سه رمان فول تنهاچنل رسمی رمان های جذاب:👇 پرسه درتنهایی🌼بر اساس واقعیت⭐ درتمنای آغوشت🌻 مغروره عاشق کُش🍋 لف نده بی صدا کن🤫 با نویسندگیه:آیسان شهدوست💛 هر گونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🐣 اطلاعات: @etelaate_parse ادمین: @Mskallskqk
خواب هم خیلی عجیبه!
غم دنیا هم اگه رو سرت ریخته باشه میخوابی و میدونی وقتی بیدار شی حداقل حالت بهتره.
تراپیستا 90% درآمدشونو مدیون خرداد ماهیها و آبانیا هستن.
𝒔𝒆𝒏𝒅𝒆𝒏 𝒅𝒂𝒉𝒂 ö𝒏𝒄𝒆𝒔𝒊 𝒚𝒐𝒌 𝒌𝒊 :)
@parsedartanhayiii
𝒔𝒆𝒏𝒊𝒏 𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓𝒊𝒏 𝒎𝒖𝒄𝒊𝒛𝒆 :)
@parsedartanhayiii
من حتی از بیان غمهای تکراریم،
از خودم خجالت میکشم.
اینروزا به جز یکی دومورد استثنا، از همهچیز و همه کس بدم میاد. حتی کسی که برام در واقع مهمه به صورت مقطعی و موقت داره حالم ازش بهم میخوره.
از همه جهات سگ و
بیاعصاب و خسته و بیزار هستم.
فاصله مناسب را رعایت فرمایید.
بزرگسالی داره بهم آسیب میزنه.
دیگه نمیخوام بزرگتر از این بشم.
امروز نمیخوام قوی باشم و بسیار غمگینم .
Читать полностью…#پارتپانصدوشانزدهمغرورعاشقکش
#فصلدوم
من: از افسون خبری هست؟
احمد: نه!
من: به حرفش بیارید و جای افسون رو ازش بپرسید!
احمد: چشم!
گوشیو قطع کردم!
کارن: گرفتن رسول رو؟
من: آره! فقط امیدوارم جای افسون رو لو بده!
کارن: نده هم وقتی بیاد اینجا به حرفش میاریم! فکر نکنم اون مثل این رامین پوستش کلفت باشه!
من: آره.
میخواستم دهن وا کنم که صدای رامین متوقفم کرد: هعی! یکم بلند صحبت کنید منم بشنوم!
کارن: تو واقعا الان درد نداری؟
رامین: چرا دارم!
کارن: پس خفه خون بگیر بشین سرجات بگم بیان پانسمانت کنن!
دیگ اعصابم نکشید و از خونه رفتم بیرون!
تمنا و ترانه تو باغ داشتن میگشتن!
رفتم کنارشون!
ترانه با دیدنم داد زد: بابااااایی!
و اومد پرید بغلم!
بغلش کردمو روی موهاشو بوسیدم!
تمنا به طرف خونه ای ک رامین میموند اشاره کرد و گفت: چخبر؟ صدا اینا میومد!
من: هیچی نگران نباش!
تمنا جوری که ترانه نشنوه پرسید: کشتیش؟
من: نه هنوز! کارم باهاش تموم نشده!
تمنا: صدای شلیک اومد آخه واسه همون پرسیدم!
من: نه عزیزم! هنوز کارم تموم نشده باهاش!
ترانه: بااااز چرا در گوشی حرف میزنید!؟
من: نه کو؟
𝒉𝒂𝒚𝒂𝒕𝒊𝒎𝒊𝒏 𝒂𝒏𝒍𝒂𝒎𝒊 𝒔𝒆𝒏𝒔𝒊𝒏 :)
@parsedartanhayiii
𝒔𝒆𝒏𝒊𝒏 𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓𝒊𝒏 𝒎𝒖𝒄𝒊𝒛𝒆 :)
@parsedartanhayiii
جدی سلامت روانم رو گم کردم.
مثلا شما اگه سلامت روان بودید
کجا قایم میشدید؟
/channel/inm_shod_tajrobe
بچااااااا بریزید اینطرف دلم شاد شه😭
𝒊𝒚𝒊𝒌𝒊 𝒔𝒆𝒏 𝒔𝒆𝒗𝒈𝒊𝒍𝒊𝒎 :)
@parsedartanhayiii
#پارتپانصدوهفدهمغرورعاشقکش
#فصلدوم
ترانه: منو مسخره کردین!
میخواستم جوابشو بدم ک گوشیم زنگ خورد!
باز احمد بگو!
ازشون فاصله گرفتم و جواب دادم: بگو !
احمد: ارباب، رسول میگه افسون فرار کرده!
من: کجا فرار کرده!؟ یعنی چی؟
احمد: میگه به من گف من میرم، اگ میخوای بیا اگه هم نه جهنم!
اعصابم خرد شد!
من: میدونه کجا فرار کرده!؟
احمد: میگ داخل ایرانه ولی ب احتمال بره اون ور آب!
من: جای دقیقشو بپرس! من الان کجای ایرانو بگردم؟ بپرس که کدوم کشور میخواد بره!
