تبلیغ و تبادل: @Rodin66 کانالهای ادبی: @vir486 @ShearZii
توصیهی کیخسرو به لهراسبشاه
همه داد جوی و همه داد کن
ز بدها تنِ مهتر آزاد کن
فردوسی
@vir486
به عین عُجب و تکبر نگه مکن به خلق
که دوستان خدا ممکنند در اوباش
سعدی
@vir486
دو بیت #آواز در #ماهور
در حاشیه یکی از برنامههای شما و رادیو
| آواز قدرتمند بانو دلکَش را در میانسالی و در یک برنامه زنده میشنوید. آواز دلکَش در ادامه قطعات آوازی از ایرج و گلپا خوانده شده است. خانم فروزنده اربابی و آقای مستجابالدعوه مجریان برنامه و دیگر هنرمندان حاضر با تشویق و بذلهگویی همراهی میکنند.
امروز از دولت دیدار عزیزان شادیم
در گلستان وفا از غم خار آزادیم
شادی بزم جم و صحبت اصحاب کمال
سرخوش از جام جلالیم و ز قسمت شادیم
@vir486
هر کَس هَوسِ سخن فروشی داند
من بندهٔ آنم که خَموشی داند...
مولانا
@vir486
چنین گفت موبَد به بهرامِ تیز
که خونِ سرِ بیگناهان مَریز
چو خواهی که تاجِ تو ماند به جای
مبادی جز آهسته و پاکرای
نگه کن که خود تاج با سر چه گفت:
که با مغزت ای سر، خرد باد جفت
فردوسی
@vir486
هر که نامهربان بود یارش
واجب است احتمال آزارش
طاقت رفتنم نمیماند
چون نظر میکنم به رفتارش
وز سخن گفتنش چنان مستم
که ندانم جواب گفتارش
کشته تیر عشق زنده کند
گر به سر بگذرد دگربارش
هر چه زان تلختر بخواهد گفت
گو بگو از لب شکربارش
عشق پوشیده بود و صبر نماند
پرده برداشتم ز اسرارش
وه که گر من به خدمتش برسم
خود چه خدمت کنم به مقدارش
بیم دیوانگیست مردم را
ز آمدن رفتن پری وارش
کاش بیرون نیامدی سلطان
تا ندیدی گدای بازارش
سعدیا روی دوست نادیدن
به که دیدن میان اغیارش
سعدی
@vir486
مثنویخوانی
شرح دفتر نخست مثنوی، جلسه بیست و پنجم:
شرح بیتهای ۵۲۸←۵۵۵.
شرح دکتر پورمختار
@vir486
برخی اصطلاحات شعر حافظ
چمن
قسمتی از باغ و بوستان که صف درختان در آن است و در نقطهآی از آن جایگاهی برای آسایش و خوش گذراندن ساختهشدهاست که غالبا در اطراف آن گلهای فراوان وجود دارد.
زُهدِ گران که شاهد و ساقی نمیخرند
در حلقهی چمن به نسیم بهار بخش
ساقی چمن و گل را بیرویِ تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارائی
دیوان حافظ
تصحیح زندهیاد پرویز ناتل خانلری
جلد دوم
ص ۱۱۷۴
@vir486
نظر فردوسی دربارهی شاهنامه
اگر بازجویی درو بیت بد
همانا که کم باشد از پانصد
شاهنامه فردوسی
ج ۹، ص ۲۱
@vir486
مفهوم «وطن» را نیز همانند مفهوم «عشق»، نمیتوان تکمعنایی معنا کرد. به تعداد کسانی که خودشان را صاحب یک وطن میدانند، مفهوم وطنْ جاری و سیلان و نوسان دارد و این خود بیانِ دقیقِ دموکراسی است. وطن به تناسب هر متوطنی میتواند خاک، دین، زبان، پرچم، قوم و.. تا دلتان بخواهد تفسیر و تاویلهای دیگر بپذیرد. به محض آنکه این مفهومْ از صیرورت و شدنِ خویش افتاد، شوونیسم و فاشیسم سر باز میکند. همانگونه که ما نمیتوانیم برای مفهوم «عشق» حدومرزی تعیین بکنیم و فیالمثل بگوییم فقط فلان طبقه با فلان مشخصاتْ برایشان عاشق شدن مجاز است، باید اجازه هم دهیم در یک فرهنگ متکثر و با نگاههای گوناگون هر کسی بتواند خودش را در مفهوم وطن، بازیابی و معنا کند. آن موقع است که «این وطن، وطن بشود». از اینجاست که مفهومِ وطن، در بطن خود حاوی