-
✍تصاویر گلها، گیاهان، ستارگان، ابزار جنگی، شخصیتهای ادبی و ... همرا با توضیحات و نمونههای از شعر و نثر. ✍فیلمها و کلیپهای ادبی https://t.me/joinchat/AAAAAE_PKsBjBFtvmZ9XNg ارتباط با ادمین جهت ارسال تصاویر: @MaryamBehvandi
#نقدوبررسیدیواناشعاررودکی
#دکترسهیلیاری
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
درست است که تو مُردهای
اما مرگ تو هنوز زنده است
و هر روز
با من دیدار میکند!
#غیاثالمدهون
برگردانِ فارسی
#دکتریداللهگودرزی
یاد عزیزانِ رفته به خیر🖤
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
"سماعِ مسیح در آسمان"
در این بیتِ حافظ:
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
یارِ ما چون سازد آغازِ سماع
قدسیان بر عرش دستافشان کنند
روشن است که شاعر بر تاثیرگذاریِ رقص و سماعِ یارِ خود، بر عرشنشینان تاکیدکرده. از این منظر، این بیت سنجیدنی است با بیتی دیگر از دیوانِ حافظ:
در آسمان نه عجب گر به گفتهی حافظ
سرودِ زهره بهرقصآورد مسیحا را
میگوید باآنکه جایگاهِ زهره در فلکِ دوم است، اما سحرِ هنرش مسیحا را که در فلکِ چهارم جایدارد و همخانه با خورشید است، بهرقصدرمیآورد. جز این، باید توجهداشت مسیحی که چنین به رقص و سماع درمیآید، خود نمادِ تجرّد و روحانیّت است.
اما نکتهی دیگرِ بیتِ نخست:
قدسیان یا همان فرشتگان و ملکوتیان، جز آنکه "عشق ندانند" ویژگیهای دیگری نیز دارند: عبادتِ دایمی و طبیعتاً پرهیز از هزل و بازی و نیز رقص و سماع و دستافشانی. در قرآن برای فرشتگان صفاتی برشمردهشده: "برخیشان دائم در سجود اند و برخی نیز دائم در رکوع" (صافّات، ۱۶۴).
جایی دیگر نیز آمده: "آنها پیوسته سرگرمِ تسبیح و تقدیسِ خداوند اند" (شوری، ۵).
در متونِ کهن نیز گاه مضمونِ بیتِ حافظ پیشینه دارد:
"چون گُلِ فضلِ ایشان برافشانند، ملائک که از هزل و بازی دور اند، دررقصآیند" (تاریخالوزراء، نجمالدین ابوالرّجاء قمی، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، موسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳، ص، ص ۲۱۰).
بنابراین، گویا "حتی"یی در مصراعِ "قدسیان بر عرش دست افشانکنند" مقدّر است: حتی قدسیان نیز در عرش ...
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
ھر یك از ما
خود مسیح عالمیم
ھر الم را
در كف خود مرھمیست
جان ھا در اصل
خود عیسی دماند
یک زمان زخماند و
گاھی مرهماند
گر حجاب
از جانها برخاستی گفت ھر جانی
مسیحآساستی
#مولانا
میلاد پیامبر صلح و مهربانی گرامی باد
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
ساده منم ، باده منم ، از همه جا رانده منم
از نفس افتاده منم ، خندهی افسرده منم
نور منم ، شور منم ، بندهی مجبور منم
نفخهی آن صور منم ، زندهی در گور منم
ساز منم ، راز منم ، قافیه پرداز منم
پشت هم انداز منم ، عارف طنّاز منم
گشنه منم، تشنه منم، زخمی هر دشنه منم
بر لجن آغشته منم، سوی تو برگشته منم
پیر منم، شیر منم، از همه دلگیر منم
آیهی تطهیر منم، سورهی تکویر منم
راه منم، چاه منم، در دلِ گِل کاه منم
گرچه گدا شاه منم، فرصت کوتاه منم
هوش منم، گوش منم، عاقل مدهوش منم
یادِ فراموش منم ، آتش خاموش منم
هست منم، مست منم، آیِنه در دست منم
گفت مرا پست منم، لایق این شست منم
باد منم، شاد منم، هفتصد و هفت داد منم
معنی اعداد منم، رابط ابعاد منم
گریهی یعقوب منم، طاقت ایوب منم
ساقی مشروب منم، پیش تو مغلوب منم
❌از مولانا نیست❌
✅شاعر اصلی امید یاسین✅
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
** به مناسبت سوم دی ماه زاد روز شیون فومنی شاعر پُر آوازه ی دیار گیل
نکوداشت شیون فومنی
#دکترعبدالرضامدرسزاده
میر احمد سید فخرینژاد متخلص به شیون فومنی (درگذشت ٢٣ شهریور ١٣٧٧ ) از شاعران سرشناس خطه گیلان است که در عمر نه چندان دراز خویش منشاء خدمات فرهنگی و ادبی خوبی برای منطقه سراسر اصالت و هویت گیلان که به ترانهها و مثلها و متلها آراستهاست، باشد.
تاکید ما هم در این گفتار ارجداشت دغدغههای فرهنگی کسی است که کارش بیفریادرسترین شغل (معلمی) در جغرافیایی محدود بود و حق داشت که نام هنری شیون را برای خویش برگزیند که میتوانست گویای نهاد شاعر و پناهبردن او در لحظههای تنهایی در میان جمعهای پرهیاهو باشد.
کار ارزنده شیون؛ دفاع از خردهفرهنگها و ارزشهای بومی و سنتی بود که زرق و برق امروزی شدن و پیوستن به شهرهای بیهویت آنها را تهدید میکند و با همین همت و غیرت پای چنین کاری ایستادن اولا کار هر کسی نیست و ثانیا رغبتی خاص بایست در میان باشد که آن هم در حکم سیمرغ و کیمیاست.
کسانی که در پی گردآوری و بازسرایی ترانههای محلی میروند نیک میدانند که بخشی از فرصت و استعدادها آنها به جای همایشها و شبهای شعر کشوری و رسانههای فراگیر و فرامنطقهای، صرف در مفاهیم و مضامین بومی و محلی خواهد شد. اما اینان به سبب تعهدی که به شرافت معلمی خویش سپردهاند، دست از کار نمیکشند. اینان به نیکی دریافتهاند که در برابر برجهای سر به آسمان کشیده تجدد، تجدید نظر در میراث گذشته هم نبایست فراموش و قربانی شود.
پاداش چنین فداکاری فرهنگی و عمر بر سر گذشته گذاشتن این است که پابهپای آن نفایس و ذخایر فرهنگی، نام نیک اینان نیز برای همه آیندهها ستوده و ماندگار است.
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
زاد روز
سیروس طاهباز
یادش گرامی!
بازگشت سیروس طاهباز به یوش پس از چهل سال و دریغش بهخاطر از بینرفتن جای پای نیما یوشیج در این روستای مازندران که زادگاه پدر شعر نو فارسی است.
بیتردید طاهباز حق بزرگی بر گردن ادبیات معاصر و نیماپژوهی دارد، زیرا علاوه بر کتاب مونوگرافی یوش، بخش اعظمی از آثار به یادگار مانده از نیما به همت او تنظیم و تدوین شده است که بهحق کاری بوده کارستان و شاید اگر او نبود هنوز هم این آثار مجال چاپ و انتشار نمییافت.
حکایت دلبستگی طاهباز به نیما بهراستی از آن حکایتهای شگفت و شورانگیز ِ شمس و مولانایی ست که در روزگار ما کمتر از این اتفاقها میافتد و چه خوب است که پس از درگذشت هریک از بزرگان ادب و فرهنگ این دیار کسی پیدا شود که دلسوزانه بار سنگین تنظیم آثار این عزیزان را به دوش کشد و جامعه را از بخت استفادهی از این یادگارهای گرانبها بهرهمند سازد.
کامران شرفشاهی
شرح ویديو: سال ۱۳۷۲
سیروس طاهباز در کنار خانهی نیما، جایی که بنا به وصیتش سرانجام در آنجا و در کنار نیما به خاک سپرده شد.
#سیروس_طاهباز
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
به مناسبت زادروز
#سیروسطاهباز
(۱۳۱۸-۱۳۷۷)
نویسنده و مترجم
آنچه قالی و قالیچههای ایرانی را در همان نگاه اول از تمام بافتههای دیگر مشخص میکند، طرح و نقشهٔ آن است. گویی هر نقش درهمپیچیدۀ قالی نشان از یک سرگشتگی چندصدسالۀ تاریخی است. هر برگی خاطرهای را زنده نگاه داشتهاست، و هر گُلی یادگار زخمی است. هماهنگی بسیاری است بین نقشهای پرپیچوخم، اما دقت و نظم یک گنبد مسجد و نقشهای درهمپیچیده و ازهمگریزندۀ یک فرش، هر دو را دستی آفریدهاست که اندیشهای در سر و ایمانی در دل داشتهاست... شکیباترین و بیادعاترین هنرمندان جهان، قالیبافان ایراناند. شکیبا هستند، زیرا با انگشتان توانا، روزها و هفتهها و ماهها، هزاران گرهِ کوچک را به تار و پود قالی مینشانند و، درعینحال، فروتن هستند، زیرا نامی هم از خود بر جا نمیگذارند. مختصر نانی برای آنان در زندگی کافی است. باغبانهایی هستند که حتی به تماشای گُلهایی هم که خود کاشتهاند نمینشینند.
