ترجیح می دهم شعر شیپور باشد نه لالایی «احمد شاملو» 🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
«وفادارم به دوستداشتن تو. مثل بازیکن فوتبالی که با تیم جدیدش به تیم قبلیاش گل زده و خوشحالی نمیکند»
بادخورک آلپ
حسین خاموشی
@sherhaye_yavashaki
آیا چه دیدی آن شب در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین،ای ماه سوگواران!
از خاک بر جبینت خورشیدها شَتک زد
آندم که داد ظلمت فرمان تیر باران
رعنا و ایستاده،جان ها به کف نهاده،
رفتند و مانده بر جا ما خیل شرمساران
ای یار،ای نگارین!پا تا سر تو خونین!
ای خوش ترین طلیعه از صبح شب شماران!
داغ تو ماندگار است،چندانکه یادگار است،
از خون هزار لاله بر بیرق بهاران
یادت اگرچه خاموش،کی می شود فراموش؟
نامت کتیبه ای شد بر سنگ روزگاران
هر عاشقی که جان داد،در باغ سروی افتاد،
برخاک و سرخ تر شد خوناب جوی باران
سهلش مگیر چونین،این سیب های خونین
هر یک سری بریده است بر دار شاخساران
باران فرو نشسته است اما هنوز در باغ
خون چکه چکه ریزد ازپنچه ی چناران
باران خون و خنجر،گفتی و شد مکرر
شاعر خموش دیگر! (باران مگو،بباران!)
#حسین_منزوی
#هجده_تیر
#کوی_دانشگاه
#ما_را_به_خاطر_بیاور
سینه سرخان برخاک سوده
بیست و دوساله های بیست و دوسال پیش
#عزت_اله_ابراهیم_نژاد
#سعید_زینالی
#فرشته_علیزاده
@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
کاش میشد که فکر این کابوس
از سرم لحظهای به در بشود
مرده باد آن درخت زردی که
قصد دارد تنِ تبر بشود
مرگ بر انحلالِ اندیشه
زیر شلاقِ حرفِ ناموسی
ننگ بر هر کسی که میخواهد
خون بریزد، که معتبر بشود
من رسیدم به فصل رویشها
داس؛ باید به داد من برسد
هی بزن ضربههای محکمتر
نکند زحمتت هدر بشود!!
در وجودم جنین سرسختیست
که به سقطـش امید دیگر نیست
دختری زخم خورده میخواهد
دشمن خونیِ پدر بشود
غیرتت را به باد خواهد داد
زیر طوفان سرکشیهایش
دوست دارد که از لج دنیا
دامنش لکهدار تر بشود
*دخترم * انتحاریِ تلخیست
*دخترم* اتحاد داعشهاست
خودزنی کرده در وجودم تا
شام این ماجرا سحر بشود
#مریم_ناظمی
@sherhaye_yavashaki
وقتی از خاکهای حاصلخیز
ارثِ ما وزن گاوآهن ماست
چه تفاوت که صاحبان زمین
تخم لقِّ کدام بیپدرند
از پدر گفتم و بگویم که
مثل زنبور زیر کوهِ عسل
تلخکامی کشید و ثابت کرد
کارگرها همیشه کارگرند
ما نوشتیم و روزنامه شدیم
تا ببینیم عدهای با ما
شیشه را پاک میکنند، اما
از خبرهای داغ بیخبرند
ای پدر! گلههای گریهی ما
وقتِ ویراژ در خیابانها
جای خطهای عابر، از روی
چینِ پیشانیِ تو میگذرند...
