parsedartanhayiii | Неотсортированное

Telegram-канал parsedartanhayiii - 💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

4228

سه رمان فول تنها‌چنل رسمی رمان های جذاب:👇 پرسه درتنهایی🌼بر اساس واقعیت⭐ درتمنای آغوشت🌻 مغروره عاشق کُش🍋 لف نده بی صدا کن🤫 با نویسندگیه:آیسان شه‌دوست💛 هر گونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🐣 اطلاعات: @etelaate_parse ادمین: @Mskallskqk

Подписаться на канал

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

یه‌اشاره‌کوچیک‌‌کن
که‌دنیامو‌بریزم‌به‌پات‌بیب‌:)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

ولی من سزاوار خداحافظی بهتری بودم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

ایشالا وقتی رفتید دوراتونو زدید و فهمیدید براتون نریدن و برگشتین، اونی که دوستتون داشت سر جاش مونده باشه!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدو‌نودچهارمغرور‌عاشق‌کش
#فصل‌دوم






تمنا: ب عنوان دوستم ک شش سال تو نبودت همراهم بود اره دوسش دارم!

یه لحظه خون ب مغزم نرسید داشتم دیوونه میشدم!


یعنی چی شش سال همراهش بوده؟


دست تمنا رو گرفتم و فشار دادم و گفتم: به چه صفتی کنارت بود؟

تمنا: به صفت دکتر!

من: دکتر چی؟


تمنا: وقتی رفتی فک کردی برام راحت بود؟ اون تراپیستم بود!


پوزخند زدم و دستشو ول کردم!




"افسون":




نگاهی ب عکسا انداختم و لبخند رو لبم پررنگ شد!

زنگ زدم ب رسول!

جواب داد: بله؟

من: یادته ی عکس از اتاق شاهان پیدا کرده بودم عکسشو انداخته بودم؟

رسول: خب؟

من: چاپش کن! داریم شروع میکنیم!

رسول: نقشت گرفت؟

من: آره! جوری ک کسی شک هم نمیکنه!

رسول: بهت افتخار میکنم!

خندیدم و قطع کردم و با لبخند پررنگ ب مهمونا نگاه کردم!

همه چی داشت طبق نقشه پیش می‌رفت!


مطمئن بودم بعد این اتفاق پل های بین تمنا و شاهان شکسته میشه!


قرار بود هم شاهان مال من بشه!

هم موکحم!

مطمئن بودم الان دارن بخاطر من دعوا میکنن!

من موفق شده بودم ذهن شاهان رو مال خودم کنم!

ولی قلبش!

قلبش همچنان مال تمنا بود!


ولی بعد این اتفاق خیلی دلم میخواست ببینم بازم عاشق هم میمونن! یا ن؟

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

بغلِ تو میده به من حسِ قشنگو!:)
@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدو‌نودوچهارمغرور‌عاشق‌کش
#فصل‌دوم





"شاهان":


با چشمام دنبال تمنا میگشتم نبود! یه ۲۰ دیقه ای می‌شد ک نبود! نمیدیدمش!

رفتم پیش شاردا و گفتم: تمنا رو ندیدی؟

شاردا: چرا دیدم رف داخل!

رفتم داخل عمارت زود زود پله ها رو طی کردم!

یهو متوجه تمنا شدم ک جلوی در اتاق روی زمین بود!

دویدم و تو آغوش گرفتمش!

من: تمنا؟ تمنا چت شده؟ باز کن چشاتو!

بغلش کردم و بردمش داخل اتاق و رو تخت گذاشتمش!

میخواستم برم شاردا رو صدا بزنم ک چهره افسون تو چارچوب در ظاهر شد!

افسون: چیشده شاهان؟

من: نمیدونم اومدم دیدم بی حال افتاده زمین!

افسون: برو یکم الکل و پنبه بیار!

من: میخوای چیکار؟

زل زد تو چشام و گفت: برو بیار دیگه وا!

رفتم و آوردم!
دیدم دستای تمنا رو داره ماساژ میده!

الکل و پنبه رو دادم دستش!

یکم الکل ریخت رو پنبه و برد سمت بینی تمنا!

همزمان هم با اون یکی دستش نبض تمنا رو ماساژ میداد!

یکم گذشت و تمنا کم کم چشاشو باز کرد!

من: تمنا؟ خوبی؟

دستشو گذاشت رو سرش و گف: وای سرم!

من: قربونت برم چت شده؟

تمنا: وای نه! یکی منو بیهوش کرد شاهان!

