sadegh_hedayat | Неотсортированное

Telegram-канал sadegh_hedayat - کافه هدایت

9216

● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/

Подписаться на канал

کافه هدایت

آنچه مقدس است به سگها ندهید، و مرواریدهای خود را جلوی خوکها نیندازید،زیرا آنها مرواریدها را لگد مال می کنند و برگشته،به شما حمله ور می شوند.

#انجیل_متی

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

نگاهی به ترجمه های «مسخ»


نخستین بار صادق هدایت بود که از فرانسه «مسخ» را برای ایرانی ها سوغات آورد. مسخ و کافکا در ایران مخاطب خود را پیدا کردند و کم کم تبدیل شدند به نام هایی مطمئن برای ناشران و مترجمان: هر اثری از کافکا، با هر ترجمه ای، مخاطب را جذب خواهد کرد.
نام کافکا و هدایت تا مدت ها در کنار هم باقی ماند و هنوز هم می توان در کتابفروشی ها چاپ های جدید «مسخ کافکا با ترجمه صادق هدایت» را از لابه لای کتاب های تازه تر بیرون کشید. کتابی که روی جلدش پرهیب مردی است که کلاه بر سر دارد و معلوم نیست هدایت است یا کافکا و گاهی هم نام هدایت روی جلد بزرگ تر از نام کافکا نوشته شده است. سال ۱۳۶۸ انتشارات نیلوفر ترجمه فرزانه طاهری از «مسخ» را به چاپ رساند. ترجمه طاهری هم از زبان واسطه دیگر (انگلیسی) است که در آن از اشکال هایی که هدایت از نسخه فرانسوی کتاب به فارسی منتقل کرده بود اثری نیست، علاوه بر آن مانند بسیاری دیگر از ترجمه های فرزانه طاهری با خود ضمیمه هم دارد که خواندن کتاب را لذتبخش تر می کند: مقاله های «نویسنده خوب، خواننده خوب» و «درباره مسخ» هر دو از ولادیمیر ناباکوف. در این میان ترجمه کمتر دیده شده ای هم از مسخ موجود است از منوچهر بیگدلی خمسه که توسط انتشارات نگارستان کتاب چاپ شده است. در سال های اخیر علی اصغر حداد لزوم ترجمه بی واسطه تمام آثار کافکا از زبان آلمانی را حس کرد و مجموعه ای از داستان های کوتاه کافکا را با همکاری نشر ماهی چاپ کرد که داستان بلند «مسخ» هم در این مجموعه جای داشت. از آنجا که حداد «مسخ» و دیگر داستان های کافکا را مستقیم از زبان آلمانی ترجمه کرده، دیگر مشکلاتی که ممکن است در ترجمه زبان واسطه پیش بیاید، در آن به چشم نمی خورد.
در ادامه، شروع کوبنده مسخ را با سه ترجمه موجود می خوانیم. هرچند شاید بتوان در موارد اختلاف برای «مسخ» حداد که مستقیما از نوشته کافکا ترجمه شده، اعتماد بیشتری نشان داد، اما از آنجا که هر کدام از متن ها از یک زبان ترجمه شده اند، معیار مشترکی برای سنجش وفاداری و درستی ترجمه ها وجود ندارد و فقط باید به متن فارسی اکتفا کرد. هر کس می تواند با مقایسه تطبیقی تک تک جمله ها و عبارت ها قضاوت کند که کدام ترجمه بیشتر به حال و هوای آن روز صبح گرگور زامزا و خونسردی روایت کافکا نزدیک تر است. مثلااینکه بالاخره این مرد (گره گوار سامسا یا گرگور زامزا؟) آن روز صبح از خواب آشفته اش پریده، بیدار شده یا به خود آمده؟

ترجمه صادق هدایت، نشر روزگار
یک روز صبح، همین که گره گوار سامسا از خواب آشفته یی پرید، در رختخواب خود به حشره تمام عیار عجیبی تبدیل شده بود. به پشت خوابیده و تنش مانند زره سخت شده بود. سرش را بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوه یی مانند دارد که رویش را رگه هایی به شکل کمان تقسیم بندی کرده است. لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طرز رقت آوری برای تنه اش نازک می نمود، جلوی چشمش پیچ و تاب می خورد.

