگی اش، افزون بر پرورش شاگردان بسیار، فراوان قلم زد و به فارسی و انگلیسی ترجمه و تألیف کرد. یکی از آثاری که به فارسی برگرداند، رمان چندجلدی و پرحجم «شرق بهشت»، ماجراهای اختلافات دو خانواده آمریکایی در کشتزارهای کالیفرنیا و روایتی امروزی از قصه هابیل و قابیل به قلم جان اشتاین بک بود. «آمریکا» از دیگر کتاب های این استاد ادبیات و ترجمه رمان ناتمامی از فرانتس کافکا، نویسنده بزرگ چک است. جهان خیالی و پیچیده و شگرف داستان های کافکا سخت ذهن و قلم او را به خود مشغول کرد و دراین باره کتابی به نام «شناختی از کافکا» نوشت. مقدادی همچنین درباره نویسنده بیمار و غم زده چک، کتاب «یادداشت های روزانه کافکا» را ترجمه کرد. این نویسنده و منتقد، به ادبیات ایران نیز توجه داشت و «هدایت و سپهری» را با تکیه بر مباحث جدید نقد ادبی و با نگاهی به خارخار ذهنی آن دو نویسنده و شاعر به نگارش درآورد. مقدادی در گفتارهای کتاب «کیمیای سخن» که درباره ادبیات ایران و جهان عرضه داشت، با زبانی کم وبیش ساده، از مباحث پیچیده ادبی گفت. یکی از تألیفات فاخر استاد، کتاب مرجع «فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی؛ از افلاطون تا عصر حاضر» بود –بعدها ویراست تازه این اثر با عنوان «دانش نامه نقد ادبی؛ از افلاتون تا به امروز» چاپخش شد. دکتر بهرام مقدادی مطالعاتی گسترده در ادبیات داشت و آثار مدرنیستی و ابهام آن را می پسندید. او همچنین انتقاداتی به ادبیات ایران داشت و آسیب هایی چون ایدئولوژی زدگی در رمان ایرانی را نکوهش می کرد. سرانجام، استاد با همه خدماتش به فرهنگ و ادب، هنگامی که برای همیشه چشم فرو بست، علاقه رسانه ها را چندان برنینگیخت و رفتنش با سکوتی عجیب همراه شد. خدایش بیامرزد و آرامش بهره او سازد. (منبع: روزنامهی شهرآرا)
@matikandastan
سفر بهخیر آقای دکتر مقدادی...
وحید حسینی ایرانی: اوایل دههی هشتاد، جوانی بیستواندیساله و تازهوارد به محافل ادبی بودم. از بچگی داستان و رمان و تاریخ خوانده بودم اما در مصاحبت این جماعت رفقای تازه، مدام واژهها و اصطلاحاتی میشنیدم که درک و فهمی از آن نداشتم: دریدا، شالودهشکنی، آشناییزدایی، فرم، لیوتار، فوکو، باختین، عقدهی اختگی، هرمنوتیک، ریکور و ...
@matikandastan
👇👇👇
من در ایران کسی را روشنفکر میخوانم که دارای این دو خصوصیّت باشد:
یکی آنکه کشور و تمدّنِ خود را تا اندازهای بشناسد، یعنی با ژنهای مؤثّرِ معنویِ این سرزمین بیگانه نباشد. خلاصه، با تاریخ و فرهنگ آن تا اندازهای آشنا باشد. منظورم آن است که به بهانهی تجددّ خواهی، به آن پشت نکرده باشد.
دوّم آنکه دریچهی ذهنِ خود را به روی معارف جهانی باز نگه دارد، یعنی آنچه که بشر را به سوی روشنی و پیشرفت دعوت میکند. این، البتّه یک تعریف کلّی و مبهم است، ولی در عمل شناخته میشود. متفکّران دنیا سوءنیّت نداشتهاند (مگر کسانی که خود را در خدمتِ زور نهادهاند) ولی همهی آنها هم راهِ درستِ بشر را نیندیشیدهاند. بعضی از آنها به فکری روی بردهاند که زندگی را بیرونق و بیجلا میخواهد، بسته و یکنواخت.
