parsedartanhayiii | Неотсортированное

Telegram-канал parsedartanhayiii - 💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

4228

سه رمان فول تنها‌چنل رسمی رمان های جذاب:👇 پرسه درتنهایی🌼بر اساس واقعیت⭐ درتمنای آغوشت🌻 مغروره عاشق کُش🍋 لف نده بی صدا کن🤫 با نویسندگیه:آیسان شه‌دوست💛 هر گونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🐣 اطلاعات: @etelaate_parse ادمین: @Mskallskqk

Подписаться на канал

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

الان برا کی میخنده یعنی؟

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#نود_و_چهار_رمان_درتمنای_آغوشت











ولی چرا ب تینا حسودیم شه هوم؟

بهراد تینا رو دوس داش؟؟

با اون قیافههههه عنیش‌ تینا رو دوس داش؟؟

جلو آینه ایستادم و ب خودم‌خیره شدم!

مگ‌من‌ خوشگل بودم؟‌

آخه مگ‌اسکل ب قیافه ربط داره!

یهو در باز شد!

الان این بهزاده یا بهراد؟؟

لبخند زد و گف: سلام‌زن داداش!

تنم‌لرزید!

من: نزدیکم‌شی داد میزنم!

بهزاد: نخوردمت! فقط اومده بودم حرف‌بزنم! بابا گف اینجایی!

من: بله!

بهزاد: اون بهراد یکی دیگ رو حامله‌کرد تو و هم ول کردو رف؟

من: حرف‌دهنتو بفهم! اون رفته سفرکاری!

بهزاد: مفتو خالی بسته! اون دیگ برنمیگرده دختر!

من: ب تو ربطی نداره! قول داده برگرده!

بهزاد: میبینم ک عاشقو معشوق شدین! البته اون ن ها تو!

من: میشه زر نزنی! در از این وره بفرما بیرون!

بهزاد: عشق‌ وجود نداره! خودتو خام‌نکن دختر! ب جا هدر دادن عمرت برو ازجوونیت حال ببر!

من: کی از تو نظر خواس!

بهزاد: ب عنوان ی دوست حرفمو قبول کن! بهرادو من خیلی خوب میشناسم!

من: من بهرادو دوس ندارم! میفهمی؟ منتظرم‌بیاد طلاق بگیرم خلاص شم از دستتون! خستم کردین!

بهزاد: عه خیلیم‌عالی!

من: تو از حسودیت اینطوری میکنی اره؟‌ نمیتونی تحمل کنی ک بهراد از تو خیلی سرتره!

بهزاد:‌ ببند دهنتو بچه! اون بهراد ب گرد پامم‌نمیرسه!

من: خیالاتی شدی آره؟

بهزاد: میبندی یا ببندم؟

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

⁰⁰ : ⁰⁰

من بعد از تو ی‌آدم دیگم
حرفامو ب آسمون میگم
کی میدونه چ روزاییو دیدم

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#نود_و_سه_رمان_درتمنای_آغوشت








اصالت: داری میترسونیم‌نیاز! اتفاقی افتاد!

با‌گریه گفتم: ن! اتفاقی واس کسی نیوفتاده!

اصالت: پ بهراد کو؟

من: رف!

اصالت: یعنی‌چی‌رف!‌کجا رف! چرا رف؟؟؟؟

من: گف‌میره فرانسه و منو ول کردو رف!

اصالت: مگ‌میشه!‌بیا بریم تو ببینم!

باهم رفتیم تو!

اصالت: برو بخواب فردا حرف میزنیم‌دخترم! منم‌زنگ‌میزنم‌بهراد! باشه؟

باشه ای رفتم و ب طرف اتاقی‌ک هدایت کرد رفتم!

مانتو فلان نداشتم!

فقط ی شال انداخته بود رو سرم!

شالو وا کردمو رو تخت نشستم!

من‌خیلی وابستش شده بودم! بهش عادت کرده بودم!

بد تر از همه!‌ داشتم‌کم‌کم دوسش‌میداشتم! و از این حس متنفر بودم!

دل ریزه چیه خدا!
چیه چیه!

ی‌حس بدی داشتم!

