مجمعالجزایر گولاگ، اثر بزرگ و ماندگار الکساندر سولژنیتسین، ۵۰ ساله شد. این کتاب که روایت تلخ و هولناکی از زندگی در اردوگاههای کار اجباری شوروی است، اولین بار در دسامبر ۱۹۷۳ به زبان روسی در پاریس منتشر شد. انتشار آن رویدادِ مهمی در غرب بود و پس از چند ماه به بسیاری از دیگر زبانها ترجمه شد. اما این کتاب در خودِ شوروی ممنوع بود و حدود ۱۵ سال طول کشید تا در دورهی گورباچف و سیاستِ گلاسنوست اجازهی انتشار یافت.
aasoo.org/fa/articles/4632
@NashrAasoo 🔻
احمدآباد کجاست؟ گزارش جنایتی ازپیشبرنامهریزیشده 🔻
✍️ اگر از شهر ساری در استان مازندران حدود یک ساعت به سمت جنوب برانید، بعد از عبور از پانزده روستا، به دهکدهای میرسید به نام احمدآباد. احمدآباد در دو طرف جادهی اصلی قرار دارد. در هر دو طرف، خانههایی قدیمی وجود دارد ساختهشده از کاهگِل و چوب، و خانههایی جدیدتر مبتنی بر ماسه و آجر و دیگر مصالح. در سمت راست بعد از خانهها خشکزارهایی را میبینید که در دامنهی کوه پراکندهاند و بعد از آن جنگل است و کوه. در سمت چپ بعد از خانهها، شالیزارها دیده میشوند و بعد از آن نوبت به رودخانه و جنگل و کوه میرسد. احمدآباد، روستایی است در میان دو کوه که نماد استقامتاند، در کنار جنگلهایی که نماد سبزی و وسعتاند و بهرهمند از رودخانهای که نماد جوشش است و بخشندگی. اما این روستا و اهالیاش، که اکثراً بهائیاند، در ۱۱ دیماه ۱۴۰۲، هدفِ تازهترین اقدام حکومت ایران برای سرکوب و تصاحب داراییهای بهائیان قرار گرفتند.
✍️ صبح دوشنبه ۱۱ دی، وقتی تعدادی از صاحبان زمینها از ساری به احمدآباد رفتند در نزدیکیِ آنجا فردی را دیدند که پیاده در آن مسیر به پیش میرفت. به رسم اهالیِ آن منطقه او را سوار کردند و وقتی از مقصدش جویا شدند فهمیدند که یکی از جنگلبانان اطراف است. روز قبل با او تماس گرفته و گفته بودند فردا به روستای احمدآباد برود و در تصاحب زمینهای بهائیان کمک کند. او را تهدید کرده بودند که اگر در آنجا حاضر نباشد از کار اخراج خواهد شد. به عبارت دیگر، یکی از مشارکتکنندگان در تصاحب زمینهای بهائیان با اتوموبیل یکی از بهائیانِ صاحبزمین به احمدآباد رسید! وقتی صاحبان زمینها به جنگلبان گفتند که همراهیِ او با ظلم و ستم سبب میشود که آنها کل دارایی و سرمایهی خود را از دست بدهند، جنگلبان گفته بود که «من مأمور هستم و معذور»!
✍️ مأموران در ابتدا برای حصارکشی فاصلهی زمینها از رودخانه و دیگر محاسبات را در نظر میگرفتند اما بعد از مدتی بدون هیچ محاسبهای فقط دور تمام زمینها را حصار کشیدند. یکی از مأموران به دیگران گفت: «وزیر که مجوز رو به ما داده، بزنید بره» ــ اینگونه بود که حصارکشی به معنای واقعی به غارت بدل شد. حدود ساعت ۳ بعد از ظهر، پس از پایان تصاحب زمینها، مأموران برای صرف ناهار به شرکت سدسازی در همانجا رفتند، و یکی از آنها در تماسی تلفنی گفت «بله، همهی کارها انجام شد، کمکم بقیهی زمینها رو هم که بگیریم میتونیم اینا رو بفرستیم عکا».
@NashrAasoo 💭
«ظلمت در نیمروز»، شاهکار آرتور کستلر، در چه حالوهوایی پدید آمد؟🔻
📚 بوی تنگنای نمورِ زندان که در هر برگ از کتاب به مشام میرسد، تنها حاصل تخیل نویسنده نیست و در واقع، ثمرهی تجارب تلخِ او در بازداشتگاههای مختلف اروپا، بهویژه زندانهای اسپانیا، است. طوری که حتی طولِ سلول انفرادی روباشف (چهرهی کانونیِ ظلمت در نیمروز) دقیقاً مطابق است با طولِ سلول کستلر در اسپانیا: شش قدمونیم تا پای پنجره و ششقدمونیم برگشت. کستلر در سال ۱۹۳۷ در اسپانیا بهدستِ نیروهای ژنرال فرانکو بازداشت شده و مدت چهار ماه در زندانهای مالاگا و سویل، حبسی نفسگیر کشیده بود. او بیشتر وقتها در سلول انفرادی بهسر برد؛ شبهنگام صدای تیربارانِ محکومین را در سلول میشنید و هر دَم، اجرای حکم اعدامِ خود را انتظار میکشید. او در گفتوگو با مرگ توضیح داد که چگونه ــ حتی در فقدان بازجویی ــ سلول انفرادی، بهتنهایی، میتواند ریتم ذهن را در هم ریزد و برخی کارکردهای عجیب و ناآشنای مغز را بهراه بیندازد. او روشن ساخت که چگونه در «محفظهی تیرهی زندان»، دیدن عنکبوتی در پنجره یا حشرهای در رختخواب، جانشینِ سینمارفتن، عشقبازی، روزنامهخواندن و مشغولیات معمولیِ زندگیِ روزانه میشود. اما روزهایی نیز هستند که حتی رخدادی جزئی وجود ندارد که «خفیفترین نَفَسِ هوا را به حرکت درآورد تا تکانی به پرّههای عاطل آسیاب بادیِ زمان بدهد» و آنوقت است که زندانی تشنهی گفتوگو با هر کسی میشود که از درِ سلول به داخل میآید: نگهبان، نظافتچی، یا حتی بازجو.
📚 ظلمت در نیمروز کیفرخواستی علیه استالینیسم بود که «از درون حزب کمونیست»، «با ادبیاتِ آن»، و با نقشآفرینیِ یک «کهنهبلشویک» نوشته شده بود و بدین ترتیب راه را برای نگارشِ شاهکارهایی ادبی هموار کرد که طی سالها و دهههای بعد، از درون دژِ کمونیسم بهآن یورش بردند. بیسبب نبود که بهگفتهی جورج استاینر، شوروی احتمالاً کستلر را در ردیف سوم افرادی قرار داده بود که باید ترور یا تنبیه میشدند و باز بیجهت نبود که جورج اورول که در نگارش مزرعهی حیوانات و ۱۹۸۴ تااندازهای از ظلمت در نیمروز الهام گرفت، آن را «یک شاهکار» و «رمانی درخشان» نامید.
