تبلیغ و تبادل: @Rodin66 کانالهای ادبی: @vir486 @ShearZii
پهلوانان سیستان
بزرگترین و نامآورترین پهلوانان ایران در حماسههای ملی ما از سیستان برخاستهاند. این پهلوانان از خاندان بزرگی بودند که نژادشان به جمشید میپیوست. جمشید هنگام فرار از ضحاک با دختر کورنک، شاه زابلستان تزویج کرد و از او پسری بنام تور پدید آمد . از تور شیدسپ و از شیدسپ طورگ و از طورگ شم و از شم اثرط و از اثرط کرشاسپ و از گرشاسپ نریمان و از نریمان سام معروف به سام يكزخم . .
بشد سام يكزخم و بنشست زال
می و مجلس آراست بفراخت بال
حماسهسرایی در ایران
نگارش دکتر ذبیحالله صفا
ص۵۵۴
@vir486
چنین شبهای بیپایان و من بر بستر اندوه
از آن پهلو به این پهلو، از این پهلو به آن پهلو.
امیرخسرو دهلوی
@vir486
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
“ملک الشعرا بهار”
@vir486
کجا خیزد از کارِ بیداد، داد
شاهنامه
حکیم فردوسی
تصحیح استاد خالقیمطلق
@vir486
جایی از شاهنامه وقتی رستم و پیرانِ ویسه بهم میرسند، پیران اینگونه ادب را به جا میآورد و شروع به پرسیدن احوال خانواده رستم و بزرگان ایران میکنه.
اینجاست که میگویند دشمن دانا به از دوستِ نادان.
بدو گفت پیران که ای پیلتن
درودی ز یزدان بر آن انجمن
ز نیکیدهش آفرینِ تو باد
فلک را گذر بر نگینِ تو باد
ز یزدان سپاس و بدویم پناه
که دیدم ترا زنده بر جایگاه
زواره فرامرز و زالِ سوار
که او ماند از خسروان یادگار
درستند و شاداندل و سرفراز؟
کزیشان مبادا جهان بینیاز
بگویم ترا گر نداری گران
گله کردن کهتر از مهتران
دیداری از این شریفتر که دید؛ درود و آفرین و آرزوی کامرانی و سپاس از خداوند برای تندرستی هماورد و پرسیدن از کسان و خویشاناو.
گفتوگویی ازین مهربانتر آن هم دو هماورد.
دو دوست بیآنکه بخواهند در مقام دشماناند و چاره ندارند. آنها دوستاند چون جوانمردند، هنرهای دشمن را در غبار و گرد نمیپوشند، میبینند و بزرگی و مردانگی را پاس میدارند و دادِ دشمن را آنچنان که سزاوار اوست میدهند.
ارمغان مور
شاهرخ مسکوب
ص۲۵۶
@vir486
زندگی
زندگی من
دست از سقوط بردار
دست از رنج بردار
زندگی من
دست از پیوستن به آتش بردار
از سکوتِ بی تکلف
از سنگ های سبز در خانه ی شب
دست از سقوط و رنج بردار، زندگی من
#آلخاندرا_پیسارنیک
@vir486
سیّاوُش یا سیّاوُخش
سیّاورشن که نام سیاوش در اوستاست از دو جزء سیّا یعنی سیاه و ارَشَن بمعنی نر و حیوانِ نر آمدهاست و بنابراین میتوان آنرا بنابر سنت ایرانیان قدیم دارندهی اسبِ گُشن سیاه معنی کرد. این نام در پهلوی سیّاوُش یا سیّاوُخش و در فارسی نیز بهمین صورت آمدهاست. در شاهنامه سیاوش صاحب اسبی است بنام شبرنگِ بهزاد و یقینا میان داستان این اسب و معنی اسم سیّاورشن ارتباطی موجود است.
در متون پهلوی سیاوش را پسر کیاوس( کاوس) و پدرِ کیخسرو دانستهاند در صورتیکه در اوستا از نسبت سیاوش به کاوس سخنی نرفتهاست.