باغ همیشهبهار. نویسنده: سیروس طاهباز. تصویرگر: پرویز محلاتی. تهران: #کانون_پرورش_فکری کودکان و نوجوانان، چاپ اول از ویرایش جدید، ۱۳۹۵، ص ۹ و ۱۶.
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
بدگزینی واژگانی در شعر معاصران
بخش اول
#دکترمحمدرضاروزبه
شعر، هنری کلامی است. سازههای زبانی، به ویژه کلمات، مصالح اصلی شاعرند در مقام معمار و مهندس کلام. واژهها و زنجیرهی کلام حاصل از آنها، هم دلالتهای معنایی میآفرینند و هم فرم و فضا را متبلور میکنند. هم به هالههای حسی برجستگی میبخشند و هم به مایههای اندیشگی شاعر. هم ساحت افقی کلام را تکمیل میکنند و هم محور افقی عمودی آن را تقویت. "ادبیات را میتوان سختکوشیِ کلمات تعریف کرد؛ ادبیات، بهرهکشی از کلمات است." (برجس آنتونی، ادبیات چیست؟ ترجمه حسینی جهانآبادی، مجله ادبیات داستانی، ۱۳۷۷، ش۴۸، ص ۱۲)
سالها پیش در مقالهای دانشگاهی نقش بهگزینی واژگان در اعتلا و انسجامبخشی به شعر معاصران را تبیین کردم. (ر.ک: نقش بهگزینی واژگان در کمال هندسی شعر معاصران، محمدرضا روزبه، فصلنامه پژوهشی زبان و ادبیات فارسی، شماره ۴۶، پاییز ۱۳۹۶) و اکنون برعکس، نگاهی اجمالی دارم به پارهای از بدگزینیها در شعر معاصران و تاثیرات منفی آنها بر ساخت و صورت اشعارشان.
در اینجا منظورم از بدگزینی، انتخاب کلمهی نابجا، نازیبا، ناهنجار و نارسا در محور افقی کلام است که طبیعتا بر محور عمودی و بافت کلی کلام نیز تاثیر منفی به جا میگذارد.
در نگاهی گذرا مهمترین عوامل این بدگزینیها را میتوان چنین برشمرد:
۱. فقر واژگانی شاعر
۲. شتابزدگی یا سهلانگاری شاعر
۳. بیتوجهی شاعر به نقش و کارکرد کلمات در بافت کلی کلام
۴. کم توجهی شاعر به حیثیت و ظرفیت واژگان و معانی ظاهری و ضمنی آنها
۵. قرار گرفتن شاعر در تنگنای وزن و دیگر قیود کلام
۶. بیبهرگی شاعر از تربیت ذهنی و قدرت زبانآوری لازم و...
نکتهی دیگر اینکه: بدگزینی واژگانی میتواند شامل همهی انواع کلمات باشد: اسم، فعل، قید، صفت، حروف و...
مثلاً در این سطور از شعر درخشان "آی آدمها" اثر نیما یوشیج:
آنزمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آنزمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را...
فعل با مصدر جعلی "دست یابیدن" به جای دست یافتن (غلبه کردن) و فعل آرکائیک "گرفتستید"، ناساز، ناهنجار و حتی نازیبا به نظر میآیند و نشانگر دو عارضهاند:
۱. نازبانآوری شاعر ۲. غلبهی وزن بر ذهن و زبان او
دیدگاه توجیهگرانهی برخی از شاعران و منتقدان نوگرا که کاربست این افعال از سوی نیما را آگاهانه و به قصد مثلاً ایجاد لحن تمسخرآمیز دانستهاند، چندان موجّه و پذیرفتنی نیست؛ اگر هم پذیرای این رهیافت باشیم، واضحاً عطای این لحنآفرینیها به لقای نادلپذیر این سطرها نمیارزد. همچنانکه در این بخش از شعر "آرش کمانگیر" سیاوش کسرایی:
در گشودندم
مهربانیها نمودندم
این افعال کهننما، گذشته از نازیبایی و ناخوشآواییشان با لحن و بیان شعر، همبافتی لازم را ندارند و مشخصا زاییدهی ضعف نحوی شاعر و فشار وزن عروضیاند. طنین قافیههای به وجود آمده نیز در اینجا کارکرد معناشناختی یا بلاغی چشمگیری ندارند. (ادامه دارد)
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
یکم دی
زادروز
استاد محمد نوری
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
#الهیقمشهای
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
**شب یلدا
#دکترمیلادعظیمی
خانم دکتر ژاله آموزگار تأویل و تفسیری دارد از شب یلدا که خیلی دلنشین است. بخوانید:
«در شب یلدا که شب کارزار روشنایی و تاریکی است، کسی نمیخوابد؛ ایرانیان گرد هم میآیند تا به نیروی عشق و نیروی مهر، به نور دل بدهند تا به جنگ سیاهترین و شومترین شب سال برود. خوراکیهای شبچره را بر سفرهی کرسی میگسترانند و تا صبح شعر میخوانند، قصه میگویند، فال حافظ میگیرند و بیدارمیمانند تا بیداری آنها کمکی باشد هرچند اندک به فرشتهی پیمان، فرشتهی راستی، فرشتهی نظم. همه نگران و منتظرند تا نتیجهی این کارزار را با دمیدن صبح و دیده شدن نخستین فروغ، جشن بگیرند». ( سخن شفاهی استاد آموزگار در مقاله خانم سیما سلطانی نقل شده است: بخارا، ش۵۷ ٬صص۲۷۹-۲۷۸).
شب در فرهنگ و ادب ما یک نماد کهن است برای سیطرهی ظلم و ظلمت بر آفاق زندگی ایرانی. وقتی شکست میخوریم، سرودمان این است: چرا شب ما سحر ندارد؟ یلدا هم دیرندهترین شب است و آغازی بر سرمای سوزندهی زمستان.
اما از دل این شب سیاه برای مردم ما خورشید میزاید... این یعنی به نیروی عشق و امید یلدای دیجور تبدیل میشود به شبی روشن؛ شبی شاد و چراغان. پس در اعماق درازترین شب سال، امید به پیروزی خورشید و نور و گرما را عشق است!... مهمانی و شیرینی و شعر و شادی و شادخواری را عشق است!... سرخی انار و هندوانه را عشق است!... نوید آمدن نوروز را عشق است!...
از فردا شبها کمکمک کوتاه میشود...این یعنی فواره چون بلند شود، سرنگون شود و بگذرد این روزگار تلختر از زهر... این حکمت بالغهی ملت ایران است. ملّت ما زمستانهای تاریخی خود را با این حکمت سرکرده: «شب یلدا اگرچه دراز بود زایل شود و صبح جهانافروز روی نماید» (ذیل نفثةالمصدور، ص۵۰).
حافظ میگفت: صحبت حکّام ظلمت شب یلداست. صحبت یعنی مصاحبت یعنی زیستن. ملّت ما در درازنای زمان، ظلم و ظلمت شب یلدای صحبت با حکّام را تاب آورده است؛ آنها را گذرانده و راه خود را نرمکنرمک به سوی آستانهی صبح و خورشید پیموده است. زمین خورده و برخاسته. در اقصای سردترین زمستانها زیسته اما یخ نبسته است. زنده مانده است. یخ نبسته و زنده مانده چون هر سال در شب یلدایش امید به برآمدن خورشید زاییده شده است :
هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا را
این بیت سعدی بیت نیست. اقلیم است . چکیدهی تاریخ مردم ایران است. میگوید درد هست٬ تاریکی هست٬ سرمای ناجوانمرد هست اما امید درمان هم هست.
امید درمان هست تا تأویل روشن ملت ایران از یلدا هست. امید درمان هست تا امید و شادی و دوستی هست. تا خورشید هست. تا نوروز هست . تا ایران هست...
فال امشب حافظ برای کشور ما و ملّت ما این است:
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار
پس به قول استاد ژاله آموزگار امشب را با شعر و شادی و مهر و آشتی بیدارمیمانیم تا بیداری ما کمکی باشد "هرچند اندک" به فرشتهی پیمان، فرشتهی راستی، فرشتهی نظم...
تا بیداری ما کمکی باشد "هرچند اندک" به فرشتهای که نگهبان ایران است...
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
«انار، برکت و زایش» (بهمناسبتِ شبِ یلدا)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
انار همچون سیب و زیتون و انجیر از میوههایی است که درکنارِ فوایدِ غذایی و دارویی در باورهای آیینیِ بسیاری از فرهنگها نیز جایگاهی ویژه دارد. باور به کارکردِ آیینیِ انار در کتابِ مقدس و اساطیرِ یونانی و ایرانی و نیز فرهنگِ مردمانِ شرقِ دور پیشینهدارد. انار در اساطیرِ یونانی هم به آفریدوت (الههٔ عشق و باروری و حتی بیبندوباری) منتسب است (دانشنامهٔ اساطیرِ یونان و روم، مایکل دیکسون کندی، ترجمهٔ رقیه بهزادی، ص۴۵) و هم به پِرسِفونِه که هنگامِ عزیمتش اناری به او سپردند. برپایهٔ اساطیرِ یونانی، این انار بازگشتِ پِرسِفونِه را به جهانِ فرودین تضمینمیکند و نمادی از رستاخیز و جاودانگی است. ازهمینرو عیسی نیز بههنگامِ کودکی اناری دردستدارد و در مردمِ چین به نوعروس انار هدیه میدهند که نمادی از باروری و برکت است (فرهنگِ نگارهای نمادها در هنر شرق و غرب، جیمز هال، ترجمهٔ رقیهٔ بهزادی، ص۲۷۷).
