ترجیح می دهم شعر شیپور باشد نه لالایی «احمد شاملو» 🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
@sherhaye_yavashaki
کشور، از آنِ ثروتمندان است؛
اما در زمان سختی و بلا
نامش را وطن میگذارند
و به فقرا میدهند.
وطن برای ثروتمندان است
و وطنپرستی از آن فقرا!
#محمود_درویش
@sherhaye_yavashaki
قطار پنجرههایش را
گرفته زیر بغل میرفت
و پشت ابر نهان میشد
دلم که ماه محالش را
به حال بدرقه میافتاد
جهان پُر از چمدان میشد
و برگ بود که میبارید
و باد خسته وزان میرفت
خزان مسافتی از من بود
که در تَدارک رفتن بود
ولی همین که خزان میرفت
دوباره باز خزان میشد...
مرا تو بیسببی هرگز
بدون ماه شبی هرگز
دو پِیک آخر عمرم را
به این شراب لبی هرگز...
برای هرگزِ لبهایت
شراب نیز دهان میشد
جُذامیان دلم پیرند
و دستهای تو اِکسیرند
جوانشان کن اگر "آنی"
روایت است که حافظ هم
به یاد روی تو پیری را
به یک اشاره جوان میشد
قطار بیسر و بیدستان
روانه شد به انارستان
و جان خلق چه ارزان بود
لبت که سرخ پریشان بود
به شهر وِلوله میافتاد
انار بس که گران میشد
قطار پنجرههایش را
گرفته زیر بغل میرفت
و او به ماه عسل میرفت
که سر درآورد از جایی
خبر نداشت که دنیایی
برای او نگران میشد
به اختیار که میآییم؟
چرا؟ برای چه میآییم؟
نخواستیم! نمیآییم!
و آمدیم... خداوندا!
چه خوب بود نه میماندیم
نه وقت رفتنمان میشد
بهجز تو هیچکس اینجا نیست
خدا هم اینهمه غمگین نیست
خدا هم اینهمه تنها نیست
بساط گریه مُهیا نیست
وگرنه رو به انارستان
چه سیلها که روان میشد
#حسین_صفا
/channel/sherhaye_yavashaki
يه عکس قهوه اي از سال ها پيش
تو تابستون بي پايان مرداد
کنار دختري شرقي تر از باد
که حتي اسمشم يادت نمياد
مرا تُرکیست مِشکینموی و نسرینبوی و سیمینبر
سهالب، مشتریغبغب، هلالابروی و مهپیکر
چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بود گلبیز و حالتخیز و سِحرانگیز و غارتگر
دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکر
چه بر ایوان چه در میدان چه با مستان چه در بُستان
نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شر
چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم-
ترنج از شست و شست از دست و دست از پا و پا از سر!
جیحون_یزدی
@sherhaye_yavashaki
همین؛ تا بر سرِ کار آمدید آواز باران مُرد
صدا زنجیر شد، آیینه دق کرد آسمان تا خورد
هوا اکسیژنی روشن ندارد؛ خانه تاریک است
چه گلهایی که از چرکِ نفسهای شما پژمرد!
درختان را به کامِ قصرهای پوکتان کُشتید
و نسلِ یوزها از شیوهی پفیوزتان افسرد
دهانهاتان نه تنها وعدهی دیروز یا امروز
که حتا ریزهنانِ سفرهی بیروزیان را خورد
چه عدلِ بینظیری دارد این بازیِّ لامذهب!
که «ظالم» با «ستمگر» ساخت؛ هم این بُرد و هم آن بُرد
فلانیها! که حتا نامتان ننگ است، من هرگز
میان شعرهایم از شما نامی نخواهم برد
#مریم_جعفری_آذرمانی
۱۳ آبان ۱۳۹۸
#کتاب_تمایلات
/channel/sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
زیر مجموعه ی خودم هستم
مثل مجموعه ای که سخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی ست
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بی حرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمی بیند
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
گرچه باغ من از درخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم...
#یاسر_قنبرلو
@sherhaye_yavashaki
معمولی ام ؛ زنی که خود آرایی اش کم است
یک زن که هوش و بهره زیبایی اش کم است
یک زن که کهنه بودنش از حد گذشته و
مستش نمی شوند ، که گیرایی اش کم است
در این جهان تیره، فقط شعر و شعر و شعر
دارایی من است که دارایی اش کم است
این است آن جوانی موعود؟ پس چرا
رنجش زیاد بوده و پویایی اش کم است؟
ناراحتم برای تلاش جوانه ها
وقتی درخت، عمر شکوفایی اش کم است
از بس که هی نقاب عوض می کند جهان
یک زندگی برای شناسایی اش کم است
در خانه ام چه دارم اگر مرگ سر رسید؟؟
این "خرده جان" برای پذیرایی اش کم است..
