«روزهای سربی داستان اردوگاه سفیدسنگ است، اردوگاهی به وسعت زندان، بسته با درهای برقی گریزناپذیر و تهی از هوایی برای تنفس. زندگی در این اردوگاه سرشار از شکنجه و مرگ و تحقیر و گرسنگی است، بدون بهرهمندی از حقوق حداقلیِ انسانی. نداشتن کارت اقامت موقت، شناسنامه یا گذرنامه، مُهرِ حکم نیستشدن و طردشدن انسانهایی است که از حکومت طالبان و جنگهای داخلی طولانیمدت گریختهاند و به کشور همسایه و همزبان خود، ایران، پناه آوردهاند؛ همانها که از شهرهای مختلف، از خیابان، از سر کار بنّایی یا گچکاری یا نقاشی ساختمان، یا از صف کارگران روزمزد دستگیر میشوند و با اتوبوس به سفیدسنگ، آخرین ایستگاه اقامتگاهشان، برده میشوند. اما ایران هیچگاه مأمن و پناه نبوده است. پذیرش پناهجو در منطق استبدادیِ جمهوری اسلامی بیمعناست. در این منطق «دیگری» خطرناک و محکوم به نبودن است.»
aasoo.org/fa/books/4901
@NashrAasoo 🔻
درسگفتارهای عباس امانت دربارهی تاریخ ایران ــ درس سوم، درگاه و دیوان
🔸 در این سلسله درسگفتارها، عباس امانت، استاد بازنشستهی تاریخ در دانشگاه ییل، درباره ساختارهایی در تاریخ ایران صحبت میکند که به باور او از قرنها پیش تا امروز پایدار مانده و زندگی ایرانیان را شکل داده است.
🔸 پیشگفتار
🔸درس اول: بوم و بر
🔸 درس دوم: ایران و انیران
🔸 این قسمت را میتوانید در یوتیوب، توئیتر یا اینستاگرام آسو نیز ببینید. همچنین پادکست درسگفتارها در اپهای پادگیر در دسترس هستند.
@NashrAasoo 💭
روفیا، فرخلقا سینمای ایران🔻
🔸 روفیا، با نام خانوادگیِ «سلوکی»، پس از اولین حضورش در نقش فرخلقا در فیلم «امیر ارسلان نامدار»، ساختهی شاپور یاسمی، به «فرخلقای سینمای ایران» شهرت یافت. از او بهعنوان یکی از زیباترین زنان هنرپیشهی پیش از انقلاب نام میبرند. خال سیاه زیر گونهی او به «خال روفیایی» معروف بود و دخترانِ جوان خالهایی شبیه آن بر چهرهمیگذاشتند. روفیا فقط بازی در فیلمهایی را میپذیرفت که شخصیت زن در آنها نقشی پررنگ و همتراز شخصیت مرد داشت. او در جوانی به تهران مهاجرت کرد و به شغل آرایشگری مشغول شد. آرایشگاه روفیا در خیابان کمالی جنب بیمارستان لقمان قرار داشت. پس از مدت کوتاهی این آرایشگاه در میان اهالی محل شهرت یافت. شهرت آرایشگاه پس از بازی روفیا در نقش فرخلقا مضاعف شد. او به دخترانِ جوان و مادران بیبضاعت نیز به رایگان آرایشگری میآموخت تا بتوانند کار و کسب درآمد کنند.
🔸 روفیا بازیگری گزیدهکار بود و بهرغم درخواستهای مکرر کارگردانان فقط در ده فیلم سینمایی بازی کرد. او همیشه به نزدیکانش میگفت که سینما را هنر میداند نه منبع درآمد و شهرت. بنابراین، عجیب نیست که حتی در اوج فعالیت در سینما هم آرایشگاه خود را تعطیل نکرد و به این کار ادامه داد.
یکی از ویژگیهای کارنامهی حرفهای روفیا این است که او فقط بازی در فیلمهایی را میپذیرفت که شخصیت زن در آنها نقشی پررنگ و همتراز شخصیت مرد داشت. او پس از بازی در نقش فرخلقا در فیلم «امیر ارسلان نامدار»، در فیلم «زندگی شیرین است» در نقش زنی ظاهر شد که باید بین عشق به مردی موفق و ازدواج با افسری که دو چشم خود را در مأموریت برای وطن از دست داده است دست به انتخاب بزند. او در «رستم و سهراب» در نقش تهمینهبازی کرد، زنی که شوهر و پسرش به نبرد با یکدیگر میروند. در «شبنشینی در جهنم» دختر طغیانگر حاجی و در «آلیش»، دختری کولی درگیر در یک مثلث عشقی بود. او در دو فیلم پلیسی «طوفان در شهر ما» و «قربانی سوم» به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی داستان ایفای نقش کرد.
🔸 در پی تأسیس جمهوری اسلامی زندگی روفیا نیز همچون دیگر بهائیان دستخوش تغییر و دگرگونی شد. روفیا نه تنها بهائی بود بلکه یکی از بازیگران نامدار دوران پهلوی نیز به شمار میرفت. بنابراین، پس از انقلاب بهشدت در معرض خطر بود.عباسعلی، پدر روفیا، در زمان وقوع انقلاب نزد پسرانش در آلمان بود. اما بنا به یادداشتی از روفیا، تصمیم گرفت که برای کمک به بهائیانِ همشهریاش به شیشوان بازگردد. وقتی به شیشوان رسید، دید که خانهاش را سوزانده و تاراج کردهاند. شب را نزد یکی از نزدیکانش در شیشوان گذراند و چون به او خبر رسید که قصد دستگیریاش را دارند، شبانه با ماشین به تهران گریخت. پس از چند روز، روفیا، که در شهرستان نور در مازندران ساکن بود، به دنبال پدرش رفت و او را برای مراقبت و پرستاری نزد خود برد. عباسعلی سلوکی چهار سال بعد در بیمارستان درگذشت. با زحمت زیاد او را در قبرستان بهائیان تهران دفن کردند اما چندی بعد، این قبرستان به دستور مسئولان جمهوری اسلامی تخریب شد و اثری از اجساد و گورها باقی نماند.بعد از فوت پدر، روفیا همراه با همسرش ایران را ترک کرد و به ترکیه رفت. پس از خروج او از ایران، به خانهاش هجوم بردند و آن را مصادره کردند.او در ترکیه از طریق سازمان ملل تقاضای پناهندگی به استرالیا کرد. سرانجام در زمستان ۱۹۸۴ به استرالیا رفت و در شهر کوچکی به نام کرنز در منطقهی بومیان استرالیایی ساکن شد و برای امرار معاش به آرایشگری مشغول شد.