#یگانگی_در_چندگانگی
💎کانال دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
داستانِ داستانِ دیگران…
بعد از صادق هدایت داستاننویس و سه استاد، این بار مدرس صادقی در کتاب جدیدش به سراغ بزرگ علوی و بهرام صادقی رفته است تا با همان روش مألوف خود به داستانها و رمانهای آنها بپردازد. شباهت بهرام صادقی و بزرگ علوی از نظر مدرسصادقی اینست که هر دو را استعدادهایی از دسترفته میبیند. از نظر نویسنده، بزرگ علوی با درغلتیدن در ورطهی سیاست به استعداد خود خیانت کرد و بهرام صادقی با تن دادن به پسندِ محفلهای ادبی و روشنفکری. علوی تا روز آخر میان ادبیات و سیاست، میان تعهد به حزب و تعهد به ادبیات در نوسان بود و بهرام صادقی جایی دودلی را کنار گذاشت و از همه چیز، از ادبیات و از داستان و در نهایت، از جانش گذشت. اینجا باز هم مدرسصادقی توام با روایت زندگی دو نویسنده یکبهیک داستانها و رمانها و نوشتههای آنها را از نظر میگذراند. او علوی را نویسندهای مییابد که تنها در گوشههایی از چشمهایش و چند داستان کوتاه توانست از بند سیاست بگریزد و داستانهایی اصیل خلق کند و بهرام صادقی را نویسندهای میبیند که همیشه با ایدههای درخشان و چنتهای پُر داستانهایش را آغاز میکرد اما در میانهی نوشتن از رمق میافتاد و در نهایت مخلوقاتی نیمهکاره از خود به جا میگذاشت. از موضوع کتاب گذشته، مهمترین جنبه از کار نقادانهی مدرس صادقی ساختار کلی نقدهای اوست. چه در این کتاب تازه و چه در سه استاد. روش نقد او مبتنی است بر روایت پرجزئیات داستان و مخلوط کردن این روایت با شرح زندگی نویسنده و پرداختن به اتفاقاتی که به روند داستاننویسی او جهت داده است. در میانهی این روایت او نظرات مختصری در مورد آثار نویسنده ابراز میکند که بعدها در نتیجهگیری کلی به کارش میآیند اما در واقع باید گفت مدرس صادقی در هر نقدی که بر نویسندهای مینویسد با کمک گرفتن از عناصری که شرحش رفت، در واقع هم نقد مینویسد و هم خود داستانی جدید خلق میکند. هر یک از نقدهای بلند او در کتابهایش در مورد نویسندگان معاصر در واقع داستانیست که به صورت نقادانه ارزشهای ادبی کار یک نویسنده را میسنجد. بدین ترتیب میشود گفت که مدرسصادقیِ منتقد، نقد را نیز تبدیل به ژانری داستانی کرده است؛ داستانی دربارهی داستانهای داستاننویسی دیگر!
✍🏻 علیرضا اکبری
@moroor_gar
https://bit.ly/3UjxV7G
این روزها که حرفهای #میرسلیم بهقول معروف ترند شده، فکر کردم بد نیست بیشتر بشناسیدش تا دیگر از لاطائلاتش تعجب نکنید؛ از حرفهای مفتِ کسی که سیاهترین دوران وزارت ارشاد جا را رقم زده...
یک سال و نیم پیش، در هشتمین شمارهی پشتجلد مروری داشتم بر پروندهی وزرای ارشاد جا.
پشتجلد؟ دورهای که کمی حال دلم بهتر بود، دستبهکار تولید اولین مجلهی تصویری ادبی بودیم با عنوان #پشت_جلد .
ده شماره هم ساختیم اما رسیدیم به روزهایی که اشک، دیگر امانِ کتاب خواندن نمیداد...
فراخوان همکاری
🔸گروه فرهنگنویسیِ فرهنگستان زبان و ادب فارسی در کار تدوین فرهنگ جامع زبان فارسی به تعدادی پژوهشگر نیاز دارد.
🔴 برای مطالعه متن کامل خبر به نشانی زیر در وبگاه فرهنگستان مراجعه کنید:
🌐 https://apll.ir/?p=12809
پیشنهاد کتاب: میشائیل کلهاس
اگر لذتی را که در زمان خواندن داستانیی میبریم معیار بگیریم، میشائیل کلهاس یکی از بهترین داستانهایی است که خواندهام.
معرفی در پست بعد
.
📌 تجدید
این واژه گرته برداری از زبان انگلیسی و فرانسوی است که در آغاز بعضی اسم مصدرها میآید و معنی « دوباره انجام دادن کاری » میدهد مانند : تجدید بنا ، تجدید نظر ، تجدید حیات و غیره. در زبان معیار بهتر است در ترکیبهای فوق و نظائر آن به جای «تجدید» از واژههای «باز» و «دوباره» استفاده کنیم .