#فاطمه_تنبیه
@sherhaye_yavashaki
آه ای قد بلند گریه چرا؟
تو که خود اشکدان من هستی
تو که ای آخرین کمر باریک
پُرترین استکان من هستی
آه ای قد کشیده رو به درون
پلکان های از خودت بیرون
اگر از ارتفاع میترسی
از چه رو نردبان من هستی؟
تو اگر ناامیدی از همهچیز
و اگر خُرد میشوی در خویش
بخشی از پوچی جهان من و
پوکی استخوان من هستی
حرفها، حرفهای لعنتیام
ای گلویم، گلوی خط خطیام
مثل گوری که میکنی در خود
تاولی در دهان من هستی
ای دو دستت به طور اجمالی
جای در دستهای من خالی
ای مرا کشته در میانسالی
ای که در قصد جان من هستی
صف به صف دستهای جوهریام
همه در صلح با تو کشته شدند
و کماکان تو در تمنای
خون همسنگران من هستی
کَفَلی تازیانه خورده شدم
شیههی اسبهای مرده شدم
زیر سُمهای خود فشرده شدم
ای که ارّابهران من هستی
باز طوفان گرفته ابرویت
من به طوفان پناه میبرم و
بادبان می وَزَد به جانب تو
ای که خود بادبان من هستی
#حسین_صفا
ترجیح می دهم شعر شیپور باشد نه لالایی
«احمد شاملو»
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
@sherhaye_yavashaki
این حجم گرد: این سر سرسامی از دوار
انبوهی از هزار و یک اندیشه بود و نیست
این گرد بیدلیل به گردن وبال، گاه
سمکوب صد تفکر بیریشه بود و نیست
از صاحبش چه ساخته بود این بدون عقل
عمری پلنگ فربه هر بیشه بود و نیست
میگفت تو کنندهٔ کوه سرودنی
در دست صاحبش شبح تیشه بود و نیست
دشمنتراش بود و جوانیکش ای دریغ!
سر سنگ و حاملش مَثَل شیشه بود و نیست
میگفت تو قویتر از آنی که بشکنی
گفتم که مهد فکرت بیریشه بود و نیست!
میکرد قافیت گله را با کُلهْ درست
چون شاعران عهد، دغلپیشه بود و نیست
ابن مهلّبِ پسِ افیونِ اصلِ ما
ویرانگر هزار و دو تمّیشه بود و نیست
«نزدیک شد که زلزلهٔ صدمت فنا
اجزای کوه را کند از یکدگر جدا»
دکتر! درون جمجمهام را نگاه کن
قدری نگاه کن؛ و سپس آهوواه کن
دکتر! درون جمجمهام عین مسلخ است
دکتر! بیا نگاه به این قتلگاه کن
بز گرگ میشود وسط مسلخ سرم
دکتر! بیا و حال مرا روبهراه کن
وقت معاینه به خودت یک تشر بزن
مشنو که اشتباه کن و اشتباه کن
مشنو صدای همهمهٔ اهل بخیه را:
دکتر تو نیز عمر خودت را تباه کن
دکتر تو نیز مثل من و دوستان من
کامی بگیر و عزم فراسوی ماه کن
دکتر! درون جمجمهام چیست؟ گپ بزن
فکری به حال این سر بیسرپناه کن
دکتر! به قتل عمد بیندیش این سفر
با هر وسیلهای که شده اشتباه کن
ارباب انتقاد زر مفت میزنند
دکتر! مرا خلاص از این قتلگاه کن
خبط دماغ قافیه را چندباره کرد
دکتر! به انهدام سر من نگاه کن
چیزی نمانده است سرم منفجر شود
کم مانده است وحشت من منتشر شود
#علیاکبر_یاغیتبار
@sherhaye_yavashaki
نمیدانم کدامین روز از کدامین ماه
@sherhaye_yavashaki
ای پرده خوانِ دولت بی دودمان ما
ای با تو دوست،دشمنِ ناموس و جان ما
هر جا که روزنی ست در آن سر کشیده ای
ای کاردار با همه ی این و آن ما
تنها نه تو،که هر که بر این تخت تکیه زد
دائم به فکر سود خود است و زیان ما
گفتی به فکر نسل جوانی،ولی نبود
جز حبس و بند قسمت نسل جوان ما
از بس که نعره بر سرِ احقاق حق زدیم
رویید مو به لطف شما بر زبان ما
چاقوی ظلم بیشتر از این نمی بُرد
باور نداری این تو و این استخوان ما...
