@Nashraasoo فرهنگ، اجتماع و نگاهی عمیقتر به مباحث امروز تماس با ما: 📩 editor@aasoo.org 🔻🔻🔻 آدرس سایت: aasoo.org اینستاگرام: instagram.com/NashrAasoo فیسبوک: fb.com/NashrAasoo توییتر: twitter.com/NashrAasoo
وضعیت سفید؛ تأملی کوتاه بر انفعالِ جمعی و دشواریِ کنش در جنگ ۱۲ روزه 🔻
✍️ ما در ایران بارها با رخدادهای خشونتبار زیستهایم. گاهی ناتوان از بروز احساس و افکارمان بودهایم و گاهی در هر سطح ممکن و با به جان خریدنِ هر گونه بهایی، خشم خود را نشان دادهایم. اما در جنگ ۱۲ روزهای که بهار را به روزهای ابتداییِ تابستان رساند، شاهد تجربهای عجیب بودیم. سکوت، سردرگمی و بیکنشیِ جمعی در میان مردمی که پیشتر کنشگر بودند یا دستکم خود را نسبت به مسائل انسانی حساس میدانستند، همان مردمی که جنبش «زن، زندگی، آزادی» را رقم زده بودند.
✍️ بیانیهها، امضاها و محکوم کردنِ جنگ در هر دو سوی آن، احتمالاً آن کنش مورد نظر ما نیست. ما در اعماق روحمان دنبال راه بهتری بودیم اما انگار راه بهتری وجود نداشت. جامعه ناگهان خود را ناتوان از موضعگیری، عمل یا حتی اندوه دستهجمعی مییافت. ما سوگوار همهی آنهایی که در جنگ کشته شده بودند، نبودیم اما میدانستیم یا میدیدیم که جانهای بیگناه چگونه در کشاکش میان دو شر از بین میروند. رویاروییِ این دو جبهه چیزی جدید بود. در کنشگری ما یاد گرفته بودیم که شر در یک جبهه است، همان جبههای که نباید در سمتش بایستیم. اما این بار سمت درست تاریخ؛ خط محوی بود میان ردِ موشکهای اسراییل و موشکهای جمهوری اسلامی.
✍️ خشونتی که در جنبش «زن، زندگی، آزادی» تجربه شد، ترکیبی از خشونت فیزیکی، روانی و نمادین بود. بازداشت، سرکوب، کشتار در خیابان، تحقیر، سانسور، اعدام و جنگهای روایی. این جنبش دستاوردهای زیادی داشت اما با خشونتی بیسابقه روبهرو بود. نمیتوان به راحتی گفت جامعهای که سه سال قبل جنبش «زن، زندگی، آزادی» را رقم زد، حالا در «وضعیت سفید» گرفتار شده است. شاید بتوان گفت که انفعالِ کنونی ریشه در خستگی، ترس یا زخمهای برجامانده از جنبش «زن، زندگی، آزادی» دارد. آخرین قربانیِ آن جنبش مجاهد کورکور بود که حدود یک ماه قبل اعدام شد. این جامعه هنوز خاطرهی آن خشونت را به یاد دارد و در حال هضم آن است. شاید این جامعه در سکوت به دنبال این است که نه راه بلکه معنای تازهای برای «کنش مؤثر» پیدا کند.
@NashrAasoo 💭
گفتگو با پرستو فروهر دربارهی جنگ، دادخواهی و آیندهی ایران؛ به زودی از آسو.
@NashrAasoo 💭
«شاید این روزها بیش از همیشه ضرورت دارد که از خود بپرسیم چرا نمیتوانیم با هم گفتوگو کنیم؟ یا چرا گفتوگوهای ما بیشتر خصمانهاند و اختلافها را تشدید میکنند. چرا گفتن، شنیدن و تحملِ نظر مخالف تا این حد دشوار به نظر میرسد؟
فهیمه خضر حیدری، روزنامهنگار، در آخرین قسمت از پادکستِ «با کمی تردید» این پرسشها را با حسین قاضیان، جامعهشناس در میان گذاشته است.»
aasoo.org/fa/podcast/5160
@NashrAasoo 🔻
«در حالی که دیگر روشنفکران، «عدالت» یا «انقلاب» را بهعنوان ارزش محوریِ خود برگزیده بودند، ماریو بارگاس یوسا «آزادی» را انتخاب کرده بود، انتخابی که به سختی به وجدان سیاسی فرد اجازه میدهد که لحظهای آسوده گیرد.»
aasoo.org/fa/articles/5157
@NashrAasoo 🔻
جنگ همچون طوفانی که انتظارش نمیرفت اتفاق افتاد 🔻
✍️ به مجتمع اساتید سعادت آباد رسیدهام. شعلههای آتش از طبقات میانی آن زبانه میکشد. خیابان را با نوارهای محافظتی بستهاند و آتشنشانی مشغول مهار آتش است. گروهی از مردم آنجا جمع شدهاند. همه جور تیپ و سنی میتوان در این جمعیت دید. برخی با گوشیهایشان دارند فیلم میگیرند و برخی مسخ شده به ساختمان زل زدهاند. یک خانوادهی سهنفره کنارم ایستادهاند. پدر که با یک دستش دست پسرش را گرفته است و با دست دیگرش گوشی را چک میکند به همسرش میگوید تمام فرماندههای سپاه را زدهاند، سلامی و حاجیزاده را هم زدند. زنش دست دیگر پسرش را میگیرد. بعد نگاهش به من میافتد که دارم به حرفهایشان گوش میدهم. به من میگوید این مثل دفعههای پیش نیست. نکند قرار است لبنان شویم؟ من با این بچه چهکار کنم؟ به پسر نگاه میکنم به نظر هنوز به سن مدرسه نرسیده. خیره به من نگاه میکند، به زور به او لبخند میزنم، از پدرش که سرش در گوشی است میپرسم اینجا خانه چه کسی بوده است؟ از سمت دیگر کسی با هیجان جوابم را میدهد. محمد مهدی تهرانچی استاد هستهای بوده. برمیگردم. سه جوان بیستوچند ساله را میبینم. پسر وسطی که با دمپایی ایستاده، میگوید خانهی ما آن روبروست. ساختمان جلوی مجتمع اساتید را نشان میدهد و میگوید میدیدم او را با محافظ میبردند و میآوردند. میپرسم کس دیگهای هم آسیب دیده؟ میگوید چند طبقه داره میسوزه. برمیگردم و به ساختمان نگاه میکنم. شعلههای آتش همچنان زبانه میکشد و حالا لباسشخصیها و بیسیمبهدستها زیاد شدهاند.
