@Nashraasoo فرهنگ، اجتماع و نگاهی عمیقتر به مباحث امروز تماس با ما: 📩 editor@aasoo.org 🔻🔻🔻 آدرس سایت: aasoo.org اینستاگرام: instagram.com/NashrAasoo فیسبوک: fb.com/NashrAasoo توییتر: twitter.com/NashrAasoo
درسگفتارهای عباس امانت دربارهی تاریخ ایران ــ درس اول، بوم و بر
🔸 در این سلسله درسگفتارها، عباس امانت، استاد بازنشستهی تاریخ در دانشگاه ییل، درباره ساختارهایی در تاریخ ایران صحبت میکند که به باور او از قرنها پیش تا امروز پایدار مانده و زندگی ایرانیان را شکل داده است.
🔸 این قسمت را میتوانید در یوتیوب، توئیتر یا اینستاگرام آسو نیز ببینید. همچنین پادکست درسگفتارها در اپهای پادگیر در دسترس هستند.
@NashrAasoo 💭
«احساس بینظیری داشتم، وارد استادیوم شدم و دیدم مردم اسم مرا صدا میزنند، تشویقم میکنند ... احساس کردم که در خانه هستم». یولاند که در کشور خودش در صورت شکست در مسابقه در قفس زندانی میشد، بعد از شکست مقابل حریف اسرائیلی گفت: «احساس میکنم که آدمهای زیادی مرا دوست دارند و من نمایندهی بسیاری از ملتها هستم، مبارزهی من تنها مبارزه در جودو نیست، مبارزه برای زندگی است».
aasoo.org/fa/articles/4869
@NashrAasoo 🔻
نگاهی به مجموعهی شعر «درخت نام اوست»، سرودهی سپیده رشنو🔻
منصوره شجاعی
✍🏼 حرکت، اعجاز و ایجاز در توصیف عشق و طبیعت از ویژگیهای اشعار سپیده است. زمانی رزا لوکزامبورگ گفته بود: «آنانی که حرکت نمیکنند زنجیرهایشان را احساس نمیکنند». گویی حرکت در اشعار سپیده زنجیرهای حسشده را از پیش پاره کرده بود زیرا پس از سرودن اشعار این مجموعه جدال باز و کبوتر آغاز شد. زندانی شد، شکنجه شد و اعترافات اجباری جلوی دوربین تلویزیونِ حکومتی را تجربه کرد. تجلیِ حرکت شعرهایش را اینروزها در حرکاتِ خودش بهوضوح میبینیم. یگانگیِ شاعر و اشعارش را. خودِ پرندهاش را، که هم صحراست و هم درخت! اما شعرهایش را چه وقتی سروده بود؟
«وقتی که پرها / با پوستِ سخت / کمترین فاصله را داشت»
@NashrAasoo 💭
گناه پدران؛ گذشتهای که سَرِ گذشتن ندارد🔻
🔸 «گذشته»لقمهای نبود که فرزندانِ نازیها بهآسانی بتوانند آن را هضم کنند. آنها میراث بغرنجی را به ارث برده بودند: اینکه هم میخواستند والدینشان را دوست بدارند و حرمتشان را نگه دارند و هم آنچه را که انجام داده یا از آن جانبداری کرده بودند، تقبیح کنند. این معضل آنان را در وضعیت روانشناختیِ تقریباً تحملناپذیری قرار میداد. در نتیجه، نسلهای دوم و سوم، راهبردهای گوناگونی را برای برونرفت از این معضل پیچیده در پیش گرفتند.
🔸 هانس مولر در مورد پدرش پیتر مولر چیزی نمیدانست. پیتر مولر جنگلبان بود و همزمان در وافن-اساس (یکی از شاخههای نظامی آلمان در جنگ جهانی دوم) عضویت داشت. آنچه هانس در مورد پدرش میدانست تنها روایت مادرش بود: یک جنگلبان معمولی که فقط لباس اساس را پوشیده بود چون در آن زمان، این کار، مسیری متعارف برای پیشرفت شغلی بود! بعدها هانس متوجه شد که مقصود از «جنگلبانی» کاشتن درخت روی گورهای دستهجمعی به منظور اختفای آنها بوده است. هانس جزئیاتی تکاندهنده از نظراتِ پدرش را بهیاد میآورد. وقتی هانس کوچک بود پدرش در هنگام شکار به او توضیح داده بود که ابتدا باید «ضعیفترین حیوان» را «انتخاب» و به آن شلیک کند، و «قویترها» را برای تولید مثل باقی بگذارد. در آن زمان، هانس رویکرد پدرش را مغایر با روش دیگر شکارچیانی میدید که به دنبال سر و شاخهای بزرگتر بودند. هانس بعدها در مصاحبهای گفت «پدرم ارزش خاصی برای تیراندازیِ انتخابی به قطعههای ضعیف قائل بود.» او در اینجا معادل آلمانیِ واژهی «قطعهها» را به کار برد که نازیها در اردوگاههای تجمیع از آن استفاده میکردند تا اسرا را تا حد یک شیء تنزل دهند. پیتر مولر در سال ۱۹۵۴ درست در همان شبی که در دوسلدروف قهرمان تیراندازی شد با اتومبیل به درخت کوبید و کشته شد. نمیتوان با قطعیت گفت که مولر به قصد روبهرو نشدن با محاکمهی احتمالی دست به خودکشی زده است؛ اما هر چه بود، این تصادف مرگبار، میراث ناگواری برای پسرش هانس باقی گذاشت.