مانند بازبینی به جای تجدید نظر
بازسازی به جای تجدید بنا
زندگی دوباره به جای تجدید حیات.
#گرته_برداری
#درست_نویسی
@anjomanvirastari📝
ویراست جدید دستور خطّ فارسی در ۸۸ صفحه و با شمارگان ۳هزار نسخه در ادارۀ نشر فرهنگستان زبان و ادب فارسی منتشر شده است.
@anjomanvirastari📝
ساکنِ نصفالنهارِ خون
زمانی که در سال ۱۹۸۵ نصفالنهار خون از کورمک مککارتی منتشر شد هرولد بلوم آنرا بهترین رمانی خواند که بعد از گوربهگورِ فاکنر از نویسندهای امریکایی در آن سبک، منتشر شده است اما این هنگام ۲۵ سالی از آغاز نویسندگیِ مککارتی میگذشت. مککارتی تقریبا در دههی سوم نویسندگیاش کشف شد. پیش از انتشار همهی اسبهای زیبا در ۱۹۹۲ هیچکدام از رمانهای او بیش از پنجهزار نسخه چاپ نشده بود، خودش زندگیای فقیرانه داشت و با بورسهایی که هر از گاهی از بنیادهای فرهنگی میگرفت روزگار میگذراند. مککارتی به سال ۱۹۳۳ در رودآیلند متولد شد اما به خاطر کار وکالت پدرش به جنوب کوچیدند و او در فضای فرهنگی جنوب امریکا رشد کرد. شیفتهی فاکنر و همینگوی و ملویل بود. رمان محبوبش موبیدیک بود و با مدرنیستهایی مثل وولف و جویس و پروست یکسر بیگانه بود. بعد از دوبار ترک دانشگاه و مدتی خدمت در نیروی هوایی سرانجام در اواخر دههی پنجاه میلادی با چاپ چند داستان کوتاه کارش را آغاز کرد. چنان از مناسبات فضای ادبی امریکا ناآگاه بود که اولین رمانش باغبان را در سال ۱۹۶۶ بدون هیچ مقدمهای و بدون مشورت با هیچ مدیر برنامهای برای رندوم هاوس فرستاد و خوشاقبال بود که رمانش از کارتابلِ آلبرت ارسکین، سرویراستار افسانهای رندوم هاوس، سر در آورد. ارسکین شیفتهی رمان شد و تا سال ۱۹۷۸ ویرایش و انتشار تمام آثار مککارتی را بر عهده گرفت. کتابهایی که مککارتی تا پیش از همهی اسبهای زیبا منتشر کرد به جز خودش و ارسکین طرفدار چندانی نیافت اما انتشار متوالی نصفالنهار خون و همهی اسبهای زیبا ناگهان مککارتی را از گمنامی و ناکامی به درآورد و به دنیای ادبیات و سپس سینما شناساند. مککارتی البته فریفتهی این شهرتِ دیریافته نشد و مرام خلوتگزیناش را مانند سلینجر و تامس پینچن حفظ کرد. مککارتی هرگز نه در رونمایی کتابهایش شرکت میکرد، نه در جشن امضای آنها. طی پنج دهه نویسندگی سه چهار مصاحبه بیشتر نکرد و حتی بعد از موفقیت چشمگیر اقتباس سینمایی کوئنها از جایی برای پیرمردها نیست و دریافت پولیتزر به خاطر رمانِ جاده، مککارتی روی چندان خوشی به رسانهها نشان نداد. کورمک مککارتی ادامهی دهنده صادق سنت ادبیات جنوب امریکا بود و خشونت افسارگسیخته، کندن پوست سر، تجاوز، سوءاستفاده جنسی از کودکان، آتشافروزی و حتی دیگرخواری موتیف آثارش بود. او شیفتهی کاویدن سرچشمههای شر و پرداختن به رویهی سیاه سرشت بشری بود. شخصیتهایش «بیگانه»هایی بودند مانند خودش. راندهشدگانی که قصد سازش با نظام تمدن بشری را نداشتند.
