سه رمان فول تنهاچنل رسمی رمان های جذاب:👇 پرسه درتنهایی🌼بر اساس واقعیت⭐ درتمنای آغوشت🌻 مغروره عاشق کُش🍋 لف نده بی صدا کن🤫 با نویسندگیه:آیسان شهدوست💛 هر گونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🐣 اطلاعات: @etelaate_parse ادمین: @Mskallskqk
بیا برات بشمرم که
چند بار به مو رسید و پاره هم شد
ولی من چون تنها بودم
مجبور بودم بلند شم و گره بزنم.
#پارتچهارصدونودونهمغرورعاشقکش
#فصلدوم
نمیدونستم چی بگم!
دستامو بوسید و گفت: به خودت فشار نیار متوجه حالت هستم، فقط بشین یکم فکر کن که چرا با من بدی؟ مگ منم بچمو مثل تو از دست ندادم؟ فقط فکر کن!
بلند شد و بوسه دیگه ای رو موهام کاشت و از اتاق رفت بیرون!
به فکر فرو رفتم!
"شاهان" :
از اتاق اومدم بیرون و زنگ زدم به احمد!
بعد دو بوق صداش تو گوشم پیچید: جانم ارباب؟
من: چیشد؟ خبری از افسون و رسول نشد؟
احمد: یه سر نخ پیدا کردیم ارباب! تا آخر این هفته پیداشون میکنم! قول میدم!
من: باشه! زنده میخوامشون فهمیدی؟
احمد: چشم!
گوشیو قطع کردم و به سمت اتاق کارم رفتم!
سرمو تو دستام گرفتم!
خیلی درد میکرد! اصلا نمیفهمیدم ! چرا باید اینجوری میشد؟ تمنا حق نداشت با من سرد بشه!
تو افکارم خودم غرق بودم ک چند تقه به در خورد و بعدش ترانه وارد اتاق شد!
لبخند کم جونی زدم و دستامو ب سمتش باز کردم!
دوان دوان اومد و خودشو انداخت تو بغلم!
ترانه: بابایی کیک موند آخه!
من: دورت بگردم! بیا بریم بخوریم!
ترانه: پس مامان تمنا چی؟ اون نمیخوره؟
من: نمیدونم! بریم از خودش بپرسیم؟
ترانه: بریمممم!
بغلش کردم و رفتیم ب اتاق ما!
تمنا رو تخت دراز کشیده بود که با دیدن ما نیم خیز شد!
ترانه: مامانی میشه کیک بخوریم باهم؟
تمنا: آره گلم!
ترانه: میای پایین؟
قبل ترانه من گفتم: نظرت چیه کیکو بیاریم بالا ترانه خانوم؟؟
ترانه: باااااشه! من برم بیارممم؟
من: نیوفته زمین؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت: ببین بابا شاهان، بار آخرت باشه منو دست کم بگیری ها باشه؟
خندیدم و گفتم: باشه برو بیار!
بدو بدو رفت!
نگاهی ب تمنا انداختم! اونم نگاهش رو من بود!
رفتم کنارش رو تخت نشستم! نه اون حرفی زد و نه من!
یه پنج مین دیگ ترانه با قدم های کوچولو درحالی ک کیک تو دستش بود اومد اتاق!
ابرو هاشو بالا انداخت و درحالی ک داشت جلو میومد گفت: دیدی بابا شاهااان؟ دیدی....
یهو پاش گیر کرد و با کیک خورد زمین و سرش رفت تو کیک!
چند ثانیه مبهم نگاهش کردم و یهو منو تمنا همزمان زدیم زیر خنده!
ترانه سرشو از کیک بیرون آورد و شروع کرد ب گریه کردن!
𝒔𝒆𝒏𝒊𝒏 𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓𝒊𝒏 𝒎𝒖𝒄𝒊𝒛𝒆 :)
@parsedartanhayiii
پرسیدم: رها کردن سخت بود؟
گفت: نه به اندازهی نگه داشتن
چیزی که واقعی نبود.
آخرشم این کتاب ها
هستن که نجاتمون میدن،
نه آدما.
وقتی از میان «درد» رشد نکنی؛
درد «رشد» خواهد کرد.
