✓ تحلیل دروس همراه با کارگاه نوشتنها ✓ تولید متنهای همکاران و دانشآموزان ✓ نمونه سوال و طرح درس نگارش ✓ مطالب مرتبط با نگارش و نویسندگی https://t.me/joinchat/AAAAAE_DTFtS7eSeNt8xow ارتباط جهت ارسال متنهای تولیدی و مطالب مرتبط: @MaryamBehvandi
آهنگ ملایم و بیکلام🎼💚🍃
#ریچارد_باخ
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
تنها چیزی که من از زندگی هدایت میدانستم این بود که خیلی سفت و سخت گیاهخوار است و لب به گوشت نمیزند. این سرّی نبود و همه میدانستند، کتاب «گیاهخواری» او هم معروف بود.
معلوم بود که مدتی دراز و شاید از زمان کودکی این عادت را داشته و بعداً بهصورت يک اصل ِ اخلاقی برایش درآمده است، چون واقعاً از گوشت متنفر بود و نمیتوانست آن را تحمل کند.
يک شب چندنفر از همراهانش به اصرار و با قول و قسم که گوشت مطلقاً در آن نیست، او را حاضر کردند که يک پیراشکی بخورد، ولی با اولین گازی که به آن زد و احساس طعم گوشت، آن را به دور انداخت و حالت تهوع به او دست داد.
چهار چهره
انور خامهای
صادق خان هدایت
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
توانستن
این فعل به چند معنی است که از آنها دو معنی رایجتر است:
۱) «استعداد (بالفعل یا بالقوه) داشتن برای انجام دادن کاری». مثلاً وقتی که میگوییم: «تنها او میتواند این وزنه را بلند کند» مقصودمان این است که فقط او استعداد انجام دادن این کار را دارد (اعم از اینکه انجام بدهد یا ندهد). در این معنی، فاعل جمله معمولاً شخص است: «هیچکس نمیتواند خط او را بخواند»، «شما میتوانید موافقت او را جلب کنید»
توانم آن که نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است (گلستان سعدی، ۶۳)
بیان شوق چه حاجت که حال آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد (حافظ)
اما ممکن است که فاعل شیء هم باشد (هر چند که این استعمال بیشتر بر اثر نفوذ زبانهای فرنگی است): «این اتومبیل میتواند پنج نفر را در خود جا بدهد.»
(۲) «اجازه داشتن» یا «حق داشتن».
فیالمثل خدمتکار از ارباب خانه میپرسد: «آیا میتوانم اتاق شما را جارو کنم؟» اینجا سخن از توانایی یا استعداد انجامدادن کار نیست، بلکه کسب اجازه برای انجامدادن کار است. همچنین است مثالهای زیر:
«همه میتوانند از این نمایشگاه دیدن کنند»
«هر کس میتواند هر شغلی را که می خواهد انتخاب کند»
با که این نکته توان گفت که آن سنگیندل
کُشت ما را و دم عیسی مریم با اوست (حافظ)
اما در سالهای اخیر بر اثر گرتهبرداری از زبانهای فرانسه و انگلیسی، معنای سومی نیز برای توانستن قایل شدهاند که در فارسی سابقه نداشته است و آن «احتمال داشتن، محتمل بودن، ممکن بودن» است. مثلاً وقتی که میگویند «اين كودك میتواند ده سال داشته باشد» البته مقصودشان این نیست که این كودک استعداد ده سالگی را دارد یا اجازه دارد که ده سال داشته باشد، بلکه میخواهند بگویند که این كودک احتمالاً ده سال دارد. همچنین است مثالهای زیر:
«این آشوب میتواند باز هم مدتها طول بکشد» (به جای ... ممکن است بازهم مدتها طول بکشد)
«خوردن این غذا میتواند به معده آسیب برساند» «به جای: .... ممکن است به معده آسیب برساند؛ یا ... چه بسا به معده آسیب برساند)
«سبزیجاتی که به دست ما میرسد غالباً میتواند آلوده باشد» (رادیو ایران، برنامه «علم و زندگی» در ۶۹/۶/۱۳)
«کسانی که در معرض گرمای شدید و طولانی قرار گیرند میتوانند دچار ناراحتیهای متعدد بشوند» (رادیو ایران، برنامه «در جهان دانش»، در ۶۹/۵/۱۴).
استعمال توانستن به معنای «ممکن بودن» یا «احتمال داشتن» غلط است و با روح زبان فارسی مغایرت دارد. در فارسی فصیح بهتر است که از این معنی پرهیز شود.
