فایلهای صوتی، تصاویر و کلیپهای مربوط به موسیقی، موزیک، هنر، اشعار، متنهای زیبا و ... https://t.me/+lrfproPHb7E4Y2Rk @Navazesh_e_rooh
.
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن
هنوز آن بلنددور
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیدهای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
هوشنگ_ابتهاج
°•...
عمر خوش باشد ولی با یار همدم خوشتر است
یک دمی با همدمی از ملک عالم خوشتر است
درد دل داریم و درد دل دوای درد ماست
گرچه دل ریشیم زخم او ز مرهم خوشتر است
مجلس عشقست و رندان مست و ساقی در حضور
اینچنین خوش مجلسی از صحبت جم خوشتر است
یک دمی با همدمی و گوشهٔ میخانهای
از حیات جاودان میدان که آن دم خوشتر است
جان و جانان هر دو سرمستند و با هم روبرو
جمع این یاران اگر باشند باهم خوشتر است
نور چشم ماست او بنشسته خوش بر جای خود
خلوت و جای خوشی با یار محرم خوشتر است
نعمتالله سرخوش است از ذوق میگوید سخن
هرچه گوید خوش بود والله اعلم خوشتر
#شاه_نعمتالله_ولی
در تصانیف حکما آرودهاند که کژدم را ولادت معهود نیست چنان که دیگر حیوانان را، بل احشای مادر را بخورند و شکمش را بدرند و راه صحرا گیرند و آن پوستها که در خانه کژدم بینند اثر آن است. باری این نکته پیش بزرگی همیگفتم، گفت دل من بر صدق این سخن گواهی میدهد و جز چنین نتوان بودن در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کردهاند لاجرم در بزرگی چنین مقبلند و محبوب
پسری را پدر وصیت کرد
کای جوانبخت یاد گیر این پند
هرکه با اهل خود وفا نکند
نشود دوستروی و دولتمند
#سعدی_گلستان
.
به مامانم گفـتم:
یادش بهخیر چقدر بچگیامون منو میزدی
شتـررررق!! زد تو گوشـم
گفت: دروغگوی ذلیلمرده من کی روتون دست بلند کردم؟😑😂😂
لقب «بلبل شاه تهماسب» گرفته بود. بعدها دومین شهردار زن ایران شد. زمانی که شهردار بود، در مسابقات دوچرخهسواری «دور البرز» به عنوان تنها زن شرکت کننده حاضر شد «دبیره اعظم حسنا» از کودکی دختری خوشزبان و در مدرسه مورد توجه معلمان بود. این خوش سر و زبانی به حدی بود که در بیشتر مراسم و مناسبتها از او دعوت میکردند تا برنامهگردانی کند.
در سفر «رضاشاه » به مازندران، زمانی که کلاس دوم بود، در بابلسر با لباس توری به استقبال شاه رفت و به او خیرمقدم گفت. وقتی شاه گل را از دبیره گرفت، گفت: «ببینم! این بلبل شاه تهماسب که میگویند، تو هستی که هر جا ما میرویم، دنبال ما میآیی؟»
این جمله شاه باعث خنده همه شد و به او لقب بلبل شاه تهماسب را دادند.
« دبیره اعظم حسنا » تا کلاس سوم در شاهی درس خواند اما سوم دبستان به بعد هر روز فاصله ۹ کیلومتری بین ساری و شاهی را که ۹ کیلومتر بود، به تنهایی میپیمود؛ راهی که بین گل و لای بود و ناامن و خطرناک. اما برای او درس خواندن مهم بود. این راه باعث زخم شدن پا و حساسیت در بدن دختر شد و در نهایت مادرش که خود زنی پیشرو بود، موتوری برای دخترش خرید.
« دبیره » شاید اولین دختری بود که بیتوجه به نگاه مردم شهر، با موتور هر روز این مسیر را تا مدرسه میرفت. او تا سالهایی طولانی موتورسواری و دوچرخهسواری میکرد و حتی زمانی که شهردار بود، در مسابقات دوچرخهسواری «دور البرز» به عنوان تنها زن شرکت کننده حاضر شد.
« دبیره اعظم » ۳۰ ساله و کارمند بهداری بود که انجمن شهر بابلسر او را به عنوان شهردار انتخاب کرد؛ اتفاقی که در سراسر کشور سر و صدا راه انداخت که زنی جوان، خوشصحبت، خوش لباس و زیبا به عنوان شهردار یک شهر ساحلی انتخاب شده است.
این اتفاق باعث شد تا بعد از او انجمن شهر ورامین هم «هما پورمحسن» را به عنوان شهردار این شهر انتخاب کند.