ترجمه فرزانه طاهری، انتشارات نیلوفر
یک روز صبح، گرگور زامزا از خوابی آشفته بیدار شد و فهمید که در تختخوابش به حشره یی عظیم بدل شده است. بر پشت سخت و زره مانندش خوابیده بود و سرش را کمی بلند کرد، شکم قهوه یی گنبدشکل خود را دید که به قسمت های محدب و سفتی تقسیم می شد و چیزی نمانده بود که تمام رواندازش بلغزد و از رویش پس برود. پاهای متعددش، که در قیاس باقی بدنش از فرط لاغری رقت انگیز بودند، بی اختیار جلوی چشمانش پیچ و تاب می خوردند.

ترجمه علی اصغر حداد، نشر ماهی
یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابی آشفته به خود آمد، دید در تختخواب خود به حشره یی بزرگ تبدیل شده است، بر پشت سخت و زره مانندش افتاده بود و اگر سر را کمی بالامی گرفت، شکم برآمده و قهوه یی رنگ خود را می دید که لایه هایی از پوست خشکیده و کمانی شکل، آن را به چند قسمت تقسیم می کرد. رواندازی که روی شکمش به سختی بند بود، هر لحظه امکان داشت بسرد و پایین بیفتد. پاهای پرشمارش که در مقایسه با جثه اش نحیف و لاغر می نمودند، لرزان و ناتوان برابر چشمانش پرپر می زدند.

نویسنده: معین فرخی

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

«هیچ چیز راحتم نمی‌کند؛ نه دریا، نه آفتاب،
نه درخت‌ها، نه آدم‌ها، نه فیلم‌ها،
نه لباس‌هایی که تازه خریده‌ام،
نمی‌دانم چه کار کنم،
بروم و سرم را به درخت‌ها بکوبم،
داد بزنم، گریه کنم؛ نمی‌دانم.»

#نامه_به_ابراهیم_گلستان
#فروغ_فرخزاد

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

سبز در طبیعت یک‌چیز است، سبز در ادبیات چیزی دیگر. طبیعت و ادبیات از اساس با هم در تضادند، آنها را کنار هم بگذار، یکدیگر را می‌درند.

#ارلاندو
#ویرجینیا_وولف

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

زندگی من مثل شمع خرده‌خرده آب میشود، نه، اشتباه می‌کنم - مثل یک کنده هیزمِ تر است که گوشه دیگدان افتاده و به آتش هیزم‌های دیگر برشته و ذغال گشته ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده فقط از دود و دم دیگران خفه شده-

#بوف_کور
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

حیوانات مزرعه همیشه باید کار می‌کردند. نه شیر ِ گاوها به گوساله‌هایشان می‌رسید و نه تخم‌مرغ ها منجر به تولد یک جوجه!
همهء دست رنج حیوانات متعلق به آقای
جونز صاحب بی‌رحم مزرعه بود.
غذای حیوانات مزرعه  اندک و در حد بخور و نمیر بود. تا جان داشتند از ترس چوب و ترکه کار می‌کردند.
وقتی حیوانی از کار افتاده می‌شد یا کشته می‌شد و یا در دوردست رها...

در این مزرعه زاغی بود که رابطه خوبی با آقای جونز داشت. او برای حیوانات مزرعه از دنیایی دیگر حرف می‌زد.
می‌گفت ما حیوانات وقتی بمیریم به سرزمین "شیر وعسل" می‌رویم. آنجا دیگر نیازی به کار کردن نیست.
می‌گفت سرزمین شیر و عسل آن بالاهاس، بالای ابرها !!
حتی ادعا می‌کرد در یکی از پروازهایش آنجا را به چشم خود دیده است.
بسیاری از حیوانات مزرعه حرف او را باور می‌کردند...


