سالِک راه دانش و کنجکاوی هستم اینجا چیزهایی که یاد میگیرم و چیزهایی که به نظرم جالب میان رو به اشتراک میذارم راه ارتباطی: @Mr_Neuronaut پ.ن:سالک به معنای رهرو هست و به هرکسی اطلاق میشه که هدفی داره و در مسیر هدفش منفعل نیست (معنی مذهبی یا عرفانی نداره)
برای اینکه ضدیت با بتسازی، صرفاً توی گزاره باقی نمونه و تبدیل بشه به ذهنیتِ بالفعل، یادآوریِ این مسئله خیلی مهمه. این رویکردیه که دربارهی خود اریک هم دارم. یعنی هر چیز مفیدی که توی مطالبش مینویسه رو برمیدارم و استفاده میکنم و بقیه رو صرفاً ازشون میگذرم. این باعث میشه گشودگیم به منابع مختلف رو هم حفظ کنم و اگه با یکسری نقطهنظرهای افرادی مخالفم، خودم رو از فوایدشون توی بقیه مسائل محروم نکنم. اینجوری پیشفرضِ "عدمِ بینقصبودنِ همه افراد" همیشه توی پسزمینهی ذهنم میمونه و شوکه/آزرده نمیشم در صورت مشاهدهی چرندگویی توی یه حیطه توسط یه نفر که توی حیطههای دیگه مفید بوده (و هنوزم میتونه باشه). برای همین وقتی میگیم به قول اریک فلان، به این معنی نیست که ما تاییدکننده/موافقِ همه حرفها و عقاید اریک هستیم (اریک یا هر کس دیگه) و صرفاً استفاده/فایدهی همون نقل قولش رو مد نظر داریم. البته باید حواسمون باشه که ناخواسته به کسی کردیتی ندیم که ناروا باشه (موجب دیده شدن افراد مضر نشیم) بلکه صرفاً ازشون استفاده کنیم و به قول اریک "مصرفش که کردیم، بندازیمش دور".
Читать полностью…یه چیز دیگه. من چند ساله باور دارم دیپ فیک بیچارگیهای عظیمی برای بشریت درست میکنه. تا وقتی که نسبت بهش هشیار و باهاش آداپته بشیم. یعنی قشنگ چند سالی کلی آدم پای سواستفاده دیگران از دیپ فیک خواهند سوخت.
اما هیچوقت به استفادهش در جعل رویدادهای جنگی فکر نکرده بودم. گمانهزنی هست که بعضی ویدئوهایی که میاد دیپ فیک هست. البته یکی از ویدئوهایی که وایرال شد حتی دیپ فیک نبود و گویی از یه بازی قدیمی برداشته شده بود. با این حال باورش کردند--- یا کردیم.
باور کردن گزارهها از قبل هم دشوارتر میشه.
چرا مصرف خبر بالاس؟
چون کنترل و پیشبینی پایینه
واضحا کارکردی که چسبیدن به اخبار داره ایجاد درجاتی از پیشبینیپذیری و حس کنترلِ نداشته بر زندگیهامونه
اخبار محدود نمیتونن جواب اینکه الان باید واکنشی بدم یا نه، رو برای آدمی که تو حالت آمادهباش بقاست تامین کنن.
این شرایط بحرانی که پیش میاد متوجه میشم ما فقط فک میکنیم به واسطه دسترسی بیشتر به منابع، دانش بیشتریم داریم. صرفا بمباران اطلاعاتی شدیم از جاهای مختلف و انگار توانایی process و تحلیل رو یاد نگرفتیم
Читать полностью…منتظر تحلیل دوستان اهل نوروساینس و علوم شناختی از وضعیت جنگ هستم:
علوم اعصاب و مغز جنگزده
نوروساینسِ حمله نظامی
واکنش مغز در هنگام برخورد موشک
.....
اگر ایگو را پرتوی نور سفید تصور کنیم، عبور این نور از سه ابزارِ آینه، منشور و ذرهبین، سه وضعیت متفاوت از خویشتن و آگاهی را نمایان میسازد، که هرکدام بازتابدهندهی فرایندهای پیچیدهی شناختی هستند.