وقت ناهار
ناهارخوردین ؟
بفرمایید😋
«آدم ها همه می پندارند که زنده اند،
برای آنها تنها نشانهی حیات،
بخار گرمِ نفس هایشان است.
کسی از کسی نمی پرسد:
آهای فلانی؛ از خانهی دلت چه خبر...؟
گرم است؟
چراغش نوری دارد هنوز...؟»
احمد_شاملو
.
هنوز عشق تو امید بخش جان منست
چه شکر گویمت ای هستی یگانهی عشق
#هوشنگ_ابتهاج
.
ناله را هر چند میخواهم که پنهان برکشم
سینه میگوید که من تنگ آمدم «فریاد کن»
امیرخسرو دهلوی
.
خوش بسوزم همچو عود
و نیست گردم همچو دود
خوشتر از سوزش چه باشد
چون تو دلسوزی کنی
#مولانا
.
خدا کند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابانها
به شانهی هم بزنند
رئیسجمهورها و گداها
مرزها مست شوند
و محمّد علی بعد از 17 سال مادرش را ببیند
و آمنه بعد از 17 سال، كودكش را لمس كند .
خدا كند انگورها برسند
آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد
هندوكش دخترانش را آزاد كند .
برای لحظهای
تفنگها یادشان برود دریدن را
كاردها یادشان برود
بریدن را
قلمها آتش را
آتشبس بنویسند .
خدا كند كوهها به هم برسند
دریا چنگ بزند به آسمان
ماهش را بدزدد
به میخانه شوند پلنگها با آهوها .
خدا كند مستی به اشیاء سرایت كند
پنجرهها
دیوارها را بشكنند
و
تو
همچنانكه یارت را تنگ میبوسی
مرا نیز به یاد بیاوری .
محبوب من
محبوب دور افتادهی من
با من بزن پیالهای دیگر
به سلامتی باغهای معلق انگور
الیاس علوی
.
«ستارهی کوچکی در کلمهای بگذار
و به آسمانم روانه کن
بسیار تاریکم.»
- منوچهر آتشی
نسیم صبح سلامم به دلستان برسان
پیام بلبل عاشق به گلستان برسان
به همرهیت روان را روانه خواهم کرد
روانه کرد به جانان روان روان برسان
سلمان ساوجی
.
وقتی نور، نورِ واقعی،
نوری که نقاشان از به ترسیم کشیدنش عاجزند،
هر روز صبح از شکافِ کرکره های چوبی به درون می خزد،
دیوارِ بالای تختخوابم راه راه میشود.
این نور به من میگوید: "پنجره را به سرعت باز کن، هدیهای شگرف برایت آوردهام"
و هدیهی شگرف چیزی جز یک روز تازه نیست.
روزی متفاوت با تمام روزهای دیگر . . .
#كريستين_بوبن
.
داستان کوتاه
مرگ کارمند
نوشته: آنتوان چخوف
ترجمه: آزاد و ساده
یک شب خوب و خوش، ایوان دیمیتریچ چیروکوف، کارمند جزء اداره، در ردیف دوم تئاتر نشسته بود و با خوشحالی به اپرا نگاه میکرد. ناگهان عطسهاش گرفت. عطسهی ناگهانیای کرد و… ناخواسته، قطرههایی از عطسهاش روی گردن مردی که جلویش نشسته بود پاشید. آن مرد یک ژنرال محترم بود.
چیروکوف با وحشت خم شد و در گوش ژنرال گفت:
ـ ببخشید قربان! تصادفی بود… منظور بدی نداشتم!
ژنرال با بیحوصلگی گفت:
ـ اشکالی ندارد، اشکالی ندارد…
اما چیروکوف هنوز نگران بود. فکر کرد شاید ژنرال ناراحت شده و فقط از ادب چیزی نگفته. برای همین چند لحظه بعد دوباره در گوش ژنرال گفت:
ـ واقعاً معذرت میخواهم… فقط عطسه بود… عمدی نبود.
ژنرال با اخم گفت:
ـ باشد دیگر! گفتم که، تمامش کنید!
چیروکوف با ناراحتی شب را به پایان رساند. صبح روز بعد، تصمیم گرفت به ادارهی ژنرال برود و حضوری از او عذرخواهی کند.
وقتی وارد شد، گفت:
ـ قربان، دیشب در تئاتر من عطسه کردم و…
ژنرال با عصبانیت گفت:
ـ آه، دیگر بس است! کار دیگری ندارید؟ این چه مزاحمتی است؟
چیروکوف رنگش پرید. به خانه برگشت. با زناش چیزی نگفت. به رختخواب رفت… و مُرد.
