سه رمان فول تنهاچنل رسمی رمان های جذاب:👇 پرسه درتنهایی🌼بر اساس واقعیت⭐ درتمنای آغوشت🌻 مغروره عاشق کُش🍋 لف نده بی صدا کن🤫 با نویسندگیه:آیسان شهدوست💛 هر گونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🐣 اطلاعات: @etelaate_parse ادمین: @Mskallskqk
#پارتپانصدویکمغرورعاشقکش
#فصلدوم
به تمنا نگاه کردم بلکه اون چیزی بگه!
"تمنا" :
شاهان با التماس نگاهم میکرد که من ی چیزی بگم ب ترانه!
نفسی کشیدم و گفتم: من اینجا تو عمارت کار میکردم که بعدش تصمیم گرفتیم باهم ازدواج کنیم!
ترانه: عاشق هم شدید؟
من: دیگ خیلی داری سوال میپرسی پاشو برو حموم خودتو تمیز کن کلا کیکی شدی!
ترانه: کی منو بشوره؟ توام ک مریضی!
میخواستم دهن وا کنم ک شاهان گف: من میبرمت میشورمت!
ترانه چپ چپ نگاهش کرد و گفت: تو پسری! نه زشته!
شاهان خندید و گفت: ولی باباتم!
ترانه: ولی پسری!
شاهان: خب ولی باباتم!
ترانه دست ب سینه گفت: نه نمیشه!
من: شاهان کمکم کن بلند شم ببرمش حموم!
شاهان: نمیشه زخمت تازس!
من: نمیبینی قبول نمیکنه؟ همیشه من کمک میکنم حموم کنه!
شاهان رو ب ترانه گفت: خب دیگ مامانش ترانه بزرگ شده ۶ سالشه ! ماشالا زبونش ۱۰ متره ی حموم رو خودش نمیتونه بره؟
من: خب درسته دخترمون بزرگ شده خانوم شده ولی هنوز یاد نگرفته! ولی یاد میگیره مگ نه ترانه؟
ترانه میخواست زبون باز کنه ک صدای تلفن شاهان بلند شد!
شاهان: صبر کنید بیام!
دو مین بعد اومد و گفت: من میرم کار مهم دارم! خودت پا نشو بگو شاردا ببرتش حموم!
من: چیزی شده؟
شاهان: نه نگران نباش! همه چیزو اوکی میکنم! همونطور ک قول دادم!
من: خبری شده؟
شاهان ب ترانه اشاره کرد و گفت: میگم بهت! نگران نشو چیزی نیست! همه چی درست میشه!
گفت و رفت و منو با یه عالمه نگرانی سوال تنها گذاشت!
یعنی باز چیشده بود؟!
𝒉𝒂𝒚𝒂𝒕𝒊𝒎𝒊𝒏 𝒂𝒏𝒍𝒂𝒎𝒊 𝒔𝒆𝒏𝒔𝒊𝒏 :)
@parsedartanhayiii
𝑺𝒆𝒏𝒊 𝒐𝒌𝒂𝒅𝒂𝒓 ç𝒐𝒌 𝒔𝒆𝒗𝒊𝒚𝒐𝒓𝒖𝒎 𝒌𝒊 :)
@parsedartanhayiii
𝒔𝒆𝒏𝒊𝒏 𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓𝒊𝒏 𝒎𝒖𝒄𝒊𝒛𝒆 :)
@parsedartanhayiii
𝒗𝒂𝒕𝒂𝒏𝒊𝒎 𝒔𝒆𝒏𝒔𝒊𝒏 :)
@parsedartanhayiii
زمان همهچیز رو عوض میکنه.
غصهی چی رو میخوری؟
یه حسی دارم.
.
انگار برقا رفته
و من تو خونه تنهام
/channel/inm_shod_tajrobe
کانال کوچولومون رو حمایت کنید دلم شاد شه🥺🍓
بیا برات بشمرم که
چند بار به مو رسید و پاره هم شد
ولی من چون تنها بودم
مجبور بودم بلند شم و گره بزنم.
#پارتچهارصدونودونهمغرورعاشقکش
#فصلدوم
نمیدونستم چی بگم!
دستامو بوسید و گفت: به خودت فشار نیار متوجه حالت هستم، فقط بشین یکم فکر کن که چرا با من بدی؟ مگ منم بچمو مثل تو از دست ندادم؟ فقط فکر کن!
بلند شد و بوسه دیگه ای رو موهام کاشت و از اتاق رفت بیرون!
به فکر فرو رفتم!
"شاهان" :
از اتاق اومدم بیرون و زنگ زدم به احمد!
بعد دو بوق صداش تو گوشم پیچید: جانم ارباب؟
من: چیشد؟ خبری از افسون و رسول نشد؟
احمد: یه سر نخ پیدا کردیم ارباب! تا آخر این هفته پیداشون میکنم! قول میدم!
من: باشه! زنده میخوامشون فهمیدی؟
احمد: چشم!
گوشیو قطع کردم و به سمت اتاق کارم رفتم!
سرمو تو دستام گرفتم!
خیلی درد میکرد! اصلا نمیفهمیدم ! چرا باید اینجوری میشد؟ تمنا حق نداشت با من سرد بشه!
تو افکارم خودم غرق بودم ک چند تقه به در خورد و بعدش ترانه وارد اتاق شد!
لبخند کم جونی زدم و دستامو ب سمتش باز کردم!
دوان دوان اومد و خودشو انداخت تو بغلم!
ترانه: بابایی کیک موند آخه!
من: دورت بگردم! بیا بریم بخوریم!
ترانه: پس مامان تمنا چی؟ اون نمیخوره؟
من: نمیدونم! بریم از خودش بپرسیم؟
ترانه: بریمممم!
