parsedartanhayiii | Неотсортированное

Telegram-канал parsedartanhayiii - 💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

4228

سه رمان فول تنها‌چنل رسمی رمان های جذاب:👇 پرسه درتنهایی🌼بر اساس واقعیت⭐ درتمنای آغوشت🌻 مغروره عاشق کُش🍋 لف نده بی صدا کن🤫 با نویسندگیه:آیسان شه‌دوست💛 هر گونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🐣 اطلاعات: @etelaate_parse ادمین: @Mskallskqk

Подписаться на канал

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

اگه‌ تو‌ نباشی‌ هیچیِ‌ این‌ روزا دیگه‌ قشنگ‌ نیست..

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

کاش ببینمت ک بگم
دل داده توام! :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

نباید یادت بره که من
تورو با دنیا هم عوض نمیکنم

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

مهم نیست شرایط چقدر سخت باشه
اونی‌که واقعیه هیچوقت تنهات نمیذاره! :))

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

زندگی هنوز قشنگیای
خودشو داره مثل تو که
قشنگ ترین بخش زندگی منی
@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

هميشه اونايى كه بيشترين
حس و علاقه رو بهشون دارى
خيلى ازت دور ترن :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوشصت‌‌و‌هفتم‌مغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم







وقتی از پله ها پایین میومدیم همه نگاه ها ب سمتون برگشت! تو نگاه بعضیا تحسین و تو نگاه بعضیا حسادت رو میدیدم!

شاهان ک انگار از این نگاه ها رضایت کامل رو داشت لبخند کمرنگی کنج لبش نشست و...!



(راوی) :


مرد جوان با عصبانیت اسلحه اش رو روی میز گذاشت و رو ب مرد میانسال گفت: پس جناب اشراف زاده برگشته موکحم!

مرد میانسال: بله! بعد شش سال! ولی ب نظر من بهتر شد! دیگه سر زنش و خودش مشغول میشه و کار ما آسون!


مرد جوان ک میخواست چیزی بگوید با حرف خواهرش حرفش در دهنش ماند:
پس شاهان برگشته! من شش ساله منتظر این لحظه بودم! اجازه نمیدم شما دست ب کار بشید! چون هیچکدومتون عرضه نداشتین! این بار نوبت بازی منه!

مرد جوان با اخم غلیظی رو ب دختر کرد و گفت: من موکحم رو میخوام و نمیتونم کارم رو ب شانس بسپارم!


دختر پوزخندی کنج لبش نشست و با لحن تحقیر آمیزی گفت:
کار تو رو هم قبلا دیدیم! تو اینبار دخالت نمیکنی! تو این بازی شاهان مال من میشه! موکحم مال تو! مطمئن باش نفوذ من راحتر میشه!


این بار نوبت مرد جوان بود ک پوزخند بزند! با همان پوزخندش رو ب دختر گفت: شاهان دیوونه وار عاشق زنشه! فک میکنی میتونی اونو عاشق خودت کنی؟

دختر: ولی تا زمانی عاشقشه ک بهش اعتماد داشته باشه!


مرد جوان: ینی تو میتونی اعتماد اونا ب هم رو از بین ببری؟


دختر: صد البته! تو این موقع ک شاهان و تمنا شکست عشقی بخورن قدرتی ندارن! قدرت اونا عشقشونه! وقتی من این عشقو از بین ببرم ن قدرتی میمونه ن عشقی و هم موکحم و هم شاهان مال ما میشه!


مرد جوان در فکر فرو رفت! دوست داشت ب خواهرش اعتماد کند ولی اگر شاهان از این بازی بویی میبرد چی؟
اگر بویی میبرد شروع فاجعه و پایان آنها میشد ولی او موکحم را میخواست!


مرد جوان بعد کلی فکر رو ب خواهرش گفت: برو آماده شو! باید نقشه بکشیم و تورو وارد موکحم کنیم!!



(تمنا) :


ی هفته از مهمونی میگذره! این ی هفته ترانه اونقد حالش خوب شده ک تاحالا اونو اینقد خوشحال ندیده بودم!


با آیهان رفته بودن حیاط بازی کنن!


موهامو بستم و ب سمت حیاط رفتم ک سری بهشون بزنن!


داشتم دنبالشون میگشتم ک حس کرد یکی پشت درختا قایم شده!


ترسیدم ولی سعی کردم ترس تو صدام معلوم نباشه و گفتم: کی اونجاس؟!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

یه روز، یه نفر تورو انتخاب میکنه
و هر روز بیشتر از قبل از
انتخابش مطمئن میشه..

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

نفس نفس تو را نفس کشیدم :))

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

هممون یه آدم تو
زندگیمون داریم که
اصلا مهم نیست باهامون
چیکار کرده فقط بی دلیل دوسش داریم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوشصت‌‌و‌پنجم‌مغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم






شاهان: تمنا؟


من: هوم!؟


شاهان: بیا یکم اینور کارت دارم!


یکم از ترانه دور شدیم!


شاهان: توروخدا بیا تمومش کنیم! بیا زندگی ترانه رو خوبش کنیم!


نگاهی ب ترانه انداختم و گفتم: اوهوم!


شاهان: خیلی دوست دارم!


من: ب مولا من بیشتر!


بغلم کرد و پیشونیمو بوسید!


ترانه: منم بغللل!


ب سمتش رفتیم و بغلش کردیم!


بعد مدتها احساس خوشبختی کردم!


قرار شد ترانه امشبو بیمارستان بمونه فردا مرخص شه!


شبو اونجا موندیم و صب رفتیم عمارت!


سوت و کور بود! کسی خونه نبود انگار!


من: هیییی کسی خونه نیس؟؟


شاهان: نیستن انگار!


ترانه: ای بابا میخواستم ب آیهان بگم مامانو بابایی اشتی کردن!


من: وقتی بیان میگی!


ترانه: توروخداااا جشن بگیریم اشتی شدنتونو!


شاهان خندید و گف: چشم جشن میگیریم آشتی شدنمونو!


ته دلم ی جوری بود! حس میکردم شاهان باز ممکنه بره!


ترس عجیبی داشتم!


میترسیدم دوباره از دستش بدم! ی نگاهی بهش انداختم!


من هنوز مث روز اول دوسش داشتم!

ولی اون چی؟


واقعا دوسم داشت؟ تو این شش سال اصن دلتنگم شده؟


نمیتونستم اعتماد کنم!


اگ دوباره میرف من داغون میشدم!...

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

ترسناک بودن دوری ب اینشه ک نمیدونی دلتنگ میشه یا فراموشت میکنه :))

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

خب هرکس از زیبایی تعریف
خودش رو داره
مثلا از نظر من زیبایی یعنی تو :)
@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

فردا دوباره پارت داریم🦋🤍

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

سلام دوستای گلم امیدوارم حالتون خوب باشه🤍🫂بچه ها خیلی خوشحال میشم لف ندید و پیشمون بمونید🙂❤️‍🩹قول میدم هروخ بتونم پارت بزارم و ایشالا ب زودی برمیگردممم🥰🫀دوستون دارم🌸دعامون کنین🙂🦋

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

من مغرورمو و میگویم نیا..
تو لجباز باش و هرروز بیا :)♡
@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تو تنها کسی هستی ک دلم براش تنگ میشه :))

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

دنیا که هیچ حتی بهشت
بی تو برایم جهنم است

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

پیشتم نباشم
پیشِته حواسم :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوشصت‌‌و‌هشتم‌مغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم







صدایی در نیومد!
چند قدم نزدیک تر رفتم و گفتم: کنارم اسلحه دارم بهتره خودت بیای بیرون!


چند ثانیه ای گذشت ک ی دختر با اندامی ورزیده و قد بلند از پشت درختا بیرون اومد!


ابرو بالا انداختم و گفتم: تو کی هستی؟

سرشو پایین انداخت و گفت: من از خونه فرار کردم! بابام دنبالمه! خیلی میترسم!


ی لحظه یاد گذشته خودم افتادم و ب حالش بغض کردم!


من: خب ادامه بده! چرا اینجا اومدی؟ از کجا پیدا کردی اینجا رو؟


دختره یهو زد زیر گریه و با هق هق گفت: ب قران خانوم من از خونه فرار کردم! بابام همش اذیتم میکرد کتکم میزد الان هم میخواست ب زور منو صیغه ی مرد ۷۰ ساله کنه! ندونستم چیکار کنم منم از خونه فرار کردم و کنار جاده از تاکسی پیاده شدم! از جنگل گذشتم و اینجا رو پیدا کردم! متوجه بادیگارد ها مقابل در شهر ک شدم مجبوری از درختا بالا رفتم افتادم حیاط اینجا!


چند دیگه سکوت کردم و ب فکر فرو رفتم! ینی راست میگف؟ ی حسی بم میگف اعتماد نکنم ولی دلمم ب حالش میسوخت! حالش منو یاد گذشته خودم مینداخت!


من: دختر خانم بیا تو قضیه رو خوب تعریف کن ببینم چیشده!


دختره: چشم! اسمم افسون هستش!


سری تکون دادم و طرف خونه هدایتش کردم!


تموم رفتار هاشو زیر نظر داشتم!
میخواستم ببینم ک با دیدن خونه ب این بزرگی تعجب میکنه یا ن !


انگار متوجه نگاه های خیره من شد ک گف: خونه ای ک توش کار میکردم هم اینجوری بزرگ بود!


آهانی زیر لب گفتم!


افسون: شما متاهلین!؟


با سوالش جا خوردم! ب این چ ربطی داشت!؟


من: چطور؟


افسون: اخه خیلی خوشگلین واسه همین پرسیدم!


میخواستم جواب بدم ک صدای شاهان مهر سکوت ب لبام زد: خودشم میدونه خیلی خوشگله! تو کی هستی؟


قبل افسون خودم جریان رو بهش توضیح دادم!


تو این مدت ک داشتم توضیح میدادم نگاه خیره افسون رو، روی شاهان حس میکردم و این حس، حسادت زنونم رو ک خیلی وخ بود حسش نکرده بودم رو قلقلک میداد!


شاهان: الان ینی انتظار داری من این داستان مسخره رو باور کنم؟


افسون: اقا ب قران راست میگم! باور نمیکنید برید محلمون پرسو جو کنید! من چاره ای جز فرار نداشتم!


شاهان: ینی نمیتونین با ادمای ی محله هماهنگ کنید!


افسون: خیلی معذرت میخواماااا ولی مگ فیلم ترکیه ای؟


شاهان: زندگی ما از اون فیلما هم بدتره خانوم!


افسون: نمیخوام سوالای بیجا بپرسم! باشه من میرم!


پاشد ک شاهان با صدای نسبتا بلندی گف: این شهر موکحم نام داره! هرکی بیاد تو این شهر دیگه حق خروج نداره! یا خفه خون میگیره میشینه سرجاش بدون این ک ب پرو بالمون بپیچه! یا میمیره!


افسون ک از حرفای شاهان جا خورده بود چشماش باز بارونی شد و چند قدم ب شاهان نزدیک شد و رو ب روش ایستاد و گف:
پس بزارید خفه خون بگیرم و ی گوشه ای از این عمارت زندگی کنم! بزارین کلفتی تون رو بکنم! فقط منو نکشین! من واس این ک بابام منو نکشه از خونه فرار کردم! رحم کنید اقا! لطفا!


قبل این ک شاهان چیزی بگه من ب حرف اومدم: شاهان چند لحظه بیا باهام!


همین طور ک شاهان با نگاهش برا افسون خطو نشون میکشید همراه من ب آشپز خونه اومد!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

زمین بی تو جهنم
برزخم بی تو چه زشته :))

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

‏من اگه تو رو فراموش کنم
دیگه هیچ رویای قشنگی ندارم
که بهش فکر کنم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوشصت‌‌و‌ششم‌مغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم







کاش میشد مث قبل بهش اعتماد داشته باشم.!

چند روزی از اون ماجرا میگذشت و امروز قرار بود ی جشن کوچولو بگیریم!


ی سرهم شیک طوسی رنگ ک آستین هاش طوری بود پوشیدم و بعد ی آرایش لایت موهامو دم اسبی بستم.


ی لباس پرنسسی صورتی هم تن ترانه کردم.

مشغول بافتن موهای ترانه بودم ک شاهان اومد تو اتاق و ی نگاه تحسین بر انگیز بم انداخت و گف: مث همیشه بی نقص و زییا شدی تمنام.


