● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
ای مرگ، ای ناخدای پیر،
هنگامِ عزیمت فرا رسیده، لنگر برگیر
این سرزمین ما را ملول ساخته،
ای مرگ! بارِ سفر بربندیم.
#شارل_بودلر
@Sadegh_Hedayat©️
باری،
روزها میآید و میگذرد و ما هم در قید حیات هستیم تا بعد چه بشود!
نامه به #شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
هدایت البته آغاز این سقوط و انحطاط را در حمله اعراب میپنداشت، از آن روزگار که ستارههای افسری از شانههای مردم فرو ریخت تا سرباز پیاده هجومها و جنگها و حکومتها شوند، از آنوقت که فره ایزدی از جان این ملت رخت بربست تا گوش به فرمان دساتیر خودشیفتگان باشند، وزان پس تیرهبختی و دروغ و دلالی همواره بر سرای ایران خانه کرد. از زمانی که دختر ساسان میگریخت، این دلهره هدایت را به سکوت وامیداشت.
روزگارانی هم بد نبود، درختی بود، جوی آبی بود، آفتابی بود، اما این خوشی و خوشبختی به قد عمر هیچ کسی نرسید. باز همان آش بود و همان کاسه. غارتها و کشتارها و زبان بریدنها و گیس کشیدنها و سنیکشی و شیعهکشی و بابیکشی و غیره گویی تا همین دیروز ادامه داشته است.
هرگاه در هر دورهای که پایهها و سایههای خلاقیت و تمدن و نمادهای شهری در جامعه ایران کمرنگ شده، دروغ و دزدی و دغلکاری برآمده، لاتها و رجالهها به قدرت رسیدهاند و زمام خشنانه جامعه را به دست گرفتهاند. بدیهی است که در دورههایی از تاریخ، حکومتها با خشنترین وجه ممکن به فکر و خلاقیت حمله برده و بنیانهای آن را منهدم کردهاند.
آنچه هدایت را مأیوس کرده، نبودن نهادهای انسانیت و راستی و عدالت است. فرو ریختن این نهادها در یک شب یا در سی سال اتفاق نمیافتد. جایی میخواندم که ایرانیان برابر عربها هفتصد سال مقاومت کردهاند که ایرانی بمانند، نهاد راستی و آزادی اندیشه را حفظ کنند، به زبان خود سخن بگویند، به فرهنگ و تمدن دیرینه خود دسترسی داشته باشند، اما وقتی تمام آن حکمت در دورههای مختلف سوخته و نابود شده باشد، به سختی شاید بتوان فقط در لابلای آثار فردوسی و نظامی و عطار رگههایی از حکمت و فرهنگ و تمدن ایران یافت. هدایت اما بیشترش را جستجو میکند، و نمییابد. او میداند که جامعه حاصل تاریخ است، کسانی که دیوارهای تاریخ را چیدهاند، اثر انگشت خود را بر آن نهادهاند، و عمارت موجود قیامت زندگی گذشتگان است. برای همین بوف کور را مینویسد.
#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینهای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
خودم را نباید ناراحت کنم. به اندازهٔ کافی ناراحت هستم. اما به چه منظوری، موقعی که زمانش برسد، چگونه یک قلب، یک قلبِ نه چندان سالم، میتواند این همه ناخشنودی و انباشتنِ دائمیِ این همه اشتیاق را تحمل کند؟
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
که چهار سال پیش در "پرلاشز" پاریس به خاکش سپردند. من هیچوقت سعادت دیدار او را نداشتم. دلم می خواست، یکبار ،در گذشته ها میدیدمش ....بپایش میافتادم و میبوسیدمش...به پای خودش نه ...بپای عظمت روحش...آنوقت می گفتم. آخ ...هدایت : تو چقدر بزرگی....چرا آنقدر بزرگی؟
هدایت،دور از وطن مرد...او این خاک فلک زده را ،حتی برای مردن هم لایق نشمرد....چه حقیقت تلخی...خاک بر سر ما...