بدون اون ی ماه چطور‌میگذره!

من‌ک ب این ی‌ماه فک میکنم‌ی عمرو بدون اون چطور بگذرونم!؟

اصن‌من‌چمه خداااا!

چرا باید دم ب دیگه ب کسی ک زندگیو برام حروم‌ کرده فک کنم!

یعنی اینقد سادم ک ب پسری ک منو بدبخت شدم عاشق بشم؟

اصن من‌معنیع عشق و دوس داشتنو میدونم؟

میدونم؟؟ ن نمیدونم!

پاهامو بغل کردم و بهش فک‌کردم!

عنتر! خیلی عنتر بود!

من از الان دلتنگش شدم! دلم صداشو میخواس! بوسه هاشو! بغلشو ک فقط دو سه بار طمعشو چشیدم!

چشامو بستم!‌ صورتشو تجسم کردم!

خدایا! خیلی قشنگ بود! خیلی!

لبخندی ک دو سه بار دیده بودم! عالی بود!

ولی اون ب قول خودش موندگار نبود!

ن بخاطر قلبش! بخاطر بچش! بچه ای ک از تیناس!

قلبم تیر کشید!

حسودیم‌میشد ب تینا!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#نود_و_دو_رمان_درتمنای_آغوشت










(نیاز) :




حالم اصلا خوب نبود! با هر حرفی ک‌میزد دلم خون‌ میشد!

طلاقو قبول کرد؟
ب همین آسونی؟
چرا نگف ن؟ چرا نگف‌نمیتونم؟

منو تو این کوفتی ول کرد رف؟

من الان کجا رو دارم‌ برم ها!

سرمو از دستم بیرون کشیدم!

لباسامو عوض کردم و از اتاق بیرون اومدم!

پرستار: کجا میرین خانوم!

من: ب تو ربطی نداره!

ب راهم ادامه دادم!

تو این‌نصفه شب تاکسی هم‌پیدا نمیشه!

یکم‌راه افتادم و بلاخره ی تاکسی گیرم اومد!

آدرس خونه اصالت اینا رو دادم!
بهتره برم اونجا و همه چیو بگم!

بعد ۴۵ مین رسیدم و دره خونشونو زدم!

ساعت ۲ شب بود!‌ مطمئن بودم خوابن!

نگهبان درو باز کردن و دیدن من خیلی تعجب کرد و گف: بفرمایین خانوم اصالت!

خانوم اصالت؟؟ هع!

اصالت بیرون اومد با دیدن من گف: یا امام حسین!‌اتفاقی برا بهراد افتاده!؟؟؟

دیگ‌نتونستم گریمو کنترل کنمو و زدم زیر گریه!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

سلام به همه عزیزای دلم🍃💚
بچه ها یه چالش🙄🤭
توی کامنت این پیام یک تیکه از متن یه آهنگ عاشقانه یا به سلیقه خودتون که فکر میکنید به رمان میاد و می‌تونه رمان رو وصف کنه رو بنویسید لطفا💜🦄
در نهایت آهنگ ها نظر سنجی میشه شبیه ترین و زیبا ترین آهنگ به رمان به سلیقه خودتون در کانال قرار میگیره😍✨

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#نود_و_یک_رمان_درتمنای_آغوشت











نیاز: اگ‌برات مهم بودم این همه ظالم‌نبودی!

من: نباید پیش من از پسر دیگه ای حرف بزنی!

نیاز: دلیل؟؟

من: چون من دل ریزه گرفتم!

نیاز: دل ریزه چیه؟؟؟

لبخندی زد و گف: ب زودی میفهمی!

نیاز: عجب!

من: چرا همچین‌کاری با خودت کردی؟ هیچ ب من فک نکردی بعد تو چ‌ب سرم‌میاد؟

نیاز: ب سر تو؟ اونی ک باعث خودکشی من شد تو بودی یادت رف؟

من: من دخترونگیتو ازت نگرفتم ک بری خودکشی‌کنی!

نیاز: اونوخ من‌چرا هنوز با توعه لعنتی زندگی‌میکنم‌هان؟

من: میخوای بری؟ جدا شی؟

نیاز: آره!