📚 کمونیستهای فرانسه با مشاهدهی صفوف خریدارانِ کتاب در برابر کتابفروشیها ــ پس از آن که از ارعابِ ناشرانِ کتاب نتیجه نگرفتند ــ تمام نسخههای موجود در کتابفروشیها را خریداری و خمیر کردند. در نتیجه، در فواصل هر دو نوبت از چاپ، نسخههای دستهدوم کتاب، در بازار سیاه سه تا پنج برابر قیمت رسمی بهفروش میرسید. حالا کستلر، اسب تروآی خود را در فرانسه مستقر کرده بود و کتاب او سرنوشتِ آن کشور را رقم میزد. بهنظر میرسید که اینجا همان تقاطعی است که به قولِ لیونل تریلینگ، منتقد ادبی آمریکایی، «ادبیات و سیاست بههم میرسند.» در همان روزها بود که شکل آتیِ قانون اساسی فرانسه به رفراندوم گذاشته شد. اگر متن پیشنهادیِ کمونیستها پیروز میشد آنها کنترل مطلق کشور را بهدست میگرفتند. اما آنها شکست خوردند و یکی از روزنامههای پیشرو فرانسه نوشت: «مهمترین عاملِ منفردی که به شکست کمونیستها در همهپرسی پیرامون قانون اساسی انجامید داستان ظلمت در نیمروز بود.»
@NashrAasoo 💭
در انتظار زندان🔻
🔸 میدانم که اولش قرار است خیلی سخت بگذرد، میدانم که بعد از تقریباً دو سه ماه قرار است که دلتنگیِ عجیبی به من فشار بیاورد، میدانم شش ماه که بگذرد به نوعی سطح تعادل میرسم. اینکه اینها را راجع به آن فضا میدانم و اینکه الان در ذهنم تصویری از زندان و جایی که قرار است در آن زندگی کنم وجود دارد، حسّم را متفاوت از دفعهی قبل میکند. دفعهی قبل، وجه غالب ماجرا برای من اضطراب بود چون با چیز خیلی جدیدی مواجه میشدم. الان به آن شدت اضطراب ندارم و وقتی هم که مضطرب میشوم بهخاطر یادآوریِ شکنجههایی است که آن دفعه در زندان از سر گذراندم. گویی جایی در ذهنم نگران است که این دفعه هم همان اتفاق بیفتد. این بار وقتی به زندان فکر میکنم، وجه غالبِ همه چیز برایم غم است. اما الان مهمترین چیز برای من این است که از فرصتِ باقیمانده در روزهای پیش از زندان، آن طوری که میتوانم استفاده کنم. دفعهی قبل برایم خیلی مهم نبود که روزهای قبل از زندان چطور میگذرد، ولی الان برایم خیلی مهم است.
🔸 میخواهم با خودم عکس ببرم. عکس آدمهایی که دوستشان دارم. مثلاً دوری از یکی از اعضای خانوادهام که عکسش را حتماً با خودم میبرم، برایم چالش بزرگی است. میدانم که در سالهای زندان نمیتوانم او را ببینم چون فقط اعضای درجهی یکِ خانواده اجازهی ملاقات دارند. این عزیزِ من بیمار است و ممکن است تا وقتی که از زندان برمیگردم اصلاً زنده نباشد. یعنی ممکن است دیگر هیچوقت او را نبینم. به همین علت، عکسش بند دلم است. خیلی دوست دارم که یک تکه از لباسهای پدر و مادرم را با خود ببرم. و بقیهاش هم لباس و وسایلی که مثلاً در یک سفر کوتاه، برای زندگیِ روزمره لازم دارم. لباس گرم میبرم و البته آن هم در حد خیلی کمی. چون اول هر فصل خانوادهها میتوانند تعدادی لباس به داخل زندان بفرستند و در زندان فضای زیادی برای نگهداری وسایل شخصی نداریم و هرچیزی که داریم باید زیر تخت نگه داریم. در نتیجه، هرچیزی که میبریم فقط در حد رفعنیازهای اصلی است. من حتماً یک پتو میبرم چون پتوهای زندان خیلی نازک هستند و آدم را گرم نمیکنند. ولی همین پتو را هم همهی زندانیها نمیتوانند ببرند. کیسهی آبجوش هم میبرم چون زمستانهای زندان آدم را واقعاً نابود میکند. فقط چند جلد کتاب میبرم، چون بعداً میتوانند برایم بفرستند.
🔸 هرقدر که به زمان زندان رفتن نزدیکتر میشوم، اضطراب بیشتری را تجربه میکنم و روزهای سختتری را میگذرانم. وقتی به رواندرمانگرم این را گفتم، جواب داد که وقتی بروی داخل زندان اضطرابت کم میشود. فکر میکنم، تا وقتی که بروم داخل زندان، فکر و خیال کردن دربارهاش خیلی من را مضطرب میکند. اما وقتی بروم آنجا و با زندان مواجه شوم، مغزم درگیرِ این میشود که چطور با شرایط جدید سازگار شود و شروع میکند تا آن دنیای جدید را برای خودش بسازد. فکر میکنم اگر غیر از این باشد احتمالاً آدم در فضای زندان دوام نمیآورد. در واقع، اگر نتوانی در زندان دنیای خودت را خلق کنی، زندان تو را میبلعد. به همین علت، خیلی مهم است که آدمها بتوانند برای خودشان جهانی در داخل زندان بسازند.
@NashrAasoo 💭
مقایسه، راهی برای شناخت جهان است 🔻
✍️ ماشا گِسن نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی-روسی و از اعضای هیئت تحریریهی مجلهی نیویورکر است. او در خانوادهای یهودی در مسکو به دنیا آمد. بعضی از اعضای خانوادهی او، از جمله پدربزرگش، در زمان جنگ جهانیِ دوم در گتوهای آلمان نازی یا در اردوگاههای کار اجباری کشته شدند. مادربزرگِ مادریگسن در موج یهودیستیزی و اخراج یهودیان از دستگاههای دولتیِ شوروی در دوران استالین، از شغل دولتیاش اخراج و بیکار شد. در سال ۲۰۲۳، بنیاد «هاینریش بل» در آلمان اعلام کرد که جایزهی مهم «هانا آرنت» در حوزهی اندیشهی سیاسی را به گسن اهدا میکند. با وجود این، پس از آغاز جنگ اسرائیل و حماس، این بنیاد اعلام کرد که از تصمیمِ خود در مورد اهدای این جایزه به گسن منصرف شده است زیرا او در مقالهی «در سایهی هولوکاست»، که در نیویورکر منتشر شد، شیوهی آلمان در گرامیداشتِ هولوکاست را «ابزار و دستاویز سیاسیِ» افراطگرایان آلمانی برای سرکوب پناهجویانِ مسلمان و توجیه کشتار مردم غزه دانسته است؛ او در این مقاله محاصرهو بمباران نوار غزه از سوی اسرائیل را با وضعیت گتوهای یهودینشین آلمان نازی مقایسه کرد. این اقدام بنیاد «هاینریش بل» اعتراضات و واکنشهای فراوانی را در پی داشت؛ معترضان آلمان را متهم کردند که بار دیگر، و اینبار به شیوهای معکوس، میخواهد تعیین کند که «چه کسی یهودی و یهودیِ خوبی است و چه کسی نه». در نتیجهی این اعتراضها سرانجام بنیاد «هاینریش بل» جایزهی «هانا آرنت» را، در مراسمی بسیار جمعوجورتر از روال مرسوم، به ماشا گسن اهدا کرد. آنچه در ادامه میخوانید، متن سخنرانیِ گسن به مناسبت دریافت این جایزه است.