نخستین تابش بر آینه، نمادیست از فرایند بازتاب خودشناسی و خودآگاهی، که در نوروساینس با فعالیت شبکهی پیشفرض مغز (Default Mode Network) مرتبط است؛ شبکهای که در بازتاب بر خود، ارزیابی خود و تفکر دربارهی «خود» نقش دارد. در این مرحله، ما خود را به عنوان ابژه میبینیم؛ تصویری که از بیرون و بهواسطهی سیستمهای نظارتی عصبی (مثل قشر جلویی پیشپیشانی) بر رفتارها و تصمیماتمان اعمال میشود. این بازتاب ممکن است همزمان موجب خودسانسوری شود؛ فیلتری که به ما اجازه نمیدهد تمامی جنبههای ناخودآگاه یا تضادهای درونی را ببینیم و باعث دوپارگی میان سوژه و ابژه میشود. این دوپارگی، ناشی از فرآیندهای پیچیدهی ادراک، پیشپردازش شناختی و فیلترهای عاطفی است که «خود» را به یک تصویر محافظتشده و گاهی دچار تناقض تبدیل میکند.
در گذر از منشور، ایگو به طیفی رنگی تجزیه میشود؛ استعارهای از کثرت ساختارهای ذهنی و شبکههای عصبی چندگانه که در مغز ما فعال هستند. این مرحله بیانگر فعالیت موازی و توزیعشده در مغز است؛ زبان، حافظه، احساسات، انگیزش، ترس و تفکر، که هر یک نمایندهی فعالیتهای خاص نورونی و ارتباطات شبکهای متفاوتاند. این طیف گسترده، به ما امکان میدهد خویشتن را در زوایای مختلف ببینیم، اما همزمان به پراکندگی و پیچیدگی شناختی نیز دامن میزند و میتواند موجب تضعیف تمرکز و تصمیمگیری قاطع شود. حالتی نزدیک به آنچه که هملت میگفت، «عزم و اراده هر گاه با افکار احتیاط آمیز توأم گردد، رنگ باخته و صلابت خود را از دست میدهد.»
و سرانجام، در نقطهی تمرکز ذرهبین، ایگو در نقطهای متمرکز و در عین حال تخلیه میشود؛ یعنی مرز میان سوژه و ابژه از بین میرود و تجربهی اتحاد کامل خودآگاهی حاصل میگردد. این حالت، میتواند معادل تجربهی نورونی فرآیندهای همبستگی شبکههای مغزی (Functional Connectivity) در حالتهای عمیق مدیتیشن یا حالات سایکدلیک باشد که در آن مغز دچار کاهش فعالیت شبکهی پیشفرض شده و مرزهای خود-محورانهی تفکر بهصورت موقت فرو میریزند. در همین مرحله است که تجربهی «خود» به شکلی هارمونیک و یکپارچه در آمده، و حالتی شبیه به آنچه که «وحدت وجود» مینامیم، پدیدار میشود.
در این نقطهی تمرکز، مجموعهای از حلقههای هارمونیک، در گرههایی ناپیدا، ایگو را از بازتاب و تفرق عبور میدهند و به نقطهی رهایی میرسانند—جاییکه برای نخستینبار، فراتر از دیدن خود، تجربهی زیستن خود را بدست میآوریم.
سه ابزار، سه وضعیت، سه تجربه: آینه، منشور، ذرهبین. از بازتاب تا تفرق، و از تفرق تا وحدت؛ در نهایت این سیر، ایگو نه سرکوب میشود، نه میگریزد، بلکه فرصتی برای تابش مییابد. و آن لحظه همانجاییست که «خود»—نه بهمثابه تصویر یا نقش یا مفهوم—بلکه بهمثابه تجربهای بدیع، برای نخستینبار، بیپرواتر از هر زمانی پدیدار میشود.
~Odyssey
سادهسازی
پیچیدهسازی
نقض حقوق بشر
بازتولید خشونت
اینکه اسمهای سنگین روش بذاریم، حقیقت رو عوض نمیکنه. اگه بنا به خشونت و قتله، نباید انحصارش رو بدیم به جانیها. چیزی که ما رو از حیوون متمایز میکنه قانونه. قانون رسالتش بازداریه. "اگه آدم بکشی، خودت کشته میشی". خیلی واضحه. در این صورت کسی اگه حتی بخواد هم آدم بکشه، دلیل پیدا میکنه برای نکشتن. ولی گرتاتونبرگصفتها فکر میکنن با آموزش و فرهنگسازی میشه باعث شد یه سوسیوپات لزوماً جنایت نکنه. فرهنگسازی شاید بتونه تروریستهای عقیدتی خطرناک رو از جامعه حذف کنه، ولی در نهایت همیشه عدهی زیادی باقی خواهند موند که برای بازداریشون از جنایت، نیاز به زور هست. فقط با bully میشه مانع bully شد. حالا اسمش بازتولید خشونت یا سادهسازی مسئلهست؟ بذار باشه.