📗 غلط ننویسیم صص ۱۱۸-۱۱۹
✍ ابوالحسن نجفی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
همینگوی و سانسور
نامهنگاریهای ارنست همینگوی با ماکس پرکینز، سرویراستار انتشارات اسکریبنر و پسران (Charles Scribner’s Sons)
در بارهی ویرایش و نمونهخوانی کتاب «وداع با اسلحه» و درگیریشان با سانسورچیها
این نامهها نخستینبار در مجلهی نیویورکر درآمدهاند و در اردیبهشت ۱۳۸۶ در مجلهی رودکی با ترجمهی رامین مستقیم، به فارسی چاپ شدهاند.
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#نامهنگاری
اُسیای عزیز من! رفیق دورافتادهام!
شاید این نامه را هرگز نخوانی،شاید تو به خانه بازگردی اما من دیگر آنجا نباشم و این نوشته آخرین یادگار من باشد.
اُسیوشا!
زندگیِ کودکانهی ما کنار هم چه خوشبختی عظیمی با خود داشت.
دعواهایمان، جر و بحثهایمان، بازی گوشیهایمان و عشقمان.
اکنون به آسمان حتا نگاه هم نمیکنم.اگر ابری ببینم، به چه کسی نشانش بدهم؟
خاطرت هست چطور جشنهای فقیرانهمان را برگزار میکردیم؟
یادت هست نان چه طعم بینظیری داشت وقتی به شکلی معجزهآسا آن را به چنگ میآوردیم و با هم میخوردیم؟
و آن آخرین زمستانمان در ورونژ و فقری که از خوشحالیمان نمی کاهید و شعرها ... شعرها.
یادم هست از حمام که برمیگشتیم یا تخممرغ خریده بودیم یا سوسیس.
درشکهای با بار یونجه از کنارمان گذشت.
هوا هنوز سرد بود، و من در لباسم از سرما می لرزیدم. آیا مقدر است باز هم چنین بر خویش بلرزیم؟ من میدانم که تو چهقدر سردت است.
من آن روز را به روشنی به یاد دارم.
در آن روز غمانگیز به روشنی فهمیدم که این زمستان، این روزها، این سختیها،واپسین خوشبختی دلپذیری بود که نصیبمان شد.
هر اندیشهای از آنِ توست و تمام اشکها و لبخندها.
من هر روز و هر ساعتِ این زندگی تلخ را متبرک میکنم.
ای رفیق، ای همراه، ای مهربانِ نابینای من!
زندگی طولانیست,و چه طاقت فرسا و طولانیتر خواهد بود مردن به تنهایی... تنهای تنها!
آیا ما که جداییناپذیر بودیم سزاوار چنین سرنوشتی هستیم؟
من به هر روز و هر لحظهی تو آگاهم.گویی احوال تو را در تب و هذیان بهروشنی به تماشا نشستهام.
تو هر شب به خوابم میآمدی، و من مدام میپرسیدم: چه بر سرت آمده؟!
و تو سکوت میکردی!
آخرین باری که به خوابم آمدی،در بوفهی کثیف هتلی آشفته داشتم چیزی برای خوردن میخریدم.
همراهانم آدمهایی کاملاً غریبه بودند، و وقتی خرید کردم، فهمیدم که نمیدانم این خوراکیها را کجا ببرم.چون نمیدانستم تو کجایی.
از خواب که بیدار شدم، به شورای گفتم: اُسیا مُرد.
نمیدانم زندهای یا نه،اما از آن روز، نشان قدمهایت را گم کردم.
نمیدانم کجایی.آیا صدایم را خواهی شنید؟
آیا میدانی که چهقدر دوستت دارم؟
هرگز نتوانستم آن زمان که باید به تو بگویم چقدر شیفتهی تو هستم.حتی حالا هم بلد نیستم بگویم.
حالا میگویم تو همیشه با منی!
آه من، زنی عصیانگر و خشمگین که بلد نبود به آسانی اشک بریزد،دارد گریه میکند، گریه میکند، گریه میکند.
این منم نادیا.
تو کجایی؟
خدانگهدار.
نامهای از اسیپ ماندلشتام به همسرش نادیا ماندلشتاما
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#گفتوگو
.
جالینوس روزی از راهی میگذشت، دیوانهای او را دید مدتی به رخسارش نگریست و سپس به او چشمک زد و آستینش را کشید.
جالینوس وقتی به پیش یاران و شاگردان خود آمد گفت: "یکی از شما داروی بهبود دیوانگی به من دهد."
یکی از آنان گفت: "ای دانای هنرمند داروی دیوانگی به چه کارت آیدت؟"
جالینوس پاسخ داد: "امروز آمده دیوانهای به رخسارم نگریست و خندید و آستینم را کشید. او از من خوشش آمده بود."
شاگرد گفت: "این چه ربطی به دیوانگی تو دارد؟"
جالینوس گفت: "این مرد دیوانه از میان همه شما از من خوشش آمد، آخر دیوانه از دیوانه خوشش میآید. و من امروز فهمیدم كه یا دیوانهام یا عقل درست و حسابی ندارم!"