#قلعه_حیوانات
#جورج_اورول


@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

جبرائیل‌پاشا - یادتان هست ساختن میکروب‌ها و حشرات که اول شروع کردید خیلی سخت‌تر از ساختن آدم بود. چقدر با ذره‌بین و سیخ و سنبه سر آنها کار کردید، اما این‌های دیگر آسان‌تر است.

خالق‌اف - هان... تقصیر من است که فوت و فند کاسه‌گری خودم را یادت دادم. حالا کورباطن به کارخانه خالق‌اف ایراد می‌گیری؟ پیداست که تو هم عقلت پاره‌سنگ می‌برد. اگر من آنها را اول درست کردم برای این بود که دستم روان بشود. ساختن آدم به خیال‌ت کار آسانی است؟ مگر ندیدی یک ساعت پیش جلو آینه قدی میمون‌ها را شبیه خودم درست کردم تا برای ساختن آدم دستم روان بشود؟

#افسانه_آفرینش
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

🍏🍏🍏

💎برترین کانال‌های تلگرام:

🔹هماهنگی جهت تبادل:
@mrsmafd

Читать полностью…

کافه هدایت

اگر از میان ما کسی خیانت بکند، نه‌ تنها از طرف بُلیس دستگیر و تعقیب می‌شود، نه‌ تنها در آن دنیا روسیاهِ جهنمی و محشور شمر ذی‌الجوشن و همنشین عمر بن خطّاب خواهد بود، بلکه تمام ملل اسلامی از جبال هندوکش گرفته تا اقصی‌بلاد جابلسا و جابلقا و زنگبار و حبشه که بیش از چهارصد هزار ملیان گوینده لااله‌الاالله هستند او را گرفته به دار می‌آویزند.

#کاروان_اسلام
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

در این رختخوابِ نمناکی که بوی عرق گرفته بود وقتیکه پلکهای چشمم سنگین میشد و میخواستم خودم را تسلیم نیستی و شب جاودانی بکنم، همه‌ یادبودهای گمشده و ترسهای فراموش شده‌ام از سرِ نو جان میگرفت:
-ترس اینکه پرهای متکا تیغه‌ی خنجر بشود، دگمه‌ی ستره‌ام بی‌اندازه بزرگ به اندازه سنگ آسیا بشود، ترس اینکه تکه نان لواشی که بزمین می‌افتد مثل شیشه بشکند. دلواپسی اینکه اگر خوابم ببرد روغن پیه‌سوز بزمین بریزد و شهر آتش بگیرد، وسواس اینکه پاهای سگ جلو دکان قصابی مثل سم اسب صدا بدهد، دلهره‌ی اینکه پیرمرد خنزرپنزری جلو بساطش بخنده بیفتد- انقدر بخندد که جلو صدای خودش را نتواند بگیرد- ترس اینکه کرم توی پاشویه‌ی حوض خانه‌مان مار هندی بشود،  ترس اینکه دستهایم سنگین بشود، ترس اینکه رختخوابم سنگ قبر بشود و به وسیله‌ی لولا دور خودش بلغرد مرا مدفون بکند و دندانهای مرمر به هم قفل بشود، هول و هراس اینکه صدایم بِبُرد و هرچه فریاد بزنم کسی به دادم نرسد...

#بوف_کور
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

...[چون ﺍو زن گرفته بود مثل ﺍثاثیهٔ خانه، یکجور بیمه برﺍی زندگی مرتب و ﺁرﺍم، تأمین آشپزخانه و رختخوﺍب بود، یک نوع پیش‌بینی برﺍی روز پیری و فرﺍر ﺍز تنهائی بود تا صورت حق‌بجانب در جامعه بخود بگیرد...]

#تجلی
#صادق_هدايت‌

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

یک ظهرِ مشت‌شده توی گلویم بود که نمی‌توانستم قورتش دهم. مثل گریه.