@NashrAasoo 💭
چطور میتوان به جنگ بر سر آب پایان داد؟🔻
🔹 هر یک از اعضای «هیئت حل اختلافات آبی» بهطور دموکراتیک توسط کشاورزان انتخاب میشود و نمایندهی یکی از کانالهای آبیاریِ محلی است که آب زمینهای زراعیِ حاصلخیز این شهر را تأمین میکنند. این هیئت توزیع منصفانهی منابع آبیِ کمیاب را تضمین میکند و با برگزاریِ جلسات دادرسیِ علنی کشاورزانی را که بیش از سهمیهی مقرر برداشت کرده یا در مراقبت از آبراههی خود قصور ورزیدهاند جریمه میکند.این هیئت یکی از بارزترین مثالهای مدیریت دموکراتیک منابع در دنیا است، گرچه از نحوهی پیدایش آن چیز زیادی نمیدانیم. در دیدار اخیرم یکی از اعضای این هیئت به من گفت که شاید این نهاد ریشه در سامانههای پیچیدهی مدیریتِ آب داشته باشد که پس از فتح اسپانیا توسط مسلمانان در قرن هشتم میلادی در والنسیا پدید آمد؛ در آن زمان، کشاورزان برای پرورش زیتون، بادمجان و میوه کانالهای آب حفر کردند. وقتی مسیحیان در سال ۱۲۳۸ این منطقه را بازپس گرفتند، قوانینِ موجود را برای حل مناقشههای آبی به کار بردند. تا قرن پانزدهم، برگزاری جلساتِ منظم بیرون از «باب رسولان» کلیسای جامع والنسیا کاملاً مرسوم شده بود.
🔹 این هیئت متکی به استخدام تعدادی نگهبان است که نمیگذارند هیچکسی آب همسایگانش را بدزدد. و وقتی که از عضو این هیئت پرسیدم که چرا همهی اعضایش مردانی سالخوردهاند ــ که برای بعضی از آنها بالا رفتن از پلههای کلیسای جامع دشوار است ــ با لحنی کمی تدافعی پاسخ داد که این کشاورزانِ مادامالعمر مخزن عظیم دانشاند، و افزود که در سال ۲۰۱۱ برای اولین بار زنی هم به عضویت این هیئت انتخاب شده بود.با وجود این، عمر بسیار طولانیِ «هیئت حل اختلافات آبی» یکی از نشانههای موفقیتِ آن است. هر بار که یک پرتقال والنسیاییِ آبدار را میخورید، به یاد بیاورید که مدیون هزار سال مدیریت جمعیِ خردمندانهی منابع آبی هستید.
🔹 حتی کشورهای خشک خاورمیانه هم میتوانند از دادگاه آبیِ والنسیا درسهایی بیاموزند. بیش از یک دههی قبل، عبدالرحمن التمیمی، آبشناس نامدار فلسطینی، گفت که باید «الگوی "هیئت حل اختلافات آبی" را وارد و جرح و تعدیل کرد... نه فقط برای حل اختلافات میان کشاورزان، بلکه برای کاستن از تنشها میان اسرائیلیها، فلسطینیها و اردنیها». به عقیدهی او، بدون چنین سازوکارهایی نمیتوان به تقویت اعتماد و گفتوگو میان مردم، که برای مدیریت کارآمد منابع کمیابِ آب ضروری است، امیدوار بود. تمیمی گفت، «میتوانیم بر سرِ آب بجنگیم یا با یکدیگر همکاری کنیم ــ این به ما بستگی دارد.» او اضافه کرد: «اولین قدم این است که به یکدیگر اعتماد کنیم.» جنگ کنونی صرفاً نیاز به همکاریِ بلندمدتِ آبی را تشدید کرده است. ۷۱ درصد از سیارهی ما را آب فرا گرفته است، اما این امر میتواند گمراهکننده باشد: از هر ۱۰ هزار قطرهی آب روی کرهی زمین، فقط کمتر از یکی از آنها آب آشامیدنیِ دستیافتنی در رودخانهها و دریاچهها است. تاریخ پویای «هیئت حل اختلافات آبی» میتواند ما را به تحقق عدالت آبی در سطح جهان و حفظ و توزیع منصفانهی چنین منبع ارزشمندی که گنجینهی مشترک همهی آدمیان است امیدوار کند.
@NashrAasoo 💭
عباس سحاب، نقشهنگار مدرن ایران🔻
🔸 عباس سحاب شاگرد مدرسهی کمالیه ذوق و شوق نقاشی داشت و با حمایت پدرش ابوالقاسم سحاب، با علاقهو پشتکار به کارش در منزل ادامه داد. ابوالقاسم سحاب پدر عباس سحاب از تفرش به تهران آمده بود و در تهران مشغول آموزش و تدریس در مدارس تهران بود و از فرزندش در تهیهی نقشه حمایت میکرد. وقتی در سال ۱۳۲۹ خانوادهی سحاب به شرق تهران در نزدیکی میدان ژاله منتقل مکان کردند در آنجا عباس سحاب سنگ بنای «مؤسسه جغرافیایی سحاب» را گذاشت و برنامهی تهیهی نقشههای شهرها و مناطق مختلف ایران را دنبال کرد.
🔸 سحاب علاوه بر نقشههای مناطق شهری و روستایی ایران، به فکر تهیهی نقشههای جغرافیایی و وسایل کمک آموزشی برای دانشآموزان بود. برای همین هم اولین نقشهی آموزشی برای مدارس را در سال ۱۳۳۹ تهیه کرد. این مجموعه هشت قطعه بود که شامل نقشههای ایران و جهان بود و هر نقشه ۲۵ ریال قیمت داشت. بعد از استقبال دانشآموزان مدارس از این نقشهها، سحاب به فکر افتاد تا کرهی جغرافیایی تولید کند اما تا مدتهاامکان تولید آن وجود نداشت و سرانجام سحاب با همکاری مؤسسهی کلمبوس آلمان اولین کرهی جغرافیایی به خط فارسی را تولید کرد. این کرههای جغرافیایی در اندازههای مختلف از ۱۰ تا ۳۴ سانتیمتری تولید کرد. این کرهی جغرافیایی با گرو گذاشتن خانهیشخصی او به سرانجام رسید و به این ترتیب اولین کرهی جغرافیایی تهیه شد. پس از آن نخستین اطلس جغرافیا را در سال ۱۳۴۲ چاپ و منتشر کرد.
🔸 عباس سحاب اولین اطلس آموزشی را در ۴۸ صفحه و ۳۲ نقشه را در سال ۱۳۳۹ منتشر کرد. بعدهااطلس دانشآموز، اطلس کتابخانهای مانند اطلس افغانستان، اطلس خلیج فارس، اطلس بزرگ جهان، اطلس جیبی ایران و جهان را منتشر کرد. او برای پیشبرد کارش کتابخانهای ساخت که ۱۸ هزار جلد کتاب و ۱۵ هزار جلد مجلات جغرافیایی و صدها کره و اطلس کوچک و بزرگ به زبانهای مختلف دارد که منبع مهمی برای تحقیقات جغرافیایی به شما میآید. سحاب در دوران حیاتش قدر دید و در چهاردهم فروردین سال ۱۳۷۹ در تهران درگذشت.
