فایلهای صوتی، تصاویر و کلیپهای مربوط به موسیقی، موزیک، هنر، اشعار، متنهای زیبا و ... https://t.me/+lrfproPHb7E4Y2Rk @Navazesh_e_rooh
ازدیالوگ های ماندگار
فیلم کازبلانکا
ماهم برای عاشق شدن عجب وقتی رو گیر آوردیم،
درست وقتی دنیا داره ازهم میپاشه!
🪷🪷
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
خلق در موت و حیات از صوف و اطلس تا کفن
هر چه پوشد زین سیاهی و سفیدی، ماتمیست
#بیدل_دهلوی
وطن ای گرامیتر از هرچه هست
تو مهمانسرا نیستی خانهای
بمیرم ولیکن نبینم که تو
لگدکوب اسبان بیگانهای
یاغیتبار
🪷🪷
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
داغ زیر پا و آتش بر سر و در دیده اشک
شمع را، در انجمن بودن، چه جای خرمیست؟
#بیدل_دهلوی
#خاطره
از یک دکتر روانشناس که سالهای زیادی را صرف معالجه افراد افسرده کردهبود، پرسیدند: در طول این سالها که بیماران افسرده، به شما مراجعه کردهاند، تا حالا شده با بیمار عجیبی هم روبه رو شده باشید؟
جواب داد: "بله! یکی از عجیبترین خاطراتم در پارک اتفاق افتاد. قضیه از این قرار است که یک روز تعطیل، در پارک نشسته بودم و روزنامه میخواندم. هوا آفتابی و دلپذیر بود.
در همین وق...ت، شخصی نزدیک شد و گفت: سلام آقای دکتر!".
جواب سلامش را دادم و گفتم: "فرمایش؟"
گفت: "راستش من تعریف شما را از دیگران شنیدهام و میدانم که داروی ضد افسردگی، پیش شماست. مدت ها بود که میخواستم به شما مراجعه کنم و از شما کمک بخواهم؛ اما حقیقتش را بخواهید، سرم شلوغ است و وقت چندانی ندارم. الآن هم به صورت اتفاقی، شما را دیدم."
پرسیدم: "مشکلتان چیست؟"
گفت: "راستش زندگی برایم تلخ شده. روحیهام خراب است. مدتهاست که یک دل سیر نخندیدهام. شادی، با دل من قهر کرده است."
من که همیشه از گفتگو با بیمارانم لذت میبردم، روزنامه را کنار گذاشتم و گفتم: "آیا سعی کردهاید شاد باشید و نتوانستهاید؟"
"بله آقای دکتر! همیشه دنبال شادی و شادکامی هستم؛ اما انگار شادی، از من فرار میکند."
به چهره جوان مرد نگاه کردم و گفتم: "ازدواج کردهاید؟"
"بله آقای دکتر! دوبار ازدواج کردهام؛ اما هر دوبارش به طلاق منجر شده."
"آیا با دوستان خود به مسافرت و تفریح میروید؟"
"بله آقای دکتر! چند بار با دوستانم به سفر رفتهام؛ اما در سفر، کسل بودم و گاهی اوقات تلخی هم کردهام. به همین خاطر، سفر برای دوستانم زهر مار شده و دیگر حاضر نیستند که با من به سفر بروند."
"آیا سعی کردهاید خودتان را با کتاب و مطالعه، سرگرم کنید؟"
"بله، گاهی کتاب میخوانم؛ اما هر بار که کتاب را تمام میکنم، غم عمیقی وجودم را پر میکند و به گریه میافتم."
"به دیدن فیلمهای کمدی علاقهای دارید؟ این جور فیلمها را پیگیری میکنید؟"
"راستش من خودم کمدین هستم و نمایشنامه های کمدی اجرا می کنم. مردم هم با دیدن بازی های من، حسابی میخندند؛ اما خودم از بازیهای خودم و کمدینهای دیگر، هیچ لذتی نمیبرم."
"ورزش میکنید؟"
"به پیادهروی، خیلی علاقه دارم؛ اما همیشه در طول پیادهروی، به فکر بدبختیها و قرض و قولههایم هستم."