🔸 معدودی از افرادی که توانستند تقصیر پدرانشان را بپذیرند در صدد برآمدند تا به شیوهای گناه پدر خود را جبران کنند و در همان حال رابطهی دوستانهی خود با خانوادهشان را حفظ کنند. هیلده شرام، دختر آلبرت اشپِر، نمونهی جالبی از کسانی است که «راهبردهای جبرانی» را در پیش گرفتند. هیلده در دوران حبس طولانیمدت پدرش از نقش او آگاه شد.او پس از پایان تحصیلات، برای رویارویی با گذشته و شکلدادن آیندهای بهتر، در فعالیتهایی خیرخواهانه، از جمله به عضویت بنیاد «استرداد» درآمد که از طریق کمکهای مالی و اعطای بورسیه به هنرمندان یهودی یاری میرساند. این انجمن از کسانی که از سلب مالکیت یهودیان توسط نازیها سود بردهاند میخواهد تا کمک مالی کنند. شرام میداند که بر اثر این اقدام نمادین، کسانی که اموال را «مسترد» میدارند حس بهتری نسبت به خودشان پیدا میکنند در حالی که زندگیِ قربانیان بهندرت بهبود مییابد. چالش آسانی نیست اما مهم است که شرام این پرسشها را پیش میکشد و مستقیماً با آنها مواجه میشود. در سال ۲۰۰۵، وقتی از او پرسیدند که آیا احساس گناه دارد یا نه، شرام پاسخ داد که «سالهاست که دیگر در گذشتهی خودم کنکاش نمیکنم.» او افزود «به جای احساس گناه، واژهی بهتری برای توصیف احساساتم وجود دارد، و آن کلمهی شرمساری است. من از آنچه در گذشته اتفاق افتاده شرمگینام، و البته از این بابت شرمسارم که این اتفاق در فاصلهای بسیار نزدیک با من رخ داده است؛ در خانوادهام. از این رو، کماکان خجلتزدهام.»
@NashrAasoo 💭
فریاد زدن برای زندگی 🔻
✍️ هرچند مارکز احترام بسیاری برای زنان قائل بود، اما پیش از انتشار این کتابِ تاکنون منتشرنشدهاش ــ تا ماه اوت ــ اثری منتشر نکرده بود که قهرمان اصلی و بلامنازعش یک زن باشد. شخصیتهای زنِ استثنایی در آثار او فراواناند: مادران و مادربزرگهای با تنوع شخصیت، خواهران و دختران و عشاق خانوادهی بوئندیا در کتاب صد سال تنهایی و همینطور دهها زن دیگر در مجموعهی آثار مارکز. با این حال، گرچه زندگیِ اغلب محنتبار این زنان ممکن است حاکی از نوعی اختیار و احترام باشد، اما در نهایت همهی این زنان در دنیایی زندگی میکنند که ساختهی مردانِ نرینهسالار است. مردانی که همگی از بیخ و بن مردسالارند و تکاپوی سرسختانه برای شهرت و قدرت، اولویت زندگیشان است. زنها آنجا هستند تا افتضاحی را که مردان به بار میآورند رفع و رجوع کنند و در خدمت نوستالژی و نیازهای این مردانِ نرینهسالار باشند.
✍️ این دنیایی است که آنا ماگدالنای ۴۶ ساله ــ قهرمان رمان تا ماه اوت ــ میکوشد از آن بگریزد. او در هشت سالِ گذشته از مقبرهی مادرش میکائلا در جزیرهای در سواحل کارائیب دیدن کرده است. آنا ماگدالنا هر سال در روز ۱۶ اوت که سالمرگ مادرش است، مقبرهی او را رُفت و روب میکند، گلهای گلایول را روی قبر مادر میگذارد، آخرین اخبار را برای مادرش تعریف میکند و بعد به جزیرهی اصلی و پیش شوهری برمیگردد که ۲۷ سال است با رضایت خاطر با او زندگی میکند. اما در صحنهی آغاز این رمان، آنا ماگدالنا برای تنها یک شب همخوابگیِ پرشوری با غریبهای را تجربه میکند، غریبهای که نام او را هرگز نمیفهمد. اولینباری که آنا ماگدالنا رابطهای خارج از ازدواج را تجربه میکند، تقریباً اکراه داشت. انگار که این تجربهی جنسی، تجربهی فرد دیگری است و او صرفاً شاهد ماجرا است. اما تجربهی همخوابگیهای بعدی با مردانِ دیگر، به آنا ماگدالنا که با هر ثانیهی کسالتبارِ زندگی به مرگ نزدیکتر میشود، میفهماند که چیزی در زندگیِ میانسالیاش کم است.
✍️ گارسیا مارکز به شیوهای ماهرانه نوسانات شادیها، تردیدها و ناامیدیهای آنا ماگدالنا در این سفر خودشناسی را ثبت و روایت میکند. بعد از اولین همخوابگی، وقتی از خواب بیدار میشود احساس رضایتش از چیزی که در ابتدا لغزشی گذرا بود، کمتر میشود. در کمال وحشت درمییابد که مردی که با او همخوابه شده بود آنجا را ترک کرده و یک اسکناس ۲۰ دلاری بین صفحات کتابی گذاشته که آنا ماگدالنا سرگرم مطالعهاش است. بیست دلاری که حالا رابطهی تنانهی پرشورِ آنها را به چیز دیگری تبدیل کرد، حالا او فاحشهای در این سفر هیجانانگیز دور و دراز بود. بیست دلاری که تصور او از خودش بهعنوانی زنی آزاد و صاحب اختیار را بر هم زد، و به توهمِ او دربارهی اینکه با رضایتی احساسی پا به این همخوابگیِ ممنوع گذاشته است پایان داد. بقیهی داستان عبارت است از تلاش او برای از بین بردن حس انقیادی که آن ۲۰ دلاریِ لای کتاب به جا گذاشت.
@NashrAasoo 💭
درسگفتارهای عباس امانت دربارهی تاریخ ایران ــ پیشگفتار
🔸 در این سلسله درسگفتارها، عباس امانت، استاد بازنشستهی تاریخ در دانشگاه ییل، درباره ساختارهایی در تاریخ ایران صحبت میکند که به باور او از قرنها پیش تا امروز پایدار مانده و زندگی ایرانیان را شکل داده است.
🔸 این قسمت را میتوانید در یوتیوب یا اینستاگرام آسو نیز ببینید.