بنابر برخی روایتها، آنچه اسفندیار در آن رویینتن شد نیز آبِ اناربود. جنسِ شاخههای بَرسَمی که همامروز زرتشتیان هنگامِ خواندنِ باژ و زمزمه در دستمیگیرند، میتواند از ترکهٔ انار باشد. و پژوهشگران برسم را نیز نمادی از «برکتِ گیاهی و کشاورزی» دانستهاند (فرهنگِ اساطیر و داستانوارهها، محمدجعفرِ یاحقی، ص۲۰۶). آیا ازهمینرو بوده که از دستهٔ تیشهٔ فرهاد (میدانیم از شاخهٔ انار بوده) که در خاک فرورفتهبود، درختِ اناری سبز میشود؟! گفتنی است ریشههای این افسانه با همهٔ افسانهبودنش، از زمینهای واقعی نیز آبمیخورد؛ چراکه شاخهٔ انار همچون شاخهٔ بیدِ مجنون یا درختِ توت بسیار «بیحیا» است و بدونِ پیوند یا قلمهزدن در هر خاکِ اندکمرطوبی ریشهمیدوانَد و رشدمیکند.
در قرآن نیز به این میوهٔ مقدس و رازآلود اشارهشدهاست(رحمن/ ۶۸). نویسنده هنگامِ خردسالی از بزرگترها میشنید هرکس بتواند اناری را بیآنکه دانهای از آن برزمینافتد بخورَد، به بهشت راهخواهدیافت. در توضیح این شرط گفتهمیشد: تنها یک دانه از میانِ تمامیِ دانههای انار چنین خاصیتی دارد و ازکجا معلوم آن یک دانه همانی نباشد که بر زمین میافتد! آیا این ترفندی بوده برای ترغیبِ افراد به خوردنِ این میوهٔ پرخاصیت؟! یا حکمتی برای حرامنکردنِ حتی دانهای از آن. و نویسنده خود چه انارها که به این امید نخورد؟! البته شمارَش درکنارِ تجربهٔ خوردنِ ترکههای تازهٔ انار برکفِدستش، چیزی بهحسابنمیآید! گویا آموزگارانِ ما نیز از اعجاز و خواصِ درمانیِ انار بهخوبی آگاهبودند!!!
از خواصِ داروییِ انار در متونِ طبیِ کهن و منابعِ پزشکیِ امروز فراوان سخنرفتهاست. تا همین اواخر افرادِ کهنسال و مجرّب، انار (بهویژه تُرش یا مَلَسش) را برای درمانِ گرمازدگی تجویزمیکردند. در ضربالمثلها نیز دراشاره به خواص طبیِ انار آمده، «یک انار و صدبیمار!». امروزه نیز میتوان در جایجای شهر «ایستگاههای تصفیهٔ خون» را دید و از عصارهٔ این میوهٔ پرخاصیت نوشید.
اما پیوندِ انار با تزییناتِ سفره و میوهآراییهای شبِ یلدا چیست؟ گفتهمیشود رنگِ سرخش نمادی است از گرما و خورشید و نیز کاستیگرفتنِ شب و سرما؛ و پردانهبودنش نیز نشانی از برکت، باروری و زایش. همان ویژگیهایی که دربارهٔ هندوانهٔ شبِ یلدا نیز برمیشمارند. گویا مدوّربودن انار و هندوانه (همچون خورشید) در تقویتِ چنین باور و برداشتی بیتأثیری نبودهاست.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
"بدین وُصلهاش دراز کنید" (اشارهای به شبِ یلدا؟!)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
به این بیتِ حافظ دقتکنید:
معاشران گرهی زلف یار بازکنید
شبی خوش است بدین وُصلهاش دراز کنید
در چاپِ علامه قزوینی و چاپهای مطابقبا آن بهجای "وُصله"/"وصلت"، "قصه" آمده. ضبطی ظاهراً زیباتر و آشناتر، و نیز متناسبتر با دیگر اجزای بیت. اما ضبطِ کهن و اصیل وصله است و بهگمانام همان نیز درست است؛ ضبطی که مطابق با کهنترین نسخ در تصحیح استادان خانلری و نیساری است و استاد زریابِ خویی نیز آن را برتر میدانستند. گرچه استاد مجتبایی و برخی از حافظپژوهان بهدلایلی که در اینجا نمیگنجد همچنان همان ضبط "قصه" را درست و اصیل میدانند.
وُصله یعنی وصله یا تکهای از چیزی که به چیزِ دیگری پیوندزنند. ازآنجاکه استاد حمیدیان در "شرحِ شوق" دربارهی اختلافِ ضبط و استدلالهای دو طرف، مفصلبحثکردهاند خوانندگان را به آنجا ارجاعمیدهیم. تنها این را بگویم که استاد محجوب که نخست موافق با وُصله بودند، بعدها از این عقیده برگشتند. ایشان از قول استاد مهدوی دامغانی روایتمیکنند: هیچ منبعی و لغتنامهای وُصله را به معنای موی سر و زلف و پیشانی معنی نکرده؛ حالآنکه قَُصّه (به ضم یا فتح) به همان معانیِ پیشگفته و مناسب با معنای بیت بهکاررفتهاست.
البته استاد حمیدیان بهخلافِ شیوهی همیشگیِ خویش در شرح شوق (اغلب ضبطهای کهن را اصیلمیدانند)، اینجا وُصله را واژهای "نایاب، نامستعمل، ناخوشآهنگ، نامتجانس با دیگر عناصر بیت و مغایر با سنت دیرپای این مضمون "، تشخیصدادند و آن را فدای زیبایی و رساییِ "قصّه" کردهاند (شرح شوق، انتشارات قطره، ج ۴، صص ۴_۲۷۴۱).
اما من اینجا با استادم دکتر حمیدیان همداستان نیستم. به گمانام باتوجه به قرینههای "شب" و "دراز"، حافظ در این بیت احتمالاً سیاهی و بلندیِ زلفِ یار را بهگونهای پنهانی به شبِ یلدا تشبیهکرده و بر آن ترجیحداده (تشبیه مضمرِ تفضیلی). و این احتمال با پربسامدبودنِ تشبیهِ زلفِ معشوق به شبِ یلدا در شعرِ فارسی تقویتمیشود. توضیح آنکه، بهخلافِ آنچه امروز از یلدا و جشن و سرور و دورهمیِ آن سراغداریم، در ادبِ کهنِ فارسی، یلدا بهسببِ سردی و درازی و تیرگیاش، رویدادِ خجسته و پسندیدهای بهشمارنمیرفتهاست. نمونهها نیز فراوان است:
هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا را (سعدی)
حافظ خود نیز در بیتی دیگر چنین سروده:
صحبتِ حکّام ظلمتِ شبِ یلدا است
نور ز خورشید جوی بوکه برآید (حافظ)
اما حافظ در بیتِ مورد بحث، زلفِ یارِ خویش را سیاه و دراز اما بهخلافِ باورِ گذشتگان دربارهی شبِ یلدا، آن را "خوش" دانسته. حافظ در این بیت، نعلِ وارونه زده و زلفِ یار را بهخلافِ شبِ یلدا که به باورِ قدما، شبی نامبارک و ناپسندیده بوده و بهناگزیر میبایست با نقل و قصه و افسانه کوتاهشمیکردند، شبی خوش و دلپذیر خوانده. و درست بههمینسبب است که حافظ میگوید گرههای زلفِ یار را بازکنید تا با این طولانیترشدن، از درازیِ شبِ یلدای چنین زلفی، بیشتر بهرهببریم.
اما نکتهای دیگر که باز به گمانام ضبطِ وُصله را تقویتمیکند: در منابعِ فقهِ اسلامی مشتقاتی از وصله بهکاررفته که با مضمونِ بیت سخت در پیوند است. ازجمله در کتاب "ترمینولوژیِ حقوق" به نقل از "شرح فتح القدیر" (ج ۵ ص ۲۰۳) آمده:"مستوصله" زنی است است که رضایتمیدهد موی زنی دیگر را به موی او پیوندزنند. و آن زنی را که موی زنی ثالث را به موی زنی دیگر پیوندزند، "واصله" خوانند (دکتر محمدجعفرِ جعفری لنگرودی، انتشارات گنج دانش، چ بیستوپنجم، ۱۳۹۲، صص ۶۵۰ و ۷۳۴).