خلاصه، نزدیک دو ساعت، من و آن مرد، با هم حرف زدیم. من هم تا جایی که میتوانستم، راهنماییاش کردم. آن مرد، با شنیدن راهنماییهایم، حسابی خوش حال شد. بلند شد، مرا در آغوش گرفت و شروع کرد به بوسیدن و تشکرکردن. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
صحبتهای آقای دکتر که به این جا رسید، افراد پرسیدند: "خب! این کجایش عجیب بود؟"
آقای دکتر گفت: "عجیب این جا بود که وقتی میخواستم به خانه برگردم، دست کردم توی جیبم، دیدم یارو، جیبم را زده!!!😳
#ناشناس
وقتی جنگی آغاز میگردد، هر کسی باید سهمی پرداخت کند. سیاستمدران باید سلاح، ثروتمندان باید مخارج و فقرا هم باید فرزندانشان را گسیل دارند.
وقتی جنگ تمام میگردد، سیاستمدران دست یکدیگر را میفشارند، ثروتمندان قیمتها را افزایش میدهند و فقرا نیز به دنبال گور فرزندانشان میگردند
✍🏻#آرتور_شوپنهاور
برای هم شعر و موسیقی بفرستیم!
منشین چنین زار و حزین چون رویزردان
شعری بخوان سازی بزن جامی بگردان
خبرهای بد پشتاپشت میرسد. شعر بخوانیم و موسیقی بشنویم. برای هم شعر خوب و موسیقی خوب بفرستیم. حال هم را خوش کنیم. غرق شویم در کتابهای شعر و شعر خوب را بیابیم و برای هم بفرستیم. از شعر و موسیقی گرد خودمان حصاری بکشیم.
بخشی از یادداشت دکتر میلاد عظیمی را برش دادم
🪷🪷
Remix_ timar x Gir kardam
Читать полностью…از موشک نترسید
از جنگم نترسید
ولی از اونایی که با این حملهها
به خاک کشور خوشحالند بترسید..
.
شهر دزدها داستانی از ایتالو کالوینو
شهری بود که همه اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام، هر کس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه.
حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت به خانه خودش، که آن را هم دزد زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند. چون هر کس از دیگری میدزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی میدزدید.
داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت، هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشندهها. دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن بالا بکشند.
به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده.
روزی مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد. شب ها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان.
دزدها میآمدند و چراغ خانه را که روشن میدیدند راهشان را کج میکردند و میرفتند.
اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود.
هر شب که در خانه میماند، معنیش این بود که خانوادهای سر بیشام زمین میگذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد.
بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟
بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمیگشت ولی دست به دزدی نمیزد. آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود. میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است.
در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندار خود را از دست داد. چیزی برای خوردن نداشت و خانهاش هم که لخت شده بود.
ولی مشکل این نبود. چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود.
نه! چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود!
او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانه دیگری، وقتی صبح به خانه خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دست نخورده است. خانه ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد.
به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزد نمیزد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم میزدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانه مرد درستکار (که حالا دیگر البته از هر چیز به درد نخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روز به روز بدتر میشد و خود را فقیرتر مییافتند.
به این ترتیب، آن عدهای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفته شهر را آشفتهتر میکرد چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند.
به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوجه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته میکشد و به این فکر افتادند که به عده ای از این فقیرها پول بدهند که شبها به جای آنان هم بروند دزدی.
قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند. آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی میکردند سر هم کلاه بگذارند و هر کدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا میکشید.
اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند، ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عدهای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند. ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند چون فقیرها در هر حال از آنها میدزدیدند.
فکری به خاطرشان رسید. فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند.
اداره پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد. به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمیآوردند.
⭕️⭕️قابل توجه مردم عزیز ایران
با توجه به این که گفته می شود منشأ پهپادهای اسرائیلی در داخل ایران است، در صورت مشاهده کامیون ها و وانت های مشکوک ، به ویژه دارای پوشش، مراتب را حتماً به پلیس یا نهادهای امنیتی گزارش دهند.