بعد تعریف کرد ک چیشده بود!

تمنا پاشد و نشست و دستی ب گردنش کشید!

یهو ایستاد و شک زده ب من و افسون نگاه کرد و گفت: گردنبندم!

من: گردنبندت؟ یعنی چی؟

تمنا: هرکی بوده بخاطر دزدی این کارو کرده! گردنبندم نیست!

افسون: ندیدی قیافش رو اصلا؟

تمنا: نه! فقط میدونم قدرت بدنیش زیاد بود!

من: همه جور آدم هس امشب تو عمارت! شاید کار یکی از اوناس! فهمیده گردنبندت با ارزشه این کارو کرده!

سرشو تکون داد و دستشو رو پیشونیش گذاشت!

افسون: یه مسکن بخور حالت خوب میشه!

ب افسون نگاه کردم و گفتم: بخاطر کمکت ممنون!

تمنا ی جوری نگام کرد!

چون میدونست من از هرکسی ن تشکر میکنم و ن معذرت میخوام!

افسون لبخندی زد و از اتاق رف بیرون!

با رفتنش تمنا ادای منو در آورد و گف: بخاطر کمکت ممنون!

من: اون ب هوش اوردتت!

تمنا: مگ من خواستم ازش؟

من: تمناااا!

تمنا: هیچی نگو شاهان! الان جای این پویا بود تشکر میکردی؟

من: اسم اونو هی نیار! چته هی پویا پویا میکنی! خیلی دوسش داری اره؟

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تو پاداش کدوم کار خوبمی دلبررر:)
@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

مال من باش؛ باور كن هيشكى اونقدرى بهت نياز نداره كه من دارم:)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

چنل‌کوچولوم‌حمایت‌شه^^
حرفآیِ‌دلم‌:)
/channel/inm_shod_tajrobe

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدو‌نودودومغرور‌عاشق‌کش
#فصل‌دوم





"تمنا":



نگاه هامون تو هم قفل بود!
وقتی کنار افسون میدیدمش خون خونمو می‌خورد!

غرق در تماشای شاهان بودم ک دست پویا روی بازوی لختم قرار گرفت!

نگاهش کردم ک گفت: چته؟

میخواستم دهن وا کنم ک یهو دستم خیلی محکم کشیده شد!

شاهان بود ک با اخم وحشتناااااک جفتمون رو نگاه می‌کرد!

شاهان رو ب پویا انگشت اشارش رو بالا آورد و با حالتی ک قشنگ بوی تحدید میداد گفت: اگه ی بار، فقط ی بار دیگ انگشتت ب تمنایِ من بخوره، جفت دستتو فلج میکنم!

باحیرت نگاهش میکردم! چرا همچین کرد یهو؟

درسته شاهان روی من حساس بود ولی نه دیگ در این حد!

پویا: شاهان خان! نخوردم تمنات رو! کاش این غیرتت رو تو اون شش سال نشون میدادی!

با چشمای از حدقه دراومده ب پویا نگاه کردم! داشت بنزین رو آتیش میپاشید!

شاهان میخواست حمله ور شه ک محکم بغلش کردم و گفتم: نه شاهان! بخاطر ترانه! روزش خراب میشه!

ازش جدا شدم و زل زدم تو چشماش!

با کلافگی دست تو موهاش کشید و رو به پویا گف: گمشو از عمارت من بیرون!

پویا: من مهمون تمنام!

گفت‌ و رفت و بین مهمون ها از چشم غیب شد!

شاهان: از کی پرسیدی پویا رو دعوت کردی؟

من: تو از کی پرسیدی افسون رو دعوت کردی؟

شاهان: افسون با پویا یکیه؟

من: از کی تاحالا افسون انقد مهم شده برات؟

شاهان: مهم نیس برام!

من: واس همون هروخ میبینمت یا پیششی یا تلفنی حرف میزنی؟ اره؟

شاهان: تمنا بحث رو عوض نکن بحث ما پویا بود ن حاشیه ها!

من: پس قبول افسون حاشیه‌س و نباید زیاد بهش اهمیت داد؟

شاهان: ب پویا هم نباید اهمیت داد!

من: نفهم، بفهم حسوديم میشه ب اون زنیکه!

با این حرفم رنگ نگاهش عوض شد!

درحالی ک موهای روی صورتم رو با دستش میداد پشت گوشم گف: حسودیت میشه؟ ینی انقد دوسم داری؟

من: ب دوست داشتنم شک داشتی؟

شاهان: نه! هیچ وقت!