✍️ فکر میکنم حتماً جنازههایی با این آمبولانس خواهند برد. خودم را تصور میکنم که اگر یکی از همسایههای آقای تهرانچی بودم الان جای یکی از این جنازههای سوخته بودم. صدای جیغ زنی از دور باعث میشود که همه به پشت سر نگاه کنند. زنی محجبه را میبینم که با جوانی که موهایش طلاییرنگ است به سمت ساختمان میآیند. پسر در راه چندین بار بالا میآورد و زن محجبه جیغ میکشد و میگوید تمام خانوادهام آنجا هستند. نیروهای بیسیمبهدست مانع رفتن آنها به نزدیک ساختمان میشوند. هیچ زنی در گروه مأموران نیست که بتواند این زن را آرام کند. جمعیت زیادی دور این زن و پسر و مأموران حلقه زدهاند. همه کنجکاوند که ببینند این زن کیست. نیروهای امنیتی با بداخلاقی و داد و فریاد جمعیت را پراکنده میکنند. پسر همراه زن باز بالا میآورد و زن جیغ میزند که همه خانوادهام آنجا هستند و میخواهد خودش را به ساختمان که در آتش میسوزد برساند. از زبانههای آتش ساختمان، آتشنشانی، آمبولانس که حالا چراغگردانش روشن شده است و صدای جیغ زن و همهمهی جمعیت دچار حملهی عصبی میشوم و نمیتوانم درست نفس بکشم. مرگ را برای لحظاتی از نزدیک احساس میکنم. هوا دارد روشن میشود و باورم میشود که جنگ شروع شده است.
✍️ نزدیک ظهر است که مامان میگوید نان تمام شده. برای خرید نان به بیرون میروم. در غرب و جنوب تهران دودهای غلیظ آتش را میبینم که به هوا بلند شده. در یادگار امام شمال و جنوب دو پمپ بنزین هست که صفهای کیلومتری برای آنها تشکیل شده است. به چند نانوایی سر میزنم. تعطیل هستند. بالاخره یک نانوایی را در خیابان بخشایش پیدا میکنم که باز است و صف طولانی جلوی آن تشکیل شده است. چارهای ندارم در صف میایستم. دو نفر با یک افغانستانی بحثشان میشود که چرا نان زیاد میخرد. بقیه هم وارد میشوند و به نانوا شکایت میکنند که چرا در این شرایط باید این تعداد نان به یک افغانی بدهد. مرد افغانستانی که سن و سالی هم دارد آرام میگوید مهمان دارد و دو نفر با طعنه به او حرفهای تندی میزنند. نانوا پول او را برمیگرداند و تعداد نانهایش را کم میکند. شاگرد نانوا میگوید آرد دارد تمام میشود. زنی که جلوی من ایستاده میپرسد فردا هم هستید؟ نانوا جواب میدهد یک هفته تعطیل خواهیم بود. زن زیر لب او را نفرین میکند. نانوا از همه میپرسد که چقدر نان میخواهند و به نفر پشت سر من میگوید که اگر کسی دیگر آمد بگویید نان تمام است. مرد میانسالی در صف میگوید ما بیشتر از اسرائیل از بیاعتمادی به هم آسیب میخوریم.
@NashrAasoo 💭
صحبت با چند جنگزدهی بیپناه و مستأصل در نوشهر 🔻
✍ پلاژ ساحلی نوشهر در کنار دریای خزر حتی در تابستان گرم هم این همه جمعیت را به خود ندیده است. پلاژ ساحلی «سیترا» جای سوزن انداختن ندارد. بعد از یک روزِ بارانی، همه به ساحل هجوم آوردهاند. بعضی بساط چای پهن کردهاند و بعضی دارند نان و پنیر میخورند. گروهی هم با قایق کنار ساحل چرخ میزنند. نوعی اضطراب و استیصال را در چهرهی آدمها میشود دید. کمتر با هم حرف میزنند. صدای چندانی از این جمعیت عظیم کنار ساحل به گوش نمیرسد. بچهها تنها کسانی هستند که با صدای بلند همدیگر را صدا میزنند و با شور و شوق مشغول کندن شنهای ساحل هستند. بزرگترها زیراندازی پهن کردهاند و در سکوت و حین گفتگوها کودکان را زیر نظر دارند. چندصد متر بالاتر از پلاژ ساحلی در جادهی کناره به سمت چالوس ترافیک سنگین است و پلیس سعی دارد گره ترافیک را باز کند. پلاک ماشینها نشان میدهد که اکثر آنها از تهران آمدهاند.
✍ هاشم که با همسر و دو دخترش کنار ساحل هستند، میگوید: «پنج روز است که از تهران آمدهایم و خانهی یکی از فامیلها هستیم، دو خانوادهی دیگر هم با ما هستند، ما توی یک خانه ۱۷ نفریم. خانه بزرگ است اما بچهها خسته شدهاند و بدخلقی میکنند، همسرم هم خسته شده، میگوید دو سه روز دیگر هر چی شد باید برگردیم خونهمون». این خانواده دو روز بعد از شروع بمبارانهای اسرائیل از تهران به نوشهر آمدهاند. هاشم و همسرش زیراندازی کنار ساحل پهن کردهاند تا بچهها کمی بازی کنند و خودشان هم نفسی بکشند بلکه کمی آرام شوند. میترا، مادر بچهها میگوید: «این چه زندگی است که برای ما درست کردهاند. این بچهها چه گناهی کردهاند. اگر به خاطر بچهها نبود من حاضر نبودم خونهمون رو ترک کنم، بچهها ترسیده بودند و پشت هم میپرسیدند که چی شده؟ ما قراره بمیریم؟ من و پدرشان خیلی جا خوردیم و کار و زندگی رو رها کردیم و اومدیم اینجا، حالا اصلاً معلوم نیست این جنگ کی تموم میشه، لعنت به کسانی که زندگی ما رو جهنم کردند، خیر نبینند». میترا در حالی که اشک در چشمانش جمع شده میگوید: «ما چه کاری با اسرائیل داشتیم؟ این حکومت همهی این سالها پول ملت را صرف حزبالله و گروههای دیگر کرد تا مثلاً در خط مقدم با اسرائیل بجنگند. اسرائیل همهی آنها را نابود کرد، حالا آمده سراغ ما.»
✍ سوای مشکلات تأمین مواد غذایی، برخی خانوادههایی که پدر و مادر مسن و بیمار دارند، با چالش بزرگتری مواجه شدهاند. مسعود پدر پیرش را با مادرزن بیمارش روز جمعه یک هفته بعد از شروع جنگ از تهران به عباسآباد منتقل کرده است. مادر زن مسعود ۸۳ ساله است و قادر به حرکت نیست و مسعود میگوید: «نمیخواستیم از تهران خارج شویم اما اعضای خانواده که هر کدام یک جای دنیا هستند این قدر نگران بودند که ما ناچار شدیم به سختی این پیرزن و پیرمرد را با خودمان بیاوریم شمال» مسعود میگوید: «داروهای مورد نیاز روزانهی این دو نفر را برای یک ماه تهیه کردیم و امیدوارم مشکل حادی پیش نیاید و کار این دو نفر به بیمارستان نکشد.»