گر ندیدی جنس خود کی آمدی
کی به غیر جنس، خود را بر زدی
چون دو کس باهم زید بیهیچ شک
در میانشان هست قدر مشترک
منبع: مثنوی معنوی
سایت آخرین خبر
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
بررسی نمایش و درام در آموزش زبان و ادبیات فارسی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#پیامصبح
ای دوست!
دلم قرص است
وقتی فروغ مهر هر بامداد
از مشرق نگاهت
بر من میتابد
در ابریترین هوا هم
روشنترین روز را با تو دارم
#دکترعبدالرضامدرسزاده
صبحتان روشن
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
وقتی یک واژۀ بیگانه، ما را تنبل بار میآورد و به تنوع زبانی و گفتاری فارسی آسیب میزند:
- اوکی شد. (حل شد، تأیید شد.)
- اوکی میکنم. (درست میکنم.)
- اگه اوکی شد، خبرت میکنم. (اگه درست شد و یا اگر قطعی شد خبرت میکنم.)
- اوکی میشه، نگران نباش. (درست میشه...)
- چی شد، اوکی کردی؟ (درست کردی؟)
- معلوم نیست اوکی بشه. (درست بشه)
- اوکیه، خاطرت جمع. (حله،..)
- هر ساعت تو بگی اوکیه. (هر ساعت تو بگی، مشکلی نیست، ایرادی نداره)
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
جرعهای موسیقی
#بیکلام🎼🍃💚
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#خاطرهنگاری
🔵خاطره شنیدنی #استاد_شهریار از #کلیسا رفتن
در حدود سال ۱۳۲۰ در یکی از روزها، عصر هنگام ، با استاد #صبا و استاد #عبادی در حالی که سرخوش بودیم ، به بیرون زدیم ، استاد صبا گفتند که در کلیسای ارامنه ، مراسمی برپاست ، آنجا برویم و از نزدیک شاهد مراسم باشیم.
کلیسا داخل کوچه ای قرار داشت. آن روزها مثل حالا همه جا آسفالت نبود. اکثر کوچه ها پر از گل و لای بود. مشکل میتوانستی کفشی تمیز در پای کسی ببینی. ما گل و لای کوچه جلودارمان نبود. جوانی مان گل کرد و رفتیم.
دختر خانمی مسیحی که بسیار زیبا و ملوس و دلربا بود ، به طرف کلیسا میرفت. چکمه برقی که آن روزها مد شده بود به پا داشت و با ژست مخصوصی راه میرفت . بی اختیار به دنبالش روان شدیم. زمانی که هر سه ما در زیبایی آن دختر ترسا چیزی میگفتیم، استاد عبادی گفتند که شهریار چرا خاموشی؟ جای شعر اینجاست.
استاد صبا هم نظر ایشان را تائید کردند. بی درنگ شروع کردم و استاد صبا هم یادداشت میکردند.
دختر مسیحی گام هایش را آهسته کرده بود و کاملا گوشش با ما بود:
ای پری چهره که آهنگ کلیسا داری
سینه مریم و سیمای مسیحا داری
گرد رخسار تو روح القدس آرد به طواف
چو تو ترسا بچه، آهنگ کلیسا داری
آشیان در سر زلف تو کند طایر قدس
که نهالِ قدِ چون شاخه ی طوبا داری
جز دل تنگ من ای مونس جان،جای تو نیست
تنگ مپسند دلی را که در او جا داری
مه شود حلقه به گوش تو که گردن بندی
فلک افروزتر از عقد ثریا داری
به کلیسا روی و مسجدیانت در پی
چه خیالی مگر ، ای دختر ترسا داری ؟!
پای من در سر کوی تو به گل رفت فرو
گر دلت سنگ نباشد گل گیرا داری
آتشین صاعقه ام بر سر سودایی زد
دختر این چکمه برقی که تو در پا داری
دگران خوشگل یک عضو و تو سرتاپا خوب
آنچه خوبان همه دارند ، تو تنها داری
آیت رحمت روی تو به قرآن ماند
در شگفتم که چرا مذهب عیسا داری
کار آشوب تماشای تو کارستان کرد
راستی نقش غریبی و تماشا داری
کشتی خواب به دریاچه اشکم گم شد
تو به چشمم که نشینی دل دریا داری
شهریارا ز سر کوی سهی بالایان
این چه راهی است که با عالم بالا داری
وقتی به خود آمدیم ، دیدیم که چند نفر از بزرگان ارامنه از در کلیسا خارج شدند و ما را با احترام تمام به داخل کلیسا راهنمایی کردند. وارد شدیم .عده ای ما را شناختند. با احترام هرچه تمام تر ما را نواختند و خواستند که در مراسم شان شرکت کنیم.
دختر مسیحی همه چیز را به حاضران شرح داد. به دستور منسوبان دختر ، پذیرایی خوبی از ما به عمل آمد.