منبع ترانه های عاشقان شعر
『 @mahortarane 』🥂♥️
دوبیتی های شاعران معاصر
『 @mahortarane 』🌱💚
•𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳•
𔓘 ⃟🍷 شروعی جدید ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 عشقِ من ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 دکتر سلامت ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 تڪسـت عاشــقانہ ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 کردی شاد ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 تکخطی ادبی ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 پروفایل دخترونه ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 عاشق تنها ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 تـکـخـطـی 𝗠𝗢𝗢𝗗؛ ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 کلیپهای عاشقانه ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 سینما هاول ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 ضربان قلبمی ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 ڪلیـپہاے عاشـقانہ ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 فاز سنگین ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 شعر بنوشیم ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 دنیای کیدرما ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 دلتنگتم عشقم ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 موزیک جدید ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 تکست ، کپشن ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 غمگین 𝐌𝐎𝐎𝐃؛ ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 سلطان قلبمی ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 ؛؏ـٰاشقتم خُـداییم ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 عشـق 𝙇𝙊𝙑𝙀؛ ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 بیو موود ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 ایران موزیک ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 قلبم برات ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 دردلام | بیکلام↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 درسی انگیزشی↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 عاشق دلباخته ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 امام زمان ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 رقص دنس↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 آموزش نقاشی↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 ژست دخترونه ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 هدفون بذار ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 فقط دلشکسته ها ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 ابزار ادیت ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 شعر غزل ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 هدف من ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 راک و متال ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 کلیپ و موزیک ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 طنز اینستاگرام ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 کپشن | استوری ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 ؛My love؛ ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 ڪلیـپ خــندهـ ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 ترفند دخترونه ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 داستان چشۜ࣫مۘاٰنۨتٙ࣫ ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 حرفای دلت ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 تولدت مبارک ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 دلنـوشـتہ/اسـتورے ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 تکست سنگین ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍷 رُمــآنِ اَربآبی ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
𔓘 ⃟🍰 میکاپ مجلسی ↝ 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍˓
•𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳•
اینجوری برای رلت دلبری کن:) ♥️
↝ @Mylove_to
•𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳𓄳•
مثلا برم کنسرتش و داد بزنم:
صدباربهتگفتمنرو
هربارصدامونشنیدی
اینبارنگاهکنتوچشام
اینبارخودتمترسیدی:)
_🫀🫂
#پارتچهارصدمغرورعاشقکش
#فصلدوم
نمیتونستم ادراک کنم!
دست افسون رو گرفتم و بلندش کردم!
نشست رو مبل و دستاشو رو صورتش گذاشت!
من: من میخوام برم! اگه قراره حالت بد بشه بمونم؟
هیچی نگف!
عصبی دستی به صورتم کشیدم و گفتم: با توام!
دستاشو از صورتش برداشت و با چشایی ک کاسه خون شده بودن بهم خیره شد!
من: حالت بد نمیشه؟
افسون: واست مهمه حالم بد بشه یا ن؟
من: نمیخوام بمیری خونت بیوفته گردنم!
افسون: اون همه آدم کشتی منم روشون!
من: تو از کجا میدونی من آدم کشتم یا ن؟
افسون: سخت نگیر شاهان! یه شهر ممنوعه داشته باشی کارت قاچاق باشه و تاحالا آدم نکشته باشی؟ نخندون منو!
من: اینجوری که زبون درازی میکنی معلومه حالت هم خوبه! پس خدافظ!
هرچقد صدام زد گوش ندادم و از خونه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم!
چطوری قرار بود تمنا رو قانع کنم!
راه افتادم!
نمیخواستم تمنام رو از دست بدم! من بهش خیانت نکرده بودم!
هیچ وقت هم نمیکنم!
من دیوونه وار عاشقش بودم و جونم براش درمیرفت!
درسته منم اشتباهات زیادی داشتم!
پشتشو خالی کرده بودم!
شش سال تنهاش گذاشته بودم!
ولی من همچنان دیوونه وار عاشقش بودم!
نباید میزاشتم دیگ جدا بشیم ازهم!
کلی با خودم کلنجار رفتم!
اصن نمیدونم کی رسیده بودم عمارت!
پیاده شدم و رفتم داخل!
انگار همه خواب بودن!
رفتم اتاقمون! تمنا رو تخت نشسته بود و زانو هاشو بغل کرده بود!
متوجه حضور من بود ولی عکسالعملی نشون نمیداد!
رفتم و با فاصله ازش نشستم!
نگاهم نمیکرد!
احساس میکردم داره گریه میکنه!
جرات لب باز کردن نداشتم!