✍️ جهان غرب، و بهویژه آلمان، وقت و تلاش و سرمایه و خلاقیت و انرژیِ سیاسیِ فراوانی را صرف تخیل هولوکاست کردند. ما ادبیات، تصاویر و آماری داریم که به آسانی برای تصور هولوکاست در دسترس همه است. ما فهم و تجسم تصاویر و حتی خاطرات هولوکاست را برای یکدیگر آسان کردیم. با وجود این، قانونی وجود دارد ــ قانونی که صرفاً منحصر به آلمان هم نیست ــ که شما نباید هیچ فاجعهای را با هولوکاست مقایسه کنید. بنابراین، با نوعی تضاد مواجهایم: ما هولوکاست را با جزئیات تصور میکنیم، اما در عین حال آن را بهعنوان پدیدهای معرفی میکنیم که اساساً غیرقابلتصور است. هولوکاست را شرّی معرفی میکنیم که درک و فهمش ممکن نیست. اما هر چیزی که در زمان فعلی رخ میدهد، قابلتصور است. ما «تصاویر غیرقابلتصور» را میبینیم. وقتی تصاویر و صداهای ضبطشدهی کودکان پناهجویی را دیدیم که در مرزهای آمریکا از خانوادهی خود جدا و در بازداشتگاههای جداگانهای زندانی شدند، این پدیده قابلتصور شد. بنابراین، وقتی در سال ۲۰۱۹ الکساندریا اکازیو کورتز، نمایندهی کنگرهی آمریکا، عبارت «اردوگاههای کار اجباری» را در توصیف این بازداشتگاهها به کار برد، موجی از خشم را برانگیخت زیرا او یک امر قابلتصور (رویّهی مرسوم دولت آمریکا در برخورد با پناهجویان) را در کنار یک امر غیرقابلتصور (هولوکاست) قرار داد. قانونِ وضعشده این است که هیچیک از چیزهایی که میبینیم، میشنویم یا شاهدِ آنایم، با هولوکاست قابلمقایسه نیست.
✍️ بنابراین، به نظرم تا حالا متوجه شدهاید که من از سرِ اتفاق و لغزش، نوار غزه را با گتوهای یهودینشین در اروپای اشغالشده به دست آلمان نازی مقایسه نکردم. دیروز خبرنگاری با اشاره به بعضی از تفاوتهای میان این دو، کوشید تا مقایسهی من را به چالش بکشد:گتوهای یهودی از نوار غزه جمعیت بیشتری داشت، یهودیانِ گتوهای نازی حق ترک گتو را نداشتند، برخلاف غزه راهی برای قاچاق اسلحه به داخل گتوهای یهودینشین نبود. حرفهای این خبرنگار من را به یاد طنز بیادبانهای انداخت که به گمانم نسخهای از آن در بسیاری از فرهنگها وجود دارد. مردی در ازای رابطهی جنسی مبلغی نجومی را به زنی پیشنهاد کرد، زن قبول کرد که در ازای این مبلغ کلان ــ مثلاً ده میلیون دلار ــ با این مرد همخوابه شود. مرد گفت: «اگر بهت ده دلار بدم چی؟» زن از کوره در رفت و گفت: «تو فکر میکنی من چهکارهام؟» مرد جواب داد: «والّا ما که میدونستیم چهکارهای. داریم سرِ قیمت چونه میزنیم.» کاش میتوانستم لطیفهای را پیدا کنم که اینساختار فلسفی را بدون انگ زدن به کارگران جنسی نشان دهد؛ وقایع و چیزها میتوانند اساساً مشابه یکدیگر اما در جزئیات متفاوت باشند.
@NashrAasoo 💭
🗨 مهرداد امانت، پژوهشگر تاریخ دربارهی تاریخچهی فرهنگسرای خاوران در تهران توضیح میدهد. این ویدئو بخشی از گفتگوی مفصلتریست که با عنوان جنگ علیه مردگان منتشر شده.
@NashrAasoo 🔺
سیاستِ قحطی و گرسنگیِ مزمن 🔻
✍️ قحطی وقتی رخ میدهد که تعداد زیادی از مردم در محلی خاص به علت عدم دسترسی به غذای کافی به سرعت میمیرند. بعضی بر اثر خودِ گرسنگی جانِشان را از دست میدهند و بعضی دیگر در پی ابتلا به بیماریهای ناشی از ضعف جسمانی میمیرند.
✍️ سازمان ملل برای اعلام قحطی سه معیار را در نظر میگیرد: دستکم ۲۰ درصد از خانوارهای یک ناحیه باید با کمبود شدید مواد غذایی مواجه باشند؛ بیش از ۳۰ درصد از جمعیت باید به سؤتغذیهی شدید مبتلا باشند؛ و میزان مرگومیرِ روزانه باید بیش از ۲ نفر در هر ۱۰ هزار نفر باشد. هرچند هنوز صدها میلیون فقیر در کشورهای درحالتوسعه با کمبود غذا مواجهاند اما خوشبختانه قحطیِ واقعی به پدیدهای نادر تبدیل شده است. قحطیهای کوچک هنوز رخ میدهد و همیشه ممکن است که در آینده قحطیهای بزرگتری پدید آید اما در دومین دههی قرن بیستویکم، نسبت مرگومیرهای ناشی از قحطی به کل جمعیتِ دنیا به صفر نزدیک شد.
✍️ با فرا رسیدن قرن بیستم، قحطی تقریباً به طور کامل از اروپای غربی رخت بربست، اما هنوز در آسیا، آفریقا و همچنین اروپای شرقی رخ میداد. در اتحاد جماهیر شوروی در دوران سلطهی لنین و استالین، اوکراین یک بار در سالهای ۱۹۲۲-۱۹۲۱ و بارِ دیگر، با شدتی بیشتر، در سالهای ۱۹۳۳-۱۹۳۲ دچار قحطی شد. در زمان جنگ جهانی دوم، لنینگراد دچار قحطیای شد که به مرگ تقریباً یک میلیون نفر انجامید. در آسیا، قحطی سالِ ۱۹۴۳ در بنگال بین ۱/۵ تا ۳ میلیون نفر را کُشت. گرسنگیِ سالهای ۱۹۶۱-۱۹۵۸ در چین، در زمان اجرای طرحِ فاجعهبارِ مائو موسوم به «جهش بزرگ»، بزرگترین قحطیِ کل تاریخ را رقم زد و ۳۰ میلیون نفر را در کامِ مرگ فرو برد. در سال ۱۹۹۶، قحطیای در کرهی شمالی آغاز شد که مدتی با شدتی کمتر ادامه یافت اما با توجه به اختناقِ حاکم بر این کشور نمیتوان تعداد جانباختگان را تخمین زد. در آفریقا، ساحل و اتیوپی در اوایل دههی ۱۹۷۰، و دوباره اتیوپی و سودان در دههی ۱۹۸۰ دچار قحطی شدند. در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۷ نیز در، به ترتیب، سومالی و سودان جنوبی قحطی رخ داد. در سال ۲۰۲۱، احتمالاً طی جنگ داخلی در یمن و اتیوپی قحطی رخ داد اما عدم دسترسیِ کافیِ مسئولان سازمان ملل به مناطق آسیبدیده مانع از اعلام رسمیِ قحطی شد.
