parsedartanhayiii | Неотсортированное

Telegram-канал parsedartanhayiii - 💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

4228

سه رمان فول تنها‌چنل رسمی رمان های جذاب:👇 پرسه درتنهایی🌼بر اساس واقعیت⭐ درتمنای آغوشت🌻 مغروره عاشق کُش🍋 لف نده بی صدا کن🤫 با نویسندگیه:آیسان شه‌دوست💛 هر گونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🐣 اطلاعات: @etelaate_parse ادمین: @Mskallskqk

Подписаться на канал

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

بین حجم بیخیالی دوستت دارم هنوز!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

سلام دوستای گلممم
عیدتون با کمی تاخیر مبارک🤍🦋

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تو برای همیشه
همیشگیِ من میمونی..
@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

آدم درست زندگیتو که پیدا کنی کاری میکنه علاوه بر خودش، عاشق خودتم بشی!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوهفتادمغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم






من: منظورت چیه؟

تمنا: دیدمتون!

من: با کی؟ افسون رو میگی؟!

تمنا: اره!

نفسی بیرون فرستادم و گفتم: اگ دیده باشی حرفامونم شنیدی اره؟

تمنا: ن! انتظار داشتی وایسام نگاتون کنم؟

من: عزیزدل! من گفتم بم نزدیک نشه! من بش گفتم ک تموم وجودم تویی!

تو چشام زل زد! چقد دلتنگ این چشا بودم! چقد تو دوری از این چشا برام سخت گذشت!

تمنا: هرچقدم از دستت عصبی باشم ولی همون حسودی قبل رو دارم!

من: فدای تموم حسودیات!

لبخند کجی زد و رف بیرون!


"تمنا":


دل تو دلم نبود! هم دلم واس افسون میسوخت! هم دوس داشتم خفش کنم!

تو این فکرا بودم ک دیدم در اتاق بازی بازه!

ابرویی بالا انداختم و ب سمت اتاق رفتم!

افسون اونجا بود! کلیدشو از کجا اورده؟

سرفه کردم ک برگشت نگام کرد!

افسون: اینجا چقد جالبه!

اخم کردم و گفتم: قرار بود ب همه چی سرک نکشی مگ ن!؟

افسون: وختی دیدم درش بازه مشتاق شدم!

درش بازه؟ درش ک باز نبود!

من: باشه برو بیرون! با شاهان هم حرف میزنم ی جایی واس موندن برات جور کنه!

اومد نزدیکم و دستامو گرفت و گف: میشه منم همینجا بمونم! تمنا جون خواهش میکنم..!

سرمو پایین انداختم و تو فکر فرو رفتم!

دست خودم نبود! دلم براش میسوخت!

میخواستم بزارم بمونه! بدون اینک از اینده خبر داشته باشم! بدون اینک دل شوره ای داشته باشم!

ولی از کجا باید میدونستم همه چی شروع ی فاجعه دیگس..!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

ب دلم مونده ی بار ببینمت
تورو بغل بگیرمت :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

بیا دستامو بگیرو
از این دنیای تاریک دورم کن :))

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

اگه‌ تو‌ نباشی‌ هیچیِ‌ این‌ روزا دیگه‌ قشنگ‌ نیست..

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

کاش ببینمت ک بگم
دل داده توام! :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

نباید یادت بره که من
تورو با دنیا هم عوض نمیکنم

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

مهم نیست شرایط چقدر سخت باشه
اونی‌که واقعیه هیچوقت تنهات نمیذاره! :))

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

زندگی هنوز قشنگیای
خودشو داره مثل تو که
قشنگ ترین بخش زندگی منی
@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

هميشه اونايى كه بيشترين
حس و علاقه رو بهشون دارى
خيلى ازت دور ترن :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوشصت‌‌و‌هفتم‌مغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم







وقتی از پله ها پایین میومدیم همه نگاه ها ب سمتون برگشت! تو نگاه بعضیا تحسین و تو نگاه بعضیا حسادت رو میدیدم!

شاهان ک انگار از این نگاه ها رضایت کامل رو داشت لبخند کمرنگی کنج لبش نشست و...!



(راوی) :


مرد جوان با عصبانیت اسلحه اش رو روی میز گذاشت و رو ب مرد میانسال گفت: پس جناب اشراف زاده برگشته موکحم!