باورش سخته ولی میترسیدم!
خیلی میترسیدم چیزی بگم و اون دم از جدایی بزنه!
فکر اینک تمنا تو زندگیم نباشه مرگبار بود!
پیشنهاد:بیخیال گذشته شو برو
جلوش رو بگیر بغلش کن و بگو مثل تو نشد برام هیشکی! برگرد از نو بسازیم!
#پارتسیصدونودونهمغرورعاشقکش
#فصلدوم
دستمو گرفت و کشون کشون برد سوار ماشینم کرد!
مثل وحشیا ماشینو میروند!
خیلی سریع منو رسوند خونه و گاز ماشینو گرفت و رفت..!
"شاهان":
داشتم دیوونه میشدم! این عکس مال چهارسال پیش بود ک تو یه پارتی گرفته شده بود! برای اینکه دوباره بتونم برگردم موکحم مجبور بودم با دختر یکی از باندها صمیمی بشم که بفهمم اون عکاس سگ کی بود!
حالا بماند که همچین موفق هم نبودم!
اون عکس، عکسی بود که اون دختر کثافت تو بغلم نشسته بود! نمیدونم این عکسو کی انداخته بود! ولی هرکی بود قصدش شکستن من و تمنا بود!
مخم داشت سوت میکشید!
نمیدونستم چیکار کنم چه غلطی بکنم!
بعد چند مین مقابل در خونه افسون بودم!
پیاده شدم و محکم در خونه رو کوبیدم!
یکم گذشت و درو باز کرد و با دیدن من تعجب کرد و گفت: شاهان؟
دستشو گرفتم و کشیدمش داخل و درو محکم کوبیدم!
عکسو انداختم جلوش و گفتم: این کاره توعه عوضی؟
افسون با حیرت خم شد و عکسو برداشت و گفت: نمیفهمم! منظورت چیه؟
با اخم نگاهش کردم و گفتم: این عکسو تو رسوندی دست تمنا ارهههه؟ چون آخرین بار دست توعه کثافت بود!
چشاشو باز کرد و گف: چیییی؟ تمنا این عکسو دید؟
من: جواب سوالمو با سوال نده!
یهو چشاش بارونی شد و گفت: آره درسته آخرین بار دست من بود این عکس ولی مگه تو ازم نگرفتی؟ کلی حرف بارم کردی! اگه من قصدم صدمه به تو و رابطه تو با تمنا بود همون روز ک پیدا کردم میبردم میدادم دست تمنا! شاهان درسته من بهت یه جورایی علاقه مند شدم و میدونم خودت خوب از این علاقه خبر داری ولی من اونقدر عوضی نیستم ک مامان و بابای ی دختر کوچولو رو از هم جدا کنم!
حرفاش ک تموم شد هق هق کرد و روی زمین نشست!
یه لحظه یاد مریضیش افتادم!
من: هی! حالت خوبه؟ مثل اون دفعه نشی!
با گریه سرشو تکون داد و گف: برو شاهان برو بیرون!
داشتم کلافه میشدم! حرفاش منطقی بود! اگ کار افسون بود همون روز اول میبرد میداد دست تمنا!
نکنه کار رامین باشه؟
ولی رامین این عکسو از کجا آورده بود؟
یکیو دارم که فقط مال منه
میخواد با من بمیره :)
@parsedartanhayiii
اگه تسلیم بشید ینی واقعا نمی خواستید.
Читать полностью…#پارتسیصدونودوهشتمغرورعاشقکش
#فصلدوم
ساعتها مثل برق و باد گذشت!
مقابل آینه ایستادم و ب خودم خیره شدم!
زیبا شده بودم! ولی این زیبایی ارزشی نداشت!
چند تقه ب در زده شد و شاهان اومد داخل و با دیدنم لبخند کمرنگی زد و گف: مثل همیشه زیبا و چشمگیر!
عین خودش ی لبخند کم جون زدم!
اومد نزدیکم و دستاشو دور کمرم حلقه کرد!
نمیخواستم دور شم! میخواستم تو همین بغل جون بدم و بمیرم!
تو چشاش زل زدم!
اونم همینطور!
شاهان: من این چشم ها رو میشناسم! چشات داره داد میزنه تو دلت غوغاست! چیشده تمنا؟ بهم بگو!
چقد راحت میتونست از چشام حرفامو بفهمه! چقد خوب منو بلد بود!