مخالفین اعدام
متوهمان اسکاندیناویاندیش
این ویدیو رو ببینید و بعد بر طبل پوشالی آرمانهای پوچِ به اصطلاح انسانیتون بکوبید
این ویدیو رو ببینید و این حرفها رو یادتون بمونه
چون ما نه میبخشیم نه فراموش میکنیم
نه جلاد رو، نه سیستم رو، نه حامیانِ جانِ جلادهای سیستم رو.
وقتی چند سال رفتی روانکاوی
(همون کارا رو با توضیح انجام میدی)
@psymedacademy
مدتی هست که زیاد نمیام تلگرام. ولی هربار هم که میام، دوستان چنان پستهای شاهکاری برام میفرستن که کاملاً یادآوری میکنن چرا در وهله اول تصمیم گرفتم یه مدت نیام.
Читать полностью…رنه دکارت: فکر میکنم، پس هستم.
مذهبی صورتی: گودرز را به شقایق ربط میدهم، پس هستم.
فوبیای تجزیهطلبی برخی دوستان را فلج کرده! این همه تجزیه طلب که در فضای مجازی هستند اگر در دنیای واقعی هم وجود میداشتند تا الان حتی اگر با شمشیر هم از سوراخهایشان بیرون آمده بودند باید خبری میشد!!! حوادث چند روز اخیر یک بار دیگر ثابت کرد که تجزیهطلبان در دنیای واقعی حتی از آن چیزی هم که فکر میکردیم کمتر هستند!!! در مورد ابرقدرتها هم تحلیل من این است که به دنبال تجزیه ایران نیستند چون ایران یک اهرم بسیار قوی برای حفظ تعادل منطقه در برابر قدرت ترکها و عربهاست. در خاورمیانه باید قدرتها طوری توزیع شود که هیچ یک از سه کشور ایران، ترکیه و عربستان زیادی قدرتمند نشوند!!! این سیاست ابرقدرتها از بعد از جنگ جهانی دوم بوده است. این تحلیل من است! درست یا غلط بودنش به زودی روشن میشود.
پاینده ایران.
عصبشناسی بحران و بقا: ساختار روانی در وضعیت جنگی
در شرایط تهدید بیرونی و بحران، سیستم شناختی انسان دچار بازایستایی موقت در پردازش منطقی و تحلیلی میشود؛ مکانیسمی تکاملی که طی صدها هزار سال شکل گرفته تا در مواجهه با خطرهای حاد، انرژی روانی صرف تخیل انسجام جمعی و اتحاد ناخودآگاه شود، نه تفکر تحلیلی؛ این همگرایی اضطراری، که شکلی ابتدایی از همبستگی دفاعی است، در سطح اجتماعی به صورت حذف استانه ی تحمل نسبت به مخالفت و دگراندیشی بروز میکند؛ مخالفت نه فقط نشنیده گرفته میشود، بلکه به عنوان تهدیدی درونی تلقی میشود که باید با خشونت طرد شود. در این وضعیت، ساختار ذهنی جامعه درگیر نوعی فرافکنی امید مبتنی بر انکار شکست و تحریف واقعیت است؛ امیدی که صرفا بازتولید میشود تا توهم ثبات و کنترل حفظ شود، نه انکه توان واقعی دفاع را ارتقا دهد یا توازن قدرت را تغییر دهد. اینجا دقیقا نقطهی گسست منطق از واقعیت آغاز و پاشنه اشیل شکل میگیرد: جایی که بازنمایی دروغینِ وضعیت با بازتولید روانی امنیت جایگزین تحلیل استراتژیک میشود. دشمن، برخلاف ذهنِ جمعی گرفتار در انکار، از این شکاف تغذیه میکند و هر انکار برایش یک فرصت استراتژیک است. همزمان، مکانیزم روانی دیگری نیز فعال میشود: ناتوانی در پذیرش بیتاثیری فرد بر نظاممستبد، ذهنی که تخیل میکند نظر شخصی اش تعیینکننده مسیر کلان است، در واقع گرفتار توهم کنترل است و مدام با مخالفت آشفته میشود؛ غافل از آنکه در ساختارهای بسته، مستبد نیاز به تایید ندارد؛ او از پیش تصمیم گرفته است، چه در مخالفتی تندروانه و چه در موافقتی مطیعانه، سرنوشت تغییری نمیکند. در چنین ساختاری، تحلیل تنها سرگرمیست، و همسو یا مخالف بودن تفاوتی در خروجی نهایی ندارد؛ زیرا قدرت از پیش از هر تعاملی عبور کرده است. این وضعیت، عدم اثرگذاری را بهگونهای قطعی میسازد که نتیجه آن، یا گریز به جزمیت برای یافتن معناست، یا گسست کامل از تفکر، و هر دو شکل، همانقدر ناکارآمد و اسیبزا. انچه باقی میماند، حفظ بقاست، نه از طریق غرق شدن در امواج اطلاعاتی که بهواسطهی فوریت و تکثیر، مغز را وارد وضعیت اضطراری پایدار میکنند، بلکه از طریق تفکیک اگاهانهی دادههای کنترلپذیر از کنترل ناپذیر. مکانیسم جنگ-گریز، که زمانی کارآمدترین ابزار در مواجهه با درندگان جنگل بود، امروز در مواجهه با جنگهای پیچیدهی اطلاعاتی، موشکی و سایبری، بیشتر موجب فرسایش روانیست تا تصمیمسازی موثر. شناخت این تفاوت، ضرورت بقا در جنگ مدرن است؛ باید دانست که مغز، اگرچه در پردازش لحظهای خطر توانمند است، اما در وضعیتهای مزمن، به خودویرانگری میل میکند. انچه اهمیت دارد، نه دانستن مکرر آن چیزیست که به ان کنترلی نداریم، بلکه محافظت از ذهن برای تصمیم در بزنگاههاییست که هنوز میتوان در آنها انتخاب کرد. فقدان این تشخیص، پایان بقاست، نه بهواسطهی تهدید دشمن، بلکه بهسبب فرسایش توان تصمیمگیری در خود.