مرد میانسال: بله! بعد شش سال! ولی ب نظر من بهتر شد! دیگه سر زنش و خودش مشغول میشه و کار ما آسون!


مرد جوان ک میخواست چیزی بگوید با حرف خواهرش حرفش در دهنش ماند:
پس شاهان برگشته! من شش ساله منتظر این لحظه بودم! اجازه نمیدم شما دست ب کار بشید! چون هیچکدومتون عرضه نداشتین! این بار نوبت بازی منه!

مرد جوان با اخم غلیظی رو ب دختر کرد و گفت: من موکحم رو میخوام و نمیتونم کارم رو ب شانس بسپارم!


دختر پوزخندی کنج لبش نشست و با لحن تحقیر آمیزی گفت:
کار تو رو هم قبلا دیدیم! تو اینبار دخالت نمیکنی! تو این بازی شاهان مال من میشه! موکحم مال تو! مطمئن باش نفوذ من راحتر میشه!


این بار نوبت مرد جوان بود ک پوزخند بزند! با همان پوزخندش رو ب دختر گفت: شاهان دیوونه وار عاشق زنشه! فک میکنی میتونی اونو عاشق خودت کنی؟

دختر: ولی تا زمانی عاشقشه ک بهش اعتماد داشته باشه!


مرد جوان: ینی تو میتونی اعتماد اونا ب هم رو از بین ببری؟


دختر: صد البته! تو این موقع ک شاهان و تمنا شکست عشقی بخورن قدرتی ندارن! قدرت اونا عشقشونه! وقتی من این عشقو از بین ببرم ن قدرتی میمونه ن عشقی و هم موکحم و هم شاهان مال ما میشه!


مرد جوان در فکر فرو رفت! دوست داشت ب خواهرش اعتماد کند ولی اگر شاهان از این بازی بویی میبرد چی؟
اگر بویی میبرد شروع فاجعه و پایان آنها میشد ولی او موکحم را میخواست!


مرد جوان بعد کلی فکر رو ب خواهرش گفت: برو آماده شو! باید نقشه بکشیم و تورو وارد موکحم کنیم!!



(تمنا) :


ی هفته از مهمونی میگذره! این ی هفته ترانه اونقد حالش خوب شده ک تاحالا اونو اینقد خوشحال ندیده بودم!


با آیهان رفته بودن حیاط بازی کنن!


موهامو بستم و ب سمت حیاط رفتم ک سری بهشون بزنن!


داشتم دنبالشون میگشتم ک حس کرد یکی پشت درختا قایم شده!


ترسیدم ولی سعی کردم ترس تو صدام معلوم نباشه و گفتم: کی اونجاس؟!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

یه روز، یه نفر تورو انتخاب میکنه
و هر روز بیشتر از قبل از
انتخابش مطمئن میشه..

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوهفتاسه‌دومغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم







"شاهان" :

فردای اون روز خونه افسون رو اوکی کردیم و بردمش خونش!

ی نگاه ب اطراف انداخت و گفت: هعی! اینجا از تنهایی میپوسم!

نگاهی بهش انداختم و گفتم: میگی چیکار کنم؟

اومد نزدیکم و دستمو گرفتو گفت: مثلا میتونی تنهام نزاری!

پوزخندی زدم و دستمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم: پاتو از گلیمت دراز تر نکن!

گفتمو از خونه بیرون رفتم!


هوا کم کم تاریک شده بود!

داشتم ب عمارت نزدیک میشدم ک دیدم یکی دور عمارت داره پرسع میزنه!

زود چراغای ماشین رو خاموش کردم! اسلحه امو در اوردم و اروم از ماشین پیاده شدم!

اروم نزدیک شدم ک متوجهم شد و تیر اندازی شروع شد!


صدای جیغ ترانه و آیهان رو شنیدم ک این منو ب دلشوره انداخت!

بخاطر بچه ها مرتیکه عوضی از دستم در رفت! زود ب صمد زنگ زدم و گفتم خروجی شهرو ببندن!

ب داخل عمارت ک متوجه ترانه شدم ک رو زمین افتاده و ایهان بالا سرش خشکش زده!


اسلحه از دستم افتاد و ب سمتش دویدم!