بیاد #صادق_هدایت
#کارو
@Sadegh_Hedayat©
ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻦ ﺷﺪﻡ ﺷﺒﯿﻪ ﮐﺎﻓﮑﺎ؟
ﮐﺎﻓﮑﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺁﺑﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ،
ﻧﺎﻣﺰﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ،
ﮐﺘﺎﺏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼﺎﭖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ…
ﻣﻦ ﺑﺮﻋﮑﺲ
ﻧﻪ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ، ﻧﻪ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﻧﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ.
#صادق_هدایت
#آشنایی_با_مصطفی_فرزانه
@Sadegh_Hedayat©️
ستایش بهار چه فایده
و نکوهش خزان
وقتی یکی می رود و یکی می آید.
#عباس_کیارستمی
@Sadegh_Hedayat
امیدوارم اگر خدایی هم آن بالا هست بهجز آمار برداری از ویسكی خوردن و گوشت خوک خوردن من ، حواسش به چیزهای مهمتر دیگری نیز باشد ...!!
#بادبادک_باز
#خالد_حسینی
@Sadegh_Hedayat
- این بلا را چه کسی سرت آورده شمس گیلانی؟
- عشق. تو که میدانی.
- خب عشق که گناه نیست، چرا میترسی؟
- عشق به نامحرم حتی؟
- محرمی و نامحرمی به نیت بستگی دارد.
- نیتم که پاک است، جراتم کم است.
- حرف از پاکی و ناپاکی نیست، حرف از قصد است. مقصد عشق حد محرمی و نامحرمی را مشخص میکند.
- مرد! آنچه میگویی با این جسارت آیا در دیانت ما خلاف نیست؟
- خلاف از چشم خدا، یا خلاف از چشم آنها که به جای خدا حرف میزنند؟
- چه فرق میکند؟ اینها هستند که احکام الهی را اجرا میکنند.
- تو که از حکم عاشقی میترسی چرا عاشق شدی مرد؟
#مردی_در_تبعید_ابدی
#نادر_ابراهیمی
@Sadegh_Hedayat
ما سلام علیکِمان با هم دروغی و ساختگیست! قهرِ-مان دروغ، مهرِ-مان دروغ، کسبِمان دروغ، تجارتمان دروغ، دفتر و دستکمان دروغ و خلاصه دروغ و دروغ و دروغ است که از سراپایمان به زمین میبارد!
ممکن است برخی از هموطنان بگویند اگر ما ایرانیها واقعا بدین درجه گرفتار فساد و سوءاخلاق هستیم پس چرا خودمان درک نمیکنیم و متوجه آن نیستیم!؟
در پاسخ این افراد باید گفت که: سوءاخلاق حکم سیر و پیاز را دارد که چه بسا خوردنش گوارا و دلپذیر است ولی بعداً بوی ناخوش و ناهنجار آن دنیا را میگیرد و محیط را بدبو و جمعی را ناراحت میسازد و تنها کسانی از این کیفیت ناگوار بیخبر و غافل میمانند که خودشان آن سیر و پیاز را خورده باشند!
#محمدعلی_جمالزاده
#خلقیات_ما_ایرانیان
@Sadegh_Hedayat©️
دلم نمیخواهد تیرگی به روشنایی بگراید،
در تیرگی چیز مرموزی هست.
#ساموئل_بکت
@Sadegh_Hedayat©
▪️ابلیس پیشوای عاشقان بود و سر آهنگ موحدان
ابلیس آنگونه که در تصور توست نیست، او زخم خوردهی عشق است. به خاطر عشقی که به حق داشت از سجدهی غیر سر پیچید. در عشق ثبات قدم از آن بیشتر ممکن نیست. به آدم سجده نکرد و خود را راندهی درگاه ساخت. چرا که عشق به او اجازه نمیداد به هیچ درگاه دیگر سر فرو آورد.