@NashrAasoo 💭
فیلم مستند «ماندن با نماندن، زندگی و کار منوچهر فرید» به زودی از آسو...
@NashrAasoo 🎥
«در نظامهای کمونیستی چه عواملی باعث شده که ارتشها وارد فعالیت اقتصادی شوند؟ چه چیزی در روابط بین حزب و ارتش این فرایند را تسهیل کرده، یا مانعی در راهش بوده است؟ فرانک اُ. مورا که پژوهشگر روابط بینالملل است و در خصوص کشورهای کمونیست سابق مانند کوبا تحقیق میکند، به بررسی تطبیقی فعالیت نظامیان در کوبا با چین و ویتنام پرداخته است. »
aasoo.org/fa/articles/4363
@NashrAasoo 🔻
«میگویند اگر ایرج پزشکزاد داییجان ناپلئون را نمینوشت، این چهرهی تاریخی برای ما ایرانیان احتمالاً شخصیتی میشد مثل بیسمارک (نخستین صدراعظم آلمان)، نیکولا (تزار روسیه) یا یکی از پادشاهان نروژ و دانمارک که حتی اسمشان را هم نمیدانیم. به درستی یا نادرستیِ این ادعا کاری ندارم، اما هرچند ناپلئون در میانِ ما ایرانیان شهرهی خاص و عام است در هالیوود ناموفق و بدشانس بوده است.»
@NashrAasoo 🔻
aasoo.org/fa/articles/4624
چگونه نجابت و انسانیتِ خود را در این دنیاى دیوانه حفظ کنیم؟ 🔻
📚 برای پی بردن به مضمون کتاب کشوری نزدیک به نام عشق، لازم نیست که کلِ آن را بخوانید. جدیدترین رمان سالار عبده خیلى سریع دستش را رو میکند. مردی به نام ناصر ادعا میکند که خویشاوندِ دورِ زنی است که وقتی شوهرش زنِ دوم گرفت، خودسوزی کرد. ناصر، آتشنشانی که اقدامات خشونتآمیزش در محلهی زمزم، یکی از مناطق پراز خشونتِ تهران، شهرهی عام و خاص است، میخواهد انتقام ناموسِ این زن را از شوهرش بگیرد. او از دوستِ خود عیسی کمک مىطلبد، هرچند دوستش چندان علاقهای به این کار ندارد. وقتی آن دو راه میافتند که به سراغ آن مرد بروند، عیسی ناگهان احساس میکند که این کار چقدر بیهوده است. «زنی خودش را سوزانده بود و آنها ظاهراً در حال انجام مراسمی برای او بودند. ولی این مراسم هیچ ربطی به آن زن نداشت، و فقط پای اثبات مردانگیِ خشن و حقیرِ خودشان در میان بود. در آن لحظه احساس کردم که من و ناصر حتی از شوهرِ شیادِ آن زن هم حقهبازتریم.»
📚 عبده: من همیشه در پسِ ذهنم به این فکر مىکردم که کتابی بنویسم که به نوعی به رابطهى پدر و برادر بزرگترم بپردازد. پدرم فقط یک مرد معمولیِ خاورمیانهاى نبود ــ او نمونهى یک مردسالارِ غیرتى بود. او بوکسور بود و یک تیم حرفهای فوتبال در ایران راهاندازی کرد. او مرد مهربان و در عین حال بسیار خشنی بود. برادرم همجنسگرا بود و به یک هنرمند بسیار مشهور بینالمللیِ تئاتر تبدیل شد و خیلی زود مُرد.
📚 عبده: عیسی همیشه نمیخواهد کارهایی را که از او خواسته میشود انجام دهد، چون دردسر دارد. او ترجیح میدهد که آزاد باشد و به قول ایرانىها نان و ماستاش را بخورد. اما نمیتواند کنار بکشد. وقتی میبیند که ناصر از مهران سوءاستفاده مىکند ــ و اصرار دارد که او را با اسم زنانه یعنى مهری صدا بزند ــ نمیتواند بىتفاوت بماند. در عین حال، ناصر لزوماً آدم بدی نیست. او فقط گیج شده است، به خودش نگاه میکند و نمیداند کیست. و تلافىاش را سر مهران در میآورد. و مهران دربارهاش صحبت میکند. او حتماً من را دوست دارد، اما اینطور دوستداشتنی را نمیخواهم. همهی این افراد با شرایط خود دست و پنجه نرم میکنند. در این کتاب همهى افراد پیشینههاى شرمآورى دارند. ناصر بهرغم عشقی که به مهران داشت شروع به سوءاستفاده از مهران کرده است، جعفر ــ مردی نجیب ــ زمانی در سپاه پاسداران بود و احتمالاً کارهای ناپسندی انجام میداد، و حتی عیسی هم در زمان سربازی مجبور بود که معترضان را کتک بزند. در واقع، آنچه میخواهم از طریق داستان بیان کنم این است که هیچچیزى سیاه و سفید نیست. مردم در موقعیتهایی گیر کردهاند که واقعاً پیچیده است. فرهنگها پیچیدهاند. بهترین کاری که یک نویسندهى داستان، مانند یک مترجم خوب، میتواند انجام دهد این است که تفاوتهای ظریف زبانىِ انسانها را به نمایش بگذارد.
@NashrAasoo 💭
«سیزده سال پس از مرگ، با انتشار خاطراتش؛ این دفتر بی معنی، ایرج افشار بار دیگر در میان ماست؛ با این تفاوت که این بار کمحرفی و بیحوصلگیِ همیشگی را کنار گذاشته، و زندگی خود را از اول تا آخر، با چهرهای گشاده روایت میکند.»
aasoo.org/fa/books/4621
@NashrAasoo 🔻
«خدایان سرمست از خون که حکم میدهند، دیگر چونان تماشاچیان عامیِ اعدام یا مجریان بیمبالاتِ حکم نیستند که میان غثیان و لذت در نوسان باشند. «آنانی که بیشترین خونها را میریزند همانهایی هستند که گمان میکنند حق و منطق و تاریخ با آنهاست.» کامو نتیجه میگیرد: «بنابراین چیزی که جامعه باید در برابر آن از خود دفاع کند نه فرد بلکه حکومت است.» چرا که قانون حکومت با خون نوشته شده است و جامعه را هم به خون میآلاید.»
aasoo.org/fa/articles/4623
@NashrAasoo 🔻
«در سال ۱۹۵۵، رامونا کوئیمبی، همتای آمریکاییِ پیپی جوراببلند، وارد صحنه شد، با زانوهایی خراشیده و پرسهزنیهایی پرشور و نشاط. او و خالقش، بورلی کلییری، با پیپی و لیندگرن اتحادیهای ادبی را تشکیل دادند و به راهنمای دختربچههایی تبدیل شدند که به شکلهای گوناگون به آنها گفته شده بود که زیادهخواهاند: بیش از حد سروصدا دارند، یا مزاحماند یا بیشفعالاند.»