@NashrAasoo 💭
تاریخ ادبیات ضدجنگ🔻
✍ ماریو بارگاس یوسا، رماننویس اهل پرو، در سخنرانیاش به هنگام دریافت جایزهی نوبلِ ادبیات در سال ۲۰۱۰ قدرت فرهنگسازیِ داستان را ستود. در نتیجهی عمل داستانگویی، «امروزه تمدن کمتر از زمانی که قصهگویان کمکم با قصههایشان به زندگی رنگ و بوی انسانی بخشیدند ظالمانه و بیرحم است. بدون کتابهای خوبی که خواندهایم بدتر از این میبودیم که هستیم، یعنی به جای آنکه موجوداتی شورشی و ناآرام باشیم، بیشتر همرنگ جماعت، و مطیع و مُنقاد میبودیم، و اثری از روح انتقادی، که موتور محرکهی پیشرفت است، در ما نمیبود.» این اظهارنظرِ ظاهراً افراطی دربارهی سرشت رهاییبخش ادبیات و ویژگی تشدیدکنندهی فردیت آدمی در آن را دیگر متخصصان این رشته تأیید کردهاند. احتمالاً به سختی بتوان نویسندهای پیدا کرد که با آن مخالف باشد. اینکه آیا این گفته واقعاً درست است یا نه مسئلهای تجربی است، و نظرات مختلفی دربارهی آن وجود دارد. لیبرالیسم رادیکالی که در گفتهی بارگاس یوسا وجود دارد ممکن است در میان نویسندگان داستان و رمان به طور کلی حضور داشته باشد اما تاریخ مدرن گفتگوها را به شیوهای شکل داده است که به نظر میرسد ما اظهارات جدید آشکاری دربارهی ضدیت با جنگ نداریم. هر چند بسیاری از نویسندگان معاصر (اگر نه بیشتر آنها) مطمئناً طرفدار جنگ نیستند اما ضدیتشان با نظامیگری به اندازهی برخی از پیشینیان برجستهترِشان در نیمهی نخست قرن بیستم شدید و بنیادی نیست.
✍ جنگ جهانی دوم برای کورت ونهگات همانگونه بود که جنگ جهانی اول برای همینگوی. رمان کلاسیک او سلاخخانهی شمارهی ۵ با الهام از تجربهاش به عنوان زندانی جنگی و شاهد پیامدهای بمباران درسدن توسط متفقین نوشته شد. او در مقالهاش «صدای ناله و زاری از همه سو به گوش میرسد» تأسف میخورد که بمباران «این گنجینه را خرد و خاکستر کرد؛ آن را با انفجارهای شدید تهی و خالی کرد و با بمبهای آتشزا سوزاند» و اینکه «شمار مهیبی از زنان و کودکان بودند ... که زندهزنده سوختند، خفه شدند و تارومار شدند ــ مردان، زنان، و کودکان از دم قتلعام شدند.» رمان او گهوارهی گربه تکهای را ترسیم میکند که میگوید «شاید، وقتی جنگها را به خاطر میآوریم، بهتر آن است که جامه از تن درآوریم و رنگ و روی خود را کبود کنیم و تمام روز را چهار دستو پا بگردیم و مثل خوک خرناس کشیم. بیشک این شایستهتر است از ادای سخنسراییهای پرطمطراق و نمایش پرچمها و سلاحهای پر کرّ و فرّ خود.» جان اشتاینبک در مقدمهاش بر روزی روزگاری جنگی درگرفت نوشت که «جنگ بعدی، اگر ما آنقدر احمق باشیم که بگذاریم رخ دهد، آخرین جنگ از هر نوعی خواهد بود. دیگر کسی باقی نخواهد ماند که چیزی به یاد آورد. و اگر ما آنقدر احمق باشیم که بگذاریم جنگ دیگری اتفاق افتد، از حیث زیستی، سزاوار بقا نیستیم.»
✍ مارک تواین، که بسیاری او را بزرگترین رماننویس آمریکایی میدانند، یک ضدامپریالیست مصمم بود. تواین که عضو گروهی از روشنفکران و تاجران معروف به «تکروها» در آستانهی قرن بیستم بود، در نبرد روشنفکران برای توقف توسعهطلبی آمریکا پس از جنگ آمریکا و اسپانیا مشارکت چشمگیری داشت. اثر کوتاه تواین «دعای جنگ» واکنشی قوی و گزنده به جنگ آمریکا با فیلیپین است. هستهی اصلی داستان این است که در جنگ، بازندگانی وجود دارند. نه فقط سربازان بلکه مردم نیز خواهند مرد و زندگانی آنها نابود خواهد شد:ای پروردگار، ما را یاری کن تا سربازانِ آنها را با گلولههای توپ تکهتکه و خونین و مالین کنیم؛ ما را یاری کن تا دشتهای سرسبز آنها را با اندامهای پریدهرنگ میهنپرستان مردهی آنها فرش کنیم؛ ما را یاری کن تا صدای رعد توپ و تفنگها را با جیغ و فریاد زخمیهایشان، که از درد به خود میپیچند، خفه کنیم؛ ما را یاری کن تا با توفانِ آتش خانههای محقرشان را بر سرشان خراب کنیم؛ ما را یاری کن تا دل بیوههای بیگناهشان را با اندوهی بیحاصل به درد آوریم؛ ما را یاری کن تا آنها را با بچههای کوچکشان بیخانمان کنیم تا بیهیچ یار و یاوری در سرزمین سوختهی ویرانشان با لباسی ژنده، گرسنه و تشنه، آواره شوند.