پرآبترین چشمه ایران در تابستان
چشمه کوهرنگ
#چهارمحالوبختیاری
لالایی
آلبوم جان مریم
محمد نوری
گفتم بابا یارانه منو ریختن
گفت به من چه؟
گفتم آخه به حساب شما ریختن
گفت پس به تو چه؟
بزرگوار حرفای حکیمانه ای میزنه😂😂😂
.
وجودم شعلهور، آتش بس از تو
دو چشــــمِ آبیِ دلواپس از تو
گلی از اشکِ من چیدی! ندیدی
چه آورده سرم دنیا پس از تو
#مهدی_حبیبی
/channel/GaleryeTasavireAdabi
Читать полностью…هر که را دیدیم از مجنون و عشقش قصه گفت
کاش می گفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت
#حامد_تبریزي
.🍃
گر من از گردش ایام
ملولم نه عجب
آنکه خوشدل بُوَد
از گردش ایام کجاست !؟
#رهی_معیری
🍃
ای سفرکرده، دلم بیتو بفرسود، بیا
غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا
#اوحدی
اگر زنده ماندم
و یک روزی باهم در یک خانه چای خوردیم،
برایت تعریف میکنم که این روزها
چقدر سخت و دیر و دور گذشت ...
کیمیا رجبی
از بچگی فکر میکردم مگر آدمها مجبورند با هم بجنگند و حالا میبینم بله. گاهی مجبورند... چون آنها که دستور جنگ را میدهند زیر باران گلوله و بمب نیستند.
میان گلولای نیستند و با فکر همسر خود نمیمیرند.
آنها در خانههای گرمشان نشستهاند. سیگار میکشند و دستور میدهند... کاش اسلحهام را بهسمت رئیسانی میگرفتم که در خانههای گرمشان نشستهاند. بچههایشان در استخر شنا میکنند و آنها با یک خودنویس گران، حکم مرگ هزاران همسر ماریاها را امضا میکنند. راحتتر از نوشتن یک سلام.
جنگ را شرورترین افراد برمیانگیزانند و شریفترین افراد اداره میکنند.
#آندره_مالرو
مسافرخانهای را
كه در آن دراز كشيدم و
به تو فكر كردم
ديروز خرابش كردند
نميدانم
چه بر سر روياهايم آمده است....
#رسول_یونان
.
من عاشقِ ایرانم، در سختی و آسانی
عاشق که شوی یک عمر، در حادثه میمانی
یک روز سکوتی تلخ، روزی غزلی شیرین
یک روز لبی خندان، یک روز دلی غمگین
دیریست برای ما، بیوقفه خطر دارند
آنان که به این کشور، با حرص نظر دارند
آنان که نمیدانند، اینجا وطنِ کاوهست
تهدید که دائم شد، دیگر سخنی یاوهست
آوازِ تپشهایم، تکرارِ «وطن» بوده
تاوانش اگر حتی، آواره شدن بوده
خونِ چه جوانانی در بغضِ تو پنهان ماند
سَرهای بلندی رفت تا نامِ تو ایران ماند
من پایِ تبِ ایران، میمیرم و میمانم
من زنده از این مرگم، من عاشقِ ایرانم
#افشین_یداللّهی
.
جان بفشانم ز شوق در ره باد صبا
گر برساند به ما صبحدمی بوی دوست
امیر خسرو دهلوی
📚📚📚
نقد داستان
داستان «مرگ کارمند» نوشته ، آنتوان چخوف یکی از نمونههای کلاسیک داستان کوتاه در ادبیات روسیه و جهان است. این داستان با وجود کوتاهیاش، از نظر فرم، ساختار و مفهوم بسیار دقیق، هدفمند و تأثیرگذار است. در ادامه، آن را در سه بخش نقد میکنم:
✳️ ۱. فرم و زبان
ایجاز: چخوف استاد ایجاز است؛ او در کمترین کلمات، بیشترین معنا را منتقل میکند. هیچ جملهای اضافه یا تزئینی در داستان نیست.
زبان ساده و رئالیستی: زبان داستان بسیار روان و بهظاهر ساده است، اما در لایههای زیرین، پر از جزئیات روانشناختی است.
طنز پنهان: طنز چخوف خشک، تلخ و بیرحمانه است. او ما را میخنداند، اما این خنده آمیخته با اضطراب و اندوه است. مرگ ناگهانی یک کارمند بهخاطر عطسه؟ مضحک است، اما کاملاً نمادین.