aasoo.org/fa/articles/4619
@NashrAasoo 🔻
«در نتیجهی تصاحب بیش از ۱۰۰ هکتار از زمینهای زراعیِ بهائیان احمدآباد، حدود ۳۰ خاندان و حداقل ۲۰۰ خانواده زمینهای کشاورزیِ خود را از دست دادند، زمینهایی که یگانه منبع درآمد بسیاری از این خانوادهها، بهویژه سکنهی احمدآباد، بود. این در حالی است که بهائیانِ ایران نیز همچون دیگر هموطنانِ خود با گرانی، تورم و دیگر مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم میکنند. آیا مصادره و تصاحب اموال و بستن تمام راههای امرار معاشِ بهائیان یکی از دیگر نشانههای تلاش حکومت برای سرکوب و حذف گروهی از ایرانیان نیست؟»
aasoo.org/fa/articles/4620
@NashrAasoo 🔻
«ظلمت در نیمروز سرآغازِ آن «مسیر نهایی» بود که به فروپاشیِ شورویِ کمونیستی در ابتدای دههی ۱۹۹۰ انجامید و پدیدههایی که کستلر بهتصویر میکشد ــ قربانیکردن رهبران وفادارِ پیشین، دستکاریِ ذهنیت مردم، ایجاد هیستریِ جمعی از طریق نظریههای توطئه، جرمانگاریِ تفکر انتقادی، سرکوب عقاید متفاوت با مواضع رسمی، سانسور و خودسانسوری، و تطبیق واقعیت با جهتگیریِ سیاسی ــ بهطرزی دهشتناک هنوز هم وجود دارد و اینگونه شگردها با برخی از شیوههای مرسوم در نظامهای سیاسیِ کنونی چندان تفاوتی ندارد. »
aasoo.org/fa/articles/4625
@NashrAasoo 🔻
«زندگی در زندان چگونه است؟ وقتی میدانی که به حبسی طولانی محکوم شدهای و باید چند سال از عمرت را پشت دیوارهای زندان بگذرانی، چطور باید خودت و دیگران را برای مواجهه با آن آماده کنی؟ در زندان دلت برای چه چیزهایی تنگ میشود؟ چطور زندان را تحمل خواهی کرد؟ وقتی میدانی که چند روز بیشتر برای زندگی در دنیای آدمهای آزاد فرصت نداری، چه میکنی؟ این پرسشها را وقتی که «الف» در حال بستن ساک برای رفتن به زندان بود از او پرسیدهایم. «الف» پس از یک دوره بازداشت موقت، بنا به اتهامات سیاسی-عقیدتی، به چند سال حبس محکوم شده است»
aasoo.org/fa/articles/4631
@NashrAasoo 🔻
«یکی از انتقادهای مخالفانِ مقایسهی نوار غزه با گتوهای یهودینشینِ آلمان نازی این است:اما هیچ راهپیماییِ مرگ و هیچ اردوگاه کشتار جمعیای در انتظار مردمِ غزه نیست. و دقیقاً به همین دلیل است که مقایسه میکنیم. برای جلوگیری از فاجعهای که میدانیم ممکن است رخ دهد. برای اینکه «دیگر نه هرگز» واقعاً هدفی سیاسی باشد و نه شعاری که انگار قرار است قدرتی جادویی داشته باشد. »
aasoo.org/fa/articles/4628
@NashrAasoo 🔻
ماندن با نماندن؛ زندگی و کار منوچهر فرید 🔺
منوچهر فرید بازیگر توانای تئاتر و سینما را شاید نسل امروز در ایران چندان نشناسند. چون پس از انقلاب به دلیل اینکه بهائی بود کارش را متوقف کردند و به اجبار از ایران رفت. او که حالا ۸۶ سال دارد، ۴۵ سال بعد از توقف بازیگری همراه همسرش در استرالیا زندگی میکند. مستند «ماندن با نماندن» نگاهی به زندگی و کارهای اوست، از نگاه خود او و همسرش، زهره ندائی، بهرام بیضائی و پرویز صیاد. این فیلم تولید رسانه پارسیست، که در آسو بازنشر میشود.
@NashrAasoo 🎥
«قحطی عمری به درازای تاریخِ مکتوب دارد. در «مکاشفات یوحنا» از قحطی بهعنوان یکی از چهار سوارکارِ آخرالزمان یاد شده است. قحطیِ بزرگِ اروپا در سالهای ۱۳۱۷-۱۳۱۵ به مرگ میلیونها نفر انجامید. در فرانسه طی «جنگ صد ساله» (۱۴۵۳-۱۳۳۷)، ترکیبی از جنگ، به ثمر نرسیدن محصولات و بیماریهای همهگیر دوسوم از جمعیت را از بین برد.»
aasoo.org/fa/articles/4615
@NashrAasoo 🔻
وقتی کمونیستهای سابق کار اقتصادی میکنند 🔻
✍️ ارتشهای کمونیستی سابقاً هم نماد نبردهای انقلابی موفق بودند و هم سازمانهایی منظم و مطیع در اختیار حزب و دولت میگذاشتند. وقتی کار به دستوپنجهنرمکردن با مشکلات اقتصادی رسید، این ارتشها موقعیت خوبی برای انجام طرحهای صنعتی، کشاورزی و زیرساختی داشتند. در این کشورها سابقهی مقاومت چشمگیری در برابر دستورات حزب از سوی ارتش نداشتهایم که دولت را عقب بنشاند، حتی وقتی دستورات بر خلاف شأن حرفهاینظامیشان بوده است. سربازان شوروی را برای برداشت سیبزمینی به مزارع اعزام میکردند، یا سربازان چینی و کوبایی را برای کار به کارخانهها میفرستادند. دلیل این پذیرش به سابقهی شکلگیری این ارتشها و بیرون آمدنشان از دل نبردهای انقلابی بر میگردد.
تمامی این حکومتها در دهههای اخیر دستخوش تحولات ایدئولوژیک شدهاند و این تحولات باعث شده در نظامهای اقتصادی خود تجدید نظر بکنند و سیاستگذاریهای جدید در پیش بگیرند، اما تحولات ایدئولوژیک در هیچکدام باعث نشده است که بخواهند از قدرت دست بکشند و همهی آنها هر جا که لازم دیدهاند با توسل به نیروهای نظامی قدرت را حفظ کردهاند.
✍️ داشتن سابقهی فعالیتهای غیرنظامی ارتشها را نسبت به پذیرش فعالیتهای جدید پذیراتر میکند. با پایان جنگ سرد و برداشتهشدن تهدیدهای نظامی و قطع کمکهای مالی شوروی، و بهاینترتیب، کاهش بودجههای نظامی در این کشورها، زمینه برای فعالیت اقتصادی نظامیان بیشتر فراهم شد. از سوی دیگر، واردشدن به فعالیتهای اقتصادی فقط به نفع سازمانهای نظامی و فراهمکنندهی منافع کلی آنها نبود، بلکه سودهایی شخصی برای اعضای ارتش، خصوصاً اعضای ردهبالای آن، به همراه داشت که ایشان را به واردشدن در این فعالیتها تشویق میکرد. در نهایت اینکه، وقتی فعالیت اقتصادی را هم به عنوان ایفای نقش تاریخی ارتش انقلابی برایش مطرح میکردند، موانع فکری و ایدئولوژیک نظامیان برای پذیرش چنین «مأموریتی» کم میشد. رهبران نسل اول انقلابی، همچون فیدل کاسترو و دنگ شیائوپینگ، در نزد نظامیان چنان اعتباری داشتند که میتوانستند این مأموریت را به نظامیان بقبولانند. فرانک معتقد است با تحلیل بر پایهی این عوامل میتوان نشان داد که چطور «ارتش کوبا و تا حد کمتری ارتشهای چین و ویتنام پذیرای فعالیت اقتصادی شدند.»