@NashrAasoo 💭
گوش کن، وزش ظلمت را میشنوی؟ جستاری دربارهی فیلم «منطقهی موردنظر»🔻
✍ داستان فیلم، بدون اوج و فرود و بیهول و ولا است. روایت با ضرباهنگ روال معمول زندگی پیش میرود و کمابیش هیچ صحنهی دراماتیکی در آن نمیتوان سراغ گرفت. دوربین ناظری است آرام بر زندگیِ روزمرهی رودلف هُس و خانوادهاش. روزگار خوشِ والدینی با فرزندان متعدد، به سرپرستیِ پدری سختکوش و وظیفهشناس و مادری تدبیرگر و توانا ــ در خانهای بزرگ و باغی مصفا. اما بهرغم فروگذاشتن تمهیدات دراماتیک کلاسیک، فیلم از شر و قساوت جاری در زندگیِ عادی این خانوادهی آلمانی گزارشی تکاندهنده و تنشافزا به دست میدهد. اثر با فاصلهگیری از درام متعارف، شر را بهمثابهی امری روزمره و عادی بازنمایی میکند. دیوار به دیوار خانهی سرپرست آشوویتس، اتاقهای گاز و کورههای سوزاندن اجساد جای دارند. اما دوربین از دیوار بر نمیگذرد و قاعده میگذارد که آنسوی دیوار، اردوگاه کشتار، برای تماشاگران منطقهی ممنوع است. در نتیجهی این ممنوعیت، مخاطبان بیشتر زمانِ فیلم را با هُس و خانوادهاش میگذرانند و در تجربهی آنها شریک میشوند. درون بازداشتگاه پیدا نیست، ضرب و جرح و قتل دیده نمیشود اما فریادها، نعرهها، زاریها و شلیکها از ورای دیوارهای ستبر میگذرند و به این سو میرسند.»
✍ باند صدای فیلم، از صوتها و آواهای متفاوت تافته شده است. گفتوگوها و آواهایِ کسانی که این سوی دیوارند ــ خانوادهی آلمانی و خدمتکارانشان ــ از زندگیِ عادی خبر میدهند. در مقابل، اسیرانی که از اردوگاه برای خدمت به عمارت میآیند، کلمهای نمیگویند و کاملاً زبانزداییشدهو به اشیاء تقلیل یافتهاند. صداهای محیط، آب و باد و پرندگان، حتی جابهجاییِ اشیاء به گوش میرسد، اما قربانیان صامتاند. آواها و نیز اندککلمات، تنها هنگامی از حنجرهها بیرون میریزد که دور از چشم بیننده در معرض عذاب و مرگاند. و افزون بر همهی اینصداها هامِ مهیب، وهمناک و سنگینگذری نیز در هوا است. خروش ماشینی و غریبی که با کورههای هولناک و آتش دوزخش، و با دود غلیظ بیرونزده از برج دودکش اردوگاه نسبت دارد. مخاطبان همهی این صداهارا میشنوند، اما گوشهای هُس و خانوادهاش به اینهنگامهها ناشنوا است. آن صداهای بیامان، شکنجهها و کشتار آن سو، در زندگیِ روزانه متوقفشان نمیکند و آرامش و آسایش آنها را بر هم نمیزند. بیاعتناییِ تکاندهنده و بیمارگونهی آنها به آزار و آزردگیِ اسیران بهطور خاص در عارضهی ناشنوایی، نشنیدن صدای رنج دیگری، استعاره میشود.
✍ در صحنهی پرش روایت به آینده، به موزهی آشوویتس، بقایا و نشانههای رنج نامتناهیِ قربانیان، چمدانها و کفشها همچون مازادهایی تاکسیدرمیشده پشت ویترینها به نمایش درآمدهاند. و کسانی بیاعتنا به آنهمه رنج و تاریخ متراکم، به نظافت موزه در چارچوب نظم عادی و اداری و روزمرهی امور میپردازند... آیا پرش «منطقهی موردنظر» به زمان حال، در تقابل با این ایزولهسازی، کل آن گذشته را به اکنون و اینجا فرا نمیخواند؟ آن تاریخ را به زمان حال استمراری شلیک نمیکند تا آن را از پشت شیشههای موزهبیرون بیاورد و در دسترس قرار دهد؟ همچون تصویری از گذشته که اکنونیکی از مسائل حاد امروز به شمار میرود؟ آیا فیلم پیشنهاد نمیکند که آشوویتس را همچون تصویر نمونهوار هر گونه نسلکشی بر امروز بیفکنیم؟ راهی نمیگشاید که به جای حیرت از وقوع چنین فجایعی در زمان کنونی، از جمله در غزه، از شر حباب تجربهی موزهای رهایی یابیم؟ در حالی که قربانیان سلاخی میشوند،بیتفاوتی به قتل عام در غزه بازتولید میشود. در تجربهی روزمره، آدمها گویی در موزهای به تصویری ناخوشایند برخوردهاند و پس از ابراز تأسف از جنایتها در آن خطه، روند روزمرهی تحصیل منافع را پیمیگیرند. بیسبب نبود که جاناتان گلیرز، کارگردان فیلم، نیز در سخنانش در مراسم اسکار، با اشاره به وضعیت غزه، بر خصلت امروزیِ اثرش آشکارا تأکید کرد. او (نقل به مضمون) گفت که میخواستیم این فیلم زمان حال را بازنمایی کند و به چالش بکشد. قصدمان این نبود که بگوییم ببینید آنها در گذشته چه کردهاند، بلکه میخواهیم بگوییم که ببینید ما امروز چه میکنیم.
@NashrAasoo 💭
بشنوید: یک کتاب: «پس از فروپاشی؛ امیدیابی در سازماندهی»
🔸 فروپاشی جامعهشناختی به چه معناست؟ چه چیزی انسانها را متحد میکند، هویت یا ارزشهای مشترک؟ سازماندهی چه ارتباطی با امید دارد؟
📚 کتابِ «پس از فروپاشی؛ امیدیابی در سازماندهی» (After The Apocalypse: Finding Hope in Organizing) به قلمِ مونیکا کاسترا موضوع این قسمت از پادکست «یک کتاب» است. در هر قسمت از این پادکستها در گفتگو با عرفان ثابتی، پژوهشگر علوم اجتماعی، به معرفی و بررسی یک کتاب میپردازیم.