از من خواستند که شعر را بخوانم. با اینکه خجالت میکشیدم اما اصرار حاضران مرا وادار کرد تا شعر را از استاد صبا بگیرم و بخوانم. استاد صبا ، ویلون یکی از نوازندگان حاضر و همچنین استاد عبادی، تار یکی از آنها را گرفتند و مرا همراهی کردند. بزمی شاعرانه تشکیل شد و تا نصف شب ادامه داشت. صبا و عبادی غوغا کردند. آن شب از شب هایی بود که هرگز فراموش نمیکنم.
حالا حساب کنید اگر این داستان در مورد یک دختر مسلمان پیش آمده بود ،چه خونها ریخته میشد و چه جنگها در پی داشت.
واقعا چرا ما چنین گشتهایم؟!!!!
#برگرفته از #کتاب: #درخلوت_شهریار (۲)
صفحه ۸۸ نشر آذران، تبریز
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
«زمان آدمها را دگرگون میکند اما تصویری را که از ایشان داریم ثابت نگه میدارد. هیچ چیزی دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست.»(مارسل پروست، در جستجوی زمان از دست رفته،ترجمه حامد سحابی)
🪷🪷
یاد یک تصویر چیزی جز حسرت یک لحظه نیست؛ و افسوس که خانهها، راهها، خیابانها هم، چون سالها، گریزانند.
(در جستجوی زمان از دست رفته
مارسل پروست مهدی سحابی)
🪷🪷
بار دیگر طعم کیک اسفنجیهای کوچک را که در چای زیرفون میزدم و خاله به من میداد به خاطر میآورم (اگر چه هنوز نمیدانم و باید سالها در انتظار دانستن بمانم که چرا این خاطره تا این حد مرا شاد میکند)... مارسل پروست، «در جستجوی زمان از دست رفته»
زاد روز مارسل پروست
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#نامهنگاری
«ای کاش همهی آنچه را که در دلم است میتوانستم برایت بازگو کنم. یا شاید نبایستی چنین کاری بکنم. آیا باید به تنهایی درد بکشم؟
غمی رنگ باخته دلم را به درد میآورد.»
۲۲ اوت/ نامه اولگا کنیپر به آنتوان چخوف
برگردانِ؛ احمد پوری
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
واژهگزینان گمنام
درمیان واژههای مردمی که بهدست واژهسازان گمنام ساخته شده، دهها و بلکه صدها واژه داریم که چهبسا هنوز شناسایی یا ثبت نشدهاند، و کم نیستند واژههایی که مصداق آنها بهکلی از بین نرفته است و میتوان از آنها بهره برد؛ ازجمله در خراسانی، مانند:
سیاهچرب: سیاهشدگی همراه با چربی، مثل پردۀ آشپزخانه
کاهدود: دود انبوه و خاکستری که از سوختن کاه بلند میشود
خاکبو شدن: کهنه شدن و بوی خاک گرفتن
گِردشکن: بُرش عرضی درخت یا چیزی مثل آن با یک ضربه مثل ضربۀ تبر
پاشنهگرد کردن: سروته کردن، دَوَران دادن
آخوربند: صفت گاوی که آن را در آخور میبندند و صحرا نمیبرند
آبچین: پارچهای که آب را به خود میگیرد
بادوَرفه: وزش بادی که برف نشسته روی زمین را میروبد و با خود میبَرد
جوشتراش: ترمیم قطعۀ فلزی خوردهشده با جوش و تراشیدنِ روی جوش با ابزار
پاریز: میوهای که خودبهخود پای درخت میریزد
پَزا: چیزی که زود بپزد
کال: خندق روباز، مسیل
برگرفته از: شهریار بهرامی اقدم، مقالۀ «واژهسازی در حوزۀ فنی بهشیوۀ واژهسازان گمنام»، در: مجموعۀ مقالات نخستین هماندیشی مسائل واژهگزینی و اصطلاحشناسی (در تهران، اسفند ۱۳۷۸، فرهنگستان زبان و ادب فارسی)، چاپ تهران: مرکز نشر دانشگاهی: ۱۳۸۰، ص ۴۷۵.
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#نامهنگاری
نامه علیرضا فغانی در پاسخ به خبرگزاری تسنیم
به نام خالق کره (توپ، زمین، خورشید)
جناب آقای تسنیم
بنده یک داور ورزشی در یک رویداد بزرگ ورزشی مثل همه اعضای دو تیم اول و دوم باشگاهی جهان، مدال خود را از دست رئیسجمهور کشور میزبان دریافت کردم و بله واقعاً خوشحال شدم.
اما شما نه در برابر ریاستجمهوری آمریکا و نه در زمین ورزش، در برابر فرستاده دستچندم و در سیاسیترین مکان کشور یعنی مجلس شورای اسلامی برای گرفتن سلفی با خانم موگرینی
دوازده مصدوم دادید.