نوعی تناقض بنیادین نیز هست. ما معمولاً وطن را با مفهومِ «مرز» میشناسیم. امّا در این نگاهِ ما، وطن در عینِ حالی که «مرزنشین» است، «بیمرز» و آنسوی «مرز»های تکینگی و تکساحتی نیز گام برمیدارد. اینجاست که مسألهی ادبیّات و ملیگرایی و دموکراسی همه با یکدیگر به هم میپیوندد. ما این روش را در مورد شعرهای حافظ هم بهکار میبندیم. خوانندگانِ در طولِ اعصارِ شعرِ خواجه، هرگز منحصر به یک طیف و گروه خاص با نگرش ویژهای نبودهاند! ایرانی بودهاند با زبان مشترک فارسی، «به تفاوت هر رنگ و نشان»! شعر خوب، مثل وطن خوب، همانند عشق خوب و دلکش، خوانش یگانه و دربستی ندارد. اگر اینگونه بود نسل عشاق و وطنپرستان و منتقدین ادبی یکجا از جهان رخت برمیبستند... میخواستم بگویم: در وطنپرستیمان به تأویلها و تحلیلهای «دیگری» هم گوش فرا دهیم، چه بسا اصولاً وطن بسانِ شعر و عشق، چیزی بهجز «تفسیر» نباشد!
«دکتراسد آبشیرینی»
استاد دانشگاه شهید چمران اهواز
@vir486
اسپروز: نام کوهیست بسیار بلند و رفیع. این کوه در بندهش فصل ۱۲ بندهای ۲۹ و ۳۶ اسپروچ یاد شده و همانست که یونانیان آن را زاگرس خواندهاند. یشتها تألیف پورداود.
همی رفت آن شاه گیتی فروز
بزد گاه در پیش کوه اسپروز
همی گفت کاوسِ لشکرفروز
ببر گاه تا پیش کوهِ اسپروز
چو با درد و با رنج و غم دید روز
بیامد دمان تا بکوه اسپروز
شاهنامه فردوسی
@vir486
دی دامنش گرفتم کای گوهر عطایی
شب خوش مگو مرنجان کامشب از آن مایی
افروخت روی دلکش شد سرخ همچو اخگر
گفتا بس است درکش تا چند از این گدایی
گفتم رسول حق گفت حاجت ز روی نیکو
درخواه اگر بخواهی تا تو مظفر آیی
گفتا که روی نیکو خودکامه است و بدخو
زیرا که ناز و جورش دارد بسی روایی
گفتم اگر چنان است جورش حیات جان است
زیرا طلسم کان است هر گه بیازمایی
گفت این حدیث خام است روی نکو کدام است
این رنگ و نقش دام است مکر است و بیوفایی
چون جان جان ندارد میدانک آن ندارد
بس کس که جان سپارد در صورت فنایی
گفتم که خوش عذارا تو هست کن فنا را
زر ساز مس ما را تو جان کیمیایی
تسلیم مس بباید تا کیمیا بیابد
تو گندمی ولیکن بیرون آسیایی
گفتا تو ناسپاسی تو مس ناشناسی
در شک و در قیاسی زینها که مینمایی
گریان شدم به زاری گفتم که حکم داری
فریاد رس به یاری ای اصل روشنایی
چون دید اشک بنده آغاز کرد خنده
شد شرق و غرب زنده زان لطف آشنایی
ای همرهان و یاران گریید همچو باران
تا در چمن نگاران آرند خوش لقایی
دیوان شمس
مولانا
@vir486
چند نکته در باب کلیله و دمنه
این کتاب چنانکه در مقدمه کلیله و دمنه عربی و فارسی مندرج است از کتب خزینگی ملوك هند بوده است، و در زمان انوشیروان، طبیب دانائی، برزویه نام بامر شاهنشاه آن کتاب را از هند به ایران آورد و بزبان پهلوی ترجمه کرد و درخواست کرد تا بزرگمهر بختگان حكيم و مشاور دربار، يك باب بر آن بنام باب «برزویه» برافزاید و او نیز چنین کرد.
نام اصلی کتاب بزبان سنسکریت «کرتکا دمنکا » بودهاست و در زبان پهلوی کلیگ و دمنگ گفتند، و در زبان دری که کافهای اواخر کلمات بهاء غير ملفوظ بدل میشود «کلیله و دمنه» شدهاست و هنوز هم در هندوستان ابوابی از این کتاب در ادبیات سنسکریت باقی است و نیز در کتب متفرقه هنود بابهائی جداجدا از آن کتاب دیده میشود.