#حسین_صفا
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
@sherhaye_yavashaki
قلب از جهان چل پاره چشم از خشم باران، تر
دنيا نخواهد ديد از من درب و داغان تر
از شش جهت افتاده ام در بی همآوردی
خون میخورم از پنجِ دل؛ بادا که برگردی
خون میخورم سامانِ هستی كار دستم داد
دنيا به جای آب و نان، خودكار دستم داد
از دار دنيا پشت بی ياور نصيبم شد
جبر جهان دورم زد و خنجر نصيبم شد
شمع خرف بزم جهانم را رصد میكرد
من گريه میكردم خدايت گل لگد میكرد
افتاده ام با سر به قعر ناجوانمردی
خون میخورم از پنج دل باشد كه برگردی
باشد كه برگردی و برق خنجرم باشی
چون رخت بادآورده بخت پيكرم باشی
باشد كه برگردی و چون كابوس پی درپی
نذر شب بی مهر و ماه بسترم باشی
برگردی و خواب جهانم را بشورانی
آشفته خوان حال از بد بدترم باشی
هرروز دخترخواندهی رنج بلند من
هر نيمه شب هم آستان و همبرم باشی
خون میخورم شايد تو برگردی و برگردم
خون میخورم باشد كه شعر آخرم باشی
قلب از جهان چل پاره حالم بدتر از بد بود
بر ماندن و رفتن جنون من مردد بود
صبر از تو تابوت جهانم شد حلالم كن
دنيا دل آتش به جانم شد حلالم كن
دارم به آتش ميكشانم برگ و بارم را
پی میكنم اسب گريزان از سوارم را
از دست خواهی دادم و از دست خواهم رفت
دارم ندارم میكنم دار و ندارم را
عقبايتان هم مثل دنياتان سرش گرد است
نذر نبودن میكنم شمع مزارم را
حمل جهان بر شانه رسم نااميدان نيست
بايد پريشانتر بگريم روزگارم را
از چارفصلم بوی الرحمن بلند آمد
درباغهای هرزه گم كردم بهارم را
از من پريشان بختی از دنيا كژانگاری
قی میكنم با خون جنون سر به دارم را
از دست خواهی داد و خواهم رفت بیبرگشت
از گور دنيا میكنم شر مزارم را
من میروم پايان درخودسوزیام باشم
ديگر نخواهی يافتن حتی غبارم را
رفتن میآغازم اگر بی سدر و بی كافور
گم میكنم در خود دل ياغی تبارم را
كو جرات عصيان از اين بيشتر در من
تا گل بگيرم كرد و كار كردگارم را
قلب از جهان چل پاره حالم بدتر از ايران
دنيا نخواهد ديد ويران تر از اين ويران
#علی_اکبر_یاغی_تبار
@sherhaye_yavashaki
پسين، پسين هر پنجشنبهی بیخبر
ما سرِ قرارمان بوديم
نه ميل بوسه رويمان را زمين میگذاشت
نه ما کولهبار دقايق را
اصلا تمام هفتهها و هزارههای هماغوشی
پر از حلولِ حيا در ملاقاتِ گريه بود
اما پسين، پسين هر پنجشنبهی بیخبر
ما سر قرارمان بوديم
هيچ حرفی از بگومگوی ستاره با شب نبود
تا شبی، شبی که بیگاه خوابمان در ربود
کسی آمد آهسته صدايم کرد و رفت
خبر آوردند که پرندهی فالفروش کوچهی ما مرده است
پس از آن به بعد بود
که ديديم تنها باد، باد میآيد و باد
پس از آن به بعد بود
که شنيديم ما بیچراغ و راه بیمسافر است.
پس از آن به بعد بود
که همهی روزهای معمولی ما
پارهئی از پسينِ همان پنجشنبههای حيا در ملاقاتِ گريه شد.
#سید_علی_صالحی
@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
مثل یک بیوه سخت غمگینم
مثل یک میوه ی دهن خورده
زنده ام در کنارتان اما
قسمتی از هویتم مرده
قسمتی از هویتم آرام
عاقبت پیش روی چشمم مرد
مثل فرزند مرده ها دیدم
مرد غسال بچه ام را برد
مثل برفی سپید بودم که
زیر پاهای عابران گل شد
آدمی برفی ام که لبخندش
گریه شد توی جوی ها ول شد
یازده سال پیش با شادی
آمدند و مرا بزک کردند
در سرم فکر پر کشیدن بود
آمدند و سرم لچک کردند
خسته از قیل و قال آدمها
تن به یک مرگ بی صدا دادم
یازده سال روزمرگی را
توی یک ساک کهنه ، جا دادم
خسته یعنی کسی چه می داند
چه بلاها که بر سرت آمد
آه مادر تو هم نفهمیدی
که چه بر روز دخترت آمد
وعده های قشنگ خوشبختی
آرزوهای کوچکم پس کو ؟
خسته ام از جهان آدمها
آخ مادر ، عروسکم پس کو ؟
خسته ام از زنان همسایه
خسته از مردهای دور و برم
دوستانی که آتشم زده اند
در پس حرفهای پشت سرم
سرنوشت مرا پدر بپذیر
گرچه دور از خیال و باور توست
اسم بیوه قشنگ نیست ولی
این زن بیوه، باز دختر توست
باید از نو بسازم این زن را
می روم از خودم رها بشوم
می روم مثل خاطراتی تلخ
توی یک ساک کهنه جا بشوم
#رویا_ابراهیمی
@sherhaye_yavashaki
ليس كل شيء في القلب يقال، لذلك خلق الله التنهيدة، الدموع، النوم الطويل، الإبتسامة الباردة، ورجفة اليدين
هر آنچه در قلب میگذرد را نمیتوان گفت، برای همین خدا “آه”، “اشک”، “خواب طولانی”، “لبخند سرد” و “لرزش دستان” را خلق کرد.