@residencenews
موشکهای ایران در آسمان تل آویو اسرائیل
Читать полностью… علاقه به موسیقی بیکلام از جایی شروع می شود، که دیگر هیچ کلمهای نمی تواند ذهنت را آرام کند …
موافق هستید؟
با آرزوی ِصلح و آرامش و عشق و لبخند برای تمام مردم ِجهان♥️
🪷🪷
خاور میانه ای
در تو
هزار قبیله در جنگ اند
بیچاره من
که پرچم صلح برداشته ام
#ناهید_عرجونی
جان متاعیست محقر نشود ،
نقد بہ یار ،
ماندہ ام بر قدمش ،
بیشتر از جان چہ دهم ؟
راحم_تبریزی
يك دقيقه ديگه تو اين شهر معلوم نيست كى زندس،كى مرده؛ اگر قرار باشه من يك دقيقه ديگه زنده باشم، فكر كردم دلم ميخواد يه چيزایی رو بهت بگم كه هيچ وقت بهت نگفتم..
ديالوگِ فيلمِ بمب، يك عاشقانه
🪷🪷
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
«کاش کودکان نمیمردند
ای کاش موقتاً به آسمانها برده میشدند
تا جنگ تمام شود،
سپس با خیال راحت به خانهشان برمیگشتند،
و وقتی والدین با حیرت از آنها بپرسند
کجا بودید؟
با خوشحالی بگویند:
«داشتیم با ستارهها بازی میکردیم!»
غسان كنفاني برگردانِ محمد حمادی
🪷🪷
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
جز به هم چیدن، کسی را با تصرف کار نیست
گندم انبار است هر سو، لیک قحط آدمیست
#بیدل_دهلوی
"بیدل" این دیگ خیال از خام جوشیها پُر است
شش جهت آتش زنی تا پخته گردد آش ما
#بیدل_دهلوی
.
در حقیقت مملکت مال حاکمان است که در
زمان جنگ اسمش را وطن میگذارند و آن را
تحویل مردم میدهند!
#برنارد_شاو
.
جنگ پایان خواهد یافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند
آن مادر پیرى که چشم به راه فرزند شهیدش است
و آن دختر جوانى که منتظر معشوق خویش است
و فرزندانى که به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند
نمیدانم چه کسى وطن را فروخت
اما دیدم چه کسى
بهاى آن را پرداخت.
️ #محمود_درویش
.
شهرام ناظری
کاروان شهید...🌱
.
«در هر سکوت
سکوتهای دیگری جان میگیرند؛
سکوتهایی
که صدای همدیگر را شنیدهاند.»
•بژان ماتور
با برگردانِ سیامک تقیزاده
صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود. اما در واقع هنوز همه دزد بودند. تنها فرد درستکار، همان مرد اولی بود که ما نفهمیدیم برای چه به آن شهر آمد و کمی بعد هم از گرسنگی مرد.
کتاب "شاه گوش میکند"
از
ایتالو کالوینو
.
.
آه اگر میتوانستم به سرزمینی بگریزم که در آن لباس نظامی به چشم نخورد، که صدای طبل جنگ به گوش نرسد، که سخن از کشتار به میان نیاید، کاش میتوانستم.
گوستاو_فلوبر
تصویری از لحظه ساقط شدن جنگنده اسرائیلی توسط ارتش ایران
Читать полностью…دوتا موشک خوابید وسط تلآویو
Читать полностью…نوید زردی
🪷🪷
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
علاقه به موسیقی بیکلام از جایی شروع می شود، که دیگر هیچ کلمهای نمی تواند ذهنت را آرام کند …
موافق هستید؟
با آرزوی ِصلح و آرامش و عشق و لبخند برای تمام مردم ِجهان♥️
🪷🪷
باز هم کشته و بازنده ی این جنگ منم
که تو با لشکر چشمانت و ... من یک نفرم!
#محسن_نظرى