@NashrAasoo 💭
«جنگِ بینام بهرغم آن که قدمتی سیساله دارد، فیلمی برجسته است و دلیلش صرفاً این نیست که یادآور منازعاتِ کنونی از غزه تا اوکراین است. جذابیت این مستند برای تماشاگرانِ امروزی ناشی از جزئیاتِ نبردی در گذشتهای دور نیست بلکه معلول همسانی و فراگیر بودن زشتیهای جنگ است: چرخههای توحش مطلق و تلافی از سوی تمام طرفهای درگیر، کشتار بیگناهان و پیامدهایی دیرپا.»
aasoo.org/fa/articles/4856
@NashrAasoo 🔻
«وقتی نوشین وارد عرصهی تئاتر در ایران شد، در صحنهی تئاتر خبری از دکور و لباس نبود و نمایش با یک پیش پردهخوانی شروع میشد. او دکور را وارد تئاتر کرد و ترتیبی داد که هر بازیگر بر اساس نقشی که داشت، لباس بپوشد و پس از یکی دو ماه تمرین روی صحنه حاضر شود؛ چیزی که پیش از آن اصلاً اهمیتی نداشت.»
aasoo.org/fa/articles/4853
@NsahrAasoo 🔻
هیچ چیز به اندازهی ایدهی دولت دینی فانون را منزجر نمیکرد🔻
🔸 اغلب مردم این فرض غلط را دارند که یهودیان در مجموع با تأسیس دولت انحصاراً یهودی در فلسطین موافق بودهاند. اصلاً این طور نیست و هیچ وقت چنین نبوده. صهیونیسم تا سالها پروژهی اقلیتی از یهودیان بود. بعد از نابودیِ یهودیان اروپایی در هولوکاست، صهیونیسم بیشتر جلب توجه کرد و بعد از جنگ سال ۱۹۶۷ بود که منزلتی بیسابقه در میان یهودیانِ دیاسپورا یافت و به آرمانی مقدس تبدیل شد. تا پیش از آن، صهیونیسم موضوع دعواهای جدی بین یهودیان بود. در خانوادهی خودِ من، خانوادهی مادرم بهشدت ضدصهیونیسم بودند، نه به این دلیل که از فلسطینیها حمایت میکردند. در مجموع چیز خاصی از مردم فلسطین نمیدانستند. مشکلشان این بود که تأسیس دولت یهودی به یهودستیزان فرصت میداد که دوباره کلیشهی تابعیتِ دوگانهشان را عَلَم کنند ــ این ایده که یهودیان، چون هرگز کاملاً در هیچ فرهنگی جذب نمیشوند، شهروندان قابل اطمینانی نیستند. مادربزرگ پدریام اما طرفدار دوآتشهی صهیونیسم بود. همین مثال کوچک نشان میدهد که تنش در دلِ جامعهی یهودیان بر سر اسرائیل در طول سالیان تا چه حد عمیق بوده است. همین امروز به تظاهرات دانشگاهها در آمریکا که نگاه کنید میبینید که درصد قابلتوجهی از دانشجویانِ معترض یهودیانِ چپگرایی هستند که به هیچ وجه با صهیونیسم کنار نمیآیند، و در عین حال، کسانی هم که به آنان اتهام یهودستیزی میزنند خودشان یهودیانِ طرفدار اسرائیلاند.
🔸 فانون از آن دستآدمهایی بود که نفس حضورش بسیار پررنگ بود و آدمهایی که ملاقاتش کردند همیشه با نوعی شعف و انرژیِ خاص دربارهاش نوشتهاند. به این ترتیب، با انتخاب فانون میتوانستم کتابی بنویسم که نه فقط زندگینامهی یک چهرهی واحد بلکه ترسیم پرترهی یک نسل باشد، نوعی نور افکندن بر زمینهو بستری تاریخی که چهرهای همچون فانون از دلِ آن ظهور میکند. یادم هست که یک بار در کارگاهی با دیگر زندگینامهنویسان بودیم و در آن جلسه فصلی از کتابم را خوانده بودند. یکی از نویسندگان اعتراض کرد که این زندگینامه نیست و بیشتر به جستار میماند. با خودم فکر کردم اگر این طور است، در این صورت مسیر درستی را انتخاب کردهام.
🔸 تصلب دینی شاید دورترین ایدئولوژی به منظومهی فکریِ فانون باشد. یک بار تعدادی از همرزمان عربِ خود را به مراسمی در غرب آفریقا برد که در آن گروهی از زنان با سینههای برهنه رقصی اجرا میکردند. مردان عربِ همراه او اعتراض کردند. فانون در جواب گفت: «بله، این زنها سینه دارند و تصمیم گرفتهاند که نشانش دهند.» بعید میدانم که هیچ چیز به اندازهی ایدهی دولت دینی میتوانست او را منزجر کند. یکی از مضامین رایج در آثار او درهمتنیدگیِ رهایی فردی و جمعی است. او به رهاییِ فردی و تلاش فرد برای غلبه بر ازخودبیگانگی همانقدر باور داشت که به کنش جمعی. همچنین، فانون بهشدت منتقد هر گونه ایدهی «بازگشت» بود، و خصومتش با Negritude و دیگر پروژههای احیای فرهنگی نیز ریشه در همین باور داشت. او Negritude را «سراب سیاه» میخواند، و چه بسا آن نوع اسلام رهاییبخشی که شریعتی تبلیغ میکرد برایش چیزی بیش از «سراب سبز» نبود. همچنین، در نظر فانون انقلاب شکلی از ابداع بود. در کنش انقلابی، افراد با نگاه به آیندهای نامعلوم، نه بازگشت به گذشتهای دینی یا ملی، به رهاییِ فردی و جمعی دست مییابند. فانون بهشدت با «بورژوازی ملی» مشکل داشت، به این دلیل که معتقد بود این ایدئولوژی میتواند مبارزهی استعمارستیزانه را مصادره کند و به جای انقلاب اجتماعی، شکل تازهای از سلطهی استعمار را بازتولید کند. درست است که شریعتی از فانون الهام گرفت، اما به نظر میرسد که درک عمیقی از ماهیتِ کارِ او نداشت.