در سطح دیگر امید و ترس وجود دارند که دو حالت از فقدان علیت شناسی دقیقاند؛ هر دو ناشی از ناتوانی سیستم عصبی در پیش بینی قطعی پیامدها در شرایط اطلاعاتی مبهم، و کنترلاش یعنی با خروج سیستم limbic از وضعیت واکنشگرایانه و انفعال انرژی عصبی صرف اقدام هدفمند گردد. این کانتکست عبور از امید و ترس است، نه واگذاری مسئولیت، یعنی تنظیم مجدد homeostasis روانی-عصبیست؛ زیستی که ار آنچه از کنترل خارج است میگذر تا امکان کنشهایی برای حفظ بقا فراهم شود؛ یعنی شناسایی خطر واقعی، کاهش مواجههپرخطر، گذار از عواطف هیجانی و سریع، و حفظ منابع عصبی برای واکنشهای موثر.
سرکوب کوتاه مدت عواطف طی دیزستر و بلایا، بسیار انطباقی و بسیار توجیه پذیره و شواهدی هم نشون میده که بلافاصله سیخ زدن آدمای تروماتایز که عواطفتو ساپرس نکن بدتر خرابشون میکنه. برخی ساپرس میکنن و این امکان حفظ فانکشن طی شرایط بحران رو میده و تا زمانی که به امن نرسیدن پردازش رو به تعویق میندازن که واضحا کارآمدی برای بقا داره وقتی کوپینگ پیچیدس و اجازه میده رشنالتر عمل کنن.
درمان تروما با پردازش عواطفه؟ بله.
اما درمان در شرایط امن رخ میده نه وسط بحران یا بلا و قراره به مغز تروما زده هم یه طور حالی کنی که ول کن دیگه.
طبعا در شرایطی که باید ول نکنه، پیام لازم نیست ول نکنی نمیشه داد.
توی کتاب مقدسشون اومده که لقب اسرائیل به این دلیل به یعقوب داده شد که با یهوه کُشتی میگیره و شکستش میده. برای همین از اون موقع بهش میگن اسرائیل، که توی عبری معنیش میشه شکستدهندهی خدا.
Читать полностью…انگار داره جنگ میشه
خواستم یادآوری کنم تنها برندهی این جنگ، حاکمیتی هست که بعد از نیمقرن موفق میشه با ملتش دشمن مشترک پیدا کنه و بتونه بالاخره با مردم توی یه ساید قرار بگیره.
مطلب مفید درباره مکانیزم اثر DMT، یکی از داروهای سایکدلیک برجسته
Читать полностью…پاسخ یکی از دوستان:
این جایگزینی خود با قاتل و بازسازی همدلی اخلاقی فقط نصف معادلهست—اگه جنایتکار واقعا محصول شرایط و قربانی ضرورت های محیطی باشه اونوقت همین منطق ایجاب میکنه که مقتول هم صرفا موجودی بوده که شانس مناسب نداشته، و اگه این دلقکِ نوعدوست مسقال عقلی داشته باشه باید خودش رو جایگزین قربانی کنه و ادرس بده تا همین جنایتکار محصول-محیط به خودش هم تجاوز کنه، چرا که درک میکنه که انسان ذاتا جنایتکار نیست بلکه جنایتکار میشه! ولی نمیکنه، چون درک مقتول همیشه سخت از قاتله، شعار و زدن سنگاخلاق به سینه بسی آسونه.