«ما را به چوب و رخت شبانی فریفتند»
کفتار بود زیر لباسِ شبان ما
@sherhaye_yavashaki
#مصطفی_علوی
@sherhaye_yavashaki
اکنون جوانانی شجاع و شرافتمند در دل خاک برای همیشه به خوابی ابدی فرو رفتهاند. قلبهای آنان که دیروز در آنها شعلههای امید و آرزو زبانه میکشید و مملو از عشق و آرزوهای شیرین بود، اکنون سرد و خاموش در درون سینههایشان از تپش بازایستاده است.
من این ماجراها را مینگارم و این صحنههای واقعی را به روی کاغذ میآورم، فقط برای اینکه این ماجراهای حقیقی از خاطرهها محو نشود و قهرمانان داستان از یاد نروند. پستیها و دئانتهای دستهای، و شرافتمندیها و از خودگذشتگیهای گروه دیگر، نیز محو و نابود نگردد... اینها را مینویسم برای نسلهای آینده تا از سرگذشت قهرمانان آزادی و استقلال دوران گذشتهی میهن خود آگاهی کاملی داشته باشند.
#سواستپول
#لئو_تولستوی
#محمدعلی_جمالزاده
@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
درسینهام نشسته هزاران سوز
ای رنجهای تا به ابد محفوظ!
ای کاش که تمام شود امروز
این زندگی که در تنم اجباریست
از کوه، بیاجازه گذر کردم
از داخلِ گدازه گذر کردم
از مرزهای تازه گذر کردم
آن کولیام که رفتنم اجباریست
بگذار تا که گریه کند این مست
با بستههای قرص خودش در دست
هیچی که در ادامهی یک هیچ است
حتی به مرگ نیز دلم خوش نیست
آن کهنهام که عید نمیخواهم
آینده و امید نمیخواهم
من کشور جدید نمیخواهم
اینجا به هیچچیز دلم خوش نیست
از روزهای سرد نمیگویم
از انفجارِ درد نمیگویم
از گریههای مرد نمیگویم
آن آتشم که دود نخواهد داشت
در کولهپشتی سفرم بودم
دلتنگ گریه توی حرم بودم
دلتنگ خندهی پسرم بودم
برگشتنی وجود نخواهد داشت
انسانِ بینیاز به زنجیره
ای مثل من دچارِ شبِ تیره
ای تا ابد به خطّ افق، خیره
در شهرشان غروب نخواهد شد
من دلخوشم به رنج و خودآزاری
با خاطرات مبهم و تکراری
زخمیست در تمام تنم جاری
که هیچوقت خوب نخواهد شد...
.
سید مهدی موسوی
@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
#حمید_چشم_آور
چه جوانانی اسماعیل،می بینی؟چه جوانانی!
بسیاری شان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده اند و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده.و دخترها را میبینی؟چه پاهای لطیفی دارند؟
جنگ است ، اینجا هم جنگ است اسماعیل...
(رضا براهنی)
دختران دشت
دختران انتظار
دختران امیدتنگ
(احمد شاملو)
پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
(حسین منزوی)
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
(سعدی)
@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می شود به آن کسی که می رود این سان
صبور ،
سنگین ،
سرگردان ،
فرمان ایست داد ..؟
#فروغ_فرخزاد
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
@sherhaye_yavashaki
از گریههای مستیام در شبنشینیها
از کشتن صدبارهی «مهسا امینی»ها
از خطکش ناظم برای لاک هر ناخن
از شعر خواندن در میان زنگ دینیها!
از خودکشی کارگرهایی که بیکارند!
افتادن بازارها در دست چینیها
مسئول قسمت کردن باتوم یا ساندیس
از کشتن رؤیای ما کارآفرینیها!!
تیری به قلب نوجوان پانزدهساله
آتش زدن در خوابِ مجروحِ اِوینیها...