@NashrAasoo 💭
درسگفتارهای عباس امانت دربارهی تاریخ ایران، به زودی در آسو
@NashrAasoo 💭
از جمعگرایی آرش تا فردیت قوامیافتهی سیاوش؛ در باب اهمیت کُنش ویدا موحد، سپیده رشنو و رؤیا حشمتی🔻
✍ آیا نزاع کنونی میان ایرانیها بر سر انتخاب سبک زندگی، به طور عام، و حجاب، به طور خاص، صرفاً کشمکشی سیاسی و ایدئولوژیک میان حکومت (قدرت حاکم و طرفدارانش) و مردم است یا چیزی فراتر از آن و مرتبط با ثنویتِ تاریخی-اسطورهای که از دل مقولهی حجاب سر برآورده است؟ به عبارت دیگر، آیا منازعهی جاری صرفاً محدود به حجاب و بدنِ زن در جمهوری اسلامی است یا فراتر از آن و در حکم تنازعی تاریخی و سرنوشتساز بر سر سیطرهی نوعی نگاه به زندگی در بین ایرانیان است؟ در این نوشته میکوشم تا نشان دهم که نزاع بر سر مقولهی دوم و از آن رو مهم است که میتواند به نوعی رنسانس انسان ایرانی یا شکست دوبارهی تلاشهای فردگرایان در ایران بینجامد. این پدیده را میتوان منازعه میان «جمع-گرایی شهادتطلبانه» و «فردگرایی زندگیطلبانه» دانست و برای هر کدام میتوان الگویی اسطورهای نیز یافت. مرگ «آرش» و زندگی «سیاوش». زندگی و مرگ این دو اسطورهی محبوب در واقع بیانگر دو شکل کاملاً متفاوت از تلقی ایرانیان به زندگی است که در جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیز نمایان شده است. در ادامه سعی خواهم کرد که دلایل این مدعا را شرح دهم، اما پیش از آن باید تفسیر خود از اسطورههای «آرش» و «سیاوش» را با خوانندگان در میان گذارم.
✍ به کنش ویدا موحد، سپیده رشنو، ندا تولایی، رؤیا حشمتی و بسیاری زنان و دخترانِ بینام و نشان در خیابانها توجه کنید. اینها نمادهای عینی تغییر و تجربهی ذهنیِ عمومیاند. اینها مخلوق تغییر فکر جمعی هستند و نه خالق آن.ویژگیِ رفتار و اعمال آنها شباهتهای شگفتانگیزی با الگوی «سیاوش» دارد. تقریباً همهی آنان مخیّر به انتخاب سکوت در برابر بدی بودند و همگی بدی را با ذهنیتِ خود تفسیر کردند. هدف همگی دستیابی به زندگیِ عادی توصیف شده است (باید توجه کرد که تنانگی چقدر در اقدامات این زنان مهم بوده است). همگی با آگاهی از تبعاتی که دامنگیرشان خواهد شد دست به عمل زدند و، مهمتر از همه، اینکه هیچیک بعد از شهرت یافتن مدعی نجات وطن و مردم نشدند. گویی غرضنجاتِ خودشان است و باور به اینکه این سرآغاز هر حرکتِ نجاتبخشی است.
✍ ما تا به امروز در تلاش برای استقرار قانون، آزادی و دموکراسی شکست خوردهایم، به این دلیل ساده که الگوها و قهرمانان زندگیمان جمعگرایی و شهادتطلبی و جمود را تبلیغ کردند. اَبَرانسانهایی که حاضر بودند به خاطر جمع قربانی شوند و مردمی که همیشه در انتظار ظهور آنها بودند تا نه به لطف ویژگیهای زمینیشان یعنی رهبری و درایت و زندگیطلبی بلکه به واسطهی قدرت الهی و ابرانسانیِ وجودشان بر ظلم فائق آیند. به همین دلیل، همواره در بحرانیترین شرایط اجتماعی، ادبیات بهعنوان نوعی بیان ناخودآگاه جمعی، در پی رستاخیز آرش بود. شعر آرش، سرودهی سیاوش کسرایی، نمونهی قابل تأملی است. آزادی در باور گذشتگانِ ما نه عنصری برخاسته از درون فرد بلکه مقولهای اعطا شده از سوی قهرمان تلقی شده است که خود تابعی از سیطرهی دیرینِ تفکر آرشی بر اندیشه و فکرت سیاوشی است. در واقع، فردیتِ قوامیافته حلقهی گمشدهی جامعهی ایرانی در مواجهه با آزادی بوده است. خلئی که همواره احساس شده اما برای پر کردنش راهکارهای نادرستی انتخاب شده است. با وجود این، به نظر میرسد که وضعیت در حال تغییر است و نشانههای این تغییر حتی در زبان، ادبیات و رویکردهای گفتمانی نامزدهای انتخاباتی و هوادارانشان نیز نمایان است.
@NashrAasoo 💭
رضا شاه و ولیعهدش🔻
✍ ولیعهد از سال ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۵ در سوئیس بود و جز زمانی که در راه گذشت، همه را در دبیرستان گذراند. از آنجا هفتهای یک نامه، آن هم هر هفته در روز شنبه، برای رضا شاه مینوشت. استثنائی هم اگر بود قطعاً نادر بود. پس میتوان گمان برد که در ۵۵ ماهی که از ایران دور بود دستکم حدود ۲۰۰ نامه از سوی پسر به پدر نوشته شده بود. من تنها به ۱۵۶ نامه از این نامهها دسترسی پیدا کردهام. از میان نامهها به قطع میتوان گفت که رضا شاه هم بیش و کم هر هفته نامهای به پسر مینوشت. گاه حتی برخی نامهها به خط خود رضا شاه بود که سبب شادیِ ویژهی پسر میشد. حدس قریب به یقین میتوان زد که در آرشیوهای دربار پهلوی که بخش زیادی از آن امروز به دست رژیم ولایی افتاده نسخهای از این نامهها موجودند. تنها گوشههایی اندک از این نامهها به چاپ رسیده است و همواره هم با تعابیری در محکوم کردن رضا شاه همراهاند. با دیدن کوشش پیوستهی رژیم و پامنبریهایش علیه رضا شاه، آیا خودداری از چاپ همهی اسناد و نامهها و کوششی پیگیر بر دست نیافتن پژوهشگران «غیر خودی» به این اسناد معنایی جز این دارد که آنچه در اسناد هست با تصویر جزمیِ رژیم از رضا شاه در تضاد است؟
✍ در این نامهها یکی دو بار به شاهدخت شمس و کوشش او برای آموختن زبان فرانسه و نیز استخدام آموزگاری برای پیانو اشاره شده اما از شاهدخت اشرف و کوشش او برای ماندن در سوئیس اشارهای در نامهها نیست. میدانیم که در زمانی که ولیعهد راهی اروپا شد، بنا بود اشرف با برادرش به سوئیس برود. رضا شاه در واپسین دم تغییر رأی داد و از فرستادن دخترش به اروپا سرباز زد. از خاطرات اشرف پهلوی میدانیم که این تصمیم بر او گران آمد و در تعیین سلوکش در همهی زندگی اثر گذاشت. از همانجا با پدرش دوباره تماس گرفت و برای ماندن نزد ولیعهد و رفتن به دبیرستان از پدرش اجازه خواست. این بار هم درخواستش به شکلی قاطع یا به گفتهی اشرف به شکلی تند و قاطع رد شد. گویا رضا شاه گفته بوده است که دست از این مزخرفات بردار و برگرد. باید از خود پرسید که اگر اشرف، که هوش و میلش به سیاست چیزی از برادرش محمدرضا کم نداشت، اجازهی تحصیل مییافت چه تأثیری در زندگی او و حتی سرنوشت دودمان پهلوی میگذاشت. گاه ارزشهای مردسالارانهی جامعه، حتی در سلوک مردی چون رضا شاه که برای آزادی و برابریِ زنان سخت کوشیده و کامیابیهایی فراوان یافته بود، پیامدهایی پر دامنه نه تنها در زندگیِ زنان که در سرنوشت جامعه به همراه دارد.
