📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
بریم برای نیمهی سوم!
@matikandastan
یوریک کریممسیحی: دههی شصت دههی جنگ بود و در زندگی اجتماعیِ شهرهای دور از جنگ هیچ امکانی برای تفریح و سرگرمی مردم نبود و اگر کسی از تفریح و سرگرمی، نه حتا خوشگذرانی، حرف میزد باید منتظر سرزنشهای بدی میماند، اما، به قول «خانه سیاه است»، «آدمی چارهساز است» و چارهای که ساختند، چارهای تماماً مردانه، «کاپ انداختن» بود، یعنی برگزاریِ مسابقات گُلکوچیک در محلهها، و حتا در سطحِ کلانِ شهری، مثلاً در میدان تجریش هم برگزار میشد که از همه جای تهران تیم میرفت و تماشاچیِ چندهزاری داشت. در میدان هشتادوششِ ما بارها از این کاپها انداختند و یک بارش من با دوتا از دوستان به عنوان یک تیم شرکت کردیم (کاپها از تیمهای دونفره بود تا چهارنفره) و کاپ را گُندهی محله انداخته بود که هم خرش خیلی میرفت و زورش خیلی زیاد بود. ما که همهی بازیها را برده بودیم و رسیدیم به فینال و از شانسِ گُلِ ما حریفمان تیم برادران همین گُندهه بود که البته این پایان تراژدی نبود، تراژدیِ اصلی این بود که داور هم خودِ همین بابا وایساد، گُندهه، و همهچیز نورِ علینور شد! هیچی، بازی شروع شد، دوتا نیمهی دهدقیقهای، و اوایل نیمهی دوم ما یکی زدیم و جلو افتادیم و آنها هر کاری کردند نتوانستند مساوی کنند و دیگر منتظر سوتِ پایان بودیم که بزند و ما سه تا کاپِ ارزانقیمت را بالای سر ببریم... اما نمیزد، سوته را نمیزد، و ما اگر بگم به اندازهی یک نیمهی دیگر بازی کردیم غلو نکردم، هم ما و هم تماشاچیها هی گفتیم چرا سوت نمیزنی، با ساعت ما الان نیمهی دوم داره بیست دقیقه میشه، گفت «معیار، ساعتِ داوره!» چند دقیقه هم که گذشت بالاخره سوت را زد و ما نفس راحتی کشیدیم و رفتیم برای کاپ که داور گفت «کجا؟! پنج دقه استراحت کنید که بریم برای نیمهی سوم!» ما و تماشاچیها چارشاخ ماندیم که یعنی چی! اما او گُندهلاتِ محله بود و اگر حرف میزدی، میخوردی! بااینحال من گفتم «آقای داور داری زور میگی ها!» که یکی خوردم! اینطور شد که ما برای اولین و احتمالاً آخرین بار رفتیم برای نیمهی سوم! نشون به اون نشونی که نیمهی دهدقیقهای سوم را هم حدود نیم ساعت بازی کردیم و توی این نیمه ما یکی دیگه زدیم و وقتی داورِ عادلِ منصفِ جامعالشرایط بالاخره فهمید که برادرهاش برندهبشو نیستند سوتِ پایان بازی را زد و ما قهرمان شدیم، اما وقتی کاپها را آورد آنها را داد به برادرهاش! وقتی هم ما و هم تماشاچیها اعتراض کردیم که ما برنده شدیم، قهرمان ماییم، گفت «داور منم و من تعیین میکنم درست چیه، حتا اگه غلط باشه!» (منبع: اینستاگرام نویسنده)
@matikandastan
این هیاهوی رسانهای نه تنها به فروش بیشتر نسخههای قدیمی کمک کرد بلکه موافقانِ اصلاحات را ترغیب کرد تا از روی حمایت و پافشاری بر عقیدهی خود یا حتی لجباری با مخالفان، ویراست جدید را بخرند.
آثار رولد دال به ۶۳ زبان دنیا ترجمه شده و تا به حال بیش از ۳۰۰ میلیون نسخه از آثار او در جهان فروخته شده است. نتفلیکس ۳۷۰ میلیون پوند برای حق انحصاری اقتباس آثار او به بنیاد رولد دال پرداخته است.
واکنش ناشر در نهایت چه بود؟
وقتی موج اولیه خوابید، ناشر اعلام کرد که ما برای رضایت خوانندگان عزیز، مجموعه آثار کلاسیک را همانطور که هست در کنار ویراست جدید که تغییرات دارند منتشر میکنیم تا خانوادهها خودشان برای کودکان تصمیم بگیرند. در نهایت، مخاطبان آثار او میتوانند انتخاب کنند که نسخهی سانسورشده را بخوانند یا نسخهی اصلی و چندی بعد هم میتوانند تصمیم بگیرند نسخهی اقتباسی از این آثار را ببینند یا نبینند اما هر تصمیمی که بگیرند، سود مادی آن نه به موافقان میرسد، نه مخالفان. برندهی این ماجرا از پیش مشخص است و این فرصت پیشآمده برای بحث و گفتوگو دربارهی آزادی بیان، برای طرف دیگر تبدیل به یک کارزار تبلیغاتی موفق شده است!
.
.
.
#هزارویک_قیچی
یادی از فرامرز بهزاد؛ پلی تأثیرگذار میان ایران و آلمان
@matikandastan
شهرام احدی: با درگذشت فرامرز بهزاد، مترجم و فرهنگنویس برجسته، هم زبان و ادبیات آلمان و هم ایرانشناسی یکی از پیشکسوتان و چهرههای پرسابقه خود را از دست داد؛ یادی از چهرهای که پلی تأثیرگذار بین زبان و ادبیات آلمانی و فارسی بوده است.
دوستدار فرانتس کافکا و برتولد برشت، بیعلاقه به توماس مان، شیفته ترجمه و واژگان، کنجکاو و سمج، بردبار و کمالگرا و عاشق سیگار.
از فرامرز بهزاد خاطرههای زیادی در ذهن دارم؛ چهرهای که سالهای زیادی همراهیام کرد و همراهیاش کردم. چهرهای که به باورم پلی تأثیرگذار میان زبان و ادبیات آلمانی و فارسی بوده است.
نخستین دیدارمان شاید به بیش از ۲۵ سال پیش برگردد، زمانی که درگیر نوشتن پایاننامه دکتری بودم. اگرچه استاد راهنمای من یکی دیگر از چهرههای سرشناس ایرانشناسی بود، اما بهزاد در تمام طول راه با صبوری و همفکری همراهیام کرد. با بردباری به مشکلات، ایدهها و راهحلهایی که در ذهن داشتم، گوش میکرد و صریح نظرش را میگفت. صراحت و پشتکار، دقت و وسواس و فروتنی از جمله ویژگیهای مهمی است که آنها را در دیدارهایمان بارها تجربه کردم.
فرامرز بهزاد مترجمی زبده و پروسواس بود، آنقدر متن را صیقل میزد تا به مطلوب برسد. "نامه به پدر"، "پزشک دهکده" و "گفتوگو با کافکا" از جمله آثاری است که بهزاد با انتشار آنها عطش دوستداران ادبیات آلمانیزبان به کافکا را کمی سیراب کرد. برتولد برشت، نمایشنامهنویس بنام آلمانی دیگر چهرهای بود که بهزاد در معرفی او به دوستداران ادبیات در ایران نقش داشت. تقریبا تمامی ترجمهها و تألیفهای بهزاد در همان سالهای پیش از انقلاب ۵۷ در انتشارات خوارزمی به چاپ رسیدند.
آشنا کردن دوستداران ادبیات مشرق زمین با آثار معاصر فارسی نیز از مشغلههای فرامرز بهزاد بود. در سال ۱۹۷۸ میلادی از او مجموعهای از داستانهای کوتاه ادبیات معاصر فارسی به زبان آلمانی انتشار یافت.