■
یک روز برمیگردم از تبعید تا خانه
که خستهام دیگر از این بیسرزمینیها
آن روز خشمم انتقامی سخت خواهد شد
که زنده هستم برخلاف پیشبینیها
آن روز میچینم برای شام آزادی
سرهایتان را یکبهیک بر روی سینیها
@sherhaye_yavashaki
#سید_مهدی_موسوی
وقتی به دنیا آمدم
شب بود
اما مادرم آهنگ صبح را میخواند.
بعدها
هرگاه به افقها نگاه میکردم
پدرم میگفت:
به زودی صبح میدمد!
در تاریکی به دنیا آمدهام
به همین خاطر
چشم و ابروی من سیاه است
و جسمم ضعیف و ناتوان
زخمی نیز
در قلب دارم که هرگز خوب نخواهد شد!
من چهل و دو سال است به دنیا آمدهام
اما این شب دراز
هنوز به پایان نرسیده
آه خدای من!
چقدر ستاره باید افول کند
تا این صبح بدمد؟!
احمدجان_عثمان
برگردان: رسول_یونان
@sherhaye_yavashaki
ناچیز و ناامّید و ناکافی و ناراحت
امروز هم مجموع "نا"های جهان بودم
افسردگی با دست های پر از اینجا رفت
می خواستم خود را نبازم، ناتوان بودم...
هرروز باید کوه می بودم،قوی، ثابت
پابند،اهل صبر،بی شوریدگی،ساکت
امروز مسئولیتی دیگر نصیبم شد
من جانشین ابرهای آسمان بودم
از شدت بیچاره بودن گریه می کردم
با زندگی نکبتم باید چه می کردم؟
وقتی برای زنده بودن، پیر و فرسوده
اما برای خودکشی کردن جوان بودم...
باید چه می کردم من تنها به گفتن خوش؟
در سرزمین نحس شاعرخیز شاعرکش؟
باید چگونه زنده می ماندم؟ من بی شعر
بی کاربرد و بی پناه و بی دهان بودم...
هرچند اینجا تا دلت می خواست مضمون بود
می خواستم بنشینم و روی زمین خون بود...
باید غزل می گفتم و قحط مخاطب بود
باید غزل می گفتم اما فکر نان بودم...
احساس بیش از حد لازم، زخم می افزود
امروز فهمیدم که اینجا مشکل از من بود
جایی که مردم کور...من آیینه دستم بود
جایی که کر بودند من آوازه خوان بودم
هرکس کنارم بود از من منفعت می برد
شکرخدا که لااقل جسمم به دردی خورد...
من در تمام عمر مثل نردبانی پیر
اسباب بالا رفتن اطرافیان بودم...
بار قضاوت...بار بودن بین کودن ها
بار نوشتن...بار مظلومیت زن ها
بار تو را کم می کنم از شانه ام، ای عشق!
من تا همین جا هم زیادی پهلوان بودم...
#فاطمه_تنبیه
@sherhaye_yavashaki
من یه قاب عکس کهنه تو هجوم خاطراتم…
به چشات خلاصه میشه، آخرین راه نجاتم!
خیلی چیزها و خیلی کارهایی که خیلیها را خوشحال میکند، مایه افتخار و خوشی من نیست. آرزو و انتظارم از جنس دیگری است. دلم میخواهد یک عمل قهرمانانه انجام بدهم. کاری که در خاطر کسی بمانم. مثلا میخواهم جان دختربچهای را از آتشسوزی یا تصادف نجات بدهم. نمیخواهم در سطح وسیعی مثل اخبار وتلویزیون اسمم مطرح و ازم تقدیر شود. میخواهم همان دختربچه وقتی جانش را نجات دادم بیاد جلو، اسم من را بپرسد و بگویم: حسین. او هم بگوید: ممنونم حسین، تو قهرمان منی! همین برای باقی عمرم کافی است. اصلا دوست ندارم ابرقهرمان باشم و جهان را نجات دهم؛ بلکه دوست دارم تنها در خاطر دختربچهای تا ابد زنده بمانم. تا در ادامه هر روز که آن دختربچه از زندگیاش ناامید شد، برید و از خودش پرسید آیا این زندگی ارزش جنگیدن دارد؟ یادش بیفتد که در گذشته روزی بدتر از این را پشت سر گذاشته و کسی برای زندگیاش جنگیده... آنگاه بلند شود و ادامه دهد. همین راضیام میکند.