نکتهی آخر آنکه باتوجه به قرآندانیِ حافظ، زلف در این بیت، باتوجه به "وُصله"، "زُلَفاً" (جمع "زُلفَه" به معنای "پارهای از شب") را در سورهی "هود" (زُلَفاً مّن اللّیل، ۱۱۴/۱۱) به ذهن تداعیمیکند. این معنی در ترجمانالقرآن جرجانی، المستخلص یا جواهرالقرآنِ بخارایی و لسانالتنزیل (از مترجمی گمنام) آمدهاست. ثعالبی نیز در فقهاللغه "زُلَف" را "بخشی از شب" معنیکردهاست. چنانکه میبینید این معنای قرآنی زُلَف، با معنای واژهی "زلف" و "وُصله" در بیت، پیوندی محکم مییابد.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
به پیشواز شبِ یلدا..
با
موزیک ویدیوی دل شیدا
گروه موسیقی آوای رود
مهدی تفکری
نوازندگان:
بهزاد انصاری، چاوش اسکندریخواه،
نازنین بازرگانی، پگاه خیردوش
برگرفته از کانالموسیقی دُهُلچی
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
#مرضیه و #بنان
#بوی_جوی_مولیان(چنگ رودکی)
آهنگ #روحالله_خالقی
شعر #رودکی🌹
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
**چهارم دی ؛
زادروز پدر شعر فارسی رودکی سمرقندی
«بررسی چند رباعی منسوب به رودکی»، #استادسیدعلیمیرافضلی، دورۀ ۲۱، شمارۀ ۲ (پیاپی ۸۲)، تیر ۱۴۰۱، ۳۱-۴۷
..
رودکی سمرقندی را مُبدع رباعی فارسی میدانند و داستان آن را شمس قیس رازی به نیکی روایت کرده است. متأسفانه از رودکی، دیوانی منسجم که در بردارندۀ اشعار اصلی و صحیح النسب او باشد، به جا نمانده است و آنچه در دست داریم، اشعاری است که توسط دیگران از منابع مختلف گردآوری شده است. کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی که سعید نفیسی طی دو نوبت ویرایش و تدوین کرده (۱۳۰۹ و ۱۳۳۴ ش)، تا امروز اصلیترین منبع اشعار منسوب به رودکی به شمار میرود. اشعاری که به اسم رودکی در این کتاب گردآوری شده، به نام شاعران دیگر هم دیده میشود. جدیدترین پژوهش در مورد اشعار رودکی، کتاب سرودههای رودکی اثر استاد دکتر علی رواقی است (تهران، انتشارات فرهنگستان، ۱۳۹۹). در مقالۀ حاضر، به بهانۀ انتشار این کتاب، چند رباعی منسوب به رودکی را بررسی کردهایم. اغلب این رباعیات نمیتواند سرودۀ رودکی باشد.
..
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت
#استادسیدعلیمیرافضلی
☃️❄️
«رقصِ مسیح با سماعِ زهره» (در آسمان سوم یا چهارم؟)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
در آسمان نه عجب گر به گفتهٔ حافظ
سماع زهره بهرقصآورد مسیحا را
دورهٔ کارشناسی از معانی گوناگونی که برای این بیت در منابع حافظپژوهی ارائه شدهبود، اقناع نشدم و کنار این بیت در حاشیهٔ حافظنامه (اثر استاد خرمشاهی) نکتهای نوشتم. آن نکته اکنون نوشتنِ این یادداشت را موجب شد: چرا زهره که میدانیم خنیاگر آسمان است و جایگاهش در فلک سوم با شعر حافظ، مسیحای بنابهروایت مشهور جایگرفته در فلک چهارم را بهرقصدرمیآورد؟!
در میان شرحهای قدیمِ دیوان حافظ نکتهای دراینباب نیامدهاست (ازجمله: شرح سودی بُسنوی: برگردان عصمت ستارزاده؛ شرح عرفانی غزلهای حافظ، عبدالرحمان ختمیِ لاهوری: بهتصحیح استاد خرمشاهی و همکاران؛ و بدرالشّروح بدرالدین اکبرآبادی: چاپ کویتهٔ پاکستان).
در شرحهای متأخر نیز به این نکته کمتر پرداختهاند (ازجمله در این آثار جای پرسش یادشده خالی است: «جستجوی حافظ»: پرویز اهور؛ «دیوان خواجهحافظ»: خطیب رهبر؛ «غزلهای حافظ»: بهروز ثروتیان و «درسهای حافظ»: محمد استعلامی). اغلب شارحان به ظرافت و زیبایی این بیت توجهی نکردهاند. هروی در شرح غزلهای حافظ و پس از او استعلامی، اشارهکردهاند که سماع زهره چنان است که حتی مسیحِ نمادِ تقوی و متانت و پرهیزگاری را به دستافشانی و پایکوبی وامیدارد. البته پیش از این دو شرح ،در کتاب «حافظ و موسیقی» اثر موسیقیدان برجسته استاد حسینعلی ملاح به این نکته اشارهشدهاست (انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، ص ۱۴۳).
اما تعداد انگشتشماری از پژوهشگران به نکتهٔ بحثبرانگیز بیت نیز پرداختند:
استادفروزانفر با احاطهای که بر متون و سنتهای کهنِ ادبی داشتند، در «شرح مثنوی شریف» چنین آوردهاند: ۱_ «در اشعار فارسی غالباً» به حضور عیسی در آسمان چهارم اشارهشدهاست. ۲_ «به روایتی او در آسمان سوم قرار دارد». ۳_ «به اکثر روایات در آسمان دوم قرار دارد» که پیداست مراد استاد از «روایت»، روایات دینی و تفاسیر است.
ایشان در پایان با اشاره به بیت یادشدهٔ حافظ، افزودند: «و ظاهراً خواجه حافظ به روایت دوم [ فلک سوم] نظرداشتهاست». استاد البته به برخی از منابع که جایگاه عیسی را در «پیرامون عرش» و «بیتالمعمور» دانستهاند (ازجمله بیتی از خاقانی: عیسیام از بیت معمور آمده...)، نیز ارجاع دادهاند ( شرح مثنوی شریف، انتشارات زوار، ج۱، صص۳_۲۷۲).
نویسندهٔ این سطور پس از جستجو در دهها منبع شعری و تفسیری، نتوانست چیزی بر اشارات استاد بیفزاید.
استاد خرمشاهی نیز در بحث از این بیت، پس از ذکر نکاتی مشابه در پایان آوردهاند: «ظاهراً حافظ جایگاه او را در آسمان سوم که فلک زهره هم هست، میشمارد» (حافظنامه، ج۱، ص۱۲۵).
چنانکه آمد اگرچه در منابعی نادر به جایگاه عیسی در فلک سوم نیز اشارهشده اما بهنظر نمیرسد حافظ روایت مشهور در اعم و اغلب دیوانهای شعر فارسی را (از سنتهای ادبی و بیگمان از سرچشمههای اصلی شعرِ او) نادیدهگرفتهباشد و برپایهٔ منابعی نادر حکم کردهباشد. ضمناً در آن صورت، «عجب»بودنِ رقصیدنِ مسیح با شعر حافظ و سماع زهره، اگرچه «مبالغه» دارد اما چندان شگفتآور و «غلوآمیز» و شاعرانه نخواهدبود. منطقیتر آن است که بگوییم حافظ نیز جایگاه مسیح را در آسمان چهارم میدانست اما در توصیفی غلوآمیز، شورانگیزیِ ساز و سماعِ زهره را چندان مؤثر دانسته که مسیحای مجرد را در آسمانی دیگر بهرقصدرمیآورده.
شاید این بیت خاقانی نمونهٔ مناسبی برای فهم زیبایی بیت حافظ باشد:
زهره به دو زخمه از سرِ نعش
در رقص کشد سهخواهران را
سماع شورانگیزِ زهره سوگواران بر سر نعش پدر (بناتُالنّعش) را نیز به رقص درمیآورد.
نکتهٔ آخر که پژوهشگران در فهم معنی بیت حافظ از آن غفلتکردهاند: در شعر حافظ همواره به همخانهبودنِ مسیح با خورشید که میدانیم در آسمان چهارم است اشارهشده؛ ازجمله این بیت:
مسیحای مجرّد را برازد
که با خورشید سازد هموثاقی
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
بدگزینی واژگانی در شعر معاصران
بخش سوم
#دکترمحمدرضاروزبه
فریدون توللی در شعر نیمایی "باستانشناس" که از زیباترین و بسامانترین سرودهای نوگرای دهه ۲۰ به شمار میآید، با این آغاز خوشایند:
در ژرفنای خاک سیه، باستانشناس/ در جستجوی مشعل تاریک مردگان/ در آرزوی اخگر گرمی به گور سرد/ خاکستر قرون کهن را دهد به باد
ناگهان در میانهی شعر با کاربرد فعل کهننمون "داستان کردن" ، آنهم در یک بافت نحوی نادلپذیر، چهرهی شعرش را زخمی میکند:
وز مردگان، به زنده کند داستان غم
(یعنی از مردگان، داستانهای غمآور برای زندگان روایت کند)
این رفتار زبانیُ آناکرونیستی( ناهمزمانگی) حاصل غفلت شاعر از مقولهی بافت(Texture) در ساحت زبان است، غفلتی که شاعر را به ورطهی دو زبانگی غیر هنری میاندازد.