___حسین ابن منصور حلاج
@Sadegh_Hedayat©
سایه من خیلی پررنگتر و دقیقتر از جسم حقیقی من به دیوار افتاده بود، سایهام حقیقیتر از وجودم شده بود. گویا پیرمرد خنزر پنزری، مرد قصاب، ننجون و زن لکاتهام همه سایههای من بودهاند، سایههائیکه من میان آنها محبوس بودهام. در اینوقت شبیه یک جغد شده بودم، ولی نالههای من در گلویم گیر کرده بود و به شکل لکههای خون آنها را تف میکردم. شاید جغد هم مرضی دارد که مثل من فکر میکند. سایهام بدیوار درست شبیه جغد شده بود و با حالت خمیده نوشتههای مرا به دقت میخواند. حتما او خوب میفهمید، فقط او میتوانست بفهمد. از گوشه چشمم که به سایه خودم نگاه میکردم میترسیدم.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
يك جور نفرين يك جور بغض گنگ نسبت به بيـدادي دنيـا و همـه
مردمان حس كرد. يك نوع كينه مبهم نسبت به پدر و مادرش حس كرد كه او را باين ريخت و هيكل پـس انداختـه
بودند ! اگر هرگز بدنيا نيامده بود بكجا بر ميخورد .
#بن_بست
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat
ورتر: برایم شعری بخوان که حالم را خوب کند.
شارلوت: در آغوشت میگیرم، این شعری است که دوست دارم برایت بخوانم...
رنجهای ورتر جوان
#یوهان_ولفگالگ_فون_گوته
@Sadegh_Hedayat©
میگویی باید کشت تا جنایت از بین برود، خشونت به خرج داد تا بیعدالتی نابود شود. قرنهاست که این طرز فکر ادامه دارد. قرنهاست که حکمفرمایانی مانند تو، به زخم مردم، به بهانه مداوا کردنش، نمک میپاشند و وضعیتش را بدتر میکنند، در عین حال از روش مداواشان تعریف میکنند و به آن میبالند، چون هیچکس به ریششان نمیخندد.
#حکومت_نظامی
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat©
بوف کور آینهی تمامنمای جامعه ماست. و هدایت در بوف کور، مهمترین و بهترین اثرش، از جامعهای حرف میزند که نماد و نمودش دلالی و دروغگویی و دغلبازی و دزدی است، جامعهای منحط که رجالهها و لکاتهها عنانش را به دست دارند، و حتا روشنفکرانش کورند و کرند، بلد نیستند جامعه را اداره کنند، چشماندازی ندارند، برنامهای ندارند، رجالهها باری به هرجهت کنترلش میکنند و بر منصبها نشستهاند.
حکومت رضاشاه که چادر از سر زنان میکشد بوف کور را برنمیتابد، جالب اینجاست که حکومت ولایت فقیه هم که به زور چادر سر زنان میکند بوف کور را برنمیتابد. این دو حکومت صدو هشتاد درجه با هم فرق دارند، اما هردو تحمل بوف کور را ندارند. از شلاق طنزش میترسند، به جای آن که عیبشان را بپوشانند، صورت مسئله را حذف میکنند. اما باید ببینیم آیا به راستی این کتاب صورت مسئله است؟
“حکومت رضاشاه که چادر از سر زنان میکشد بوف کور را برنمیتابد، جالب اینجاست که حکومت ولایت فقیه هم که به زور چادر سر زنان میکند بوف کور را برنمیتابد. این دو حکومت صدو هشتاد درجه با هم فرق دارند، اما هردو تحمل بوف کور را ندارند.”
«… همهی درد این بود که یا میخواستند آدم را بپوشانند و پنهان کنند، و یا تلاش میکردند لباس را به تن آدم جر بدهند، و ما یاد گرفتیم که بگریزیم. اما به کجا؟ کجا باید میایستادیم که نه اسیر منادیان اخلاق باشیم و نه پرپرشده دست درندگان بی اخلاق؟ من که تا آن روز جز کار تکراری تصویر شدن بر قلمدان به هیچ کاری آشنا نبودم، حالا یاد گرفته بودم که از پرده نقاشی یا جلد قلمدان بیرون بیایم و از کار دنیا در حیرت باشم. به جستجوی چشمهایی راه بیفتم که به زندگی من معنا داده بود…»
#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینهای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_سوم
@Sadegh_Hedayat©
برای آن که بوف کور به یک ژانر در رمان و داستان فارسی بدل شود، صادق هدایت میبایست دوربین روایت را از وضعیت روایت بیرونی جدا میکرد و آن را درون ذهن خودش به کاوش وامیداشت؛ دوربینی که طرف نقلاش کسی نبود جز سایهی راوی داستان.