ی ب لبخند محو رو لبام نشست. ی نگاه ب خودش انداختم. اونم کت و شلوار طوسی تن کرده بود مث همیشه فوق العاده شده بود.

ترانه: عهههههع بابا من خوشگل نشدم؟


شاهان: تو ماه شدی عروسک بابا ماه!


موهاشو ک تموم کردم ی بوس رو گونم کاشت و از اتاق آیهان گویان بیرون رف!


شاهان چند قدم نزدیکم شد و درحالی ک داشت صورتمو برانداز میکرد گف: نمیدونی چقد زیبا و چشم گیر شدی! خیلی دلم برات تنگ شده بود!


من: اگ دلت شده بود زود تر میومدی و....


یهو لباشو گذاشت رو لبام و مهر سکوت بهشون زد!


با اَتش میبوسید! انگار چند ساله منتظر این لحظه بود!


یکم گذاشت و ازم جدا شد! نفسم تو سینم حبس شده بود!


نمیدونستم چی بگم! نگاهمو ازش گرفتم! انگار این دوری چند ساله باعث شده بود ازش معذب بشم!


چونمو با دستش گرفت و مجبورم کرد تو چشاش نگاه کنم!


شاهان: نمیدونی وختی خجالت میکشی بیشتر دیوونم میکنی!


لب گزیدم و ب احتمال زیاد سرخ شدم!


ادامه داد: انگار یادت رفته شوهرتم!


با صدایی ک خودم ب زور میشنیدم گفتم: شوهری ک شش سال نبود؟


با این حرفو دستمو کشید و بغلم کردو گف: بهت قول دادم ک جبران کنم مگ ن؟


میخواستم حرفی بزنم ک با صدای شاردا سکوت کردم: اگ لاو ترکوندنتون تموم شد مهمونا منتظرتونن!


بعد لبخند شیطونی زد و چند بار ابروهاشو بالا انداخت و رف!


مشت ارومی ب بازوی شاهان زدم و گفتم: آبرومون رف!


شاهان: بوسیدن زنم جرمه؟ اون بیشعور فقل نداره مث گاو اومده تو! تو خجالت نکش رز خوش رنگ من!


با این حرفش قند تو دلم اب شد!

درسته ولم کرده و رفته بود ولی من تا حالا مردی مردتر از شاهان ندیده بودم!


دستای ظریفمو تو دستای مردونش قفل کرد و گف: بفرمایین ملکه من!


و ب سمت در اشاره کرد!


تو چشاش نگاه کردم و دوش ب دوش ب سمت پایین حرکت کردیم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

با داشتن تو در زندگیم دل من عاشق ترین دل در جهان :)♡

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

‏من از وقتی شناختمت
همه ترس هامو از دست دادم
جز ترس از دست دادن تو.
@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تنها خواسته من از زندگی اینه که این دوری تموم شه :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوشصت‌‌و‌چهارمغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم







شاهان متوجه نگاه خیرم شد و نزدیکم شد و دستامو گرفت و بوسه ای رو دستام کاشت!


شاهان: یکم پیش بت گفتم نبینم غمتو! بهت قول میدم ترانه خوب میشه و اون شش سالی ک نبودمو باهم جبران میکنم! تو منو ببخش بقیه چیزا حل شدنیه!


بخاطر فرصت طلب بودنش بی اختیار خندم گرفتو و مشت ارومی رو بازوش کوبیدم!


شاهان با این حرکتم چشاش برق زد و گف: این یعنی بخشش!


ب زور خندمو جمع کردم و اخم مصنوعیی رو صورتم نشوندم و گفتم: فرصت طلب!!!


شاهان: تمنا من خیلی پشیمونم! بخاطر ترانمون ببخش منو! لطفا!


ی تای ابرومو بالا انداختم و گفتم: حالا فک میکنم بهش!


نیش شاهان تا بنگوش باز شد و بوسه محکمی رو لپم کاشت!


من: پررو نشو حالا!


ی ساعتی طول کشید ک دکتر اومد و گف: اقای اشراف زاده!؟


شاهان: بله اقای دکتر؟


دکتر: ترانه کوچولو حالش خوبه این بی حالیش بخاطر حال روحیش بوده! سعی کنید از استرس بیش از حد دور نگهش دارید!