نیما هم در "افسانه"، "کردن" را در معنای فعل خاص به کار برده و دقیقاً همین فعل داستان کردن (داستان گفتن، روایت کردن) را در بافت نحوی شعر خود تعبیه کرده است:
در شب تیره دیوانهای کو/ دل به رنگی گریزان سپرده/... میکند داستانی غمآور
ولی بافت و بیان آرکائیک شعر نیما این کاربست کهننمون را مجاز و موجّه ساخته است (آنچنانکه "پوزار کشیدن" در شعر شاملو و "چهره را شخودن" در شعر اخوان.) ولی در سرودهی توللی چنین کاربردی در فقدان فضای زبانی آرکاییک، حاصل غفلت از بافت، و زاییدهی سهلانگاری زبانی است.
توللی در بند نخست چهارپارهی "کارون" نیز سروده است:
بلم، آرام چون قویی سبکبار
بهنرمی بر سر کارون همیرفت
به نخلستان ساحل، قرص خورشید
ز دامان افق بیرون همیرفت
در شعری تصویری و رمانتیک با بافت و بیانی تازه، فعل قدمایی "همیرفت" واضحا مثل وصلهای ناجور بر تن شعر نشسته است بی هیچ توجیه زبانی و بلاغیای. این ناهنجاری زبانی (و به گفتهی استاد سیروس شمیسا: اضطراب سبک) همچنان نشانهی غفلت از مقولات سبک و بافت زبان است و افزون بر این، از شکست شاعر در مواجهه با سلطه و سیطرهی وزن هم حکایت دارد. (ادامه دارد)
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
چاپ لغتنامهی دهخدا از راه فروش پِهِن اسب
«وقتی میخواستند لغتنامهی #دهخدا را به چاپ برسانند، متحیر بودند که بودجه را از کجا تأمین کنند.
طرحها و پیشنهادها مخارج کلی داشت و هیچ وزارتخانهای قبول نمیکرد.
مرحوم سرلشکر ریاضی (وزیر فرهنگ وقت) پیشنهاد عجیبی کرد.
او گفت: پیشنهاد من این است که فضولات و پِهِنهای زیر اسبهای دانشکدهی افسری را بفروشند و از بهای آن، لغتنامهی دهخدا را چاپ کنند!
و همینکار را هم کردند.
جلد اول آن در آمد و کمکم محلی در بودجهی مملکت برایش گذاشته شد و همان است که امروز یک دایرةالمعارف عظیم فارسی با وجود نقایص بسیارش در دست داریم؛ کتابی که اگر اسبهای دانشکدهی افسری از قضای حاجت خودداری میکردند، چاپ آن به تعویق میافتاد.»
#دکترمحمدابراهیمباستانیپاریزی،
از پاریز تا پاریس، ص ۲۸۱
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
«پیرِ پاریز» (یادی از استاد باستانیِ پاریزی)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
برخی از نویسندگان و شاعران یا هنرمندان و دانشمندان، آنچنان در مرزِ دو یا چند ساحتِ گوناگون سِیرمیکنند که میمانی به کدام ساحت و سپهری منسوب یا محدودشان کنی. ابوالفضلِ بیهقی را مورّخ باید خواند یا نویسنده و ادیب؛ سهرابِ سپهری را نقاش بنامیم یا شاعر؟ سعدیِ غزلسرا و سعدیِ نویسنده و مولویِ غزلسَرا و مثنویسَرا نیز از همین وضع و موقعیت، یا بهتر است بگوییم مزیّت برخوردارند! و گویا بهناگزیر باید از تعابیری همچون «مورّخِ ادیب» (و بالعکس)، «شاعرِ نقاش» (و بالعکس) و ... بهرهببریم. البته هرکسی بهمقتضای ارادتی که به ساحتی دارد یکی از این تعابیر را بیشتر خواهدپسندید.
یکی از این بزرگانِ دوساحتی و ذوالیمینین، استاد باستانیِ پاریزی است. نویسندهای که ذهنِ جوّال و جادوی قلمش هنرمندانه همزمان از عالمِ ادب به ساحتِ تاریخ سیرمیکند؛ و بهتناوب سوار بر ماشینِ زمان به گذشته میرود و به امروز بازمیگردد؛ و نیز جانِ جستجوگر و پرّانش از پاریز به پاریس پروازمیکند. وقتی یکی از آثار استاد را بهدستمیگیری، چنان گرفتارِ هزارتوی دلپذیری از روایتها و خردهروایتها میشوی که ناگهان درمییابی ساعتها است در جستجوی زمانِ ازدسترفتهای و غرقِ در دنیای شگفتانگیزِ نو! این ویژگیها و نیز تنوّعِ پژوهشها، رنگی ویژه به نوشتههای استاد بخشیده و بهراستی که مخاطب از این مراقبتها و مواظبتها دچارِ حیرت میشود. حیرت ازاینکه این بزرگمرد چه همّتیداشته در مستندکردنِ یکعمر دیدنها و شنیدنهایش! مردی که از همهجا و هرچیز عکس و یادداشتبرمیداشته. حیرت از باریکاندیشیها، دوراندیشیها و از همه مهمتر، روشناندیشیهای این جانِ جستجوگر. مردی که گاه از هیچ یا تقریباً هیچ، گنجینهٔ ارجمندی برایمان بهیادگارنهاده؛ گنجینهای که گاه بهراستی هیچجای دیگری یافتنمیشود. ازجمله: بخشِ اعظمِ «از کلاهگوشهٔ نوشینْروان» به پیشینه و مطالبی نادر پیرامونِ «سیّدها و سیادت» اختصاصیافته؛ چندصدصفحهٔ خواندنی دربارهٔ «آسیاب» در «آسیای هفتسنگ» نوشته؛ کتابچهٔ مستقلّی دربارهٔ «چوپانی» و ظرائف و آدابِ آن، در «نونِ جو و دوغِ گو» میتوانخواند؛ همانگونه که چندصدصفحه دربابِ «اسب» در «در شهرِ نیسواران»؛ و نیز دانستنیهایی ذیقیمت و دلانگیز دربارهٔ «راههای کویری» و «کاروانسراها» در کتابِ «از سیر تا پیاز».
همهٔ این آثار آمیخته با ظرافت و ملاحتِ ادبی و نیز سرشار از شعر و مثَل و حکمت است. اگر پژوهشگرِ باهمّتی پیداشود و پاپیشبگذارد و این ابیات و ظرائف و طرائف را گردآورَد، خود گنجینهای خواهدشد جذّاب و مغتنم. استاد باستانی فرانسه و عربی نیز میدانست و از این زباندانیها بهخوبی بهرهمیبرد برای هرچه پربارتر کردنِ آثارش. همانگونه که همچون و همپا با استاد ایرجِ افشار، مردِ بسیار پُرسفری نیز بودهاست. استاد به کرمان و تاریخ و منابعِ کرمانپژوهی نیز سخت دلبستگی داشت و این توجّه جدا از تصحیحِ چندین اثرِ تاریخی دربارهٔ کرمان، در مقالات و سخنرانیهای گوناگونِ ایشان بازتابیافتهاست. استاد بارها یادآورشدند من سوگند یادکردهام پا به مجلس و محفلی نگذارم مگر آنکه در آن از کرمان و کرمانیها یادی کردهباشم. و این دلبستگی گاه به شیفتگی و تعصب نیز میگرایید؛ تاآنجاکه خوشمیداشت واژهٔ «پاریس» را از ریشهٔ «پاریز» بداند یا «ژرمن» و «کرمان» را یکی بینگارد!
استاد باستانیِ پاریزی شعر نیز میسرود و گاه نمونههایی اغلب شیرین از اشعارش را بهمناسبت و بیمناسبت، در لابهلای آثارش میگنجانْد. این سرودهها اغلب شوخطبعانه و خوشساخت است. و البته که مرادم اشعاری غالباً تفنّنی و مناسبتی است. بخشی از آنها در دفتری بهنامِ «نگاهی به آلبوم» منتشرشده:
ز عکسِ او که به جانم نهاد آتش و رفت
به بوسهای دهنِ تلخ، پرشِکر کردم
یا این قطعه:
یادِ آن شب که صبا بر سرِ ما گل میریخت ...
در شعرِ «لالهزارِ» ایشان نیز، آن خیابان و حالوهوایش زیبا توصیف شده. همچنین است قطعهای طنزآمیز که شاعر در آن «ماهِ عسل» را بهتصحیف «ماهِ غسل» خواندهاست!
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
"نیما، فروغ فرخزاد و سیروس طاهباز"
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
نام سیروس طاهباز با نام نیما گره خوردهاست. او پس از مرگ نیز در جوار نیما بهخاک سپردهشد. طاهباز البته خود مترجم بود و مدیر مجلهٔ معتبری چون «آرش». اما انتشار نسبتاً پاکیزه و پیراستهٔ آثار نیما، پس از عارضهای که گریبانگیر دکتر محمد معین شد، نام او را به حافظهها سپرد. او زحمت نشر «کولهبار شعرهای» نیما را بر دوش جان کشید. بیتردید بدون تلاشهای او آثار «پیرمرد» پریشان میماند.