لبخندی زدم!
ی لحظه این سوالو از خودم پرسیدم!
من چی؟
من به دوست داشتن شاهان شک داشتم یا نه؟

بیخیال افکارم شدم و گفتم: بریم به مهمونا برسیم!

باشه ای گفت!

هوا کم کم داشت تاریک می‌شد و نور خورشید جاشو ب چراغای حیاط عمارت داده بود!

صدای موزیک پخش بود و بعضی ها اون وسط مشغول رقص بودن!

شاردا اومد کنار و گف: نمیای برقصیم؟ نگاه تینا و تیام هم دارن میرقصن!

بهشون نگاه کردم!
تینا و تیام و یه دختر دیگ داشتن باهم میرقصیدن!

اون دختر احتمالا همونی بود ک تیام میگف عاشقش شده!

این موضوع ترانه باعث شده بود کلا عاشق شدن تیام یادم بره!

من: شاردا اون دختره فک کنم عروس جدیدمونه ها! بریم آشنا شیم باهاش!

شاردا دندون هاشو ب نمایش گذاشت و گفت: برررریم خواهرشوهر بازی دربیاریم!

خندیدم و گفتم: نه که بلدی!

شاردا: گمشو بابا! خیلیم بلدم ولی دلم نمیاد اذیتت کنم دختره احمق!

خندیدم و گفتم: فدات بشم من! بریم آشنا شیم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

دل به بودنت خوش کنم موندن بلدی؟!
@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

دل‌بردی‌از‌من‌ساده‌
وای‌از‌من‌دل‌داده

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

دیگه‌از‌این‌که‌نباشم‌مثل‌قبلانمیترسی
_🫠🖤

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

میفهمونه‌ بهت‌ فاصله‌ یه‌ روز‌ قدرمو!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوهفتاچهارمغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم






"تمنا" :

با حیرت ب ترانه‌م ک غرق خون رو زمین پخش بود خیره شده بودم!

انگار پاهام قفل شده بودن! شاهان یاخدا گویان ب سمت ترانه دوید و پیکر بی جونشو تو بغلش گرفت!

رو به من با صدای بلند و لرزون گف:

زنگ بزن صمد! زود باش تمنا زنگ بزن بگو بیاد!


با صداش تلنگری بهم وارد شد و ب خودم اومدم!

با گریه زنگ زدم ب صمد و گفتم زود خودشو برسونه و...!




"افسون" :

صدای شلیک اومد! هراسان اومدم بیرون!

این صدا اصلا علامت خوبی نبود!

امیدوارم بودم کار برادر عوضیم نباشه! بهش هزاران بار تذکر داده بودم ک خودم حلش میکنم!

برگشتم خونه و از تو لباسام موبایل کوچیکو ک قایمش کرده بودم زنگ زدم بهش!

رسول(برادر افسون) با صدای خفه ای جواب: هان؟

افسون: نفوذ کردی عوضی؟

رسول: دنبالمن! کجا میمونی؟ باید منو قایم کنی!

افسون: من همچین اشتباهی نمیکنم!

رسول: منم به محض لو رفتن تورو هم لو میدم!


لعنتی! میدونستم اونقدری عوضیه ک لو میده و منم قصد لو رفتن رو نداشتم!

من هدفم ب دست آوردن شاهان بود و نمیخواستم این فرصت طلایی رو از دست بدم!

افسون: کجایی؟ بگو ببینم!


با هزار زحمت از خونه بیرون زدم و رفتم دنبالش!

بیرون پر بود از بادیگارد های شاهان!

قدم هامو تند کردم ک یهو یکی از بادیگارد ها جلوم رو گرف!


بادیگارد: کجا خانوم؟

سعی کردم خونسرد جواب بدم: میرم خرید!

بادیگارد: برگرد خونت!

افسون: چشم!