✍️ تحلیل بر اساس عوامل سهگانهی سابقه، تهدیدات خارجی، و شیوهی عرضهی فعالیتهای اقتصادی برای نیروهای نظامی کشورهای کمونیستی سابق، چین و کوبا و ویتنام، نشان میدهد که مهمترین عوامل تعیینکننده برای حضور نظامیان این کشورها در اقتصاد سابقهی فعالیتهایشان و مسئلهی هزینههای نظامی بوده است. مسئلهی هزینهها بیش از آنکه در وهلهی نخست معطوف به منفعت بوده باشد، انگیزهای در جهت کمک به حفظ نظام بوده است. این اقدامات در کوبا که نوع روابط میان حزب و ارتش آمیختگی بود، راحتتر از دو نمونهی دیگر طی شد که در مرحلهی اقدام تجویز فعالیت اقتصادی وسیع برای ارتش، حزب و ارتش با هم همزیستی داشتند و تا حدی به سوی وضع ائتلافی میرفتند.
@NashrAasoo 💭
ناپلئون، امپراتوری مدافع تبعیض علیه زنان🔻
🔸 برخلاف داریوش مهرجویی که در آستانهی هشتادوپنجسالگی به قتل رسید، ریدلی اسکات توانست در همین سن و سال فیلم بسازد. او دربارهی انتخاب این موضوع میگوید: «ناپلئون مردی بود که همیشه شیفتهاش بودهام. او از هیچ به همه چیز رسید و توانست حکومت را به دست گیرد. با اینحال، او درگیر نزاعی عاشقانه با همسرش ژوزفین بود. او برای تسخیر دلِ ژوزفین با دنیا جنگید.»آنچیزی که در فیلم اسکات حضور ندارد، بخش نخست ادعایش است؛ گرچه ما به تماشای نزاعی مالیخولیایی میان این زوج مینشینیم، اما اسکات در سطح میماند و نمیتواند پیچیدگیهای آن را به نمایش بگذارد. در فیلمِ او، ما نیمهی تاریک و ضد زن ناپلئون را نمیبینیم یا این جنبه از شخصیتش چنان در سایهی نبردهایش است که به چشم نمیآید. و حتی گاهی با او در مقابل معشوق خیانتکارش همدلی میکنیم. در نوشتههای پایان فیلم، اسکات به کشته شدن بیش از سه میلیون فرانسوی در جنگهای ناپلئون اشاره میکند. به گمانم اگر بخش تاریک و ضدزن ناپلئون، از جان باختن سه میلیون فرانسویدر جنگهای او مهمتر نباشد، اهمیتی کمتر از آن ندارد، چرا که او نیمی از جمعیتِ فرانسه را پس زد و از حقوق اولیهای که در آستانهی دستیابی به آن بود، محروم کرد. این بخش غایبِ فیلم ریدلی اسکات، بهانهای برای نگارش این متن شد.
🔸 انقلاب فرانسه تحولات زیادی را در این کشور رقم زد و آغازگر استیفای حقوق زنان شد. گفته میشود که یکی از علل و عوامل انقلاب فرانسه، فعالیتهای زنان بود، زنانی که به وضعیتِ خود در جامعه معترض بودند. آنها خواهان احیای حقوق خود بودند و برای دستیابی به این حقوق و دفاع از اعضای خانوادهشان، در اعتراض به شرایط نابسامان اجتماعی و اقتصادی دست به شورش و طغیان زدند. زنانی همچون ترانویه دومونیکو، پولئن لئون و المپ دوگوژ پیش از انقلاب بهشدت فعال بودند و این حرکتهای اعتراضی و راهگشا به انقلاب فرانسه کمک کرد. هرچند این تلاشها به اعطای «حق رأی» به زنان نینجامید اما بابِ بحث و گفتوگو دربارهی این موضوعِ مهم را باز کرد.انقلاب فرانسه گامهایی به سوی آزادی و برابریِ جنسیتی برداشت. گرچه زنان نمیتوانستند رأی بدهند یا به مقام دولتی و رسمی برسند اما از برخی حقوق برخوردار شدند. برای مثال، زنان توانستند از ارث سهمی ببرند، بدون رضایت پدر و مادر ازدواج کنند، به آنها حق طلاق داده شد و ازدواج بهعنوان قراردادی رسمی و مدنی پذیرفته شد.اما ناپلئون همچون تکهابری سیاه که جلوی تابش خورشید زمستانی را بگیرد، همان حقوق اولیه و حداقلیِ زنان را نیز کنار گذاشت.
🔸 هرچند زنان فرانسوی در سالهای پیش از انقلاب، قدرتی قانونی نداشتند و نمیتوانستند در مناسبات اجتماعی نقشی مستقیم بازی کنند اما حضور دختران، همسران و مادرانِ وزرا و مدیران عالیرتبه در مهمانیها، به آنها نوعی نفوذ و اعتبار میبخشید. انقلاب فرانسه علاوه بر این پشتوانه، از حضور زنان تأثیرگذاری بهره میبرد که جایگاه زنان و حقوقشان را به رسمیت میشناختند. علاوه بر این، فیلسوفان فرانسویِ قرن هجدهمی همچون ژان ژاک روسو و ولتر عقاید جامعه را به چالش کشیدند. آنها نظریههای تازهای دربارهی آموزش، طبقات اجتماعی و حقوق فردی مطرح کردند تا زنان (و البته همهی اعضای جامعه) با حقوقشان آشنا شوند. گفته میشود که شهرت مهمانیهای عصرانهی پاریس مدیون زنان خوشپوش و شوخطبع فرانسوی بود و نه مردان حاضر در آن ضیافتها. افزون بر این، زنان فرصتی برای تحصیل یافته بودند و این آغاز آشنایی با حقوقشان بود.
@NashrAasoo 💭
جنگ علیه مردگان؛ در گفتوگو با مهرداد امانت
🎥 سپهر عاطفی ــ مأمن رضایی
🔸 در این ویدئو مهرداد امانت، نویسندهی هویتهای یهود-ایرانی: مقاومت و تغییر دین به اسلام و آیین بهائی و عضو برنامهی مطالعات ایرانیِ دانشگاه کالیفرنیا در سانتاباربارا به بررسی تاریخچه و ریشههای بیحرمتی به قبور و اهانت به مردگان در ایران میپردازد.