✍ باورهای مذهبیِ محمدرضا شاه در قیاس با ذهن و زبان و سیاستِ یکسره عرفیِ رضا شاه یکی دیگر از ریشههای این تفاوت مهم در سیاستهای تجددخواهانهی پدر و پسر بود. امروز با مطالعهی نامههای ولیعهد و مقایسهی آنها با برخی نامهها و بسیاری از سخنرانیهای رضا شاه میتوان گفت که حتی در ذهن ولیعهد جوان، جوانههای نگاه اسلامپناه دیدنی است. چون نامههای پدر به پسر را به علت تنگنظریهای رژیم ولایی در دست نداریم، نمیدانیم که آیا رضا شاه هرگز دربارهی بافت زبانیِ گاه مالامال از واژههای مذهبیِ نامههای پسر به او چیزی گفت یا تشری زد. میتوان از جنس رابطهی پدر و پسر گمان برد که اگر رضا شاه چیزی گفته بود، قاعدتاً ولیعهد لحن نامهها را تغییر میداد. شاید پدر گمان داشت که این زبانِ گاه مذهبزده، زبان پیشبینیپذیر جوانی غربتزده است و امید داشت که با بازگشت ولیعهد به ایران و همدمی و همنشینیِ بیشتر با پدر عرفیمسلکش، او هم در رأی و زبانِ خود بازنگری خواهد کرد. اما به گفتهی بیهقی «قضا در کمین بود کار خویش میکرد.» عاملی جهانسوز و ویرانگر چون جنگ جهانی دوم پدر را ناگهانی و زودرس از قدرت برانداخت و گسترش تند اندیشههای حزب توده گمانِ نیاز به «آشتی» با روحانیت را بخشی از استراتژی شاه در دوران پادشاهیاش کرد و پس از ۳۷ سال، شد آنچه شد.
@NashrAasoo 💭
چهل خوانندهی زن زیر چهل سال ایرانی؛ بخش هفتم🔻
امید احسانی ــ شبنم طلوعی
پادکست «چهل خوانندهی زن ایرانیِ زیر چهل سال» مجموعهایست با پژوهش و نویسندگی امید احسانی و روایت شبنم طلوعی دربارهی تعدادی از خوانندگان زن ایرانی که در دو دههی اخیر مطرح شدند. خوانندگانی که یا همچنان داخل ایرانند و یا فعالیتشان را از داخل ایران آغاز کردهاند.
🔸پادکستهای ما را در شبکههای اجتماعی و اپهای پادخوان با شناسهی NashrAasoo بشنوید.
[Castbox] [Google] [Spotify] [Apple]
@NashrAasoo 🎧
درسگفتارهای عباس امانت دربارهی تاریخ ایران، به زودی در آسو
@NashrAasoo 💭
تیم پناهندگان المپیک؛ تلاش برای ارتقای امید و همبستگی 🔻
🤾🏾♀️ براساس گزارش کمیساریای عالیِ پناهندگان سازمان ملل متحد، در پایان سال ۲۰۱۵ بیش از ۶۵ میلیون نفر از مردم جهان در نتیجهی جنگ، خشونت و بحرانهای داخلی از خانهی خود رانده شده و آواره و پناهنده بودند. بخش عظیمی از این جمعیت به امید یافتن امنیت و زندگی تازه در اروپا آواره شده بودند. مسیرهای سخت دریایی و زمینی جلوی آنها را نگرفته بود و بهرغم اینکه هزاران پناهجو در دریا غرق شده بودند، هر روز پناهجویانِ بیشتری خود را به دشت و دریا میزدند. وقتی که پناهجویان به کشورهای اروپایی میرسیدند با مشکلات و بحرانهای جدیدی روبهرو میشدند. کمیساریای عالی پناهندگان و نهادهای حقوق بشری خواهان شناسایی و پررنگ کردن جنبههای مثبتی بودند که حضور پناهجویان در غرب میتوانست به دنبال داشته باشد.
در این میان، توماس باخ، رئیس کمیتهی بینالمللیِ المپیک، پیشنهادی ابتکاری و بیسابقه برای پذیرفتن پناهندگان مطرح کرد. او در اکتبر ۲۰۱۵، زمانی که جهان در اوج بحران پناهجویان قرار داشت، در مجمع عمومی سازمان ملل متحد خواستار ایجاد تیمی متشکل از پناهندگان برای شرکت در بازیهای المپیک شد. هدف از ایجاد این تیم، حمایت از ورزشکارانِ پناهنده و جلب توجه جهانیان به بحران پناهندگان بود.