این کتاب از عهد قدیم مورد توجه ملوك و بزرگان ایران و عرب بوده است وقتی جاسوسی از لشکر گاه بهرام چوبین پس از آنکه با هرمزد خلاف آشکار کرده بود، بعد این بازگشت شاهنشاه از وی در ضمن سؤالها پرسید که بهرام اوقات فراغت را چگونه میگذراند. آن مرد گفت: بهرام هنگام فراغت در خرگاه بخواندن کلیله و دمنه وقت میگذارد. و نیز مامون از خلفای بنیالعباس باین کتاب توجه فراوان داشت و آنرا در خزانه نهاده بود. و نیز گویند فضلبنسهل از آن پیش که اسلام آورد روزی قرآن میخواند، یکی از دوستان با او گفت چون یافتی قرآنرا ؟ فضل گفت: خوش چون کلیله و دمنه .... و نیز برامکه، شاعرِ خود ابانبنعبدالحميد اللاحقى را بنظم کلیله امر کردند برای آنکه بتوانند آنرا بسهولت از بر کنند.
سبکشناسی
محمدتقی بهار
جلد دوم
ص ۲۵۱
@vir486
کسی کو به دانش تُوانگر بود
زِ گفت، او به کردار بهتر بود
شاهنامه فردوسی
@vir486
«قلم را آن زبان نَبوَد که سرِّ عشق گوید باز
ورایِ حد تقریر است شرحِ آرزومندی»!
در اندیشهی لاکان آنچه بهگفتهی حافظ «ورای حد تقریر» است، «امر واقع» نام گرفته است. امر واقع علیرغم اینکه «ناگفتنی» است، امّا ناگزیر و مایهی انسجام همان «زبانِ قلم» است. بدین معنی که قلم و زبانش هرچند از تقریر امر واقع عاجز است، فارغ از این عجز نیز این زبان خود از اساس وجود نمیداشت. مجموعهی تاویلها، بین سطور، بدخوانشیها، چندمعناییها و تعویقِ مادامالعمری که در دیوان خواجه مییابید همه و همه مشمول امر واقع لاکانیاند و این خود باز نشأتگرفته از همین «قلم و زبان» شعرِ اویند. فقدانْ ایجادکنندهی میل است (فروید) و اگر این میل به پُر کردن حفرهی پرناشدنیِ امر واقع نبود اصولاً زبان شکل نمیگرفت، ما میگوییم تا خودمان را خالی کنیم و وقتی گفتیم تازه «خالیها» خودشان را به ما عیان میکنند. پس «خالیگاه»، قبل و بعد از «زبان» بهقدرت استوار و نازدودنی است! و با شرح و تقریر و بیان نیز گویی هیچچیز گفته نشده است! مفهوم آزادی چیزی بهجز در راه بودن، تعویق و صیرورت و شدن نیست! قلم را اگر آن زبانی بود که بتوانست روزی شرح آرزومندی را تمام و کمال تقریر کند، دیگر قلم نبود..
«دکتر اسد آبشیرینی»
استاد دانشگاه چمران اهواز
@vir486
عهد پهلوانی
بخش نخست
این عهد با صراع( نزاع) تازهیی میان خیر و شر آغاز میگردد و آن کاوه آهنگر و فریدون پسر آتبین( آبتین) است در برابر بیداد گریهای ضحاک.
دوره پهلوانی از قیام کاوه آغاز میشود و بقتل رستم و سلطنت بهمن پسر اسفندیار پایان میپذیرد. این قسمت از مهمترین و بهترین قسمتهای شاهنامه و قسمت واقعی حماسه ملی ایران و حاوی عالیترین نمونه اشعار فارسی است.
پس از زوال سلطنت ضحاک نخستین امر مهم این عهد تقسیم جهانست میان ایرج و سلم و تور و پدید آمدن پادشاهیهای روم و ایران و توران. اثر آشکار این تقسیم آغاز شدن جنگ های متعدد ایران و توران و کینهیست که میان روم و ایران وجود یافت.