@sherhaye_yavashaki
📚 چرا مردها تنوعطلب هستند و چرا زنها وفادارتر؟
پاسخ این سوال را از زبان شوپنهاور بخوانیم.
______________________________
شاید با تحلیل دقیقتر موضوع، این مسئله که اساس عشق غریزهای مطلقا جنسی است تأیید شود. البته با تحلیلی که ممکن است سخت زننده باشد. اولا در حالی که زن به مردش وفادار میشود، طبیعتِ مردِ عاشق را، مستعد تزلزل و بیوفایی میسازد. عشق مرد پس از گذشت دورهای مشخص به طور محسوس رو به کاهش می گذارد، چنانکه تقریبا هر زن دیگری بیش از زن خودش برایش جذابیت دارد؛ مرد متمایل به تغییر است، در حالی که عشق زن پس از انتخاب به طور مداوم افزایش مییابد دلیلش این است که طبیعت به دنبال بقای نو است و نیتجتا به دنبال گسترش هرچه بیشتر آن؛ به همین دلیل است که مرد به سایر زنان متمایل است و حال آنکه زن همواره به یک مرد بسنده میکند؛ زیرا طبیعت ناخودآگاه زن را به مراقبت از حامی و محافظ نسل بعد وا میدارد. به همین دلیل پایبندی در ازدواج برای مرد چیزی مصنوعی است و برای زن چیزی طبیعی. بنابراین بی وفایی زن، با توجه به نتایج بیرونی آن، و با توجه به تصنع درونی اش، بسیار نابخشودنی تر از بی وفایی مرد است.
|| از کتاب: جهان و تاملات فیلسوف
ترجمه: رضا ولییاری
#آرتور_شوپنهاور ||
@sherhaye_yavashaki
بدون تو من در بیهودگی هستم؛
برایت اعتراف میکنم همان گونه که محکومی زیر چوبهے دار به گناهی که نکرده اعتراف می کند
تا پایانی را که دوست ندارد برای خود توجیه کند.!
_ از نامه های غسان کنفانی به غادة السمان _
@sherhaye_yavashaki
«تمامِ کسانی را که دوست داری و یا
دوست داشتهای، من هم دوست دارم.
فقط به خاطر اینکه تو را دوست دارم»
اول ژانویه ۱۹۲۵ | نامه از فریدا کالو به الکساندر گومز آریاس؛ کِلک؛ فروردین و تیر ۱۳۷۶؛ کتایون پوزشی
@sherhaye_yavashaki
ناگهان قطع شود با تو اگر پیوندم
گور خود چیست؟ به گور پدرم میخندم
دوستت دارم وـ جدن به زنی محتاجم
که به زیبایی زشتاش ندهد سوگندم
تو که یک برهی خوبی به چراگاهت باش
من که گرگم به قوانین خودم پا بندم
حس آبادی و احساس کمی آزادی
تهمتی نیست که بیهوده به خود میبندم
آن کلندی که به تهداب دلت کوبیدم
گور خود را نه اگر گور که را می کندم
از چه خود را پدر شعر جهان پندارم
من که زن دارم و بابای دو سه فرزندم
#عفیف_باختری
@sherhaye_yavashaki
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
اجتماع ِ مُدرن ِ رو به زوال
حرص ِ سکس ، اعتیاد به انزال
کاهش ِ سطح ِ ارتباط ِ دو جنس
به نَر و مادگی ، بِلاس و بِمال
اِروتیک بینی ِ تمام ِ امور
مقصد ِ آدمی به سوی کمال
گُه زدن توی سینما و موزیک
کارگردان و مُطرب ِ اسهال
شرط ِ تابو شکستن عریانی ست
پورن اِستار ِ مستحق ِ مِدال
هنر آلتمدار اگر باشد
می درخشد ستاره ی اقبال
و از آن سوی بام افتادن
با رهایی به شیوه ی انیمال*
دادن ِ فحش ِ جنسیت محور
اعتراضات ِ فوق ِ رادیکال
پِت پِت ِ شمع ِ روشنی در فکر
سوختن توی آتشی سَیال
مغز سُرخورده توی شورت و پِی َش
عقل افتاده روی سنگ ِ مَبال
#اعظم_داوریان
*: animal: حیوان.