@NashrAasoo 💭
غزه و توهم فرار 🔻
✍ از ماهها قبل غزه به جایی تبدیل شده است که به درد زندگی نمیخورد ــ این نه امری تصادفی بلکه نتیجهی سیاست عمدیِ اسرائیل است. ارتش و دولت اسرائیل بهطور حسابشدهای این «باریکه» را به نوعی جهنم تبدیل کردهاند تا گزینهای جز خروج از غزه برای مردم باقی نماند: نه آب هست، نه برق، نه دارو. و نه حتی امکانی برای به خاکسپاریِ آبرومندانهی جانباختگان. و در میانهی این ویرانی، دولت اسرائیل شروع به تبلیغ برنامههای بهاصطلاح «مهاجرت داوطلبانه» میکند ــ مهاجرتی نه برخاسته از امید بلکه ناشی از یأس و ناامیدی. سؤالی که باید پرسید سؤالی اخلاقی است: آیا میل به بقا آواره کردن همهی مردم از وطنشان را موجّه میکند؟ آیا میتوان میل به زندگی را به سلاحی برای مشروعیت بخشیدن به پاکسازی قومی تبدیل کرد؟
✍ هیچکس نمیتواند از یک مادر بخواهد که بچههایش را زیر بمباران نگه دارد. هیچ پدری نباید بهاجبار شاهد مرگ والدین و خانوادهاش به بهانهی شعارهای والایی مثل «پروژه ملی» باشد. اما ما نباید اجازه دهیم که این انتخابهای ناممکن به سلاحی برای ارتکاب جنایتهایی بزرگتر تبدیل شود.تصمیم افراد به فرارْ غیراخلاقی نیست ــ اما تبدیل این تصمیم به ابزاری سیاسی غیراخلاقی است. حق فلسطینیها برای زندگیِ آبرومند را نمیتوان به دستاویزی برای از وطن راندن آنها تبدیل کرد. بقا را نباید با دستکاری جمعیت فلسطین مبادله کرد.همچون هر ملت جنگزدهی دیگری، فلسطینیها حق دارند که از مرگ بگریزند ــ اما آنها در عین حال حق دارند که پس از پایان بمباران به میهن بازگردند. میل مردم به بقا تراژدی نیست. تراژدیِ واقعی این است که بقای مردم به هویجی آویزان بالای سرشان تبدیل میشود و با وسوسه کردن آنها به ترک وطن، محو میهن را تضمین میکند. آنچه امروز در غزه رخ میدهد مهاجرت نیست ــ تبعید زیر آتش جنگ است. همان برنامهی فجایع قبلی در قالبی جدید است که این بار در لباس مبدّل «نجات» و «رهایی» عرضه میشود
✍ واژهها، عکسها یا ویدیوها نمیتوانند کل واقعیت در غزه را بازتاب دهند. اینها فقط بخش کوچکی از وضعیت مهلک را نشان میدهند. مردم گوشه و کنار دنیا از طریق تلفنها یا تلویزیونها درد و رنج اهالی غزه را میبینند و «استقامت» آنها را میستایند. اما مردم غزه نباید مجبور به استقامت باشند، نباید مجبور به شجاعت باشند. آنها مجبورند که شجاع باشند زیرا گزینهی دیگری ندارند. اکنون فلسطینیها میخواهند از مرگ فرار کنند ــ از طریق پایان جنگ، بازسازی غزه و دسترسی به غذای کافی ــ بیآنکه مجبور شوند برای دستیابی به این هدف زندگیشان را به خطر بیندازند. دغدغهی فعلیِ آنها برنامههای سیاسی برای «بعد از آن» نیست، و تأمین امنیتشان نباید به این برنامهها گره بخورد. با وجود این، یک چیز کاملاً آشکار است ــ گرچه امروز اهالی غزه بر این برنامهها تمرکز نکردهاند اما دلشان نمیخواهد که حماس دوباره بر غزه حکومت کند. آنها دارند تجربهی زندگی تحت سلطهی حماس را از سر میگذرانند ــ و نتیجهاش را به چشمِ خود دیدهاند.
@NashrAasoo 💭
گزارشی از چهار روز اول حملهی اسرائیل به تهران🔻
✍ فردا شب حملات ادامه یافت، فرودگاه مهرآباد و اطراف آن مورد حمله فرار گرفت، همسایهها پشت بام جمع شده بودند و به یکدیگر نقاط حمله را نشان میدادند صدای انفجار پشت هم شنیده میشد و ضدهواییهای مستقر در آن نزدیکی مدام شلیک میکردند.یکی از همسایهها میگفت: «این همه سال میخواستید اسرائیل را از بین ببرید حالا با پای خودش آمده تهران اگر میتوانید همینجا کارش را تمام کنید، شما که اینقدر هارتوپورت میکردید چرا هیچکاری نمیکنید. نمیدانم اصلاً به ما چه ربطی داشت که برای اسرائیل شاخ و شانه بکشیم.»در همین موقع صدای یک انفجار مهیب به گوش رسید و ضدهوایی دوباره به کار افتاد. پیرمردی از راه پله آمد پشت بام و گفت: «چرا اینجا جمع شدین، الان میمیرید، برید تو خونههاتون. این مردک ناتانیاهو همهی ما رو میکشه.» کسی حرفی نزد و همه سمت راهپله راه افتادند.
✍ در فضای باز ترمینال غرب که همیشه پر از تاکسیهای زردرنگ خطی بود الان تنها چند تاکسی در گوشه و کنارش به چشم میخورد. خانوادههای زیادی در سایه با چمدان و ساک دستی ایستاده بودند، تعداد مسافران آنقدر زیاد بود که تقریباً جایی برای تکوتوک ماشینهایی که وارد ترمینال میشوند، وجود نداشت. پیرزنی روی ویلچر، ساک دستیاش را بغل کرده، کمی آنطرفتر زن جوانی دختر بچهای در بغل دارد و پسرک شش هفت سالهای دنبالش میدود، همسرش نیز چمدانی را با خود میکشد، انگار همه دارند شهر تهران را ترک میکنند، همسایهام کنار در ورودی منتظر است و من نمیدانم این جنگزدهها چطور خود را به جایی امن میرسانند و آیا به این زودی میتوانند به تهران بازگردند. همسایهام میگوید فعلاً برگردیم خانه، تا ببینیم چطور میتوانیم تاکسی ارزانتری پیدا کنیم، توی راه برگشت به خانه، به همسایهام میگویم یاد دوستی افتادم که اول جنگ ایران و عراق مجبور شدند خانهشان در اهواز را ترک کنند، دوستم میگفت با یک چمدان آمدیم تهران و فکر میکردیم چند روز یا چند هفته بعد بر میگردیم به خانه، اما وقتی چند سال بعد برگشتیم، اثری از آن خانه نبود و جنگ تمام شده بود و سالهای کودکی در اهواز به خاطره تبدیل شده بود.
✍ چهار روز از حملهی اسرائیل به ایران گذشته و مناطقی از تهران زیر بمباران قرار دارد. من هنوز سرگردانم و نمیدانم چطور باید از تهران به سمت چالوس حرکت کنم. دوستی خبر میدهد که یک کانال تلگرامی درست شده که به دانشجویان کمک میکند به شهرهای خودشان بروند. کانال «هماهنگی خروج دانشجویان از تهران» حالا ۱۸۷۰۰ عضو دارد و اعضای آن درخواستهای خود را آنجا میگذارند و کسانی هم که ماشین دارند در کانال پیغام میگذارند که کی و کجا میروند و چطور میشود از امکان سفر و جابهجایی آنها استفاده کرد.من هم عضو این کانال میشوم. این کانال حالا بیشتر از ۱۸هزار نفر عضو دارد، که ۱۶۰۰ نفر عضو برای رفتن به ترکیه، مازندران ۸۵۰ نفر ، اصفهان و چهارمحالوبختیاری بیش از ۱۲۰۰ نفر و ... .
