#استاد_شجریان
#هوشنگ_ابتهاج
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا عکس دل ماست در ایینه ی جان
تا چه رنگ اورد این چرخ کبود ای ساقی
تشنه ی خون زمین است فلک وین مه نو
کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی
بسکه شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
حق به دست دل من بود که بر محرم عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
در فرو بند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی
@sherroghazal🌸🍃
من پشیمان نیستم
من به این تسلیم می اندیشم ، این تسلیم دردآلود
من صلیب سرنوشتم را
بر فراز قتلگاه خویش بوسیدم
در خیابان های سرد شب
جز خداحافظ ، خداحافظ صدائی نیست
من پشیمان نیستم
قلب من گوئی در آنسوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
وگل قاصد که بر دریاچه های باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد
#فروغ_فرخزاد
@sherroghazal🌸🍃
گفت آسان گیر بر خود کارها، کز روی طبع
سخت میگیرد جهان بر مردمان سختکوش
#حضرت_حافظ
@sherroghazal🌸🍃
🙂 زندگی اونقدر جدی نیست که بخاطرش لبخند را از خودمان دریغ کنیم!
زندگی سبزترین
آیه در اندیشهی برگ..
زندگی حس شکوفاییِ
یک مزرعه در باورِ بذر..
زندگی ترجمهی روشنِ
خاک است در آیینهی عشق..
زندگی فهمِ نفهمیدن هاست...
#سهراب_سپهری
@sherroghazal🌸🍃
شب ها که در خیابان خلوت خواب
پا به پای غرور و قافیه می روی
مرگ با لباس چین دار بلندش
پای پنجره ی اتاقم می آید
سوت می زند
و منتظر می ماند
قوطی قرص های این قلب بی قرار که سبک تر شد
مرگ هم بر می گردد
می رود سراغ سرایدار پیر همسایه
نه ! عزیز دلم
تازگی بوف کور هدایت را نخوانده ام
اینها که نوشتم حقیقت محض است
باور نمی کنی ، یک شب به کوچه ی دلتنگ ما بکوچ
کنار همان درخت که پر از خاطرات خط خورده است
بایست و تماشا کن
تا ببینی چکونه به دامن دریا و گریه می روم
بس کن ای دل ساده
صفحه صفحه برای که گریهمی کنی ؟
کتاب کبود گریه ها را آهسته ببند
تا خواب بی خروس بانوی بهار را بر هم نزنی
گوش کن! درمانده ی درد آلود
از پس پرده های پنجره
صدای سوت می آید
#یغما_گلروئی
@sherroghazal🌸🍃
از من
تنها تو ماندهای
پر باز میکنم
بالم بر آسمان غروب میساید
و شب میشود
تنها
در ظلمات جهان میگردم و
از بادها و شب پرگانم بیم نیست
از من تنها تو ماندهای
#شمس_لنگرودی
@sherroghazal🌸🍃
با من بمان
اندکی بیشتر با من بمان
ای سایه ی گریزان آرامشم
ای سنجاق شده
بر هر نفسی که پیش از اولین سوال فرو می برم
بانوی من
تو آن تشنگی هستی
که عطش را فرو می نشاند
کدام آغوش می تواند
چون آغوش تو
کودکی را آنقدر عشق ببخشد
که هرگز
کسی را نکشد
#لئونارد_کوهن
@sherroghazal🌸🍃
وقتیڪه شب فرو میافتاد
رحمت نثار من میشد
دروازههای محراب گشوده میشد به تمامی
و در تاریڪی دستهای ما میدرخشید
آنگاه ڪه به آرامی ما را در خود میگرفت
و به هنگام بیدار شدن دعا میڪردم
خوش باش و شاد زی
و میدانستم دعای نابهنگامی است!
#آرسنی_تارکوفسکی
صدای #پرویز_بهرام
پ.ن : فیلم آینه"آندری تارکوفسکی"
@sherroghazal🌸🍃
#دلتنگی_به_وقت_نیمه_شب...
همیشه یک نفر را داشته باشید
که وقتی از زمین و زمان شاکی شدید،
بشود وکیل و حق را فقط بدهد به شما
حالا میخواهد
حق با شما باشد
یا نه
اصلا مهم نیست
یک نفر که
ترجیح مکررش،
اولویت اکیدش
به همه ی دنیا فقط شما باشید
یک نفر که وقتی در غربت دنیا گم و گور شدید
با یک "دیوونه غصه ی چی رو میخوری؟
من که هستم" گفتن گند بزند
به همه ی دلتنگی ها
به همه ی درد ها
به همه ی تنهایی ها...