من:‌ محکوم ب تو نیستم دیگ؟

نیاز: اره!

من: ب مامان اینا چ‌بگیم؟

نیاز: بگو نیاز خیانت کرد!

من: بلدی خیانت؟

نیاز: بسه دیگ‌چقد سوال پیچ‌میکنی منو!

من: من ی‌ماه میرم فرانسه!

ی جوری نگام کرد!

نیاز: دلیل؟

من: مسافرت کاری! ی ماه منتظرم باش!

نیاز: من چی‌میشم هان؟

من: میری‌خونه‌مامان اینا!

بغضم گرف! خدایا این نیاز همون نیاز نیس!

من‌چیکار‌کردم با این دختر!

من: نیاز ببخش منو!

و پاشدم و رفتم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#نود_رمان_درتمنای_آغوشت











همینجور زیر لب خودمو فوش میدادمو اشک میریختم!

خدایا!‌ مادرم مریض شد اشک نریختم! بابام رف عمل اشک نریختم! داداشم ول کردو و رف اشک نریختم! الان ک واس ی دختر غریبه ک فقط اسمش تو شناسناممه اشک میریزم اونو ازم نگیر!

این‌چ حسی بود!
این چ‌حسی بود خدایه من!
حتی وختی میخواستم نزدیکش بشم ی حسی‌میگف‌ باید پاک نزدیک شی! باید اونم بخواد!

درحالی ک واس هیچ‌دختر این حسو نداشتم!

خدایا نگیر ازم‌اونو!

کلافه دستی تو موهام کشیدم و ب ساعت نگا کردن! ۱۲ شب بود!

دکتر اومد بیرون!

من: حالش خوب شد دیگ آره؟؟؟

دکتر: تیک عصبی بهش وارد شده ک دس ب همچین‌ کاری زدع! خوبه ولی حتما پیش ی روانشناس ببرینش!

من: بله حتما! میتونم‌ببینمش؟

دکتر: بله!

رفتم تو اتاقش! داشت پنجره رو نگا میکرد!

با صدای پای من برگشت سمتم‌و زود نگاشو ازم گرف!

من: خوبی؟

نیاز: مهمه برات؟؟؟

بهراد: اگ مهم‌نبود ک‌نمیپرسیدم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

♡~ @parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_نه_رمان_درتمنای_آغوشت









(بهراد) :


پشت سرش بیرون اومدم!‌‌ نبود!
رفته بود!

همه‌چی تقصیر منه الاغ بود!
سوار ماشین شدم و ب راه افتادم!

من از بچگی‌تنها بودم! کسی دورو ورم نبود!

سنگ بودم!
چون میدونستم ی روز میمیرم!
من موندگار نبود!

ب خودم ظلم کردم تا عاشق نشم!
چون اگ عاشق میشدم اونی ک‌منو دوس داشت بعد من داغون میشد!

نزدیکای خونه نیاز بودم!
با تموم سرعت‌خودمو رسوندم!

در خونه باز بود!

من: نیاز؟

جوابی نیومد!

رفتم‌تو!

ی کاغذو خودکار رو زمین بود!

نامه ای‌ب بهراد!!!!

شروع کردم ب خوندنش!

صدای نفس‌ نفس میومد!

با خوندن هرکلمه از نامه ی قطره اشک از چشام‌جاری میشد!

بعد ۲۰ سال اولین بارم بود ک اشک میریختم!

رفتم‌تو اتاقش!
چون صدا از اونجا میومد!

در ب زور وا شد!

با دیدن نیاز ک از حلق آویزون شده نعره کشیدم: نهههههههههههههههههه!

زود بغلش کردم و طنابو از گردنش درآوردم!

من: نیاااااااز تورووووخدا چشاتو باز کن!

نبضش‌‌ خیلی کند میزد!

بغلش کردم و بردم گذاشتمش ماشین!

با تموم سرعت ب طرف بیمارستان روندم!

خدایا اگ چیزیش بشه من‌نمیتونم خودمو ببخشم

جلو بیمارستان ترمز زدم!

بغلش کردم و با تموم قدرتم دویدم!

من: دکتررررر! دکتتتتر نیس!؟؟؟

پرستار: چیشده!