آینه چون عیب تو بنمود راست
خود شکن، آینه شکستن خطاست.
با تشکر
علیرضا فغانی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
رقاصترین درخت
از بامداد روی تو دیدن حیاتِ ماست
امروز روی خوبِ تو، یارب، چه دلرُباست؟
امروز در جمالِ تو، خود، لطفِ دیگر است
امروز هرچه عاشقِ شیدا کند، سزاست
امروز آنکسی که مرا دی بداد پند
چون روی تو بدید، ز من عذرها بخواست
صد چشم وام خواهم، تا در تو بنگرم
این وام از که خواهم و آن چشم، خود، که راست؟
در پیش بود دولتِ امروز، لاجرم
میجَست و میطپید دلِ بنده، روزهاست
از عشق شرم دارم، اگر گویمش بشر
میترسم از خدای که گویم که این خداست
ابروم میجهید و دلِ بنده میطپید
این مینمود رو که چنین بخت در قفاست
رقاصتر درخت در این باغها منم
زیرا درختِ بختم و اندر سرم صباست
چون باشد آن درخت که برگش تو دادهای؟
چون باشد آن غریب که همسایۀ هُماست؟
در ظِلِّ آفتابِ تو چرخی همیزنیم
کوریِّ آنکه گوید: «ظِل از شجر جداست».
جان نعره میزند که زهی عشقِ آتشین!
کهآب حیات دارد با تو نشست و خاست
چون بگذرد خیالِ تو در کوی سینهها
پای برهنه دل به در آید که جان کجاست؟
روی زمین چو نور بگیرد ز ماهِ تو
گویی هزار زُهره و خورشید بر سماست
در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب!
تا آسمان نگوید کآن ماه بیوفاست
قَدّم کمان شد از غم و دادم نشانِ کژ
با عشق همچو تیرم، اینک نشانِ راست!
در دل خیالِ خطۀ تبریز نقش بست
کآن خانۀ اجابت و دل خانۀ دُعاست
مولانا
سلامی خوش از آخر هفتهها
آدینه تان با تندرستی وشادی و آرامش خاطر قرین باد.
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
✅ اسامی عناوین 110 حرفه، شغل و صنفهای قدیمی، همراه معنای اصیل ایرانی آنها:👇
1/صبّاغ: رنگرز، رنگفروش
2/سکّاک: چاقوساز، سکهزن، آهنگر
3/بزّاز: پارچه فروش
4/دقّاق: آرد فروش
5/خرّاط: تراشکار، چوب تراش
6/نجّار:درودگر، چوبساز
بقّال: ترهفروش غلهفروش
حدّاد: آهنگر، آهنفروش، زندانبان
صیّاد: شکارچی
قنّاد: شیرینیپز
دبّاغ: پوستفروش
رزّاز: برنجفروش، برنجکوب
خزّاف: سفالکار
علّاف: علوفه فروش
سرّاج: سازندهٔ زین اسب
قصّاب (جزّاز): گوشت فروش
طبّاخ: آشپز
خبّاز: نانوا
فصّاد: رگزن-حجامت کننده
نبّاش: قبرکـَن، کفن دزد
دلّال: واسطه معامله
خرّاز: فروشنده لوازم خیاطی
کفاش: دوزندهٔ کفش، مشکدوز،
دلّاک: کیسهکِش حمام (کیسه کشا)سلمانی
غسّال: مرده شوی
غوّاص: مرواریدیاب، فرورونده در آب
سمّاک: ماهیفروش
طیّار: خلبان
عقّاد: عقدکننده، سازنده نخ و تکمه
طراح:طرحریز، نقشهکش
سیّاح:جهانگرد و گردشگر
بنّاء: خانه ساز
جلّاد: مجری فرمان قتل
جرّاح: شکافنده بدن بیمار برای علاج
رقّاص: رقصنده در مجالس
حجّار: سنگ تراش
حلّاج: پنبه زن
ندّاف: پنبه زن، لحاف دوز
صفّار:رویگر، رویفروش، مسگر
عطّار: عطرفروش، داروفروش
جبّار: شکسته بند
سقّاء: آب فروش
هزّال: دلقک، لطیفهپرداز
ختّان: ختنهکننده
خمّار: باده فروش
طنّاز: خنداننده
تمّار: خرمافرش
عصّار: روغن ساز
رمّال: فالگیر
خطّاط: خوشنویس، خوشنگار
رحّال: آنکه کجاوه و پالان شتر ساز
سبّاک: لولهکش
حمّال: باربر
همّاز (لمّاز): آبرو ریز و عیبجو
نمّام (درّاج): سخنچین
زیّات: روغنفروش
شجّار: دانشمند گیاه شناس
کفّاش: سازنده یا تعمیرکار پاپوش
ضرّاب: سکه زن
مدّاح: ستایشگر، خواننده شعر آیینی
نسّاج: بافنده پارچه و جامه
کنّاس: رفتگر، تخلیهگر آب چاه
مشّاط: آرایشگر
سنّان: دندانساز
فرّاش: خدمتکار
فنّان: فَنی ،هنرمند
نقّاش (رسّام): تصویر گر
سلّاخ: پوستکَن حیوان
شمّاع: شمع ساز
ملّاح (بحّار): ناخدا، کشتیبان
فلّاح: کشاورز، برزگر
نرّاد: نَرد باز
نقّال: قصهگو، افسانهگو
جَمّال: شتربان
صرّاف(فلّاس): داد و ستدکنندهٔ پول
صیّاغ: زرگر، جواهرساز، ریختهگر
کسّاح: برف روب، خاک روب
ثمّار: میوه فروش
لبّاد: نمد مال، نمدفروش
دبّاس: دوشاب ساز، شیره پز
طبّال: طبل زننده دهل زن
خیّاط: دوزنده
قصّاف(لعّاب): بازیگر
حرّاض: گچکار، آنکه گچ درکوره میپزد
عکّاس:آنکه عکس میگیرد.