نگاهمو ازش گرفتم و سرمو رو سینش گذاشتم و درحالی ک تلاش میکردم اشک نریزم گفتم: هیچی نشده!
دستشو نوازش وار رو موهاش کشید و گف: بریم عزیزم؟
من: اوهوم بریم!
از خونه زدیم بیرون و بعد چن مین به مقصد رسیدیم!
دستای همو گرفتیم و وارد رستوران شدیم! دوس داشتم ببینم وقتی بیرون میومدیم هم دستای همو میگرفتیم؟
اصلا دلم نمیخواست ازش جدا بشم ولی...!
شام رو بدون هیچ حرفی خوردیم!
نه اون حرفی میزد!
نه من جرات لب باز کردن داشتم!
شاهان یکم از شرابش خورد و بعد پرسید: خب اگه غذات تموم شد بگو قضیه چیه؟
ضربان قلبم ب گوش میرسید!
داشتم میمردم!
درحالی ک دستام میلرزید عکسو از کیفم درآوردم و پرت کردم سمتش و با غم نگاهش کردم!
عکسو گرف دستش و با اخم وحشتناک نگاهش کرد!
من: چرا؟ چراااااا شاهااااااااان چراااا؟
دستشو مشت کرد و محکم کوبید رو میز و با صدای بلند گف: از کجااا پیدا کردی این بی صاحابو؟
من: داری دست پیش میگیری پس نیوفتی؟ اره؟ به تو چه از کجا آوردم! من الان توضیح میخوام!
شاهان عکسو تو دستش مچاله کرد و انگشت اشارش رو بالا آورد و گف: ازت یکبار میپرسم! این عکسو از کجا آوردی؟
صداش خیلی وحشتناک بود!
با صدایی ک از ته چاه میومد گفتم: اتاق ترانه!
پاشد و اومد مچ دستمو گرفت و کشید و گفت: الان میبرمت خونه! میرم ی جایی کارمو حل میکنم و میام و باهم حرف میزنیم!.
با حرص دستمو از حصار دستش بیرون آوردم و گفتم: نمیام! میخوای بری بهونه جور کنی اره؟
داد زد: تمنااااااااا!
چهارستون بدنم لرزید!
خفه خون گرفتم!
نمیتونستم حرف بزنم! مقابل شاهان خیلی ضعیف بودم!
منی که شش سال عین خود شاهان شده بودم الان مقابل خودش لال بودم!
𝒔𝒆𝒏𝒊𝒏 𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓𝒊𝒏 𝒎𝒖𝒄𝒊𝒛𝒆 :)
@parsedartanhayiii
من اینجوریام که به یه نخ فکر میکنم،
تبدیلش میکنم به طناب کلفت،
وصلش میکنم به یه لنگر،
پرتش میکنم داخل اقیانوس،
و بله. غرق میشم.
سلام قشنگای من امیدوارم حال دلتون خوب باشه، از فردا پارت گذاری طبق روال قبلی شروع میشه🍓دوستون دارم🥑🌿
Читать полностью…𝒉𝒂𝒚𝒂𝒕𝒊𝒎𝒊𝒏 𝒂𝒏𝒍𝒂𝒎𝒊 𝒔𝒆𝒏𝒔𝒊𝒏 :)
@parsedartanhayiii
𝑺𝒆𝒏𝒊 𝒐𝒌𝒂𝒅𝒂𝒓 ç𝒐𝒌 𝒔𝒆𝒗𝒊𝒚𝒐𝒓𝒖𝒎 𝒌𝒊 :)
@parsedartanhayiii
𝒊𝒚𝒊𝒌𝒊 𝒔𝒆𝒏 𝒔𝒆𝒗𝒈𝒊𝒍𝒊𝒎 :)
@parsedartanhayiii
بذار همه بگن اشتباهه من که بها نمیدم!
من فقط طُ رو میبینم نمیشنوم چی میگن.
@parsedartanhayiii
تا دیر نشده برو دستاشو بگیر و محکم بغلش کن بگو: برایم کسی همانند
تو
نشد!
من فک میکردم ی دعوای دیگس، ولی آخریش بود :)
Читать полностью…همچی سر جاش قشنگه
مثل بودن تو کنار من.
دوست دارم یادت نره
خیلی دلم تنگه برات
دارو ندارمو بگیر
مال خودت مال چشات :)
اینجایخالیتتودلمباخودتمپرنمیشه:)
_🥺🫂