راهمو کج کردم و برگشتم سمت خونه تا جلب توجه نشه و از راه پشتی برم..!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

یه‌روزی‌فرار‌میکنیم
وقتی‌شده‌صبرت‌تموم🔗🕊

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

چرا رفتی عزیزدل؟
چطور دلت اومد بزاری بری؟
تو که دلت نمیومد یه قطره اشک تو چشام ببینی! چطور تونستی باعث اشکای شبو روزم بشی؟
هروقت دلم میگرفت منو میبردی بستنی فروشی، بعد کلی ادا در میاوردی که بخندم.
بهم قول داده بودی بیای تا برات غذای مورد علاقتو بپزم!
چیشد پس؟
نگفتی من برم دلتنگم میشه؟
نگفتی من برم دلش آروم نمیگیره؟
کاش آخرین بار که بغلت میکردم میدونستم بار آخره.
اون وقت محکم تر بغلت میکردم و خودمو تو آغوشت حبس میکردم!
نمیفهمم!!
چرا؟!
چیشد؟!
چطور شد یه شبه ول کردی رفتی ها؟
خیلی یهویی شدااا!
یه جوری رفتی که دیگه بعد تو، رفتن هیچکس اذیتم نمیکنه.
یه جوری رفتی که بعد تو با هیچ رفتنی نمیشکَنَم‌‌.
حداقل بیا به خوابم
بزار تو خواب بغلت کنم.
یه سال گذشتااا از رفتنت.
این یه سال به اندازه یه قرن درد داشت.
عزیز آسمانی من :)
دلم خیلی برات تنگ شده.
هیچ وقت جای خالیت تو دلم پر نمیشه.
بعد تو دیگه هرکسی ولم کنه، اشک تو چشام جمع نمیشه !
آروم بخواب عزیزجونم
آروم بخواب دایی مهربونم
🙂🥀🖤

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

امروز روز جهانی پیام به اِکسه!
اگه نتونستی فراموشش کنی یه بهونه توپِ که بهش پیام بدی :))

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

فقط اونجایی که تتلو میگه:
تو مگه چی داره چشمات دله هر سنگیو ابش میکنی؟ چطوری توو بغلت این تنِ جنگیو خابش میکنی؟ تو مگه چی داره اون لبات بگو چطور چنین گنگی و رامش میکنی.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تو رابطه هاتون منتِ خیانت نکردن رو سرِ طرفِ مقابلتون نزارید شما اولین دلیلت بَرا خیانت نکردن باید شرافت و ارزشِ خودت باشه نه صرفا بخاطرِ علاقتون به کسی...

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

قربون خدا برم
ازش ستارشو خواستم
اون ماهشو بهم داد♡

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

-ناراحت شدی؟
+نبابا سگ کی باشی تو
.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدو‌نودوسه‌مغرور‌عاشق‌کش
#فصل‌دوم





با قر رفتیم وسط!
یکم رقصیدیم و بعد با رُزا عشق عزیز تیام آشنا شدیم!

دختر خوشگل و ریزه میزه ای بود!
تو چشمای جفتشون عشق دیده می‌شد!

قرار بود زود مراسم خاستگاری و عقد رو برپا کنن!


شاردا: تمناااا میخوری بیارم؟

بعد ب نوشیدنی هایی ک سرو می‌شد اشاره کرد!

من: بیار!

رف دو قدح شراب آورد!


شاردا: بزنیم ب سلامتی حال خوب ترانه کوچولومون!

زدیم!

شاردا: تمنا وایسا برم ببینم صمد چیکار میکنه بیام!

من: برو برو!

شاردا رف!

میخواستم برگردم برم پیش شاهان ک محکم خوردم ب پویا و قدح برگشت رو لباسم!

من: کووووری؟

پویا: ببخش میخواستم باهات خدافظی کنم یهو برگشتی!

قدح رو دادم دستش و گفتم: اح، بگیر اینو من برم لباسمو تمیز کنم!

پویا: کمک لازمه؟

با اخم نگاهش کردم و گفتم: نه ممنون!

گوشه لباسمو گرفتم و رفتم داخل عمارت!

پله ها رو تند تند طی کردم و رفتم سرویس بهداشتی اتاقمون!

لباسمو با هزار زحمت تمیز کردم و رژمو تازه کردم!

از اتاق بیرون اومدم!

جلوی آیینه ایستادم و یکم عطر زدم و خودمو آنالیز کردم! بهتر شد!

از اتاق ک میخواستم بیام بیرون یهو دستی مقابل دهنم قرار گرفت!

دستای قدرتمندشو چنگ زدم!

هی دستو پا زدم ولی فایده نداشت!

چون دهنمو گرفته بود صدای جیغم ب گوش کسی نمی‌رسید!