بهزاد چندی پس از انقلاب ۵۷ راهی آلمان شد. او نخست در دانشگاه برلین به عنوان استاد و مدرس زبان و ادبیات فارسی فعالیت داشت و سپس در سالهای اشتغال و فعالیتش در بخش نوبنیاد ایرانشاسی دانشگاه بامبرگ آلمان نقش مهمی در تدریس زبان فارسی تألیف واژهنامه و کتابهای آموزش زبان فارسی ایفا کرد.
"فرهنگ آلمانی فارسی" که در آن سالها شکل گرفت، گامی مهم در عرصه فرهنگنویسی محسوب میشود. در آن دوران من هم این فرصت را یافتم که همفکریهای سالهای پیش از آن را تا اندازهای جبران و بهزاد را در بازبینی و ویراستاری این فرهنگ همراهی کنم. این فرهنگ استاندارد تازهای در عرصه فرهنگها و واژهنامههای آلمانی فارسی تعریف کرد و بهترین شاهد بر دقت و وسواس او است.
عشق سیگار از دیگر ویژگیهایی است که از فرامرز بهزاد به خاطر دارم. روزی به دیدن او رفته بودم تا پس از عمل جراحی قلب که پشت سر گذاشته بود، حالی از او بپرسم و گپ و گفتگوهایمان در باره فرهنگنویسی و آموزش زبان فارسی را تازه کنم. با چهرهای کمی افسرده گفت: «دکتر سیگار را قدغن کرده». گفتم: «خب فکر سلامتی شماست». نگاهم کرد و گفت: «میدانم ولی مشکل اینجاست که ذهنم بدون سیگار کار نمیکند. قبلا وقتی دنبال واژهای میگشتم، کافی بود که یک سیگار روشن کنم و با همان پک اول، واژه در ذهنم جرقه میزد، ولی الان ....». پس از چند لحظه مکث با خنده ادامه داد: «گاهی چنان هوس دود سیگار میکنم که وقتی در خیابان میبینیم کسی سیگار میکشد، دنبالش راه میافتم تا دست کم دود دست دوم استنشاق کنم.» جالب آنکه در کتاب آموزش زبان فارسی برای آلمانیزبانان که تألیف او است، متنی کوتاه و خواندنی در باره فردی آمده که میخواهد سیگار را ترک کند، اما تلاشش در نهایت بینتیجه میماند.
برای بهزاد پژوهش نیز مانند سیگار نوعی اعتیاد بود و پس از بازنشستگی در دانشگاه هم پیوسته به فرهنگنویسی و واژهنامهنویسی مشغول بود و به قول خودش "کِرم واژه" داشت؛ نوعی مرض که نه میتوانست و نه میخواست از آن درمان شود. او در دوران بازنشستگی موفق شد فرهنگ فارسی آلمانی را نیز به به انتشار رساند؛ فرهنگی که به ویژه برای فارسیآموزان آلمانیزبان بسیار مفید است.
فرامرز بهزاد در فوریه ۲۰۲۳ در سن ۸۷ سالگی در بامبرگ (شهری کوچک در ایالت بایرن) از دنیا رفت. شمار ترجمهها، تألیفها و آثار او شاید چندان زیاد نباشد، اما همگی آنها رهگشا بوده و ماندگار هستند. بهزاد رفت، اما هست و خواهد بود. گفتوگوها و دیدارهای خاطرهانگیزمان همواره در ذهنم باقی خواهد ماند؛ گذشته از لحظاتی که هنگام ترجمه و نوشتن به بنبست برمیخورم و برای یافتن معادلی مناسب دست به دامان فرهنگش میشوم.
@matikandastan
وقتی موقع آدرس دادن گفت «پونک» با خودم گفتم چه محلهی ارمنینَنشینی! اما راستش خیلی هم تعجب نکردم چون در یک هفتهای که باهاش آشنا شده بودم چند بار دیگر هم شگفتزدهام کرده بود. اولین بار وقتی که با آن همه سابقهی روزنامهنگاری، مستندسازی، مترجمی، سردبیری، داستاننویسی، نقد و... متواضعانه قبول کرده بود با ما مصاحبه کند. دومین بار وقتی خیلی راحت و خودمانی گفته بود «میخواهید شما بیایید خانهی من؟» و بار سوم هم همین زندگی در یک محلهی دور از بافت ارمنینشین.
متنی که خواندید بخشی از مقدمهی مطلب ویژهی پروندهی دیماه ماست! بهانهی نشر این مطلب، تاریخ امروز است. امروز 6 ژانویه/ 16 دی روز کریمس و جشن میلاد مسیح به اعتقاد ارمنیهای ایران است. به همین مناسبت ما در نهمین صفحهی پروندهی از شیشه رنگی کلیسا، به سراغ گفتگو با «روبرت صافاریان» رفتیم. به چندین هنر آراسته بودن، اشراف بالای علمی و محبوبیت صافاریان ما را متقاعد کرد که او بهترین گزینه است برای صحبت دربارهی هنرمندان مسیحی ایران.
برای خواندن گفتگو این لینک را لمس کنید.
#روبرت_صافاریان
#از_شیشه_رنگی_کلیسا
#مجله_میدان_آزادی
#گفتگو
3⃣2⃣
@Azadisqart
فراخوان کمک به پدر و مادر سالخورده
پدر و مادری سالخورده ۹ سال است که در یک خانه در جنوب تهران مستاجر اند. این پدر، پرستار سالمند بوده و ماهی ۵ میلیون تومان درآمد دارد؛ که بخش قابل توجهی از آن صرف کرایهخانه میشود و گاهی هیچ درآمدی هم ندارد! مادر نیز سالهای قبل از طریق انجام امور نظافتی منازل کسب درآمد میکرد اما پس از ابتلا به کرونا، تنگی نفس شدید گرفته و فشار و قند خونش تشدید پیدا کرده است و توانایی کار کردن ندارد. ۵ فرزند این خانواده نیز همگی کارگر و مستاجر اند و توانایی کمک به پدر و مادر خود را ندارند. اکنون صاحب خانه، خانه را فروخته و قرار است تا ده روز دیگر تخریب شود. مبلغ مورد نیاز برای رهن خانه ۱۵۰ میلیون تومان میباشد.
کارت:5041721111902848
شبا:IR530700001000228472379001
(بنام خیریه منهایفقر- بانک رسالت)
🆔 @menhayefaghr
❗️انیمیشن «قلعه حیوانات»
(براساس رمان «قلعه حیوانات» نوشتهی جورج اورول)
▪️کارگردان:John Halas و Joy Batchelor
▫️محصول انگلیس، ۱۹۵۴ میلادی
▪️زیرنویس فارسی دارد!
@artchanel
📹✒ درسهایی درباره داستاننویسی
درس ۱
داستان چیست؟
📢دوستان همراه، سپاسگزاریم که این ویدئو را بازفرستی (فوروارد) و ماتیکانداستان را به دیگران معرفی میکنید
@matikandastan
آنچه از قاسم هاشمینژاد میشود آموخت
@matikandastan
احمد ابوالفتحی: قاسم هاشمینژاد هنرمند و پژوهشگری چندوجهی بود. هم داستاننویس و حکایتپردازِ شاخصی محسوب میشد و هم دستی بر آتشِ شعر داشت و هم بهروزگارِ جوانی از نامهای جدی نقدِ ادبی در ایران محسوب میشد اما برای من آن وجه از جهدِ او که تلاشهای نظاممندش برای واکاوی روایت در ایران را شامل میشود اهمیتی ویژهتر دارد.