▪️پادکستها و نسخهی شنیداری مقالات ما را در وبسایت آسو و همچنین در شبکههای اجتماعی و اپهای پادخوان با شناسهی NashrAasoo بشنوید.
[Castbox] [Google] [Spotify] [Apple]
@NashrAasoo 🎧
گابریل گارسیا مارکز، «صد سال تنهایی» و داستانهایی برای زندگان 🔻
✍️ امروز، ۵۷ سال پس از انتشار رمان صد سال تنهایی، نتفلیکس در حال تولید اولین اقتباس حقیقی از این رمان برای سریالی است که اواخر امسال پخش خواهد شد. در سال ۱۹۶۵ گابو هر چند در میان کتابدوستان آمریکای لاتین چهرهای شناختهشده به شمار میرفت اما هنوز نویسندهای تهیدست بود. او با همسر و دو پسر خردسالش در مکزیکوسیتی زندگی میکرد. یک مهاجر کلمبیاییِ کارائیبی بود که سیگار را با سیگار روشن میکرد. زندگیاش از نوشتن برای یک آژانس تبلیغاتی و هر از گاهی قبول پروژههای فیلمنامهنویسی میگذشت.
✍️ گابو در اوایل دههی ۱۹۵۰ وقتی که بهعنوان خبرنگاری نه چندان موفق در بارانکیا، در کلمبیا، کار میکرد کوشید تا نگارش صد سال تنهایی را روی رولهای کاغذ روزنامهی محل کارش شروع کند. در آن زمان، او در هتلی همراه با زنان روسپی زندگی میکرد، محلی که آن را به دلیل اجارهبهای ارزانش انتخاب کرده بود. وقتی سرانجام کار نگارش رمان تمام شد متنِ آن را برای نویسندهی مکزیکی، کارلوس فوئنتس، فرستاد. فوئنتس پس از خواندن آخرین صفحه برای او نوشت که شکوه و عظمتِ رمان او را «در هم شکسته» است.
✍️ پیش از صد سال تنهایی عدهی کمی عبارت رئالیسم جادویی را شنیده بودند اما امروز این عبارت دائماً برای اشاره به ادبیات کل قارهی آمریکای جنوبی به کار میرود. فرمول گابو که دستیابی به آن ۱۷ سال طول کشید ترکیبی از مسخ کافکا، خانم دالووی ویرجینا وولف و آثار فاکنر و همینگوی است. او تکنیکهای استادان ادبیات را با داستانهایی در میآمیخت که خودش، بهویژه در هشت سالِ اول زندگی با پدربزرگ و مادربزرگش در آراکاتاکا، تجربه کرده بود. آراکاتاکا شهری عقبافتاده بود که جنگها و دورههای متناوب رونق و رکود اقتصادی را پشت سر گذاشته بود، چیزهایی که بعدها گابو در توصیف ماکوندو از آنها استفاده کرد. نویسندههای آمریکای لاتین از آن زمان تا کنون در سایهی گارسیا مارکز و رئالیسم جادویی، برچسبی که زدودنش غیرممکن است، زندگی کردهاند. گوادولوپه نتل، رماننویس، از مکزیکوسیتی در تماس تلفنی به من میگوید: «من رئالیستی مینویسم». یکی از داستانهای کوتاه او دربارهی خانوادهای است که برای بیاثر کردن یک نفرین به خوردن حشرات روی میآورند. منتقدان آثارش را در جرگهی رئالیسم جادویی طبقهبندی میکنند. او میگوید: «اما من داستانهای واقعگرایانه مینویسم. در مکزیک ما چنین سنتهایی داریم اما در ایالات متحده به هر چیزی که نتوانند دستهبندی کنند برچسب رئالیسم جادویی میزنند.»
@NashrAasoo 💭
نویسندگان چگونه فاشیسم را از سر گذراندند🔻
🔹 اووه ویتستوک، منتقد ادبی و سردبیر ادبی سابق نشریهی «فرانکفورتر آلگماینه زایتونگ»، در کتاب اخیر خود با عنوان فوریهی سال ۱۹۳۳: زمستان ادبیات فضای فرهنگی آلمان را در خلال ماهی که هیتلر قدرت را به دست گرفت بررسی میکند. پژوهش او قضاوت کستنر را تأیید میکند. برآمدن فاشیسم با آگاهی سیاسیِ فزایندهی نویسندگان همراه نبود بلکه آنچه مشهود بود ناتوانیِ آنها در مواجهه با چالش پیش رویشان بود. البته استثناء نیز وجود داشت. بعضی مانند یوزف روت، پیشتر به خطر فاشیسم پی برده بودند. دیگران این احساس خطر را به سمت شعر هدایت کرده بودند.
🔹 به گفتهی ویتستوک، فرهنگستان هنر پروس «تصویر نمونهواری از اندک بودن مقاومت نهادهای آلمانی در آن دوران» به دست میدهد. این سخن دقیقی است. در آن زمان ریاست فرهنگستان را به تازگی مکس فون شلینگز، آهنگساز و رهبر ارکستر، بر عهده گرفته بود. او یکی از آن نمونههای کلاسیکی بود که منتقدان یهودی را عامل شکستهای حرفهای خود میدانست ــ روت در اثر خود با عنوان «اظهار ندامت ذهن» آنها را به سخره گرفته است. حفظ استقلال فرهنگستان هنر پروس را بر عهدهی وی گذاشته بودند اما او در مقابل شروع به تصفیهی آن کرد. شیلینگز ابتدا هاینریش مان و کته کُلویتس را هدف گرفت، آنها اعلانی عمومی را امضا کرده بودند که از حزب سوسیال دموکرات و حزب کمونیست میخواست با همراهیِ یکدیگر در برابر نازیها بایستند. او به هیئت مدیرهی فرهنگستان گفت که هرچند این دو نفر قواعد رسمی را زیر پا نگذاشتهاند اما در آن اعلان نازیها «وحشی» خوانده شدهبودند که بالتبع برنهارد روست، وزیر آموزش و پرورش و یکی از اعضای هیئت امنای فرهنگستان، را نیز شامل میشد. به گفتهی ویتستوک، از نظر شیلینگز این امر «تخطی از مفهوم ضروری نزاکت بود.» ادب و نزاکت به خدمت فاشیسم درآمده بود.