در واقع او برخلاف بسیاری از نویسندگان که فرق “طرف نقل” و “مخاطب” را نمیدانند، به خوبی طرف نقل خود را میشناخت، و بوف کور را برای سایهاش نوشت، نه برای مخاطب خیالی، نه برای روشنفکران، نه برای کارگران، و نه هیچکس دیگر. معمولاً نویسندگان حرفهای داستان و رمانشان را برای طرف نقل مشخصی مینویسند که بتوانند سطح آگاهی و سواد او را در نظر داشته باشند تا اثر یکدست و بدون اظهار فضل از آب در بیاید. هدایت این را میدانست اما دورتر از سایهاش مابهازایی نداشت تا به عنوان طرف نقل داستان را برایش تعریف کند.
او با این آگاهی که حرفی برای گفتن دارد بوف کور را نوشت، و قصدش داستانسرایی نبود. میدانست چه خوانده و چقدر خوانده و فاصلهاش با جامعه و حتی اطرافیانش تا به کجاست. میدانست که اصلاً برای آدمهای دور و برش قابل فهم نیست، طنز شلاقگونهاش در تمامی نوشتههاش بهویژه در بوف کور پوزخند او به جریان گذرای معاصر است، آنجا که آدم درمییابد بر چنان جامعهای زبان تراژیک کار نمیکند، آنجا که همه چیز مسخرهتر از خط فقر فرهنگی قرار میگیرد، آنجا که هیچ پدیدهای رنگ و بوی شهری نمییابد، و تنها دهاتی فکل کراواتی شده مسخرهای بر صحنه ورجه وورجه میکند تا ادای باسمهای آدمی متمدن را درآورد و موجب خنده که نه، موجب عصبانیت گردد، آنجاست که زبان تراژدی از کار میافتد و کمدی آغاز میشود، پس از سکوتی طولانی طنز زبان میگشاید تا شلاقکش به جان رجالهها و لکاتهها بیفتد. تنهاییاش گواه همین مدعاست که او کسی را به قد و قواره خودش نمییافت. از بالا نگاه کردن و ریشخند آدمها در نوشتهها و گفتههاش نیز همین را حکایت میکند. حتا دم برنمیآورد اگر میشنید که سفیر کشورش در سوییس او را “پسره” خطاب میکند. بجز معدود آدمهایی که نامشان را میدانیم با کسی حشر و نشر نداشت، و چنان فاصلهای بین او و جامعه افتاده بود که نه کسی میتوانست او را شصت سال به عقب برگرداند، و نه چشماندازی برای پیشرفت آن جامعه منحط وجود داشت؛ بوف کور تنها “نسخه”ای بود که هنرمندی میتوانست برای جامعهاش بپیچد.
#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینهای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_اول
@Sadegh_Hedayat©
مرد زود به رختخواب میرود، اما خوابش نمیبرد.
غلت میزند،
ملحفهها را میاندازد،
کمی مطالعه میکند،
چراغ را خاموش میکند اما باز نمیتواند بخوابد.
ساعت سه صبح بلند میشود،
در خانه دوست و همسایهاش را میزند، پیش او درددل میکند و به او میگوید که خوابش نمیبرد…
از او راهنمایی میخواهد.
دوستش پیشنهاد میکند که قدمی بزند شاید خسته شود.
بعد باید فنجانی جوشانده برگ زیرفون بنوشد و چراغ را خاموش کند.
همه این کارها را میکند اما باز خوابش نمیبرد.
بلند میشود این بار به سراغ پزشک میرود، پزشک هم طبق معمول حرفهایی میزند و مرد باز هم نمیتواند بخوابد،
ساعت شش صبح تپانچهای را پر میکند و مغزش را متلاشی میکند.
مرد مرده است اما هنوز خوابش نمیبرد.