احمد: فعلا نای حرف زدن نداره کتکش زدیم! یکم ب خودش بیاد میپرسم!
من: فعلا ک افسون نیس شمام جمع کنید بگردید!
احمد: چشم!
گوشیو قطع کردم و ب کارن زنگ زدم!
بعد دو بوق جواب داد: جانم؟
من: میتونی ب چن نفر از کارمندای فرودگاه بینالمللی تهران دسترسی پیدا کنی؟
کارن: سعیمو میکنم! چیشده؟
من: افسون میخواد از ایران بره! رسول میگه فرار کرده و میخواد بره خارج! حدس میزنم از تهران بره !
کارن: چطور میخوای جلوشو بگیری؟
من: صد در صد با شناسنامه جعلی میخواد بره! از بچه ها چن نفر میفرستم چن روز اونجا بگردن و اگه ب چنتا کارمند دسترسی پیدا کنیم میتونیم عکس افسون بدیم ک موقع شناسایی بهمون اطلاع بدن!
کارن: تا فردا فرصت بده ببینم میتونم پیدا کنم!
من: پیدا کن! ب فکر پول هم نباش هرچقدر نیاز باشه خرج میکنیم!
کارن: باشه داداش!
آره آقای چاوشی؛
انقدر سوزوندن منو،
تا اینکه خاکستر شدم.
بله من هم غمگینم و هم امیدوار
هم خسته ام و هم امیدوار
هم نا امیدم و هم امیدوار
و نمیدونی که این چقدر سخته.
سلام بچه ها جونم حالتون چطوره🫠♥️
بچا من درگیر امتحاناتم( دانشگاه ما فرجه نمیده متاسفانه)😭فک کنم سه شنبه بتونم پارت بدم خدمتتون🥲💔مرسی ک درک میکنید و کنارم میمونید✨🌼عاشقتونم🍓
𝒊𝒚𝒊𝒌𝒊 𝒔𝒆𝒏 𝒔𝒆𝒗𝒈𝒊𝒍𝒊𝒎 :)
@parsedartanhayiii
𝒕𝒖𝒕 𝒆𝒍𝒊𝒎𝒅𝒆𝒏 𝒃𝒆𝒏𝒊 ç𝒐𝒌 𝒔𝒆𝒗 :)
@parsedartanhayiii
نیمی از سختی زندگی من
بابت تحمل سردردهایی هست که
در طول روز دچارشم.
فکر کنم بزرگ شدن
اسم دیگهی پوست کلفت شدنه.
میگن خاک سرده ولی داغ عزیز هیچوقت از دل آدم نمیره:)
Читать полностью…𝒊𝒚𝒊𝒌𝒊 𝒔𝒆𝒏 𝒔𝒆𝒗𝒈𝒊𝒍𝒊𝒎 :)
@parsedartanhayiii
#پارتپانصدوسیزدهمغرورعاشقکش
#فصلدوم
من: حلاله !
رامین: تو عقلتو کاملا از دست دادی!
من: آره! پس بهتره حرف بزنی تا بیشتر از این از دستش ندم!
رامین: من چیزی نمیدونم!
با این حرفش حوصلم بهم ریخت و اسلحه رو به سمت پاش گرفتمو شلیک کردم!
صدای فریادش کل خونه رو لرزوند!
با صدای خیلی بلند گفتم: حالا مینالی یااا نهههههه؟
رامین درحالی ک غرق خون بود و چهرش از درد مچاله شده بود گفت: مگه قرار نیست منو بکشی؟ من وقتی که قراره بمیرم چرا ذهن تورو آروم کنم و بمیرم؟ ترجیح میدم موقع مرگ هم مبهم باشم!
با این حرفاش بیشتر اعصابم خرد شد!
حمله ور شدم سمتش و مشت هامو پی در پی رو صورتش کوبیدم!
کارن به زور منو ازش جدا کرد!
خون جلوی چشامو گرفته بود!
میخواستم همونجا بکشمش!
من: کثاااافت لجن! مرتیکه عوضی! زندت نمیزارم! زنده زنده گورت میکنم تاااا بفهمی با کی طرفی !
خندید و پشت سرش از درد ناله کرد!
گلوله رو جوری زده بودم ک ازش رد شه و فقط زخمی کنه!
کارن آروم گفت: یکم آروم باش! شاید واقعا نمیدونه و اینجوری داره اعصاب تورو به چالش میکشه!
من: میدونه! مطمئنم میدونه!
کارن: اگ بدونه هم وقتی میبینه تو اینجوری دیوونه میشی بیشتر با اعصابت بازی میکنه و نمیگه!
من: به جون عزیزام قسم یکمم پا رو دمم بزاره زنده زنده گورش میکنم! به جون عزیزام قسم خوردمممم!
کارن: آروم باش!
تو این این حال گوشیم زنگ خورد!
احمد بود!
جواب دادم: اگه میخوای بگی که نتونستین گیرش بیارید بهتره همین الان خفه شی و گوشیو قطع کنی!
احمد: نه ارباب! گرفتیمش!