#بیژن_نجدی

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

وقتی "دروغ" و "حقیقت" با هم راه می‌رفتند به چشمه‌ای رسیدند، دروغ به حقیقت گفت: "لباس خود را درآوریم و در این چشمه آب‌تنی کنیم." حقیقتِ ساده‌دل چنین کرد و در آن لحظه که در آب بود، دروغ، لباسِ حقیقت را از کنارِ چشمه برداشت و پوشید و به راه افتاد. حقیقت، پس از آب‌تنی ناچار شد برهنه به راه افتد، از آن روز ما "حقیقت" را برهنه می‌بینیم٬ اما بسا اوقات "دروغ" را هم ملاقات می‌کنیم که متأسفانه لباسِ حقیقت، پوشیده است و طبعاً حقانیتِ خود را در نظرِ ما به تَلبیس (فریب) ثابت می‌کند.

#از_پاریز_تا_پاریس #محمد_ابراهیم_باستانی‌_پاریزی


@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

ما اوّلین کسان نیستیم که خُود را به دستِ خُود نابود کرده اند؛ با شهری که در آن همه اسبابِ سعادت جمع بود.
ما از عروسک کمتریم؛
آنها مُرده بودند و زندگی می کردند، ما زندگی می کنیم و مُرده ایم.

#تاراج_نامه
#بهرام_بیضایی 

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

خب بچه چه سرش می شود که عروسی چیست؟ به خیالش چارقد پولکی سرش می کنند ، رخت نو می پوشد و در خانه ی پدر که کتک خورده و فحش شنیده، شوهر او را ناز نوازش می کند و روی سرش می گذارد؛ ولی نمی داند که خانه ی شوهر برایش دیگ حلوا بار نگذاشته اند.
به هر حال، من آنقدر زحمت کشیدم تا او را رام کردن. شب اول از من می ترسید. گریه می کرد. من قربان صدقه اش می رفتم، می گفتم: بالای غیرتت آبروی ما را به باد نده، خب تو آن بالای اتاق بخواب من این پایین؛ چون دلم برایش سوخت. خیلی خودداری کردم که به جبر با او رفتار نکردم، وانگهی دیگر چشم و دلم سیر بود و کارکشته شده بودم. به هر صورت او هم نصیحت مرا به گوش گرفت.
شب اول برایش یک قصه نقل کردم، خوابش برد.
شب دوم یک قصه ی دیگر شروع کردم و نصفش را برای شب بعد گذاشتم.
شب سوم، هیچ نگفتم تا اینکه یارو به صدا در آمد و گفت : تا آنجا که ملک جمشید رفت به شکار، پس بقیه اش را چرا نمی گویی؟ مرا می گویی، از ذوق توی پوستم نمی گنجیدم، گفتم : امشب سرم درد می کند، صدایم نمی رسد، اگر اجازه می دهید بیایم جلوتر؟ به همین شیوه رفتم جلوتر، رفتم جلوتر تا اینکه رام شد.
شهباز خنده اش گرفت...


#محلل
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

هستی خودم مرا بشگفت انداخته، چقدر تلخ و ترسناک است هنگامیکه آدم هستی خودش را حس میکند!

#زنده_بگور
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

من آرام و بی‌صدا ناپدید می‌شوم.
همان‌طور که خیلی‌ها قبل‌تر از من ناپدید و فراموش شده‌اند.


#نام‌ناپذیر
#ساموئل_بکت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

حسن بمن ملحق شد و بر خلاف آنچه در كافه بمن اظهار كرده بود گفت:« اينم واسيه من زن نميشـه؟ بايـد ولـش
بكنم . من نميتونم تنگه اش را خورد بكنم . خونه مون كه بند نميشه هيچ ، ميخواد آزادم باشه ، خيلي آزاد !»