ی قطره اشک از چشمم سرازیر شد و با بسته شدن چشمام دیگه چیزی نفهمیدم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

بیبی‌هیچی‌دائمی‌نیس‌حتی‌حس‌بین‌ما
00:14

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تو خنده‌ هات‌ خیلی‌ قشنگه
بیشتر‌ بخند :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدو‌نودویک‌مغرور‌عاشق‌کش
#فصل‌دوم






ترانه: نه دیگ بابا شاهان مواظبمونه!

با این حرف ترانه یه لبخند تلخ مهمون لبای شاهان شد!

برای اینک بحث عوض شه گفتم: بریم ک دیر شد مهمونا اومدناااا! شاهان ترانه رو بگیر بغلت منم ویلچرو ببرم پایین!

ترانه: مامان من میتونم راه برممم!

من: ترانه اعتراض نمیخوام!

لبو لوچش آویزون شد!

باهم رفتیم پایین!

کلی مهمون اومده بود! همه جا پر از بادیگارد بود! اون مرتیکه رو ک ترانه رو زده بود رو زنده نگه داشتم! چون نمیگف برا کی کار میکنه و ما تا وقتی ک این موضوع رو از ریشه حل نکردیم هیچی درست نمیشد!

آیهان با دیدن ما بدو بدو اومد پیشمون و گف: زندایی میشه من ترانه رو بگردونم؟ لطفااااا!

من: باشه ولی آروم برون و مراقب باش! باشه گلم؟

آیهان: چشمممم!

شاهان: منم برم ب همکارا سلام کنم!

لبخندی زدم و گفتم: برو!

ی گوشه ایستاده بودم و مهمونا رو دید میزدم ک یهو چشام رو افسون قفل شد! دختره عوضی! چ غلطی کردم اینجا نگهش داشتم! ی لباس مشکی چشم گیر پوشیده بود! ماشالا از لحاظ مادی هم اصلا کمبود نداره ک همچین لباس قشنگی تنشه!

با دستی ک رو شونم قرار گرفت ریشه افکارم پاره شد!

پویا بود!

پویا: سلام زیبا رو! بازم مثل همیشه غرق در افکارتی میبینم!

من: سلام خوش اومدی! داشتم ب مهمونا نگاه میکردم!

پویا: عه نه بابا! من ی عمر درس نخوندم ک تو بیای خرم کنیا!

خندیدم و ی مشت آروم ب بازوش کوبیدم!

دسته گلی ک تو دستش بود رو داد بهم و گف: اینم برای شما ک بازم تونستین غم و غصه رو شکست بودین!

گل رو گرفتم! گوشه لباسمو تو دستم گرفتمو ی تعظیم کوچولو کردم و گفتم: ممنونم سینیور!

با این حرکتم پویا خندید و گفت: خواهش گلممم! دیگه چخبر؟



"شاهان":


داشتم باهمکارام سلام و احوال پرسی میکردم و چقدرم همشون اضحار دلتنگی میکردن بخاطر نبودنم! انگار من نمیدونستم اینا هیچکدوم نمی‌خوان سر ب تنم باشه!

سر چرخوندم و نگاهم افتاد رو تمنا ک با ی پسره میخندید! همون پسری ک اونروز تو بیمارستان بود!

اعصابم خورد شد!

ب سمتشون قدم برداشتم ک افسون پرید جلوم و گف: سلام!

من: سلام!

افسون: خوبی؟ ی هفتس نیستی! انتظار داشتم بیای و جویای حالم باشی!

من: چرا باید جویای حالت باشم؟

ی اخم ساختگی مهمون صورتش کرد و گفت: بخاطر تو حالم بد شده بود! انتظار داشتم حداقل ی زنگ بهم بزنی!

گفت و زل زد تو چشمام!
و باز هم اون چشمای راز آلود!

چشماش نفس گیر بود! وقتی بهشون نگاه می‌کردی دیگ نمیتونستی چشم برداری!


"راوی" :
گاهی آدم ها دنبال یک زیبایی دنیوی میرن و خبر ندارن اون زیبایی کوتاه مدته! زیبایی باید درون انسان باشه! باید قلب انسان زیبا باشه! اینِ که انسان رو زیبا میکنه!

و شاهان چ احمقانه زیبایی افسون رو چشم گیر میدید! چ احمقانه متوجه زشتی درونش نبود!
و تمنا چ راحت متوجه بدی ذات افسون بود!

شاهان و تمنا داشتن خودشون رو توی یک برکه کم عمق خفه میکردن بدون اینکه متوجه باشن!
داشتن برکه رو به دریا ترجیح میدادن!

گاهی غرور و لجبازی انسان میتونه پایانش باشه!