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
ناکسانی که پُر از حِرص و ریا و حَسَدَند
مُشتی از خرمن و یک جزء ِ بَد از کُل ِ بَدَند
هر مَتاعی که خود ِ جامعه می خواست شدند
هر نِقابی که خود ِ جامعه می ساخت زدند
مَشق ِ سالوسی و تمرین ِ تَمَلُق کردند
بی سبب نیست که اینقدر تَظاهُر بَلَدَند
حزب ِ بادَند و فقط در پس ِ هر معرکه ای
پِی ِ تأمین ِ کلاه ِ خودشان از نَمَدَند
در جهان ِ بشری ، جسم ِ تمدن ، وطن است
مردمان ، روح ِ دمیده شده در کالبَدَند
قصه این است که هر خانه ی ویرانه پُر از
ساکنینی ست که یا خائن و یا بی خِرَدند
#اعظم_داوریان
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
(هنوز هم میشود زیباترین شعرهارا با تو قسمت کرد)
و چهرۀ شگفت
از آنسوی دریچه به من گفت
«حق با کسیست که می بیند
من مثل حس گمشدگی وحشت آورم
اما خدای من
آیا چگونه میشود از من ترسید؟
من، منکه هیچگاه،
جز بادبادکی سبک و ولگرد
بر پشت بامهای مه آلود آسمان
چیزی نبودهام
و عشق و میل و نفرت و دردم را
در غربت شبانهٔ قبرستان
موشی بنام مرگ جویدهست.»
و چهرهٔ شگفت
با آن خطوط نازک دنبالهدار سست
که باد، طرح جاریشان را
لحظه به لحظه محو و دگرگون میکرد
و گیسوان نرم و درازش
که جنبش نهانی شب میربودشان
و بر تمام پهنهٔ شب میگشودشان
همچون گیاههای ته دریا
در آنسوی دریچه روان بود
و داد زد
باور کنید
«من زنده نیستم»
من از ورای او تراکم تاریکی را
و میوههای نقرهای کاج را هنوز،
میدیدم، آه، ولی او...
او بر تمام اینهمه میلغزید
و قلب بینهایت او اوج میگرفت
گوئی که حس سبز درختان بود
و چشمهایش تا ابدیت ادامه داشت.
حق با شماست
من هیچگاه پس از مرگم
جرئت نکردهام که در آئینه بنگرم
و آنقدر مردهام
که هیچ چیز مرگ مرا دیگر
ثابت نمیکند
آه
آیا صدای زنجرهای را
که در پناه شب، بسوی ماه میگریخت
از انتهای باغ شنیدید؟
من فکر میکنم که تمام ستارهها
به آسمان گمشدهای کوچ کردهاند
و شهر، شهر چه ساکت بود
من در سراسر طول مسیر خود
جز با گروهی از مجسمههای پریده رنگ
و چند رفتگر
که بوی خاکروبه و توتون میدادند
و گشتیان خستهٔ خوابآلود
با هیچ چیز روبرو نشدم
افسوس
من مردهام
و شب هنوز هم
«گوئی ادامهٔ همان شب بیهودهست.»
خاموش شد
و پهنهٔ وسیع دو چشمش را
احساس گریه تلخ و کدر کرد
آیا شما که صورتتان را
در سایهٔ نقاب غمانگیز زندگی
مخفی نمودهاید
گاهی به این حقیقت یأسآور
اندیشه میکنید
که زندههای امروزی
چیزی بجز تفالۀ یک زنده نیستند؟
گوئی که کودکی
در اولین تبسم خود پیر گشته است
و قلب — این کتیبهٔ مخدوش
که در خطوط اصلی آن دست بردهاند —
به اعتبار سنگی خود دیگر
احساس اعتماد نخواهد کرد
شاید که اعتیاد به بودن
و مصرف مدام مسکنها
امیال پاک و ساده و انسانی را
به ورطهٔ زوال کشاندهست
شاید که روح را
به انزوای یک جزیرهٔ نامسکون
تبعید کردهاند
شاید که من صدای زنجره را خواب دیدهام.