یک نفر که وقتی خسته روبروی دنیا زانو زدید
فقط با دیدن پیامش بلند شوید
و با همان دنیا تا آخر دنیا بجنگید
نه با دیدن چشمانش
و نه حتی با شنیدن صدایش
بلکه فقط با دیدن پیامش
همین!
#محسن_نساجی
@sherroghazal🌸🍃
اگر شبی
فانوس نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی خیابان خاطره برخوردی،
و عده ای به تو گفتند
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد،
تو حرفشان را باور نکن...
تمام این سالها کنار من بودی...
کنار دلتنگی دفاترم...
در گلدان چینی اتاقم...
در دلم…
تو با من نبودی و من با تو بودم...
مگر نه که با هم بودن
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم...
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب تو را
از آنسوی سکوت خواب هایم
شنیدم ...
#یغما_گلروئی
@sherroghazal🌸🍃
کارِ پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدالِ حق آگاه شد
هر دو گون زنبور خوردند از محل
لیک شد ز آن نیش و زان دیگر عسل
هر دو گون آهو گیا خوردند و آب
زین یکی سرگین شد و زان، مُشک ناب
هر دو نی خوردند از یک آبخور
این یکی خالی، و آن پر از شکر
صد هزاران این چنین اشباه بین
فرقشان هفتاد ساله راه بین
چون بسی ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
#حضرت_مولانا
@sherroghazal🌸🍃
ای سروِ نازِ حُسن که خوش میروی به ناز
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعتِ خوبت که در ازل
بُبْریدهاند بر قدِ سَرْوَت قبایِ ناز
آن را که بویِ عَنبر زلفِ تو آرزوست
چون عود گو بر آتشِ سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بُوَد سوزِ دل، ولی
بی شمعِ عارضِ تو دلم را بُوَد گداز
صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود، دوش
بِشْکَست عهد، چون درِ میخانه دید باز
از طعنهٔ رقیب نگردد عیارِ من
چون زر اگر بَرَند مرا درِ دهانِ گاز
دل کز طوافِ کعبهٔ کویت وقوف یافت
از شوقِ آن حریم ندارد سرِ حجاز
هر دَم به خونِ دیده چه حاجت وضو؟ چو نیست
بی طاقِ ابروی تو نمازِ مرا جواز
چون باده باز بر سرِ خُم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لبِ ساقی شَنید راز
#حضرت_حافظ
@sherroghazal🌸🍃
#دلتنگی_به_وقت_نیمه_شب...
همیشه کسانی هستند
که در نهایت دلتنگی
نمیتوانیم آنها را در آغوش بگیریم
بدترین اتفاق شاید همین باشد...
#ایلهان_برک
@sherroghazal🌸🍃
خاطره
یک پیراهن خالیست
که اندازهی هیچکس نمیشود
باید آویزانش کرد در باد
و با رقصش پیر شد ...
#جلال_حاجیزاده
@sherroghazal🌸🍃
به خاطر غنای این اندوه
دستان ما را بگیر ، به ما کمک کن
از این پل چوبی بگذریم
به آن طرف رودخانه برسیم
شکی نیست
که ما تابستان را برای هندوانهها گیلاسها
دوست داشتیم
حتی انکار نمیکنیم
که برف زمستان و برگ پاییزی را هم دوست داشتیم
شاید بدانی
ما فقط برای آن میخواهیم
از پل عبور کنیم به خانهی تو برسیم
که دهان تو را
با دندانهای سفید و درخشان
با مرواریدهای خلیج مقایسه کنیم
راه درازی است
پل ، چوبی و معلق است
برف زمستان
گرمای تابستان
باد پاییزی
همراه ما خواهد بود
به خاطر غنای این اندوه
دستان ما را بگیر
به ما کمک کن
#احمدرضا_احمدی
@sherroghazal🌸🍃
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
#حضرت_سعدی
@sherroghazal🌸🍃
ای بُرده اختیارم تو اختیار مایی
من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
#حضرت_مولانا
@sherroghazal🌸🍃
هر که روی تو ندید، از دو جهان هیچ ندید
هر که نشنید ز تو، هیچ کلامی نشنید!
تا به شام ابد از رنج خمار ایمن شد
هر که در صبح ازل ساغری از عشق چشید.
#فیض_کاشانی
@sherroghazal🌸🍃
#دلتنگی_به_وقت_نیمه_شب
دیگر نخواهم گشت عاقل، چای لطفا!
من... یاد تو... افکار باطل، چای لطفا!
تلخ است کام من شبیه قهوه ی ترک
غمباد جا خوش کرده در دل، چای لطفا!
می گردم عمری مثل آهوی پریشان
دنبال تو منزل به منزل، چای لطفا!
دکتر برای درد قلبم نسخه پیچید
بی دارچین، با اندکی هل، چای لطفا!
تو، هم چنان از خاطراتم می گریزی
من، فکر و ذهنم بر تو مایل، چای لطفا!
خم شد غرورم زیر پای بی محلیت
من له شدم، اما چه حاصل؟ چای لطفا!
وقتی که دست از آرزویت برندارد
باید گرفت این قلب را گِل، چای لطفا!
دیگر بریدم از تمام دلخوشی ها
مبهوت و گیج و منگ و غافل، چای لطفا!
سیرم من از دنیا و از نامردمی هایش
اصلا کمی زهر هلاهل... چای لطفا!
#نفیسه_سادات_موسوی
@sherroghazal🌸🍃
باز آهنگ جنون می زنی ای تار امشب
گویمت رازی و در پرده نگهدار امشب
آنچه زان تار سر زلف كشیدم شب و روز
مو به مو جمله كنم پیش تو اظهار امشب
عشق، همسایه دیوار به دیوار جنون
جلوه گر كرده رخش از در و دیوار امشب
هر كجا می نگرم جلوه كند نقش نگار
كاش یك بوسه دهد زین همه رخسار امشب
از فضا بوی دل سوخته ای می آید
تا كه شد باز در آن حلقه گرفتار امشب؟
سوزی و ناله بیجا نكنی ای دل زار
خوب با شمع شدی همدل و همكار امشب
ای بسا شب كه بروز تو نشستیم ای شمع
كاش سوزیم چو پروانه به یكبار امشب
آتش است این نه سخن بس كن از این قصه عماد
ورنه سوزد قلمت دفتر اشعار امشب
#عماد_خراسانی
@sherroghazal🌸🍃
انگار رودی بودم
گذشت خشن زمان مسیرم را عوض کرده بود
مسیری را به جای مسیری دیگر نشانده بود
در بستری دیگر جاری بود
و من کرانه هایم را نمی شناسم
آه، چه مناظری را باید ندیده باشم
پرده باید بالا رفته، بعد پایین آمده باشد
چه بسیار دوستانم را که حتا یک بار در زندگی ندیدم
و سوادهای گوناگونِ چه شهرهایی که
میتوانستند اشک از چشمانم جاری کنند
در حالی که به راستی من تنها یک شهر را می شناختم
و با لمس دست میتوانستم در خواب پیدایش کنم...
و چه بسیار شعرهایی که نگفته ام
همسرایی پنهان آن شعرها دور سرم پرسه میزند
و شاید روزی بتواند خفه ام کند.
#آنا_آخماتووا
@sherroghazal🌸🍃
🔹#تیکه_کتاب
همه فکر میکنند که زندگی در حال حاضر زندگی نیست
و فعلا باید سوخت و ساخت
و نیز فعلا باید حقارت را تحمل کرد، ولیکن این همه موقتی است
و بالاخره یک روز زندگی واقعی شروع خواهد شد.
بلی، يک روز!
ما خویشتن را برای مردن آماده میکنیم،
مردن با این حسرت که زندگی نکردیم.
گاهی این فکر مرا به ستوه میآورد که؛
آدم بیش از یک بار به دنیا نمیآید
و این عمر یکباره و منحصر به فرد را نیز دائم در موقت بودن و در انتظار روزی بسر میبرد که زندگی واقعی شروع شود.
باری، عمر به همین شیوه میگذرد.
هیچکس در حال زندگی نمیکند و
هیچکس نیست که بتواند آنچه را که در روز انجام داده است به حساب دارایی مثبت خود بگذارد.
هیچکس نیست که بتواند ادعا کند:
از فلان لحظه و فلان موقع زندگی من شروع شده است...!