🔹 نویسنده ممکن است «ناظری ناتوان» نباشد اما این جنبشهای مدنی هستند که تاریخ را میسازند و نه شاعران. قهرمانانی مانند تولر وجود داشتند که مقاومتی فکری را در برابر نازیسم سازماندهی کردند. آنها اعلامیه نوشتند، دادخواست امضا کردند و کمیتههایی تشکیل دادند. هیچیک از این اقدامات اهمیتی نداشت. ویتستوک میگوید که عموم آلمانیها تصور میکردند که در فضای دانشگاهی، دپارتمان ادبیات تجلیگاه «صدای خردمندانه و روشنفکرانهی ملت» بود اما در واقع جر و بحثهای داخلی پیشپاافتاده آن را فلج کرده بود. در همان دوره، برشت به بعضی از همراهانش پیشنهاد کرده بود که باید «برای دفاع از نویسندگان در معرض خطر یک سازمان شوتزاِشتافِل (اساس) درست کرد.» اما هاینریش مان بلافاصله این اعتماد به نفس برشت را از بین برد: یک مشت بزنبهادر عاشق شعر چگونه ممکن است به مصاف گارد حملهی نازی (اسآ) برود؟
@NashrAasoo 💭
پادکست درسگفتارهای عباس امانت دربارهی تاریخ ایران ــ درس دوم: ایران و انیران
🔸 در این سلسله درسگفتارها، عباس امانت، استاد بازنشستهی تاریخ در دانشگاه ییل، درباره ساختارهایی در تاریخ ایران صحبت میکند که به باور او از قرنها پیش تا امروز پایدار مانده و زندگی ایرانیان را شکل داده است.
🔸 پیشگفتار
🔸 درس اول: بوم و بر
🔸 پادکست درسگفتارها در اپهای پادگیر با شناسهی NashrAasooدر دسترس هستند.
[Castbox] [Google] [Spotify] [Apple]
@NashrAasoo 🎧
تخیل امکان تغییر، ایدهپردازی برای لحظهی انفجار🔻
در گفتوگو با یک جامعهشناس از ایران
«یک حکومت ورشکسته که توان تکنوکراتیکش را هم از دست داده میتواند سالها و دههها به یک زمین سوخته حکم براند. هیچ دلیل کافیای وجود ندارد که ثابت کند ساخت سیاسیِ حکومت بهعلت فشل بودن تکنوکراسی و ظلم و ستم خفقانآور از بین میرود. این را در نقاط مختلف جهان دیدهایم.
ممکن است که همهی زیرساختهای یک کشور از بین برود اما چون قدرت سیاسی بدیل شکل نگرفته است، قدرت سیاسیِ مستقر دستکم حوزههای استحفاظیِ استراتژیکش را حفظ کند. بنابراین، شورشهایی رخ خواهد داد اما ایجاد تغییر دستخوش احتمالات است و به استراتژیها و سازماندهیهایی نیاز دارد که هنوز به اندازهی کافی دربارهاش نمیدانیم و به آنها فکر نکردهایم.»
@NashrAasoo 💭
«در شرایطی که اعتراضات خیابانی فروکش کردهاست و هرگونه تلاش برای سازماندهیِ تشکیلات مدنی و سیاسیِ مستقل سرکوب میشود، آیا میتوان به تغییرات ساختاری و اساسی امیدوار بود؟ چنین تغییراتی چگونه و از چه طریقی تحقق خواهد یافت؟ این پرسشها را با یک جامعهشناس ساکن ایران، که نامش برای حفظ امنیت محفوظ مانده است، در میان گذاشتهایم.»
aasoo.org/fa/articles/4880
@NashrAasoo 🔻
یک صندلی از آنِ خود، سرگذشت گلی ترقی 🔻
✍️ «تابستان بدی بود». این جمله، شروع داستانی است از گلی ترقی با عنوان «خانهای در آسمان» که در مجموعه داستان خاطرات پراکنده منتشر شده است. اخیراً این جمله و این داستان برای دوستداران و علاقهمندان آثار گلی ترقی معنای واقعیتری یافته است، با انتشار این خبر که این نویسندهی توانا و سرشناس ایرانی را به یک آسایشگاه سالمندان در حومهی پاریس بردهاند.
✍️ هرچند داستان «خانهای در آسمان» به طور مستقیم به دوران جنگ ایران و عراق نمیپردازد اما در جای جای آن میتوان تأثیر ویرانگر جنگ را حس کرد. جایی که مهینبانو بهطور موقت مهمان خانهی خواهرش میشود تا مسعود در پاریس جا و مکانی پیدا کند و مادرش را ببرد. اما جنگ تا خانهی خواهر هم آمده و شوهر خواهرش، دکتر یونس خان، بر اثر بمبارانها و موشکبارانها، مالیخولیایی شده. آنقدر شدید که زندگی را برای مهینبانو مثل زهر مار کرده است. شوهر خواهرِ متوهم فکر میکند که مهینبانو وسایلش را میدزدد. بهطوری که بارها وسایل شخصی و حتی تختخواب مهینبانو را میگردد. از زمان فروش خانهی اجدادی، انگار مهینبانو دیگر حریم شخصی ندارد و هر کسی به خودش اجازه میدهد که به حریم او تجاوز کند و تازه این اول ماجرا است.
✍️ بسیاری از داستانهای گلی ترقی برگرفته از زندگیِ شخصیِ او هستند، داستانهایی از کودکی و نوجوانیاش در محلهی محمودیه در خیابان پهلوی سابق. خاطرات مدرسهاش، رفتن به کلاس رقص و دوچرخهسواری کردن. عشقها و ناکامیها، سفرها و مهمانیها و سبک زندگیِ تا حدودی اشرافیِ دختر لطفالله ترقی، مدیر مجلهی «ترقی». میتوان دو مجموعه داستان خاطرات پراکنده و دو دنیا را مجموعه خاطرات پیوستهی خانم ترقی تلقی کرد که با نثری طنازانه و بازیگوشانه به آثار ادبی تبدیل شدهاند. داستانهایی با شخصیتهای مرکزی واحد که در موقعیتها و زمانهای مختلفی در ایران و فرانسه رخ میدهند.
@NashrAasoo 💭
ابزارمان به ما شکل میدهند 🔻
👩💻 از نظر اشتیگلر، تکنیک ــ به فراخترین معنا، ایجاد و استفاده از فناوری ــ همان چیزی است که ما را به انسان تبدیل میکند. نحوهی یگانهی وجود داشتنِ ما در جهان، آنگونه که متمایز از انواع دیگر است، از رهگذر تجربهها و دانشی تعریف میشود که ابزارهای ما آن را امکانپذیر میکنند، خواه پیشرفتهترین واسطهی بین مغز و کامپیوتر از قبیل نورالینک باشد (پروژهی بلندپروازانهی ایلان ماسک که از تراشهی کوچکی تشکیل میشود که با جراحی در مغز فرد قرار میدهند تا به کمک آن بتواند با دستگاههای دیگر ارتباط برقرار کند یا حتی آنها را کنترل کند)، خواه یک تبر سنگیِ ماقبلتاریخی که برای باز کردن راه در جنگل به کار میرفت. اما اشتباه نکنید: «تکنیک» صرفاً واژهی دیگری برای «فناوری» نیست.