🚴🏾♀️ یولاند بوکاسا مابیکا در زمان برگزاری مسابقات ریو ۲۸ ساله بود. او اهل منطقهای به نام بوکاوو در جمهوری دموکراتیک کنگو بود؛ جایی که بهشدت متأثر از دومین جنگ داخلی کنگو بود. وقتی شش ساله بود، مادرش در منازعاتِ خونبار کنگو کشته شد. یولاند را از خانوادهاش جدا کردند و به یتیمخانهای در پایتخت کنگو بردند، جایی که برای اولین بار ورزش را آغاز کرد. گرچه او یکی از مدالآوران مسابقات جودوی زیر ۲۰ سال آفریقا بود اما تجربهی خوشایندی از ورزش در کشورش نداشت. او و همتیمیهایش در صورت باخت در مسابقات، کتک میخوردند و بهعنوان مجازات در قفس حبس میشدند. یولاند در ۲۶ سالگی موفق شد که سهیمهی ورود به مسابقات جهانی جودو را کسب کند و در سال ۲۰۱۳ همراه با دوستش پاپوله میسنگا به برزیل سفر کرد. آنها اما هدفی فراتر از شرکت در مسابقات داشتند. این دو ورزشکار اهل کنگو از برزیل درخواست پناهندگی کردند. مربیان پول و گذرنامههایشان را ضبط کردند و آنها را در اتاقهای هتل محبوس کردند. پس از گذشت دو روز بدون غذای کافی، مابیکا از هتل تیم فرار کرد و به دنبال کمک در خیابانها گشت. دو روز بعد، او گروهی از مهاجران کنگویی را در محلهی «براس ده پینا» یافت و روز بعد به هتل برگشت تا میسنگا را نیز با خود ببرد.
🤝 ۵ ورزشکار از مجموع ۲۹ ورزشکار تیم پناهندگان، ایرانی بودند. کیمیا علیزاده، تنها مدالآور زن ایران در مسابقات المپیک در سالهای گذشته، یکی از اعضای تیم پناهندگان بود. او در پی فشارهای اجتماعی و سیاسی از ایران خارج شد. مبارزهی او در المپیک توکیو با حریف ایرانی، ناهید کیانی که همتیمیِ سابقش نیز بود، توجه زیادی را به خود جلب کرد. صدا و سیمای جمهوری اسلامی نام کیمیا علیزاده را در زمان پخش مسابقه سانسور کرد و مدعی شد که داوران به دلایل سیاسی از او جانبداری کرده و به وی امتیاز دادهاند. کیمیا در این مسابقه برنده شد. او بعد از پایان مسابقه همتیمی و مربیِ سابقش را در آغوش گرفت و در گفتوگوهای متعدد از جایگاه خود بهعنوان یک زن ایرانی و محدودیتهای زنان در ورزش سخن گفت. سخنان کیمیا علیزاده خشم رسانههای نزدیک به حکومت را برانگیخت. کیمیا خود را یکی از میلیونها زنِ ستمدیده در ایران خوانده بود؛ این حرف بر مسئولان ورزشی و رسانهای در ایران گران آمد و مصاف کیمیا و ناهید را مسابقهای سیاسی و شکستی برای کمیتهی بینالمللی المپیک خواندند.
@NashrAasoo 💭
🎥 درسگفتارهای عباس امانت، درس اول: بوم و بر
⏳ به زودی از آسو...
@NashrAasoo 💭
اولین قسمت از پادکست «درسگفتارهای عباس امانت دربارهی تاریخ ایران» منتشر شد.
🔸پادکستهای ما را در شبکههای اجتماعی و اپهای پادخوان با شناسهی NashrAasoo بشنوید.
[Castbox] [Google] [Spotify] [Apple]
@NashrAasoo 🎧
روایتهایی بیمرز دربارهی کتابهای کمیک پناهندگان
🎥 نهال تابش، نفیسه موسوی
در این گزارش نهال تابش با صفدر احمد، طراح و مؤلف کتابهای کمیک دربارهی کمیکهای پناهندگان و روایتهای تصویری آنان از تجربهی پناهجوئی گفتوگو کرده است.
@NashrAasoo 💭
«فرایند مواجهه با گذشته، برای تمام نسلها، جریانی آهسته، ناهموار و دردناک بوده است. آنان در بسیاری از موارد، ناچار بودند که میان وفاداری به والدین، و طرد یا حتی ناسزاگویی به آنان، و نیز میان دروغها و معاذیر بیدردسر، و برهمزدنِ آرامش خانواده، یکی را برگزینند.»
aasoo.org/fa/articles/4863
@NashrAasoo 🔻
«آیا پسرانِ مارکز اشتباه کردند که برخلاف میل پدرشان آخرین کلماتی را که نوشت و از آنها راضی نبود در معرض چشم همه گذاشتند؟ همانطور که پیشبینی میشد، تا ماه اوت جنجالبرانگیز شده است، و بسیاری استدلال میکنند که انتشار اثری که خودِ نویسنده از آن ناراضی بود، اقدامی غیراخلاقی است.»
aasoo.org/fa/articles/4851
@NashrAasoo 🔺
نامیدن جنگِ بینام 🔻
✍ جنگ بینام ممکن است بینندگانی را که با نبرد الجزایر آشنا هستند شگفتزده کند ــ نه به علت فقدان صحنههای جنگ بلکه به این علت که تمام تجارب و رویدادهای توصیفشده به جای پایتخت در روستاها اتفاق میافتد. فیلم با این پرسشِ برانگیزاننده آغاز میشود: «آیا شما هیچوقت دربارهی تجربههای خودتان از جنگ صحبت میکنید؟» اغلب چنین نمیکنند. تاورنیه چیز زیادی به بینندگان نمیگوید بلکه عمدتاً شاهد کهنهسربازانی هستیم که تجاربِ خود را روایت میکنند ــ در ابتدا با اندکی تردید و سپس با شتابی بیشتر. دوربین روشن میشود و آنها صحبت میکنند، بیآنکه تدوین چندانی در کار باشد ــ به استثناء صحبتهای ناگهانیِ تاورنیه در چند دقیقهی پایانیِ فیلم دربارهی برخی از چالشهایی که این کهنهسربازان با آن مواجهاند. (چون این نبرد از نظر حقوقی نه یک جنگ بلکه «عملیاتی برای حفظ نظم و قانون» در داخل محدودهای بود که خودِ فرانسه تلقی میشد در نتیجه سربازانی که در این میدان جنگیده بودند نسبت به دیگر سربازان از مزایا و حمایت کمتری برخوردار بودند.)