با بغض گفتم: خودکشی کرده!

پرستار: از این طرف!

رو تخت گذاشتمش!

بردنش ی اتاق دیگ و ب من‌اجازه ورود ندادن!

اشک امونم نمزاش!

لعنت ب من! لععععنت ب منه کثافت!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

دلم میخواد بشینم واسه این حجم از بی پناهیم زار بزنم فقد

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_هفت_رمان_درتمنای_آغوشت











انگار کَر شده بود!

از ترس‌میلرزیدم! ن خدایا! ن خدا ننننن!

بعد ۲۰‌مین وارد شهر کرج شد!

دیگ دادو بیداد نکردم! فقط نگاش میکردم!

جلو ی خونه نسبتا بزرگ وایساد و باز کشون کشون برد تو!

فاتحمو خوندم!

ی اتاق خواب بزرگ!

منو رو تخت پرت کرد!

بهراد: در بیار!

من: نمیتونی اینقد بدجنس باشی!

بهراد: گفتم دربیار!

من: این کارو با من کنی‌مطمئن باش تا آخر عمرم‌نمیبخشمت!

بهراد: برام مهم نیست!

بی اختیار ی اشک لجباز از گوشه چشمم‌سر خورد!

من: حالم ازت بهم میخوره لعنتی!

بهراد خنده کثیفی کرد و گف: همینطور!

روم‌خیمه زد! محکم چشامو بستم تا نبینمش!

زبونشو دور گردنم کشید!

باز باز باز باز از خودم متنفر شدم!

چشامو باز بستم!

دکمه های مانتو پاره کرد و درآورد!

من: نکنننن عوضییییی ننننن!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

من داشتم بهش وابسته میشدم
ولی اون فقط حوصلش سر رفته بود!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

با تیغ گیتار میزد!
روی رگ هایش

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

کاش به جا دل ، گلو تنگ میشد هوا نمی رسید و خلاص :)

@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

یاده خنده هاش میوفتم گریم میگیره

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

وقتی داشت میرفت گفت ایشالا خوشبخت شی.
نمیدونست با رفتنش داره بدبختم میکنه؛

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

پ‌ چیشدی تویی که میخاستی‌ همدم بشی؟

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

دیگ بهونه هام واسه پیعم دادن به تو تموم شدن..فک کنم توعم تموم شدی.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

-احساس ميکردم اگر؛
اوضاع همین‌طوری بماند دق مي‌کنم!
اوضاع همان‌طور ماند و دق نکردم!!!
همه ی ما اینگونه‌ایم.
لحظه‌های گندی داریم که
تا مرز سکته پیش ميرویم اما ميگذرد!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

وقتی برگردی بهترین توجیحی که میتونی واسه نبودنت بکنی مرگته ، بقیه رو من قبول نمیکنم؛

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

فراموشش ميكنم مثل اخرين لبخندم.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

دنیایه بعد از تو مرا از پا درآورده ببین :)
از تو برای قلب‌من دیوانگی مانده همین :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

حرفایع ناگفته :
"برگرد"

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

[از اتاق میام بیرون و روبه روش وامیستم؛
با ناراحتی میپرسم : خوب شدم ؟
بی حرف زل میزنه بهم، مثلِ همیشه از نگاهش هیچی رو نمیشه خوند!
بعدِ چند دقیقه با حرص میگه : تو رو باید کُشت!
با تعجب میگم : چرا!؟ انقدر زشت شدم؟ :(
میخنده و میگه : دلم میخواد بُکُشمت، بعد خُشکِت کنم و بذارمِت گوشه‌ی اتاقم؛ دلم نمیخواد هیچکی ببیندِت، دلم میخواد فقط مالِ من باشی، صُبح تا شب بشینم جلوت فقط نگات کنم...
تو رو باید کُشت...!🤭♥️]

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_هشت_رمان_درتمنای_آغوشت








چیزی نگفتو دستشو ب دور گردنم کشید!

بلندم کرد و یکی کوبید تو دهنم!

شوری خون رو تو دهنم‌ حس‌میکردم!

چیزی‌نگفتم! حتی‌ بغض هم نکردم!
حتی دلیل زدنشم‌نپرسیدم!