در این عهد پهلوانان بزرگ و قهرمانان داستانهای حماسی ما در عرصه شاهنامه ظاهر می شوند. نخستین بار کاوه بیاری فریدون و نبرد با ضحاک ماردوش بر میخیزد و جنگهای بزرگ داستانی بدست او آغاز میگردد اما تا این هنگام معمولا پادشاهان در جنگ مداخله مستقیم میکردند و دورۀ واقعی ظهور پهلوانان عهد منوچهر گیرنده انتقام ایرجست. در اواخر عهد فریدون که دوره کینجویی منوچهر آغاز میگردد نام پهلوانان بزرگی مانند کاوه و پسرش قارن و گرشاسپ و سام و نریمان دیده میشود و منوچهر بیاری این پهلوانان توانست کین ایرج را بکشد و سلم و تور را بکیفر کردار خود رساند.
داستان زیبا و باشکوه زال پسر سام بعهد منوچهر منسوبست و این نخستین داستان حماسی و پر حادثه و در عین حال عاشقانه شاهنامه است که در آن مضامین حماسی و غنائی ببهترین صورتی بهم آمیخته است. داستان تولد رستم و پهلوانیهای او در آغاز حیات یعنی کشتن پیل سپید و گشودن در سپند نیز منسوب بعهد منوچهرست.
حماسهسرایی در ایران
نگارش دکتر ذبیحالله صفا
ص ۲۰۸
@vir486
اندر گذر کردن روزگار
درستی و هم دردمندی بُوَد
گهی خوشّی و گه نژندی بُوَد
شما دل مدارید چندین به غم
که از غم شود جانِ خرّم دُژم
فردوسی
@vir486
دورهی اساطیری
یعنی عهد كيومرث و هوشنگ و طهمورث و جمشید و ضحاك تا ظهور فریدون. این دوره عهد پیدا شدن حکومت و پیبردن آدمی بخوراک و پوشاك و مسكن و كشف آتش و آموختن زراعت و پیشههاست. درین عهد نزاع آدمیان و دیوان اساس واقعی داستان شاهانست. این نزاع سرانجام بسود آدمیان پایان پذیرفت و براثر قدرت طهمورث و جمشید دیوان مطاوع( فرمانبردار) آدمیان گشتند و آنان را بر بسیاری از اسرار تمدن خاصه خط و بنای مساکن آشنا ساختند. اما از عهد فریدون دیگر جنگ آدمیان و دیوان اساس کار شاهنامه نیست و تنها در عهد منوچهر و سپس در پادشاهی کاوس بجنگ ایرانیان با دیوان اشارتی شدهاست و در عهد کاوس جنگ شدیدی میان این دو دسته بر سر تصرف مازندران درگرفت. در اوستا و مآخذ پهلوی این صراع(نزاع) در عهد فریدون بشدت ادامه دارد چنانکه کار بزرگ فریدون منکوب کردن دیوان مازندران و دروغ پرستان و رن (گیلان) و دیلمان است . در بعضی از داستانهای حماسی دیگر یعنی گرشاسینامه و شاهنامه دامنه این صراع بعهد ضحاك و فریدون و منوچهر کشیده میشود .
حماسهسرایی در ایران
نگارش دکتر ذبیحالله صفا
ص ۲۰۶و۲۰۷
@vir486
مَرد را دردی اگر باشد، خوش است
دردِ بیدردی علاجش آتش است
(مجذوب علیشاه)
@vir486
ایران سرزمین شگفتآوری است؛ تاریخ او از نظر رنگارنگی و گوناگونی کمنظیر است. بزرگترین مردان و پَستترین مردان در این آب و خاک پرورده شدهاند، حوادثی که بر سر او آمده بدانگونه است که در خورِ کشورِ برگزیده و بزرگی است؛ فتحهای درخشان داشته است و شکستهای شرمآور، مصیبتهای بسیار و کامرواییهای بسیار...
گویی روزگار همهی بلاها و بازیهای خود را بر ایران آزموده است. او را بارها بر لبِ پرتگاه بُرده و باز از افتادن بازش داشته.
ایــران، شاید سختجانترین کشورهای دنیاست. دورههایی بوده است که با نیمهجانی زندگی کرده امّا از نفس نیفتاده؛ و چون بیمارانی که میخواهند نزدیکانِ خود را بیازمایند درست در همان لحظه که همه از او امید برگرفته بودند، چشم گشوده است و زندگی را از سرگرفته.
#ایران_را_از_یاد_نبریم
دکتر محمّدعلی اسلامینُدوشن
@vir486
آژیر: حذر، برحذر، محتاط، بپرهیز.