حماسهسرایی در ایران
تألیف ذبیحالله صفا
ص ۵۱۲
نشر امیرکبیر
@vir486
دعایی از اوستا
ای مزدا
همهی خوشیها و شادکامیهای زندگی را که از آنِ تُست( آنها که بود و هست و خواهد بود)، به خواست خود در همین جهان به ما ببخش.
اوستا
ابراهیم پورداوود
ص ۶۰
@vir486
هر روز یک رباعی
رباعیات منسوب به حافظ در نسخههای معدودی وجود دارد که در آنها هم شماره رباعیها و متن آنها با یکدیگر مطابق نیست اما نکتهی مهم آن است که هیچ یک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این شاعر بزرگ غزلسرا نمیافزاید. بعضی از این رباعیها نیز بسیار سست و عامیانه است بحدی که هر ذوق سلیمی از انتساب آنها به حافظ تحاشی دارد.
رباعی شماره ۲۱
چون جامه ز تن بر کشد آن مشکین خال
ماهی که نظیر خود ندارد به کمال
در سینه ز نازکی دلش بتوان دید
مانندهی سنگ خاره در آبِ زلال
دیوان حافظ
تصحیح روانشاد خانلری
جلد دوم
@vir486
#فرخی_یزدی
آیتی در مجله نمکدان درباره تحصیلات فرخی چنین نوشته است: «فرخی تحصیلات زیادی نداشت فقط در مکاتیب و مدارس قدیمه فارسی را با اندکی از مقدمات عربی تا نیمی از انموذج ،آموخته بود ولی پس از دریافتن آن مقدار خط وسواد علاقه اشعار شعرا پیدا کرده و بطور دائم دیوانهای شعر را مطالعه میکرد و بیش از همه کلیات سعدی و دیوان مسعود سعد سلمان همدمش بود بطوری که خودش حکایت میکرد، طبعش از بررسی اشعار سعدی به شعر میل کرد ولی از اشعار مسعود سعد متأثر شده، میخواست شعر و شاعری را بدرود گوید عاقبت روح سعدی بر او غلبه یافته و به سرودن اشعار آغاز کرد و بارها میگفت هیچ شعر از اشعار سعدی مانند این رباعی در من اثر نکرد که شیخ سعدی میفرماید:
گر در همه شهر یکسر نیشتر است
در پای کسی رود که درویشتر است
با اینهمه راستی که میزان دارد
میل از طرفی کند که زر بیشتر است
#فرخی_ یزدی
تصحیح حسین مکی
@vir486
اندر احوالِ این سالهای ما.
بادِ فرومایگی وزید، وزو
صورتِ نیکی نژند و محزون شد
ناصرخسرو
نژند: اندوهگین، محزون
@vir486
هر روز یک رباعی
رباعیات منسوب به حافظ در نسخههای معدودی وجود دارد که در آنها هم شماره رباعیها و متن آنها با یکدیگر مطابق نیست اما نکتهی مهم آن است که هیچ یک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این شاعر بزرگ غزلسرا نمیافزاید. بعضی از این رباعیها نیز بسیار سست و عامیانه است بحدی که هر ذوق سلیمی از انتساب آنها به حافظ تحاشی دارد.
رباعی شماره ۲۰
چشم تو که سحرِ بابلست استادش
یا رب که فسونها برواد از یادش
زان دانه که حُسن کرد در گوش وصال
آویزهی در نظم حافظ بادش
دیوان حافظ
تصحیح روانشاد خانلری
جلد دوم
@vir486
وحدت تجربهی روحی
در غزل هیچ یک از استادان و بزرگان ادب فارسی آن وحدت حال یا وحدت تجربه روحی که در غزل مولانا دیده میشود وجود ندارد. ما مُنکر نمونههای درخشانی ازین ویژگی در کار عطار نیستیم و حتی گاه در سنایی. اما چنین امتیازی از آن گونه که در سراسر دیوان شمس وجود دارد بیگمان در انحصار خلاقیت مولاناست و حاصل بوطیقای جسوری که هیچ مانعی را برنمیتابد و همه چیز را از سر راه خود برمیدارد، به نیروی آن حال. در همین عرصه وحدت تجربه روحانی، مولانا گاه غزلی آغاز میکند و درست بمانندِ یک خطابه یا گفتار discourse تا پایان حرف خودش را میزند.