نان و شراب
#اینیاتسیو_سیلونه
@sherroghazal🌸🍃
می فرستم من سلامی روشن و جاوید،
ای همیشه روشنی، ای هرگزی طالع،
تاج زردشت، ای گل خورشید.
#اخوان_ثالث
@sherroghazal🌸🍃
شبی از شبها ،
گل شب بو
خورجین پر بو را نگشود...
که زمستان
-ازکوهستان-
چارنعل آمده بود...
شبی از شبها ،
یاد من
-پاورچین پاورچین-
از در خانه برون رفت...
وندانستم کی باز آمد...
وکجا بود...
آنقدر بو بردم،
که تنش بوی دلاویز تورا با خود داشت...
شبی از شبها ،
به تماشا بنشین...
تیر چالاک شهابی را
که در انبانه ی شب گم گردد...
و به یاد آرکه ما نیز شبی
-یاروزی-
این چنین در قدم مرگ فرو می افتیم...
شبی از شبها ،
تو مرا گفتی
"شب باش"
من که شب بودم و
شب هستم و
شب خواهم بود...
شبِ شب گشتم...
به امیدی که تو فانوس نظرگاه شب من باشی...
#محمد_زهری
@sherroghazal🌸🍃
آشکارا نهان کنم تا چند؟
دوست میدارمت به بانگ بلند
دلم از جان خویش دست بشست
بعد از آن دیده بر رخ تو فکند
عاشقان تو نیک معذورند
زان که نبود کسی تو را مانند
دیدهای کو رخ تو دیده بود
به خیال تو کی شود خرسند؟
روی بنما، نظر تو باز مگیر
از من مستمند زار نژند
بر تن ما تو حاکمی، ای دوست
خواه راحت رسان و خواه گزند
ای ملامت کنان مرا در عشق
گوش مینشنود ازینسان پند
گرچه من دور ماندهام ز برت
با خیال تو کردهام پیوند
آن چنان در دلی، که پندارم
ناظرم در تو دایم، ای دلبند
تو کجایی و ما کجا؟ هیهات!
ای عراقی، خیال خیره مبند
#عراقی
@sherroghazal🌸🍃
بنویس اکنون کجاست رویامان،
کجاست؟
کجاست بند بند استخوان هامان،
کجاست؟
کجاست حرف های گمشده
که می خواست گوش دنیا را کر کند؟
#محمد_مختاری
@sherroghazal🌸🍃
ولی هیچ چیز زیبا تر از این نیست که پس از یک دل مردگی دراز،
بار دیگر نور در وجود ت سر بر آورد .
#فریدریش_هولدرلین
@sherroghazal🌸🍃
تمام کسانی که قصد جانم را داشتند
چاقوهایشان را بر جملهی دوستت دارم تیز کردند...
#غادة_السمان
@sherroghazal🌸🍃
محبوبم ...
کتابهایی را برای من بفرست
که پایانی خوش داشته باشند؛
هواپیمایی به سلامت فرود میآید
جراح، لبخندزنان اتاق عمل را تَرک میکند
پسر کور، بیناییاش را باز مییابد
عشاق، سرانجام یکدیگر را یافتند
عروسیای در پیش است
تشنگان به آب میرسند...
#ناظم_حکمت
@sherroghazal🌸🍃
صبا به لُطف بگو آن غزالِ رَعنا را
که سَر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
شِکر فُروش که عُمرَش دراز باد چرا
تَفَقُّدی نَکُنَد طوطیِ شِکرخا را؟
غرورِ حُسنت اجازَت مَگَر نداد اِی گُل
که پُرسِشی نکُنی عَندَلیب شیدا را؟
به خُلق و لطف توان کرد صیدِ اهلِ نظر
به بند و دام نگیرند مرغِ دانا را
ندانم از چه سبب رنگِ آشنایی نیست
سَهیقَدانِ سیَهچشمِ ماهسیما را
چو با حبیب نِشینی و باده پِیمایی
به یاد دار مُحِبّانِ بادپیما را
جُز این قَدَر نَتوان گفت در جَمالِ تو عیب
که وضع مِهر و وفا نیست رویِ زیبا را
در آسمان نه عجب گَر به گفتهٔ حافظ
سُرودِ زُهره به رقص آورد مسیحا را
#حضرت_حافظ
@sherroghazal🌸🍃