👩💻 همانطور که مارتین هایدگر در مقالهاش «پرسش از فناوری» (۱۹۵۴) نوشت، مقالهای که در عنوان اصلیاش از واژهی آلمانی تکنیک (Technik) به جای تکنولوژی (Technologie) استفاده کرده بود: «ذات فناوری بههیچوجه تکنولوژیک نیست.» این همسو با تاریخچهی این واژه است: ریشهشناسی «تکنیک» ما را هدایت میکند که به چیزی مثل اصطلاح رایج برای هنر در یونان باستان ــ تِخنه (technē) ــ برگردیم. بنابراین، ذات فناوری در ابزاری، از قبیل ابزاری که شما برای خواندن این مقاله به کار میبرید، یافت نمیشود. ذاتِ آن نوعی فرایند خلاقِ آزاد و نامحدود، و رابطهای است با ابزار ما و دنیا.
👩💻 از نظر دریدا، عمل نوشتن ــ که خودش نوعی فناوری است ــ رابطهای دوگانه با حافظهی فردی دارد. هرچند نوشتن به ما امکان میدهد که دانش و تجربه را در دورههای وسیعی از زمان ذخیره کنیم، اما ما را نسبت به استفاده از ظرفیت ذهنیِ خود برای یادآوری بیانگیزه میکند. کلام مکتوب ارتباط بیواسطهی تجربه و حافظهی درونی را قطع میکند. گرچه مرزهای شناختیمان را «بهبود میبخشد»، اما در عین حال شناخت و معرفتِ ما را با محدود کردن تواناییهایمان «مسموم میکند».
@NashrAasoo 💭
مزایای نوستالژی🔻
🔹 پس از ۱۵ سال مسافرتهای مکرر به زادگاهم، سفری در سال ۲۰۱۷ حقیقتی را که از مواجهه با آن طفره میرفتم تأیید کرد: هنگکنگ دیگر جایی نبود که در کودکی میشناختم. تلاشهای ناموفقم برای گذران امور به زبان کانتونیِ لکنتدار و ناتوانیام در بازشناختن محلههای محبوب کودکیام باعث شده بود که در شهر خودم احساس بیگانگی کنم. روز آخر سفر پس از خداحافظی با پدربزرگ و مادربزرگم در حالی که از آپارتمانشان دور میشدم برگشتم و به آنها که مقابل در ایستاده بودند خیره شدم. تکیده و اندوهگین به نظر میرسیدند. پدربزرگم در حالی که سعی میکرد جلوی اشکهایش را بگیرد صورتش را چرخاند. از زمانی که از هنگکنگ مهاجرت کرده بودم احساس میکردم همهی ما میدانیم که هر خداحافظی ممکن است آخرین دیدارمان باشد. اغلب هر بار که در ذهنم به هنگکنگ فکر میکردم این خاطرهی دردناک در خاطرم زنده میشد. سعی میکردم تا جایی که میشد از حس نوستالژی بپرهیزم چون نمیخواستم چهرههای رنجور آنها بر خاطرات شیرینم از خانه سایه بیندازد.
🔹 نوستالژی در علوم اعصاب به اندازهی کافی مطالعه نشده اما در سالهای اخیر چند پژوهشنشان داده است که وقتی حس نوستالژی را تجربه میکنیم قسمتهایی از مغز که با جستوجوی پاداش ارتباط دارد درگیر میشود. بعضی از پژوهشها نشان داده است که موشهای آزمایشگاهی در جستوجو و به امید پاداش حاضرند که بارها به خودشان شوک الکتریکی وارد کنند. وقتی با محرکهای نوستالژیآوری مثل دیدن عکس یکی از عزیزان یا گوش کردن به موسیقیِ محبوبمان مواجه میشویم همان قسمتهایی از مغز فعال میشوند که نسبت به پاداشهایی مثل غذا یا مواد مخدر حساساند. بر اثر این تحریک، دوپامین، یکی از ناقلهای مثبت مغز که به ما حس لذت و رضایت میدهد، ترشح میشود و ما را تشویق میکند که بیوقفه به دنبال پاداش باشیم. این فرایند میتواند توضیح دهد که چرا نوستالژی میتواند اعتیادآور باشد، اما من نیاز داشتم که بفهمم آیا نوستالژی واقعاً در زندگیِ ما نقش مفیدی ایفا میکند یا نه.
🔹 وقتی که تمرکزم را از آنچه از دست دادهام برمیدارم و معطوف به این میکنم که گذشتهام امروز برایم چه معنایی دارد نوستالژی کمتر آشفتهام میکند. در پیوند زدن گذشته با اکنون توجه به یک مفهوم ژاپنیِ موسوم به ناتسوکاشی برایم آرامشبخش بوده است. ناتسوکاشی مفهومی است که به جای آرزوی بازگشت به گذشته بر احساس قدردانی نسبت به گذشته تأکید میکند. فارغ از این که نوستالژی ریشه در خاطرات فرد دارد یا تخیل او، شاید ارزش حقیقی آن در این باشد که میتواند به ما نشان دهد که اکنون چه چیزی برایمان مهم است: مختومه شدن قضیه، هیجان یا ایجاد پیوندهای عمیقتر با دیگران. من در این مرحله از زندگیبه دنبال مورد آخر هستم و تا حدی چنین درکی را مدیون نوستالژی هستم. آخرین روز اقامتم در هنگکنگ با ترس از این گذشت که بار دیگر باید از خانوادهام جدا شوم. من و مادربزرگ و پدربزرگم بار دیگر به صحنهی آخرین خداحافظیمان مقابل درِ آپارتمانشان برگشته بودیم. اما این بار همه چیز آسانتر بود. در حالی که نمیتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم و برای به زبان آوردن کلماتِ درست به سختی تلاش میکردم، متوجه شدم که چهرهی مادربزرگ و پدربزرگم چنین نیازی را نشان نمیدهد. در عوض صدای مادربزرگم را شنیدم که میگفت: «سال آینده میبینیمت». تصمیم گرفتیم که هیچ وقت اجازه ندهیم بین ملاقاتهایمان فاصلهی زیادی بیفتد. به جای این که آرزوی از بین رفتن نوستالژیام را داشته باشم از آن برای اینکه امکان تجربهی چنین لحظهای را فراهم کرده بود قدردانی کردم.