نویسنده جای دیگر در ستایش از تلاشها و پیگیریهای طاهباز در این راه سخن گفته است(مجلهٔ گوهران (ویژهنامهٔ نیما یوشیج)، ش ۱۴_۱۳، پاییز و زمستان ۱۳۸۵، ج۱، ص ۱۷۷ ). اما بهقول اخوان «پیشگامان خطر گاه خطا نیز کنند» و بیهقی نیز عبارتی دارد با این مضمون: چون دوستی بدی کند چه باک از بازگفتن!
نویسنده در کتاب "در تمام طول شب" (بررسی آثار نیما یوشیج، مروارید، چ ۲، ۱۳۹۷) درباب این نکته که چرا نیما در آثار منثورش از فروغ و سهراب و برخی از دیگر شاعران معاصر سخننگفت، نوشت:
«اگر نیما دربارهٔ دفترهای اسیر (۱۳۳۱) و دیوار (۱۳۳۵) فروغ فرخزاد هیچ اظهار نظری نکرده، چندان عجیب نیست، چراکه فروغ در این دو دفتر و تقریباً بخش اعظمی از دفتر عصیان (۱۳۳۶) دنبالهرو رمانتیکسراییهای اواخر دههٔ بیست و اوایل دههٔ سی، و متأثر از شاعرانی چون توللی، نادرپور و [...] است. حتی در نیمهٔ دوم عصیان که گویا فروغ متأثر از سایه و بعدها شاملو به شعر نیمایی روی آورده، در فرم درونی شعرش اتفاق خاصی رویندادهاست» (ص ۳۲۷).
میدانیم که فروغ تصریح کرده نخستینبار از دریچهای که شعرِ نیما بهرویش گشود جهان را چنانکه باید دیدهاست. در منتخبی که فروغ از شعر امروز گردآورده («از نیما تا بعد») نیز ده قطعه از نیما دیدهمیشود که از میزان شیفتگی او به شعر نیما خبر میدهد.
اما درست چند ماه پس از نگارش کتاب «در تمام طول شب» و سپردن آن به ناشر، نسخهٔ دیگری از یادداشتهای روزانهٔ نیما به کوشش شراگیم یوشیج (مروارید، ۱۳۸۷) منتشر شد. این چاپ که تفاوتهایی با چاپ طاهباز دارد حاوی اظهارنظرهای کوتاهی از نیما درباب فروغ (البته در سوم فروردین ۱۳۳۵) است. این یادداشتها ارزیابی نویسنده را درباب نگاه نیما به فروغ چندان تغییر نداد، اما ماهیت کاروبار طاهباز را تاحدی در نگاهش دگرگون ساخت. گفتنی است که دیگران پیشتر درباب میزان «بیطرفی» و «امانتداری» طاهباز تردید کردهبودند (جلیل دوستخواه، «شاعر بر تخت پروکراست» چاپشده در « آقا توکا» بهکوشش هادی محیط، انتشارات نوید شیراز، ۱۳۸۹، صص ۶۰۷_۵۸۹؛ و داریوش آشوری، پَرسهها و پرسشها، آگه، ۱۳۸۹، ص۲۱).
میدانیم که طاهباز از دوستان فروغ بوده (درکنار م. آزاد که یاور او در کار «آرش» بود) و بخشی از شعرهای فروغ نخستینبار در «آرش» چاپ شد. طاهباز اثری پیرامون زندگی و آثار فروغ نیز منتشرکردهاست (زنی تنها: زندگی و هنر فروغ فرخزاد، انتشارات زریاب ۱۳۷۶). او از کسانی است که در جلسهٔ جذاّبِ "گفتگوی شاعرانِ" امروز (شاملو، اخوان، فروغ، سهراب و...) در سال ۱۳۴۴ که بهکوششِ مرتضی کاخی منتشرشده نیز حضورداشت.
اما چه بود و چه اهمیتی داشت آن عباراتی که طاهباز از یادداشتهای روزانهٔ نیما (ظاهراً بهنفع فروغ و شعرش) حذف کردهاست؟ یادداشتی کوتاه به تاریخ «جمعه، ۳ فروردین [۱۳۳۵]» که در آن آمده :
«رویایی آمد با بادیهنشین جوان شاعر گیلک، که دیوانش را به من داد. فروغ فرخزاد، امید اخوان؛ و شریعتزاده و رویایی فقط راجعبه این زن شاعره حرف زدند و باید که ساکت بمانم» (یادداشتهای روزانهٔ نیما یوشیج، به کوشش شراگیم یوشیج، مروارید، ۱۳۸۷، ص۲۶۷). پیداست که تعبیر «این زن شاعره» و «باید که ساکت بمانم» چندان به مذاق طاهباز خوش نیامدهبود. و در یادداشتی دیگر (بیتاریخ) با عنوان «شجاعالدین شفا» (که میدانیم بر دفتر «اسیر» مقدمه نوشت و از ابراز عواطف شخصی و زنانه در شعر فروغ دفاعکرد) آمده: «[...] من مقدمهٔ او را بر دیوان خانم فرخزاد خواندم. شهوت در این قضاوت بر عقل این مرد غلبه دارد». (همان، ص۲۶۵). این داوری نیما نیز (هرچند فروغ را «خانم فرخزاد» خوانده) همچون عبارت پیشین بهاندازهٔ کافی روشن است و نیاز به توضیحی ندارد.
ساختار و اندیشهٔ شعری نیما بهویژه در آن سالها (۱۳۳۵) به درجهای از تکامل رسیدهبود که او دیگر بههیچروی تاب تحمل نگاه رمانتیک و تولّلیوار را در عالم شعر نداشت. پیداست که طاهباز نیز تاب تحمل این ارزیابیهای پدرِ شعرِ نو را درباب شعرِ رفیقِ شفیقش نداشت.
❄️☃️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
بدگزینی واژگانی در شعر معاصران
بخش دوم
#دکترمحمدرضاروزبه
اخوان ثالث در شعر "زمستان" از زبان آرکاییک بهره جسته است که این بیان فاخر در پیوند با وزنی آرام و متین به قدرت فضاسازی و روایتگری شعر افزوده است:
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/ نگه جز پیش پا را دید نتواند
اما شاعر در گفتگوهای میانهی شعر هم بر خلاف واقعگرایی زبانشناختی، لحن و بیان را تغییر نداده و همان صلابت آرکاییک را در دیالوگها هم به کار بسته است:
من امشب آمدستم وام بگزارم
چه میگویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد/ حریفا! رو چراغ باده را بفروز! شب با روز یکسان است
در اینجا افعال کهن آمدستم، وام بگزارم، بیگه شد، رو، بفروز و...، به دلیل مغایرت با زبان طبیعی گفتار، مناسب گفتگو نیستند و مانع ظهور جلوههای دراماتیک و حس طبیعی در شعر شدهاند. واقعگرایی زبانشناختی به ما می گوید که: هیچ شبگردِ از همهجا راندهای در تهرون دههی سی خطاب به میخانهچی ارمنی نمیگوید "من امشب آمدستم وام بگزارم"!
البته توقع نداریم که شاعر مثل داستان، گفتگوها را محاورهای نقل کند اما به هرحال واقعگرایی زبانشناختی ایجاب میکند که بین زبان وصف و زبان دیالوگ در شعر تفاوت باشد بیآنکه یکدستی بافت و بیان مختل گردد. اگر زبان گفتگوها در زمستان تعدیل میشد هم روایت شعر، ملموستر جلوه میکرد، هم پتانسیل عاطفی شعر افزایش مییافت و هم شعر دارای صبغه و سیمایی مدرنتر میشد. ببینید گفتگوهای طبیعی در شعر "قاصدک" چطور به گسترش فضایی دراماتیک و پرحس و حال انجامیده است:
قاصدک! هان... ولی آخر... ای وای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام آی! کجا رفتی؟ آی!...
البته در اشعاری با صبغه و ساختار اساطیری، دیالوگ یا مونولوگهای فاخر و باستانگرا لازمهی فرم و فضای شعر، داستان و نمایش است. مثلاً در "قصه شهر سنگستان":
بگو آیا تواند بود کو را رستگاری روی بنماید؟/ کلیدی هست آیا کهش طلسمِ بسته بگشاید؟
یا در شعر "آخر شاهنامه":
بر به کشتیهای خشمِ بادبان از خون/ ما برای فتح سوی پایتخت قرن میآییم برعکس کارکرد افعال کهن در دیالوگهای شعر زمستان، ببینید در انتهای همین شعر آخر شاهنامه، فعل "بشخاییم" (از شخودن: خراشیدن) چقدر بجا و بایسته نشسته است: ور زمین - گهوارهی فرسوده آفاق- / دست نرم سبزههایش را به پیش آرد/ تا که سنگ از ما نهان دارد/ چهرهاش را ژرف بشخاییم
هیچ واژهای با این مایه گویایی و گیرایی و تپش و طنین موسیقیایی نمیتوانست جایگزین بشخاییم شود. بلند بخوانیدش تا دریابید که چگونه همنشینی حروف سایشی ش و خ شدت و خشکی خراشیدن را القا و آینگی میکنند.
ادامه دارد
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
#دکتر_کزازی
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
"قطعات" (اثرِ استاد سیروس شمیسا)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
استاد سیروس شمیسا نیازی به معرفی ندارند. ایشان محققی پرکار اند و کارنامهای پربار نیز دارند. آثارِ ایشان نیز بسیار متنوع است: از فرهنگنامههایی دربارهی "تلمیحات و اشاراتِ ادبی" و آثاری متعدد درحوزهی "علومِ ادبی و بلاغی، سبکشناسی و نقد ادبی" گرفته تا "تصحیح و گزینشهای متعدد و شرح و حاشیهنویسی"، و نیز آثاری گوناگون در دیگر شاخههای دانشِ ادبی.