هاشمینژاد بهدرستی فهمیده بود که اولین گام در مسیرِ بازشناسیِ ظرائف و و ظرفیتهای میراثِ روایت در ایران توجه به مسئلهی طبقهبندی است. از همین رو بود که رسالهای در زمینهی تعریف و تبیین و طبقهبندی قصههای عرفانی نوشت که خواندن و بازخواندنش برای شناخت میراث روایت از واجبات است. الگوی او در این اثر میتواند در بازتعریف و طبقهبندی دیگر ابعاد روایت ایرانی هم مفید باشد.
او همچنین بر پایهی الگوهای طرح شده در کتابِ رساله در تعریف، تبیین و طبقهبندی قصههای عرفانی کتاب دیگری گردآوری کرد به اسمِ حکایتهای عرفانی؛ ۲۰۱ حکایت عرفانی از دفتر معرفتپیشگان. خواندن این کتاب علاوه بر حظ معرفتی و زیباییشناختی، برای مخاطبِ اهل تدقیق در امرِ پژوهشهای روایی الگودهنده است و آموزنده؛ همانگونه که اثرِ دیگرش در این زمینه یعنی سیبیّ و دو آینه الهامبخش است و مفید.
علاوه بر طبقهبندی؛ هاشمینژاد با ترجمههایش هم در مسیرِ بازشناسی میراثهای روایت حرکت میکرد. برگردانِ کارنامهی اردشیر بابکان یکی از ابعادِ این شیوه از جهد او در زمینهی واکاوی میراث روایت است. در مقدمهی آن کتاب گفته هدفش از پرداختن به این میراث باقیمانده از دورانِ پیشااسلامیِ ایران برجسته کردن وجوه داستانی آن است. برجستهسازی وجوه داستانی کاری بود که هاشمینژاد بهوقت برگردانِ کتاب ایوب نیز انجام داد.
گذشته از آنچه که بهاشاره آمد، هاشمینژاد مقالهای بهاسمِ "چشمانداز تاریخی روایت: یک بازنگری" نیز دارد که پراهمیت است و خواندنی. بهگمانم ایدههایش در آن مقاله بهویژه در رابطه با روندِ سیطره یافتنِ زورآزماییهای بلاغی بر عناصرِ روایی در تاریخِ ادبِ فارسی و نسبتِ این روند با وضعیتِ امروز روایت در ایران پراهمیت و الهامبخش است. این مقاله در کتاب عشق گوش عشق گوشوار منتشر شده است.
یکوجهی دیدنِ آدمهای چندوجهی بزرگترین ظلم به آنهاست. از جمله خلاصه کردنِ قاسم هاشمینژاد در رمانِ دورانِ جوانیاش، فیل در تاریکی (که هنوز هم خواندنی است) ظلم بزرگی به اوست. از وجوه مختلفِ هاشمینژاد بسیار میشود آموخت اگر میلی به آموختن داشته باشیم.
امروز ششمین سالروزِ درگذشتِ هاشمینژاد بود.
@pol_ha
@matikandastan
سومین گزارش دبیرخانه جایزه مهرگان
- پیوست ۲ -
فهرست بلند ۲۱ مجموعه داستان برگزیده
جایزه مهرگان ادب
دورههای بیستویکم و بیستودوم
به نظم الفبایی
١. آختامار؛ هما جاسمی؛ نگاه
٢. اتللوی تابستانی؛ نسیبه فضلالهی؛ ثالث
٣. برفابهها؛ پروین سلاجقه؛ ثالث
٤. برف سرخ و دیگر داستانها؛ طیبه گوهری؛ نیلوفر
٥. به مگزی خوش آمدی؛ داریوش احمدی؛ نیماژ
٦. چشم سگ؛ عالیه عطایی؛ چشمه
٧. چیدن یال اسب وحشی؛ علی صالحی بافقی؛ مرکز
٨. حافظهی پروانهای؛ بهناز علیپور گسکری؛ آگه
٩. رشت، ساغریسازان، کوچه بلورچیان؛ شهلا شهابیان؛ حسّ آخر
١٠. رنو ۵؛ ارغوان پورعلی؛ بان
١١. زمستان شغال؛ فرهاد رفیعی؛ نیماژ
١٢. زنانی که زندهاند؛ فریبا چلبییانی؛ حکمت کلمه
١٣. زنها به آسمان نگاه میکنند؛ سپیده زمانی؛ سیب سرخ
١٤. زنی که دهانش گم شد؛ ماهرخ غلامحسینپور؛ مروارید
١٥. سندرم پای بیقرار؛ مریم شیرازی؛ نیروانا
١٦. گراد عاشقانه؛ آتوسا زرنگارزاده؛ افراز
١٧. گربهها تصمیم نمیگیرند؛ ناتاشا امیری؛ ثالث
١٨. ماجراهای کوچک غربت؛ محمود فلکی؛ ماه و خورشید
١٩. مرز؛ نفیسه نصیران؛ مرکز
٢٠ نیوکاسل؛ آرش محمودی؛ روزنه
٢١. یاسمنهای زنانه؛ آرش آذرپناه؛ نیماژ
@mehreganprize_fa
ایمان و نوادهی داستایفسکی
@matikandastan
مهدی یزدانی خُرم: نوادهی فئودور داستایفسکی و ایمان... دیشب خیلی اتفاقی به گفتوگویی برخورد کردم با دیمیتری آندروویچ داستایوفسکی که حدودن پنج ماه پیش با او انجام شدهبود. گفتوگویی بلند با نتیجهی غولِ روس که «خودش را بسیار شبیهِ پدربزرگاش» میداند. وقتی مصاحبهکننده از او میپرسد «کی فهمیدی از خونِ داستایوفسکی هستی» او پاسخ جالبی میدهد. میگوید«مادرم کنی بعد جنگ دوم این ماجرا را به من گفت و تاکید کرد نباید دربارهاش با کسی حرف بزنم، چون در دوران استالین داستایوفسکی نویسندهای ممنوع بود». اما چیزی که بیش از هر چیز در این مصاحبه برای من جالب بود بحثِ ایمان عمیقِ دیمیتری (به یاد آورید دیمیتریِ کارامازوف را!) بود. اویی که مانند جدش طی یک رخداد رنجآور به ایمان میرسد. ما میدانیم بیماری، زندان داستایوفسکی را دچار نگرشی ایمانی کرد، قصهی دیمیتری هم بسیار جالب است. او میگوید در اوان جوانی و سیاندی سالهگی دچار نوع حادی از سرطان میشود. طوریکه بیش از نیمی از سال را در «بخش سرطان» میماند، آن هم در شرایطی که داروهای موثر برای او در شوروی نایاب هستند. او معتقد است اتفاقی عجیب مترجمِ ژاپنی آثار پدربزرگاش را به لنینگراد سابق میکشاند و او بالافاصله و در عرض یک هفته یک بسته از داروی نایاب را به بیمارستان میرساند جوری که رییس بخش مبهوت میشود و دیمیتری میگوید «مگر من یک داستایوفسکی نیستم؟ و مگر جهان نمیخواهد به نوادهگان داستایفسکی ادای دِین کند؟» اما دلیل دوم او که به باورش او را از مرگ نجات میدهد دقیقن همان چیزیست که بارها در آثار پدربزرگاش دیدهایم. «دعا». میگوید بعد وخیم شدن و عود دوبارهی بیماریاش مادرش که پنجاه سال بوده به کلیسا نرفته شالوکلاه میکند و به کلیسا میرود فقط این جمله را میگوید « خدایا، پسرم را نجات بده. نگذار بمیرد» و دیمیتری باور دارد معجزه رخ میدهد مثلث پدربزرگاش، مادرش و مسیح او را از گوری که قرار بوده در سیوپنج سالهگی خانهاش شود بازمیگردانند. او همان موقع غسلتعمید میگیرد و «ایمان» میآورد. این سرگذشت انگار قصهای از شخصِ فئودور داستایوفسکیست. در زمانهای که مسالهی ایمان یک ایدهی از نواحیاءشده است و موافقان و مخالفاناش بحث میکنند، این پیرمرد که به خونِ داخلِ رگهایاش و وراثتاش باور دارد معتقد است این اتفاق مسیر او را تغییر داده. نمیدانم یک داستایفسکیبودن در جهانِ امروز چه حسی دارد اما میدانم یکی از معدود کارهایی که میتواند نهایت شک و ایمان را در ذهن به جان هم بیاندازد داستایوفسکی خواندن است. دیمیتریِ پیر که ایمان را برگزیده.