@NashrAasoo 🔺
«به نوعی این کتاب واقعاً به این پرسش میپردازد که چگونه یک مرد، یک مرد معمولی، در هر شرایطی، میتواند خود را بهعنوان یک انسان ثابت کند. در زمانهای که پارادایمها تغییر کردهاند، چگونه یک نفر، مرد «مىشود»؟ همهچیز برای مردها تغییر کرده است، کل بستر اجتماعىِ دنیا و کل پیشینهای که به آن تعلق دارند.»
aasoo.org/fa/articles/4597
@NashrAasoo 🔻
یک زندگی تمام عیار فرهنگی؛ کتاب خاطرات ایرج افشار🔻
🔸 زندگیاش در دوران کودکی، در باغ و بستانی گذشته است که در آن سیب و گلابی و انگور و زردآلو و هلو و آلبالو و خرمالو، هر یک به فصل خود میرسید و کام ساکنانش را شیرین میکرد. میوهها چندان زیاد بود که اهالی خانه از عهدهی آن بر نمیآمدند، «سینی میکردند و پدر برای دوستانش میفرستاد». مشهدی حسن، خدمتگزار خانه که «لهجهی یزدیاش دل میربود»، پیری بود «دلپذیر و دوستداشتنی» که از بشرهاش «جوهر مهربانی و عطوفت میتراوید». شبها سر به دامان او میگذاشتند و با زمزمهی قصههایش که از مهتر نسیم و حسین کُرد و ... و یا حوادث روزگار جوانی خود میگفت به خواب میرفتند. اما زندگیاش اگر برای خوانندهی خاطرات غبطهبرانگیز باشد که هست، تنها بالیدن در این باغ و بستانها و بزرگشدن در یک خانوادهی اشرافی نیست، زندگی تمامعیار فرهنگی است که بی اعتنا به مال و ثروت خانوادگی از دوران جوانی آغاز میشود و تا پایان ادامه مییابد. نام ایرج افشار، کتاب و کتابخانه و سفر و ایرانشناسی و نسخهشناسی و مانند اینها را به یاد میآورد و بیشتر از اینها یادآور فضاهای فرهنگی است که او خود به عنوان رئیس کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران پدید میآورد.
🔸 شاید هیچ کس ایرج افشار را به عنوان یک مطبوعاتی نشناسد حتی سید فرید قاسمی که کارنامهی مطبوعاتی او را نوشته است عنوان کتابش را ایرانشناس مجله نگار گذاشته است. یعنی که ایرانشناسیاش مشهور است، نه روزنامهنگاری او. اما او بیش از بسیاری از مطبوعاتیها مجله منتشر کرده و سردبیر بسیاری از نشریات معروف بوده است. در سالی که او متولد شد (۱۳۰۴) پدرش، دکتر محمود افشار، دورهی اول آینده را منتشر کرد. اما انتشارش دو سال بعد متوقف شد و به ایرج افشار نرسید. دورهی دوم انتشار آن مجله در سال ۱۳۲۳ از سر گرفته شد. این دوره سرآغاز مجلهداری و مجلهنگاری اوست. در این دوره دکتر محمود افشار، معاون وزارت فرهنگ بود و اشتغال بسیار داشت. «چون گرفتار بود همهی امور داخلیِ مجله از کارهای مطبعی و غلطگیری و خرید کاغذ و مشترکین و بستهبندی و به پست دادن را به تدریج به من آموزش داد و واگذار کرد و من در این مدت چنان شیفته به کار شده بودم که از درس خواندن غافل بودم. به کلاسهای دانشکده نمیرفتم و جزوهنویسی را طبعاً نمیتوانستم دنبال کنم. در نتیجه سال اول دانشکده را نتوانستم بگذرانم و دو ساله شدم و از رفقا عقب افتادم».
🔸 افشار با بیشتر ایرانشناسان آشنایی و با بسیاری مراوده داشت. ایرانشناسان گذشته را هم میشناخت. میگوید اولین ایرانشناسی را که شناخت ادوارد براون مستشرق انگلیسی بود، چون عکسش در اتاق پذیرایی پدر بود و بعدتر سرگذشتی از او را چاپ کرده بود. در باب آشنایی خود با ایرانشناسان مینویسد: «اظهار بغض و نفرت به شرقشناسی اروپا هنوز چندان باب نشده بود و هنوز چپها به جان آنها نیفتاده بودند. قصد چپها از مبارزه با شرقشناسی این بود که میخواستند خاورشناسان آلمانی و انگلیسی و فرانسوی و ایتالیایی و سایر ممالک اروپایی را بکوبند و جاسوس و مغرض بشناسانند تا اذهان را متوجه شرقشناسان شوروی کنند. براون و اقران او را لجنمال میکردند برای آنکه پتروشفسکی و دیاکونوف و امثال آنها را بر صدر بنشانند.»
@NashrAasoo 💭
اعدام نکن! ــ نگاهی به رسالهی «تأمل دربارهی گیوتین» 🔻
🔹 رسالهی موجز کامو در خصوص گیوتین، محاجهای است با طرفداران مجازات اعدام. کامو در این رساله هم به استدلالهای جاری در افکار عمومی فرانسویان میپردازد و هم به استدلالهای حقوقی/ حکومتی. سبک نگارش متن شیوا و در خور جدلی است که برگزیده. کامو میخواهد ذهنیت سادهای را که از سر پیروی از اخلاق و خواست امحای جانیان بر اعدام صحه میگذارد در برابر واقعیت اعدام قرار دهد و وادارش کند که این درونیات ظاهراً معصومانه را قی کند و بفهمد که آنچه تیغ ستردن ناپاکیاش میپندارد، خود شناعتی بزرگ است. به این ترتیب، رسالهی کامو گفتاری است در بیهودگی و مضرت مجازات مرگ.
🔹 کامو در جایی مینوشت که امید داشت بر جامعه، دولت، مجلس، قضات و هیئتهای منصفه تأثیر بگذارد؛ کما اینکه در همین رساله هم حکایت میکند که چگونه یکی از نوشتههای پیشین او توجه رئیس جمهور را جلب کرده و موجبات عفو چند محکوم به مرگ را فراهم آورده بود. تلاش کامو ادامهی تکاپویی است که در قرن هجدهم آغاز شده بود و نهایت در سال ۱۹۸۱ به ثمر رسید و قانون لغو مجازات اعدام در فرانسه تصویب شد.حال پرسش این است که نسبت ما با نوشتهی او چیست؟ ما در جایی زندگی میکنیم که حکومتی با ادعایی صراحتاً الهی حکم مرگ میدهد، و بر سر حقش برای صدور چنین احکامی در مورد طیف وسیعی از محکومان، که بیشترشان قتل هم نکردهاند، پای میفشرد. و حتی قاضیانش در کمال خونسردی به خانوادهی محکومان میگویند که باکی نیست اگر عزیزشان بیگناه اعدام شده باشد زیرا در این صورت «به بهشت میرود»!
🔹 در سالهای اخیر، گفتار مقابله با اعدام در ایران هر چه بیشتر سرکوب شده انعکاس بیشتری یافته است؛ هر چه در حکومت کماثرتر بوده، گوشهای شنوای بیشتری در جامعه پیدا کرده و هر بار که حکومت با اعدام کسی به صورت کوشندگان لغو حکم اعدام هم سیلی زده، شناعت این حکم بیشتر نزد عموم جلوه کرده است. مثل هر خواست دیگری، و شاید بیش از بسیاری خواستها، طلب منع اعدام از سوی فعالان در قالب حکومت فعلی طلبی بیسرانجام مینماید: این بر دار کردن هم از جمله مقدساتی است که جمهوری اسلامی از همان روز اول موجودیت و ماهیت خود را به آن گره زده و حتی اگر از اعدام صدها مجرم مواد مخدر در سال کوتاه بیاید باز نمیخواهد از اصل اجرای حکم اعدام دست بکشد. از قول مصحف میگوید «و لکم فی القصاص حیات» و گویی اینجا حیات خودش را منظور میکند. پس شاید تا اینها هستند، اعدام هم باشد. و فردا روز هم هر دستگاهی بر کار باشد، حتی حکومتی دموکراتیک، مسئلهی باید و نباید حکم اعدام بر جا خواهد بود. کامو در کنار بسیاری دیگران از پیش با ما سخن گفته است. میتوانیم به استدلالهایش بیندیشیم؛ شاید متقاعدکننده بود؛ شاید چیزی بر آنها افزودیم، شاید دیگرانی را همراه کردیم، و شاید وقتی بسیارانی، بیش از اکنون به زیانباربودن اعدام پی بردند، اجرای آن بسی سختتر از اکنون، و حتی شاید ناممکن شود.