#کورمک_مک_کارتی (۱۹۳۳-۲۰۲۳)
✍🏻 علیرضا اکبری
@moroor_gar
https://rb.gy/wrt93
Hergez.namirad.aan.ke.delash.zende.shod.1978.DVDRip.MPEG.mkv
هرگز نمیرد آنکه… (۱۳۵۶)
کارگردان: کیومرث پوراحمد
دربارهٔ جبار باغچهبان بنیانگذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران
هزینه درمان دختر جوان
🔹دختر خانم ۳۶ساله که سالها قبل در اثر تصادف دچار ضایعه مغزی و عصبی شدند.
🔻هزینه های درمان ایشان بسیار سنگین بوده و درحال حاضر بخشی از هزینه های درمان ایشان ۵۶ میلیون تومان است.
✅بسم الله
🏧💳 : 5041721062806279
🎯 USSD:*780*5588#
🏦 IR320700001000225281250002
💻پرداخت آنلاین
#رسانه_مهربانی
#یک_خانواده_هستیم
🆔 @hemmat110
✳️ سلام رفقا
خلاصه بگم که برا راه انداختن ازدواج یه جوون، 50 میلیون کم داریم.
یه یاعلی بگید جور میشه ان شاء الله
🔷۵۰۴۱_۷۲۱۰_۱۸۸۷_۱۵۸۳
🔻به نام گروه جهادی فدائیان عدالت.
🔷 لطفا راضی باشید اگه مبلغ کم و زیاد اومد، به نیت خودتون تو امور خیر دیگه (دارو، ایتام، شیر خشک و...) مصرف بشه.
#سلمان_کدیور
از آخرین یادداشتهای حسین فاطمی
شنبه ۲۴ مهر
ضمنا ترجمه فارسی «آزردگان» داستایوسکی را هم آغاز نمودم.
یکشنبه ۲۵ مهر
۳۵۰ صفحه کتاب داستایوسکی را تمام کردم. در پشت جلد کنترل نوشتم که در عمرم فقط چند کتاب نظیر آن مرا اینقدر تحت تاثیر گرفته است. این کتاب شاهکاریست که تا ابد در خاطر نسلها باقی خواهد ماند. هیچ چیز به قدر رمان «داستایوسکی» نمیتوانست در این موقع مرا تحت تاثیر قرار دهد.
فاطمی ۱۹ آبان ١٣٣٣ اعدام شد.
اپیزود جدید رادیو تراژدی «قصهی خون؛ سیدحسین فاطمی»
@Radiotragedy
پایان همکاری یزدانی خُرم و چشمه
نشر چشمه در اطلاعیهای از قطع همکاری خود با مهدی یزدانی خُرم خبر داد. این انتشاراتی اعلام کرده که پس از ۱۷ سال به همکاری با دبیر بخش ادبیات داستانیاش پایان داده است.
@matikandastan
سفر بهخیر آقای دکتر مقدادی...
@matikandastan
وحید حسینی ایرانی: اوایل دههی هشتاد، جوانی بیستواندیساله و تازهوارد به محافل ادبی بودم. از بچگی داستان و رمان و تاریخ خوانده بودم اما در مصاحبت این جماعت رفقای تازه، مدام واژهها و اصطلاحاتی میشنیدم که درک و فهمی از آن نداشتم: دریدا، شالودهشکنی، آشناییزدایی، فرم، لیوتار، فوکو، باختین، عقدهی اختگی، هرمنوتیک، ریکور و ... . البته بعد فهمیدم خیلیهاشان اینها را فقط به اسم میشناسند و چهبسا چیزی کم! اما خب، کلماتی بود پرمصرف! مواجهه با این همه واژه و تعبیر و اصطلاح نو ترسناک بود و افشای بیسوادیت تحقیرآمیز! باید مینشستم جای رمان و داستان کوتاه صبح تا شب بابک احمدی میخواندم؟ اینجا بود که کیمیای سخن به دادم رسید! مجموعهای از مقالات ادبی دکتر بهرام مقدادی که در یکی دوتاش تاریخچهای از سیر تحولات ادبی در غرب و گذر از نوگرایی (مدرنیسم) به پسانوگرایی (پستمدرنیسم) به دست داده بود. کتاب دیگرش فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی بود (این یکی سالها بعد با نام دانشنامهی نقد ادبی با افزایش حجم مطالب بازچاپ شد) و پر از نامها و اصطلاحات و مکاتب ادبیات؛ همان واژههای ترسناکی که فهمشان فرسایش تن و جان میطلبید! هر دو کتاب زبانی کموبیش ساده داشت و برای منِ آماتور بسیار کارگشا بود (هرچند امروز منابع مهمتری در این زمینه منتشر شده باشد). دوست میانسال کتابخوانم مقدادی را بهم معرفی و توصیه کرده بود کتاب این آدم کافکاشناس و کافکادوست دربارهی نویسندهی موردعلاقهام را بخرم و بخوانم: شناختی از کافکا. آن سالها بابک احمدی و ساختار و تأویل متن مد روشنفکری بود و مقدادی به اندازهی احمدی شناختهشده نبود. اما با خواندن دهها صفحه (صد صفحه؟) از آن بزرگوار پرآوازه که ایرانیها را با مباحث تازهای آشنا کرده بود چیزی دستگیرم نشده بود! در عوض، مختصر دانستههایی را که از نقد ادبی پیدا کردم وامدار دکتر بهرام مقدادی شدم. کاش خبری که امشب خواندم تکذیب شود، اما در هر صورت از خدا میخواهم آرامشی شایسته بهرهی جان و روان استاد فرماید..
@matikandastan
فرامرز اصلانی، دانشجوی روزنامهنگاری دانشگاه لندن، یکی از دوستان بیژن الهی در لندن بود که بعدتر همخانهاش هم شد. او که هنوز در لندن ساکن است هنگامی که از بیژن الهی حرف میزند متأثر میشود. او میگوید «نام بیژن خاطرات دوران شیرینی از زندگیام را زنده میکند و چون به یادش میآورم باورم نمیشود که دیگر نیست».
فرامرز اصلانی روز آشنایی با بیژن را با جزئیات به یاد دارد: «با دوست همخانه، همدل و زندهیادم، بیژن الهی روزی در چاپخانهای که در خیابان کنزینگتون لندن بود آشنا شدم. جایی که هرروز عصرها درش ایرانیها (که بیشترشان دانشجو بودند) گردهم میآمدند. روزی جوانی را دیدم با موی بلند چینخورده که با یکی از دوستانش، بهمن شاکری، قهوه میخوردند. هر دو تازه به شهری آمده بودند که من دوسالی درش زیسته بودم. بهمن کتابی از ژان ژنه و بیژن جزوهای از آپولینز را داشت میخواند و این کنجکاوم میکرد. آنان نیز دفتر الیوت را پیش روی من میدیدند.
آن زمان من سال اول دورهی روزنامهنگاری را در لندن آغاز کرده بودم و کتاب از دستم نمیافتاد. دیری نگذشت که هر سه دور یک میز نشستیم و گفتوگو آغاز کردیم. پس از زمانی کوتاه من و بیژن دریافتیم که هر دو در یک روز و در یک سال به دنیا آمدهایم. من در انجمن دانشجویان ایرانی با دوستانی چند به ایرانیانی که به کمک نیاز داشتند مددرسانی میکردم. با آنها نزد دکترهای معالجشان میرفتیم و دردشان را میگفتیم که بیشترشان زبان انگلیسی نمیدانستند.
دوست دیگر در این انجمن علیمحمد حقشناس بود که در رشتهی زبانشناسی درس میخواند. انجمن ماهنامهای نیز بیرون میداد به نام پژوهش. پس از چندی من سردبیرش شدم و با همکاری بیژن و بهمن و حقشناس با دشواری بسیار نخستین شمارهاش را چاپخش کردیم. در همهی مدت چیزی که توجه مرا جلب میکرد این بود که بیژن سخت اهل کتاب بود. به گفتهی خودش آمده بود تا چندی زندگی در دیار شاعران و نویسندگانی را بیازماید که از آنان دستمایه گرفته بود. پل میرابو را از نزدیک ببیند و در کتابفروشیهای پاریس و لندن پرسه بزند. بهراستی من از او آموختم که کارم دگرگونه باشد، تا میتوانم با شعر و موسیقی جهان آشنا شوم».