کل نفرتمو تو چشام ریختم و از خونه زدم‌بیرون!

ی تاکسی گرفتم و آدرس خونمو زدم!

از کرج و بهراد متنفرم از این‌لحظه!

همین ک رسیدم ی کاغذ برداشتم و شروع کردم ب نوشتن‌برا بهراد!

نامه:

من داشتم بهت وابسته میشدم!
داشتم‌ کم کم بهت علاقه مند میشدم!
دوس داشتم‌کشفت کنم و بعد ذره ذره تو وجودت آب بشم!
من میخواستم بهت عادت کردم!
وختی میبوسی همراهیت کنم!
ولی تو با اسرار ازم دور میشدیو دور میشدی!

من‌میخواستم ب باهم بودن عادت کنیم!
ولی بهراد تو راهش‌و بلد نبودی!
بابا شدنت‌ هم‌مبارک!
باهاش ازدواج کنا!
دوسش داشته باش!
همون قدر ک از من متنفر بودی!
من دارم میرم! ی جا دور! ولی دیگ خدا میدونه کجا!
آره! خدا میدونه کجا!
خلاصه کنم!

با اینکه میدونم نمیای! ولی بازم نوشتم!

اینو بدون! ازت متنفرم! تو خوب بلد بودی محبتو ب تنفر تبدیل کنی!
آفرین مرد! آفرین!


تموم کردمو رفتم طنابو از در آویزون کردم!

رفتم‌حموم و بعد ی دوش اومدم تاب بازی از حلق!

تاب بازی مث مرگ!

رو چهار پایه وایسادم ک طناب رو دور گردنم آویزون کردم و تاب تاب عباسی...!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

یه بارم وسط دعوا خواستم ادای آدمای قوی رو در بیارم بهش بگم بدون اونم میتونم زندگی کنم
گفتم از پیشت میرم،حالا ببین،میرم دیگ هیچوقتم برنمیگردم.
یهو واسش عکس فرستادم
با اینکه حالم خراب بود ولی تو عکس حسابی براش خندیده بودم،خنده ها،از اون خنده هایی ک پشتش کلی غم هست ولی کسی جز خودت از اون غما با خبر نیست.بگذریم.
عکسو ک دید مث شد این بچه کوچیکا ک مامانشون باهاشون قهر میکنه بغض میکنن.
گفت میشه نری ؟
بازم بگذریم
دیدی نرفتم ؟ ن اون روز رفتم
ن روزای بعدش..گفتم میمونم پیر میشیم بیخ ریش هم..میشیم عصای دست هم..گفتم عنقد میمونم تا یه خونه نقلی بخریم بریم سره زندگیمون.
گفتم عنقد میمونم تا توی سن ۵۰ سالگی وقتی بازنشست شدی اول صبا بری برام نون سنگک بخری.
گفتم عنقد میمونم تا پیر بشیم شبا دندون مصنوعیامونو باهم بندازیم تو لیوان.
ولی بی مرفت خندمو تو عکس دیدی
گفتی بذا خنده هاشم ازش بگیرم بعد بره
نه ؟
الان روبه راهی ؟ همه چی رواله ؟ کسی واست من شد ؟ کسی تونست قده من بخوادت ؟
خندهامو ک گرفتی
لااقل خودت بخند نذار حالم بدتر از این بشه.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_شش_رمان_درتمنای_آغوشت











من: جواب نمیدی؟

بهراد: چیزی‌ک‌ جوابشو نمیدونم رو جواب نمیدم!

من: عاها!

بهراد: تو چیه منی؟

من: واقعا نمیدونم!

ب تهران نگاه کردم! انگار زیر پاهام بود!

کلا نورانی و چراغ بارون! نسبتا هم سرد بود!

نگاهی ب بهراد انداختم! اونم داش منو نگاه میکرد!

بهراد: اگ اون شب اتفاق نمیوفتاد الان اینجا نبودیم! پیش هم‌نبودیم! ولی نیاز! من اون شب کاری باهات نکردم! و اینو ی روز ثابت میکنم!