رو زمین بی حال خوابیده بور و لباس خوشگلش خونی شده بود!

خشکم زد!
ن تونستم حرفی بزنم! ن حرکت کنم! ن چیزی بگم!

فقط ی قطره اشک لجباز از گوشه چشمم سر خورد و افتاد زمین!

یهو صدای جیغ تمنا رو شنیدم: شاهاااان بچمممممم!

نمیتونستم چشممواز ترانم بگیرم!

من! من بچمو زده بودم؟

کاش میمردم! کاش!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوهفتادودومغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم






دست ب کمر زدم و همون جوری ک ی تای ابروهام بالا بود ب افسون گفتم: برو از اتاقمون بیرون دیگ هم بدون اجازه من حق نداری بیای اینجا! حتی اگ شاهان اجازه بده!


با زیر چشم ب شاهان نگاه میکردم و لبخند محوی رو لباش بود!


افسون با اخم از اتاق رفت بیرون!


رو ب شاهان کردم و گفتم: خب میشنوم؟

شاهان: چیو؟

من: بنظرت ی توضیح بم بدهکار نیستی؟

دستی توی موهاش فرو کرد و بعد تو ی حرکت دستاشو دور کمرم حلقه کرد و گف: چقد حسودی تو!

من: بحثو عوض نکن! اون عکس چی بود گذاشتی جیبت؟

همون طور ک داشت نزدیکم میشد گف: الان هیچی جز تو مهم نیس!

از این زیر حرف در رفتناش اصلا خوشم نمیومد!

میخواسم لباشو رو لبام بزاره ک رومو برگدوندم و لباش روی گونم قرار گرفت!

صورتشو عقب کشید و با اخم نگام کرد و گف: تمناااا!

من: کوفت! میخوای با نزدیک شدن ب این دختر چیو ثابت کنی مثلا؟

اخم کرد و ازم دور شد و گف: بنظرت زیادی طولش نمیدی؟

من: من طولش میدم؟ هرکی ب جای من بود هزار تا فکر میکرد! هروخ سرم مشغول میشه افسون رو کنار تو تنها میبینم! اینا ینی چی؟ تو بودی چی فکر میکردی؟ هان؟

شاهان: تویی ک این دختر رو تو این خونه نگه داشتی ن من!

راست میگف!

من: پس بگو بره!

اخماش جاشو ب ی لبخند کوچیک داد و از اتاق بیرون رف! میدونستم داره میره افسون رو بیرون کنه!


"افسون" :


لبخند خبیثی رو لبام بود! کم کم داشتم تمنا رو ب شاهان شکاک میکردم!

تو اشپزخونه بودم ک شاهان اومد پیشم و گف: برو وسایلاتو جمع کن! گفتم یکی از خونه های خالی موکحم رو برات خالی کنن!

اعصابم خورد شد!

من: اخه...!

پرید تو حرفم و گف: اخه و اما نداریم! تمنا همینو میخواد!

تو چشای جذابش زل زدم!

من میدونم چیکار کنم!
کاری میکنم خودت منو تو این خونه نگه داری! کاری میکنم محبور باشی پیشم باشی!
پایان شما از دست منه! مطمئن باشین!

اشکای تمساحم رو جاری کردم و گفتم: شما ک اینقد سنگدل نبودین! بودین؟

پوزخندی زد و گف: بعد کاری ک امروز کردی فک میکردی میزارم اینجا بمونی؟ بعدا هم ب حسابت میرسم ک اون عکسای کوفتی رو از کجا اوردی!

من: گردن من جلوی شما از مو نازک تره!

پوزخندش پررنگ تر شد و گف: طولش نده برو چمدونت رو جمع کن!

مظلوم نگاش کردم و چشمی گفتم!

عیب نداره!
بلاخره توی موحکمم! نزدیک شاهان!

کاری میکنم ک خودت با پای خودت بیای پیشم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

ارام ارام نشستی در دل من ای آشنا:)🤍

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوهفتادویک‌مغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم






چند روز از اون ماجرا میگذشت!

افسون تو عمارت میموند ولی شاهان اصلا از این موضوع خوشش نمیومد!

داشتم صبحونه رو اماده میکردم ک ترانه با جیغو داد اومد تو آشپزخونه: ماماااان!

من: جانم؟

ترانه: افسوووون! دعواش کن!

من: چرا چیکارت کرد؟

ترانه: ازم ویشگونی گرفتتت!

انگار بهم برق وصل کردن! من تو این ۶ سال ی بارم دست رو ترانم بلند نکرده بودم!

دستامو شستم و رفتم بالا!

داشتم میرفتم سمت اتاق افسون ک صدای شاهان بلند شد: اینو از کجااا اوردی؟

راهمو کج کردم و رفتم سمت اتاق شاهان و بدون در زدن وارد اتاقش شدم!

با دیدن من هل شد و عکسی ک تو دستش بود رو زود گذاشتتش تو جیبش!


افسون رو ب روش بود و ی جوری حق ب جانب نگام میکرد ک انگار عمارت مال اونه و من بی اجازه وارد اتاق اون شدم!

من: چیشده؟ چخبرع؟

شاهان ک رنگ ب روش نبود سعی کرد اخماشو باز کنه گف: هیچی!

من: اون چی بود گذاشتی جیبت!؟

شاهان: هیچی! حرف میزنیم بعدا!

اصلا از این مکالمه خوشم نمیومد!

سمت افسون برگشتم و گفتم: چرا ترانه رو ویشگون گرفتی؟

افسون: من ک از صب با اقا شاهان بودم!

ی لحظه نفسم گرفت!

دوس داشتم جفتشون رو محو کنم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

کاش بیای و ب چشام زل بزنی و
تموم دردامو از تو چشام بخونی(:

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوشصت‌‌و‌نهم‌مغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم






من: شاهان بزار بمونه!

شاهان: چقد زود ب همه اعتماد میکنی!

من: زندگیش مث منه!

شاهان: خودتو با همه مقایسه نکن!

یکم تو فکر فرو رفتم! ینی قابل اعتماد نیس!؟ نمیدونم...


شاهان از آشپز خونه رف بیرون و افسون رو صدا زد و با خودش بردتش اتاق!



"شاهان" :

رو ب روش ایستادم و گفتم: میدونی ک ی اشتباهی ازت سر بزنه میکشمت؟

سرشو پایین انداخت و گف: اره!

من: خوبه!


چند قدم اومد نزدیکم و یهو دستمو گرفت و گف: تا شما هوامو داشته باشین هیچ اشتباهی ازم سر نمیزنه!


دستمو از میون دستاش بیرون کشیدم و گفتم: اخرین بارت باشه ب من دست زدی!


لبخند کجی زد و چنو قدم نزدیکم شد و گف: چرا؟

مث خودش لبخند کجی زدم و ی قدمم من نزدیکش شدم و درست و چند سانتی متریش ایستادم و گفتم: چون خوشم نمیاد نزدیکم شی!

یکمم اون جلو اومد! دیگ فاصله ای باهم نداشتیم و اگ حرف میزد مطمئن بودم لباش با لبام برخورد میکنه!


نفس حرص داری کشیدم و ازش دور شدم و گفتم: گمشو بیرون!!

مستانه خندید و گف: قراره خیلی خوشبگذره!


و ی بوسه روی گونم کاشت و میخواست از اتاق برع بیرون ک با عربده من وایساد: وایسا ببینم!

برگشت و نگام کرد!


من: تمنا زنه منه! من اونو مث وجود خودم دوسش دارم! و دوس ندارم کسی غیر اون ب من نزدیک شه! فقط ی بار... فقط ی بار دیگ ب من نزدیک شو، اون وخ میبینی مرگت از دست کی میشه دختره عوضی. حالام گمشو نبینمت!


با اخم نگام کرد و شونه بالا انداخت و از اتاق بیرون رفت!


کلافه دستی تو موهام کشیدم!
حالم اصلا خوب نبود!

اصلا ب این دختره اعتماد نداشتم ولی نمیتونستم دل تمنام رو بشکنم!

وختی گف اونم مث منه دوس داشتم بمیرم! دوس نداشتم تمنا گذشتشو بخاطر بیاره!

گذشته ای ک هم من و باباش ریده بودیم توش!

دیگ باید کاری میکردم زندگی تمنام خوب میشد!


تو این فکرا بودم ک در اتاق با شتاب باز شد و تمنا با چشای ب خون نشسته اومد تو اتاق!