@NashrAasoo 💭
نبردی که در آن بازنده شدیم
✍️ سوِتلانا آلکسیویچ
«تصویر بزرگ تاریخ را انسانهای «بزرگ» و وقایع عظیم میسازند. سنگینی این تصویر صدای رنج انسانهای «کوچک» در زندگی روزمره را خفه میکند. سوتلانا آلکسیویچ تلاش دارد تا ساختار روایت تاریخی را واژگون کند تا این صداها و سرگذشتهای کوچک شنیده شوند. سوتلانا آلکسیویچ، نویسندهی اهل بلاروس و برندهی جایزهی نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۵ است و آنچه میخوانید برگردان سخنرانی او در مراسم دریافت این جایزه است.»
@NashrAasoo 💭
«تعداد ونزوئلاییهایی که از وطن آواره شدهاند، از شهروندان کشورهایی مثل اوکراین یا سوریه که درگیر جنگ واقعیاند، بیشتر است. ونزوئلا درگیر جنگ با کشوری نیست و در صلح به سر میبرد. اما این صلح، صلحی است که هر روز درگیر تاختوتاز تورم است، صلحی که زیر سایهاش مردم از تأمین مایحتاج روزمرهای مثل غذا و دارو یا پول نقد عاجزند.»
aasoo.org/index.php/fa/articles/5151
@NashrAasoo 🔻
گرسنگیای که زبان را بند میآورد 🔻
🔸 من هرگز نوشتن را در مقام یک نویسنده آغاز نکردم. هرگز قصد و نیتم این نبوده است که خود را بر اساس شغل یا هویتی ادبی تعریف کنم. فقط به این علت مینوشتم که نوشتن هوایی بود که میتوانستم در آن نفس بکشم. نوشتن شیوهای برای شکل دادن به زندگیام بود، برای سامان دادن به احساسات و عواطف شدید درونم، برای ایجاد فضایی کوچک به منظور دستیابی به سکون و آرامش در میان آشوب بیپایان. نوشتن پنجرهای به جهان نبود ــ پنجرهای به درون خودم بود. و زمانی که شاعری سخنور و زبانآور شدم، احساس کردم که گویی سرانجام در این سیارهی بیرحم دوستی یافتهام: کسی که از گوش دادن نمیگریزد، کسی که باعث میشود برای لحظاتی احساس کنم که از جهان گریختهام.
آنچه هرگز انتظار نداشتم این بود که روزی این دوست خاموشی گزیند. نه به این علت که خواستهام قلم را متوقف کنم، بلکه به این علت که دیگر توان نوشتن ندارم.
آخر چرا؟
چون گرسنهام.
🔸 از وقتی که نسلکشی در غزه آغاز شد، همهچیز برایم زیر سؤال رفته است. هر ارزشی که زمانی مرا شکل داده بود به لرزه افتاده است. قبلاً نوشتن بسیار مؤثر بود و همیشه برای مقاومت در برابر ترس، آوارگی و اندوه به کارم میآمد اما حالا به نظرم حتی از نوشتن هم کاری برنمیآید و در معرض زوال قرار گرفته است. جنگ چیز عجیب و غریبی است. فقط خانهها را ویران نمیکند؛ بساط اطمینان را از خانهی وجود آدمی برمیچیند، و حس امنیتِ ناچیزی را که زمانی در اتاقت ایجاد کرده بودی تا به تو آرامش دهد از بین میبرد.
اما آیا میدانی که چه چیزی بیش از جنگ با تو چنین میکند؟
گرسنگی.
مدام از خود میپرسیدم: آیا نوشتن هنوز مهم است؟ وقتی بدنها زیر خاک و خردهسنگ تلنبار میشوند روی هم انباشتن جملهها چه فایدهای دارد؟ در دنیایی که به تو گرسنگی میدهد و نسبت به درد و رنجت بیتفاوت است نوشتن از عشق و زیبایی چه معنایی دارد؟
🔸 ما فقط عدس، برنج و کنسرو لوبیا میخوریم. هیچیک از اینها مرا راضی نمیکند. عدس، تنها چیزی که در دسترس است، دشمن من شده است. مزهاش حالم را به هم میزند. هیچ نیرویی، هیچ امیدی به من نمیدهد.
با یک وعده غذا در روز زندهام. و بقیهی اهل غزه هم همینطور. یک وعده غذای بدون پروتئین، بدون کلسیم، بدون نان، بدمزه. یک وعده غذای عاری از مواد مغذی و معنا. با وجود این، هر روز باید کارهایی طاقتفرسا انجام دهم: حمل هیزم، آوردن آب از راه دور، بالا رفتن از پنج طبقه پله، ساعتها گشتن برای یک کیلو آرد که ۲۰ دلار آمریکا قیمت دارد، یا یک قوطی ساردین که روح را ناتوان میکند.
@NashrAasoo 💭
نظریههای توطئه در اروپای شرقی 🔻
✍️ نظریههای توطئه در اروپای شرقی عمدتاً اهدافی سیاسی دارند و برای غلبه بر رقبای سیاسی و اجتماعی به کار میروند. امری که با تاریخ منطقهای پیوند دارد که در آن نظریههای توطئه ابزاری کارآمد برای حکومت کردن و نیز به چالش کشیدن حکومت بوده است. با برآمدن جنبشهای ملیگرایانه و استقلالخواهانه، این نظریهها برای شکل دادن به هویتهای ملی و ایجاد مرزهای جدید با «دشمن» به کار گرفته شدند. این دشمن گاه نیرویی خارجی بود، مانند روسیه یا ایالات متحده، و گاه نیرویی داخلی، مانند یهودیان یا جامعهی مدنی.
✍️ در ۲۶ آوریل ۱۹۸۶، یکی از رآکتورهای نیروگاه هستهای چرنوبیل در اوکراین، در نزدیکی مرزهای روسیه و بلاروس، منفجر شد. صدها هزار نفر از مردم محلی از خانههای خود به خاطر آلوده شدن به مواد رادیواکتیو تخلیه شدند و صدها هزار نفر از سراسر اتحاد جماهیر شوروی مأمور شدند تا پیامدهای ناشی از انتشار مواد رادیواکتیو را مهار کنند. بنا بر آمار، تعداد کسانی که بیشترین آسیبها را متحمل شدند در اوکراین ۹۰.۰۰۰ نفر، در روسیه ۵۰.۰۰۰ نفر و در بلاروس ۹۰۰۰ نفر بودند. کمیسیونی که از سوی دولت اتحاد جماهیر شوروی مسئول رسیدگی به این حادثه بود اعلام کرد که علت آن خطای انسانی و نقص در رآکتور اتمی بوده است. این جزئیات احتمالاً تنها عناصری در روایت چرنوبیل است که همگان کموبیش بر سر آن اتفاق نظر دارند، سایر اجزای این حادثه که از وقوع آن بیش از ۳۰ سال میگذرد محملی برای اختلافنظر و زمینی حاصلخیز برای رویش نظریههای توطئهی مختلفی بوده است که هنوز از رونق نیفتادهاند.
