شرح قصائد خاقانی؛ بر اساس شرح برزگر خالقی
قصیدهٔ۱۱
۶۶. گر دو شود قبلهمان، بس عجبی نی، از آنک
او به شماخی نهاد کعبهٔ دیگر بنا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
شماخی: از نواحی شروان نزدیک بحر خزر.
کعبهٔ دیگر: استعاره از درگاه.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۶۳. هم بنماند چنین، هم بوَد از قدر صدر
درد ورا انحطاط، رنج ورا انتها!
۶۴. عازر ثانی منم، یافته از وی حیات
عیسی دلها وی است، داده تنم را شفا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
عازر: نام مردی بود که پس از مرگ به دعای حضرت عیسی(ع) زنده شد. نام وی در قرآن کریم نیامده است؛ ولی در تفسیرها نام یکی از چهار کسی است که حضرت عیسی(ع) او را به اذن خدا زنده کرد. (نک: قصیدهٔ۸؛ بیت۶۳)
عیسی دلها: استعاره از خواجه امام ناصرالدین ابراهیم.
دربارهٔ شفابخشی حضرت عیسی (نک: قصیدهٔ۸؛ بیت۲۰).
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۶۱. من شده چون عنکبوت در پی آن دربهدر
بانگ کشیده چو سار در پی این جابهجا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
عنکبوت دشمن مگس است. و سار سبب هلاک ملخ است.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۵۹. خود به حضور سگی بحر نگردد نجس
خود به حضور خری خلد نیابد وبا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
خود به وجود خری خلد نیابد وبا: در طبّ قدیم وبا را خاص انسان نمیدانستند، بلکه حیواناتی مانند گاو و خر و... هم بدان مبتلا میشدند.
از قضا در دِه وبای گاو خاست
از اجل آن روستایی داو خاست
گاو را بفروخت، حالی خر خرید
گاویش بود و خری بر سر خرید
چون گذشت از بیع ده روز از شمار
شد وبای خر در آن دِه آشکار
(فرهنگ اصطلاحات طبی در ادب فارسی، علی اکبر باقری خلیلی)
@khaghanieshervani
آذربایجان و شاهنامه
همیتاز تا آذرآبادگان
به جای بزرگان و آزادگان
خواندن برخی کتابها شوقآور است. از بس مفید و بدیع است. از بس نویسنده خرد و دانش و اعتدال و پختگی در کار کتابش کرده است. آذربایجان و شاهنامه؛ تحقیقی دربارۀ جایگاه آذربایجان، ترکان و زبان ترکی در شاهنامه و پایگاه هزارسالۀ شاهنامه در آذربایجان نوشتۀ دکتر سجاد آیدنلو چنین کتابی است. سه روز است که این کتاب به دستم رسیده و نتوانستم به زمین بگذارمش. مقالات و کتابهای خوب زیادی از آیدنلو خواندهام اما این کتاب چیز دیگری است. اوج کار اوست. حاصل هجده سال تحقیق اوست. دستاورد اشراف حیرتآور او بر آثاری است که دربارۀ شاهنامه نوشته شده است. به نظر من اگر آیدنلو جز همین کتاب چیزی ننوشته بود و دیگر ننویسد نامش ماندگار خواهد بود؛ بهعنوان یک شاهنامهشناس برجسته و یک خادم نجیب انسجام ملی و یکپارچگی ایران.
یکی از دروغهای بزرگ که تکرار و تکرار و تکرار شده و میشود این است که شاهنامه اثری است ضد آذربایجان. اینکه در شاهنامه آذربایجانیها تحقیر شدهاند. آنقدر این ادعای نادرست را در کتابها و مطبوعات و فضای مجازی بازگفتهاند و به آن شاخ و برگ دادهاند که عدهای باورشان شده است. به نام دوستی با آذربایجان و ترکان چه تهمتها و دشنامها که نثار فردوسی و شاهنامه نکردند و نمیکنند. باید به این ادعاها و اتهامها و انتقادات پاسخ داده میشد. آیدنلو به این ضرورت مهم ملی و فرهنگی پاسخ داده و به ابعاد گوناگون پیوند آذربایجان و شاهنامه پرداخته است؛ هم جایگاه آذربایجان و ترکان و زبان ترکی را در شاهنامه نشان داده و هم موقعیت شاهنامه را در آذربایجان و میان مردم و اهل فرهنگ و هنر آذربایجان بررسیده است و هم به شبههها و نقدها پاسخ دادهاست. با روشی علمی و محققانه و با ایجازی شایسته و بیانی روشن و استوار و لحنی بغایت مؤدب و آرام و فروتن. بی هیچگونه تعصب و شغب و جدل. با استناد به انبوهی منابع و مآخذ.
آیدنلو خود آذربایجانی است.در مقدمه کتاب نوشته است: «با نهایت افتخار و احترام و علاقه، به زبان مادریم، ترکی آذربایجانی، سخن میگویم و آثار ادبی آن را... میخوانم و کاملاً به پاسداری، حرمت، تدریس و تحقیق علمی زبان و ادبیات ترکی آذربایجانی معتقدم». کتابش را هم به «همۀ آذربایجانیان فهیم و فرهیختهای» تقدیم کرده که «هم زبان و ادبیات ملی- میهنی خویش، فارسی، را عزیز میشمرند و میخوانند و هم زبان و ادبیات مادری- محلی خویش، ترکی آذربایجانی را». او با این بینش روشن و پخته و متین به این موضوع بسیار حساس و ملی پرداخته و حتی یکجا هم از منش علمی و اعتدال و ادب خارج نشده است.
کتاب هفت فصل دارد: «آذربایجان در شاهنامه»، «ترک/ ترکان در شاهنامه»، «زبان ترکی در شاهنامه»، «آذربایجان در روایتهای ملی- پهلوانی ایران (خارج از شاهنامه)»، «شاهنامه در آذربایجان»، «شاهنامهشناسان و شاهنامهپژوهان آذربایجانی» و «بررسی نظریات منتقدان آذربایجانی فردوسی و شاهنامه». آیدنلو نشان داده آذربایجان در شاهنامه و همچنین بسیاری از منابع ملی- پهلوانی دیگر، همواره بخش مهمی از ایرانزمین است؛ برخی از وقایع مهم شاهنامه و تاریخ ملی و داستانی ایران در آذربایجان رخ داده و بهسبب وجود آتشکدۀ آذرگشنسب نوعی پایتخت دینی- معنوی و دوم ایران محسوب میشده و شاهنشین بوده است. همچنین آذربایجانیها در شاهنامه با صفت «بزرگان و آزادگان» ستوده شدهاند. نشان داده در شاهنامه آذربایجان و آذربایجانیها هیچ ارتباطی و نسبتی با توران و ترکان ندارند. با تتبعی شگفت نشان داده که شاهنامه در هزار سال گذشته چه حضور مؤثر و پررنگی در فرهنگ و ادبیات و هنر و باورها و افسانههای بومی آذربایجان داشته است و آذربایجانیها چه خدمات بزرگی به شاهنامه و فردوسی کردهاند.
فصل پایانی کتاب محشر است! آیدنلو انگشت درکرده و در همه جهان هرجا سخنی قابل نقل و نقد از منتقدان آذربایجانی شاهنامه یافته، نقل کرده و به آنها پاسخ داده است. تا نخوانید ندانید! کاش این فصل به صورت کتابی مجزا هم منتشر شود.
این کتاب را بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار منتشر کرده و الحق سزاوارترین جا برای چاپ کتابی که چنین به ملیت ایرانی و زبان فارسی و وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران خدمت میکند بنیاد موقوفات است. کاش ایرج افشار بود و این کتاب را میدید. افشار آیدنلو را دوست داشت و آثارش را با لذت میخواند؛ اگر بود با ذوق و سرفرازی کتاب آیدنلو را برای ایرانشناسان میفرستاد و در مجلات معرفی میکرد. حتما به آیدنلو نامه مینوشت و از او تشکر میکرد.
آذربایجان و شاهنامه کتابی است که باید در تمام کتابخانههای عمومی و دانشگاهی ایران باشد. به قلم شریف سجاد آیدنلو بوسه میزنم و به او درود میفرستم.
/channel/n00re30yah
قصیدهٔ۱۱
۵۶. از لگد حادثات سخت شکستهدلم
بستهخیالم که هست این خلل از بوالعلا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
حادثات: سختیها و بلاها، شاعر سختیها و ناملایمات روزگار را به ستوری سرکش مانند کرده است که لگد میپراکند.
خیال بستن: تصور کردن، پنداشتن.
بوالعلا: ابوالعلای گنجوی، نظامالدین محمود، استاد و پدرزن خاقانی که به وسیلهٔ او به دربار شروانشاه راه یافت و تخلص خاقانی گرفت و خاقانی بعدها او را هجو کرد و رنجیده خاطر ساخت. وفات او بنا بر قولی ۵۵۴ ه.ق. بوده است. خاقانی در یکجا بوالعلا گفته و در موارد دیگر به ایهام و کنایه از او سخن رانده و حتی او را اسماعیلیمذهب خوانده است.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۵۴. این همه محنت که هست، درد دو چشم من است
هیچ نکوعهد نیست تا شودم توتیا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
نکوعهد: باوفا، کسی که عهد خود نشکند.
توتیا: سرمهٔ مصنوعی را گویند که اکسید مس را با سنگ آهک و آبغوره در کوره حرارت داده، مادّهٔ سفیدرنگی به نام توتیا به دست میآید که برای شستشوی چشم و افزایش نور آن به کار میرفته است. (فرهنگ لغات و تعبیرات خاقانی)
@khaghanieshervani
قصیدۀ11
51. بر نتوانم گرفت پرۀ کاهی ز ضعف
گرچه به صورت یکی است
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
پرۀ کاه: ریزه و برگ کاه، کنایه از هر چیز بسیار سبک.
کهربا: کوتاهشدۀ کاهربا، ربایندۀ کاه، صمغ درختی است که چون مالیده شود، کاه را جذب کند. و به قولی حجری کانی است که بیجاده نام دارد.
معنی: زردی صورتم همانند کهرباست، ولی از آن هم ناتوانترم که از ضعف نمیتوانم پر کاهی را برگیرم.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۴۹. در سرم افکند چرخ، با که سپارم عنان؟
بر لبم آورد جان، با که گزارم عنا؟!
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
در سر افکندن: به سر افکندن، با سر به زمین ضربه زدن.
عنان سپردن: کنایه از اختیار دادن.
گزاردن: گزارش کردن، شرح و بیان نمودن.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۴۶. گفتم کامروز کیست تازهسخن در جهان؟
گفت: که خاقانی است بلبل باغ ثنا،
۴۷. مادح شیخ امام، عالم عامل که هست
ناصر دین خدای، مفتخر اولیا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
تازهسخن: شاعر نوآور و بدیعپرداز
مادح: مدح کننده.
عالم عامل: عملکننده به علم، عالم با عمل.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۴۵. گفتم زاسرار باغ هیچ شنیدی؟ بگوی
گفت: دل بلبل است در کف گل مبتلا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
مبتلا: گرفتار بلا، رنجور.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۴۳. بر قد لاله قمر دوخت قباهای رش
خشتکِ نفطی نهاد بر سر چینیقبا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
رش: نوعی جامهٔ ابریشمین گرانبها.
خشتک: پارچهٔ چهارگوشه زیر بغل جامه، سجاف و بغلک.
نفطی: تیره و سیاه.
خشتک نفطی: استعاره از داغ و سیاهی وسط لاله.
چینی قبا: قبای سرخ چینی.
پیشینیان ماه را صبّاغ و مشّاطهٔ گلها میپنداشتند و معتقد بودند که رنگ سرخ گل و لاله بر اثر رنگرزی ماه است و شاید همین باور در ذهن خاقانی سبب شده است که قمر را خیاطی بپندارد که بر اندام لاله قبای ابریشمین میدوزد.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۴۱. شاخ شکوفهفشان سُنقرکانند خرد
هر نفسی بال و پر ریختهشان از قضا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
سنقرکان: سنقرهای کوچک، و سنقر مرغ شکاری کوچک از جنس چرغ است که پیوسته شاهان بدآن شکار میکنند.
از قضا: از روی حکم و فرمان، از گردش روزگار.
معنی: شکوفههایی که از شاخ ریخته میشود و بر زمین پراکنده میگردد، به بال و پر سنقرکان مانند شده است که به سبب گردش روزگار ریخته میشود.
@khaghanieshervani
قصیدۀ11
40. طلق روان است آب بیعمل امتحان
زرّ خلاص است خاک بیاثر کیمیا
طلق روان: استعاره از شراب، و طلق سنگی است سفید و برّاق چون بر چیزی بمالند، آتش آن را نسوزد و اگر حل گردد، مثل آب شود و اکسیر گردد که در کیمیاگری به کار رود و شراب هم اکسیر باشد.
امتحان: رنج و محنت.
خلاص: خالص و بیغش.
کیمیا: قصیدۀ2؛ بیت 59.
بین «طلق روان» در معنی «اکسیر» با «کیمیا» ایهام تناسب است.
معنی: با فرارسیدن بهار آب بیهیچ رنجی چون شراب مست کننده و خاک بدون کیمیاگری زر خالص گشته است.
@khaghanieshervani
قصیدۀ11
37. صدر براهیمنام ، راد سلیمانجلال
خواجۀ موسیسخن، مهتر احمدسخا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
صدر: بزرگ و مهتر.
سلیمانجلال، موسی سخن.
احمدسخا: صفت مرکب، با جلال و جاه سلیمان.
در سخنگویی مانند موسی کلیم الله و با جود و بخشش و کرم پیامبر اکرم (ص).
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۶۵. آستر نطع اوست قُبلهگه آسمان
منتظم جمع اوست قِبلهگه مصطفی
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
آستر: لای و تای زیرین جامه.
نطع: بساط و فرش چرمین، مطلق فرش و گستردنی، در اینجا مجازاً درگاه.
قُبلهگه: بوسهگاه
قبلهگه مصطفی: خانهٔ کعبه، مسجدالحرام.
معنی: آسمان بر درگاه وی بوسه میزند و قبلهٔ پیامبر(ص) جمع او را منتظم میسازد.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۶۲. یاربِ خاقانی است بانگ پر جبرئیل
خانه و کاشانهشان باد چو شهر صبا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
پر جبرئیل: جبرئیل با پر خود به فرمان خداوند چندین شهر را نابود کرد؛ از جمله شهر قوم لوط و ملک سبا. سبا شهری بود خوش آب و هوا و با نعمتهای بسیار؛ اما مردم آن ناسپاس بودند. خداوند دوازده پیغمبر بر ایشان فرستاد و آنان بر هر دوازده طغیان کردند و سرانجام خداوند آنان را پراکنده کرد. (قصصالانبیای نیشابوری، ص۳۵۸؛ قصص قرآن مجید سورآبادی، ص۳۵۲-۳۵۱)
سبا: (نک به قصیدهٔ۹؛ بیت۱۷)
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۶۰. این چو مگس میکند خوان سخن را عفن
وان چو ملخ میبرد کِشتهٔ دین را نما
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
کشتهٔ دین: زراعت و کاشته و حاصل دین.
نما: رشد و نموّ.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۵۸. رنج دلم را سبب گردش ایام نیست
فعل سگ گنجه است، قدْح خر و روستا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
سگ گنجه: استعاره از ابوللعلا گنجهای.
قدْح: طعن و سرزنش.
خر روستا: شاید استعاره از مجیر بیلقانی شاگرد خاقانی باشد که با وی در ستیز و نزاع بود.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۵۷. پیش بزرگان ما آبِ کسی روشن است
کآب ز پس میخورد بر صفت آسیا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
آب کسی روشن بودن: کنایه از و محترم و مقدم بودن و رونق و آبرو داشتن.
آب از پس خوردن: کنایه ملوّط و مخنّث بودن و کار شنیع با مردان و کودکان کردن.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۵۵. هیچ نکرده گناه، تا کی باشم بگوی
خستهٔ هر ناحفاظ، بستهٔ هر ناسزا؟
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
خسته، زخمخورده، مجروح و آزرده.
ناحفاظ: بیشرم و حیا.
بسته: اسیر و زندانی.
ناسزا: ناسزاوار، نالایق و فرومایه.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۵۲. گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه
آه دهد پاسخم کوه به جای صدا
۵۳. پای نهم در عدم، بو که به دست آورم
همنفسی تا کند درد دلم را دوا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
پای در عدم نهادن، کنایه از مردن.
بو که: بود که، باشد که، امید که.
همنفس: همدم و همصحبت.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۵۰. محنت چون خون و گوشت در سرم آمیخته است
تا نشود جان ز تن، زو نتوان شد رها
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
مرجع ضمیر او در مصراع دوم «محنت» است.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
مطلع چهارم
۴۸. داد مرا روزگار مالش دست جفا
با که توانم نمود نالش از این بیوفا؟!
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
مالش: گوشمال، عذاب و شکنجه.
بین «مالش» و «نالش» جناس لاحق است.
@khaghanieshervani
خاقانی شروانی
شرح قصائد خاقانی؛ بر اساس شرح برزگر خالقی
کانال دیگر ما:
گزینهٔ شعر معاصر
@gozineyesher
/channel/khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۴۴. دوش نسیم سحر بر در من حلقه زد
گفتم کآن کیست؟ گفت: قاصدیام آشنا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
حلقه زدن: در کوفتن،
حلقه بر در زدن: در کوفتن و طلب فتح باب کردن، در قدیم درهای منازل دارای حلقه و چکش بود که آشنا حلقهٔ در را میکوفت و غریبه چکش را به صدا در میآورد.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۴۲. دفتر گل را فلک کرد به شنگرف رنگ
زرینشیرازه زد هر ورقی را جدا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
دفتر گل: اضافهٔ تشبیهی، ورق و صفحهٔ گل.
شنگرف: مادهای مرکب از گوگرد و جیوه که گرد سرخرنگ آن در نقاشی به کار میرود.
شیرازه زدن: تهبندی و تهدوزی کتاب و دفتر.
بین «دفتر»، «شیرازه» و «ورق» تناسب است.
@khaghanieshervani
در سلسله شد دجله / یادداشتی از: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی درباره مطلع ایوان مداین خاقانی / یادنامه دکتر رشید عیوضی / به کوشش: محمد طاهری خسروشاهی / انتشارات نشر ادبیات / 1395
@safinehyetabriz
قصیدۀ11
38. یافت ز اخلاق او فرتوت فر
برد ز انصاف او فصل بهاران بها
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
39. نافۀ آهو شدهست ناف زمین از صبا
عقد دوپیکر شدهست پیکر باغ از هوا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
نافه: کیسهای است به حجم یک نارنج که در زیر شکم جنس نر آهوی ختن در زیر پوست نزدیک عضو تناسلی حیوان قرار دارد و دارای منفذی است که از آن مادهای سیاهرنگ روغنی شکل خارج میشود که بسیار خوشبو و معطر است. به این ماده مشک گفته میشود.
ناف زمین: مرکز و میان زمین، مسلمانان مکه را مرکز و عالم میدانند. عقد دوپیکر: گردنبند جوزا که مراد کلب الجبار است. نک به (قصیدۀ4؛ بیت 58).
پیکر: شکل و نقش و صورت.
بین «نافه» و «ناف» جناس مذیل و بین «دوپیکر» و «پیکر» جناس مزید است.
@khaghanieshervani
قصیدهٔ۱۱
۳۶. مویشکافم به شعر، موی شدستم ز غم
لیک نگنجم همی در حرم مقتدا
🍃🍃🍂🍁🍂🍃🍃
موی شکافتن: کنایه از دقت و باریکاندیشی.
موی شدن: کنایه از بسیار لاغر و نحیف و باریک شدن.
حرم مقتدا: مراد بارگاه امام ناصرالدین ابراهیم ممدوح خاقانی است.
@khaghanieshervani