✍ در فیلم جنگِ بینام مشخص میشود که صرفِ شاهد بودن شکنجه میتواند ضربهی روحیِ سرنوشتسازی باشد. یکی از این سربازان میگوید از اینکه میدید یکی از کمونیستهای همرزمش، که «پدر و همسر» بود، در شکنجه کردن مشارکت دارد به شدت حیرت کرده بود. این امر یادآور همان پرسش همیشگی است که چگونه افرادی ظاهراً متمدن میتوانند به راحتی به ورطهی توحش سقوط کنند. شرمندگیِ بسیاری از این شاهدان، فراموشنشدنیترین جملاتِ این مستند را رقم زده است. یکی از این سربازان میگوید: «من قدرتِ انجام هیچ کاری را نداشتم. چه کار میتوانستیم بکنیم؟ اسلحههایمان را بر میداشتیم و شلیک میکردیم؟» این فکر که به ذهن یک سرباز جوانِ بیستساله خطور کرده بود ذهنِ بسیاری از این مردان را تا آخر عمر به خود مشغول میکرد. پزشکی با تأثر به یاد میآورد که در تلاش برای حفظ جانِ الجزایریهای تحت درمانش از دستورات مستقیم سرپیچی میکرد.
✍ در انتهای این مستند، تاورنیه به آسایشگاه بزرگی میرود که در آن کهنهسربازانِ مبتلا به مشکلات روانیِ حاد زندگی میکنند. بعضی هنوز به علت آنچه به نظرشان خیانت، رها کردن متحدان و همرزمانشان توسط دولت فرانسه و قربانی شدن انسانها است، عصبانی و ناراحتاند. بسیاری به تقدیر باور دارند. یکی از آنها میگوید: «دیگر به هیچ چیز یقین ندارم. متوجه شدهام که درست و نادرست، چیزهاییاند که بهتر است اجازه دهیم جوانان دربارهشان رؤیاپردازی کنند.»
@NashrAasoo 💭
عبدالحسین نوشین، پیشروِ تئاترِ ایران 🔻
🎭 پس از سوء قصد ناصر فخرآرایی به محمدرضا پهلوی در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ در دانشگاه تهران، نوشین که عضو کمیتهی مرکزی حزب توده بود به همراه عدهای از سران حزب توده دستگیر و زندانی شد. در سال ۱۳۲۸ دادگاه نظامی رهبران حزب توده را به ده تا پانزده سال و نوشین را به سه سال زندان محکوم کرد. وقتی سران حزب توده تصمیم گرفتند ۲۵ آذر ۱۳۲۹ از زندان فرار کنند از دورهی محکومیت نوشین یک سال یا به قولی شش ماه باقی مانده بود. او پس از فرار ابتدا به صورت موقت در منزل چندتن از دوستانش مخفی بود ولی نزدیک یک سال و نیم نیز در منزل عزتالله انتظامی بازیگر مخفی شد تا آنکه سرانجام از مرز آستارا به شوروی رفت. او ابتدا در استالینگراد (دوشنبه) در تاجیکستان ساکن شد و سپس به مسکو نقل مکان کرد.
🎭 نوشین وقتی در فرانسه بود به حزب کمونیست فرانسه گرایش پیدا کرده بود و در بازگشت به ایران به گروه تقی ارانی نزدیک شده بود اما حضور او مخفی بود برای همین هم در فهرست ۵۳ نفر زندانی قرار نداشت و تا شهریور ۱۳۲۰ فعالیت سیاسی نداشت. دکتر انور خامهای از گروه معروف به ۵۳ نفر در کتاب چهار چهره، در بارهی نوشین مینویسد: «قامتی بلند و استوار همچون خدنگ، اندامی ورزیده و متناسب، پوستی گندمگون ولی تیره رنگ، صورتی کشیده و نگاهی سخت نافذ داشت. تنها نقصی که در چهرهاش به چشم میخورد، انحراف شدید بینیاش به سمت راست بود. با وجود این، همین نقیصه بر مردانه بودن قیافهاش میافزود. ولی آنچه این حالت را، این مردانگی را به سر حد کمال میرساند صدای رسا، گیرا و خوشآهنگش بود. آرام، شمرده، پرطنین و همراه با ژستهای متناسب دست و صورت سخن میگفت و شنونده را مجذوب گفتار خویش میکرد. نوشین یک ناطق و هنرپیشهی تمامعیار بود.»
🎭 در سال ۱۳۲۶ یعنی سه سال بعد از شروع به کار تئاتر فرهنگ، عبدالحسین نوشین با سرمایهی علی وثیقی که یکی از سرمایهگذاران تئاتر فرهنگ بود و عبدالکریم عمویی، تئاتر فردوسی را در خیابان لالهزار کوچه جامعه باربد بنیاد نهاد. تئاتر فردوسی یک تفاوت اساسی با دیگر سالنها داشت و آن «سن گردان» آن بود. این اتفاق در دههی بیست اهمیت زیادی داشت بهخصوص که در حال حاضر نیز تنها تالار وحدت از چنین امکانی برخوردار است. اما نام فردوسی بر تماشاخانهای صدای برخی سران حزب توده را درآورد. گروهی در حزب توده فرودسی را شاعری درباری و شاهنامه را اثری در مدح شاهان میدانستند. برای همین هم جلسهای برای تغییر نام تئاتر فردوسی تشکیل شد و نوشین از انتخاب فردوسی به عنوان شاعری حماسهسرا دفاع کرد. در آن جلسه وقتی یکی از حاضران نوشین را به داشتن افکار «ضد انقلابی و استثماری» متهم کرد، نوشین در پاسخ گفت: «اگر روزی در انگلستان کمونیستها حکومت را در دست بگیرند قطعاً نام اولین تئاتر خود را شکسپیر میگذارند.» اما رفیق تودهای در پاسخ نوشین میگوید: «به این دلیل که روزی در انگلستان کسانی مرتکب اشتباه خواهند شد ما نباید امروز به آن صحه بگذاریم.» نوشین به اعتراض جلسه را ترک کرد و تابلویی با نام «تئاتر فردوسی» را بر سر در تئاتر نیمهکاره نصب کرد.