@sorkhesiah
@matikandastan
📢جادو، داستان، درس
@matikandastan
◀نابوکف در درسگفتارهایش، برخلاف بسیاری از کتابها و شیوههای دیگر آموزش داستاننویسی، ادبیات را به چند فرمول حاضر و آماده فرونکاسته بلکه از وجوه مختلف و با رویکردی مشخص به سراغ ادبیات رفته است. به اعتقاد نابوکف یک نویسنده بزرگ ترکیبی از «داستانگو»، «آموزگار» و «افسونگر» است اگرچه درنهایت وجه افسونگری نویسنده است که دستبالا را پیدا میکند و او را تا حد نویسندهای درجهیک بالا میکشد: «این سهوجه یک نویسنده بزرگ ـ جادو، داستان، درس ـ این قابلیت را دارند که درهمآمیزند، در تلالو یکپارچه و یگانهای جلوهگر شوند، زیرا جادوی هنر شاید در خود استخوانهای داستان، در مغز استخوان تفکر باشد. شاهکارهایی میبینیم ساخته از تفکر خشک و روشن و سازمانیافته که در ما لرزشی هنری ایجاد میکنند؛ لرزشی به همان قدرت که رمانی مثل منسفیلدپارک در ما برمیانگیزد یا هریک از تصویرسازیهای حسی دیکنزی.
◀نابوکف در تدریس خود نقلقولهای مفصلی از آثار میآورده تا بهتر بتواند اندیشههای خود دربارۀ هنر و ادبیات را به دانشجویانش منتقل کند.
◀جستار آغازین این کتاب دربارۀ «خوانندگان خوب و نویسندگان خوب» از بخشهایی از درسگفتار آغازین مکتوب و بدون عنوان او خطاب به دانشجویان پیش از آغاز شرح منسفیلد پارک تنظیم شده است. «سخن پایانی» در انتهای کتاب چکیدۀ آخرین سخنان او در انتهای ترم پس از اتمام آخرین درسگفتار دربارۀ اولیس و پیش از رفتن به بحث چگونگی امتحان نهایی ترم است.
◀فهرست مطالب کتاب: یادداشت مترجم؛ پیشگفتار ویراستار/ فردسن باوئزر؛ مقدمه/ جان آپدایک؛ خوانندگان خوب و نویسندگان خوب؛ جین آستین: منسفیلد پارک؛ چارلز دیکنز/ خانۀ قانونزده؛ گوستاو فلوبر/ مادام بواری؛ رابرت لویی استیونسن/ ماجرای عجیب دکتر جکیل و مستر هاید؛ مارسل پروست/ در جستجوی زمان از دست رفته؛ فرانتس کافکا/ مسخ؛ جیمز جویس/ اولیس؛ هنر ادبیات و عقل سلیم؛ سخن پایانی؛ پیوست.
@matikandastan
احمد سمیعی گیلانی
احمد ابوالفتحی: در صدویک سالگی همچنان پرتوان به راهبری پروژههای تحقیقاتی مشغول است. همچنان خردمند و خوشحافظه و متین است و هیچ هم دچار خودبینی نشده.
امروز ایسنا گزارشی بهاسم "روزگار احمد سمیعی گیلانی" منتشر کرده که خواندنی و عبرتآموز است. در بخشی از این گزارش سمیعی دستاوردهای عمر خود را جمعبندی میکند: «من همیشه اخذکنندهی خوبی بودم، انتقالدهندهی خوبی بودم ولی راهگشا نبودهام. خلاقیت نداشتهام. بارقههای خلاقیت جستهوگریخته آن هم در سطح نازل در خودم دیدم. ولی خدمتگذار فرودست علم و دانش بودم. در کاروان دانش سهم زیادی نداشتم. اصولاً میشود گفت سهمی نداشتم. غرور صفت مردمان حقیر است. آنهایی که به فرودست نگاه میکنند نه بالادست.»
سعی کردهام از ترجمههایش فارسینویسی بیاموزم و بهویژه سالهای زیادی ترجمهاش از خیالپروریها اثر ژان ژاک روسو را مزمزه کردهام و از آن بهره بردهام و این دو جمله که در صدویک سالگی با چنین قاطعیتی بیان شده چقدر آموزاننده بود برای من: «غرور، صفت مردمان حقیر است. آنهایی که به فرودست نگاه میکنند، نه بالادست.»
سایهی پرثمرتان بر سر ما مستدام.
پلها
نامنویسی کارگاه زمستانۀ
ویرایش و درستنویسی در مشهد
آغاز شد:
https://heydarisani.ir/product/v/
این دوره به کار دوستانتان میآید؟
پس خبرشان کنید.
@heydarisani_ir
@farhangsaraye_traffic
خاطرهی نویسندهی قهوهچی در حوالی کافهشوکا...
@matikandastan
در چند هفتهی گذشته اسم رولد دال، نویسندهی بریتانیایی که به خاطر کتابهای کودکش مشهور است، سر زبانها افتاده. تقریبا تمام رسانههای بریتانیا دربارهی انتشار ویراست تازهی کتابهای او حرف زدند و کار به بحثهای داغ و پرشور نویسندگان، موضعگیری شخصیتها از جمله نخستوزیر و «ملکهی همسر» بریتانیا و همچنین بیانیهنویسی نهادهایی از جمله انجمن قلم آمریکا رسید. حتی سلمان رشدی که دوران نقاهت بعد از سوءقصد را میگذراند و به تازگی فعالیت در شبکههای اجتماعی را از سر گرفته، در توییتی نوشت «حالا رولد دال فرشته نبود اما این سانسور مضحک است و ناشر باید از خودش شرم کند».
اما موضوع چه بود؟
انتشارات کتاب کودکِ پافین که زیرمجموعهی پنگوئن رندومهاوس است، ویراست تازهای از مجموعه آثار رولد دال را منتشر کرده اما در این آثار دست برده و تغییراتی در آنها داده که صدای همه را بلند کرده. ناشر میگوید یک سری «خوانندهی حساسیتیاب» استخدام کرده که البته میتوانیم بخوانیم «ممیز»، و هر جا فکر کردهاند کتاب توهینآمیز است یا برای کودکان بدآموزی دارد را تغییر داده. مثلا «چاق» را تبدیل کرده به «گنده» یا کلمهی «زشت» را حذف کرده.
طبیعتا این اقدام ناشر مخالفتهای گستردهای را دامن زده اما در مقابلش افرادی هم از این «اصلاحات» که بنا به هنجارهای زمانه انجام شده دفاع کردهاند. موافقان استدلال میکنند که لحن یک سری از داستانها برای کودکان امروز مناسب نیست و باید سعی کنیم ادبیات قلدرمآبانه و توهینآمیز و نفرتپراکن را از آثار کودکان پاک کنیم. مثلا یک نویسنده گفته رولد دال در کتابش نوشته «جادوگران همه کلاهگیس دارند. حالا اگر مادر یک بچه به خاطر سرطان موهایش را از دست داده باشد و کلاهگیس بگذارد و همکلاسیهایش به مادر او بگویند جادوگر چه کنیم؟» یا اینکه «تنشرمی»، تمسخر شکل و اندازهی بدن افراد، کاری ناشایست است و جامعه باید به سمتی برود که افرادی که اضافهوزن دارند یا متفاوت از آنچه «طبیعی» تلقی میشود هستند، تحقیر نشوند. به همین دلیل، ایرادی ندارد که واژههای چاق یا زشت را حذف کنیم.