✍️ انفجار چرنوبیل حدود یک سال پس از به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف روی داد، چهرهای جدید در سیاست شوروی که با وعدهی مقابله با فساد، درماندگی اقتصادی و فقدان آزادی توانسته بود حمایت بسیاری را جلب کند. حکومت شوروی برای دههها دربارهی قربانیان کشتار استالین، گولاگها و بسیاری مسائل دیگر پنهانکاری در پیش گرفته بود و گورباچف نیز به رغم وعدههایی که برای مبارزه با سانسور داده بود هنگام مواجهه با این واقعه در عمل نتوانست سنت پنهانکاری را کنار بگذارد. از همین روی، از آنجا که اطلاعرسانی درستی صورت نگرفته بود مردم در مناطقی که اصولاً باید به سرعت تخلیه میشد مشغول آفتاب گرفتن و لذت بردن از گرمای مطبوع بهاری بودند. نخستین نشانههای نگرانکننده را طبیعت در اختیار مردم گذاشت: موشهای کوری که خفه شده بودند و ناپدید شدن زنبورها، حشرات، سوسکها و کرمها.
@NashrAasoo 💭
آنچه شنیدید قسمتی از پادکست قتلهای زنجیرهای بود که به زندگی و آثار محمّدجعفر پوینده (۱۷ خرداد ۱۳۳۳ – ۱۸ آذر ۱۳۷۷) پرداخته.
▪️پادکستها و نسخهی شنیداری مقالات ما را در وبسایت آسو و همچنین در شبکههای اجتماعی و اپهای پادخوان با شناسهی NashrAasoo بشنوید.
[Castbox] [Google] [Spotify] [Apple]
@NashrAasoo 🎧
بشنوید: یک کتاب: «برابری: معنا و علت اهمیت آن»
🎙 در این قسمت از پادکست «یک کتاب» در گفتوگو با عرفان ثابتی، پژوهشگر علوم اجتماعی، به معرفی کتاب برابری: معنا و علت اهمیت آن، اثر توماس پیکتی و مایکل سندل، میپردازیم.
▪️پادکستها و نسخهی شنیداری مقالات ما را در وبسایت آسو و همچنین در شبکههای اجتماعی و اپهای پادخوان با شناسهی NashrAasoo بشنوید.
[Castbox] [Google] [Spotify] [Apple]
@NashrAasoo 🎧
«جامعهای که در میانهی خشونت به هیچ صدایی اعتماد ندارد، فقط میخواهد در جایی پناه بگیرد تا بازی موضعها، موشکها و حتی دروغها تمام شود.»
aasoo.org/fa/articles/5162
@NashrAasoo 🔻
🔺«با کمی تردید»: ۱۰-با آداب گفتوگو و هنر مخالفت
🎙 گفتوگوی فهیمه خضرحیدری و حسین قاضیان
🎧 «با کمی تردید»: ۱ــ پنجاهوهفتیها
🎧 «با کمی تردید»: ۲_ انقلاب زنان
🎧«با کمی تردید»: ۳ــ دوگانهی داخلنشین و خارجنشین
🎧 «با کمی تردید»: ۴ــ شهر موازی
🎧«با کمی تردید»: ۵ــ مادران دادخواه
🎧«با کمی تردید»: ۶ ــ انقلاب سیاسی یا اجتماعی؟
🎧«با کمی تردید»: ۷- انقلاب تنانه
🎧«با کمی تردید»: ۸-چشمانداز فردای بهتر
🎧 «با کمی تردید»: ۹ ــ ماندن یا رفتن
🔸 پادکستهای آسو در اپهای پادگیر با شناسهی NashrAasoo در دسترس هستند.
[Castbox] [Google] [Spotify] [Apple]
@NashrAasoo 🎧
خاطراتی از ماریو🔻
✍ در سال ۱۹۹۰، در مکزیکو سیتی، در کنفرانسی که اکتاویو پاز به مناسبت سقوط دیوار برلین برگزار کرده بود، ماریو بارگاس یوسا که بهتازگی در انتخابات ریاستجمهوری پرو شکست خورده بود با استفاده از اصطلاح «دیکتاتوری بیعیب و نقص»، دولت مکزیک را به باد انتقاد گرفت. لحظهی تکاندهندهای بود. عبارت «بیعیب و نقص» اشارهی روشنی بود به موفقیت دولت مکزیک در همراه کردن روشنفکران با خود بدون نیاز به استفاده از روشهای وحشیانهای مثل زندان، شکنجه و تبعید، همان روشهایی که در اروپای شرقی بعضی از روشنفکران را مطیع حکومت ساخته و کسانی همچون هاول و میچنیک را به مقاومتی شجاعانه اما پرهزینه واداشته بود.
✍ تنها ماریو جسارت کرده بود که آنچه را که دیگران در مقابلش سکوت کرده بودند به زبان بیاورد ــ این که ما سقوط دیکتاتوری در اروپای شرقی را جشن گرفته بودیم اما دربارهی همراه شدن خودمان با یکی از دیکتاتوریهای آمریکای لاتین حرفی نمیزدیم. به سختی میشد تصور کرد که اشخاص سرشناس حاضر در آن کنفرانس، از جمله چسواو میوش، لشک کولاکوفسکی، دنیل بل، کورنلیوس کاستوریادیس، اروینگ هاو و هیو ترِوِِر-روپر، داوطلبانه یا حتی ناآگاهانه آلت دستِ هیچ رژیمی شوند؛ در نتیجه، از حملهی ماریو چندان خشنود نبودند. دولت مکزیک اما بسیار خشمگین شد و ماریو را «عنصر نامطلوب»خواند. خروج او را از سالن بزرگ کنفرانس در حالی که دوربینهای تلویزیونی دنبالش میکردند به خوبی به یاد دارم. از شادمانی در پوست خود نمیگنجیدم. از آن لحظاتی بود که معنای صادقبودن را به من آموخت: به زبان آوردن چیزی که باید گفت، در زمانی که دیگران سکوت میکنند.
✍ ماریو بارگاس یوسا احتمالاً سیاسیترین روشنفکری بود که در عمرم دیدهام. همانطور که در بیانیهی فرهنگستان سوئد به مناسبت اهدای جایزهی نوبل ادبیات به او میخوانیم، داستانهایش او را به «نقشهنگار ساختارهای قدرت» تبدیل کرده است. او با تمام وجود لیبرال بود اما تخیل ادبی بسیار جسور، شوخطبع و سرکشی داشت که اجازه نمیداد دیدگاههای سیاسیاش به ایدئولوژیهای خشک و کلیشهای تبدیل شود.