@NashrAasoo 💭
دربارهی مردانگیِ «سمّی»
بنفشه چراغی
✍️ مردانگی نوعی نگرش نیست، ذاتی نیست، ایدهای خالی نیست و از قضا، نتیجهی صرف حالات هورمونی هم نیست. مردانگی نتیجهی کارهایی است که آدمها در عمل در جهان انجام میدهند. چیزی است که با بدن و زیست شما در ارتباط است اما این ارتباط ثابت و بیتغییر نیست. در حالی که رفتارهای مردانه عمدتاً از گروه مردان برمیآید، زنانی هم هستند که رفتارهای بهاصطلاح مردانه دارند. این امر نشان میدهد که در هر زمان و فرهنگی الگوهای متفاوتی از مردانگی وجود دارد. بهاین معنا که گروههای متفاوت مردان، به شیوههای مختلفی هویت مردانهی خود را تمرین میکنند و خود این الگوها نیز بر اثر زمان تغییر میکند.
@NashrAasoo 💭
«خفه نمیشم! اگر دلتون پول میخواد، برید راه دیگهای پیدا کنید. من مالالتجاره نیستم که بخواهید روی من خرید و فروش کنید! آن زمانی که مردها حقوق زنها را پایمال میکردند، گذشت. امروز دورهی آزادیِ زنان است.» این دیالوگ معروف روفیا، بازیگر نقش پروین، دختر حاجی در فیلم «شبنشینی در جهنم» (۱۳۳۶) ساختهی موشق سروری است. شمایلی که روفیا از دختر یک حاجیبازاریِ سنتی و مذهبی ارائه داد، تصویری جدید از یک زنِ مستقل و امروزی در ایرانِ آن روزگار به شمار میرفت.
aasoo.org/fa/articles/4889
@NashrAasoo 🔻
«صدها سال است که هر پنجشنبهظهر، نُه مرد سیاهجامه ــ که یکی از آنها کلاهی لبهدار با نواری رنگی بر سر و نیزهای تشریفاتی در کنار دارد ــ بیرون درِ غربیِ کلیسای جامع والنسیا جلسهی هفتگیِ خود را تشکیل میدهند. این «هیئت حل اختلاف آیووِس» است ــ دادگاهی آبی که شاید قدیمیترین نهاد قضائی در اروپا باشد. شاید این دادگاه یادگاری از گذشته به نظر برسد اما در واقع، در بحبوحهی بحران جهانیِ آب، چنین هیئتی هیچوقت به اندازهی امروز مهم نبوده است.»
aasoo.org/fa/articles/4892
@NashrAasoo 🔻
«عباس سحاب روزی در سالهای پایانی دبیرستان در خیابان شاه تهران (جمهوری) با چند نفر جهانگرد فرانسوی مواجه شد که وی و کشورش را به خاطر نداشتن یک نقشهی راهنما از شهر تهران مورد سرزنش قرار میدهند. از این رو، بر آن شد تا با تهیهی نقشهی مزبور به رفع این نقیصه بپردازد. بدین ترتیب عباس سحاب با دستمایهای برابر با ۲۷ ریال که تمام دارایی او بود کار یاد شده را انجام داد. این نقشه در واقع اولین نقشهی توریستی شهر تهران به خط لاتین بود که توسط یک ایرانی آن هم یک دانشآموز دبیرستانی تهیه شد.»
aasoo.org/fa/articles/4890
@NashrAasoo 🔻
«منطقهی موردنظر (۲۰۲۳)، ساختهی جاناتان گلیزر، فیلمساز انگلیسی، در مراسم اسکار امسال بهعنوان بهترین فیلم خارجی برگزیده شد و جایزهی بهترین طراحی صدا هم به آن تعلق گرفت. این اثر به مقطعی از زندگیِ آسوده و عادیِ رودُلف فرانتس فردیناند هُس، فرماندهی اردوگاه کار و کشتار آشوویتس، و نیز خانوادهاش در جوار کورههای آدمسوزی میپردازد ــ برههای که افسر نازی سرگرم کشتار جمعی و بیوقفهی یهودیان بود.»
aasoo.org/fa/articles/4894
@NashrAasoo 🔻
فروپاشی جامعهشناختی به چه معناست؟ چه چیزی انسانها را متحد میکند، هویت یا ارزشهای مشترک؟ سازماندهی چه ارتباطی با امید دارد؟
aasoo.org/fa/podcast/4867
@NashrAasoo 🔻
«گابو، نامی که در آمریکای لاتین معمولاً مارکز را به آن میشناسند، در آن زمان در اواخر دههی ۳۰ زندگیاش بود و چهار کتاب منتشر کرده بود اما هنوز چند سالی با انتشار شاهکارش صد سال تنهایی فاصله داشت. طرح داستان را مدتها بود در ذهن داشت و اعتمادش به موفقیتِ رمان تزلزلناپذیر بود. به برادر کوچکترش، گوستاوو، گفته بود که روزی کتابی خواهد نوشت که بیشتر از دون کیشوت خواننده خواهد داشت.»
aasoo.org/fa/articles/4888
@NashrAasoo 🔻
«تصور رایج این است که سالهای منتهی به قدرت گرفتن حزب نازی از منظر فرهنگی سالهایی پر از تناقضاست. جمهوری وایمار در حالی فرو پاشید که جمهوریِ ادبیات شکوفا بود. کتابهای توماس مان و روبرت موزیل زمانی به ناشران سپرده شد که فاشیستها در خیابان با کمونیستها سرگرم مبارزه بودند. اما این صرفاً تناقضی ظاهری بود.»
aasoo.org/fa/books/4883
@NashrAasoo 🔻
تخیل امکان تغییر، ایدهپردازی برای لحظهی انفجار🔻
✍🏼 انقلاب زندگی روزمره از دو دقیقهی متفاوت تشکیل شده: دقیقهی روزمره و دقیقهی انفجار. زمانمندی، ضربآهنگ و دینامیک این دو دقیقه با هم فرق دارد. در زندگی روزمره افراد بهصورت «عادی» تاکتیکهایی را در برابر قدرتِ اعمالشده ــ خواه قدرت دینی یا قدرت اقتصادی و دولتی ــ به کار میگیرند. اما همین زندگی روزمره در دقایق نادری متراکم و فشرده میشود. این فشردگی میتواند در یک لحظه منفجر شود، مثل چیزی که در «دقیقهی ژینا» شاهدش بودیم. دقیقهی انفجار با متراکمکردن جمعیت، احساسات و انرژیها ماهیتاً با لحظاتِ پیش از خود متفاوت است. اما در عین حال ریشه در تمام لحظاتِ پیشینی دارد که زنان و جوانان به شکلهای مختلف در زندگیِ روزمرهی خود زیر بار حجاب اجباری و قوانین اسلامی نمیرفتند. در لحظهی انفجار، ساحت سیاسی برای دقایقی به تسخیر خواستهها و تمایلات روزمره درمیآید. در دقیقهی انفجار مردم دیگر به پیروزیهای زندگی روزمره اکتفا نمیکنند. دیگر فقط نمیخواهند درون نظام مستقر ویراژ بدهند و کار خود را به پیش ببرند. بلکه اینبار خواهان فروریختن تام و تمام نظام مستقرند. به همین دلیل است که خیزش «زن، زندگی، آزادی» بعد از آن دوشنبهی تظاهرات خیابانی، سلسلهوار در تمام شهرها تکثیر شد (با این توضیح که خودِ آن دوشنبه هم مرهون اتفاقی بود که در قبرستان آیچی در سقز افتاد. یعنی دیگر مرکز نبود که تظاهرات شهرهای دیگر را حول شعاع خودش سازمان میداد. این بار مرکز بود که دنبالِ اتفاقات کردستان رفت. در انقلاب زندگی روزمره رابطهی مرکز و حاشیه هم میتواند عوض شود.