در سالهای اخیر چند جلد از یادداشتهای پراکنده یا بهقولِ خودشان "قطعاتِ" ایشان نیز به هیأتِ کتاب آراستهشده. پژوهشگران دربارهی کموکیفِ این آثار گاه نقدوارزیابیهایی منتشرکردهاند. گرچه پارهای از آن انتقادها که جدااز محتوا، گاه به ساختار و شکلِ این نوشتهها معطوف است، درست و وارد نیز بوده، اما ارزیابیهای ادیبی منتقد و پژوهشگری کهنهکار را آنهم در دورههای کمالِ کارش نباید و نمیتوان نادیدهگرفت. ازجملهی اینگونه آثار ایشان که سرشار از دقتنظرها و باریکبینیها است و پیشتر منتشرشده، میتوان به این عنوانها اشارهکرد:
یادداشتهای حافظ (نشر علم)
شاهِ نامهها (نشر هرمس)
اساطیر و اساطیروارهها (نشر هرمس)
آخرین اثری که در این سبکوسیاق از ایشان منتشرشده "قطعات" نامدارد. اثری است مشتملبر نکاتی پراکنده دربارهی مباحثِ گوناگونِ "شعر و شاعری"، "نقد ادبی" و "سبکشناسی". خودِ ایشان در بخشی از مقدمهی کوتاه و خواندنیشان، کتاب را چنین معرفیکردهاند:
"قطعات (قطعهنویسی) بیشتر صمیمانه است تا فاضلانه؛ معمولاً جای ردّ و اثبات و تحقیق و برهان نیست که مربوط به جستار و مقاله است. بیشتر نظرگاههای فکری و سلیقهایِ نویسندهای است که عمری را به مطالعه و نوشتن پرداخته، به نکاتی دستیافته و عقایدِ خاصی پیداکردهاست. اظهارِ فضل نمیکند، به همهی مطالبِ ریز و درشتی که میتواند مربوطبه بحث باشد اشارهندارد، چندان به این منبع و آن مأخذ ارجاعنمیدهد، بحث اصلی را بهصورت خلاصه و ساده میگوید و ردمیشود".
برای نمونه یکی از قطعات را از کتاب "قطعات" نقلمیکنم:
"ضدّ زبان":
اگر گفتارِ متعارف و زبانِ نثر را "درجهی صفر نوشتار" (اصطلاحِ رولان بارت) حسابکنیم، زبان شعر در دوران مختلف و در شاعران مختلف از آن فاصلهمیگیرد و گاهی در اشعارِ شاعرانِ معدودی چون خاقانی و نظامی، در بخشهایی به اوج فاصله و افتراق میرسد؛ چنانکه دیگر نباید بهدنبال معنی بود و بهجای آن باید در سیطرهی موسیقی و جادوی کلام در لذتِ حالی خوش فرورفت. دراینجا دیگر زبان در معنیِ وسیلهی تفهیم و تفاهم نیست؛ ضدّ زبان است. زبانِ منهدمشده است. بارت میگوید تمام تلاشِ مالارمه متوجهِ انهدام زبان بود که دراینصورت ادبیات نیز جز جسدِ آن نیست. یک نمونهی آن، ابیات زیر از نظامی در صفتِ عشقِ مجنون است که در آن زبان نیز مانند مجنون مشوّش و شیدا است:
سلطانِ سریرِ صبحخیزان
سرخیلِ سپاهِ اشکریزان
متواریِ راهِ دلنوازی
زنجیریِ کوی عشقبازی
قانونِ مغنّیانِ بغداد
بیّاعِ معاملاتِ فریاد
طبّالِ نفیرِ آهنینکوس
رُهبانِ کلیسیای افسوس
جادوی نهفته، دیوِ پیدا
هاروتِ مشوّشانِ شیدا
کیخسروِ بیکلاه و بیتخت
دلخوشکنِ صدهزار بیرخت
اقطاعدهِ سپاهِ موران
اورنگنشینِ پشتِ گوران
دَرّاجهی قلعههای وسواس
دارندهی پاسِ دیرِ بیپاس
(لیلی و مجنون ص ۶۶_۶۵)
هرگونه کوششی در منطقیکردن و بهاصطلاح معنیکردن، بیمزه و خنککردنِ آن است. معنی نمیخواهد؛ باید در امواجِ موسیقیِ آن غرق شد و اگر بیذوقی پرسید چهمیگوید؟ جواب فقط یک کلمه است؛ میگوید: مجنون مجنون بود. و خودِ شاعر بهمناسبتِ حال (صفت) مجنون، مجنونانه سخنگفتهاست.
بعد از ابیاتی که ذکرکردیم از طوفانِ سخن کاستهمیشود و تابوتبِ شاعرانه فرومینشیند و اندکاندک دوباره سخن منطقی و روایی میشود:
مجنونِ غریبِ دلشکسته
دریای ز جوش نانشسته
یاری دوسه داشت دلرمیده
چون او همه واقعهرسیده
با آن دوسه یار هر سحرگاه
رفتی به طوافِ کوی آن ماه
بیرون ز حسابِ نامِ لیلی
با هیچ سخن نداشتمیلی
(قطعات [شعر و شاعری، نقد ادبی، سبکشناسی]، دکتر سیروس شمیسا، انتشارات مروارید، چ دوم، ۱۴۰۴، صص ۲_۱۰۱).
☃️❄️
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
** یلدا از ذهن و زبان شاعران شعر فارسى؛
#سعدی
گفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
#حافظ
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
#وحشیبافقی
هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم
نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را
عمر ابد ز عهده نمیآیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را
#ناصرخسرو
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
#منوچهری
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود خشمش روز روشن را شب یلدا کند
#خاقانی
هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من
#انوری
ز آمیزش عالم و طبع عالم
دلم نفرت و طبع عنقا گرفته
شب محنت من ز امداد فکرت
درازی شبهای یلدا گرفته
#اوحدیمراغهای
شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
#خواجویکرمانی
هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
تنگ چشمانرا نیاید روی زیبا در نظر
قیمت گوهر چه داند هر که نابینا بود
#باباطاهر
شوم از شام یلدا تیرهتر بی
درد دلم ز بودردا بتر بی
همه دردا رسن آخر بدرمون
درمان درد ما خود بی اثر بی
#محتشمکاشانی
من بینام و نشان را به سر کوی وفا
هرکه میداد نشان تو غلط بود غلط
با خود از بهر تسلی شب یلدای فراق
هرچه گفتم ز زبان تو غلط بود غلط
#فروغیبسطامی
من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند
#عبیدزاکانی
ای لعل لبت به دلنوازی مشهور
وی روی خوشت به ترکتازی مشهور
با زلف تو قصهایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
#فیضکاشانی
چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد
#سلمانساوجی
شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
#صائبتبریزی
بیدار شو که در شب یلدای نیستی
در پرده است چشم ترا طرفه خوابها
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
چرا از حافظ فال میگیریم؟
ایسنا: محمدعلی اسلامی ندوشن درباره تفأل به حافظ میگوید: حافظ اگر تا این پایه مورد قبول مردم قرار گرفته، برای آن است که الگوی وجدان آگاه و ناآگاه ایرانی بوده و مردم صدای درون خود را از زبان او میشنوند و حیرت میکنند از اینکه او آنگونه به سراچه ضمیر آنان راه یافته.
به گزارش ایسنا، کانال دکتر محمدعلی اسلامی نُدوشن در آستانه شب یلدا گفتار صوتیای را از این نویسنده و چهره پیشکسوت فرهنگی به اشتراک گذاشته که درباره تفأل به حافظ میگوید.
او پرسش «چرا از حافظ فال میگیرند؟» را مهمترین سوالی میداند که بشود درباره حافظ مطرح کرد و اظهار میکند: همه خصوصیات دیگر این مرد بر گِرد این مسئله الان گره خورده است؛ برای اینکه یک وجه استثنایی است در مورد حافظ که تنها کتابی است که در زبان فارسی ازش فال گرفته میشود. ما نمیدانیم از کی شروع شده است ولی لااقل در تمام دورانی که چاپ جریان داشته و کتابها به صورت متعدد در دست مردم بوده، از آن زمان تا امروز از حافظ فال میگیرند. این نه تنها در زبان فارسی بلکه گمان میکنم تا آنجا که من بدانم در هیچ زبانی، کتابی نیست که بشود از آن فال گرفت یعنی مردم یک همچون ماموریتی را به آن کتاب واگذار کرده باشند.
این پژوهشگر میافزاید: زبان کنایه و دوپهلو است که حافظ به کار میبرد. هیچکدام از شعرای ایرانی نتوانستهاند به اندازه حافظ و مانند حافظ این زبان کنایه و دوپهلو را داشته باشند؛ و چنانکه میدانید تمام غزلیات یک نوع حالت دوپهلو دارند به این معنی که دو نوع مفهوم میشود از این شعرها گرفت، این چیزی است که بسیار آمادگی دارد مانند فال دربیاید، زمانی که میتوان دو یا چند برداشت داشت، فرض کنید یک برداشت به طرف چپ یکی به طرف راست یکی به طرف زمین یکی به طرف آسمان، این برداشتها کمک میکند این ایهام و کنایهای که هست و برداشتهای مختلفی که ایجاد کرده شما را کمک میکند خودتان برداشت کنید نه اینکه شعر به شما بگوید بلکه شما آن علاقه درونی خودتان را به حساب شعر میگذارید و آنچه را از زبان او میخواهید بشنوید از زبان خودتان در واقع از درون خودتان میشنوید. بنابراین این یک مورد مهمی است که کمک کرده است به ابهام خاص حافظ.
اسلامی ندوشن حافظ را شاعر عوام و خواص میخواند و میگوید: این هم خاصیت حافظ است که هم خواص از او بهره بگیرند و هم اشخاص کمسواد، اشخاصی که به زحمت خواندن میدانند، دیوان او را با آواز بلند میخوانند و تسلی پیدا میکنند، و این خاصیت همین کلمات و موسیقی کلام است که میتواند یک همچین حالت تسلی خاطر ببخشد به کسان و همانطور که عرض کردم، این شاعر را آورده در سطح وسیع مردم عادی و در عین حال مشکلترین شاعر فارسی شناخته شده و به صورت یک موجود معمایی او را در آغوش گرفته.
این صفحه همچنین بخشی از کتاب «گفتن نتوانیم، نگفتن نتوانیم» اسلامی ندوشن را درباره حافظ به اشتراک گذاشته است: «حافظ اگر تا این پایه مورد قبول مردم قرار گرفته، برای آن است که الگوی وجدان آگاه و ناآگاه ایرانی بوده و به زبان کنایه گفته است آنچه را که دیگران نگفتهاند و یا ناتمام گفتهاند. مردم صدای درون خود را از زبان او میشنوند و حیرت میکنند از اینکه او آنگونه به سراچه ضمیر آنان راه یافته. به این سبب به او لقب «لسان الغیب» دادهاند و از دیوانش فال میگیرند.»
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
«تفأّل به دیوان ناصرخسرو!»
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
۱_ روزِ گذشته با دوستی پیرامونِ تصوّرِ حکیمانِ اندیشمندِ ایرانی (ابنِ سینا و رازی و ناصرخسرو) از لذّت و شادی گفتگومیکردم. از گونهگون لذتها و شادیهای پایدار و ناپایداری که در زندگی یافتمیشود، سخن بهمیانآمد. در پایان به این نظرِ مشترک رسیدیم: شور و شعفِ ماندگاری که در دانستن و یافتن است در لذتِ دیگری یافتنمیشود. گمانمیکنم همگان ماجرای تأثیرگذارِ حرصِ ابوریحانِ بیرونی را تادمِمرگ به دانستن شنیدهایم: «دانسته بمیرم بهتر است یا نادانسته؟!». آن ماجرا حتی اگر افسانه باشد، حکایت از جانِ جستجوگری دارد که مورخّانِ تاریخِ علم، دورهای از تاریخِ دانشِ بشری را به نامِ او («عصرِ بیرونی») ثبتکردهاند.
میگویند کسی الاغش گم شد. فریاد برآورد: هرکه آن را بیابد دو درازگوش جایزه خواهدگرفت! گفتند: دیوانه! درآنصورت یک الاغ زیان خواهیکرد. گفت: دیوانه شمایید؛ چراکه هنوز «لذّتِ یافتن» را نچشیدهاید!
۲_ دیشب شاید بهسببِ نزدیکشدن به شبِ یلدا، دوستی پژوهشگر درپیِ منبعی مستند پیرامونِ پیشینهٔ فالگرفتن با دیوانِ حافظ بود. مقالهٔ آقای دکتر محمدِ افشینوفایی را معرفیکردم. چون آن مقاله در «پیشِ ادیبِ عشق» (ارجنامهٔ استاد سعیدِ حمیدیان) آمده، خودم نیز بارِ دیگر به مقاله نگاهیانداختم. نکاتِ جالبی داشت. ازجمله این نکته: در لبابالألبابِ عوفی آمده، برخی با دیوانِ سیدحسنِ غزنوی نیز فالمیگرفتند. بهگمانام نکتهای است قابلِتوجّه: چه ظرفیّتِ معنایی و تأویلی در دیوانِ سیدحسن وجود دارد که در ادواری، برخی بدان تفأّلمیزدند؟ اینقدَر هست که شعرِ سیدحسن غزنوی درقیاس با بسیاری از اقرانِ او که اغلب در دیوانشان هجویّه و هتّاکی نیز یافتمیشود، اخلاقگرایانه و حکمتآمیز است. تذکرهها نیز سیّد را به پرهیزکاری ستودهاند.
امروز سراغِ کتابها را که میگرفتم، ازروی تفنّن دیوانِ ناصرخسرو را گشودم. ناخودآگاه به یادِ فالگرفتن با شعرِ سیدحسن افتادم و با خود گفتم: اگر جز قرآن و دیوانِ حافظ و مثنوی و چند اثرِ انگشتشمارِ دیگر، قرارباشد کسی با کتاب یا کتابهایی دیگر فالبگیرد، شاید دیوان ناصرخسروِ اخلاقگرای اسماعیلیِ تأویلگرا، حتی مناسبتر از شعرِ سیدحسنِ غزنوی باشد. دیوان ناصرخسرو را گشودم؛ چشمانام را بستم و گفتم: «ای ناصرِ یمگانی! هر راز تو میدانی ...»؛ چشمام به نخستین بیت افتاد:
«علم است کیمیای همه شادی»
ایدون همیکند خِرَدم تلقین
چه حسنِ تصادفی!
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
🔹فروغ فرخزاد و خشونت نمادین روشنفکران:
نخستین سنگ را آنها به جانب گناهکار پرتاب نکنند.
#دکترسیناجهاندیده
مجموعهشعر «اسیر» اولین مجموعهشعر فروغ فرخزاد است که در سال ۱۳۳۱ منتشر شده است. شجاعالدین شفا بر این مجموعهشعر مقدمه نوشته است. شعر معروف «گناه» که خشم روحانیان را به همراه داشت، در همین مجموعه قرار دارد. غرض من از این یادداشت تکرار اطلاعات سوخته نیست؛ بلکه میخواهم نکتهی ظاهراً کوچک، اما بسیار مهمی را یاددآور شوم. اینکه چرا شجاعالدین شفا برای این مجموعه مقدمه نوشتهاست، نشان میدهد جریان پیچیدهای در این تصمیم پنهان است. آیا میتوان در این مقدمه حکمی را یافت تا دسیسهای را آشکار کند؟
شفا در آن زمان یکی از مترجمان معروف شعر جهان بود و نفوذ خاصی هم داشت؛ بنابراین مقدمهی شفا را میتوان نوعی دفاع از جهانبینی فروغ جوان که تقریباً بیست ساله بود، دانست. در میان دفاعیهی شفا یک جملهی استعاری پیچیده وجود دارد. این جمله ظاهراً نوعی دفاع جانانه از فرخزاد است اما جملهای خطرناک، دو سویه و پارادوکسیکال نیز هست. چون از وضعیتی میگوید که جرات آشکار شدن ندارد. این جمله نه تنها به شدت مردانه است، بلکه از دورویی و شیادی روشنفکرانی پرده بر میدارد که به زبان از فروغ فرخزاد دفاع میکنند، اما او را با همان استعارهی «گناه» به یاد میآورند. آن جمله عجیب و استعاری این است: «نخستین سنگ را آنها به جانب گناهکاران پرتاپ نکنند» شفا با این جمله میخواهد خواننده به یاد مریم مجدلیّه یا ماریا ماگدانلّا بیفتد همان زن خودفروشی که وقتی مردم به او سنگ زدند، حضرت عیسی خطاب به آنها گفت: «نخستین سنگ را کسی بزند که تا به حال چنین گناهی نکردهاست.» مردم با این جملهی مسیح، سنگها را به زمین گذاشتند. بعدها مریم مجدلیه از مریدان حضرت عیسی شد. شفا هم مسیحوار خطاب به مخاطبانی که فروغ را گناهکار میدانند، میگوید که دست از سنگ زدن به فروغ بردارید. در این حکم فروغ فرخزاد بهمثابهی مریم مجدلیه مفروض است. یعنی شفا میپذیرد که فروغ گناهکار است اما خود را چون مسیح بالا میکشد. دفاع این چنینی از فروغ فرخزاد، سالها و دههها در میان روشنفکران تکرار میشد اینکه با لبخندی مشکوک از فروغ دفاع کنند اما گناه مردان را از یاد ببرند. اکنون خاطرهی آن گناه تبدیل به «اسطوره عصیان زنانه» شده است. اکثر مردانی که از دوستان صمیمی فروغ فرخزاد بودهاند، مردهاند؛ جوانان، اکنون فروغ را زنی عصیانگر میفهمند.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
«حافظ و کاسهگرفتن و کاسهزدن»
#دکترمحمدجعفرمحجوب
بخارا، بهمن و اسفند ۱۳۸۸، شمارهی ۷۴
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─