ح.خ
@tamora1q84
@sherhaye_yavashaki
سفر بخیر مسافرترین مسافر شهر
که مادران همه بعد از تو داغدار شدند
که ردِّ خون تو در خطِّ قرمز متروست
که قاتلان تو این روزها قطار شدند
"فغان فغان که ببست آن نگار بار سفر
فغان که بنده مر او را نبود یار سفر"
چقدر دیر رسیدم! چه زود دور شدی...
مرا ببخش که اینگونه از تو جا ماندم
که هیچوقت نشد هرچه خواستم بشود
که کاش بودی و از رفتنت نمیخواندم!
"بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن، ز آمدن چه خبر؟!"
به ما نیامده از حال خوب بنویسیم
که بسته راه نفس را دوباره بغض گلو
که بین ماندن و رفتن هنوز دربهدریم
نگو! به مادرم از حکم دادگاه نگو!
"به مادرم بنویسید حالمان خوب است
به هرکجا بروی رنگ آسمان خوب است"
تو رفتهای و نرفته است یادت از سر من
چقدر بی تو به این آسمان نگاه کنم!
که بعد از اینهمه باران اشک و خون، ماندم!
چگونه بیتو به رنگین کمان نگاه کنم!
"حذر کنید ز بارانِ دیدهی سعدی
که قطره سیل شود چون به یکدگر پیوست"
تو نیستی و صدای تو در سرم جاریست
صدای زخم دهان باز کرده در تن تو
صدای پای تو در راهپلهی خانه
صدای بستن در، در سکوت رفتن تو
"درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز"
که باز شعر بخواند لبی که دوخته شد
که باز اسم تو را در سکوت شب ببرم
کسی نمانده به فریاد زخممان برسد
تو رفتهای و من از خون تو نمیگذرم!
"در این خرابه به هرجا که پای بگذاری
غم است و ناله و فریاد و داد و سوز و گداز"
که کاش بودی و شبگریهها ادامه نداشت
که کاش در بغلت تا همیشه میماندم
که کاش بودی و تا صبح شعر میخواندی
که کاش بودی و تا صبح شعر میخواندم
سفر بخیر مسافرترین مسافر شهر
قطار رفت و تو رفتی و ایستگاه نماند*
#امیررضا_وکیلی
بیت تضمین:
۱: #مولانا ۲: #حسین_منزوی ۳: #سید_مهدی_موسوی ۴: #سعدی ۵: #حافظ ۶: #فرخی_یزدی
*
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاه رفته
تکیه دادهام!
#قیصر_امین_پور
@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
از آسمان و گسترهٔ بیکرانهاش
چیزی به جز وِزاوِز بال مگس نماند
از این بلندِ آبیِ بسیار بیدلیل
دردا و حسرتا که به غیر از قفس نماند
آری کلیشهای است افاضات سطر بعد
در باغ هيچچیز مگر خار و خس نماند
فارس به نیسوار شبیه است طفلکی
حیوان! به خود بیا که نشان از فرس نماند
کی از زمین ما سفری شد به ناکجا؟
آن شرم و آن حیا که به قدر عدس نماند
جز مرگ این پدیدهٔ دلچسب زندگی
در ما ز هیچگونه هوا یا هوس نماند
دنیا جهنمی است که در هرکجاش جز
مشتی روانپریش دهانپاره کس نماند
اینجا؟ نه! هیچجای دگر؟ نه! همین که هست
افسوس بیکران که ره پیش و پس نماند
گور تمام قافیهها کرده بهر ما
راهی سوای گفته و فعل عبث نماند
شکر خدا که مشترک مورد نظر
در دسترس نبوده و در دسترس نماند
کوتهدرازجادهٔ دنیاست زندگی
طاقت بیار مرد کز این راه بس نماند
کم مانده تا به مقطع این نظم، کم نیار
راه شدآمد نفست را نفس نماند
القصه رفتنی شدهایم و شدن خوش است
خاکستری به جاست ز ما و قبس نماند
رفتیم
رفتیم
رفتیم و داغ ما به دل روزگار؟ هه!
رفتیم و داغ ما به دل هیچکس نماند
@sherhaye_yavashaki
#علیاکبر_یاغیتبار
@sherhaye_yavashaki
این کیست؟ روندهٔ ره گمراهی
یک شاعر مشغول به ازخودکاهی
پرخاشگری به خود که میپرخاشد:
لعنت به تو ای توهم آگاهی!