@NashrAasoo 💭
🔸 این روزها و در فضای مجادله برانگیزِ پس از جنگ و درگیری نظامی بر فرازِ آسمانهای ایران و اسرائیل؛ ای بسا بیش از همیشه ضرورت دارد که از خود بپرسیم چرا نمیتوانیم با هم گفتوگو کنیم؟ یا شاید بهتر باشد اگر بپرسیم چرا گفتوگوهامان بیشتر خصمانه و مهاجماند و اختلاف و فاصلهها را تشدید میکنند نه ترمیم!؟ چرا گفتن، شنیدن و تحملِ نظر مخالف تا این حد دشوار به نظر میرسد؟
🔸 فهیمه خضر حیدری، روزنامهنگار، در آخرین قسمت از پادکست «با کمی تردید» همین پرسشها را روی میز گفتوگو با حسین قاضیان، جامعهشناس گذاشته تا گفتوگوی مفصل و جذابی درباره گفتوگو شکل بگیرد!
«آداب گفتوگو و هنر مخالفت»؛ آخرین قسمت از مجموعه پادکست «با کمی تردید» را میتوانید به زودی در اپهای پادکست و شبکههای اجتماعی آسو بشنوید.
@NashrAasoo 💭
ساعت ۳:۳۵ دقیقهی جمعه است. از پنجره اهالی محل را میبینم که با لباسهای خانه بیرون آمدهاند. تنها در مواقع زلزله چنین صحنههایی را دیده بودم. طاقت نیاوردم رفتم پایین. مامان همانجا کنار پنجره ماند. اهالی محل همه ترسیده و نگران بودند. سلام کردم و پرسوجو، کسی نمیدانست که چه اتفاقی افتاده است. همه از همان جایی که ایستاده بودند دود و شعلههایی را که در تاریکی محسوس بود نگاه میکردند. دو پسر نوجوان و یک مرد میانسال نگاهشان در گوشی بود. دختربچهای که خواب زده شده بود از مادرش هی میپرسید چی شده؟ مادرش که حواسش به دهان بقیه بود تا خبری بگیرد بیربط به او میگفت هیچی نیست الان میریم میخوابیم. از دور صدای آژیر آتشنشانی در فضا پیچید که نزدیک و نزدیکتر میشد. وقتی دیدم چیزی دستگیرم نمیشود به خانه برگشتم تا لباسهایم را عوض کنم و با ماشین بروم ببینم چه اتفاقی افتاده. کنارِ در ورودی آپارتمان رسیده بودم که زنی از طبقهی بالای چند آپارتمان آن سوتر با صدای بلند گفت حمید بیا بالا، اسرائیل زده.
aasoo.org/fa/articles/5158
@NashrAasoo 🔻
«سحرگاه چهارشنبه شش روز بعد از شروع جنگ، حامد برای انجام کاری ناچار بود که به تهران برود و برگردد. همسرش با اصرار با او همراه شد. آنها از جادهی هراز به سمت تهران حرکت کردند و نزدیک ساعت هشت به تهران رسیدند. خودش میگوید: وقتی از اتوبان بابایی در شمال شرق تهران وارد شهر شدیم، شهر بسیار خلوت بود و از نقاط مختلف شهر دود به آسمان بلند بود. همسرم خواب بود و من نتوانستم خودم را کنترل کنم، زدم زیر گریه، باورم نمیشد این شهری که در آن متولد شدم و عاشقش هستم، این چنین بیپناه رها شده است.»
aasoo.org/fa/articles/5155
@NashrAasoo 🔻
«از نظر همینگوی، «جنگهای مدرن برنده ندارد زیرا جنگ تا آنجا ادامه پیدا میکند که ناگزیر همه بازندهاند.» ممکن است از نظر شنوندگان امروزی این گفته لاف و گزافی بیش نباشد، چه ما اصلاً چیزی تجربه نکردهایم که حتی شباهت دوری به قتلعامی داشته باشد که در دو جنگ جهانی رخ داد. اما در مورد همینگوی و دیگر همنسلان او باید گفت که جنگ جهانی اول با تمام قوت خود هنوز بر روح و جانشان سنگینی میکرد.»
aasoo.org/fa/articles/5153
@NashrAasoo 🔻
«در میانهی این ویرانی همه به فکر «رهایی فردی» افتادهاند ــ هر کسی میکوشد تا خودش را نجات دهد. پروژهی جمعیِ ملی متلاشی شده است. نه به این علت که مردم از آن منصرف شدهاند بلکه چون دیگر هیچ گزینهای ندارند. فاجعهی اخلاقیِ واقعی این است که غریزهی بقا مستمسک کسانی شده که مشغول برنامهریزی برای آوارگیِ دائم شما هستند. سیاست دولت اسرائیل متکی بر این است که زندگی در غزه را چنان طاقتفرسا کند که فرار راه رهایی به نظر برسد... حماس، که در ۷ اکتبر دروازههای جهنم را به روی غزه گشود و اکنون جز به شرط باقی ماندن در قدرت حاضر به بستن این دروازهها نیست، در این درد و رنج نقشی تمامعیار دارد.»
aasoo.org/fa/articles/5154
@NashrAasoo 🔻
«بعد از چند سال تلویزیون را روشن کردم که زیرنویس میکرد انفجارهایی در نقاط مختلف انجام شده اما گویندهی تلویزیون میگفت که نمیدانیم چه شده است، خبرها را دنبال کنید و در کنار گوینده یک نفر مثل همیشه اسرائیل و آمریکا را نفرین میکرد. میگفت باید پاسخ اسرائیل را بدهیم و این پاسخ دندانشکن خواهد بود. اسرائیل هم در شبکههای اجتماعی میگفت که به فرماندهان نظامی و مراکز هستهای و نظامی حمله کرده است. در این زمان چند صدای انفجار به گوش رسید، خواستم بروم پشت بام و ببینم چه خبر است دیدم مدیر مجتمع درِ ورودی پشت بام را قفل کرده است.»
aasoo.org/fa/articles/5152
@NashrAasoo 🔻
چه چیزی به فروپاشی ونزوئلا انجامید و چه کسی مقصر است؟🔻
✍ پائولا رامون در خاطراتش با عنوان «سرزمین مادری» داستان فروپاشی ونزوئلا را روایت کرده است، داستانی که خانوادههای بسیاری مثل خانوادهی او هر لحظهاش را زیستند. آنها که از کشور رفتند، دیوانهوار تقلا میکنند تا بتوانند معیشت اعضای خانواده را که در ونزوئلا باقی ماندند، تأمین کنند. به هر دری میزنند تا پولی به حساب بانکی در ونزوئلا واریز کنند یا مواد غذایی بستهبندیشده را با کشتی از میامی به ونزوئلا ارسال کنند، نگرانیای بسیار شدیدتر از دغدغهی رایج آدمها دربارهی پیر شدن والدینی که از آنها دورند. جنبش سیاسی محبوب «بولیواریها» که در دههی ۱۹۹۰ میلادی شروع شد، قرار بود که موانع طبقاتی را از میان بردارد؛ اما بحرانهای اخیر نظام طبقاتی ونزوئلا را متزلزل کرده است، درست مثل وقتی که چاوز در قدرت بود. ناگهان وضعیت یک خانوادهی طبقهی کارگر ونزوئلایی که پسری در شیلی داشت، بهتر از وضعیت یک خانوادهی طبقهی متوسط ونزوئلایی شد که همگی در کشور باقی مانده بودند.