ورّاق: کسی که کتاب را صحافی کند
صحّاف: مصحفساز، دوزندهٔ کتاب
فخّار: سفالگر، سفالپز
حکّاک: نگینساز، مُهرساز
دوّات: سازنده آلات از مس
فحّام: ذغال فروش
طرّاز: نگارگر جامه، زینتگر
خشّاب: چوبفروش
حفّار: چاهکن، گورکن، کاوشگر
طرّار: راهزن، دزد،جیببر
نقّار: آنکه بر سنگ یا چوب کندهکاری کند.
خطّاب: سخنران، مسلط به خطبه
لحّام: جوشکار، لحیم کار
طحّان: آسیابان
سیّاف: شمشیرگر شمشیر ساز
نعّال: نعل بند
خیام: چادر وخیمه دوز
نصّاب: نصبکننده
سبّاح: آب ورز، شناگر
عشّاب(حشّاش):ادویه ساز، گیاهشناس
108/خشّاب:چوبفروش
109/جشّار: ستوربان، صاحب چراگاه اسب
110/لبّاف: جوالباف، پلاس باف.
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
یکی از کارهای همیشگی هدایت، جوک درستکردن و مسخرهکردن اطرافیانش بود.
برای خود ِ من بهخاطر کوچکی ِ اندامم، جوکی درست کرده بود که همهی دوستان نقل میکردند و میخندیدند.
تفصیل آن این است که زمانی بهعلت مقالهی تندی که نوشته بودم، دولت دستور بازداشت مرا صادر کرده بود و من چون اطلاع داشتم، مخفی شده بودم. هدایت میآید در کافه و میگوید: «بچهها آخرین خبر را شنیدید؟» میگویند: «نه.»
میگوید: «دیروز مأموران شهربانی رفتهاند در ِ خانهی خامهای تا او را دستگیر کنند، خودش آمده و در را باز کرده و گفته است: «چه کار دارید؟»
مأمورها گفتهاند: «آقاپسر! برو به آقاجونت بگو بیاید در ِ خانه کارش داریم.»
وقتی افسران ِ خراسان قیام کردند، هدایت جوکی برای فریدون فروردین درست کرد.
فریدون يک جوان زردشتی بسیار پاکدل و پاکدامن و از دوستداران و شیفتگان هدایت بود. در آن هنگام به مسافرتی رفته بود.
هدايت يک روز به کافه آمد و گفت: «بچهها! آخرین خبر را شنیدید؟»
و بهدنبال آن اضافه کرد: «آخرین خبر این است که فریدون، یاغی ِ دولت شده و دولت صدهزار تومان برای سرش جایزه معین کرده است.
حالا ده نفر ده تا کلهی خر را برداشتند و بردهاند پیش دولت و هر کدامشان ادعا میکنند که مال من، سر ِ فریدون است.
دولت گیر کرده است که چه کار کند و جایزه را به کدامشان بدهد؟
در نتیجه کمیسیونی از مغز ِ خرشناسان ِ خارجی دعوت کرده است تا ابعاد این کلهها را اندازه بگیرند و هر کدام خرتر بود، جایزه را به صاحب آن بدهند.»
چهار چهره
انور خامهای
صادق خان هدایت
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
وقت است دل انگیز تر از صبح شویم
در جوشش، لبریزتر از صبح شویم
یک روز، به شوق کسب فیض از خورشید
برخیز ! سحرخیزتر از صبح شویم
سهیل محمودی
#موسیقی
#بیکلام
به این موسیقی زیبا و ژرف از:
Rozenshtein Vagener
گوش کنید.
