یادداشتها، ترجمهها و همرسانیهای عبدالرضا شهبازی در حوزهی دیرینهشناسی و زمینههای مرتبط
حتی هنگامی که جهان آدمی را خُرد و نابود میکند، باز انسان شریفتر از نابودکنندهی خویش خواهد بود؛ زیرا او میداند که مُردنی است ولی جهان از پیروزی خود غافل است.
- بِلِز پاسکال (۱۶۶۲-۱۶۲۳)
ریاضیدان، فیزیکدان و فیلسوفِ فرانسوی
@dirinenegar
در سال ۱۹۵۳، فرانسیس کریک، روزالیند فرانکلین، جیمز واتسون و موریس ویلکینز نشان دادند ژنوم در جفتزنجیرهای متشکل از حدود سه میلیارد واحد سازندهی شیمیایی (در مجموع شش میلیارد واحد) نوشته میشود که برای تسهیل در فهم آن میتوان آنها را همچون حروفی از یک الفبای زیستی در نظر گرفت: یعنی A (برای آدنین)، C (برای سیتوزین)، G (برای گوانین) و T (برای تیمین).
آنچه ما «ژن» مینامیم متشکل از قطعاتی بسیار کوچک از این زنجیرههاست که هر کدام حدود هزار عدد از آن حروف را در خود دارد و باز هر کدام به نوبهی خود همچون شابلونی عمل میکند که ملکولهای پروتئین، که بسیاری از امور سلولها را سامان میدهند، روی آن مونتاژ میشوند. فاصلهی بین ژنها را DNA غیرِ رمزگذاریشده و یا DNA ِ«بیمصرف» پر میکند. ترتیب قرارگیری حروف را هم ماشینی تشخیص میدهد که واکنشهایی شیمیایی را روی قطعات DNA انجام میدهد؛ یعنی همچنان که واکنشها در طول توالی DNA به پیش میروند ماشین تابشهای نوری کوتاهی را تولید میکند. واکنشها بسته به اینکه بر روی کدام حرف (A، C، G یا T) انجام شود رنگ متمایزی را تولید میکنند، از این رو، توالی حروف را به کمک یک دوربین میتوان اسکن و به کامپیوتر منتقل کرد.
گرچه اکثریت قریب به اتفاق دانشمندان توجه خود را به اطلاعات زیستیای معطوف میکنند که درون ژنها ذخیره شدهاند، تفاوتهایی اتفاقی نیز بین توالیهای دیانای پیدا میشود. این تفاوتها ناشی از خطاهای اتفاقی است که حین رونوشتبرداری از ژنومها رخ میدهد، یعنی همان چیزی که ما به آن جهش میگوییم و در نقطهای زمانی در گذشته به وقوع پیوسته است. این همان تفاوتهایی است که به ازای تقریباً هر هزار حرف چه در ژنها و چه در «بیمصرفها» رخ میدهد و متخصصان ژنتیک آنها را بررسی میکنند تا گذشتهی تکاملی را بیشتر بشناسند. به ازای تقریباً سه میلیارد حرف، معمولاً حدود سه میلیون تفاوت بین ژنومهای غیر مرتبط یافت میشود. هر قدر تراکمِ تفاوتهای جداکنندهی دو ژنوم در هر قطعهی DNA بیشتر باشد، از زمانی که این قطعات نیای مشترکی داشتهاند بیشتر میگذرد، زیرا میزان انباشت جهشها در گذر زمان میزانِ کموبیش ثابتی دارد. بنابراین، تراکم تفاوتها در حکم زمانسنجی زیستی عمل میکند که نشان میدهد هر رویداد مهمی در گذشتهی تکاملی کی رخ داده است.
نخستینباری که بهشکلی حیرتانگیز از ژنتیک برای تحقیق دربارهی گذشتهی آدمی استفاده کردند پای DNA میتوکندریایی هم به میان کشیده شد.این بخش بیمقدار ژنوم، یعنی در حدود یک دویستهزارم آن، همان است که در طول نَسَب مادریْ از مادر به دختر و به نوهی دختری به ارث میرسد. در سال ۱۹۸۷، الن ویلسون و همکارانش چند صد حرف از DNA میتوکندریاییِ افراد مختلف در سرتاسر دنیا را توالییابی کردند و با مقایسهی جهشهای که در این توالیها متفاوت ظاهر میشدند توانستند شجرهنامهای از اَنساب مادری این افراد را بازسازی کنند. آنها متوجه شدند قدیمیترین شاخهی درختِ این تبارنامه، یعنی نخستین شاخهای که از تنه روییده است، امروزه فقط در مردمی یافت میشود که به انسانهای آفریقای زیرصحرا نَسَب میرسانند، و این میتوانست به این معنی باشد که نیاکان انسانهای امروزین همگی روزگاری در آفریقا میزیستهاند.
در مقابل، تمامی غیرآفریقاییانِ امروزین از شاخهای منشأ گرفتهاند که بعداً بر تنه روییده است. این کشف بخش مهمی شد از تلفیق موفق شواهد باستانشناختی، ژنتیکی و اسکلتی که در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به انجام رسید و منجر به ارائهی نظریهای شد که به موجب آن انسانهای امروزین همگی اَخلاف مردمیاند که طی حدود ۱۰۰ هزار سال گذشته در آفریقا میزیستهاند. بر اساس میزانِ شناختهشدهی انباشت جهشها، ویلسون و همکارانش تخمین زدند که اخیرترین نیای آفریقاییِ تمامی شاخهها، یعنی «حوای میتوکندریایی»، از ۲۰۰ هزار سال قبل به این سو میزیسته است. در حال حاضر، بهترین تخمینْ حدود ۱۶۰ هزار سال گذشته را نشان میدهد، هر چند باید کاملاً به خاطر داشته باشیم که همچون بیشتر تاریخگذاریهای ژنتیکی، این یکی نیز دقیق نیست، زیرا همچنان در باب میزان واقعی رخداد جهشهای انسانی قطعیتی وجود ندارد.
کشفِ چنین نیایِ مشترکِ اخیری هیجانانگیز بود زیرا به کمک آن میشد بطلانِ «فرضیهی چندمنطقهای» را نشان داد؛ یعنی فرضیهای که میگوید انسانهای امروزینی که در بسیاری از نقاط آفریقا و اوراسیا زندگی میکنند عمدتاً حاصل پراکنش کهن هومو اِرکتوس یا انسان راستقامت هستند (که دستکم در یک میلیون و هشتصد هزار سال قبل رخ داده است).
- ترجمه: عبدالرضا شهبازی
از کتابِ
▫️Who We Are and How We Got Here: Ancient DNA and the New Science of the Human Past/ David Reich/ 2018
@dirinenegar
◽️انسان خردمند؛ تاریخ مختصر بشر
◽️نوشتهی یووال نوح هراری
◽️ترجمهی نیک گرگین
◽️ویراستهی محمدرضا جعفری و زهرا عالی
◽️نشر نو
🔲 نسخهی کمحجم
@dirinenegar
هلیکوپریون (Helicoprion) سردهای از کوسههای منقرضشده و عجیب دوران پالوزوئیک است و آنگونه که فسیلهای یافتشدهی آنها در روسیه، آمریکای شمالی، ژاپن و استرالیا نشان میدهند برای نخستینبار در اقیانوسهای اوایل دورهی پرمین (حدود ۲۹۰ میلیونسال قبل) ظاهر شدند، انقراض سهمگین پایان پرمین (در ۲۵۲ میلیون سال قبل) را به سلامت از سر گذراندند ولی نهایتاً در اوایل دورهی تریاس (حدود ۲۵۰ میلیون سال قبل) تن به انقراض کامل دادند.
ویژگی عجیب و نامعمول هلیکوپریونها نوار مارپیچِ دندانپوشی بود که در میان دو بخش فک زیرین آنها قرار داشت و احتمالاً در برخورد با ورقهی صاف و استخوانی در فک فوقانی به کار خرد کردن و تکهتکه کردن ماهیهای مرکب و دیگر نرمتنانی میآمد که این کوسه فراچنگ میآورد.
در سال ۲۰۱۳ لیف تاپانیلا (Leif Tapanila)، دانشیار دیرینهشناسی دانشگاه ایداهو در آمریکا، پژوهش مفصلی روی این کوسههای عجیب انجام داد و نشان داد زمانی که هلیکوپریونها طعمهای را در آروارهی عجیبشان گیر میانداختند، مارپیچ ۳۶۰ درجهی دندانی آنها، مخصوصاً حدود ۱۵ تا ۱۸ دندان بلند و عاجدار میانی حلقه، با حرکتی رو به عقب در تن طعمه فرو میرفت و همچنان که کوسه طعمه را به فک بیدندان بالا فشار میداد آن را تکهتکه میکرد.
فسیلهای بهدست آمده از هلیکوپریونها بسیار ناقص است و عمدتاً شامل همین مارپیچ دندانپوش عجیب است، و جمجمهی غضروفی (و احتمالاً باریک) آنها، ستون مهرهها و دیگر بخشهای اندام آنها فسیل نشدهاند. از همین رو، تعیین ابعاد این کوسه صرفاً بر اساس نسبت جمجمه و آروارهی آنها با طول بدن در دیگر گونههای این سرده و نمونههای امروزین کوسهها انجام میشود.
با توجه به آنچه گفته شد، طول این کوسهها، بهطور متوسط، بین ۳ الی ۴ متر بوده است، هر چند نمونههای بزرگتری با طول بیش از ۷ متر هم تخمین زده میشود.
بر خلاف گونههای کوسههای امروزین که با رویش و رشد سری دندانهای جدید، سری دندانهای کهنه میافتد، هلیکوپریونها ظاهراً دندانهای کوچک و قدیمیتر خود را هم حفظ میکردهاند و صرفاً جایشان روی نوار دندانپوش بهتدریج جابجا میشده است. مارپیچ دندانی در این کوسهها از حدود یک بشقاب غذاخوری (در انواع کوچکتر) تا دایرهای به قطر تقریبی یک متر (در بزرگترین نمونههای به دست آمده) در نوسان بوده است.
حتی جایگاه دقیق این مارپیچ دندانی روی فک زیرین هم در هالهای از ابهام قرار دارد. برخی دیرینهشناسان جایگاه آن را تقریباً در انتهای بیرونی فک زیرین و برخی دیگر آن را عقبتر و حتی نزدیک گلوی کوسه دانستهاند.
تاکنون ۸ گونه از این سرده کشف، توصیف و نامگذاری شده است.
هلیکوپریون به زبانی یونانی به معنی «ارّهی مارپیچ» است.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
«ما اینجاییم چون بالههای گروهی عجیب از ماهیها آناتومی خاصی داشت که بعدها پای جانداران خشکی از تکامل آنها پدید آمد؛ چون زمین طی هیچ دوران یخبندانی کاملاً یخ نبست؛ چون گونهای کوچک و ضعیف و کماهمیت حدود دویست و پنجاه هزار سال قبل در آفریقا ظهور کرد و تاکنون به هر لطایفالحیلی که بوده توانسته است دوام بیاورد و منقرض نشود.
شاید برای چرایی حضور خود در زمین حسرتِ 'پاسخ متعالیتری' را بخوریم، ولی چنین پاسخی واقعاً وجود ندارد.»
▫️ استیون جی گولد (۲۰۰۲-۱۹۴۱)
دیرینهشناس آمریکایی
@dirinenegar
«نخستین معمای هر سفر این است که مسافر در وهلهی اول چگونه به نقطهی آغاز سفر خود رسیده است.»
- لوئیس بوگَن (۱۸۹۷ - ۱۹۷۰)
بانوی شاعر آمریکایی
از زندگینامۀ خودنوشتِ «مسافرت درون اتاقم»
@dirinenegar
نظر پروفسور ریچارد دوکینز دربارهی ویکیپیدیا و اولین خاطرهاش از ویرایش مقالهای در این دایرةالمعارف
▫️ترجمه: عبدالرضا شهبازی
▫️زیرنویسگذاری: سپنتا نوروزیان
@dirinenegar
کاش حداقل نام و نشانیِ این دانشمندان را هم لطف میکردید!
- در انقراض پایان پرمین (P-T)، ۲۵۲ میلیون سال قبل، ۹۰ درصد کلِ گونههای حیات از بین رفتند.
- در انقراض پایان کرتاسه (K-Pg)، ۶۶ میلیون سال قبل، ۷۶ درصد کل گونههای حیات نیست و نابود شدند.
آن همه جاندار بیزبان، ساده و پیچیده، آفریده شدند تا در انقراضهای دستهجمعی منقرض شوند؟!
به چه دلیل؟
آن دانشمندانِ بینام و نشان هیچ توضیحی در این باره نمیدهند؟!
▫️کتاب زمینشناسی/ پایهی یازدهم، دورهی متوسطهی دوم/ ص. ۱۵
@dirinenegar
کانال دیگرِ من، در عرصهی آموزش زبان انگلیسی:
◽️انگلیسی زیر ذرهبین
@Englishnutsbolts
- عبدالرضا شهبازی
دونکلِئوستِئوس (Dunkleosteus) از دونین پسین (از حدود ۳۸۲ تا ۳۵۸ میلیونسال قبل)
دونکلِئوستِئوس سردهای (genus) منقرضشده از ماهیهای ابتداییِ اواسط دوران پالوزوئیک بود که به پِلَکودِرنها (placodermi) تعلق داشت، یعنی ردهای منقرضشده از ماهیهای دورهی سیلورین تا پایان دونین، ۴۳۸ تا ۳۵۸ میلیونسال قبل، که قسمت جلوییِ بدنشان را زرهای از ورقههای استخوانی میپوشاند و ساختارهای آروارهایِ ابتدایی داشتند.
حفاظ استخوانی سر بهتنهایی حدود ۲ متر طول داشت. ورقههای استخوانیِ لبهتیزی که نقش دندان را ایفا میکردند و در طول آروارهها قرار داشتند، قدرت بُرشزنیِ خارقالعادهای به این ماهی غولپیکر میبخشیدند.
در طرح دهان این ماهی بهوضوح میبینید که آروارههای آن تا چه اندازه باز میشده است. باز و بسته شدن آروارهها در کسری از ثانیه اتفاق میافتاد و فشاری که وارد میکردند چیزی در حدود ۶۰۰۰ نیوتن بود. از این رو، تیغهی تیز چنین آروارههایی قادر بود در تن زرهپوشِ بندپایان و آمونیتهای آن دوره بهراحتی فرو برود.
دونکلِئوستِئوس شناگری کُند ولی قدرتمند بود.
تاکنون فسیل ۱۰ گونه از دونکلِئوستِئوس شناسایی شده است که بزرگترین گونهی آن دونکلِئوستِئوس تِرلّی (Dunkleosteus terrelli) نام دارد که طول آن تا ۱۰ متر و وزنش تا ۴ تن میرسیده است.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
رویای خوشخیالانهی هر نویسنده یا مترجمی این است که ناشرِ کتابش در همان روز نخست انتشار با او تماس بگیرد و بگوید تمامی نسخههای کتاب به فروش رفته است. این رویا قطعاً ممکن است فقط برای درصد بسیار بسیار ناچیزی از صاحبان اثر محقق شود، و چارلز داروین پنجاهساله البته از این دسته بود و این رویا با فروشِ قریب به ۱۲۰۰ نسخهی کتاب دورانسازش، خاستگاه گونهها، در روز نخست انتشار محقق شد.
داروین در روز ۲۴ نوامبر سال ۱۸۵۹، یعنی روز انتشار شاهکارش، به دوست نزدیکش تامِس هاکسلی نامهای نوشت که بخشی از آن را در ادامه میخوانید.
«هاکسلی عزیزم
امروز از انتشارات مورای به من خبر دادند که همهی نسخههای کتاب را در همان روز اول فروختهاند و از من خواستهاند که فوراً ویراست دوم را به دستشان برسانم.
انتظارش را نداشتم. حسابی غافلگیر شدهام. از طرف دیگر، الان تصحیحاتی به ذهنم نمیرسد که در آن اعمال کنم.
یادت هست چقدر از صمیم قلب آرزو میکردم کاش نظر کلیات را درباره حقیقت نظریهی انتخاب طبیعی به من میگفتی؟ الان میخواهم نظرت را دستکم مختصر به من بگویی. اگر بعدها نقد مفصلی نوشتی، آن را سخت مغتنم خواهم دانست. خودت که بهتر میدانی نظرت چقدر برایم ارزشمند است.
الان عجله دارم. تهیهی این ویراستِ جدید روز و شب برایم باقی نخواهد گذاشت.»
◽️Charles Darwin's Letters, A selection, 1825-1859/p. 206/Frederick Burkhardt/ Cambridge University Press/ 1996
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
«کارخانه خیلی گرم بود... در بین گردش، نسیم خنکی احساس کردیم. باد میوزید مثل باد بهشت که در آن گرما و تعفّن، آدم را زنده میکرد. ما تعجب کردیم از کجا میآید. بعد ملتفت شدیم از یک چرخی است که پرّهپرّه ساختهاند با الکطریسیته حرکت میکند با سرعت زیاد و احداث باد میکند. اسبابی دارد که به حرکت انگشت، چرخ میایستد. یکمرتبه تعفّن و گرما و جهنم میشود؛ باز انگشت میگذارند، به حرکت میآید، بهشت میشود. خیلی مغتنم دانستم و آنجا ایستادم، خنک شدم... گفتیم اگر ممکن است یکی از این چرخها بسازند برای ما طهران بفرستند.»
- ناصرالدینشاه قاجار
طی بازدید از انگلستان، سال ۱۸۸۹ میلادی
◽️منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان/ناصرالدینشاه/ بهکوشش و تصحیح محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها/ جلد اول/ ص ۲۳۶/ سازمان اسناد ملی ایران/ چاپ دوم/ تهران ۱۳۷۱
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
«از روی سطح ماه که به زمین نگاه میکنی، سیاستهای جهانی چقدر حقیر و تنگنظرانه جلوه میکنند.
دلت میخواهد دست دراز کنی و یکی از آن سیاستمدارها را از پشت گردن سفت بگیری، چهارصدهزار کیلومتر بهسمت فضا بالا بکشی و بگویی: لعنتی، اینجا را ببین!»
ادگار میچل (۲۰۱۶ - ۱۹۳۰)
(فضانورد آمریکایی و ششمین انسانی که روی سطح ماه گام برداشته است.)
شرح عکس:
میچل که با آپولوی ۱۴ بر سطح ماه فرود آمده است، نقشهای را بررسی میکند؛ به تاریخ ششم فوریهی ۱۹۷۱.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
هستند کسانی که به صرف تورق اجمالی کتابهای اولیهی کارل پوپر، فیلسوف بزرگ علم در قرن بیستم، مدعیاند پوپر، به طور کلی، نظریهی تکامل را نظریهای متافیزیکی، غیر تجرپهپذیر و ابطالناپذیر عنوان کرده است و این مدعا را همچون ابزاری کارآمد (!) جهت مبارزهی خود با نظریهی تکامل اینجا و آنجا بکار میبرند. این افراد کاملاً غافلاند که نگاه پوپر به نظریهی تکامل در طول سالیان بعد دگرگونی بسیار پذیرفت و تا حد بسیار زیادی از آراء اولیهاش فاصله گرفت و خود را بهسبب متافیزیکی دانستن نظریهی تکامل و غیرعلمی خواندن علومی تاریخی نظیر دیرینهشناسی و زیستشناسی تکاملی سرزنش کرد.
مقالهی خوبی (که لینک آن را در پایان این مطلب قرار دادهام) نوشتهی Frank J. Sonleitner، استاد سرشناس زیستشناسی در دانشگاه اوکلاهاما، در سال ۱۹۸۶، در عین کوتاهبودن، با نقل قولهای بجا از آثار مختلف پوپر، بهخوبی سیر تحول نگاه این فیلسوف بزرگ را نسبت به نظریهی تکامل و داروینسیم نشان داده است.
پینوشت:
◼️اول:
روشهای بالقوهی مختلفی برای ابطال نظریهی تکامل وجود دارد که از طریق آنها میتوان بهخوبی علمیبودن آن را نشان داد. در زیر صرفاً به چهار مورد از آنها اشاره میکنم:
۱- اگر مشخص شود که جاندارانی با DNA «کاملاً» یکسان صفات مختلفی از خود بروز دادهاند.
۲- اگر مشخص شود که جهش (mutation) «اصلاً» رخ نمیدهد.
۳- اگر معلوم شود که هر چند جهش اتفاق میافتد ولی به نسلهای بعدی «به هیچ وجه» به ارث نمیرسد.
۳- اگر مشخص شود که هر چند جهشها به ارث میرسند ولی «قادر نیستند» آن دسته تغییرات فنوتیپی را موجب شوند که انتخاب طبیعی مبتنی بر آنها عمل کند.
خود داروین هم البته راه ابطال نظریهاش را نشان داد و گفت اگر مشخص شود که جانداری پیچیده آناً بهوجود آمده باشد و نه از طریق تغییرات و تعدیلات پرشمار، آهسته و پیوسته، نظریهاش مطمئناً از هم فرو خواهد پاشید.
◼️دوم:
پوپر در سال ۱۹۷۶ و در زندگینامهی خودنوشتش با عنوان «Unended Quest» که دستکم دوبار هم به فارسی ترجمه شده است (با عنوان «جستجوی ناتمام/ ترجمهی ایرج علیآبادی/ انتشارات اندیشه عصر نو » و «عطش باقی/ ترجمهی سیامک عاقلی/ انتشارات دوستان) از تمایلش به «حقیقت» خواندن تکامل و نه نظریهخواندن آن میگوید.
با این همه، من شخصاً معتقدم نظریهی تکامل مانند هر نظریهی علمی دیگری مطلقاً نقدناپذیر و رویینتن نیست و تفاوت اصلی علم با ایدئولوژی، از هر سنخش، دقیقاً در همین است که میتوان نظریههای علمی را بازبینی مجدد کرد، بیرحمانه نقد کرد، حک و اصلاح کرد و در صورت لزوم و با عرضهی شواهد و مدارک نقیض آنها را رد کرد.
- عبدالرضا شهبازی
لینک مقاله: https://bit.ly/3HzD1Fl
@dirinenegar
آنچه در پی میآید یادداشتی است که بهمناسبت صد و چهل و هشتمین سالگرد انتشار مجلهی نیچر نوشتم و ذیل پروندهای به همین مناسبت در صفحهی علمِ روزنامهی شرق (شمارهی یکشنبه، ۵ آذر ۱۳۹۶) به چاپ رسید.
فقط توضیح این نکته لازم است که شرق با کاهشهایی چند مطلب را بهچاپ رساند.
صورت کامل یادداشت را در ادامه آوردهام.
🔳 نیچر و افتخار چاپ آخرین مقالهی داروین
درست ده سال پس از انتشار کتاب دورانساز چارلز داروین موسوم به «خاستگاه گونهها» در اواخر سال ۱۸۵۹، هفتهنامهی «نیچر» پا به عرصۀ وجود نهاد. حدود ۱۳ سال بعد از انتشار این نشریهی معتبر علمی، یعنی در تاریخ ۱۸ فوریهی ۱۸۸۲، جوانی ۲۵ساله بهنام والتر دروبریج کریک، که کارگاهی کفشسازی داشت و در اوقات فراغت مباحث زمینشناسی و دیرینهشناسی را دنبال میکرد، به داروینِ ۷۳ساله نامهای نوشت و گفت که بهتازگی سوسکی آبی را یافته است که به یکی از پاهای میانی آن یک دوکفهایِ کوچکِ آبشیرین، با قطری کمتر از یک سانتیمتر، چسبیده است.
مجانیسواری این دوکفهای موضوعی در خور بررسی بود زیرا این روش جابهجاییِ فرصتطلبانه میتوانست سرنخی بهدست دهد برای حل این معما که چرا بیمهرگان ساکن آبهای شیرین بهرغم پراکنش گستردهی جهانی تنوعی بسیار اندک دارند. کریک در تشخیص علاقهی داروین به این موضوع درست حدس زده بود. داروین بیدرنگ نامهای به کریک نوشت و او را پرسشباران کرد و همچنین خواست نمونه را برایش بفرستد.
سوسک و بار گرانش، پیچیده در یک دستمال، مسافت حدود ۱۱۰ کیلومتری از نورتَمپتن، واقع در شمال غرب لندن، تا حوالی روستای داون، محل سکونت داروین در جنوب شرق لندن، را طی کرد و بر میز کارِ واضعِ نظریهی تکامل حاضر شد. داروین سوسک و صدف را بهمدت سه ساعت در آب گذاشت تا بالاخره دوکفهای از پای سوسک جدا شد، آن گاه این دوکفهای سمج را برای تشخیص هویت به خانهی جان گوئین جِفریز، صدفشناس سرشناس، فرستاد ولی از بخت بد، جفریز در سفر بود و خدمتکار دستوپاچلفتی او صدف شکسته را برای داروین برگرداند. با این همه، هم داروین و هم کریک بهدرستی حدس زدند که این صدف قاعدتاً باید همانی باشد که با نام علمی Cyclas cornea شناخته میشود.
در ششم آوریل همان سال، یعنی کمتر از ۵۰ روز بعد از دریافت اولین نامهی کریک، داروین مقالهای در هفتهنامهی نیچر به چاپ رساند تحت عنوان «پراکندگی دوکفهایهای آب شیرین»[۱] دربارهی این دوکفهایِ مسافر و چند و چون و چرایی چنین پدیدهای. داروین در این مقالهی کوتاه این پرسش را مطرح میکند که چنین دوکفهایهایی تا چه مسافتی میتوانند مجانیسواری کنند. او به یاد میآورد در سالهای جوانی و زمانی که سوار بر کشتی بیگل بوده سوسک پرندهی دیگری را، از گونهای دیگر، در عرشه دیده است آن هم در حالی که نزدیکترین نقطهی خشکی بیش از ۷۰ کیلومتر با کشتی فاصله داشته است. داروین همچنن مینویسد که آقای کریک دو هفته بعد در همان آبگیر اول قورباغهی مردهای را مییابد که یک دوکفهای، درست از همان گونهی نخستین ولی کمی کوچکتر، به یکی از پاهای آن چسبیده بوده است. کریک قورباغه را دو روز در آب میگذارد ولی صدف جدا نمیشود، بنابراین بهناچار آن پای قورباغه را جدا میکند تا بالاخره صدف مزاحم، که همچنان زنده بوده، تصمیم به جدایی بگیرد. افزون بر این، داروین چند مورد دیگر از فرصتطلبی دوکفهایها را بهاختصار برمیشمرد، ازجمله موردی که برای پسرش فرانسیس حتی حین ماهیگیری در کنارهی دریا رخ داده است.
داروین در پایان این مقاله نتیجه میگیرد که دوکفهایها بیتردید بهیُمنِ چنین روشی بهکرات از آبگیری به آبگیری دیگر حرکت میکنند و حتی با آویختن از پرندگان آبزی، گرچه کم پیش میآید، میتوانند تا مسافتهای بسیار طولانی جابهجا شوند و سبب اختلاط جمعیتی شوند. از همین رو، این ادعای جفریز ـ در کتاب «صدفهای انگلستان» ـ را مبنی بر اینکه پراکنش صدفهای آب شیرین در گذشتهای بسیار دور اتفاق داده و دیگر رخ نمیدهد، رد میکند.
داروین ۱۳ روز بعد از انتشار این مقاله از دنیا رفت و ۷۱ سال بعد از این واقعه، فرانسیس کریک، نوهی والتر کریک، بهکمک جیمز واتسون (و البته با مساعدتِ روزالیند فرانکلین و موریس ویلکینز ) موفق به کشف ساختار مولکول DNA شدند و دنیای زیست شناسی را دگرگون کردند.
- عبدالرضا شهبازی
...................
[1] -On the Dispersal of Freshwater Bivalves
@dirinenegar
آموختن زبان اول یا مادری (First Language Acquisition) تفاوت بسیار زیادی دارد با یادگیری زبان دوم (Second Language Learning) و این دو گونهی آموختن زبان مبتنی بر دو فرآیند متفاوت انجام میشود.
در ادامه به برخی از مهمترین تفاوتهای این دو بهشکلی کاملاً مختصر و غیر فنی اشاره میکنم:
☚ فراگیری زبان مادری، بر خلاف زبان دوم، در طول عمر هر فرد فقط «یکبار» رخ میدهد و دیگر تکرار نمیشود.
☚ موفقیت آموختن زبان مادری موفقیتی صددرصدی است، بر خلاف زبان دوم که موفقیت در آموختن آن تقریباً هیچگاه به صددرصد نمیرسد.
☚ سرعت آموختن زبان مادری، هر زبانی که باشد، بسیار سریع است و فراگیری در محدودهی زمانی نسبتاً کمی صورت میگیرد، در صورتی که یادگیری زبان دوم بسیار کندتر انجام میشود و سرعت آن تا حد زیادی بستگی به این دارد که زبان مادری و دوم بهلحاظ خانوادهی زبانی چقدر از هم دور یا نزدیکاند، بگذریم از عوامل دخیلِ دیگر.
مثلاً فردی که زبان مادریاش نروژی است بسیار سریعتر انگلیسی یا آلمانی را میآموزد تا چینی یا کرهای را.
☚ کودک زبان مادری را کاملاً طبیعی، ناآگاهانه، بدون تلاش و غیرسیستماتیک میآموزد، یعنی بهشرط آنکه مغز سالم باشد و کودک به اندازهی کافی در معرض زبان قرار بگیرد، یادگیری اتفاق میافتد.
در صورتی که زبان دوم کاملاً سیستماتیک آموخته میشود، مصنوعی است، با تلاش انجام میشود و فرد کم یا بیش بر روند یادگیری خود واقف است.
☚ از آغاز تولد، رشد قوای شناختی کودک و شکلگیری مفاهیم ذهنی از دنیای خارج همپا و هماهنگ با یادگیری زبان اتفاق میافتد.
در صورتی که یادگیری زبان دوم زمانی شروع میشود که قوای شناختی شکل گرفتهاند، مفاهیم ساخته شدهاند و مغز مبتنی بر یک زبان، هر زبانی که باشد، تنظیم شده است. زبان دوم در واقع مبتنی بر زبان اول آموخته میشود.
☚ نزدیک به دو سال طول میکشد تا کودک از شنیدن صرف زبان مادری، و البته تولیدات بسیار ابتدایی زبانی، برسد به اولین تولیدات دوکلمهای.
طی این مدت، طبق دستگاهِ زبانشناختیِ نوم چامسکی، گرامر جهانیِ (UG) نهفته در جایی از مغز بهشکلی روزافزون فعال میشود.
در صورتی که حتی در نخستین روزهای یادگیری زبان دوم، فرد میآموزد که جملات کامل را ادا کند.
☚ هیچگونه تداخلی (interference) از زبانی دیگر وارد زبان مادری نمیشود. در صورتی که زبان دوم کاملاً در معرض تداخل زبان مادری است و رهایی از تداخلهای آن تقریباً هیچگاه صد در صد نخواهد بود.
◾زبان مادری ممکن است لزوماً یک زبان نباشد، همانگونه که در کودکان دوزبانهی همزمان (simultaneous early bilingualism) شاهد آموختن دو زبان مادری هستیم.
◾زبان بیگانه (foreign language) و زبان دوم در اینجا استثنائا بهجای هم بهکار رفتهاند و منظور هم صِرفِ یادگیری یک زبانِ غیر مادری نیست، بلکه ممکن است دو تا چند زبان دیگر را هم شامل شود.