بیخوابی خیلی بدپیله است…
ویرخیلیو پینی یرا | کتاب گلوله
@Sadegh_Hedayat©️
ز روی زرد و دل درد و سوز سینه مپرس
که آن به شرح نگنجد بیا به چشم ببین
#مولانا
@Sadegh_Hedayat©️
چگونه
آسوده بخوابم
که زمان نمی ایستد
لحظه ای در خواب.
عباس کیارستمی
شعر گرگی در کمین
ما ملت اگزيستانسياليست سر خود هستيم. صورتمان را نمى تراشيم، سلمانى نمى كنيم و جلو همديگر آروغ مى زنيم
#صادق_هدايت
آشنایی با صادق هدایت
مصطفی فرزانه
@Sadegh_Hedayat©
فردا صبح که روز قتل بود من و رضوی و بارنی درشکه گرفتیم و برای دیدن منار جنبان رهسپار شدیم.از درشکه چی که آدم خوشرویی بود پرسیدیم چرا نمی رود عزاداری بکند ، این حکایت را برایمان گفت:
من عزاداری نمی کنم، اماوقتی که می کنم درستش را می کنم . بعضی ها می روند پای روضه همه اش برای پسر یا دخترشان که مرده گریه می کنند. یا برای اینکه کار و کاسبی شان خوب نمی گردد و یا به نیت اینکه کارشان خوب بشود گریه می کنند!
#اصفهان_نصف_جهان
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
مثل اينكه از دنياي پر تزوير آدمها به دنياي بي تكلف ، لاابالي و بچگانه حيوانات پناه برده بود و در انس و علاقـه
آنها سادگي احساسات و مهرباني كه در زندگي از آن محروم مانده بود جستجو ميكرد.
#بن_بست
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
این گربه که خودش را لوس میکند و خودش را به من میمالد تا مالامال بشود اگر یک کله خروس جلویش بیاندازی خوی درندگی و پدر سوختگیش را رو میکند برایت.
#سه_قطره_خون
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat
از خود میپرسم همایِ سعادت چرا در شهرِ ما آوازی نخواند؟
پرسیدم، گفتند در شهری که شایستگیِ زادنِ همای سعادت را ندارد، همایِ سعادت چگونه میتواند آوازش را بخواند؟ و سپس فریاد کردند باید بهاری باشد تا پرنده بخواند.
من شاهد سپید شدنِ یکیکِ تارهای مویش بودم. در غروبِ یک روز در همین ماه در میدانِ خالی از هر کس، آکنده از ارواح؛ او نعره زد و خود را نفرین کرد. او فریاد کرد که باید حقیقت را بیابد، حتی اگر در جستجویِ آن هزار سال سرگردان بماند...
#هشتمین_سفر_سندباد
#بهرام_بیضایی
@Sadegh_Hedayat
روح آدم را میجوند تا حرف خودشان را به کرسی بنشانند! نه به عشق فکر میکنند نه به گذشتهها و یادشان نمیآید که روزی روزگاری گفتهاند: دوستت دارم!
#عباس_معروفی
#سال_بلوا
@Sadegh_Hedayat
زولیوس (قهرمان داستان درمان شوپنهاور، روانپزشکی که به سرطان دچار شده و یک سال از عمرش باقی مانده) اغلب سخنان نیچه را مانند آزمون روشاخ میدید؛ سخنان نیچه دیدگاههای مخالف و متعددی را ارایه میدهند و همانند روشاخ این حالت ذهنی خواننده است که در نهایت یکی از آنها را برداشت خواهدکرد... اما حالا حصور مرگ باعت خوانش متفاوت و روشن بینانهتری شده بود. پیام نیچه این بود که "زندگیتان را به کمال زندگی کنید و در وقت مناسب بمیرید."
#اروین_د_یالوم
#درمان شوپنهاور
@Sadegh_Hedayat©
تنها چیزی که از من دلجویی می کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می ترسانید و خسته می کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می خورد؟
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
بجز چند يادبود ناكـام و يكـي دو رسـوائي و كوششـهاي بيهـوده ، چيـز ديگـري
برايش نمانده بود. او فقط لاشه خود را از اين سوراخ به آن سوراخ كشانيده بود و حالا انتظار روزهاي بهتري را
نداشت .
#بن_بست
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat