آیا جنگ اجتنابناپذیر است؟ 🔺
در سال ۱۹۳۲ بزرگترین نابغهی قرن بیستم نامهای اضطراری به بانفوذترین روانشناس قرن نوشت. در آن نامه، آلبرت اینشتین از زیگموند فروید پرسید «آیا راهی وجود دارد که بشریت را بتوان از تهدید جنگ رهانید؟» این نامه در همان سالی نوشته شد که شهروندان آلمانی با رأی خود حزب نازی را به قدرتمندترین حزب در آلمان تبدیل کردند، تنها یک سال پیش از آن که آدولف هیتلر به قدرت برسد.
@NashrAasoo 💭
خوابِ فرهاد در بیداری 🔻
✍️ ماجرا اما برای من در یک روز پاییزی شروع شد. آبان ۱۳۹۱ پوران گلفام، همسر فرهاد، در مستند جمعههای فرهاد گفت که وقتی در آخرین روز اداریِ اسفند ۱۳۷۷ اجرای نوروزی فرهاد را لغو کردند فرهاد بسیار ناراحت شد. تأکید گلفام بر اینکه فرهاد هیچوقت آنقدری از مسائل اینگونهای ناراحت نمیشد در پس ذهنم ماند. کمتر از یک سال بعد، در شهریور ۱۳۹۲، بهسراغ پوران گلفام رفتم تا بهبهانهی سالگرد تولد فرهاد برای روزنامهی اعتماد گفتوگویی انجام بدهیم. آن بخش از حرفهای پوران گلفام که از حساسیت فرهاد دربارهی پاکیزگی شهر حرف میزد، یا اصرارش به ماندن در ایران، و یا گرهای که با نوروز داشت، یا اِکراهش از اینکه برای درمان بیماری دست به هر کاری بزند، فرهاد را برایم تبدیل به «مسئله» کرد. چگونهشهروندی وقتی در شهر آلودگی میبیند، با ماسک و دستکش میرود و آشغالها را جمع میکند؟ و نسبت این شهروند را با آن خوانندهی بامنزلت در چه چیزهایی میتوان جستوجو کرد؟
✍️ فرهاد در سالهای بعد از انقلاب بارها از ابتذال در موسیقی حرف زد، ولی هیچگاه از اینکه صحنه را از او گرفتند، حداقل در فضاهای رسمی و مصاحبههایش، گله نکرد. چالش او با ابتذال بود و ترس از همین ابتذال یکی از دلایل کمکاری او شد؛ ترانهی بیشتر، پول بیشتر، شهرت بیشتر، مصاحبه و عکس بیشتر و خطر ابتذال که با این چیزها به آدم نزدیکتر میشود. من نمیدانم آیا به این چیزها فکر میکرد یا نه، ولی انگار آنقدر از هیاهوی شهرت واهمه داشت که همیشه سعی میکرد فاصلهی خودش را با آن تصویری که از شهرت فزایندهی همنسلانش میدید حفظ کند. رفقایش میگویند که وقتی دختری او را در خیابان میشناخت با تأکید میگفت اشتباه گرفتهاید. یا وقتی مردم از او امضا میخواستند از انجام این کار طفره میرفت. خسرو لاوی میگوید این شکل مواجههی او با شهرت از سر خضوع و فروتنی نبود، بلکه بهخاطر نگاهش به مسئلهی کیفیت کار هنری بود.
✍️ متن با محوریتِ چند روزِ بخصوص از زندگی فرهاد نوشته شده است؛ به بیان دقیقتر، فاصلهی زمانی روز آخر کاریِ اسفند که پوران گلفام به خانه میآید و خبر لغو کنسرت نوروز ۱۳۷۸ را میدهد، تا روز کنسرت، یعنی ۶ فروردین ۱۳۷۸، را مدنظرم قرار دادم. وقتی فرهاد خبر لغو کنسرت را میشنود تصمیم میگیرد گیتارش را بردارد و روز اجرا برود جلو سالن محل اجرا، یعنی جلو هتلاستقلال و کنسرت را پشت وانت اجرا کند. البته خانواده و دوستان درنهایت از این تصمیم منصرفش میکنند. متن را با این ایدهی خیالی نوشتم که اگر فرهاد به اطرافیانش گوش نمیداد و تصمیمش را عملی میکرد، چه میشد؛ یعنی سازش را برمیداشت و روز ۶ فروردین میرفت مقابل هتلاستقلال و بدون نگرانی دربارهی اینکه چهچیزی را میتواند بخواند و چهچیزی را نمیتواند، اجرای خود را برگزار میکرد. اگر قرار بود این اجرای آزاد را برگزار کند، فهرست ترانهها چه میبود؟ یا اجرا با چه شکلوشمایلی اتفاق میافتاد؟ احتمالاً یک اجرای خیابانیِ باشکوه میشد. گفتم این نخ تسبیح را برای متنم بسازم که بتوانم به این بهانه ترانههایش را بهمثابهی دانههای تسبیح یکبهیک وارد نخ کنم و قصهی هرکدامشان را جداگانه بگویم.
@NashrAasoo 💭
جنگ مسجد گوهرشاد؛ ماجرای مسجد گوهرشاد به روایت کتاب «بهلول و رضاشاه» 🔺
عباس میلانی
✍️ «تقیه که بهلول به آن سخت وفادار است و هرجا بهنفعش است از آن بهره میگیرد، دروغگویی به نفع دین و دیندار را نهتنها مجاز که حتی اجباری میکند. این رسم با یکی از ملزومات قضاوت و دادگستری تجدد، که همان راستگوییِ همهی شاهدان دادگاه است در تضاد است.»
@NashrAasoo 💭
«علیاصغر حکمت در دورهی وزارت کشور، آییننامهای نوشت برای نگهداری و حفظ درختان کهنسال که بر اساس آن بریدن «درختان کهنسال کشور شاهنشاهی از هر رقم و در هر نقطه اعم از شهر یا ده یا باغهای دولتی و شهرداری یا مساجد و اماکن» که «بیش از یکصد سال عمر» داشته باشند ممنوع شد.»
aasoo.org/fa/articles/4713
@NashrAasoo 🔻
سانسور، اعتراف اجباری و فیلترینگ در کوبا🔻
امید احسانی
« از آنجا که حکومت به خطر نارضایتیِ شدید جمعیت جوانِ تحصیلکردهی این کشور واقف است قوانین سانسور را ثابت نگه نمیدارد. این قوانین همگی مشمول تفسیر و مذاکرهاند، امری که به تنشی دائمی در فضای فرهنگی و روند تولیدات هنری میانجامد. طبق تجربه و مشاهداتِ او، سیاست کلیِ حکومت شل و سفت کردن افسار سانسور است. گاهی مسئولان خواستههای مردم را در نظر میگیرند و از کنترل میکاهند، اما هر لحظه ممکن است که اقدامات سختگیرانهتری را از سر گیرند. این نوسان به احساس ناسازگاری میانجامد. ممکن است آزادی در دورههای کوتاهی افزایش یابد اما همواره خطر بازگشت محدودیتهای شدید وجود دارد.»
@NashrAasoo 🔻
«ظاهراً بار دیگر تاریخ تکرار میشود و اوکراین با مقاومت در برابر زیادهخواهی امپراتوری پوتین، از تمدن غرب محافظت میکند. نیکلای گوگول، اوکراینیهای سدهی هفدهم را آدمهایی شادخوار و میگسار توصیف میکرد که با شنیدن ستمهایی که لهستانیها بر برادرانشان روا میدارند، یکباره مستی از سرشان میپرد، و چون پای نبرد بهمیان میآید، با انضباطی خیرهکننده بهصف میشوند. از قرار معلوم، پوتین کتابهای گوگول و تاریخ کازاکها را بهخوبی نخوانده بود.»
aasoo.org/fa/articles/4707
@NashrAasoo 🔻
«اجازه است که من نفس بکشم و زندگی کنم، نه آن طوری که شما میخواهید، بلکه آن طوری که خودم میخواهم، با شرایط خودم و با علایق خودم؟ اجازه است که آرزو کنم هیچ کسی نباشد علایق مرا مچاله کند، مثلاً در زندگیام رنگ لباس، خوراک، دوستان و شرایط زندگیام مطابق دلخواه خودم باشد؟»
aasoo.org/fa/notes/4698
@NashrAasoo 🔻
فریدا کالو؛ عکسها و مکان
🎥 سپهر عاطفی
«خانهی آبی، محل زندگی فریدا کالو و همسرش دیهگو ریورا در مکزیکوسیتی بود که امروز به عنوان موزهی فریدا شناخته میشود و ماهانه ۲۵ هزار علاقهمند را به خود جلب میکند. سپهر عاطفی در این گزارش به این دو مکان، زندگی پر فراز و نشیب فریدا و رابطهی او با دیهگو ریورا که خود نیز نقاش برجستهای بود، پرداخته است.»
@NashrAasoo🔺
«سیروس علینژاد در گزارشی از کتاب کافههای روشنفکری، نوشتهی احمد راسخی لنگرودی به غلغلهای که کافههای روشنفکری، از اوایل قرن گذشته تا سال ۱۳۵۷ در عالم شعر و ادبیات درانداخته بودند، پرداخته است. با طرح یک افسوس که چرا نویسندگان و شاعران در گذشته، کافهها را پاتوق بدهبستانهای فکریِ خود کرده بودند، اما حالا دیگر از آن کافهها و داد و ستدهای فکری خبری نیست؟»
aasoo.org/fa/books/4702
@NashrAasoo 🔻
حالا دیگر دنبال انتقام نیستم🔻
🔹 صادق برادر بزرگم بود. من یازده سالم بود و او ۲۱ سال داشت. با وجود این همه تفاوت سنی رابطهی شگفتانگیزی بین ما جریان داشت. ما یک خانوادهی ششنفره بودیم و روزهای سختی را میگذراندیم. برادر بزرگم ضیا تازه به شهادت رسیده بود. ضیا از هجده سالگی در ولایت غزنی مشغول سربازی بود. سال ۲۰۱۸، همان زمانی که جنگهای شدیدی بین طالبان و سربازان ولایت غزنی جریان داشت، ما برادرمان را از دست دادیم. درد خیلی سختی بود؛ مخصوصاً برای مادرم.
🔹 دقیقاً ۲۵ روز از وقتی که برادر بزرگم را از دست داده بودیم میگذشت. روز چهارشنبه بود و هوا هم معمولی به نظر میرسید. صادق رأس ساعت دو بعد از ظهر آماده شد تا بیرون برود. نمیدانم؛ اما آن روز حس عجیبی داشتم. زمانی که میرفت، محکم در آغوشش گرفتم. او هم خندید و غرولند کرد. «آمریکا که نمیروم، قند لالا! فقط بیرون میروم. فعلاً خدانگهدار! وقتت خوش.» حدوداً پانزده دقیقهای گذشت که صدای دیگری به گوش رسید. دوباره انفجار بود؛ ولی این بار قلبم آنقدر بلندبلند میتپید که صدایش را میتوانستم خیلی واضح بشنوم. نگرانتر از دفعهی قبل با گوشی برادرم تماس گرفتیم؛ اما اینبار در دسترس نبود. یک بار، دو بار، سه بار… نه. بیفایده بود. نیمساعت، یک ساعتی گذشت؛ ولی هنوز هم از او خبری نبود تا اینکه برادرم یحیی با دوستانش رفتند دنبالش بگردند. آن شب میگفتم «خدایا! ما دیگر تحمل از دست دادن کسی را نداریم. مبادا بخواهی دوباره امتحانمان کنی. خواهش میکنم کمک کن برادرم سالم به خانه باز گردد.» همه بیاندازه بیتاب بودیم؛ مخصوصاً نگرانی مادرم خیلی اذیتم میکرد. هربار با یحیی تماس میگرفتیم، میگفت: نه هنوز هم خبری نشده و ما در حال جستوجوی شفاخانهها هستیم.
🔹 ثانیه به ثانیهی زمانی را که تابوت صادق را داخل حویلی آوردند یادم هست. وقتی طرفش نگاه میکردم، مثل این بود که کسی با خنجر درون سینهام را میشکافت. چشمان نیمبازش، لبهای خشکیده و صورت زخمبرداشتهاش باعث شد از خود بیخودم شوم. گویا دیگر در من، منی وجود نداشت. حس انتقامجویی داشتم. در پهلوی طالبان و داعش حتی از پشتونها هم نفرت داشتم. فکر میکردم همهی پشتونها مثل هماند. فقط میخواستم زودتر بزرگ شده و انتقام بگیرم. آنقدر خشم درونم را پر کرده بود که میگفتم اگر روزی سر قدرت برسم، یک پشتون هم نباید زنده بماند وگرنه شیر مادر حرامم باشد. آن شبها حس میکردم هیچ گاهی در نبود او صبح نخواهد شد؛ ولی در نهایت همه صبح شدند و گذشتند. حالا شانزده سالم است و پنج سال میگذرد. هنوز هم درون قلبم دوستش دارم. میتوانم حسش کنم و این حس گاهی اذیتم میکند. بیشتر اوقات اما خوشحالم؛ چون اینجا هیچکس نمیتواند او را از من بگیرد.
@NashrAasoo 💭
آیا ترکیه کشوری سکولار است؟
مهدی شبانی
🔸 «سیاستهای کمالیستها در سرکوب و فشار بر اقشار مذهبی به رشد اسلامگرایی و در نهایت قدرت یافتن اسلامگرایان انجامید. به نظر میرسد که سیاستهای دولت اردوغان هم به دورتر شدن مردم، بهویژه نسل جوان، از اسلام انجامیده است.»
@NashrAasoo 🔺
«شلاق نه تنها بهعنوان وسیلهای برای مجازات نقض قوانین اخلاقی یا مقررات پوشش بلکه همچون ابزاری برای کنترل بدن و رفتار زنانی به کار میرود که حکومت و روحانیون همواره در پی تهدید و تحدید خودمختاری و آزادیشان هستند.»
aasoo.org/fa/articles/4690
@NashrAasoo 🔻
چرا باید ثروتِ بیاندازهی شخصی را محدود کرد؟ 🔻
✍️ روبینز نه تنها از تعیین حد و مرزی برای ثروت دفاع میکند بلکه آماده است تا این حد و مرز را با عدد و رقم هم مشخص کند. در واقع، او به دو عدد اشاره میکند: اولی گویای نوعی هدف سیاسی، و دومی مبتنی بر توسل به وجدانِ اخلاقی است. او دربارهی نخستین عدد میگوید: «در کشوری با وضعیت اجتماعیاقتصادیِ مشابه هلند، که من در آن زندگی میکنم، هدفِ ما باید ایجاد جامعهای باشد که در آن هیچکس بیش از ۱۰ میلیون یورو نداشته باشد. هیچ دِکامیلیونری (کسی با ثروتی بیش از ده میلیون یورو) نباید وجود داشته باشد.» روبینز این عدد را نوعی «حدّ نصاب سیاسیِ» واقعگرایانه میداند، هدفی که سیاستگذاران باید برای دستیابی به آن بکوشند. اما او به عدد دومی هم اشاره میکند که بیشتر مبتنی بر توسل به اخلاق جمعی است. او میگوید، «به عقیدهی من، برای کسانی که در جامعهای با نظام استوار و قابلاعتماد پرداختِ مستمری زندگی میکنند، حدِ نصابِ اخلاقیِ ثروت برای هر نفر حدود ۱ میلیون پوند، دلار یا یورو خواهد بود.» به نظر روبینز، این محدودیتها نه تنها به ایجاد منصفانهترین و کارآمدترین انواع جامعه میانجامند بلکه حداکثر مبلغی هستند که بیشترین خوشبختی را برای افراد ــ از جمله میلیاردرها و دکامیلیونرها ــ به ارمغان میآورند و ثروت به میزانی بیش از آن به افزایش خوشبختی نمیانجامد (اگر این حرف را قبول ندارید دوباره مجموعهی تلویزیونیِ «وراثت» را تماشا کنید).
✍️ روبینز برای این فلسفه نامی را برگزیده و امیدوار است که این استدلال پایه و اساس جنبشِ جدیدی را بنا نهد. او، در عنوان کتابش، این فلسفه را «محدودیتگرایی» مینامد. روبینز ۵۱ ساله است، در بلژیک بزرگ شده و پایاننامهی دکترای خود را در دانشگاه کیمبریج زیر نظر آمارتیا سن، نظریهپرداز بزرگِ اقتصاد توسعه، نوشته است. اما بر خلاف اکثر همتایانش که اوقاتِ خود را صرف پژوهش دربارهی کاهش فقر کردهاند، روبینز همیشه بر جنبهی دیگری از نابرابری ــ تأثیرات ثروتِ بیاندازهی شخصی بر بیثباتیِ حوزهی عمومی و نابودیِ دموکراسی و محیط زیست ــ تمرکز کرده است. به نظر روبینز، ارتقای سطح زندگیِ اکثر مردم بدون تنزل جدیِ سطح زندگیِ بعضی دیگر هرگز ممکن نخواهد بود. جورج مونبیوت، در مقالهای در ستایش کار روبینز، دومی (لزوم تنزل جدی سطح زندگیِ اَبَرثروتمندان) را حقیقت بدیهیِ مبرمی خوانده که هنوز «شاید کفرآمیزترین عقیده در گفتمان معاصر است.»
✍️ او تأکید میکند که نه سادهلوح است و نه کمونیست، و در رد این ادعاها استدلال میکند که تعیین سقفی برای ثروت و درآمدها نه تنها اخلاقی بلکه عقلانی است. او در تأیید این استدلال نه تنها میتواند به همفکرانِ خود یعنی افرادی نظیر توماس پیکِتی، نویسندهی کتاب سرمایه در قرن بیستویکم، استناد کند بلکه از نظرات فیلسوفانِ دموکراسی هم بهره میبرد و برای مثال به سخن افلاطون اشاره میکند که گفته بود اگر درآمد ثروتمندترین شهروندان بیش از چهار برابر دستمزد فقیرترین شهروندان باشد هرگز نمیتوان جامعهای منسجم ایجاد کرد؛ سال گذشته درآمد جف بزوس در هر نُه ثانیه معادل میانگین دستمزد ماهانهی یکی از کارمندانش در آمازون بود.
@NashrAasoo 💭
زندگی ادامه دارد 🔻
✍️ امروز سهشنبه است؛ تاریخ ۲۶ جدی دیماه. صبح از خواب بیدار شدم. بعد از نماز برای رفتن به صنف فزیک آمادگی گرفتم. قرآن را زیارت کرده از خانه بیرون شدم. از پشتم شنیدم که مادرم گفت «مکتب که رسیدی، برایم زنگ بزن».
به یکبارگی احساس ترس تمام وجودم را فرا گرفت؛ با خوشحالی گفتم: «چشم»، اما از درون توسط یک ترس بزرگ احاطه شده بودم. دروازه را باز کرده، اولین قدم را در کوچه گذاشتم. حس بدی به سراغم آمد. انگار یکی مرا به زور بیرون میکشاند.
✍️ در ذهنم سؤالهای عجیبی میآید: اگر نرسیدم چی؟ اگر مأموران امر به معروف مرا ببرند، چه کار خواهم کرد؟
حس میکنم با وجودی که تندتر و با گامهایی بلندتر میروم، راه برایم طولانیتر میشود. دوستان دیگرم کنارم نیستند که روزی آرزو داشتیم راه طولانیتر باشد تا با هم بیشتر قصه کنیم؛ حالا میخواهم هرچه زودتر برسم.
بالاخره رسیدم. آنقدر خوشحال شدم که حس پیروزی میکردم. به مادرم زنگ زدم که من رسیدم. رفتم صنف و بعد از تمام شدن درس دوباره باید از مکتب بیرون میرفتم. بازهم همان حس بد، همان ترس، همان وحشت و همان حرفهای تکراری به سراغم آمد. اما این بار وقتی بیرون آمدم، همه چیز را در واقعیت میدیدم.
✍️ بیرون مکتب آشوب بود. مأمورانِ امر به معروف به سمت مراکز آموزشی و مکاتب آمده بودند. مردها را با لباس سفید و شلاق دیدم. میگویند امر به معروف آمده دختران را با خود ببرد. تمام وجودم سرد شد. پدری را دیدم که برای دختر خود چادری آورده و آن را بر سر دخترش انداخت و تیز به طرف خانه برد. با آنکه دیگر انرژی و رمقی نداشتم، اما باید فرار میکردم. باید از کوچهها و پسکوچهها میدویدم.
در حالی که میدویدم، حرفهای اطرافیانم به گوشم میپیچیدند. تصویرهایی گوناگون، به گونهی درهم و برهم از هر کجا به ذهنم میآمدند. مادرم میگفت: «دخترم، دیگر نرو. میگویند طالبان دختران را با خود میبرند». مادرکلانم میگفت: «عزیز مادر، اگر ترا ببرند، دیگر نمیتوانی پیش مردم سر خود را بالا بگیری». کاکایم میگفت: «دخترم، دختر بودن اینجا مثل شیشه است؛ اگر تو را طالبان ببرند، دیگر اصلاً زندگی کردن برایت آسان نخواهد بود. حرفهای مردم آزاردهنده است».
@NashrAasoo 💭
هانری کربن، اندیشمندی نگران؛ دربارهی کربن و تشیع سیاسی🔻
✍️ قصد این نوشته روشن ساختن این نکته است که تمام آثار کربن در ابطال تشیع سیاسی و نفی انقلاب اسلامی پیش از وقوع آن بود. حتی چیزی بیش از این: کربن بهدرستی پارهای از خطرات درونیِ تشیع را تشخیص داده و دربارهی گرایش آن به قدرت سیاسی انذار داده بود. بنابراین، بسیار جای شگفتی است که او بهعنوان گشایندهی راه انقلاب اسلامی معرفی میشود، چیزی که عمیقاً با پروژهی فکریِ وی در تضاد است. این داوری بر اساس تفسیری شاذ و دور از ذهن از آرای کربن نیست، بلکه کافی است که جلد اول کتاب مهمش، اسلام ایرانی، را بخوانیم. کربن جایجای این مجلد به تصریح از پارادوکسها و خطرات درونیِ تشیع، بهطور خاص، و اسلام، بهطور عام، یاد میکند. آنچه در رسانهها گفته میشود و پارهای از روشنفکران نیز آن را تکرار میکنند حاصل جهل به افکار کربن است. من ظن قوی دارم که بسیاری از این منتقدان حتی یک خط از آثار او را هم نخواندهاند.
✍️ سید جواد طباطبایی در مقالهی مهمش «هانری کربن، فیلسوف سیاسی؟» دربارهی تحلیل کربن از پدیدهی تمامیتخواهی میگوید:
کربن بهعنوان یک فیلسوف قرن بیستم، از سال ۱۹۳۲ (مقارن با روی کار آمدن هیتلر و همزمان با اردوگاههای کار و نظام توتالیتر استالینی در روسیه) متوجه این مسئله شده بود که بهطور تاریخی در اروپا، یک بار کلام الهی در کلیسا تجسد پیدا کرده است و وقتی کلام الهی در جایی تجسد پیدا کرد، این تجسد کلام الهی در دوران جدید در صورت عرفیشده و سکولار آن، تبدیل به دستگاه دولتی توتالیترهایی میشود که قرن بیستم شاهد آنها بود. اغراق نیست اگر بگوییم که تمام پروژهی کربن شورشی علیه هرگونه تجسد است. نه فقط تجسد در معنای خاص مسیحیِ آن، بلکه هرگونه اجتماعیسازی و دنیویسازیِ امر روحانی از نظر کربن نوعی تجسد است و میتواند پیامدهای سیاسی مخربی داشته باشد. بنابراین، در کانون طرح فکریِ او پرسشی فلسفی-سیاسی نهفته است: چگونه رابطهی میان امر دنیوی و امر روحانی را تعریف کنیم تا در دام تجسد نیفتیم؟ و این همان پرسش بنیادیِ متافیزیک در سرآغاز آن است، پرسش از نسبت میان ایدهها و جهان تجربی در فلسفهی افلاطون.
✍️ این درست است که کربن در مجموع نگاه خوشبینانهای به مذهب شیعه دارد، اما باید توجه داشته باشیم او چه تشیعی را شایستهی دفاع میداند و چه نوع تشیع و چه نوع اسلامی را رد میکند. از نظر او، شماری از عارفان و حکمای الهی مسلمان، توانستهاند راهحلی مهم برای مسئلهی رابطه میان تاریخ و فراتاریخ، امر قدسی و امر زمینی و، به زبان دقیقترِ فلسفی، میان جهان معقولات و محسوسات بیابند. کربن تصور میکند که این خط فکری بهطور خاص در مذهب شیعه متجلی میشود که وی آن را «گنوس جهان اسلام» میخواند. برای ما که امروز با تشیعی کاملاً سیاسیشده و مسلح مواجهایم، درک سخنان کربن دشوار است. «شیعه» در کلام کربن را نباید کاملاً مساوی با شیعهی تاریخی دانست زیرا اشارهی او به تشیع در بنیان و صورت اصیلِ خود است.
@NashrAasoo 💭
🔸 کتاب «خوابِ فرهاد در بیداری» را از تلگرام یا وبسایت آسو به رایگان دانلود کنید یا نسخهی چاپی آن را از وبسایت لولو سفارش دهید.
@NashrAasoo 🔺
📚 کتاب «خوابِ فرهاد در بیداری» نوشتهی امیر بهاری منتشر شد.
«علیرغم اینکه تعدادی مصاحبه و عکسِ رسانهای از فرهاد باقی مانده، بهخوبی مشهود است که او از همان جوانی اهل مصاحبه و فعالیت رسانهای نبوده. اما اهالی رسانه به او توجه داشتند و بهدلیل پرهیز او از مصاحبه و عدم اطلاعرسانی دربارهی خودش، گاهی گزارشها و شایعاتی هم دربارهی او منتشر میکردند، مثل ماجرای خودکشی و دستگیری در لندن در سال ۱۳۴۷. اما خودش کمگو بود و در مصاحبههایش هم اغلب بیش از اینکه از هنر خودش حرف بزند، از چیستی هنر، عرفان، ابتذال و اینقبیل چیزها حرف میزد.»
aasoo.org/fa/books/4720
@NashrAasoo 🔻
علیاصغر حکمت، از ساختن دانشگاه تهران تا وزرشگاه امجدیه🔻
🔸 «در اسفند ۱۳۱۳ شمسی در هیئت وزراء صحبت از عمارات جدید و ساختمانهای تازه که در تهران برپا شده است در میان آمد ــ همه گفتند طهران در عصر اعلیحضرت خیلی آباد شده است و من موقع را غنیمت شمرده گفتم: ساختمانهایی که در شهرهای بزگ امروز در درجهی اول نمایان است، همه جا عمارت اُنیوِرسیته (دانشگاه) میباشد. این برای پایتخت دولت شاهنشاهی کمال نقص است که اُنیوِرسیته نداشته باشد. شاه فوری گفت: امسال شروع کنید و بسازید. چند شب بعد رو به وزیر مالیه، مرحوم علیاکبر داور نموده و گفت: در بودجه سال آینده مبلغ دویستوپنجاه هزار تومان به معارف بدهید که اُنیوِرسیته بسازند. من نیز به شوق فراوان درصدد پیدا کردن اراضیِ وسیع و مناسبی برای ساختمان مذکور برآمدم.»
🔸 حکمت در وزارت معارف علاوه بر تأسیس و ساخت دانشگاه تهران، برنامهی توسعه مدارس ابتدایی و متوسطه را تهیه کرد و برای این کار به مناطق مختلف کشور سفر میکرد. گزارشهای بسیاری وجود دارد که نشان میدهد او مدیران و معلمان نالایق را تنبیه میکرد و در مقابل از مدح و ستایش هم منزجر بود و برای همین بخشنامه کرده بود که «استقبال بهکلی قدغن، لایحه و شعر و مدیحهسرایی ممنوع.»
🔸 حکمت در سال ۱۳۱۷ به خاطر مطالبی که روزنامههای فرانسه علیه رضا شاه مینوشتند از وزارت عزل شد. مدتی بود که روزنامههای فرانسوی انتقاداتی به رضا شاه میکردند و رضا شاه هم معتقد بود که «همانطور که روزنامههای ایران حق ندارند خبری علیه رئیس یک کشور خارجی درج کنند ایران هم متوقع است مطبوعات دیگر ممالک نیز مراعات این قانون را بنمایند.» در این دوران، دولت فرانسه نمایشگاهی برای صنایع ظریفه ایران تدارک دیده بود و رضا شاه هم حضور دولت را در آن منع کرده بود. علی سهیلی وزیر خارجه از حکمت خواسته بود که به پاس خدماتی که در نمایشگاه به هنر ایرانی شده تلگرافی به وزیر معارف فرانسه مخابره کند. حکمت هم چنین کرد اما وقتی متن فارسی تلگرافش در روزنامهی اطلاعات چاپ شد، حکمت پس از پنج سال از وزارت معارف عزل شد.
@NashrAasoo 💭
پادکست «چهل خوانندهی زن ایرانی زیر چهل سال» به زودی از آسو...
🔸 پادکستهای ما را در شبکههای اجتماعی و اپهای پادخوان با شناسهی NashrAasoo بشنوید.
@NashrAasoo 🎧
رمزو راز تابلوی «پاسخ کازاکهای زاپروژیا» و خندهی مستانهی شهسواران اوکراین🔻
✍🏼 در مارس ۲۰۲۲ و در بحبوحهی تهاجم روسیه به شرق اوکراین، زمانیکه خارکیف، از هوا و زمین، زیر آتش شدید قرار داشت، کارکنان «موزهی هنر خارکیف»سراسیمه تابلویی تاریخی را به محلی امن منتقل کردند. این تابلوی گرانبها «پاسخ کازاکهای زاپروژیا» اثر ایلیارِپین (۱۹۳۰-۱۸۴۴) نقاش پرآوازهی روس بود. تابلویی رنگ روغن که صحنهای از سال ۱۶۷۶ را نشان میدهد که کازاکهای زاپروژیا دور میزی درمیان جزیرهی خورتیتسیا (از مقاصد امروزیِ گردشگری در اوکراین) سرگرم نگارش پاسخی وهنآمیز و سراسر ناسزا، به نامهی سلطان عثمانی، محمد چهارم (۱۶۹۳-۱۶۴۲) هستند. پیشتر سلطان محمد از آنان خواسته بود که خودو قلمرویشان را تسلیم حکومت عثمانی کنند. مطابق این روایت، با آنکه کازاکهای زاپروژیا بهتازگی قوای عثمانی را در نبرد شکست داده بودند، محمد چهارم از آنهاخواسته بود که تسلیم شوند. این بود که آنان قلم برداشته و جوابی سراسر اهانتباربه سلطان پرنخوت عثمانی نوشتند، و در قالبی هجوآمیز بر استقلال و آزادگیِ خودتأکید ورزیدند. اما کازاکها کیستند؟
✍🏼 کازاک بهمعنای «ماجراجو» یا «آزادمرد» است. مردمانیکه از دیرباز در منطقهای از قفقاز، جنوب غربی روسیه و بخشهایی از اوکراین میزیستند،در میان سه امپراتوری عثمانی، روسیه و لهستان. آغاز پیدایش آنان بهدرستی معلوم نیست؛ اما بنابر شرح خیالانگیز و ادبیِ نیکولای گوگول، کازاکها در سدهیپانزدهم میلادی در ناحیهای در جنوب روسیه برآمدند که شهزادگان روس سراسر آنجا را بهحال خود رها کرده بودند. قلمرویی که پس از تاختوتاز مغولان بهویرانه وخاکروبه بدل شده بود. در آنجا، «آدمهای بیخانمان ... در میانهی آتشافروزیها،همسایههای تهدیدکننده و وحشت دایم ... منزل گزیدند، و جرئت رویارویی با اینمخاطرات را یافتند، و بهخود آموختند که در دنیا چیزی به نام ترس ندانند ... وآنگاه که روح کهن و صلحجوی اسلاو با شعلههای جنگاورانه بهآتش کشیده شد ...قلمروی کازاک سر بر آورد ...»
✍🏼 در ژوئیهی ۲۰۲۱، درست چند ماه پیش از تهاجم نظامی روسیه به اوکراین،پوتین در نوشتهای با عنوان «در باب وحدتتاریخی روسها و اوکراینیها» مدعی شد که این روسها بودند که کازاکهارا آزاد کردند. او نوشت که قشون زاپروژیا در تقاضای خود از پادشاه متحدالمنافع لهستان-لیتوانی خواستند که «حقوق جمعیت ارتدوکس روسیه مراعات شود، حکمرانان محلیِکییف، روس و یونانیمذهب تلقی شوند، و اذیت و آزار کلیساهای خدا متوقف شود.» اماآنها به تقاضاهای کازاکها گوش ندادند. پس از آن بوهدان خملنیتسکی درخواستهاییرا به مسکو ارائه داد که مورد توجه قرار گرفت. او از تزار الکسی میخایلوویچ قدردانی کرد که «کل قشون زاپروژیا و جهان ارتدوکس روسیه را زیر دست بلند و توانایتزار» گرفته است. پوتین افزود: «این بدان معناست که کازاکها طی درخواستهای خودبه پادشاه لهستان و تزار روسیه، خود را مردمانی ارتدوکس و روس معرفی میکردند.» بااین حال، چنانکه دیدیم «انتخاب» کازاکهای زاپروژیا از سر ناچاری بود؛ انتخابیمیان بد و بدتر، نه انتخابی میان خوب و بد. گفتنی است که پوتین در مصاحبهی اخیرخود با تاکر کارلسن دیگر ذکری از کازاکها به میان نیاورد.شاید ادعای پیشین او سبب شده بود که اوکراینیها نسبت به ریشههای تاریخیِ ملت خودبیدارتر شوند.
@NashrAasoo 💭
اجازه است که خودم باشم، آزاد باشم؟🔻
✍🏼 اجازه است که لباسهای دلخواهم را دوخت کنم و بپوشم؟ از ترکیب رنگهای دلخواه و تکههای دلخواهم شاد شوم؟ اجازه است که بخواهم رنگ لباسم آبی با چادر و شلوار سفید باشد و آزادانه در سرک و پسکوچههای شهرم راه بروم و کسی نباشد که بگوید دختر سیاه بپوش تا مبادا تو را طالب با خود ببرد؟
✍🏼 اجازه است زمانی که از خانه بیرون میروم با احساس آرامش بیرون بروم، راه بروم سرکها یا مسیر هدفم را طی کنم، بدون داشتن هراس، ترس، دلهره و وحشت از این که مبادا طالبان مرا با خود ببرد، یا اینکه در انتحار و انفجار زخمی و یا شهید شوم، یا دزد راهم را بگیرد و تمام اموالم را غارت کند؟
✍🏼 اجازه است بیرون راحت نفس بکشم و در شهر راه بروم، همه به سوی من نگاه نکنند؟ اجازه است که ماسک نداشته باشم، پوشش مورد علاقهی خود را داشته باشم و نیاز به پنهان شدن نداشته باشم؟ اجازه است که در ذهنم رؤیاهایم را پرورش دهم و به آنها برسم؟ اجازه است که حق دختر بودنم را داشته باشم، حق انتخاب داشته باشم؟ اجازه است که دختر یک پدر، خواهر یک پسر، خواهر یک خواهر، دختر یک مادر و دختر موفق این جامعه و خودم باشم؟ اجازه است که به میل خودم زندگی کنم و زندگی خودم را داشته باشم؟ اجازه است که خودم باشم؟ که آزاد باشم؟
@NashrAasoo 💭
در انتظار زندان🔻
ش. مرادی
✍️ «عکس. میخواهم با خودم عکس به داخل زندان ببرم. عکس آدمهایی که دوستشان دارم. وقتی وارد زندان میشویم، همهی وسایل ما را میگردند و هرچیزی را که با خودمان ببریم مأموران زندان میبینند. دلم نمیخواهد که مأمورها اطلاعات اضافهای دربارهی من داشته باشند. به همین علت، سعی میکنم تا جایی که میتوانم یادها را در دلم نگه دارم. اما در بعضی موارد هم خیلی سخت میشود. مثلاً دوری از یکی از اعضای خانوادهام که عکسش را حتماً با خودم میبرم، برایم چالش بزرگی است. میدانم که در سالهای زندان نمیتوانم او را ببینم چون فقط اعضای درجهی یکِ خانواده اجازهی ملاقات دارند. این عزیزِ من بیمار است و ممکن است تا وقتی که از زندان برمیگردم اصلاً زنده نباشد. یعنی ممکن است دیگر هیچوقت او را نبینم. به همین علت، عکسش بند دلم است.»
@NashrAasoo 🔻
کافههای روشنفکریِ تهران 🔻
✍️ نویسندهی کافههای روشنفکری میگوید مشخص نیست که اولین کافه چه زمانی، در کجا و با چه نامی راهاندازی شد، ولی از قول جعفر شهری و کتاب تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، کافه«لقانته» را قدیمیترین کافهی تهران معرفی میکند.او مینویسد که کافهلقانته گرچه کافهای نو بود اما از نمادهای سنتی چیزی کم نداشت. جلویش حوض کاشیِ زیبایی قرار داشت که دور آن گل و گلدان و قلیان چیده بودند. یک حوض دیگر هم با ماهیهای قرمز در داخل کافه بود. در و دیوار و سقف کافه با عکسها و تابلوها و دیوارکوبها و چلچراغهایی زینت یافته بود که اینها همه بدان رنگ ایرانی میداد، اما علاوه بر چای و قلیان، با بستنی و فالوده و انواع شربت از مشتریان پذیرایی میکرد که در قهوهخانهها مرسوم نبود.کافهلقانته حدود بیست سالی پیش از کافه نادری (در سال ۱۲۸۵ شمسی) توسط شخصی به نام غلامحسین مولایی که درسخواندهی پاریس بود، در ابتدای خیابان باب همایون تأسیس شد، و در دورهی انقلاب مشروطه و عصر مظفرالدین شاه، برای خود بروبیایی داشت؛ رجال و اشراف با دبدبه و کبکبه به آنجا میآمدند و چه بسا با انقلابیون مشروطه به بحث و فحص مینشستند. اما به تدریج پای روزنامهنگاران و نویسندگان به آن باز شد و چهرهای روشنفکری بدان بخشید. بدینسان کافه لقانته نقطهی اتصال قهوهخانههای سنتی با کافههای جدید به شمار میرود.
✍️ دوشنبههای کافه فیروز از همهی روزهای هفته دیدنیتر بود. چرا دوشنبهها؟ معلوم نیست. گویی در این روز همایشی برپا میشد. خیلیها در این روزِ هفته از سر عادت به آنجا میآمدند؛ از نویسنده و مترجم و شاعر گرفته، تا انواع و اقسام هنرمند؛ از کارگردان و هنرپیشه و عکاس و فیلمبردار، تا خطاط و نقاش و کاریکاتوریست و موزیسین. آنقدر که دیگر جای نشستن نبود، صندلی کم میآمد. عدهای پشت میزها میایستادند. کافه فیروز دو پیشخدمت داشت به نامهای ماناواز و مسیو پاپان. این دو گرچه پیشخدمت بودند و نسبتی با بحثهای روشنفکری نداشتند اما نفس کشیدنشان با شعر و ادبیات و بحثهایی که کافهنشینها داشتند درگیر بود. در امر خدمترسانی بسیار فعال بودند. این دو پیشخدمت در چنین روزهایی وقت سرخاراندن نداشتند. مدام در جنب و جوش بودند و به گرمی از جماعت شاعر و نویسنده پذیرایی میکردند. در این روز هفته همهمه فضای کافه را پر میکرد و یکسره دود بود و دود بود و دود، که پی منفذی میگشت! ناگزیر درِ کافه را در زمستان باز میگذاشتند تا دود سیگارها کمتر شود و کافه نفسی تازه کند.در همین دوشنبهها خیلیها را در آنجا میشد دید. حتی آنهایی که در طول هفته کمتر سروکارشان با این پاتوق میافتاد.
✍️ هرچند ممکن است گفتوگوهای پاتوقنشینی بیشتر جنبهی تفریح و سرگرمی داشته باشد و یا به کار داد و ستد بازار و رفع مشکل معیشت هم بیاید، اما در پارهای مواقع، گفتوگوهایی صورت میبندد که از جنس دیگری است، گفتوگوهایی در سطوح بالا و در حوزهی مسائل نظری که راهی به قلمرو حقایق میگشاید و درکی نو برای افراد ایجاد میکند و چشمانداز باز و گشودهای فرا روی پاتوقنشینان قرار میدهد. همین گفتوگوها ممکن است جهت زندگی و افکار و رفتار گفتوگوکنندگان را تغییر دهد و تحولاتی در زندگیِ آنها ایجاد کند. این همان چیزی است که میتواند پاتوقها را بیش از آنچه هست مهم جلوه دهد و در نتیجه، آدمی را دلبسته و وابستهی خود کند. این مکانهای سوم که از آن سخن گفته میشود، بخشی از زندگیِ جمعیاند. روح زندگیِ جمعی در آن جریان دارد. جایی که میتوان با آن به کشف هندسهی زندگیِ اجتماعی پرداخت و در عین حال فضائی خصوصی برای خود ایجاد و کارهای شخصیِ خود را نیز دنبال کرد. شهر علاوه بر وجود آن دو مکان دیگر، نیاز به این مکان سوم نیز دارد تا بتواند کارِ خود را خوب انجام دهد. نتیجه اینکه پرداختن به مکانهای اول و دوم ما را از مکان سوم بینیاز نمیکند؛ هر قدر هم که جذاب و رضایتبخش باشد. هر یک به سهمِ خود بخشی از نیاز ما را مرتفع میگردانند. لذا شهری موفق است و به معنای امروزی مدرن شناخته میشود که این سه مکان را با هم داشته و برای حفظ آرامش بین این سه حوزه تعادل برقرار نماید.
@NashrAasoo 💭
«حالا من دختری که درونش فقط خشم و هدف اصلیاش انتقام بود، نیستم. میدانم چگونه زندگی کنم، چگونه خود و دیگران را بشناسم. حالا من دیگر آن ساقهی نازکی نیستم که با وزیدن یک باد سبک قطع شوم؛ ریشهام آنقدر محکم است که بزرگترین طوفانها هم نمیتواند از پا درم بیاورد. حالا من دختری هستم که میدانم شجاعت یعنی سبز ماندن در میان ویرانهها. من ریحانه هستم. شانزده سال دارم. دختریام در امروز برای فردا.»
aasoo.org/fa/notes/4695
@NashrAasoo 🔻
روایت زنان از شلاق در جمهوری اسلامی🔻
🔸 میشل فوکو شکنجهرا مراسمی با کارکردها و پیامدهای ویژه میداند. این مراسم نمایشی از سلطهی حاکم و پیامدهای سرپیچی و به چالش کشیدن نظم مستقر است. در این مراسم بدنِ محکوم به محلی برای نمایش و انتقام حاکمان تبدیل میشود،مکانی برای تجلی قدرت و نمایش عدم تقارن نیروها (میان قدرت مطلقه و متهم/مجرم). شکنجه مراسمی است برای احیا و تثبیت دوبارهی قدرت مطلقهای که برای لحظهای آسیب دیده است و از میان بدنهای مجروح از شکنجه، شکستناپذیریاش را به معرض نمایش میگذارد ــ بدنهایی که باید بر آن نشانی بگذارند تا بدن را «داغخورده، شکستخورده و شکستهشده نشان دهند.» از نظر فوکو، شکنجه کارکردی قضائی-سیاسی دارد.
🔸 در اسفند ۵۹ و در پی سخنان بنیصدر مبنی بر اینکه شکنجهی زندانیان سیاسی جزئی از وعدههای انقلاب نبوده است، گروهی با عنوان «هیئت بررسی شایعات شکنجه» به دستور آیتالله خمینی مسئول رسیدگی به این ادعا شدند. بهرغم دریافت ۳۶۲۰ شکایت از سوی زندانیان، این هیئت در گزارش نهایی ادعا میکند که حتی یک مورد شکنجه هم به اثبات نرسیده است. در خرداد ۱۳۶۰ و در هنگام ارزیابیِ کفایت سیاسیِ بنیصدر در مجلس یکی از انتقادات آیتالله خلخالی این بود که بنیصدر تعزیر در دادگاههای انقلاب را شکنجه خوانده است.
🔸 بنا به گزارش اطلس زندانهای ایران، «از مهر ۱۴۰۱ و پس از آغاز خیزش "زن، زندگی، آزادی" تاکنون، دستگاه قضائیِ جمهوری اسلامی دستکم ۱۱۷ فعال مدنی و سیاسی ــ شامل ۱۳ زن و ۱۰۴ مرد ــ را با اعمال مادهی ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی و آخرین حکم صادرشده در هر پرونده مجموعاً به تحمل ۷۴۰۴ ضربه شلاق محکوم کرده است.»
استفادهی گسترده از شلاق بهعنوان ابزاری برای مجازات #زنان حاکی از تلاقی دین و قدرت سیاسی در ایران است، جایی که قوانینِ سختگیرانهی مذهبی به تداوم ستم و تبعیض جنسیتی و سلب حقوق و آزادیهای اولیهی زنان انجامیده است.
@NashrAasoo 💭
فرامرز اصلانی و چهار دهه محبوبیتِ بی چونوچرا
✍️ فرامرز اصلانی خوانندهای صاحبسبک بود که پیشینهی روزنامهنگاری و مطالعه در حوزهی ادبیات تأثیر آشکاری بر روند فعالیتش داشت و او را از دیگر همتایانش متمایز میکرد. او هنرمندِ مؤلفی به شمار میرفت که تا آخرین اجراها بر روی صحنه همچنان خوانندهای جذاب، مسلط و رمانتیک باقی ماند.
@NashrAasoo 🔺
«منتقدانِ نظراتِ روبینز عمدتاً دو دستهاند؛ او را سادهلوح یا کمونیست (یا هر دو) میخوانند. او تأکید میکند که نه سادهلوح است و نه کمونیست، و در رد این ادعاها استدلال میکند که تعیین سقفی برای ثروت و درآمدها نه تنها اخلاقی بلکه عقلانی است.»
aasoo.org/fa/articles/4686
@NashrAasoo 🔻
این روزها تمام کوچهها بوی ترس، وحشت و تنهایی میدهند. احساس میکنم همهی مردم خواباند. کسی از خانهی خود بیرون نمیرود. سرکها خالی، کوچهها خالی؛ و من در این کوچههای خالی و ترسهایی که تمام وجودم را محکم گرفته است با یک تصویر از مردی با لباس سفید، تفنگبهدست و موتری سبزرنگ که نام آن را رنجر میگویند، به راهم ادامه میدهم.
aasoo.org/fa/notes/4696
@NashrAasoo 🔻
«در سالهای اخیر آرای هانری کربن بهعنوان یکی از خاستگاههای فکریِ تشیع سیاسی معرفی شده است. کربن در این تابلو زائری سادهدل تصور میشود که در مذهب شیعه و عرفان اسلامی سلاحی بُرنده علیه سقوط معنویِ جهان غرب یافته است. به نظر میرسد که چنین تصویری نخست در رسانههای رسمیِ جمهوری اسلامی ساخته و پرداخته شد و سپس واکنش مخالفان و منتقدان نظام اسلامی را برانگیخت.»
aasoo.org/fa/articles/4693
@NashrAasoo 🔻