پس این پیادگان که صبورانه
بر نیزههای چوبی خود تکیه دادهاند
آن بادپا سوارانند؟
و این خمیدگان لاغر افیونی
آن عارفان پاک بلنداندیش؟
پس راست است، راست، که انسان
دیگر در انتظار ظهوری نیست
و دختران عاشق
با سوزن دراز برودری دوزی
چشمان زود باور خود را دریدهاند؟
اکنون طنین جیغ کلاغان
در عمق خوابهای سحرگاهی
احساس میشود
آئینهها به هوش میآیند
و شکلهای منفرد و تنها
خود را به اولین کشالهٔ بیداری
و به هجوم مخفی کابوسهای شوم
تسلیم میکنند.
افسوس
من با تمام خاطرههایم
از خون، که جز حماسهٔ خونین نمیسرود
و از غرور، غروری که هیچگاه
خود را چنین حقیر نمیزیست
در انتهای فرصت خود ایستادهام
و گوش می کنم: نه صدائی
و خیره میشوم: نه ز یک برگ جنبشی
و نام من نفس آنهمه پاکی بود
دیگر غبار مقبرهها را هم
بر هم نمیزند.
لرزید
و برد و سوی خویش فرو ریخت
و دستهای ملتمسش از شکافها
مانند آههای طویلی، بسوی من
پیش آمدند
سرد است
و بادها خطوط مرا قطع میکنند
آیا در این دیار کسی هست که هنوز
از آشنا شدن
با چهرهٔ فنا شدهٔ خویش
وحشت نداشته باشد؟
آیا زمان آن نرسیدهست
که این دریچه باز شود باز باز باز
که آسمان ببارد.
و مرد، بر جنازهٔ مرد خویش
«زاریکنان نماز گزارد؟»
شاید پرنده بود که نالید.
#فروغ_فرخزاد
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
من :
بدن بیچاره مون بی هیچ انتظاری چقدر کار میکنه و اکه بدونی چقدر بهش سختی میدیم....بزار یک چیز رو بت بگم تا حالا مست پاتیل بودی انقدر که خوابت بگیره و هر چی نوشیدی و خوردی دپو بشو پشت این مثانه ی بیچاره؟
تو :
منکه هیچوقت مشروب نخوردم که...ههه...نمیتونم همچین چیز وحشتناکی رو تصور کنم
من :
خدای من دارم چی میگم..دارم با کی حرف می زنم...باشه عزیزم ...اوکی یعنی تو هیچوقت بدنت رو تحت فشار قرار ندادی خاسته و ناخاسته؟
مثلا توی اتوبوس باشی و تا رسیدن به ایستگاه مورد نظر مجبور باشی کیسه ی لعنتی مثانه ت رو پر نگه بداری عطیز دلم؟
تو :
چرا انقدر عصبی میشی خب من مشروب نخوردم...هیچوقت..کل عصبانیت توام مال همین مقوله است
اما باید بدونی این بدن مال تو نیست
من :
منظورت چیه عزیزم؟
تو :
وقتی بدنت خسته میشه خرجش اش میکنی وقتی مریض میشه می بریش دکتر وقتی گرسنه اش میشه مجبوری برای غذا بگیری ...
من :
بدنم انگار یه خونه اجاره ایه...میدونی فکر میکنم که ما با خوردن مواد غذایی و هزینه اسکان این گوشت و خون و استخونی که جسم نام داره در واقع داریم کرایه میدیم..
درست شنیدی ما همین حالااشم داریم کرایه میدیم...
تو :
چرت نگو کرایه به کی میدی وقتی توی اقساط همین خونه لعنتی موندیم...هی تو مثل اینکه خیلی فانتزی فکر میکنی ..ما همین حالا مستاجریم و باید اینو بدونی جناب "من" که هنوز موفق نشدی دو قسط پشت سر هم بدی...