@NashrAasoo 💭
چگونه رامونا کوئیمبی به نسلی از دختران بیباکی آموخت🔻
📚 قهرمانان پردل و جرئتِ دختر در ادبیات کودکان آمریکایی و انگلیسی فراواناند. با وجود این، اغلب روایتهای متضادی دربارهی کشمکشِ آنان با محدودیتهای جنسیتی و روند بلوغِ آنها ارائه میشود. شاید یکی از سازشناپذیرترین دختربچههای قهرمان در قرن بیستم پیپی جوراببلند، مخلوق ادبیِ آسترید لیندگرن ، نویسندهی سوئدی، باشد. نویسنده، که از نحوهی رفتار بزرگسالانی که به بچههایشان «عتاب و خطاب میکنند» و آنها را «تحقیر میکنند» منزجر بود، پیپی، «قویترین دختر جهان» را در زمستان ۱۹۴۱ در سر پروراند. دخترش، کَرین، که در آن زمان هفت سال داشت به علت بیماری سل به بستر افتاده بود، و در آرزوی سرگرمی بود. در سال ۱۹۴۵ کتابِ نخست، که نامش را از لقب قهرمان داستان گرفته بود، با تشویق و تحسین زیادی منتشر شد، گرچه یک منتقد ادبی، بهتزده، پیپی را «روانپریش» خوانده بود.
📚 خانوادهی رامونا در شمال غربیِ ایالات متحده در کنار اقیانوس آرام زندگی میکنند و از طبقهی کارگرند؛ با وجود این، هدف او از بیاعتنایی به قواعد و رسوم رفتاری و جنسیتی نوعی اعتراض سنجیده و حسابشده نیست، بلکه فقط به این علت این هنجارها را رعایت نمیکند که عقیده ندارد که معیارهای زنانگی و شایستگی اهمیتی در اوضاع جاری داشته باشد. اینکه رامونا را دختربچهای با رفتارهای پسرانه بدانیم بیش از حد سادهانگاری است؛ او خاطرخواه همکلاسیهایش میشود و دلش میخواهد مثل دیگر دختربچههای کودکستانش چکمههای پلاستیکیِ قرمز روشن بپوشد. اما رامونا از این الگوی دوران کودکی که با شور و حرارتِ جسورانهاش مطابقت ندارد ناراضی است و نمیخواهد با وضعیتِ موجود سازگار شود.
📚 تا به امروز، زیادهخواهیِ یک دختربچه نه یک حق بلکه استثنایی خاص یا امتیازی ویژهاست که معمولاً به قهرمانان دخترِ سفیدپوست و خوشبنیه اختصاص یافته است. رامونا کوئیمبی نمونهای از توانمندسازیِ دختران نوجوان است نه فقط به علت ذکاوت ادبیِ کلییری، بلکه همچنین به سبب اینکه جایگاه و منزلتِ دخترانِ زیادهخواه هنوز تثبیت نشده است، حتی اگر محیط ملایمتر و از مقاومتش کاسته شده باشد. خدا را شکر که ما دیگر زیر بار حرفشنویِ طاقتفرسای هزاران سوزان سادهدل زجر نمیکشیم. ما به زحمت خود را تا کنار زمین نامساعد سرزمین عجایب کشاندهایم، آنجا که آلیسِ لوئیس کرول، دختر ماجراجو و کنجکاوی که متأسفانه سرانجام به نویسندهاش انگ اختلال روانی زدند، سلانهسلانه از درون دنیایی آزاردهنده و تنبیهکننده میگذرد، دنیایی که ابداع شده است تا به بدنِ در حال نوسان و تغییر او سنجاق شود. امروز دیگر قهرمانانِ زنِ ما هنگامی که عزمِ خود را جزم میکنند تا حقایقی را به اولیای امور گوشزد کنند، مانند جین ایرِ جوان رنج نمیکشند.
@NashrAasoo 💭
کاسبکاران نظامی را چگونه باید شناخت؟🔻
🔸 در همهی کشورهای آمریکای لاتین که مورد توجه مانی بودهاند، فعالیت اقتصادی ارتشها روی نقش اقتصادی دولت و بخش خصوصی تأثیر گذاشته است، و میتوان دید که این فعالیت اقتصادی خاصیتهای سیاسی جداییناپذیری دارد. بنابراین توقع میرود که مطالعهی نقش اقتصادی نظامیان با پاسخدادن به پرسشهایی که در ابتدا طرح شد، ما را به فهم روابط میان بخشهای غیرنظامی و نظامی جامعه رهنمون شود و کمک کند بفهمیم که چگونه میتوان بر نظامیان نظارت دموکراتیک داشت؟ این پرسش «که چگونه میتوان بر نظامیان نظارت دموکراتیک داشت؟» به این دلیل اهمیت مییابد که همهی شواهد نشان میدهد کارآفرینی نظامی، اعم از مالکیت، اداره یا سهامداری در کسبوکارهای اقتصادی میتواند بخش نظامی را از نظارت بخش عمومی خارج کند و اسباب اعمال نفوذش بر جامعه و دولت را فراهم آورد.
🔸کسبوکارهای نظامیان رسمی، اغلب سروشکل قانونی درستی دارد و به لحاظ سیاسی و قانونی تجویز و تصویبشده است. این فعالیتها بخشی از فعالیتهای وفادار به چارچوب دولت بهشمار میآیند، اما در عین حال، منافع نهادی هم در آنها لحاظ میشود و پررنگ است؛ چه زمانی که در پی کسب سود انجام میشوند و چه زمانی که هدف از انجامشان تأمین هزینهی واحدهای نظامی است. از سویی، همهی شواهد نیز حاکی از آن است که وفاداری نظامیان به دستگاه حکومتی با منافع نهادیشان همواره سازگار نیست.
🔸حفظ منابع اقتصادی در دست ارتشها را باید نوعی «اقتدارگرایی جدید» بهشمار آورد؛ اقتدارگرایی که گرچه مانند سابق به معنی رویآوردن مکرر ارتشهای این کشورها به کودتا و دردستگرفتن قدرت سیاسی نیست، اما معنایش حفظ استقلال آنها از دولتِ غیرنظامی است. در سایهی همین خودمختاری نسبی، ارتشیان آمریکای لاتین توانستند نقشی تعیینکننده در ترسیم راهبردها و تعاریف «تهدید و امنیت ملی» داشته باشند و بهاینترتیب، نقش و وظایفشان را تا حد زیادی خودشان تعیین کنند و تخصیص منابع به خود را هم بر همین پایه جهت دهند و بتوانند بار دیگر در سایهی ایدئولوژی تازهای که در این دوران در خصوص نقش تدوین شد، انجام فعالیتهای اقتصادی سودآور را برای خود موجه جلوه دهند.
@NashrAasoo 💭