این کیست؟ دچار رنج دشوار حیات
دلخوش به نبودن، متمایل به ممات
چشماندر راه مرگ و فریادِ خوشِ
بر خاتم انبیا محمد صلوات
این کیست؟ کسی که بودنش بودن نیست
از حسرت، دست سودنش بودن نیست
این شاعر فحلی است که برعکس شما
مضمون سخن سرودنش بودن نیست
این کیست؟ کسی که از خودش در خطر است
از لذت و از ملال، خونینجگر است
با اینهمه انسانیت از منظر خلق
از جملهٔ دیوان دگر دیوتر است
این کیست؟ جنونی از جهانی دیگر
آلوده به خاک و آسمانی دیگر
مردی که به خود نهیب میخواهد زد
خامش که نمانده است جانی دیگر!
این کیست؟ منم من ابرسردرگم
نوشندهٔ زهر مار و نیش کژدم
لال از سخن خویش به مردم گفتن
گوش شنوای شرح حال مردم
این نیز منم کسی که دیگر دارد
خود را به هزار گونه میآزارد
ای خوش به شرافت وجودی که مرا
اول بکشد؛ سپس به گِل بسپارد
این نیز منم جوانی بر بادی
صیدی که نبود مایل صیادی
ای مدعیان دوستی! من مُردم
حرفی سخنی نصیحتی ارشادی
این نیز منم به آخر کار رضا
حتی به تحکمات اشرار رضا
از خفت زیستن پناهنده به مرگ
آری حتی به چوبهٔ دار رضا
این نیز منم جهنمی در قفسی
فعل عبث اندر عبث اندر عبثی
گور پدر قافیه و ایرادش!
ای مرگ کجایی که به دادم برسی؟
آن مرد که بود؟ باب دندان کسان
کافر به خود و امین ایمان کسان
آن مرد که بود؟ قاتل جان خود و
تا لحظهٔ مرگ قاتق نان کسان
@sherhaye_yavashaki
#علیاکبر_یاغیتبار
@sherhaye_yavashaki
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد
تا قطرهای به تفتگی خورشید جوشید
از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها
در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
با نور و گرمیش مفهوم بیریای رفاقت بود
با تابناکیاش مفهوم بیفریب صداقت بود
ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند
که بیدریغ باشند
ای کاش میتوانستم خون رگان خود را
من قطره قطره قطره بگریم
تا باورم کنند
ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانههای خود بنشانم
این خلق بیشمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند
که خورشیدشان کجاست و باورم کنند
ای کاش میتوانستم
@sherhaye_yavashaki
#احمد_شاملو
@sherhaye_yavashaki
خون در زمین فرو نرفت
روی زمین پخش شد
از زیر هر سنگ جوشید و جوشید و به راه افتاد
هرکس آن را میدید میفهمید که جایی بیگناهی را کشتهاند...
سوگ سیاوش
شاهرخ مسکوب
@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
زنجیر کُن! که قفل بکوبیم بر درش!
دیوانهخانهایست، "وطن" نامِ دیگرش!
اینشهر را غبارِ دروغ آنچنان گرفت،
کَز دیده رفت فرقِ مسلمان و کافرش!
دی شیخ راستگفت که: تنها خدا یکیست...
چندان دروغگفت که سختاست باورش!
هانایپدر! نهالِ جوانت درختشد...
حالی تبر بیار که زهر است نوبرش!
سهرابگونه دستکُشِ یکدگر شدیم،
من از تو شرم کرده و سیمرغ از پَرَش!
ما آزمودهایم بزرگانِ شهر را،
از مِهترش پناه میاور به کِهترش!
هرکس که مُرد خاک بر او خوش! نجاتیافت...
وآنکس که زندهاست بگو خاک بر سرش!