با بازگشت اجباری بهمن شاکری به ایران بود که بیژن و فرامرز همخانه شدند؛ کارهای مشترکی را آغاز کردند و سبک زندگیشان زبانزد دانشجویان دیگر شد: «من و بیژن هر دو پوشاکباز بودیم. دوست داشتیم خوشپوش باشیم. از شکم میزدیم ولی از پوشاک نه. البته این پوشاکبازی تنها وجه اشتراکمان نبود. پس از چندی بیژن بر آن شد که چهار شاعر یونانی انتشارات پنگوئن: کاوافی، سفریس، الیتیس، و گاتسوس را با همدیگر به فارسی ترجمه کنیم. من متن انگلیسی را ترجمه میکردم و بیژن آنها را واسازی میکرد. چون میخواستم بدانم این شاعران با چه وزن و ترکیبی شعر مینویسند الفبای یونانی آموختم که در بیان کلام موسیقیشان و در یافتن قافیهها بیژن را گمراه نکرده باشم. این دانش من از زبان یونانی تنها تا مرز مقایسهی آخر بیتها بود و معنیشان را نمیدانستم. گمانم این ترجمهها در اندیشهوهنر آن زمان با سرپرستی شمیم بهار چاپ شدند. پس از چندی بیژن که دلش در پاریس گیر کرده بود بار سفر بست.»
—گزارشی از زندگی شاعر شعر دیگر: بیژن الهی، امید ایرانمهر، اندیشهی پویا، شمارهی ۳۳، فروردین ۱۳۹۵
| تاریکجا |
«ایرانی بودن با همۀ مصیبتها به زبان فارسیاش میارزد. من در یادداشتهایم آرزوی زبانی را میکنم که وقتی از کوه صحبت میکند به سختی کوه باشد و وقتی از جان یا روح، از سبکی به دست نتواند آمد.» ــــشاهرخ مسکوب
«چندی پیش که خاطرات مسکوب را که در خارج منتشر شده میخواندم، بارها و بارها بغضی آمیخته با خشم چنان بیتابم کرد که بهراستی تاب خواندن نیاوردم. این که انسانی چنین فرزانه و چنین دلبستۀ میهن ناچار باشد در دیار غربت و آنهم در سنین سالخوردگی با چه دغدغههایی برای گذران زندگی دست و پنجه نرم کند و ساعات گرانبهایی را که میتوانست صرف خلاقیتی بهراستی ستایشانگیز کند در چه دویدنهای جانفرسایی به آتش بکشد آیا، از همهچیز گذشته، ستمی بر ما و بر فرهنگ ما نبوده است؟» ــــعبدالله کوثری
@nashrenow | Nashrenow Website
افق تا افق آب است،
کران تا کران دریا.
نه ماهیام من، از شنا چه حاصل؟
که نیست ساحل - ساحل - که نیست ساحل.
دگر بازوانم خستهست. (م. امید)
وحید حسینی ایرانی: زیاد نیستند سینماگرانِ ادبیاتی و از آن نوادر یکی هم این هنریمردِ شایدمأیوسِ سالخورده بود که فقط از کتاب مرادی کرمانی چند فیلم سینمایی و یک سریال درآورد؛ و همچنین از درخت زیبای منِ واسکونسلوس و خواهران غریبِ کستنر و داستانهای شهر جنگیِ احمدزاده اقتباس سینمایی بیرون داد. هماو که تنهایی انسان و چهبسا حدیث نفس خویش را در شب یلدا زمزمه کرد و یکی از خاطرهسازهای پردهی نقرهای ایرانی را برای من و منها رقم زد... روانش آرام
#کیومرث_پوراحمد
@matikandastan
▪️فراخوان کمک به ۴ خانوادهی آسیب دیده
1⃣ ...برای سال آینده توانایی تمدید خانهی فعلی را ندارد.
مبلغ مورد نیاز: ۲۰ میلیون تومان
2⃣ ...دختر ۲۳ساله این خانواده مبتلا به فلج مغزیست و دیگر توانایی پرداخت هزینههای درمان و مراقبت از او را ندارند.
مبلغ مورد نیاز: ۳۰ میلیون تومان
3️⃣ ...با وجود هزینهی سنگین داروهای همسرش و مخارج زندگی، ایشان امسال نتوانستند برای تحصیل دخترشان حتی یک کتاب تهیه کنند.
مبلغ مورد نیاز: ۲۵ میلیون تومان
4️⃣ ...برای رهن خانهی جدید ۴۰ میلیون تومان قرض کرد. به خاطر معلولیت پا شغل مناسبی ندارد و دستفروش است و توانایی بازگرداندن بدهی را ندارد.
مبلغ مورد نیاز: ۲۵ میلیون تومان
📌مجموع مبلغ مورد نیاز: ۱۰۰ میلیون تومان
کارت:5041721111902848
شبا:530700001000228472379001
(بنام خیریه منهای فقر- بانک رسالت)
@menhayefaghr
@yaser_arab57