من :
شاید این بخشی از زیست و هستی ما باشه...این کرایه ها در مجموع به یک راه ختم میشن...امیدوارم منه مست رو توجیه کنی که امشب الکل دلیل دریافتن حقیقت و فلسفه ی این زندگی تخمی ما نشده......
#آرش_زربخش
@sherhaye_yavashaki
کاش حروفی از الفبا بودم و بخشی از این شعر #براهنی میشدم. این روزها وقت چایی، پیادهروی، فراغت در مجموع این اهنگ ناجی احوالم شده. خیلی دوست دارم همچون اکسیژن هوا یا پروتئین گوشت آن را ببلعم تا جزیی از من شود. اما خوب میدانم که این اثر خیلی از من بزرگتر است و ... برای همین کاش میشد یک حد نصاب وجود داشت. مثلا بعد از هزار مرتبه گوشدادن، یک گواهی برای من صادر میشد که جزئی امواج صوتی این اهنگ شوم و در آن حل شوم. آن وقت کار و زندگیام را تعطیل و در اتاقم را قفل میکردم، با چشمانی بسته مینشستم و از اخلاط تدریجی خودم و این آهنگ #علیرضا_قربانی لذت میبردم.
@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
تشدید روی صاد تاکید روی سین
انبوهِ اسکناس پشتِ ستونِ دین
ما خوب بودهایم امروز را نبین
ما را کشیدهاند در ضای «ضالّین»
برخی بدونِ کَس ، برخی کَسان شدند
بعضی درختها خار و خسان شدند
یک عده بیخیال بعد از هزار سال
یکباره واردِ دلواپسان شدند !
دلها نمردهاند امّا شکستهاند
درها به رویشان دیوار بستهاند
چون ایستادهاند تنها نشستهاند
از "حصرها" به بعد مردم دو دستهاند !
یک عده با خزر یک عده با خلیج
یک عده در افق! یک عده در بسیج!
یک عده شرمسار یک عده گیجِ گیج
ما در کجای کار؟ ما هیچ ما هویج!
یک ماه پشت ابر یک ابر پشت ماه
یک عده خر شدند یک عده سر براه
یک عده یک نواخت! یک عده راه راه!
ما نیز طعمهی خرگوش در کلاه!
ما زخمهای چسب بر انتقادها
ما چسبهای زخم بر اعتقادها
ما بادهای هرز ما حزبِ بادها
ما خوب بودهایم امروز را نبین!
ما را کشیدهاند در ضای «ضالّین»
#یاسر_قنبرلو
@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
بر سینهام مکاو ، کویریست جای دل
تف کرده از لهیب نفسهای کرکسان
امیدهای من همه در او فنا شدند
جز جای پا نمانده از آنها به جا نشان
بر دیدهام مخواب که گوریست جای چشم
در آن نگاههای مرا خاک کردهاند
هر گه که طرح عشق کشیدم به گونهای
با زهر کینه طرح مرا پاک کردهاند
#نصرت_رحمانی
@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
قرار نيست به اين کوچه نوبهار بيايد
قرار نيست اگرهايمان به کار بيايد
قرار نيست کمی اتفاق ِخوب بيفتد
که پشت پنجره ی بسته مان بهار بيايد
قرار نيست که پايان ِقصه تلخ نباشد
ميان سُفره ی مان غيرِ زهرمار بيايد
قرار نيست که فردای نارسيده ی روشن
برای ديدن اين قوم ِسوگوار بيايد
قرار نيست که خوشبختی ِتلف شده ی ما
پس از تحمل ِ يک عمر انتظار بيايد
دعا کنيم که اين شهر، بی پرنده نماند
دعا کنيم زمستان ِشوم زنده نماند
دعا کنيم که هرشاخه شکل ِدار نگيرد
دوباره کوچه يمان بوی انفجار نگيرد
دعا کنيم که آينده بی فروغ نباشد
دعا کنيم دعاهايمان دروغ نباشد...
#حامد_ابراهیم_پور
@sherhaye_yavashaki
همیشه دلم میخواست فارغ از هیاهوی کار و زندگی دقایقی از وقتم را به یک هنر اختصاص میدادم. مثلا مینشستم و از چوب چیزی ولو کوچک و و ساده و حقیر، اما سازهی دست خودم میتراشیدم. بعد میگذاشتمش کنار برای تقدیم کردن به کسی که روزی دوستش خواهم داشت.