#حسین_جنتی
@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki
چشمان تو که از هیجان گریه می کنند
در من هزار چشم نهان گریه می کنند
نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو
اینگونه از شنیدنشان ، گریه می کنند
شاید که آگهند ز پایان ماجرا
شاید برای هر دومان گریه می کنند
بانوی من ، چگونه تسلایتان دهم ؟
چون چشم های باورتان گریه می کنند
پر کرده کیسه های خود از بغض رودها
چون ابرهای خیس خزان گریه می کنند
وقتی تو گریه می کنی ای دوست! در دلم
انگار ابر های جهان گریه می کنند
انگار با تو، بار دگر ، خواهران من
در ماتم برادرشان گریه می کنند
در ماتم هزار گل ارغوان مگر
با هم هزار سرو جوان گریه می کنند
انگار عاشقانه ترین خاطرات من
همراه با تو مویه کنان گریه می کنند
حس میکنم که گریه فقط گریه ی تو نیست
همراه تو زمین و زمان گریه می کنند
@sherhaye_yavashaki
#حسین_منزوی
@sherhaye_yavashaki
در سوگ #فروغ_فرخزاد
تمام شب
در میان عظیم ترین پنجهها
صدای کلنگِ گورکنی را میشنیدم
خاک،خاک سنگینی روی سینهام فشار می آورد
و به مرگ می اندیشیدم
و به قلب خواهرم
که در دل خاک میپوسید
تمام شب
در میان عمیق ترین تاریکیها
برای خواهرم گریه میکردم.
@sherhaye_yavashaki
#پوران_فرخزاد
@sherhate_yavashaki
وقاحت و مادرقحبگی در این ملک تا کجا میرود! چه سرزمین لعنتی پست گندیدهای و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد! حس میکنم تمام زندگیام را توپ بازی در دست جندهها و مادرقحبهها بودهام. دیگر نه تنها هیچگونه حس همدردی برای این موجودات ندارم بلکه حس میکنم که با آنها کوچکترین سنخیت و جنسیت هم نمیتوانم داشته باشم.
در این محیط بوگندوی بیشرم باید پیه همه چیز را به تن مالید. از طرف دیگر حق کاملاً به جانب آنهاست هرچه بگویند و بکنند کم است. وقتی که آدم میان رجالهها و مادرقحبهها افتاد و با آنها هماهنگی در دزدی و سالوسی و تقلب و چاپلوسی و بیشرمی نداشت گناهکار است تا چشمش هم کور بشود!
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
از نامههای صادق هدایت به حسن شهید نورائی به تاریخ 18 مهر 1326
شاید شعارِ تازهی غمگینی
کِز کرده لای دفتر من باشد
شاید که یک گلولهی جا مانده
در سینهی برادر من باشد
در حوضهای شهر شما جاریست
شاید که خونِ دختر من باشد...
ما پامچالهای کبودی در
خاکِ سیاهچال شما بودیم
از پشتبامهای هم افتادیم!
گیلاسهای کال شما بودیم
یک مشت آرزوی لگد خورده
در سطل آشغالِ شما بودیم!
ای مُردهشویخانهی بیصاحب
خونهای تخت پاک نخواهد شد
صدبار شُستهای... تبرت سرخ است
خونِ درخت پاک نخواهد شد
ننگِ لباسهای نظامیتان
از چوبِ رخت پاک نخواهد شد!
صد کاجِ سبز اگر که تبر خوردند
شمشادِ سرخ در چمنت کم نیست
مهسا، ندا، حدیث، غزل، نیکا...
گلهای سرخِ پیرهنت کم نیست
گُردآفریدهای تو را کشتند
گردآفرید در وطنت کم نیست...
ما تکههای آینهات هستیم
تصویری از دهن کجیات بودیم
شوشی و زاهدانی و تبریزی
شیرازی و سنندجیات بودیم
زنده به گورهای بد آورده
فرزندِ اوس و خَزرجیات بودیم!
این شعر نیست... دفتری از سنگ است!
سگهای کاسهلیس خطرناکند
–این دخترانِ گیس تراشیده
این دخترانِ... -هیس! خطرناکند
باران حریفِ شعله نخواهد شد
کبریتهای خیس خطرناکند...
این گریهها دوام نخواهد داشت
جادوی خندههاست که میماند
از یاد میروند پَلشتیها
زیباییِ شماست که میماند
فریاد میکشند خیابانها
وقتی «فقط صداست که میماند...»
حامد ابراهیمپور
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
@sherhaye_yavashaki
اینجا ستاره ها همه خاموشند
اینجا فرشته ها همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم
بی قدر تر ز خار بیابانند
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریاکاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری
بگذار تا دوباره شود لبریز
چشمان من ز دانه ی شبنم ها
رفتم ز خود که پرده دراندازم
از چهر پاک حضرت مریم ها
با این گروه زاهد ظاهرساز
دانم که این جدال نه آسانست
شهر من و تو، طفلک شیرینم
دیری است کاشیانه شیطانست
@sherhaye_yavashaki
#فروغ_فرخزاد
بخشی از #عصیان