کنون باید آژیر بودن ز شیر
که در مهرگان بچه دارند زیر
که برگشت از اینگونه افراسیاب
همانا بجنگ تو دارد شتاب
سپه را بیارای و آژیر باش
شب و روز با ترکش و تیر باش
@vir486
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
#سعدی
بخشی از ساز و آواز دشتی - برنامه موسیقی ایرانی حاصل عشق
بانو دلکش
@vir486
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم
مستیم بدان حد که ره خانه ندانیم
در عشق تو از عاقله عقل بِرَستیم
جز حالت شوریدهی دیوانه ندانیم
در باغ به جز عکس رخ دوست نبینیم
وز شاخ به جز حالت مستانه ندانیم
گفتند در این دام یکی دانه نهادهست
در دام چنانیم که ما دانه ندانیم
امروز از این نکته و افسانه مخوانید
کافسون نپذیرد دل و افسانه ندانیم
چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما
کز بیخودی از زلف تو تا شانه ندانیم
باده ده و کم پرس که چندم قدح است این
کز یاد تو ما باده ز پیمانه ندانیم
مولانا
@vir486
کانال شعر و مشاعرهی شوکران شعر
انتخاب و گزینش تکبیتهای ناب از ادب پارسی
@shokaran3
@shokaran3
@shokaran3
@shokaran3
هر روز مرا عشق نگاری بسر آید
در باز کند ناگه و گستاخ در آید
ور در بدو سه قفل گرانسنگ ببندم
ره جوید و چون مورچه از خاک برآید
ور شب کنم از خانه بجای دگر آیم
او شب کند ازخانه بجای دگر آید
جورم ز دل خویشست از عشق چه نالم
عشق ار چه درازست هم آخر بسر آید
دل عاشق آنست که بی عشق نباشد
ای وای دلی کو ز پی عشق برآید
گر عاشق عشقست و غم عشق مر او راست
آخر نه غم عشق مر او را بسر آید
دل چون سپری گردد اندوه ندارم
گر کوه احد برفتد و بر جگر آید
نی نی غلطست این ز همه چیزی دل به
گر دل بسر آید چه خلل در بصر آید
فرخیسیستانی
@vir486
چرا رمان نمیتواند شعر را شکست دهد؟

چرا رمان نمیتواند شعر را شکست دهد؟
به نقل از نیویورکتایمز- سؤال اینجاست که چرا مردم برای همه اتفاقات مهم زندگی خود از جمله عروسی، مراسم ختم، موضوعات غمانگیز، ستایش انسانها، جشنهای تولد و غیره به شعر رو میآورند. چرا؟
شاید به این دلیل که زبان شعر به زبان روزمره انسانها نزدیک است و البته شعر اتفاقات روزمره انسانها را ارج مینهد. «دابلیو. اس. مروین»، شاعر زمانی گفته بود: «شعر انسانها را در خصوصیترین و شخصیترین لحظات زندگیشان، در زمان غم و شادی مخاطب قرار میدهد زیرا فقط همین فرم ادبی است که میتواند تا این حد و با چند کلمه به انسان نزدیک باشد. در نتیجه میتوان گفت که شعر به ریشههای زبان نزدیکی بسیاری دارد.»
در این باره نظر بسیاری از متخصصین را جویا شدیم. «لوئیس گلوک»، نویسنده درباره فروش کتاب گفت: «کتب شعر بسیار خوب به فروش میروند و این شاید به دلیل این است که شعر انسان را دچار هیجان میکند.»
«یانیس ریتسوس»، شاعر یونانی به دلیل زندانی بودن شعرهایش را روی برگههای سیگارش مینوشت و آنها را در دوخت آستین لباسش مخفی میکرد و پس از آزادی مجموعه شعری را با خود از زندان به بیرون آورد که اغلب کوتاه بودند.
«آیرینا راتوشینسکایا»، شاعر اوکراینی در دوره حبس خود در زندان شعرهایش را بر روی قالب صابون مینوشت و هنگامی که اشعارش را حفظ میکرد با آنها لباسهایش را میشست.
«ریچارد فورد»، داستاننویس نظر متفاوتی نسبت به همکاران خود دارد. از نظر او چرایی اهمیت شعر پاسخ خوبی برای اهمیت شعر نیست. شعر شاید ریشه مشترکی با دیگر گونههای ادبی داشته باشد. اما سؤال جالبتر این است که طبیعت تجربه انسانی چیست که سبب میشود از زبان بهره بگیرد و چنین فرم ادبی را به مرحله آفرینش برساند؟ در مورد شعر نمیتوان کلیگویی کرد. شعر خود به تنهایی نیازی را در انسان بیدار میکند که توانایی اقناع آن را نیز دارد و همین دلیلی بر بزرگی و عظمت آن است.