✍🏼 در انقلاب زندگی روزمره بیش از تخریب و تسخیر، با اختلال مواجهایم. انقلابیون روزمره بهجای تصرف کاخ سلطنتی و بیت رهبری بهدنبال ایجاد اخلال در خیاباناند. خیابان به آنها اجازه میدهد که روال عادیِ زندگی روزمره را مختل کنند و از طریق این اختلال بتوانند عرضِ اندام کنند. اما لزوماً دنبال تسخیر و تصرف نمیروند و این البته پاشنهی آشیل انقلاب زندگی روزمره است.به لطف حضور میدانی و بههمپیوستن معترضان در خیابان، شکل جدیدی از احساسات به وجود میآید، احساساتی که متفاوت از قبل است. در زمانمندی زندگی روزمره، احساسات همان احساسات جاریِ زندگی است. اما در خیابان وقتی افراد ناگهان با احساسات فشرده و متراکم به هم میپیوندند، انرژیای آزاد میشود که درست مثل رنگی که روی بوم نقاشی پاشیده شده است، مسیری تصادفی را در پیش میگیرد و جلو میرود. این انرژی از یک فرد به فرد بعدی منتقل میشود. این احساسات به کمک شبکههای اجتماعی راه خود را به جهان مجازی و بدنهایی که پشت صفحهی دیجیتال نشستهاند باز میکند.
✍🏼 پژوهشهای آصف بیات برایم خیلی راهگشا است. بیات واژهای را به کار میبرد به نام «حلقههای دوستی»، مثلاً جمع کارمندان، تجمع بازنشستگان، اعضای یک باشگاه ورزشی یا مجموعههای هنری، حلقهی دوستان، هممحلیها، گروههای دانشجویی، شبکهی زنان و ... . او توضیح میدهد که چطور این حلقههای دوستی که در شبکههای اجتماعیِ مختلف ساخته میشوند و در زندگی روزمره جریان پیدا میکنند، در یک لحظه، یک آن، میتوانند به نوعی پیکرهی واحد انفجاری تبدیل شوند. منظورم همان لحظهی انفجار است. البته بهطور کامل نمیدانیم که این حلقههای کوچک چطور یا به کمک چه میانجیهایی ناگهان به شبکهای بههمپیوسته تبدیل میشوند. اما یکی از مهمترین میانجیها خیابان است. و البته بخشی از این امر حادث و تصادفی است و پیشبینیناپذیر. یک اتفاق یا خشم ملی میتواند نقش سلسلهاعصاب اتصالدهنده را بازی کند و این حلقهها را به هم گره بزند. نمیدانیم که چه دلایل و زمینههای دیگری سبب میشود که این انفکاک در یک آن به اتصال بینجامد. اما چیزی که میبینیم این است که حلقههای کوچک به شبکههای سیالی تبدیل میشوند که در یک لحظه، از ماهیت زندگیِ روزمره به ماهیت سیاسی دگردیسی مییابند. یعنی گذار از همان زمانمندی اول به زمانمندی دوم. بخشی از ناآگاهیِ ما البته معلول محدودیتهای پژوهش در این حوزههاست. اما هرچه که هست، این حلقههای کوچک میتوانند در لحظهی انفجار به هم بپیوندند و جمعیتی چند صد هزار نفره را ایجاد کنند. لحظهی انفجار لزوماً به معنای تغییر کلان نیست.
@NashrAasoo 💭
درسگفتارهای عباس امانت دربارهی تاریخ ایران ــ درس دوم، ایران و انیران
🔸 در این سلسله درسگفتارها، عباس امانت، استاد بازنشستهی تاریخ در دانشگاه ییل، درباره ساختارهایی در تاریخ ایران صحبت میکند که به باور او از قرنها پیش تا امروز پایدار مانده و زندگی ایرانیان را شکل داده است.
🔸 پیشگفتار
🔸درس اول: بوم و بر
🔸 این قسمت را میتوانید در یوتیوب، توئیتر یا اینستاگرام آسو نیز ببینید. همچنین پادکست درسگفتارها در اپهای پادگیر در دسترس هستند.
@NashrAasoo 💭
«زهره مقدم ترقی، که همه او را به نام گلی ترقی میشناسند، داستانهایش را با زبانی عمیقاً طناز و جذاب مینوشت. به همین علت، از تلخکامیهای شخصیتهای داستانهایش، تنها شیرینی به کام مخاطبانش مینشست و بیشتر رنگها و بوها و شادیها در ذهن میماند. شاید برای او همین بس باشد. و همچنین داشتن یک صندلیِ مخصوص، تنها برای خودش، حتی اگر در آسایشگاه سالمندان باشد.»
aasoo.org/fa/notes/4886
@NashrAasoo 🔻
«برنارد اشتیگلر، فیلسوف فرانسوی و یکی از باسابقهترین و برجستهترین نظریهپردازان عصر دیجیتال، درک و فهمِ جهان نیازمند آن است که از نگاه متعارف به فناوری فراتر رویم. اشتیگلر عقیده داشت که فناوری صرفاً به تأثیر ابزار دیجیتال و شیوههای تأثیرشان بر زندگیِ ما محدود نمیشود. فناوری فقط مربوط به این نیست که ابزار و وسایل چگونه ساخته میشوند و در اختیار سازمانها، دولت-ملتها یا افراد قدرتمند قرار میگیرند. رابطهی ما با فناوری به چیزی عمیقتر و بنیادیتر، به تکنیک، مربوط میشود.»
aasoo.org/fa/articles/4859
@NashrAasoo 🔻
«نوستالژی میتواند بیش از آنچه که میپنداریم به تخیل وابسته باشد. نوستالژی بیش از آن که نشانگر اشتیاق ما به سفر در زمان باشد، میتواند به ما کمک کند تا تجسم کنیم که به چه شکل میخواهیم جنبههای خاصی از گذشته ــ خواه واقعی یا تحریفشده ــ را به زمان حالبیاوریم.»
aasoo.org/fa/articles/4873
@NashrAasoo 🔻