در عشق زندهبودن( گزیدهی غزلیات شمس)
#شفیعی_کدکنی
ص ۹۰
@vir486
آن که تسبیح ز دستش نفتادی هرگز
دیدمش دوش سرِ شیشه به لب وا میکرد...
#صائب_تبریزی
@vir486
هر روز یک رباعی
رباعیات منسوب به حافظ در نسخههای معدودی وجود دارد که در آنها هم شماره رباعیها و متن آنها با یکدیگر مطابق نیست اما نکتهی مهم آن است که هیچ یک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این شاعر بزرگ غزلسرا نمیافزاید. بعضی از این رباعیها نیز بسیار سست و عامیانه است بحدی که هر ذوق سلیمی از انتساب آنها به حافظ تحاشی دارد.
رباعی شماره ۱۸
در سنبلش آویختم از رویِ نیاز
گفتممن سودازده را چاره بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوش آویز نه در عمر دراز
دیوان حافظ
تصحیح روانشاد خانلری
جلد دوم
@vir486
مرا تهدید فردا میدهد واعظ، نمیداند
که من امروز در دوزخ ز چشم عاقبت بینم
نظر واکردهام در وحشتآباد پریشانی
بناتالنعش آید در نظر چون عقدِ پروینم
صائب
@vir486
سخن بستر آگاهی است، به عبارت دیگر این آگاهی در بستر سخن جریان مییابد و راه به جایی میبرد.
چنین دردهایی، اگر سخن نباشد، در صاحبِ درد پنهان میماند و در نهایت با او از یاد میرود.
ارمغان مور
شاهرخ مسکوب
ص ۲۵۸
@vir486
مثنویخوانی
شرح دفتر نخست مثنوی، جلسه بیست و سوم:
شرح بیتهای ۴۴۳←۴۷۶.
شرح دکتر پورمختار
@vir486
آمدهاست که جمشید چهار چیز را برانداخت و آنها: مستی، دوستی دروغی و بد، بدکیشی، خودپرستی بود، و ضحاک این عیبها را بازگرداند.
حماسهسرایی در ایران
تألیف دکتر ذبیحالله صفا
ص ۴۳۵
@vir486
در ره فرهنگ و آئین وطن غفلت مورز
ملک بیفرهنگ و بیآئین درختی بیبر است
“ملک الشعرا بهار”
@vir486
مثنویخوانی
شرح دفتر نخست مثنوی، جلسه بیست و دوم:
شرح بیتهای ۴۱۵←۴۴۲.
شرح دکتر پورمختار
@vir486
وطن ویرانه از یار است یا اغیار، یا هر دو؟
مصیبت از مسلمان هاست یا کفار، یا هر دو؟
همه داد وطنخواهی زنند، اما نمیدانم
وطنخواهی به گفتار است یا کردار، یا هر دو؟
وطن را فتنهی مسند نشینان داد بر دشمن
و یا این مردم بی دانش بازار، یا هر دو؟
کمند بندگی بر گردن بیچارگان محکم
ز بند سبحه شد یا رشتهی زنار، یا هر دو؟
وکیل از خدمت ملت تغافل میکند عمدا
و یا باشد وزیر از مملکت بیزار، یا هر دو؟
وکیلان و وزیرانند خائن، فاش میگویم؛
اگر در زیر تیغم یا به روی دار، یا هر دو!
تو را روزی به کشتن میدهد ناچار، (لاهوتی)
زبان راستگو، یا طبع آتشبار، یا هر دو!
«ابوالقاسم لاهوتی»
@vir486
سخن گفتن از باده و مستی میان شاعران امری رایج بوده و هست نهایت در زبان عرفای بزرگی چون سنائی و عطار و جلالالدين وجه تعبیر و وسیله ایست برای ادای معانی دیگر اما خیام برخلاف آنان از باده باده میخواهد و در حافظ به هر دو صورت آمده گاهی وجه تعبیر است و برای بیان مقاصد دیگری بکار رفته و گاهی حقیقت آنرا میخواهد.