اگر در سه دقیقهی اول، چشمانتان را ببندید و با دلتان گوش دهید، کمکم احساس خواهید کرد تبدیل به یک ساز شدهاید که نوازندهای چیرهدست، با لب و انگشتان و قلبش، وجود شما را لمس میکند و مینوازد.
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
قطعهای بیکلام🎼🍃💚
از استاد شهناز😍
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#نگارش۲
#گسترش_محتوا
#شخصیت
امروز زيباترين زن زندگيم را ديدم!
با او قرارى در خيابانى داشتم و وقتى كه نشست، انحناهاى طبيعى تَنَش نيمكت سنگى را مثل رودى آرام لمس كردند، با چشمهاى كنجكاوش نگاهم كرد.
بىمضايقه "زن" بود.
پيكرى فربه داشت و اين ناهمخوانیش با جريان روز، جذابش میکرد.
كتابخوانده و دانا، قشنگ حرف میزد و آرامشى با جهان داشت. او هيج شبيه عكسهاى روى مجلههای مد نبود. چيزى بود كه دوست داشت باشد. دوست داشت در قهوهاش شكر زياد بريزد و سالادش را با نمك بخورد. زير چانهاش چروك هايى ريز داشت و در تمام آن مدت، شكم بعد از زايمان بزرگ شدهاش را مخفى نكرد.
خوب ديده بود و خوب خوانده بود و تبليغات گسترده "چگونه لاغر شويم" و "چگونه چروك زير چشمها را مخفى كنيم"، گولش نزده بودند!
او در انتهايىترين روزهاى سى سالگى، پذيرفته بود كه هزار بار شكستخورده و نمرده و مىگفت: خودم كردم، خودم! مجموعه زیباییهاى طبيعى انسان.
بعد، راه رفتيم. شاد بود و از خنديدن نمیترسید. بلند میخندید و صداى زنانهى محكمش همه جا میپیچید.
"گرتا گاربو" نبود، "جين فوندا" نبود، "اليزابت تيلور" و "جِيْن سيبرگ" هم نبود؛ او خودش بود. خودش را پيدا كرده بود و همچنان كه قدم میزد، سنگهايى را برمیداشت كه مجسمه بسازد.
او، همان زن كميابیست كه از ياد رفته. او همان زنیست كه قرنهاست كم پيدا شده، او از جايى در همان رنسانس، ديگر تكثير نشده. اين است كه دور از اجتماع ظاهربينىهاى مفرط، در جنگلهاى خلوت قدم میزند و میداند كه كيست و چه میخواهد.
آرى؛
اوست كه وَزن میدهد به جهان....
#خاطرات_سوگواری
✍🏻رولان بارت
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
پرسش👇
«اساسکشی یا اثاثکشی»
پاسخ👇
☜ «اثاث» بهمعنای لوازم خانه است و «اساس» بهمعنای پایه و بنیاد. زندهیاد ابوالحسن نجفی در «غلط ننویسیم» مینویسد: «اسباب و اثاث باید نوشت و نه اسباب و اساس که اخیرأ در پارهای از نوشتهها به چشم میخورد.»
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
«زین قند پارسی» که به بنگاله میرود
حافظ
چند غلط املایی در فضای مجازی
نادرست 👇 درست👇
پرهیزگار پرهیزکار
مطمعن مطمئن
پلمپ پلمب
راجب راجع به
تُ تو
باش باشه
بزار بذار
#زین_قند_پارسی
#استادعلیرضاحیدری
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
و دستهایش
هوای صافِ سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمتِ ما کوچاند...
سهراب سپهری
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
حافظ
صبحتان پر امید
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#خاطرهنگاری
به مناسبت زاد روز استاد ناصر تقوایی
این گزین گویه «گوته» را باید تجربه کرد تا آن شادی عمیقی که میگوید را مزه مزه کرد....این حس را سالها پیش در یک جلسه خصوصی در خانه سینما لمس کردم....زمانی که بعد از پایان جلسه و شام، با ناصر تقوایی همکلام شده بودم و به گپ وگفت درباره سینما و سینمایش پرداختیم....صمیمیت و فروتنیاش شگفتانگیز بود چنانکه گویی سالهاست تو را میشناسند و رفاقت دیرینه دارد....معاشرت با او چیزی شبیه به تجربه آرامش در حضور دیگران بود...حتی چای تلخ نوشیدن با او شیرین بود....چنان دلنشین که دلت میخواست ساعتها کنارش بنشینی....کاغذ بیخط شوی تا او در تو بنویسد.... همکلامی با او چنان طمانینهای داشت که انگار در تلاطم دریا، دلت را به ناخدا خورشید سپردهای....با بزرگان نشستن همیشه اینگونه نیست....چه بسیار بزرگانی که وقتی با آنها همنشین شدم، آداب و ادب بزرگی را نمیدانستند یا چنان در تفرعن خویش غرق بودند که تصویر ذهنی و تصور اسطورهایام از آنها شکست....تقوایی اما بزرگ بود و با تمام افق های باز نسبت داشت....با او طعم شیرین صمیمیت و همنشینی با بزرگان را چشیدم...تناش سلامت باد.