اخلاق اجتماعی ابزار حفظ زیست جمعیه، مسئلهای درباب اجتماعی شدنه و متمایزه با اخلاقِ متعالی با دوگانههایِ سطحی خیر و شر—موازین معینی برای بقای/منفعت کل: نکش تا کشتهنشی، ندزد تا ندزدم—در حالی که اخلاقیات متعالی ارمان محضه؛ سوال اینِ که نقض این قانون–اعدام– به زیست اجتماعی خدمت میکنه یا نه، و اگر بله در چه شرایط و چه کانتکستی؛ درغیراین صورت اقدام به روشِ تینِجقمندِچپول که شعارش انسانیته ما رو مجبور میکنه بنلادن رو هم درک کنیم و به جای کشتن آزادش کنیم؛ تا با چنددسته هواپیمای دیگه بازی کنه. اخلاقیات در شکل متعالی-سلسلهمراتبی-آرمانی خشونت رو توجیه میکنه، چه از سوی قاتل که عمل رو قضای الهی میدونه، چه از سوی فردی که با آرمانهای دلقکوار خودش رو پیشتاز عدالت و انسانیت میدونه.
/channel/Saalekia/1503
یارو یه نفر رو کشته، اونم چون به قول خودش بیحیا بوده. بعد چپِ نابغه درمیاد میگه تو صرفاً شانس آوردی که توی اون محیط بزرگ نشدی و مثل اون آدم قاتل از آب درنیومدی و آدم نکشتی و ممکن بود تو به جاش باشی! خب که چی؟ الان این قراره اعدام رو نامعقول کنه؟ واقعا استدلالت اینه که "این یارو اگه توی یه محیط درست به دنیا میاومد قاتل نمیشد و تو هم اگه توی محیط اون بزرگ میشدی باز قاتل میشدی، پس نباید اعدامش کنیم"؟ واقعاً؟ متوجه هستی که ما توی دنیای واقعی زندگیم میکنیم، نه دنیای بالقوهها؟ متوجه هستی قاتل بودنِ اون آدم بالفعله؟ مطمئنی اینکه این قضیه "شانسی" هست، دلیل کافیایه برای ناروایی اعدام؟ بیخیال.
Читать полностью…آره ما نباید خشونت رو بازتولید کنیم وگرنه با اون قاتلها جه فرقی داریم🤡
Читать полностью…فهمیدنِ اینکه زندگی بیمعناست و خودمون باید بهش معنا بدیم کافی نیست؛ این رو هم باید فهمید که هیچی عمیقاً و ذاتاً باحال نیست و واسه ادامه دادن باید سری چیزهای ظاهراً بیاهمیتِ باحال برای خودمون تعیین کنیم و ازشون لذت ببریم.
Читать полностью…پیشنهاد میکنم دانشجوهای روانشناسی به این کتاب توجه ویژه داشته باشند.
کتاب به کمک اصطلاح استعاری هفت گناه مرگبار توضیح میدهد که فرهنگ جاری و حاکم بر روانشناسی چگونه دارد از روش علمی فاصله میگیرد. فصل یک به گناه سوگیری تایید میپردازد و از سوگیری انتشار، تکرارپذیری مفهومی و فرضیهسازی پس از شناسایی دادهها به عنوان سه تجلی سوگیری تایید یاد میکند. فصل دوم از گناه انعطافپذیری پنهان سخن میگوید و به مسئله پیهکینگ میپردازد. فصل سوم درباره مشکلات ناپایایی در روانشناسی است و فصل چهارم به گناه احتکار دادهها و شفاف نبودن در جزئیات روش علمی اشاره میکند. فصل پنجم از گناه فسادپذیری و دادهسازی میگوید و فصل ششم از زندانیشدن دادهها در پشت دیوار پرداخت آبونمان برای مقالهها و مجلات. فصل هفتم به مسئله رقابت پژوهشگران برای انتشار مقاله در مجلاتی با ضریب تاثیر بالاتر میپردازد و نقدی بر فضایی که امروز در ترتیب نوشتن نام پژوهشگران در مقالات در جامعه علمی حاکم است، نیز میکند. درنهایت نویسنده در فصل آخر کتاب راهحلها و طرحهایی برای کاهش ارتکاب به این گناهها پیشنهاد میکند.
من از گیاهخواری بدم میآید
آدولف هیتلر گیاهخوار بود
پس هیتلرِ جنایتکار، چهرهای واضح از گیاهخواری است.