من: جانم عزیزم؟ چیزی شده؟


تمنا: ببین منو. منو گذشتی رفتی بخشیدم. هر غلطی کردی بخشیدم. ولی مطمئن باش خیانت رو نمیبخشم!

هاج و واج نگاش کردم!!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

ته قلب دقیقا کجاست ؟
از همون جا دوستت دارم

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

من مغرورمو و میگویم نیا..
تو لجباز باش و هرروز بیا :)♡
@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تو تنها کسی هستی ک دلم براش تنگ میشه :))

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

دنیا که هیچ حتی بهشت
بی تو برایم جهنم است

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

پیشتم نباشم
پیشِته حواسم :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوشصت‌‌و‌هشتم‌مغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم







صدایی در نیومد!
چند قدم نزدیک تر رفتم و گفتم: کنارم اسلحه دارم بهتره خودت بیای بیرون!


چند ثانیه ای گذشت ک ی دختر با اندامی ورزیده و قد بلند از پشت درختا بیرون اومد!


ابرو بالا انداختم و گفتم: تو کی هستی؟

سرشو پایین انداخت و گفت: من از خونه فرار کردم! بابام دنبالمه! خیلی میترسم!


ی لحظه یاد گذشته خودم افتادم و ب حالش بغض کردم!


من: خب ادامه بده! چرا اینجا اومدی؟ از کجا پیدا کردی اینجا رو؟


دختره یهو زد زیر گریه و با هق هق گفت: ب قران خانوم من از خونه فرار کردم! بابام همش اذیتم میکرد کتکم میزد الان هم میخواست ب زور منو صیغه ی مرد ۷۰ ساله کنه! ندونستم چیکار کنم منم از خونه فرار کردم و کنار جاده از تاکسی پیاده شدم! از جنگل گذشتم و اینجا رو پیدا کردم! متوجه بادیگارد ها مقابل در شهر ک شدم مجبوری از درختا بالا رفتم افتادم حیاط اینجا!


چند دیگه سکوت کردم و ب فکر فرو رفتم! ینی راست میگف؟ ی حسی بم میگف اعتماد نکنم ولی دلمم ب حالش میسوخت! حالش منو یاد گذشته خودم مینداخت!


من: دختر خانم بیا تو قضیه رو خوب تعریف کن ببینم چیشده!


دختره: چشم! اسمم افسون هستش!


سری تکون دادم و طرف خونه هدایتش کردم!


تموم رفتار هاشو زیر نظر داشتم!
میخواستم ببینم ک با دیدن خونه ب این بزرگی تعجب میکنه یا ن !


انگار متوجه نگاه های خیره من شد ک گف: خونه ای ک توش کار میکردم هم اینجوری بزرگ بود!


آهانی زیر لب گفتم!


افسون: شما متاهلین!؟


با سوالش جا خوردم! ب این چ ربطی داشت!؟


من: چطور؟


افسون: اخه خیلی خوشگلین واسه همین پرسیدم!


میخواستم جواب بدم ک صدای شاهان مهر سکوت ب لبام زد: خودشم میدونه خیلی خوشگله! تو کی هستی؟


قبل افسون خودم جریان رو بهش توضیح دادم!


تو این مدت ک داشتم توضیح میدادم نگاه خیره افسون رو، روی شاهان حس میکردم و این حس، حسادت زنونم رو ک خیلی وخ بود حسش نکرده بودم رو قلقلک میداد!


شاهان: الان ینی انتظار داری من این داستان مسخره رو باور کنم؟


افسون: اقا ب قران راست میگم! باور نمیکنید برید محلمون پرسو جو کنید! من چاره ای جز فرار نداشتم!


شاهان: ینی نمیتونین با ادمای ی محله هماهنگ کنید!


افسون: خیلی معذرت میخواماااا ولی مگ فیلم ترکیه ای؟


شاهان: زندگی ما از اون فیلما هم بدتره خانوم!


افسون: نمیخوام سوالای بیجا بپرسم! باشه من میرم!


پاشد ک شاهان با صدای نسبتا بلندی گف: این شهر موکحم نام داره! هرکی بیاد تو این شهر دیگه حق خروج نداره! یا خفه خون میگیره میشینه سرجاش بدون این ک ب پرو بالمون بپیچه! یا میمیره!