#رضاصائمی
روزنامه نگار و منتقد سینما
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
فروغ فرخزاد:
یک شب شام را مهمان ِ [مسعود] فرزاد بودم و یک دو سه ساعتی به درد ِ دلهایش گوش دادم.
چهقدر اینها از زندگی ما بیخبر هستند. تمام قضاوتهایش در مورد مسایل مختلف مربوط میشد به همان زمانی که ایران را ترک کرده، درست مثل مسایلی که [صادق] چوبک در قصههایش مطرح میکند یا حرفهای [امیرعباس] هویدا در بارهی ادبیات.
آدم متأسف میشود. اینها هستند که باید قضاوت کنند و اینها از همه بیخبرترند.
یک [صادق] هدایت را دارند و بس و اگر هدایت را جلویشان بشکنی، دیگر نمیدانند با چه بازی کنند و چهطور خودشان را سرگرم کنند.
با همهی اینها، فرزاد آدم خیلی خوبی است. باید کتابش را چاپ کند تا راحت شود.
راستی حال اخوان چهطور است؟ نمیدانم چرا یادش افتادم. شاید بهخاطر اینکه با فرزاد حرفش را میزدیم.
سلام مرا به او برسان.
فروغ فرخزاد
نامه به ابراهیم گلستان
🪷🪷
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
#خاطرهنگاری
همیشه دوست داشتم آدم مهمی بشوم یک آدم مهم،
ولی نشدم
معمولی شدم.
امروز هرگز آن احساس گذشته را ندارم و هزار بار معمولیبودن را به مهمبودن ترجیح میدهم.
چون آدمهای مهم را دیدم، بسیار بد بود.
آنها هرگز وقتی برای گفتوگو نداشتند،
تحویلت نمیگرفتند و
اگر شانس میآوردی و یک کلام با آنها هم سخن میشدی با
نگاه از بالا به پایین آنها، تحقیر میشدی.
کاری برایت نمیکردند؛ گرهی از کارت نمیگشودند ولی گره به ابروانت میانداختند و راحت از کنارت رد میشدند چون مواظب مهمبودن خودشان بودند، هر جای خوبی نمیرفتند، هرکسی را احترام نمیکردند هر غذایی نمیخوردند، هرکسی بهجز خودشان را آدم حساب نميکردند و خیلی خیلی خودشان را تحویل میگرفتند و مدام برای خودشان نوشابه باز میکردند.
مهمبودن برای آنها یک رویداد مهم بود که خیلی جدّیش میگرفتند.
دغدغههای ما معمولیها اسباب خندهی آنها بود، یک جوری راه میرفتند، یک جوری زندگی میکردند، یکجوری یکجوری بودند.
نه، نه
دیگر مهمبودن را نمیپسندم.
راستش، حتی حالم از مهمبودن، به هم میخورد.
دنیای ما معمولیها بهتر است، سفیدیم، خاکستری نیستیم، همدیگر را زود پیدا میکنیم، زود سلام میکنیم، گرسنه که میشویم تکهی نان داخل نایلون خرید را برمیداریم و راحت میجویم، خسته که شویم کنار پلهی مغازهای مینشینیم، نفس تازه میکنیم و راه میافتیم.
عادی هستیم ،معمولی صحبت میکنیم و وقتی کسی به کمک نیاز دارد، به او توجه میکنیم.
خلاصه، راحت نفس میکشیم، بدون سایه، بدون تاریکی یا حتی گرد و خاک و غل و غشی.
البته تنها عیبی که ما معمولیها داریم این است که دیده نمیشویم، عین پاکبانهای عزیز و زحمتکش که اگر یک روز نباشند، کوچهها را گرد و کثافت میگیرد.
ولی بعضی مهمها، شاید اگر نباشند، زندگی باز هم زیباتر و معمولیتر میشود.
فرزندم از من میپرسد: پدر! کاش من آدم مهمی بشوم، به او میگویم حتی اگر متخصصترین پزشک، یا برجستهترین استاد دانشگاه، یا موفقترین سیاستمدار و تاجر و بازیگر و بازیکن فوتبال شدی
حتما وقتی برای معمولیبودن بگذار، چون روزی متوجه میشوی که در دریای مهمبودن، سوار قایقی هستی که هیچ پارو و بادبانی ندارد و اگر روزی حسرت خندیدن با یک آدم معمولی را داشتی شاید دیگر کسی حاضر نباشد از کنار قایق تو عبور کند.
زهره هاشمی،، شیراز،
کتاب خاطرات یواشکی
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─