✳️ ۲. ساختار داستانی
آغاز، اوج، پایان: داستان در عرض چند خط یک ساختار دراماتیک کامل دارد:
۱. آغاز: عطسه در تئاتر و مشکل سادهای که پیش میآید.
2. اوج: اضطراب و تکرار وسواسگونهی عذرخواهی از ژنرال.
3. پایان: مرگ ناگهانی قهرمان بر اثر فشار روانی.
کشمکش: کشمکش اصلی درونی است؛ تقابل بین شخصیت ضعیف کارمند با مقام اجتماعی بالاتر و ترس بیمارگونهاش از قدرت.
کنایهپردازی ساختاری: کل داستان در خدمت بیان کنایهآمیز یک واقعیت تلخ اجتماعی است.
✳️ ۳. مفهومی و محتوایی
نقد بوروکراسی و سلسلهمراتب اجتماعی:
چخوف بهدقت جامعهی تزاری روسیه را تصویر میکند، جایی که افراد پاییندست، در برابر مقامها، احساس ناچیزی و اضطراب دائم دارند. عطسهی بیاهمیت، به فاجعهای روانی و فیزیکی تبدیل میشود.
ترس از قدرت و خودتحقیری:
کارمند ما از آنچه واقعا اتفاق افتاده مهمتر، از تصوری که دربارهی اشتباهش دارد میمیرد. او قربانی نظامی است که افراد را به خودتحقیرکنندگان همیشگی تبدیل کرده.
پوچی و تلخی زندگی روزمره:
مرگ بهشکل ناگهانی و مسخرهای رخ میدهد. این پوچی، امضای آثار چخوف است.
✅ نتیجهگیری:
داستان «مرگ کارمند» یک داستان کوتاه تمامعیار است؛ نهتنها سرگرمکننده و طنزآمیز، بلکه نقدی عمیق بر جامعه، روان انسان، و سلطه ساختار قدرت. چخوف بدون شعار دادن، با یک عطسه ساده، زندگی یک انسان را خلاصه میکند.
به امید روشنی
نازیلا نوبهاری
فیلم سینمایی کازابلانکا یکی از بهترین فیلمهای عاشقانه شناخته شده در جهان سینما است که رتبهبندی سایت imdb نیز این موضوع را تایید میکند. اگر شما این فیلم را دیدهاید در این بخش مروری میکنیم بر دیالوگ های ماندگار فیلم کازابلانکا و اگر فرصت تماشای آن نصیبتان نشده است، حتما زمانی برای آن در نظر بگیرید و این فیلم را تماشا کنید.
دیالوگ های ماندگار فیلم کازابلانکا
کازابلانکا را میتوان اوج شکوه ژانرِ عاشقانه (رومانس) در تاریخ سینما تلقی کرد. دیالوگ های عاشقانه کازابلانکا که بین همفری بوگارت و انگرید برگمن در کازابلانکا رد و بدل میشود، هنوز بعد از گذشت بیش از ۷۰ سال از خلق شدنشان، جذاب و تازه است.
اما کازابلانکا تنها یک نامه عاشقانه به سینما نیست. ادغام موضوع جنگ و عشق یکی از تلخ ترین و در عین حال زیباترین ویژگیهایی است که در کازابلانکا به چشم میخورد. دیالوگهای تیز و کنایه دار فیلم، چه در وصف عشق آتشین بین ریک و ایلسا، و چه در بعد جنگ، تجربهایی وصف ناپذیر از قدرت کلمات را در عالم سینما به رخ تماشاگر میکشد. تنها درباره کازابلانکا میتوان گفت که عاشقانه ترین فیلم تاریخ سینماست که هر عاشق سینما باید آن را ببیند.
فیلم سینمایی کازابلانکا، فیلمی رمانتیک از سینمای آمریکا به کارگردانی مایکل کورتیز میباشد. این فیلم در سال ۱۹۴۲ تولیده شده است.
کازبلانکا ماجرای عاشقانهای را روایت میکند که دوران جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد. در کلام ساده این فیلم داستان مردی است که میان عشق و انسان خوب بودن باید یکی را انتخاب کند و آن دیگری را فدا کند. او باید بین عشق به زن مورد علاقهاش و کمک به فرار مبارز چکی از دست حاکمیت وابسته به فرانسه ویشی در جهت مبارزه با نازیها تنها یکی را انتخاب کند.
این فیلم پر از اتفاقهای جالب و دیالوگهای عاشقانه و ماندگار فراوانی است .
🪷🪷
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