ولی تا چشم روی هم میگذاری میبینی زمان از دستت در رفته و بدهکاریهای زیادی به دستهایت، به گوشهایت و به چشمهایت داری.
#حسین_خاموشی
@sherhaye_yavashaki
خدا، خدای شنیدن؛ خدای دم نزدن!
خدا، خدای تماشا و پلک هم نزدن!
برای آخرت از ما درو چه خواهی کرد؟
نمیدهد به تو محصول خوب، سم نزدن!
ستمگری ست صبوری و مهربانی ات آه
چقدر سیلی بر صورت ستم نزدن؟
چقدر خار نگه داشتن میان دولب؟
بگو چقدر دم از روزگار غم نزدن؟
نشسته ایم به ما هیچ ما نگاه فقط
رسیده ایم به بن بست با قدم نزدن
لب آفریده ای اما لب نخندیدن
قلم برای به جز تیرگی قلم نزدن
بیا و معجزه کن این زمین و این هم تو!
چه چاره ای بلدی غیر پلک هم نزدن؟
#فرزانه_میرزاخانی
#دنیا_مزرعه_ی_آخرت_است
دس بذار رو چشمای عروسکت،
تا نبینه دنیا رو، عروسکم!
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
اذا انتهى الكلام بيني وبينك وتقطعت سُبل الوصال وافترقنا وعُدنا غرباء ... تعرف عليّ مجدداً
وقتی حرفهامان تمامی یافت
و راههای وصال قطع شدند
آنگاه که از هم جدا و با هم غریبه شدیم
...
باز هم، از نو، با من آشنا شو
دلمگرفته ، کجا گیر کرده است بهار؟
هنوز منتظرم، دیر کرده است بهار!
نسیم، خوابِ زمستانی درختان را،
برای باغچه تعبیر کرده است: "بهار"
و خوش خیال تر از او، نگاه پنجره ای،
که باغ را همه تصویر کرده است :"بهار"
چقدر یخ زده!! نشناختم!! در این یکسال،
چگونه اینهمه تغییر کرده است بهار؟!
سفید کرده غمی رنگدانه هایت را
جوانه هایت را پیر کرده است؛ بهار!
بهار؟ هان چه بهاری!؟ صدای زنجره را
درون حنجره زنجیر کرده است بهار
نهالِ این قلم غم نویسِ چوبی را،
میان باغچه تکثیر کرده است بهار
بهار؟ نه ! نه! بگذار تا خیال کنم
که قهر کرده، که تاخیر کرده است بهار
گرفته پیرهنش را کدام شاخه ی خشک؟
دلم گرفته، کجا گیر کرده است بهار؟
#فرزانه_میرزاخانی
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
زندگی اره ی تیزی ست جِرانده ست و جَری رفته فرو
به هر عنوان و به هر شکل به هر جانوری رفته فرو
به یکی کمتر و آهسته تر و کُندتر اما به یکی
درصد ِ بیشتر و تُندتر و تیزتری رفته فرو
راه ِ پیش و پس ِ آن فرق ندارد هدفش یکسان است
طبق ِ هر منطق و هر فلسفه از هر نظری رفته فرو
چه به خوشبین و چه بدبین به هر آیین به یقین یا تلقین
چه به منفی نگری و چه به مثبت نگری رفته فرو
این جهان حاصل جبر است وجود و عَدَمش اجباری ست
شُل کُن ای دوست که لذت ببری یا نبری رفته فرو
#اعظم_داوریان
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
می خوام یه صخره باشم
نه دولا شم نه تا شم
یه کوه سخت و محکم
نه اینکه کله پا شم
میخوام یه چشمه باشم
از دل کوه جدا شم
برم تا پیش دریا
قاطی آبیا شم
میخوام که ابره باشم
از روی دریا پا شم
برم رو دشت تشنه
ببارم و فنا شم
میخوام که باده باشم
رفیق آسیا شم
تو پره هاش بچرخم
نون واسه مردما شم
میخوام پرنده باشم
رفیق بچه ها شم
از قفسای بسته
پر بکشم رها شم
خلاصه چیزی باشم که دردا رو دوا شم
حتی شده یه دکمه .... یه وصله
رو پیرهن شما شم.
شاعر : بهزاد فراهانی
@sherhaye_yavashaki
یک رفیق ناب و درجه یک دارم که از خیلی جهات کپی برابر اصل هم هستیم. از آن تیپ آدمهایی است که آزارش به مورچه نمیرسد و از لحاظ توداری بالا دست ده تا هزارتو هستند. مثل همهی هم نسلهای ما عمرش را توی دانشگاه تباه کرد و حالا یک شغل بخور و نمیر و هزاران فرسنگ غیرمرتبط با رشتهاش دارد. عادت داشتیم هر شب طول و عرض شهر قدم بزنیم. یک مدتی گم و گور شد. بعد از آن گهگاهی که همدیگر را میدیدیم همیشه از دخترهایی حرف میزد که چشمهای سبز دارند. یک شبی از من پرسید: «اگه روزی خواستگاری دختری بری که خیلی دوستش داری و قاطعانه جواب «نه» بشنوی، چیکار میکنی؟» به شوخی گفتم: «یه بسته سیگار با آدامس موزی میخرم. میرم پارک و کل بسته را دود میکنم. بعد مسیر برگشت تا خونه رو هی آدامس میجوم.» بعد از آن ندیدمش. ندیدمش تا یک روزی پیام داد: بیا پارک. رفتم. تا کنارش نشستم یک بسته سیگار از جیبش درآورد و گذاشت بینمان. روی نیمکت فلزی. روی سیگار هم یک بسته آدامس گذاشت. صحنه همینقدر #هندی و خندهدار بود. قیافهاش اما آنقدر پکر و درهم بود که خندیدن بهاش اوج نارفیقی و بیمرامی بود. شروع کرد به گفتن. اندازهی تمام شبهایی که نیامده بود پیادهروی و تا آخرین نخ #سیگار حرف زد. #عاشق شده بود! به بهانهی دیدن دختره دوتار خریده بود و رفته کلاس موسیقی... پنج بار رفته بود خاستگاری و هر پنج بار شنیده بود: دخترمان میخواهد درس بخواند. برای ششمین بار که رفته بود، دختره را به عقد یکی دیگر درآورده بودند! فیلم پدر_خوانده یک دیالوگ معروف دارد، همانی که میگوید: «بهش پیشنهادی داد که نمیتونست رد کنه...» رقیب عشقی این رفیقمان هم وقتی فهمیده بود جدا از او، یک خواستگار سمچ دیگر هم وسط معرکه است، پیشنهادی داده بود که خانوادهی عروس جوابی جز «بله» نداشتند. گفته بود: «کافیه دخترتون لب تر کنه، هموزن خودش طلا میریزم به پاش!» همینقدر ناجوانمردانه، همینقدر نابرابر. حرف هایش که ته گرفت، برگشت و پرسید: «چرا اینهمه مدت بهم می گفتن دخترشون میخواد درس بخونه و واضح جواب ندادن: نه»
چرا؟!
.
.
پن: خیلی اون شب خندیدم. وقتی بحث طلا و وزن مطرح شد، به رفیقم گفتم تو با این شرایط تنها کاری که میتونی بکنی اینه که هموزن دختره... آره. 😊
حسین خاموشی
@sherhaye_yavashaki
ما نسل بازی خورده ایم
آتش به پرهامان زدند...
شاهان به آتش بازی
نیرنگ و استبداد ما
بازندگان بازی شطرنجِ
قدرت نسل ماست...
من با تو هم دردم رفیق
خنجر به پشت من نزن...
#پرواز_همای
@sherhaye_yavashaki
گفت: از خودت بگو ، پرسیدم: از خودم؟! ، دل گفت: بی خودم
تن گفت: خسته ام ، ذهنم زبان گشود نالید: گُم شدم
گفت: از خودت بگو ، چیزی شبیه رنج ، توی رگم دَوید
پروانه ای ترسو ، در پیله ی تردید ، بال ِ مرا جَوید
گفت: از خودت بگو ، در تیرگی تیری ، شد ناگهان شلیک
خورشید سینه خیز ، از کوه پایین رفت ، شب شد شبی تاریک
گفت: از خودت بگو ، رودی به گِل نشست ، رودی به راه افتاد
رود ِ روانی گفت: "من آبشارم" بعد ، از پرتگاه افتاد
گفت: از خودت بگو ، گفتم: نمی آید چیزی به خاطرم
با اینکه شاعرم از دست رفته است کلا مَشاعرم
#اعظم_داوریان
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️