البته این اولین باری نیست که کتابهای این نویسنده - و دیگر نویسندگان کودک - بازبینی میشوند و تغییر میکنند. پیش از این در یکی از کتابهای او که نوشته بود میمونها به یک زبان عجیب آفریقایی حرف میزدند، این بخش حذف شد تا نژادپرستانه نباشد. یا موردی دیگر که اصلاحاتش در زمان حیات خود نویسنده انجام شد، برمیگردد به کتاب «چارلی و کارخانهی شکلاتسازی» که در آن اومپا-لومپاها به عنوان پیگمیهای آفریقا توصیف شده بودند و در نسخههای بعدی به موجودات کوتولهی افسانهای تغییر پیدا کردند.
توجیه اینکه زبان کتاب کودک نباید نژادپرستانه و نفرتپراکن باشد برای بسیاری قانعکننده است اما در همین سری تغییرات، میبینیم آن «خوانندگان حساسیتیاب» در کتاب «بیافجی» یا غول بزرگ مهربان، کلمهی «سفید» و «سیاه» را بدون هیچ توجیه منطقی حذف کردهاند که با عقل سلیم جور در نمیآید و حتی گروهی از موافقان این رویکرد را پس میزند. در این کتاب کلمهی سیاه در جایی که «غول کت سیاه پوشیده» حذف شده و سفید هم در جایی که کسی از «ترس رنگش پریده و سفید شده»!
وقتی قیچی یا خودکار قرمز را برای قلع و قمع یا اعمال نظر یا اصلاح یا امر به معروف و نهی از منکر جامعه، به دست «ممیز»، «ویراستار»، «مصحح» یا «خوانندهی حساسیتیاب» دادیم، محدودهی دستبردن و دخالت او را چطور و با چه معیاری میتوان مشخص میکنیم؟ چطور میتوان تصمیم گرفت که سانسور تا کدام نقطه مثبت است و از آن به بعد ویرانگر؟
به قول سلمان رشدی، اگر میگویید آزادی بیان خوب است، اما… این اما دیگر کار را خراب میکند و دیگر آزادی بیانی وجود ندارد. اما در مقابل، والدین میخواهند فرزندانشان با ارزشهای انسانی امروز رشد کنند و کتاب و کتابخوانی که همیشه با فضیلتی بیرقیب در آموزش و پرورش کودکان از آن یاد میشود، نقشی غیرقابل انکار دارد.
یکی از راهکارهایی که در این میان مطرح شد تا بین موافقان و مخالفان میانجیگری کند، این بود که اگر این کتابها دیگر برای این زمانه جواب نمیدهد، از خیر انتشارشان بگذرید و بگذارید چاپشان تمام بشود. امروز نویسندگان کودک خوب بسیاری داریم و هر ساله کتابهای متنوعی با توجه به موضوعها و حساسیتهای روز اجتماعی برای کودکان و نوجوانان منتشر میشوند.
اما این وسط یک مشکل وجود دارد: پول!
مجموعه آثار کودک رولد دال همیشه از پرطرفدارترین کتابها بوده و ثروت بسیاری برای ناشر و بنیاد رولد دال به ارمغان آورده. به تازگی نتفلیکس حق اقتباس آثار او را خریده. در همین گیر و دار که خیلیها داشتند در توییتر علیه سانسور سینه میدریدند، فروش ویراست قدیمی کتاب به طرز شگفتانگیزی بالا رفت و یکی دو هفته بین پنج کتاب اول آمازون بود.
▪️کتاب «سفر به سرزمینهای غریب» منتشر شد
🔹دربارهی کتاب
روستایی نفرینشده را تصور کنید که سالهاست هیچ دختری در آن به دنیا نیامده. قمر، قهرمان کتابِ «سفر به سرزمینهای غریب»، سفرش را از همان روستای عجیب آغاز میکند. دختری فلسطینی که شیفتهی سفر است و از دل ماجرایی به استقبال ماجرایی دیگر میرود در بطن قصههایش، ماجرای زندگی دیگران هم نقل میشود. «سفر به سرزمینهای غریب» یک فانتزی شرقی و تاریخی شبیه ماجراجوییهای سندباد و علیباباست و قصههای درهمتنیدهی آن یادآور هزار و یک شب است. سونیا نمر قصههای سینهبهسینهی جهان عرب و فلسطین را جمع کرده و رمانش را با داستانها، ضربالمثلها و تصویرهای قدیمی مزهدار کرده تا ادبیات شفاهی کشورش توی کتابخانهها خاک نخورد و جوانها و نوجوانهای کمسنوسالتر هم دربارهاش با یکدیگر حرف بزنند.
🔹دربارهی نویسنده
سونیا نمر در جِنین، یکی از شهرهای قدیمی فلسطین به دنیا آمده است. او در بیستسالگی به خاطر تلاش برای نجات شهری که دوستش داشت به زندان افتاد و وقتی در زندان بود، تصمیم گرفت از سفر و زندگی برای نوجوانها و کودکان بنویسد. رشتهی دانشگاهی سونیا نمر تاریخِ شفاهی است و علاوه بر تدریس این رشته در دانشگاه، پژوهشهایی فراوانی در این حوزه انجام داده است. نمر بیش از شانزده کتاب کودک و چهار رمان نوجوان نوشته و بعضی از آثارش به بیش از سیزده زبان ترجمه شده است. این نویسنده برای کتابهایش برندهی جوایز بینالمللی فراوانی هم شده است.
🔹بریدهای از کتاب
صبح روزی زیبا از عرشه صدای فریادی شنیدم و از پستو بیرون پریدم. وقتی رفتم روی عرشه تا ببینم چه شده، دیدم قرد با دستش افق را نشان میدهد و داد میزند «نگاه کنید، یک کشتی.» دریانوردها ایستاده بودند لبهی عرشه و خیره شده بودند به نقطهای سیاه در دوردست. ناخدا دستور داد بادبانها را پایین بکشند و پرچم را بالا ببرند. تازه آن لحظه متوجه شدم که کشتیمان از طنجه تا آنجا بیپرچم بوده. چشمهایم را باز و بسته کردم. فکر میکردم آفتاب نمیگذارد درست ببینم. دوباره به پرچم نگاه کردم. «وای خدای من، پرچم دزدان دریایی است. من سرنشین کشتی دزدان دریاییام.» فکرش را هم نمیکردم. حتی از خودم نپرسیده بودم که چرا اسم کشتی «فرشتهی سیاه» است. ولی حالا میدانستم. ناخدای مهربانِ چشمسبز با آن لبخند جادویی، رئیس دزدان دریایی بود. «چه کردی با خودت قمر؟ شدی دزد دریایی. آفرین! خودت را چاله به چاه انداختی.»
🔹جوایز جهانی
«سفر به سرزمینهای غریب» در سال ۲۰۱۴ جایزهی «اتصالات» مهمترین جایزهی ادبیات کودک و نوجوان جهان عرب را دریافت کرده است. این کتاب در روزهای شیوع کرونا، نامزد جایزهی «هانسکریستین اندرسن» هم شد تا نوجوانان کشورهای دیگر دنیا هم با یک ماجراجوی جدید شرقی آشنا شوند.
🔹کپیرایت کتاب
نشر اطراف در چهارچوب قانون بینالمللی حق انحصاری نشر اثر (کپیرایت) و پس از مکاتبات و مراودات گسترده با نویسنده و ناشر عربی کتاب «مؤسسة تامر للتعليم المجتمعي» امتیاز انحصاری انتشار ترجمهی فارسی این کتاب را دریافت کرده است.