سعدی کمتر از بادهگساری دم زده و آنچه در این باب گفته گوئی قصد انشائی در کار نبوده، صورتی ظاهر و قالبی است برای بیان شور عشق اما میان قصیدهسرایان توصیف مجالس بزم و ستایش باده خیلی متداول هم زمینهایست برای رسیدن بمدح و هم از میل غریزی خود دم میزنند. باده سنائی رودکی، فرخی، منوچهری حاکی از رندی و طبع مایل بخوشی آنانست قرینه و امارتی موجود نیست که جز آنچه گفتهاند خواسته باشند. خاقانی نیز چنین بوده وصفهای دقیق و گوناگون او از باده ستودن بادهگساری با مدادی بحدیکه صبوحی و صبح مکررترین موضوعی است که از زبان وی جاری شده او را شیفته باده نشان میدهد ولی با این تفاوت قابل تأمل و ملاحظه که از این حیث به خیام و حافظ نزدیک میشود تنها عیاشی او را به باده گساری نمیکشاند آنرا گناه مرتکب نمیشود نوعی اباحه فکری از آن استشمام میشود و غرابت از اینجا سرچشمه میگیرد زیرا اوچون خیام و حافظ پا را از خط بیرون ننهاده و در دائره مقررات شرعی محصور مانده است.
خاقانی( شاعری دیرآشنا)
علی دشتی
ص ۱۹۸
@vir486
معشوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من
ای آنكه ذكر عشق تو شام و سحر كنم
“میرزاده عشقی”
@vir486
خریداران دکّانِ بیرونق
بزارید وقتی زنی پیشِ شوی
که دیگر مخَر نان ز بقّال کوی
بهدلداری، آن مرد صاحبنیاز
به زن گفت کای روشنایی، بساز
به امّید ما کلبه اینجا گرفت
نه مردی بوَد نفع از او واگرفت
رهِ نیکمردانِ آزاده گیر
چو اِستادهای، دستِ افتاده گیر
ببخشای کآنان که مردِ حقند
خریدار دکّانِ بیرونقند
جوانمرد اگر راست خواهی ولیست
کرم، پیشهٔ شاه مردان، علیست
بوستان سعدی، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، ص ۸۳
@vir486
ایران از پای نمیاُفتد، میتپد و چون قُقنوس از خاکستر خود برمیخیزد؛ مانندِ دُلفین جَست میزند و پیدا میشود و نهان میشود، و باز از نو پدیدار. هر کجا که گمان کنید که نیست، درست همانجا هست، در هر لباس، هر سیما، چه در زربفت و چه در کرباس، چه گویا و چه خاموش.
هزاران هزار صدا در خرابههایِ تو پیچید که: «دیوان آمد، دیوان آمد!» این صدا در خرابههایِ دیگر نیز پیچیده است و گوشِ روزگار با آن آشناست؛ ولی دیوان میآیند و میروند، غولان میآیند و میروند، دوالپایان پاورچین پاورچین میگذرند، و آن روندهٔ بزرگ که ایران نام دارد، میماند.
#محمدعلی_اسلامیندوشن
برگرفته از فصلنامهٔ هستی، تابستانِ ۱۳۷۲ خورشیدی، صص ۱۸۴–۱۸۳
@vir486
از آن هنگام که شما فرمان میرانید، بدترین فرمانها را روا میدارید.
آنکسان را که از منش نیک دور شوند و از خرد مزدا اهورا و راستی روی برتابند باید دوستان دیوان نام نهاد.
گاثاها
اوستا
استاد ابراهیم پورداوود
ص ۴۸
@vir486
رحم آوردن بر بدان ستم است بر نیکان، عفو کردن از ظالمان جور است بر درویشان.
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه میکند به انبازی
گلستان_ سعدی
@vir486
آمدهاست که جمشید چهار چیز را برانداخت و آنها: مستی، دوستی دروغی و بد، بدکیشی، خودپرستی بود، و ضحاک این عیبها را بازگرداند.
حماسهسرایی در ایران
تألیف دکتر ذبیحالله صفا
ص ۴۳۵
@vir486
میدان فراخ و مرد میدانی نی
احوال جهان چنانکه میدانی نی
ظاهرهاشان به اولیا ماند لیک
در باطنشان بوی مسلمانی نی
مولانا
@vir486