افسون ک از حرفای شاهان جا خورده بود چشماش باز بارونی شد و چند قدم ب شاهان نزدیک شد و رو ب روش ایستاد و گف:
پس بزارید خفه خون بگیرم و ی گوشه ای از این عمارت زندگی کنم! بزارین کلفتی تون رو بکنم! فقط منو نکشین! من واس این ک بابام منو نکشه از خونه فرار کردم! رحم کنید اقا! لطفا!


قبل این ک شاهان چیزی بگه من ب حرف اومدم: شاهان چند لحظه بیا باهام!


همین طور ک شاهان با نگاهش برا افسون خطو نشون میکشید همراه من ب آشپز خونه اومد!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

زمین بی تو جهنم
برزخم بی تو چه زشته :))

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

‏من اگه تو رو فراموش کنم
دیگه هیچ رویای قشنگی ندارم
که بهش فکر کنم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوشصت‌‌و‌ششم‌مغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم







کاش میشد مث قبل بهش اعتماد داشته باشم.!

چند روزی از اون ماجرا میگذشت و امروز قرار بود ی جشن کوچولو بگیریم!


ی سرهم شیک طوسی رنگ ک آستین هاش طوری بود پوشیدم و بعد ی آرایش لایت موهامو دم اسبی بستم.


ی لباس پرنسسی صورتی هم تن ترانه کردم.

مشغول بافتن موهای ترانه بودم ک شاهان اومد تو اتاق و ی نگاه تحسین بر انگیز بم انداخت و گف: مث همیشه بی نقص و زییا شدی تمنام.


ی ب لبخند محو رو لبام نشست. ی نگاه ب خودش انداختم. اونم کت و شلوار طوسی تن کرده بود مث همیشه فوق العاده شده بود.

ترانه: عهههههع بابا من خوشگل نشدم؟


شاهان: تو ماه شدی عروسک بابا ماه!


موهاشو ک تموم کردم ی بوس رو گونم کاشت و از اتاق آیهان گویان بیرون رف!


شاهان چند قدم نزدیکم شد و درحالی ک داشت صورتمو برانداز میکرد گف: نمیدونی چقد زیبا و چشم گیر شدی! خیلی دلم برات تنگ شده بود!


من: اگ دلت شده بود زود تر میومدی و....


یهو لباشو گذاشت رو لبام و مهر سکوت بهشون زد!


با اَتش میبوسید! انگار چند ساله منتظر این لحظه بود!


یکم گذاشت و ازم جدا شد! نفسم تو سینم حبس شده بود!


نمیدونستم چی بگم! نگاهمو ازش گرفتم! انگار این دوری چند ساله باعث شده بود ازش معذب بشم!


چونمو با دستش گرفت و مجبورم کرد تو چشاش نگاه کنم!


شاهان: نمیدونی وختی خجالت میکشی بیشتر دیوونم میکنی!


لب گزیدم و ب احتمال زیاد سرخ شدم!


ادامه داد: انگار یادت رفته شوهرتم!


با صدایی ک خودم ب زور میشنیدم گفتم: شوهری ک شش سال نبود؟


با این حرفو دستمو کشید و بغلم کردو گف: بهت قول دادم ک جبران کنم مگ ن؟


میخواستم حرفی بزنم ک با صدای شاردا سکوت کردم: اگ لاو ترکوندنتون تموم شد مهمونا منتظرتونن!


بعد لبخند شیطونی زد و چند بار ابروهاشو بالا انداخت و رف!


مشت ارومی ب بازوی شاهان زدم و گفتم: آبرومون رف!


شاهان: بوسیدن زنم جرمه؟ اون بیشعور فقل نداره مث گاو اومده تو! تو خجالت نکش رز خوش رنگ من!


با این حرفش قند تو دلم اب شد!

درسته ولم کرده و رفته بود ولی من تا حالا مردی مردتر از شاهان ندیده بودم!


دستای ظریفمو تو دستای مردونش قفل کرد و گف: بفرمایین ملکه من!


و ب سمت در اشاره کرد!


تو چشاش نگاه کردم و دوش ب دوش ب سمت پایین حرکت کردیم!

Читать полностью…
Подписаться на канал