🔹اطلاعات کتاب
▫️سفرهای عجیب به سرزمینهای غریب
▫️نویسنده: سونیا نمر
▫️مترجم: قاسم فتحی
▫️تعداد صفحات: ۲۳۲
▫️ناشر: ادامه (واحد کودک و نوجوان نشر اطراف)
▫️خرید از کتابفروشیها و سایت atraf.ir
@atrafpublication
درگذشت ابوالفضل خطیبی
از شنیدن خبر درگذشت ابوالفضل خطیبی، شاهنامهشناس توانا و محقق نکتهسنج ادبیات فارسی، در شگفتی و اندوهم. میدانستم بیمار است، اما ندانستم که چنین زود رفتنی است.
با آقای خطیبی سالها در فرهنگستان زبان و ادب فارسی همکار بودم و از او خاطرات گرمی دارم؛ دقیقتر آنکه شاید چهرۀ او، بعد از اینهمه سال، جزو معدود چهرههایی باشد که از یادآوریاش در سالهای کار در فرهنگستان تلخ و کدر نمیشوم.
ابوالفضل خطیبی با نامۀ فرهنگستان همکاری مدام داشت و سالی چند مقاله، اغلب در حوزۀ شاهنامهشناسی، در این مجله چاپ میکرد. استاد سمیعی هم مقالات او را میپسندید و چون درج آنها را برای حفظ وزن علمی مجله لازم میدانست در انتشار آنها همیشه اولویت قائل میشد. گاهی که مجله را میبستیم و مجموع مقالات از نظر بار علمی چنگی به دل نمیزد و بهاصطلاح کفگیر به ته دیگ میخورد، استاد سمیعی میگفت: «ببین آقای خطیبی مقاله ندارد؟ این شماره کمجان است.» رفتوآمد آقای خطیبی به دفتر ما در نامۀ فرهنگستان هم باصفا بود، هم پرفایده. پای ثابت حلقۀ مباحثات ادبی و زبانی و لغوی بود، کتاب و مقاله میآورد و میبرد و با حرارت دربارۀ دریافتهایش بحث میکرد. خلاصۀ خیلی از آن مباحثات حضوری را هم در فیسبوک به صورت یادداشتهایی مختصر و مفید منتشر میکرد. بسیاری از همین یادداشتها به همت علی دهباشی در بخارا بازچاپ و ماندگار شدند. جز این، از دوستداران شعر معاصر بود؛ مخصوصاً عاشق شاملو بود و در همصحبتیهایمان اغلب شعرخوانی هم در کار بود. دائماً میگفت: «بگو از این جوانها کدام خوب است؟» و هرچه میخواندم پسند نمیکرد. بعد از شاملو هیچکس را قبول نداشت!
چند بار با هم همسفر شدیم، از آنجمله یک بار به مشهد برای شرکت در کنفرانس نقد ادبی در دانشگاه فردوسی. خوب به خاطر دارم که موضوع مقالهاش صحت انتساب بیت معروف "چو ایران نباشد تن من مباد/برین بوم و بر زنده یک تن مباد" به فردوسی بود. با حرارت و شوق مقالهاش را ارائه کرد و در محیط دانشگاه، که هنوز از آفتاب جنبش سبز گرم بود، شوری درانداخت. او در این مقاله مراحل تغییر و تحول بیت مورد نظر و چگونگی انتساب آن به فردوسی را پیش چشم میآورد، و در قسمت نتیجهگیری نگاه نقادانۀ فراگیر مدرنی اتخاذ میکند که چهبسا با روح کلی پژوهشهای شاهنامهشناسانه ناسازگار باشد، اما در آن حقیقتی نهفته است: اعتباربخشی به اصالت هنر. خطیبی مینویسد: «درونمایۀ این دو بیت به همین صورت از ذهن فردوسی تراوش کرده است و اگر کسی از من بپرسد این دو بیت سرودۀ فردوسی هست یا نه؟ پاسخ میدهم سروده فردوسی هست، با تغییراتی، و هیچگاه نخواهم گفت سرودۀ فردوسی نیست.»
جز اینها، از آقای خطیبی خاطرۀ خاصی دارم که مهر دوستانۀ او را در دلم پایدار کرده است و حالا دوست دارم آن را بنویسم. آقای خطیبی، بهجز دفتر نامۀ فرهنگستان، گاهی در حلقۀ چهارشنبههای هرمس هم حضور داشت. تعدادی از اهالی قلم، با پذیرایی گرم آقای ساغروانی، شبهای چهارشنبه را به بحثهای ادبی و فلسفی در دفتر انتشارات هرمس میگذراندند. من خیلی کم به آن حلقه پیوستم؛ شاید دو سه بار. از قضا یک بار با چند نفر از همکاران، ازجمله آقای خطیبی، بعد از تعطیلی فرهنگستان راهی هرمس شدیم. خوش و خرم رسیدیم و نشستیم به چای و گپ و از هر دری سخنی. سخن به فروغ فرخزاد کشید و هرکس نظری میداد، من هم. ناگهان یکی از مردانِ مرد کف به لب آورد و در مقابل من از پشت میز برخاست و شروع کرد به داد و فریاد و توهین و تهمت که: «آنچه تو دربارۀ فروغ نوشتهای همه از سر حقد و حسادت توست.» من تنها زن آن جمعِ مردانه بودم و شاید از بسیاری از آن اصحاب جوانتر. دیگران کوشیدند مرد را آرام کنند و سر جایش بنشانند، اما جوّ به هم ریخته بود و مدتی بعد، همه پراکنده شدیم.
من دلشکسته و تحقیرشده به خانه برگشتم. به خودم لعنت میفرستادم که چرا قواعد مردسالارانه را شکستهام و وارد جمعی شدهام که یکی از حاضرانش به خودش اجازه میدهد بهخاطر اختلاف در آرای ادبی کار را به توهین جنسیتی و تهمت بکشاند. تا صبح غصه خوردم. صبح که به فرهنگستان آمدم، دیدم آقای خطیبی دارد از طرف اتاق من برمیگردد. مرا که در راهرو دید، بلند گفت: «سلام سایهبانو، آمدم دم در اتاقت، نبودی. میخواهم همین اول صبح از تو معذرتخواهی کنم، هرچند دیر است. باید همان دیشب و در همان جمع سبیلها از تو معذرت میخواستم. تو تنها خانم جمع ما بودی و رفتار آن دوستمان بسیار زشت و خجالتآور بود.» دلیلی نداشت آقای خطیبی عذرخواهی کند، مقصر دیگری بود. اما همدلی و فهم او در تشخیص اهانت و تحقیر جنسیتی برای من بسیار ارزنده بود. من این جوانمردی و بزرگواری او را هرگز فراموش نمیکنم.
/channel/Sayehsaar
📢📢📢دوستان همراه انجمن ماتیکانداستان
با سپاس از اینکه از سال ۱۳۸۳ با این انجمن همراه بودهاید، به اطلاع میرسانیم که از هفده شهریور ۱۴۰۱ به بعد، ماتیکانداستان هیچ نشستی برگزار نکرده است. ازاینرو، هر برنامهی ادبی با نام و مکان و زمانِ مشابه ربطی به این انجمن ندارد.
قلمتان نویسا
کاسه و نیمکاسه
سالها پیش، در یکی از کلاسهای دانشگاهی، دیدم برای دانشجوها به اندازۀ کافی صندلی نیست و هر دانشجویی که میآید، یا باید بایستد یا روی زمین بنشیند. بار اول هم نبود. آن کلاس همیشه کمبود صندلی داشت. به دانشجوها گفتم: شما برای این درسها شهریه میپردازید. درست نیست که روی زمین بنشینید. مشکلتان را به مسئولان دانشگاه بگویید. آنها وظیفه دارند کلاسها را برای درس آماده کنند.