چرا مردم به دنبال شعری خوب برای نوشتن بر سنگ قبر عزیزان خود هستند؟ به این دلیل که مردم حرفی که خود توانایی بیان آن را ندارند در شعر مییابند.
چرا باید شعر بخوانیم؟ «امیلی دیکنسون»، شاعر آمریکایی قرن نوزدهم سالها پیش گفته بود: «وقتی کتاب میخوانم وجودم چنان یخ میکند که هیچ آتشی نمیتواند آن را گرم کند. تنها شعر توانایی آرام کردن من را دارد. وقتی در بالای سرم حس عجیبی دارم میدانم که شعری جدید در ذهن من در حال متولد شدن است.»
خواندن پاسخ «روبرت هاس»، شاعر در پاسخ به اینکه چرا شعر از اهمیت زیادی در زندگی بشر برخوردار است خالی از لطف نیست. وی میگوید: «کتاب «بهشت گمشده» نوشته «جان میلتون» در 1500 نسخه به چاپ رسید و زبان انگلیسی را کاملا تغییر داد. کمی پس از آن «ویلیام ووردزورث»، شاعر انگلیسی ایدهای جدید از طبیعت کسب کرد. شعر در وقع آرشیو حافظه بشری است که به او تاریخچه کاملی از انسان و عقایدش در طول تاریخ میدهد.»
بسیاری از ناشران از خود میپرسند چرا وقتی داستان بازار بهتری دارد باید به دنبال انتشار و فروش کتب شعر باشند. جواب مشخص است. به این دلیل که ما وظیفه داریم زبان زمانه خود را دستنخورده به نسلهای آینده منتقل کنیم.
«والاس استیونس»، شاعر آمریکایی قرن بیستم سالها پیش گفته بود: «وظیفه شعر این است که به انسانها کمک کند زندگی کنند.» از آنجا که وی مردی اقتصادی بود به پول اهمیت زیادی میداد گفته بود «پول یک نوع شعر است.» بهتر است سخن او را اصلاح کنیم و بگوییم «شعر یک نوع پول است.» و در پایان سخن او را تأیید کنیم که گفته بود «تخیل تنها قدرتی است که انسان با آن بر طبیعت برتری دارد» و شعر عالیترین نوع بروز این قدرت است.
@vir486
پیوندِ عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوارِ خویش باش، غم روزگار چیست؟
حافظ
@vir486
شعر جالب و خواندنی که بر سنگ مزار ایرجمیرزا نقش بستهاست.
ای نکویان که در این دنیایید
یا از این بعد به دنیا آیید
این که خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرین سخنم
مدفن عشق جهانست اینجا
یک جهان عشق نهانست اینجا
عاشقی بوده به دنیا فن من
مدفن عشق بُوَد مدفن من
آنچه از مال جهان هستی بود
صرف عیش و طَرَب و مستی بود
هرکه را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زندهی من عاشق اوست
من همانم که در ایام حیات
بیشما صرف نکردم اوقات
تا مرا روح و روان در تن بود
شوق دیدار شما در من بود
بعد چون رخت ز دنیا بستم
باز در راه شما بنشستم
گرچه امروز به خاکم مأواست
چشم من باز به دنبال شماست
بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید به خاکم قدمی
گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید !
@vir486
جمشید اگر جامِ جَمَش را بفروشد!
مجنون، لقبِ مُحتَرمش را بفروشد!
آدم برود محضرِ جبریلِ امین و
تک برگیِ حَقُ القَدَمَش را بفروشد!
بعد از سفری با دم کوتاه خروسش
عباس بیاید قَسَمَش را بفروشد!
شاعر بنشیند لبِ اندوهِ خیابان
چای و غزلِ تازه دَمَش را بفروشد!
قابیل برای دیه یِ حضرتِ هابیل
یک دانگ هوایِ حَرَمَش را بفروشد!
درویش، تبرزین بزند بر دلِ کشکول
در کوچه خیابان، کَرَمَش را بفروشد!
من میخرم اینها که فروشیست، ولیکن
لعنت به کسی که قَلَمَش را بفروشد ................ . «حسینضمیری» شاعر، نویسنده و پژوهشگر حوزه فرهنگ عامه در استان گلستان
@vir486
نذر کردم گر ازین غم به در آیم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان بروم
#حافظ
#محمدرضا_شجریان
@vir486