🔲 آنچه در بالا بسیار مختصر و اشارهوار گفتم صرفاً به این دلیل بود که با تفاوتهای یادگیری زبان اول و دوم آشنایی بسیار کلی حاصل شود.
🔳 با توجه به آنچه گفته شد، کاملاً مراقب باشید که فریب تبلیغاتی را نخورید که مدعیاند انگلیسی (یا هر زبان خارجیِ دیگری) را به همان روش یادگیری زبان مادری آموزش میدهند.
چیزی بهنام یادگیری زبان دوم «به روش زبان مادری» وجود خارجی ندارد.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
در سال ۲۰۱۴ دیرینهشناسان موفق شدند در معدن سنگی در حوالی شهر هَمیلتون واقع در ایالت کانزاس آمریکا فسیل گونهای ماهی منقرضشده موسوم به آکانتودِس بریدجی (Acanthodes bridgei) را کشف کنند که حدود ۳۰۰ میلیون سال قبل (پنسیلوانینِ پسین، اواخر دورهی کربونیفر) میزیسته است.
این مکان که در آن روزگار کُهن احتمالاً تالابی کمعمق بوده است به شکلی استثنایی این ماهی ۱۰ سانتیمتری را به فسیل تبدیل کرده است به گونهای که آثاری از بافتِ چشمی این ماهی از بین نرفته، فسیل شده و قابل رویت است، چیزی که بسیار بسیار بهندرت ممکن است اتفاق بیفتد.
بافتهای نرم چشم تقریباً ۶۴ روز بعد از مرگ جانور متلاشی و تجزیه میشود ولی در مورد این ماهی، احتمالاً تا پیش از دفن کامل، بهسبب فعالیت برخی باکتریها، قشر نازکی از فسفات روی چشم را پوشانده است و مانع از تخریب کامل آن در رسوباتِ کماکسیژن شده است.
در آثار بافت چشمی این ماهی، گیرندههای نوری موسوم به سلولهای مخروطی و استوانهای دیده میشوند. این نخستین باری بود که سلولهای (کانیشدهی) استوانهای و مخروطی چشم یک مهرهدار کشف میشد.
وجود سلولهای مخروطی چشم (که ویژهی دید رنگی است) نشان میدهد ماهیها در ۳۰۰ میلیونسال قبل به احتمال زیاد دید رنگی داشتهاند. افزون بر کشف سلولهای استوانهای و مخروطی، محققان موفق شدند در چشم این ماهی رنگدانههای قهوهای نیز بیابند. هر سه یافته، همگی نشان از آن دارند که این ماهی هنگامی که در آبهای شور و کمعمق حرکت میکرده است نه تنها قادر بوده است در نور سپیدهدم و روز ببیند که به احتمال زیاد از دیدی رنگی هم برخوردار باشد.
این ماهی ۳۰۰ میلیونساله خویشاوند دور گاوماهیهایی است که در آکواریوم نگهداری میکنیم.
اصل مقاله را اینجا بخوانید.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
حدود ۱۷۰ میلیون سال قبل، در ژوراسیک میانی از دوران مزوزوئیک، و در جزیرهای با آب و هوای گرم و واقع در عرضهای میانهی جغرافیایی، دایناسورهای گردندرازِ غولپیکری که آنها را سوروپود مینامیم روی بستر مردابِ آب شورِ کمعمقی صدها ردِ پا از خود بر جای گذاشتند.
◽️نقاشی از جان هود
◾️توضیح:
نقاشی دو اشکال دارد:
اول اینکه دایناسور گوشتخوارِ کوچک باید بدنی پوشیده از پَر داشته باشد، حال آنکه چنین نیست.
دوم اینکه دستان این دایناسور باید رو به جلو قرار بگیرد و نه رو به عقب، آنگونه که در تصویر میبینیم.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
◾️اژدها در پارکینگ
◽️نوشتهی کارل سیگِن
◽️ترجمهی عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
◾در سال ۱۸۷۷، جووانی سْکیاپارلّی (Giovanni Schiaparelli)، اخترشناس ایتالیایی (۱۹۱۰-۱۸۳۵)، برشهای صاف و مستقیمی را در سطح مریخ مشاهده کرد که آنها را به ایتالیایی canali نامید. این واژه اشتباهاً بهصورت canals به انگلیسی ترجمه شد، در صورتی که ترجمهی درست آن channels بود. تفاوت این دو واژه در این است که canal را انسانها میسازند، مانند کانال سوئز، ولی channel حاصل دست طبیعت است، مانند کانال مانش.
◽فرض وجود کانالهایی بر سطح سیارهی سرخ، ساختهشده بهدست موجودات هوشمندِ بیگانه، سخت مورد توجه دانشمندان و داستاننویسان و عامهی مردم قرار گرفت. پرسیوال لوئل (Percival Lowell)، اخترشناس آمریکایی (۱۸۵۵-۱۹۱۶)، از طرفداران دوآتشهی حیاتِ هوشمند در مریخ بود و عمری را صرف کندوکاو و چند و چون آن کرد و تلاش بسیار کرد تا این فرض را ثابت کند. لوئل حاصل فرضیات و تلاشهایش را در این باب در اثر خود موسوم به «مریخ و کانالهای آن» در ۱۹۰۸ انتشار داد.
◾ایچ جی ولز (H. G. Wells) ، نویسندهی آمریکایی (۱۸۶۶-۱۹۴۶)، با الهام از فرض وجود کانالهایی بر سطح مریخ (و طبعاً فرض وجود تمدنی مریخی که آنها را ساخته)، رمان قوی و تاثیرگذارش موسوم به «جنگ دنیاها» (War of the Worlds) را به سال ۱۹۰۸ به رشتۀ تحریر درآورد.
◾️اُورسن وِلِز (Orson Welles) نیز در سال ۱۹۳۸ در نیوجرسی آمریکا نمایشی رادیویی بر اساس کتاب «جنگ دنیاها» از رادیو پخش کرد که بهسبب اجرای خوب و جدینمای آن مردم وحشتزدهی نیوجرسی را که بهراستی فکر میکردند زمین مورد هجوم مریخیها قرار گرفته است به خیابانها کشاند.
◽از زمان انتشار رمان مذکور فیلمهای علمیتخیلی فراوانی بر اساس فرض وجود حیات هوشمند در مریخ ساخته شده است.
فیلمِ صامتِ «سفر به مریخ»، محصول دانمارک در ۱۹۱۸، مبتنی بر فرض حیات هوشمند بر سیارهی سرخ ساخته شده است.
مسافرانی از زمین سوار بر فضاپیمایی که بیشتر شکل حجیمتر هواپیمای برادران رایت را به ذهن متبادر میکند به مریخ سفر میکنند. (در آن هنگام از نخستین پرواز برادران رایت فقط ۱۵ سال سپری میشده است.)
مسافران در آنجا هوشمندانی انسانشکل را ملاقات میکنند که هزاران سال است دست از جنگ و خونریزی کشیدهاند و در صلح و صفا زندگی میکنند.
چنین تصویری از مریخیها در آن برهه کاملاً طبیعی است، چه در همان سال جنگ عالمگیر اول پس از چهار سال آتش و خون و ویرانی به پایان رسید و بشر خسته از آن همه تباهی و کشتار با استیصال در پی صلح و آرامش بود.
(این فیلم در فوریهی ۱۹۱۸ اکران شد، یعنی نه ماه قبل از پایان رسمی جنگ.)
در سال ۲۰۰۶، انستیتوی فیلمسازی دانمارک این فیلم را با کیفیت تقویتشده بر روی دیویدی عرضه کرد.
در اینجا میتوانید این فیلم را با کیفیت خوب ببینید، با میاننویسهایی به دو زبان دانمارکی و انگلیسی.
◾یکی دیگر از این فیلمها، که در واپسین سال دههی پنجاه میلادی ساخته شد، فیلم مشهور «سیارهی سرخرنگ خشمگین» (The Angry Red Planet) نام داشت.