هفتۀ بعد، یکی از استادان همان دانشگاه به من گفت: در یکی از روزهای گذشته، رئیس دانشگاه در جایی سخنرانی کرده و گفته است: «بعضی از استادان، دانشجویان را علیه من تحریک میکنند. به بهانههای واهی، مثل کمبود صندلی در یکی از کلاسها، میخواهند دانشگاه را به هم بریزند. آن استاد کذایی در بیرون از دانشگاه همدستانی دارد که من آنها را میشناسم و...»
توهم توطئه، ریشه در اعماق تاریخ ما دارد، و با پوست و گوشت و جان ما آمیخته است. در هزار سال گذشته، ما با این توهم زندگی کردهایم که زیر هر کاسه، نیمکاسهای است و در هر آستینی، خنجری پنهان است. خاستگاه بسیاری از اندیشهها و حتی رفتارهای اجتماعی ما، همین بوده است.
توهم توطئه، پدیدۀ سیاسی نیست. بخشی مهم از فرهنگ و باورهای تاریخی و جهانشناسی ما است. ما تاریخ را هم از همین منظر میبینیم. کتابهای علمی(!) ما پر است از نظریههایی که هیچ پشتوانهای جز توهم توطئه ندارند؛ نظریههایی مانند گزارههای زیر:
ـ ترجمۀ آثار فلسفی یونانیها در قرنهای دوم و سوم هجری، برای رقابت با مکتب اهل بیت(ع) و دور کردن مردم از خاندان پیامبر(ص) بود.
ـ دانشمندان اهل سنت در قرن چهارم، به این نتیجه رسیدند که فقط چهار مذهب(حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی) را به رسمیت بشناسند و باقی را کنار بگذارند، تا به این بهانه بتوانند مذهب جعفری را هم حذف کنند.
ـ برخی از نویسندگان اهل سنت: مذهب شیعه، دستساز یهودیان صدر اسلام، به رهبری عبدالله بن سبأ، برای تفرقهافکنی در امت اسلام است.
ـ دارالفنون را ساختند تا علوم غربی را جایگزین علوم دینی کنند.
ـ تأسیس مدرسههای جدید در ایران، برای اجرای نقشههای غرب در بیدین کردن جوانان مسلمان بود.
ـ طرفداران آزادی و لیبرالیسم، دنبال آزادیهای جنسیاند.
ـ منشأ عقیده به نحوست سیزده بدر، بنیامیه است که میخواستند سیزه رجب(سالروز امیر المؤمنین) را لکهدار کنند. (سخنرانی علامه امینی در مدرسه نواب مشهد)
از اینگونه نظریهها در کتابهای ما به قدری است که میتوان از آنها یک دانشنامۀ هزار برگی ساخت.
منکر دشمنیها نیستم. هر کسی میداند که جهان، عرصۀ دوستیها و دشمنیهاست، و میدانم که برخی مو میبینند و برخی پیچش مو. سخن این است که اگر سادهاندیشی و زودباوری، نتیجۀ ظاهربینی است، همه چیز را هم توطئه و برنامه و نقشه دیدن، بیماری است.
رضا بابایی
ماتیکانداستان:
🔰 داستان کوتاه #زنانی_که_زنده_اند
از مجموعهداستان #زنانیکهزندهاند
▪️نویسنده: #فریبا_چلبی_یانی
📚 نشر: #حکمت_کلمه
🎙گوینده: #یاسمن_یگانه_مجد
▪️عکس: #یاسمنیگانهمجد
@matikandastan
@Yasaman_majd
مجله فرهنگی جن زار – جاده خاکی / داستانی از فریبا چلبی یانی
http://jenzaar.com/2022/03/29/%d8%ac%d8%a7%d8%af%d9%87-%d8%ae%d8%a7%da%a9%db%8c-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%81%d8%b1%db%8c%d8%a8%d8%a7-%da%86%d9%84%d8%a8%db%8c-%db%8c%d8%a7%d9%86%db%8c/
سومین گزارش دبیرخانه جایزه مهرگان
- پیوست ۳ -
رمانهای راهیافته به فهرست نهایی
بخش ویژه جایزه مهرگان ادب
ادبیات زبان مادری
دورههای دوم و سوم
١. برای دوست داشتن دیر نیست؛ از ترکیآذربایجانی؛ نویسنده: صمد رحمانی خیاوی؛ مترجم: نسیم جعفرزاده؛ تبریز - ییلاق قلم
٢. پرندگان در باد؛ از کردی؛ نویسنده: عطا نهایی؛ مترجم: رضا کریم مجاور تهران- به نگار
٣. چشمان کهربایی درخت مُر؛ از ترکیآذربایجانی؛ نویسنده: رقیه کبیری؛ مترجم: حمزه فراهتی؛ تهران- نشانه
۴. گنطره؛ از عربی؛ نویسنده: هادی هیّالی؛ مترجم: نویسنده؛ کرج- نونوشت
مجموعه داستان راهیافته
به بخش ویژه جایزه مهرگان ادب
ادبیات زبان مادری
دورههای دوم و سوم
با شهرزاد در شبهای کردستان؛ از کردی؛ جمعی از نویسندگان کرد؛ مترجم: رضا کریم مجاور؛ تهران -کولهپشتی
@mehreganprize_fa
سومین گزارش دبیرخانه جایزه مهرگان
- پیوست ۱ -
فهرست بلند ۲۱ رمان برگزیده
جایزه مهرگان ادب
دورههای بیستویکم و بیستودوم
به نظم الفبایی
١. اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی؛ جمشیدملکپور؛ افراز
٢. الفبای لازاروس؛ هادی تقیزاده؛ نیماژ
٣. او؛ زاهد بارخدا؛ روزبهان
٤. باد ما را با خود برد؛ طلا نژادحسن؛ افراز
٥. برگ هیچ درختی؛ صمد طاهری؛ نیماژ
٦. بزها به جنگ نمیروند؛ مهیار رشیدیان؛ نیلوفر
٧. بلیط برگشت؛ نسیم وهابی؛ مرکز
٨. بوی مار؛ منیرالدین بیروتی؛ نیماژ
٩. پرده آهنین؛ علی شروقی؛ ثالث
١٠. توتال؛ نسترن مکارمی؛ ثالث
١١. درهم زمانی؛ آصف بارزی؛ حکمت کلمه
۱۲. دویدن در تاریکی؛ ناهید شاهمحمدی؛ حکمت کلمه
۱۳. روز دیگر شورا؛ فریبا وفی؛ مرکز
۱۴. طبرخون؛ محسن فاتحی؛ آماره
۱۵. غزال، آهوی باغ زعفرانیه؛ شرویندخت ایازی؛ روشنگران و مطالعات زنان
۱۶. فیلکش؛ ضیاءالدین وظیفه شجاع؛ افراز
۱۷. ما بد جایی ایستاده بودیم؛ رضا فکری؛ مروارید
۱۸. مالوینای انزلی؛ سعید جوزانی؛ روزنه
۱۹. مردی با کیف قرمز ماچویی؛ فرحناز علیزاده؛ گل آذین
٢٠. نیستی آرام؛ مرتضی کربلاییلو؛ ققنوس
٢١ وقایعنگاری مرگ یک دیوانه؛ مهدی فروتن؛ ثالث
@mehreganprize_fa
ایمان و نوادهی داستایفسکی
نوادهی فئودور داستایفسکی و ایمان... دیشب خیلی اتفاقی به گفتوگویی برخورد کردم با دیمیتری آندروویچ داستایوفسکی که حدودن پنج ماه پیش با او انجام شدهبود. گفتوگویی بلند با نتیجهی غولِ روس که «خودش را بسیار شبیهِ پدربزرگاش» میداند. وقتی مصاحبهکننده از او میپرسد «کی فهمیدی از خونِ داستایوفسکی هستی» او پاسخ جالبی میدهد. میگوید«مادرم کنی بعد جنگ دوم این ماجرا را به من گفت و تاکید کرد نباید دربارهاش با کسی حرف بزنم، چون در دوران استالین داستایوفسکی نویسندهای ممنوع بود». اما چیزی که بیش از هر چیز در این مصاحبه برای من جالب بود ...