@NashrAasoo 💭
لایو اینستاگرامی آسو با امیر بهاری نویسندهی کتاب «خواب فرهاد در بیداری»، فردا پنجشنبه ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ایران در اینستاگرام آسو.
@NashrAasoo 💭
«کتاب فرانتس فانون: کلینیک یک شورشی، نوشتهی ادم شتز تصویری چندجانبه و متفاوت از فانون به دست میدهد و بیش از دیگر کتابهای موجود دربارهی فانون به زندگیِ او در مقام پزشک و رواندرمانگر میپردازد. برای ما ایرانیها فانون از دههها قبل نامی آشناست، بیشتر بهواسطهی ارجاعات مکرر علی شریعتی به آثارش و همچنین ترجمهی او از دوزخیان روی زمین. اما روایتی که در این کتاب از فانون میخوانیم چهرهی اندیشمندی بسیار متفاوت با امثال شریعتی را ترسیم میکند.»
aasoo.org/fa/articles/4835
@NashrAasoo 🔻
«در کشوری که همواره در آن الگوی «آرشی» غالب بوده است، غلبهی زندگی به سبک سیاوش تغییر بزرگی در الگوهای فکری و زیستی به شمار میرود، تغییر بنیادینی که شاید بتوان آن را رنسانس ایرانی نامید.»
aasoo.org/fa/articles/4858
@NashrAasoo 🔻
«رابطهی رضا شاه با ولیعهدش برجستهترین رابطهی عاطفی و سیاسیِ زندگی او بود. ۱۵۶ نامهی ولیعهد به پدرش که به تازگی به دستم رسیده است، دریچهای تازه به این رابطه میگشاید و هدفم در اینجا بررسیِ کامل رابطهی رضا شاه و ولیعهدش نیست. تنها میخواهم جنبههایی از چند و چون این رابطه، آنهم آنچنان که از این نامهها برمیآید را بکاوم. این نامههای ولیعهد به رضا شاه گوشهی کوچک ولی مهمی از شخصیت رضا شاه و جنس رابطهی او با فرزندش را به ما نشان میدهد.»
aasoo.org/fa/articles/4857
@NashrAasoo 🔻
«در اپیزود هشتم و قسمت آخر این پادکست به معرفی این پنج هنرمند پرداختهایم: سپیده رئیسسادات، بل نوا، صنم معروفخانی، مونشید و مانیکی.»
aasoo.org/fa/podcast/4854
@NashrAasoo 🔻
«اندیشهی دور و دراز» محمدعلی فروغی؛ در حسرت یونیکورن ایرانی 🔻
✍️ فروغی که در آن زمان تجربیات بسیاری در سیاست و فرهنگ داشت و از سرآمدانِ روزگار خویش بود، مینویسد: «نمیبینید همین گرامافون به چه سرعت تکمیل میشود؟ سی چهل سال پیش که تازه اختراع شده بود بوق و شیپور داشت و صندوقی بزرگ و دستوپاگیر بود. امروز به جایی رسیده که میتوان در جیب گذاشت ... چه مانعی دارد همچنانکه امروز نغمات را در گرامافون ضبط میکنند رسالات و مؤلفات را هم ثبت نمایند و به صورت طومار سینما یا اوراق کتاب درآورند و هر کس میخواهد کتابی مطالعه کند بهجای اینکه به چشم میخواند به گوش بشنود؟»
✍️ این سیاستمدار برجسته که زمانی معلم مدرسههای دارالفنون و مروی بود و فیزیک نیز درس میداد، پیشبینی میکند که
«بهوسیلهی تلفن بیسیم که هر روز ما را از اخبار و وقایع آگاه میکند بهزودی از خواندن روزنامه مستغنی خواهیم شد. آیا بیست سال قبل هیچ حدس میزدید چنین روزی میآید؟ ... فکر میکنم بعد از آنکه تلفن بیسیم کامل و سهل و ارزان شد چنانکه همهکس بتواند داشته باشد و یقیناً چنین خواهد شد آنوقت لزوم نخواهد داشت متعلمین برای استماع درس معلمین در جای مخصوص که مدرسه یا محل کنفرانس نامیده میشود جمع شوند و برای این مقصود از شهر به شهر و دیار به دیار روند. در خانهی خود میمانند و در موقع معین با تلفن بیانِ معلم را میشنوند. به این طریق اولاً توفیر وقت و صرفهی مال بسیار از رفتوآمد معلمین و متعلمین به خانه و مدرسه و تهیهی لوازم مدارس از عمارت و میز و نیمکت و غیرها حاصل میشود. ثانیاً صحت و سلامت مزاج متعلمین بهتر خواهد بود، چه عدهی بسیار در یک عمارت جمع نشده و هوای کثیف استنشاق ننموده و امراض به یکدیگر سرایت نمیدهند و از بسی مفاسد دیگر مادی و معنوی و مزاجی و اخلاقی مصون میمانند.»
✍️ به نظر کارشناسان، کسبوکارهای اقتصاد دیجیتال در ایران با شش چالش بزرگ مواجهاند: تحریم، قیمتگذاری دستوری، تأمین مالی، نیروی انسانی ماهر، محدودیت اینترنت و بیاعتمادیِ حاکمیت به کسبوکارهای دیجیتال. بنابراین عجیب نیست که امروز هیجان ده سال قبل در ایران فرو نشسته و آرزوی ایجاد یونیکورن یا شرکتهایی با ارزش بیش از یک میلیارد دلار تقریباً بر باد رفته است. همسایگان ایران، مثل ترکیه یا امارات، چند یونیکورن دارند اما ایران که زمانی دستکم رقیبی همسطح آنها بود، از گردونهی رقابت جا مانده است. اینترنت و صنعت دیجیتال، ایرانیان را با دنیای متفاوتی آشنا کرد و «اندیشهی دور و دراز» محمدعلی فروغی به طرز شگفتآوری به واقعیت پیوست. اما طولی نکشید که حکومت کنترل این حوزه را در دست گرفت و محدودیتهای حکومتی همهی فرصتها را از بین برد.
@NashrAasoo 💭