نفسی از سر اسودگی کشیدم و زیر لب خدا رو شکر گفتم!


شاهان: بریم پیش ترانه؟


من: بریم!


رفتیم پیش ترانه!


یا دیدن ما اخم کرد و روشو ازمون گرفت!


رو تخت نشستم و گفتم: ترانه‌ی قشنگ زندگیم، خوشگل مامان چرا اخم کردی.؟قهری باهام؟


ترانه: با جفتتونم قهرم!


من: چرا فداتشم؟


ترانه: من میخوام همیشه باهم باشیم ولی نمیشه! شما همش دعوا میکنین! من همیشه ب آیهان حسودیم میشه. اون مامانو باباش باهم مهربونن ولی شما مث تام و جری هستین!


شاهان: عشق بابا! تو خوب شو منو مامانتم مث مامانو بابای آیهان میشیم!!


ترانه با ذوق گف: واااقعا؟


شاهان: اره چشم قشنگم!


ترانه داد زد: هورااااا مامانی و بابایی آشتی میکنن!!!


ی لحظه از خودمو شاهان متنفر شدم!
ما چقد در حق ترانه بد کرده بودیم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تو خبر نداری ولی من
تو خیالم تا تهِ زندگیو باهات رفتم..

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#پارت‌سیصدوشصت‌‌و‌سه‌مغرورعاشق‌کش
#فصل‌دوم







ترانه بی حال رو زمین افتاده بود!
قلبم عمیق تیر کشید.
ترانه بعد تمنا مهم ترین شخص زندگیم بود!


منم پشت سر تمنا دویدم و ترانه رو از بغل تمنا گرفتمو تو آغوش کشیدم و رو ب تمنا گفتم: زنگ بزن امبولانس! تو این حال نمیشه رانندگی کرد!


تمنا با چشای اشکیش حرفمو تایید کرد و زنگ زد آمبولانس!




"تمنا" :


ترانه رو بردن ب بخش اورژانس!
شاهان هم مث من داغون بود!
تو فکر بودم ک متوجه شاهان شدم ک دستاشو دور شونم حلقه کرد و گفت: نبینم اشکاتو ک هر قطره ای ک از چشات میوفته داغونم میکنه! ترانه دختر قویی! حتما بخاطر دعوای ما تحت تاثیر قرار گرفته! خوب میشه دخترمون!


لبخند کم رنگی زدم و باشه ارومی گفتم!


بعد چند مین دکتر اومد و گف: آقای اشراف زاده ترانه خانوم حالش خوبه ولی با اجازتون میخوایم MRI از سرش برداریم!


با ترس گفتم: MRI برا چیی؟


شاهان دستمو گرفت و رو ب دکتر گف: هرچی شما صلاح بدونید آقای دکتر!

دکتر لبخند رضایت بخشی زد و دور شد
ازمون!


با ترس تو چشای شاهان خیره شدمو گفتم: ترانه خوبه؟ مطمئنی دکتر دروغ نمیگه؟ ترانه چیزیش شه من میمیرم شاهان میمیرم!


شاهان: دردت ب جونم نترس! ترانه دختره ماعه! دختر تمناس! اون عین مامانش قویه!


نفسی بیرون فرستادم و رو صندلی نشستم و منتظر دکتر موندم!


فکرم خیلی درگیر بود!
از ی طرف شاهان!
از ی طرف ترانه!

نمیدونم کجا دل کیو شکستم ک الان دارم اینجوری تاوان پس میدم!


اشکامو پاک کردم و ب سمت شاهان برگشتم و نگاهش کردم!

دوس داشتم الان بغلش بودم و کمی اروم میشدم ولی غرورم این اجازه رو بهم نمیداد!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

سلام دوستای گلم
امیدوارم حالتون خوب و لبخند رو لباتون باشه💜ی مدت نبودم چون مشکلی برام پیش اومده🥺🥀این پارتو داشته باشین تا خودم برگردم🙂❤️پی ویم هم نیاین چون کسی توش نیس تا جواب بده🙂😂مواظب خودتون باشین و خیلییییییی ممنونم از صبور بودنتون🫂💋ایشالا ک خیلی زود برمیگردم🧡💁🏼‍♀دوستون داریم

Читать полностью…
Подписаться на канал