@matikandastan
👇👇👇
🔻 داوران اولین فراخوان همایش داستان کوتاه توتم
به کوشش #رویا_مولاخواه و #صحرا_کلانتری
------
🔰مهری رحمانی
شاعر، منتقد ، نویسنده پژوهشگر
که کتابهای بسیاری در زمینه ی شعر، داستان، روانشناسی،تحلیلی منتشر شده است.
از دفترهای شعر می توان به
📙بمب فالوس
📙آه زاده ی بی اسب
کتابهای تحلیلی
📗به یاد سهراب پیامبر سبز
📗تحلیلی بر مثنوی مولانا و...
رمان :
📘درد تکرار
📘آن جا باران می آمد
📘زن قرار دادی
📘وبلاگ شیطان
📘یک خوشه زن
📘بگذار مادر بخوابد
📘پرده را کنار نزن اینجا مدرسه ی دخترانه است
📘نامه های عاشقانه یک زن
مهری رحمانی در زمينه روانشناسي نيز كتابهايي منتشر کرده است.
-----
🔰شیما سلطانی زاده
کارشناس ادبیات داستانی
کارشناس ارشد ادبیات تطبیقی
رئیس هیات مدیره انجمن ادبی دانشگاه آزاد شهید صدر زاده
عضو باشگاه پژوهشگران جوان
عضو شورای دانشجویی
دبیر ادبیات داستانی ماهنامه ی توتم
از کتابها:
📚در پروانگیام ریشه کن
📚سپیدهایی بر بال های سپید
📚کتاب مشترک با شاعران امروز: «جهان در برابرم سپید میشود»
از مقالات:
📁ادبیات تن کامگی
📁نگاهی به کتاب دریاس و جسدها از بختیارعلی
📁نگاهی به مولفه های داستان مدرن و پست مدرن در
📁کتاب زن در پیاده رو راه می رود از قاسم کشکولی
📁کاربست نظریه آلوده انگاری ژولیا کریستوا در تحلیل مرگ سیاوش
📁ریزوماتیک بودن شخصیت در آثار پست مدرن براساس نظریات پساساختارگرایی دلوز و گتاری
📁کارناوال گرایی در اشعار حافظ
📁تولید هیپرتکس و عناوین در روابط ترامتنی
📁ادبیات طنز و بررسی و معرفی مجموعه داستان کوتاه «هاکن» از پیمان هوشمندزاده
📁چگونه میتوان ویژگی های رئالیسم هیستریک را در آثار شرقی بررسی کرد
📁هرمافرودیت شخصیت در اثار پسامدرن
-------
🔰سارا محمدی نوترکی
کارشناس زبان و ادبیات فارسی
نویسنده، شاعر، منتقد ادبیات داستانی
_داور چندین جشنواره داستان
_همکاری با نشریات مختلف
_برگزیده بخش فراخوان مقاله، داستان، شعر در سالهای اخیر
_عضو انجمن شعر و داستان
از کتابها: مجموعه داستان کوتاه
📘با رنگی بدون اسم
-----------
🔰ناهید شمس
نویسنده، منتقد .فیلمساز
تحصیلات کارشناسی مامایی
از کتاب ها
📘داستان بلند آیینه قدی صدساله .
📘داستان بلند تخم پوچ .
📘مرگ مرموز همسایه .
ساخت فیلمهای مستند و داستانی
🎬هکل مکل
🎬، با انگشتهای دستم زندگی می کنم.،
🎬خانم و اقای داوودی ،
🎬محله ی روشنفکرها،
🎬گمانه،
🎬فرهاد تاش و...
📁مقالات در حوزه تحلیل داستانهای کوتاه
---------------
🔰فریبا چلبی یانی
نویسنده، منتقد، فیلمنامهنویس
کارشناس علوم تربیتی با گرایش مدیریت و برنامهریزی آموزشی
کتابها:
📚داستان بلند فصلهای بی سرانجام
📚مجموعه داستان زنانی که زنده اند
ساخت فیلم کوتاه داستانی:
🎬 ایتک (گمشده)
🎬 سویوق توپراق (خاک سرد)
همکاری با نشریات مختلف:
_ سردبیری نشریه الکترونیکی دیدگاه (۱۸ شماره)
_مجموعه مقالات منتشر شده در سایت ها و منتقد داستان های ثبت شده در مجلات.
_دبیر داستان در مجلات ادبی .
_ داور در چندین جشنواره و مسابقهی ادبی داستان کوتاه، رمان و مجموعه داستان.
-------
🔰فریبا صدیقیم
نویسنده، شاعر و منتقد
اثار:در زمینه ی کودکان و نوجوانان:
📗دو برادر دو دوست
📗اگر مادر بود چکار می کرد؟
📗سعید و اسباب بازی هایش
📗من چی نقاشی کنم؟
📗احمد و بوته ی گل سرخ
📗چطور مادر را خوشحال کنم
📗من خودم
📗خانم بلوز آبی
📗کوچکترها بزرگترها
📗سفید گریه نکن
📗نابغه ی کوچک
📗دوستت دارم
📗شما دوست مرا می شناسید
کتابهای شعر:
📚مجموعه ی شعرهای
📚به تعویق می اندازی ام تا کی
📚، این قلب معمولی نمی زند
رمان ها:
مجموعه داستان های
📘شبی که آخر نداشت
📘شمع های زیر آبکش
📘من زنی انگلیسی بوده ام
📘لیورا
📘من در پرانتز
@totemmag
📢جادو، داستان، درس
@matikandastan
نابوکف در درسگفتارهایش، برخلاف بسیاری از کتابها و شیوههای دیگر آموزش داستاننویسی، ادبیات را به چند فرمول حاضر و آماده فرونکاسته بلکه از وجوه مختلف...
👇👇👇
🎞 تیزر رسمی مجموعه صوتی "عصای سپید" (اپیزود اول "سراب")
📺 تهیه و ایدهپردازی: ابوالفضل ملایجردی و فاطمه کارگر
🎬 به کارگردانی: فاطمه کارگر
✍🏻 نویسنده: نگین مدیر
🎙 با صدا بازیگری:
امیر جمالی
سارینا رستمی
محبوبه زرکش
ایلیا صادقی
زینب بیگلری
الهام حیدری
آرمان پسیان
لیلا شهبازی
و زهرا حسینزاده
با حضور استاد حمیدرضا شاملو
🎛 تنظیم: مهدی عیسایی
🖼 گرافیک: پیام یارمحمدی
🎤 تیتراژ: پویان پوینده
🔜 به زودی...💣
📻🎙 "کاری از آکادمی آوانا"
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
『@academiavana 』∞♡
🍃 اینستاگرام:
https://instagram.com/ac.avana?igshid=1l6lf33hiy8o
📢مرگ جغد، کنار پای نویسنده
خاطرات مرحوم غلامحسین ساعدی ازشکنجه های ساواک و ماجرای اعتراف تلویزیونی
🎧گفتگوی ساعدی با ضیاصدقی،پروژه تاریخ شفاهی هاروارد/کاست دوم،لبه اول نوار
پاریس،۱٣۶٣
@matikandastan