گاهی انسان بدون اینکه متوجه بشه خودش زندگی خودش رو نابود میکنه!

شاهان و تمنا اقیانوس رو رد شده بودن و حالا نباید تو برکه غرق میشدن. ولی خودشون از وجود این باتلاق خبر داشتن؟ خبر داشتن ک اگه بیوفتن تو این باتلاق هرچقدرم دستو پا بزنن بیشتر و بیشتر توی گِل فرو میرن؟


در همان حال نگاه هایشان درهم قفل شد!

شاهانی ک کنار افسون بود
تمنایی ک کنار پویا بود!

تمنا و شاهان متعلق بهم بودن ولی چرا کنار آدم های اشتباه ایستاده بودن؟

خیلی سخت بود رها کردن آدم هایی ک باعث جدایی اونها میشه؟

خشم و حسادت در نگاه جفتشون بود!
اما متوجه نبودن!
اگه جلو این اتفاق رو نمیگرفتن فاجعه در راه بود!

همه چی بستگی ب خودشون داشت! میخواستن چیو انتخاب کنن؟
خوشبختی؟
یا لجبازی و هوس چند روزه؟

این موضوع تازه شروع داستان بود!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

چقد یهویی دل شکستمو ترمیم کردی
درست زمانی که فکر نمیکردم بشه دوباره عاشق شم :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدو‌نودمغرور‌عاشق‌کش
#فصل‌دوم






تو چشاش نگاه کردم! خدایا دیوونه وار میخواستمش ولی با دلِ بی صاحابی ک نمیتونست اعتماد کنه چیکار میکردم؟


میخواستم دهن وا کنم ک صدای ترانه اومد: مامان تو ک میگفتی این کارایی ک تو فیلم ها میکنن کار آدمای بی ادبه! چقدر شما بی ادبین! برین بیرون بی تربیت ها!


ای وای خدایا! بچم دیده بود مارو!


زیر لب گفتم: خاک تو سرت شاهان!

شاهان نگاهی بهم انداخت و گفت: ترانه بابا جونم! داشتم مامانتو بغل میکردم این بی ادبه؟


ترانه: ببین دروغ نگوها ب من! دیدم دیگ! من بچه نیستم ک!


هم خندم گرفته بود هم خجالت میکشیدم!


من: عه؟ خانوم بزرگ چن سالته شما؟


ترانه: من پنجو نیم سالمه!


لب گزیدم تا نخندم!


شاهان: آفرین ب دختر گلم! حالت خوبه درد نداری؟


ترانه با اخم نگاهشو گرفت و گفت: مامان تمنا گفته با بی تربیت ها حرف نزنم!


شاهان: عه عه! من باباتماااا!


ترانه: فرقی نمیکنه!


رفتم کنارش و دماغشو کشیدم و گفتم: شیطون من کیه؟


جواب نداد! ی جوری رفتار میکرد انگار من و شاهان بهش خیانت کردیم!


اونقد التماسش کردیم ک آخرش خانوم خانوما قبول کرد ک ما بی تربیت نیستیم و فقط هم دیگه رو بغل کرده بودیم و...!



یک هفته بعد:


یه هفته گذشته و ترانه امروز مرخص شد! شاهان ی مهمونی توپ ترتیب داده بود تو حیاط عمارت و همه رو دعوت کرده بود!


ترانه رو با ویلچر میگردوندم ک اذیت نشه جای زخمش!


مقابل آینه ایستادم!

مثل همیشه زیبا و بی نقص شده بودم!


لباس ساتن یاقوتی رنگم تو تنم عالی بنظر میرسید!


یه لباس خوشگل سفید رنگ هم تن ترانه بود!


من: خیلی خوشگل شدیاااا بلا!


ترانه: مرسی مامانی توام خیلی خوشگلی!


صدای شاهان از پشت سرم اومد: جفتتون خیلی خوشگلین! نکنه امشب بدزدنتون بدبخت بشم؟

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

سلام دوستای عزیزم امیدوارم حالتون خوب باشه🤍🦋
این پارت رو فعلا گذاشتم ک بدونین ادامه خواهد داشت رمانمون..!
ایشالا پارت های بعدی هم ب زودی بارگذاری میشه..!
دوستون دارم🫂🫀

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

ولی اون قرار اول که تپش قلبای جفتمون به گوش میرسید..
اونجا باید زمان متوقف میشد
:)

Читать полностью…
Подписаться на канал