#دن‌ژوان_کرج
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

یکی از دلایلِ عوضی بودن دنیا، این است که آدمهاش، هر غلطی که خواسته اند، کرده اند ...
شرط می بندم اگر غلطی هست که نکرده باشند، به خاطرِ دلسوزی و شرافت و این جور چیزها نبوده ... لابد نتوانسته اند بکنند ...

#حکایت_عشقی_بی‌شین_بی‌قاف_بی‌نقطه
#مصطفی_مستور

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

مدتی است که از هیچ جای دنیا و هیچ اتفاقی خبر ندارم و مثل اینست که چیزی را هم نباخته‌ام. دنیا و اتفاقاتش به چه درد من می‌خورد؟ ما سرنوشتمان این بوده که سر پیری توی اتاق گندیده‌ای بیفتیم که از یکطرف سمفونی آهنکوبی مرتب شنیده می‌شود و از طرف دیگر خانهٔ سیدهاشم وکیل با گرد و خاک و سر و صدایش جلو پنجره‌ام بالا می‌رود و باقیش هم از این گُه‌تر.


#از_میان_نامه_ها_به_شهید_نورایی
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

شاید بهتر باشد بعضی از درد‌های شریف
و خصوصی همچنان پنهان بمانند.


#روزها_در_راه
#شاهرخ_مسکوب

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

ﻣﯿﺎﻥ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﮑﺘﺐ ﺍﺩﺑﯽ ﺍﻭ(صادق هدایت) ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﯾﺎﺑﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﺍﺩﺑﯽ ﺍﻭ ﺗﻼﺷﯽ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪﺍﯼ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺩﺍﯼ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺗﻮﻓﯿﻘﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ . ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﻧﺪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﺩﺭﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻬﯿﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﭘﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﻧﺒﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺍﯾﻦ ﻃﻨﺰﻫﺎ ﻭ ﻫﺰﻝﻫﺎﯼ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻓﻠﺴﻔﻪﺍﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﻧﺪﯾﺸﻪﻫﺎﯼ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﺯ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﻭ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺖ ﺯﺧﻢﻫﺎ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺭﯾﺸﺨﻨﺪﯼ ﺩﻟﭽﺴﺐ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻬﺮﻩﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ. ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﺳﺤﺎﺭ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﻧﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﻭﺍ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺟﺴﻢ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻗﻠﻘﻠﮏ ﻣﯽﺩﻫﺪ.

بهرام چوبینه ،مرداد1361

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

‏چرا دلتنگیِ آدم مثل درخت خشک نمی‌شد؟ چرا نمی‌شد دلتنگی را مثل یک بلوط خشکاند و با تبر افتاد به جانش؟

#عباس_معروفی

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

دیوانه‌ی عشقت را جایی نظر افتاده‌ست
کآنجا نتواند رفت اندیشه‌ی دانایی

امّید تو بیرون برد، از دل همه امّیدی
سودای تو خالی کرد، از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی


ساز و آواز: در مایه اصفهان
سه تار: #احمد_عبادی
آواز: #محمد_رضا_شجریان
شعر: #سعدی

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

یکم اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی

#محمد_رضا_شجریان
#ساز_و_آواز: گرم باز آمدی
#آلبوم: آهنگ وفا
آهنگساز #سعید_هرمزی
دستگاه #ماهور

@Sadegh_Hedayat©

هر کس به زمان خویشتن بود

من سعدی آخرالزمانم

Читать полностью…

کافه هدایت

آخرین نامه فروغ به فریدون فرخزاد:


نمی‌دانی چقدر غصه‌دار هستم و قلبم چقدر گرفته. ممکن است تا آمدن شماها من خفه شده باشم! فایده اش چیست؟ فایده تمام این کارها چیست؟
تا حالا من خوشحال بودم که اقلا تو از آنجا راضی هستی و کار می‌کنی و کارت این همه موفقیت پیدا کرده، حالا تو برمی‌گردی و تمام نصایح من در تو اثری نداشته حیف…!
اینجا باید تو میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد و نابود کردند. این ها هیچ هستند هیچ هستند هیچ هستند،… این‌هایی که امروز صد دفعه عکس تو را توی مجلاتشان چاپ می‌کنند و به زور به خورد آن بقیه می‌دهند و فردا هیچ‌کاری ندارند غیر از آنکه هرجا می‌نشینند از تو بد بگویند و هرجا می‌نویسند از تو بد بنویسند… من نمی‌دانم قدرت تحمل تو چه اندازه است؟ من میان اینها زندگی کرده‌ام، میان اینها مرده‌ام تا توانسته‌ام خودم باشم ولی تو…؟
من مثل تو عاشق گرد و خاک کوچه‌مان و بچه‌گداهای خیابان امیریه و کبوترها و سگها و گل‌های آفتاب گردان هستم ولی تو برای که می‌خواهی اینها را تعریف کنی؟

تو از طریق سادگیت و احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنی و اینها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد.

من به این‌چیزها عادت کرده‌ام و این دلقک ها را خوب می شناسم ، تو هم بیا تا آن‌ها را بهتر بشناسی. منتظر آمدن تو و آینای عزیزم هستم . به هر جهت اولین کسی که در فامیل ما می میرد من هستم و بعد از من نوبت توست ومن این را می‌دانم.

قربانت فروغ
سه‌شنبه ۲۳ مهر ۱۳۳۸

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

در حقیقت هیچ چیز ناراحت کننده تر از این نیست که آدم مثلا ثروتمند و خوشنام و باشعور و خوش سیرت و حتی پسندیده سیرت باشد و تحصیلاتش هم بد نباشد و در عین حال هیچ قریحه ای، اصالتی، کیفیتی غیرعادی ولو در خور نیشخند، هیچ فکر اصیلی که از ذهن خودش جوشیده باشد، نداشته باشد و از هر جهت مثلِ دیگران باشد.

فئودور داستایوفسکی


@Sadegh_Hedayat©️

Читать полностью…

کافه هدایت

در بوف کور،نیلوفر فقط نشانه مرگ انسنها نیست، از نیستی و زوال هر موجودی خبر می دهد.گزارشگر هنگام باز گشت از شاه عبدالعظیم،درختان را می بیند که دسته دسته، از پی همدیگر فرار می کنند،انگار می ترسند:(( به نظر می آمد ساقه نیلوفرها به پای آنها می پیچد)) و در پی آن ((درختها زمین می خورند)).
از این پس دامنه ی نماد گسترش بیشتری  پیدا می کند. گزارشگر به چشم دل می بیند در خانه های ویرانی که با خشت های وزین،شبیه خشتهای آتشگاه اصفهان، ساخته شده اند،(مردمی زندگی می کردند) که اکنون استخوانهای آنها پوسیده است، و شاید (ذرات قسمتهای مختلف تن آنها در گلهای نیلوفر کبود زندگی می کنند)بدین ترتیب،گل نیلوفر کبود دلالتگر گذشته بر باد رفته می شود. از سوی دیگر، مساله مسخ نیز به کرات در بوف کور مطرح شده است، ریشه خیامی خود را بروز می دهد:

هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر هر سبزه به خواری ننهی
کاین سبزه ز خاک لاله رویی رسته است

#خیام


#تاویل_بوف_کور
#محمدتقی_غیاثی


@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

جنگ هم که نمی شود تا تکلیف دنیا معلوم بشود، دنیای گه و احمق - قربان عصر حجر که مردمانش آزادتر ،باهوش تر و انسان تر از این دورهٔ خلایی بوده .

#از_میان_نامه_ها_به_مجتبی_مینوی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

آدم نجیب و حساس، روراست درد دل می‌کند،
اما آدم زرنگ گوش می‌دهد
و غذایش را می‌خورد و بعد هم انسان را درسته می‌بلعد...

#جنایت_و_مکافات
#دایستایوفسکی

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…
Подписаться на канал