در این فیلم آمریکایی، پس از نخستین سفر انسانها به مریخ و بازگشت پردردسرشان، ساکنان هوشمند و تمدنساز این سیاره به انسانها پیامی مخابره میکنند و میگویند چند هزار سال است بشر را زیر نظر دارند و برایشان مسجّل شده تکنولوژی انسانها از ترقی فرهنگی آنها بسیار فراتر رفته است (و به سعادت آنها امیدی نیست) و به بشر هشدار میدهند دیگر هرگز پا به سیارهی آنها نگذارد، در غیر این صورت و بهتلافی، زمین را نابود خواهند کرد.
◾تنها در سال ۱۹۶۴ و پس از ارسال کاوشگر فضایی مارینر ۴ (Mariner 4) از سوی آمریکا به مریخ و ارسال عکسهایی از سطح مریخ از مدار این سیاره، عقیدهی وجود کانالهای ساختهشده بر سطح سیارهی سرخ (و طبعاً فرض وجود تمدن مریخی) از اعتبار افتاد.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
بزرگترین و مهیبترین بمب اتمی که تاکنون بشر منفجر کرده است غولی هیدروژنی بود به نام تزار (Tsar Bomba) ساخت شوروی.
بمب تزار هشت متر طول، بیش از ۲ متر قطر و ۲۷ تُن وزن داشت.
اتحاد جماهیر شوروی، در دوران زمامداری نیکیتا خروشچوف، موفق شد بمب تزار را بسازد و در اوج جنگ سرد برای اولین و آخرین بار امتحان کند. این بمب را در یکی از دورافتادهترین مناطق شمال شوروی، بر فراز مجمعالجزایر نووآیا زِملیا، و فراتر از مدار شمالگان آزمایش کردند. به علت وزن بسیار زیاد این بمب هیدروژنی، ناگزیر شدند برخی از قطعات اضافی بمبافکن حامل این بمب، نظیر مخازن اضافی سوخت، را از هواپیما جدا کنند تا پرواز میسر شود.
هواپیمای بمبافکنِ حامل (Tu-95)، در روز ۳۰ اکتبر ۱۹۶۱، نزدیک ظهر، بمب تزار را از فاصله ده و نیم کیلومتری سطح زمین رها کرد. برای اینکه سرعت فرود کندتر شود و هواپیما فرصت کافی برای فرار از منطقه را داشته باشد چترنجاتی به بمب وصل کردند. در کنار هواپیمای حامل بمب، هواپیمای کوچکی نیز بود که مسئولیت عکسبرداری و فیلمبرداری از صحنه انفجار را بر عهده داشت. بدنهی هر دو هواپیما را به رنگ سفید درخشانی رنگآمیزی کرده بودند تا میزان آسیبهای حرارتی ناشی از انفجار را به حداقل برساند.
طبق برنامهریزی و برای جلوگیری از آلودهشدن زمین ناحیهی انفجار به مواد رادیواکتیو، بمب را از طریق برج کنترل در فاصلهی چهار کیلومتری مانده به زمین منفجر کردند.
شدت و قدرت انفجار معادل ۵۸ میلیون تُن تیاِنتی تخمین زده شد.
برای اینکه فهم حجم این انفجار آسانتر شود کافی است به دو مقایسه زیر توجه کنید.
انرژی حاصل از انفجار بمب تزار سههزار و هشتصد برابر بیشتر از انرژی حاصل از انفجار فَتمَن (Fat Man) بود، یعنی بمب اتمی که در تاریخ نهم اوت ۱۹۴۵ بر شهر ناگازاکی ژاپن فرود آمد.
همچنین مشخص شد انرژی ویرانگر این بمب، ده برابر بیشتر از انفجار همزمانِ تمامی مواد منفجرهای بوده که در طول جنگ جهانی دوم از طرف همهی کشورهای درگیر در جنگ مورد استفاده قرار گرفته است.
موج انفجار این بمب غولپیکر سهبار به گِرد کرهی زمین چرخید و شیشههای در و پنجره را تا شعاع هشتصد کیلومتری خرد و خاکشیر کرد و به مدت حدود چهل دقیقه ارتباطات رادیویی را تا صدها کیلومتر دورتر از ناحیهی انفجار مختل کرد.
قدرت هولناک این بمب هم شوروی و هم آمریکا را ترساند و موجب شد با احتیاط بیشتری به رویارویی هستهای احتمالی با هم فکر کنند.
سالهای پایانی دههی پنجاه و سالهای آغازین دههی شصت، یعنی در پر تب و تابترین سالهای جنگ سرد، اتحاد جماهیر شوروی، به لحاظ تولیدات و ابداعات علمی و فنآوری (خصوصاً صنایع فضایی) در اوج شکوفایی خود بود و البته در رقابت تنگاتنگ با رقیب سرسخت خود آمریکا.
در همان سالی که بمب تزار به سوی زمین رها شد، یوری گاگارین نیز به سوی فضا پرواز کرد و چهار سال قبل از آن، ماهوارهی اسپوتنیک یک، نخستین ماهوارهی ساخت بشر، از طرف شوروی در مدار زمین قرار گرفت.
صنایع تسلیحاتی شوروی دقت صنایع رقیبش آمریکا را نداشت و از همین رو، برای جبران مافات، به قدرت و بزرگی این تسلیحات روی آورد که بمب تزار نقطهی عطف آن بود.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
صحنههایی کمتردیدهشده از ماهیهای مرکب (cuttlefish) حینِ شکار
مکان: خلیج پورت فیلیپ در جنوب استرالیا
🔺ماهیهای مرکب از شاخهی نرمتنان (Mollusca) هستند و در کنار اختاپوسها، اسکوئیدها و نوتیلوسها جزو ردهی سرپایان (cephalopoda) محسوب میشوند.
نرها هشت بازو و مادهها شش بازو روی سر خود دارند که در میانهی آنها دهان منقارشکلشان قرار دارد و حین شکار یک جفت دستبازوی گیرنده از آن بهسرعت خارج میشود، بهکمک مکندههای قدرتمند انتهایی به قربانی میچسبد، آن را در دهان فرو میبرد و بازوها نیز راه فرار احتمالی را بر آن میبندند. در برخی گونهها زهری قوی و فلجکننده نیز به تن طعمه تزریق میشود تا جنبوجوشِ پیش از مرگ آن در معدهی ماهی مرکب موجب آزار و آسیب نشود و هضم در آرامش انجام شود.
▪️علاوه بر بالههای روبانمانند پهلویی، ماهی مرکب عمدتاً بهکمک لولهای، که در زیر بازوهای دهانی قرار دارد، آب را در مواقع لازم بهسرعت و فشار به بیرون میفرستد، و بسته به جهت خروجی لوله، حرکتی رو به جلو یا عقب را برای خود تدارک میبیند؛ همچنین، با تنظیم فشار خروجی آبْ سرعت حرکت را تغییر میدهد.
ماهیهای مرکب دارای اسکلت داخلی متخلخلی (cuttlebone) از جنس آراگونیت هستند که در زبان عامهَ به آن کف دریا میگویند.
🔸این جانداران استادان بیبدیل استتارند و قادرند رنگ و طرح پوست خود را بهسرعت تغییر دهند و برای رهایی از خطر و یا حین کمین برای شکار به شکل و رنگ محیط درآیند. این تغییر رنگ فریبنده و پیچیده همچنین احتمالاً برای ایجاد نوعی حالت هیپنوتیزم در قربانی بکار میرود و زمانی که طعمه محو تماشای تغییر طرح و رنگ سریع ماهی مرکب است مورد حمله قرار میگیرد. این در حالی است ماهیهای مرکب خود فاقد دید رنگیاند.
🔹در فصل جفتگیری رقابت برای تصاحب مادهها آغاز میشود و نرها غالباً بیآنکه برخوردی فیزیکی با هم داشته باشند صرفاً با تهدید رقیب را از میدان به در میکنند؛ با این همه، گاه نبردهای سختی هم بین نرهای رقیب رخ میدهد. نر پیروز به کمک جفت دستبازوی خود ماده را چهرهبهچهره میگیرد، بهکمک یک بازوی اختصاصی دیگرْ کیسهی حاوی اسپرم را در حفرهای نزدیک به دهان ماده فرو میکند و تا تخمگذاری ماده، که چند ساعت دیگر رخ خواهد داد، بهشدت از جفت خود مراقبت میکند.
🔻مادهها اما ترجیح میدهند چند کیسهی اسپرم از چند نر مختلف را در حفرهی کنار دهان خود همزمان داشته باشند تا سر فرصت از بین آنها یکی را برای بارور کردن انتخاب کنند. نرها که این حقه را میدانند معمولاً سعی میکنند، پیش از کیسهگذاری، با آبفشان خود حفرهی ماده را حسابی پاک کنند و کیسههای احتمالی بیگانه را از آنجا بزدایند.
▫️از سوی دیگر نرهای ریزجثهتر که توان هماوردی با نرهای بزرگتر را ندارند دست به دامان حقهای عجیب میشوند و با تغییر طرح و الگوی پوست و مخفی کردن یک جفت بازوی اضافه، خود را به شکل مادهها در میآورند. نر قدرتمند که به تازگی کیسهی اسپرم خود را تخلیه کرده است معمولاً کاری به این ماده (ی غیر حقیقی) ندارد و اجازهی عبور میدهد و نر حقهباز معمولاً موفق میشود خود را به ماده برساند.
البته در محیطی که تعداد نرها بسیار بیشتر از مادههاست ممکن است مشکلی پیش بیاید و آن اینکه بقیه نرها این نر مادهنما را مادهای حقیقی فرض کنند و به سمتش بیایند. نر فریبکار برای اجتناب از این وضعیت دردسرسازْ سمتی از بدنش را که به سوی نرِ محافظ است به شکل ماده در میآورد و سمت دیگر بدنش را که به سوی دیگر نرهاست بدون تغییر باقی میگذارد.
تاکنون بیش از ۱۲۰ گونهی ماهی مرکب شناسایی شده است.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
🔸یک نقاشی خوب از دوران کُهن و مبتنی بر آخرین یافتههای دیرینهشناسی، یکی از اعضای سردهی ولاسیراپتور (Velociraptor) را نشان میدهد که به یکی از اعضای سردهی پروتوسراتاپس (Protoceratops) حمله کرده است.
◾️مکان: مغولستان امروزین
◾️زمان: اواخر کرتاسهی پسین (حدود ۷۲ میلیون سال قبل)
انگشت دوم پای ولاسیراپتورها مجهز به چنگال بزرگ داسیشکل برگشتهای بود که از آن حین شکار استفاده میکردند. این چنگال که در دایناسورهای خانوادهی درومیوسوریدها (Dromaeosauridae)، از جمله اعضای سردهی داینونیکوس (Deinonychus)، مشهود است احتمالاً در نیای مشترک مانیراپتورها (Maniraptora ) تکامل یافته است. بهجز درومیوسوریدها، از جمله، در خانوادهی تروئودونتیدها (Troodontidae) نیز چنین چنگالی دیده میشود.
کارکرد این چنگال تا سالها دریدن شکم شکار و پاره کردن امعا و احشای آن عنوان میشد، و حتی امروزه نیز کموبیش چنین تصوری وجود دارد.
با این همه، فیلیپ مانینگ، استاد سرشناس بیومکانیک و دیرینهشناسی دانشگاه منچستر، و همکاران، در نیمهی دومِ دههی نخست این قرن، با بازسازی دقیق این چنگال و تحلیل بیومکانیکی آن نشان دادند هرچند نوک تیز این چنگالها، نظیر چنگالهای پرندگان شکاری امروزین همچون عقاب، قادر بودهاند در بدن شکار فرو روند و آن را سوراخ کنند ولی برای دریدن و پاره کردن تن شکار،به دلیل کند بودن لبهی داخلی آنها، آنگونه که سایر دیرینهشناسان عموماً میپندارند، به هیچوجه کارایی نداشتهاند.
نتیجهای که مانینگ و همکارانشان گرفتند این بود که این چنگالها در وهلهی نخست به رپتورها کمک میکردهاند که با فرو کردن آن در تن شکار از تن قربانی بالا بروند و احیاناً خود را بیشتر به آن بچسبانند. کاربرد دیگر این چنگالها احیاناً این بوده است که شریانهای حساس بدن شکار را پاره کنند و در مواردی با سوراخ کردن گلو در تنفس قربانی اشکال جدی ایجاد کنند.
ولاسیراپتورها عموماً بهصورت انفرادی و در مواردی بهصورت جفتی به شکار حمله میکردند ولی داینونیکوسها همچون گرگهای امروزین بهصورت گلهای و طبق طرح و نقشه به شکارهایی به مراتب بزرگتر از خود حمله میکردند و با اجرای ترفندهای روانی طعمه را سردرگم و خسته میکردند و با وارد کردن زخمهای کاری در نهایت شکارشان را از پای میانداختند.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
آرتروپِلورا (Arthropleura) سردهای منقرضشده از هزارپایان غولپیکر اواخر دورهی کربونیفر (از حدود ۲۹۹ تا ۳۱۵ میلیون سال قبل) است که فسیل ده گونهی آن در آمریکای شمالی و اسکاتلند یافت شده است.
بزرگترین گونهی این هزارپا، تا جایی که اکنون دانستهایم، بزرگترین بیمهرهی خشکیِ تمامی ادوار تاریخ حیات محسوب میشود. این هزارپایان غولآسا بهسبب اندازهی عظیمشان کمتر شکارگری را بهسمت خود جلب میکردهاند.
طول این هزارپاها ممکن بود تا ۲ متر و شصت سانتیمتر و پهنای آن تا ۵۰ سانتیمتر برسد. این بندپایان بهرغم جثهی خوفناکشان گیاهخوار بودند و یکی از عوامل دستیافتن به چنین ابعادی، همچون برخی از دیگر بندپایان این دوره، احتمالاً سطح ۳۵ درصدی اکسیژن در کربونیفر بوده است، که در قیاس با سطح ۲۱ درصدی فعلی آن، به بندپایان بهسبب شیوهی خاص تنفسیِ* آنها امکان رسیدن به چنین اندازههایی را میداده است.
دلیل دیگر احتمالاً این بوده است که بهسببِ عدم حضور شکارگران مهرهدار خشکیزی در آن دوره، گونههای آرتروپِلورا فرصت رشد کامل را پیدا میکردهاند.
در عکس فوق ماکتی از یکی از گونههای این سرده را میبینید.
➖➖➖➖
*«از بین بندپایان، دو گروه هزارپاها و حشرات به صورت جداگانه، دستگاه تنفسی نایی دارند و هوا را از روزنههایی در سطح پوست جذب میکنند و از طریق میلیونها نایژه ذرهبینی به بافتها میرسانند، بنابراین بزرگترین عامل محدودکننده اندازه در آنها، نسبت سطح بدن به حجم بدن و غلظت اکسیژن جو است، زیرا با افزایش ابعاد بدن، حجم بدن و نیاز بافتها به اکسیژن با توان سه بزرگ میشود ولی توانایی جذب اکسیژن و بازپسدادن کربن دیاکسید، متناسب با سطح بدن و با توان دو افزوده میشود».
توضیح پانوشت از آقای دکتر عرفان خسروی
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
پرندهی وحشت (terror bird) صبحهنگام خیره به دشت روبروست و رویای شکار میبیند.
زمان: ۲۳ میلیون سال قبل، طلیعهی دورِ میوسن از دورهی نئوژن از دوران سنوزوئیک
مکان: جایی در برزیل امروزین
◾این پرنده گونهای از یکی از سردههای منقرضشدهی پرندگانِ بیپرواز غولپیکرِ گوشتخوار است با نام علمی پارافیسورنیس (paraphysornis).
تنها گونهی شناختهشدهی این سرده پارافیسورنیس برازیلینسیس (Paraphysornis brasiliensis) نام دارد که طول بدنش حدود دو متر و جمجمهاش از پسِ کله تا نوکِ منقارِ بلند و خوفناک و نیرومندش حدود ۶۰ سانتیمتر بود.
ارتفاع پرنده نیز از سطح زمین به بیش از ۲ متر بالغ میشد.
پارافیسورنیس برازیلینسیس طعمههایش را عمدتاً از بین پستانداران انتخاب میکرد و استراتژی شکارش نیز عموماً مبتنی بر غافلگیری و حملات برقآسا بود تا تعقیب و گریز طولانی با شکار.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
چارلز داروین، طبیعیدان مشهور انگلیسی و واضع نظریهی تکامل، در ۱۲ فوریه سال ۱۸۰۹ ـ درست در روز و ماه و سالی که آبراهام لینکلن در آنسوی اقیانوس اطلس و در آمریکا متولد شد ـ در انگلستان به دنیا آمد و حدود ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۱۹ آوریل ۱۸۸۲ از دنیا رفت.
علاوه بر کتاب «منشاء گونهها» که مهمترین اثر او و بزرگترین خدمت او به علم محسوب میشود، داروین آثار متعدد دیگری نیز منتشر کرد که دست کم در ایران کمتر شناختهشدهاند.
افزون بر این، مکاتبات فراوانی با دوستان و مخالفانش نیز داشت که امروزه در چندین مجلد قطور به چاپ میرسد و منبعی بسیار مطمئن برای شناخت روحیات، علائق و عقاید او بهشمار میرود.
از سال ۱۸۵۹ که "منشاء گونهها" منتشر شد تاکنون، مخالفان نظریهی تکامل ـ عمدتاً از میان پیروان مذاهب ـ به هر نحو کوشیدند این نظریه را کمارزش و حتی برخطا نشان دهند آن هم بهرغم شواهد و مدارک سیلآسایی که به نفع این نظریه ارائه شده است و میشود.
یکی از این تلاشها دروغ شاخداری بود که ـ در جهت تضعیف این نظریه ـ به داروین نسبت دادند و به لحظات آخر زندگی او مربوط میشود. مخالفان شایع کردند که داروین در لحظات آخر عمر خود از نظریهاش روی برتافت، انجیل به دست گریست و از خداوند طلب مغفرت کرد!
حقیقت آن است زمانی که داروین در بستر مرگ بود و لحظات آخر عمر خویش را سپری میکرد صرفاً چهار نفر در کنارش بودند: همسرش اِما، و سه فرزندش، فرانسیس، هنریتا و الیزابت.
هیچکدام از این چهار نفر مطلقاً چنین گزارشی عرضه نکردهاند، پس این شایعه از کجا نشأت گرفته است؟!
این دروغ بزرگ برمیگردد به یکی از مبلغان دورهگرد مسیحیت به نام لیدی هوپ (Lady Hope). این زن در نیمهی ماه اوت سال ۱۹۱۵ ( یعنی حدود ۳۳ سال بعد از فوت داروین)، در مطلبی پراحساس که در روزنامهی مسیحی واچمَن اِگزَمینِر به چاپ رساند مدعی شد هنگام مرگ داروین در کنار بسترش حضور داشته است و خود شاهد رویبرتافتن داروین از نظریهاش و طلب مغفرت از خداوند بوده است و دیده است که داروین در آن دم آخر انجیل و سرودهای مذهبی میخوانده است!
این دروغ شاخدار که البته خوراک مطبوعی برای مخالفان داروین و نظریهی تکامل محسوب میشد در اندک زمانی به روزنامهها و کتابها و سخنرانیها و افواه عامه سرایت کرد و شدتش چندان بالا گرفت که هنریتا، دختر داروین، که آن زمان ازدواج کرده بود و نامش خانم لیچفیلد شده بود مجبور شد در دفاع از پدرش، در ۲۳ فوریه ۱۹۲۲ (حدود دو هفته قبل از فوتِ لیدی هوپ)، یادداشتی در نشریهی کریسچین بنویسد و در آن به صراحت بگوید: «داروین از هیچیک از عقاید علمیاش دست نشست . . . و این داستان ساختگی فاقد هرگونه مبنا و اساسی است...».
فرانسیس، پسر داروین، که خود لحظهی مرگ بر بالین پدر حاضر بود نیز اعلام کرد خانمی به نام خانم هوپ هرگز به دیدار پدرش نرفته است.
بطلان این داستان جعلی را محققان بسیاری نشان دادهاند.
با این همه، این داستان ساختگی متأسفانه در آثار محققان و نویسندگان وطنی نیز به اَشکالِ گوناگون سرایت کرده است. برای نمونه، مرتضی مطهری در چندین جای آثارش این داستان دروغین را (احتمالاً نادانسته) چنین مطرح کرده است:
◽️«در جاى ديگر خواندم كه داروين در وقت مردن، كتاب مقدّس را روى سينهاش چسبانده بود و رها نمیکرد.»
- مجموعهی آثار استاد شهيد مطهرى /جلد ۳/ ص ۵۸۱
◽️«حتى میگویند در آن دم آخر هم كتاب مقدس را روى سينهی خودش چسبانده بود.»
همان/جلد ۴/ ص ۱۹۷
◽️«تاريخ است كه درباره او مینویسد وقت مردنش كتاب مقدس را به سينهی خود چسبانده بود.»
همان/جلد ۱۵ / ص ۶۴۱
◽️«حتى در تاريخ زندگى او نوشتهاند: وقتى كه داشت میمرد و در حال احتضار بود، كتاب مقدس را روى سينهاش محكم گرفته و به آن چسبيده بود.»
همان /جلد ۲۳ / ص ۲۵۲
◽️«میگویند در حال احتضار هم كتاب مقدس يعنى انجيل را به سينهاش چسبانده بود و آن را رها نمیکرد.»
همان /جلد ۲۶ / ص ۵۴۷
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
شبکهی چهار سیما قاعدتاً شبکهای است ویژهی افرادی که در سطوح بالاتر معرفتی و علمی قرار دارند و به تعبیری شبکهی فرهیختگان است.
چقدر دردناک است که در چنین شبکهای که (مثل سایر شبکههای تلویزیونی و کانالهای رادیوییِ ملی) با پول بیتالمال و تکتک ایرانیان میچرخد، چنین جعلیاتی پمپاژ میشود. هم مجری و هم میهمان برنامه (که هر دو را نمیشناسم) اطلاعات کاملاً غلطی را بهنام تاریخ علم به خوردِ مخاطب میدهند.
انسانها فقط یک بار به ماه سفر نکردند (آنگونه که این دو نفر میگویند)، مجموعاً ششبار بر ماه فرود آمدند:
۱- آپلو ۱۱ (ژوییهی ۱۹۶۹)
۲- آپولو ۱۲ (نوامبر ۱۹۶۹)
۳- آپولو ۱۴ (فوریه ۱۹۷۱)
۴- آپولو ۱۵ (ژوییه و اوت ۱۹۷۱)
۵- آپولو ۱۶ (آوریل ۱۹۷۲)
۶- آپولو ۱۷ (دسامبر ۱۹۷۲)
در مجموع، ۱۲ فضانورد روی ماه قدم نهادهاند و راه رفتهاند.
اینها اطلاعات سری و طبقهبندیشده نیست. دانشآموزان ممالک راقیه در دوران دبستان با آنها آشنا میشوند.
ضمن آنکه مدعیات منکران فرود انسان بر ماه (Moon Hoax) چنان سست و رسواست که ارزش رد کردن هم ندارند.
- عبدالرضا شهبازی
@dirinenegar
◽️تکامل
◽️نوشتهی فرانک ایچ. تی. رودز
◽️ترجمهی دکتر محمود بهزاد
◽️انتشارات انجمن ملی حفاظتِ منابع طبیعی و محیط انسانی
◽️سال ۱۳۵۵
@Englishnutsbolts