بغلش کردم و رفتیم ب اتاق ما!
تمنا رو تخت دراز کشیده بود که با دیدن ما نیم خیز شد!
ترانه: مامانی میشه کیک بخوریم باهم؟
تمنا: آره گلم!
ترانه: میای پایین؟
قبل ترانه من گفتم: نظرت چیه کیکو بیاریم بالا ترانه خانوم؟؟
ترانه: باااااشه! من برم بیارممم؟
من: نیوفته زمین؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت: ببین بابا شاهان، بار آخرت باشه منو دست کم بگیری ها باشه؟
خندیدم و گفتم: باشه برو بیار!
بدو بدو رفت!
نگاهی ب تمنا انداختم! اونم نگاهش رو من بود!
رفتم کنارش رو تخت نشستم! نه اون حرفی زد و نه من!
یه پنج مین دیگ ترانه با قدم های کوچولو درحالی ک کیک تو دستش بود اومد اتاق!
ابرو هاشو بالا انداخت و درحالی ک داشت جلو میومد گفت: دیدی بابا شاهااان؟ دیدی....
یهو پاش گیر کرد و با کیک خورد زمین و سرش رفت تو کیک!
چند ثانیه مبهم نگاهش کردم و یهو منو تمنا همزمان زدیم زیر خنده!
ترانه سرشو از کیک بیرون آورد و شروع کرد ب گریه کردن!
𝒔𝒆𝒏𝒊𝒏 𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓𝒊𝒏 𝒎𝒖𝒄𝒊𝒛𝒆 :)
@parsedartanhayiii
پرسیدم: رها کردن سخت بود؟
گفت: نه به اندازهی نگه داشتن
چیزی که واقعی نبود.
آخرشم این کتاب ها
هستن که نجاتمون میدن،
نه آدما.
وقتی از میان «درد» رشد نکنی؛
درد «رشد» خواهد کرد.
نوشته بود:
من مجبورم موفق شم.
وگرنه تمام رنجی که تا به حال کشیدم فقط رنج بوده.
شاید تیز و بُرنده باشم عزیزم
اما قلبم،
قلب یه بچهگربهست.
من اول سردرد بودم
بعد دست و پا درآوردم.
سلام عزیزای دلم حالتون چطوره
بچه ها گویا بعضی از کانال های رمان دارن فیلتر میشن واسه همین دو سه روز نمیخواستم پارت بزارم، از پسفردا دوباره پارت گذاری میکنم، ممنون از درکتون🥲♥️
𝑺𝒆𝒏𝒊 𝒐𝒌𝒂𝒅𝒂𝒓 ç𝒐𝒌 𝒔𝒆𝒗𝒊𝒚𝒐𝒓𝒖𝒎 𝒌𝒊 :)
@parsedartanhayiii
𝒊𝒚𝒊𝒌𝒊 𝒔𝒆𝒏 𝒔𝒆𝒗𝒈𝒊𝒍𝒊𝒎 :)
@parsedartanhayiii
#پارتپانصدمغرورعاشقکش
#فصلدوم
زود پاشدم رفتم کنارش!
بلندش کردم با زبونم از صورتش ی تیکه برداشتم و خوردم و گفتم: اومممم! کیک با طعم ترانه چقدر خوب میشه!
تمنا خندید و گفت: بیار منم امتحان کنم!
بغلش کردم و بردمش کنار تمنا!
تمنا هم مثل من از صورت ترانه کیک خورد و گف: اومممم مزه توت فرنگی میدهههه!
ترانه که داشت الکی گریه میکرد گف: کیک که شکلاتی بود!
تمنا: خب الان هم شکلاتیه هم توت فرنگی، چون تو توت فرنگی منی!
گریش تبدیل به خنده شد!
با شوخی و خنده کیک رو خوردیم!
ترانه: خب حالا توضیح بدین شما چطوری باهم آشنا شدین!
منو تمنا بهم نگاه کردیم!
تمنا: این چه سوالیه مامان جان اخه؟
ترانه: میخوام بدونم!
من: تو واسه این سوال ها خیلی کوچولویی!
ترانه: بگیننننن!
آخه چی میگفتیم؟
نمیشد گف!
𝒔𝒆𝒏𝒊𝒏 𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓𝒊𝒏 𝒎𝒖𝒄𝒊𝒛𝒆 :)
@parsedartanhayiii
من اینجوریام که به یه نخ فکر میکنم،
تبدیلش میکنم به طناب کلفت،
وصلش میکنم به یه لنگر،
پرتش میکنم داخل اقیانوس،
و بله. غرق میشم.
سلام قشنگای من امیدوارم حال دلتون خوب باشه، از فردا پارت گذاری طبق روال قبلی شروع میشه🍓دوستون دارم🥑🌿
Читать полностью…𝒉𝒂𝒚𝒂𝒕𝒊𝒎𝒊𝒏 𝒂𝒏𝒍𝒂𝒎𝒊 𝒔𝒆𝒏𝒔𝒊𝒏 :)
@parsedartanhayiii
𝑺𝒆𝒏𝒊 𝒐𝒌𝒂𝒅𝒂𝒓 ç𝒐𝒌 𝒔𝒆𝒗𝒊𝒚𝒐𝒓𝒖𝒎 𝒌𝒊 :)
@parsedartanhayiii
𝒊𝒚𝒊𝒌𝒊 𝒔𝒆𝒏 𝒔𝒆𝒗𝒈𝒊𝒍𝒊𝒎 :)
@parsedartanhayiii
بذار همه بگن اشتباهه من که بها نمیدم!
من فقط طُ رو میبینم نمیشنوم چی میگن.
@parsedartanhayiii