✍ در داخل و خارج از ونزوئلا مناقشهی شدیدی بر سر این وجود دارد که چرا چنین اتفاقاتی رخ داد و چه کسی مسئول این وضعیت فاجعهبار است. اگر سراغ یکی از ایستگاههای رادیویی آمریکا برای مخاطبان ونزوئلایی بروید، علت واضح است: «جهنم سوسیالیسم»؛ هوگو چاوز و جانشین دستچینشدهی او نیکلاس مادورو مسئول مستقیم این وضعیتاند و کشور را به ویرانه تبدیل کردهاند. اگر به سوسیالیستها رأی بدهید، دیگر نمیتوانید دستمال توالت بخرید. در انتخابات سال ۲۰۲۰ آمریکا، شبح نفرت از «کاسترو- چاوز» به دونالد ترامپ در ایالت فلوریدا کمک کرد؛ کارزار انتخاباتی او در فلوریدا تبلیغ دروغینی را پخش کرد که مدعی میشد مادورو از جو بایدن حمایت کرده است! اگر به سراغ شبکههای خبری دولتی ونزوئلا بروید روایت از بیخ و بن متفاوت است:امپراتوری متخاصم آمریکا مانع شکوفایی ونزوئلا است و شهروندان ونزوئلا از خرید مایحتاج روزمره عاجزند چون آمریکا جنگ اقتصادی همهجانبهای را علیه ونزوئلا و مردمش راه انداخته است. کدام روایت درست است؟
✍ شهروندان آمریکای شمالی اغلب دچار این توهماند که «همهی مردم»، بهویژه شهروندان آمریکای لاتین، میخواهند به آمریکای شمالی مهاجرت کنند. نیومن در کتاب خود به صراحت با این توهم مخالفت کرد: «هیچکس نمیخواست از ونزوئلا برود. همهی عزیزانتان در ونزوئلا بودند ــ خانوادهتان، والدینتان، دوستانتان. این زندگیای بود که بلد بودید. در ونزوئلا شکلی از نور خورشید وجود دارد که هیچکجای دیگری پیدا نمیکنید، نوری عسلیرنگ در عصرهای کاراکاس که از سبزی درختهای انبه میگذرد، در پسزمینهی این نور تصویر همیشگی جنگلهای کوه آویلا دیده میشود که بسان نگهبانی میان شهر و دریا قد کشیدهاند؛ بارقهی خیرهکنندهی سفیدرنگی از خورشید بر دریای کارائیب میتابد، سفیدی شگفتانگیزی که باعث میشود با چشمهای نیمهباز دریا را بنگرید و جهان را عاری از هر رنگ دیگری ببینید.»
@NashrAasoo 💭
هنر در ترکیه راهی پرپیچ و خم، از سنتهای اسلامی و بیزانسی به مدرنیسم غربی، را پیمود و بهرغم محدودیتهای اجتماعی، فرهنگی و مذهبی، زنان سرانجام از حاشیه به مرکز راه یافتند. این تحول، که از اواخر قرن هجدهم آغاز شد و در قرن بیستم به اوج رسید، ثمرهی اصلاحات سیاسی، نفوذ اروپا، و تلاش برای بازتعریف هویت ملی بود.
aasoo.org/fa/articles/5145
@NashrAasoo 💭
«در شمال غزه، جایی که من زندگی میکنم، از ماه مارس تا کنون رنگ گندم را هم ندیدهایم. فروشگاهها خالیاند. کالاهای باقیمانده دویست برابر قیمت معمول فروخته میشوند، بدون ذرهای شرم. گویی ما انسان نیستیم.»
aasoo.org/fa/articles/5149
@NashrAasoo 🔻
پس از فروپاشی پردهی آهنین انتظار میرفت فرایندهای دموکراسیسازی، ادغام شدن در اقتصاد بازار آزاد و پیوستن به جریان آزاد افراد، کالاها و افکار با شتاب بسیار به پیش رود. اما سه دهه پس از سال ۱۹۸۹، وقایع و گرایشهای غالب در اروپای شرقی نشان داد که انتقال دموکراتیک به آسانی برگشتپذیر است. از جمله نشانههای چنین وضعیتی این است که این منطقه به مکانی مساعد برای ابداع، اقتباس و توزیع نظریههای توطئه مبدل شده است.
aasoo.org/fa/articles/5141
@NashrAasoo 🔻
🗯 نقل قول از مانس اشپربر
🔸نام فامیلی اشپِربِر، در زبان آلمانی به معنای «قرقی» است. پرندهای تیزبین! اشپربر در مقام یکی از «گواهان قرن بیستم»، با مطالعه و واکاوی دقیق و تیزبینانهی حالات درونی جبارانی که در افسانههای یونان و داستانهای شکسپیر شرحشان آمده، توانست رهیافتی به جباریت را در پیش گیرد که نه از بیرون، بلکه از ذهنیت و درونِ یک جبار، به تحلیل آن میپرداخت. رابطهی قدرت و احساس حقارت چیست؟ چگونه است که جبار در اوج قدرت بر خود میلرزد؟ مردم عادی در پیداییِ یک جبار چه نقشی دارند؟ این پرسشها و سؤالهای دیگری از این دست، مایهی یک تحقیق روزآمد و جانانه را تحت عنوان نقد و تحلیل جباریت (۱۹۳۹) فراهم آورد که برخی از نکات و بنمایههای آن همچنان زنده و ارزنده است.
🔸 از مقالهی «مانِس اشپربر؛ نقد و واکاوی جباریّت» نوشتهی فرشته قادری. این مقاله را در تلگرام یا وبسایت آسو بخوانید.
@NashrAasoo 💭
تشدید نابرابری چه نقشی در گسترش پوپولیسم دارد؟ چه چیزهایی را با پول نمیتوان خرید؟ محدودیتهای اخلاقی بازار چیست؟ اختلاف دستمزدها حداکثر چقدر باید باشد؟ چه رابطهای میان نظام مالیاتی و همبستگی اجتماعی وجود دارد؟ چرا ایدئولوژی شایستهسالاری خطرناک است؟
aasoo.org/fa/podcast/5148
@NashrAasoo 🔻