من: اگ کاری نکردی پ‌چرا من باهات ازدواج کردم ها؟

بهراد: نمیدونم! ولی ی روز باهات س*ک*س میکنم‌تا بفهمی کاری باهات‌نکرده بودم!

من: اولا ادبتو رعایت کن دوما هیچ‌وخ این اتفاق نمیوفته‌اینو تو گوشات فرو کن!

بهراد: خودت با پای خودت میای!

من: خیلی مغرور و از خود راضی هستی! و البته بین اون همه پسر چرا با تو آخه!

یهو دستمو محکم‌گرفت و گف: تو جرعت داری فقط ۵ دیقع زیر خواب یکی‌شو ببین روزگارتو چجوری سیاه میکنم!

من: وختی تو هیچ چیه من نیستی‌چرا ازت بترسم؟

بهراد کلافه دستی تو موهاش‌کشید و گف: ن اینجوری نمیشه خودم باید کار‌نصفه ام رو تموم‌کنم!

دستمو گرفت و کشون کشون ب ماشین برد!

همه داشتن ب ما نگا‌میکردن!

سوار ماشین شد و ب طرف جاده روند!

من: کجا میری؟

جواب نداد!

من: تو حق نداری ب من‌نزدیک شی ماشینو نگه دار!

بازم حرفی‌نزد!

محکم‌ جیغ کشیدم: ولمممممم‌کنننن حالم ازت ب هممممم‌میخوره! نگههههههه دار!

بغض داشت خفم میکرد!
ن خدا نمیخوام دوباره اون شب تکرار بشه! ن!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

00:00

خدایا هم میدونی...‌هم‌میتونی

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_پنج_رمان_درتمنای_آغوشت









بعد اینکه یکم تی وی دید زدم رفتم آشپز خونه و رو کابینت‌نشستم و با ی لبخند تحقیر آمیز ب تینا چشم‌دوختم!

ازش‌متنفر بودم! با فکر اینکه با بهراد رابطه داشته دیوونه میشدم!

داشت فسنجون درست میکرد!

تینا: من‌حاملم نباید این همه کار‌کنم!

من: برام‌مهم‌نیس! و البته تازه ی ماهته بایدم کار کنی!

تینا: ازت متنفرم!

سرمو جلو آوردم و گفتم: حسامون متقابله عشقم!

چپ‌چپ‌نگام‌کردو ب آشپزیش ادامه داد!

بهراد با دیدن من درحال تماشایه تینا لبخندی زد و سرشو تکون داد!

من: بهراد بیا اینجا!

ی ابرو بالا انداخت و اومد طرفم!

دستشو گرفتمو بیشتر ب خودم‌نزدیکش کردم!

تینا هم‌داش ور و ور نگامون میکردم!

پاهامو دور کمرش حلقه کرد و دستامو دور گردنش!

بهراد هم خیلی تعجب کرده بود!

گونشو‌ بوسیدم و گفتم: فردا بریم خونه مامان اینا؟

بهراد: اونا ک هنوز مسافرتن!

من: باشع عشقم‌ هروخ برگشتن‌میریم! ولی من حوصلم‌سر رفتع نمیشه بریم بیرون؟؟ توروخدااااااااااااا!

بهراد نگاهی ب تینا انداخت و گف: برو بپوش بیا! تا شام آماده شه میریم میایم!

بدو رفتم و تیپ‌زدم و اومدم پایین! بهراد هم آماده بود!

سوار ماشین شدیم!

من: کجا میریم؟

بهراد: بام تهران!

ذوق مرگ‌شدم! آخه تاحالا نرفته بودم اونجا!

کل راه تو سکوت‌گذشت و بلاخره رسیدیم!

با ۳۰‌سانت فاصله از هم راه میرفتیم!

یاد مامانم افتاد ک میگف: (دخترم بزرگ ک‌شدی ی بار با عشق زندگیت‌برو بام تهران)

منم‌همیشه میپرسیدم اخه چرا! ولی اون جوابمو نمیداد و میگف: ( وختی بری میفهمی)

مامان! من الان بزرگ شدم و با....!
با کی اومدم؟

من: بهراد تو چیه منی؟

نگام‌کرد!‌ فقط نگاه!

Читать полностью…
Подписаться на канал