«مگر کار ارتشها جنگیدن و دفاع نیست، چه چیزی باعث میشود به فعالیت اقتصادی روی آورند؟ تحولات سیاسی مانند روند دموکراسیسازی در کشورهای آمریکای لاتین چه تأثیری بر فعالیتهای اقتصادی نظامیان داشته است؟ چرا آزادسازی اقتصادی در کشورهایی فعالیت اقتصادی نظامیان را شتاب داد و در کشورهای دیگری مانع آن شد؟ سود نظامیان از فعالیتهای اقتصادیشان دقیقاً در کجاست؟»
🗂 این مقاله یکی از سلسلهمقالاتِ پروندهی «نظامیان و اقتصاد» است که پیشتر در وبسایت دانشکده منتشر شده است.
aasoo.org/fa/articles/4357
@NashrAasoo 🔻
در دفاع از زن خانهدار 🔻
✍️ طبق این تعریف، زنِ مستقل کسی است که حرفه و مهارتی دارد که درآمدزاست و با همان مهارت وارد بازار کار میشود و حقوق دریافت میکند و در پرداخت هزینهها با همسر یا سایر اعضای خانواده شریک و سهیم میشود. زنِ مستقلْ از آزادی و رهاییای که به لطف سالها مبارزهی زنان به دست آمده، بهره میبرد و به آن پشتِ پا نمیزند. بنا به این تعریف، زنی که چنین ویژگیهایی نداشته باشد و از این الگو تخطی کند، زن مستقل به حساب نمیآید، به حقوقِ خود واقف نیست و نمیتواند خود را انسانی مطالبهگر و ارزشمند بداند. در این تعبیر، حق انتخاب که باید برای همهی انسانها محترم شمرده شود، جایی ندارد و زنی که انتخاب دیگری دارد طرد میشود. تحمیلکنندگان حتی چهرهای برابریطلب و خیرخواه به خود میگیرند و فراموش میکنند که چتر حمایتیِ فمینیسم تمام جنسیتها با انتخابهای متنوعشان را دربرمیگیرد. مگر مردسالاری جز این بود که سبک خاصی از زندگی را به زنان و مردان تحمیل میکرد و غیر از آن را برنمیتابید و هر انتخاب متفاوتی را با برچسبها و انگهای بیشمار از اعتبار ساقط میکرد؟
✍️ کسانی که زنِ خانهدار را ناآگاه میدانند اغلب چشم بر استثمار نیروی کار، و بهویژه زنان، در بازار کارِ ایران میبندند یا این امر را در قضاوتهای خود نادیده میگیرند. چرا پس از همهگیریِ کرونا یک میلیون زن از بازار کارِ ایران خارج شدند و نیمی از این تعداد دیگر به فضای کار برنگشتند؟ چرا دو سوم زنان بیکار فارغالتحصیلِ دانشگاه هستند، در حالی که کمتر از یک سوم مردان جویای کار، تحصیلات عالیه دارند؟ چرا بیش از ۸۵ درصد از زنان بالای پانزده سال نه شاغلاند و نه در جستوجوی کار، درحالی که این نسبت در بین مردان ۳۱ درصد است؟ آیا پاسخ این پرسشها حاکی از ناآگاهی و وابستگی و تنبلیِ زنی است که خانهداری را برگزیده؟
✍️ مردان بسیاری را نمیشناسیم که غیر از روی کاغذ، در عمل هم برابریخواه باشند و خارج و داخل خانه به اندازهی همسرشان تلاش کنند. پس چگونه بیاعتنا به این مردسالاریِ ریشهدار، تنها زنی را قوی و مستقل میدانیم که صاحب شغل است و چیزی غیر از خانهداری را برگزیده؟ آیا از این زن نمیخواهیم که هم بیرون از خانه تلاش کند و هم به محض اینکه به خانه میرسد خانهداری را از سر بگیرد؟ فشاری مضاعف که میخواهد زن را در همان قالبی بگنجاند که بیتوجه به شرایط زندگی، و بیاعتنا به دیدگاه اطرافیان و ترجیحاتِ خود، فقط و فقط یک گزینهی مطلوب دارد و اگر چیزی غیر از آن را انتخاب کند دچار ازخودبیگانگی است. چرا نوک پیکان مثل همیشه زنان را نشانه گرفته است؟
@NashrAasoo 💭
پرندهی صحرای بیدرخت؛ نگاهی به مجموعهی شعر «درخت نام اوست»، سرودهی سپیده رشنو 🔻
✍️ پای چشمانش هنوز کبود بود وقتی جلوی دوربین صداوسیمای جمهوری اسلامی از حالِ خوبِ خودش و رفتار خوبِ بازجویانش در زندان میگفت. صورتش جلوی دوربین یخ زده بود، وقتی وقاحت بیحد و مرز صورتِ آن زنِ مأمور محجبه را به گرمای لبخند تمسخرآمیزش نادیده میگرفت. لبخندی خشکیده بر دندانهای ردیفش نشسته بود که دانه دانه مروارید اشکهای جانش را هنگام آن اعتراف اجباری نشان میداد.
«بی درخت بود/ که صحرا شد»
چند روزی گذشت تا تنِ نازکش در فاصلهی میان تنِ پدر و برادر ــ هرچند حامی ــ در محوطهی بیرونیِ زندان، سنگینیِ اندوهناکِ مردسالاری را به خانه بُرد. هنوز بار از شانه زمین نیفکنده بود که مهسا امینی را بر خاک افکندند. پس دوباره به خیابان برگشت. این بار طعم حمایت پدران و برادرانِ خانهها و خیابانهای ایران را چشید.
✍️ یک سال گذشت، کشتهها به صدها تن رسید، دخترکان دانشآموز به سمِ ستم بیهوش شدند و هوشیارانی عاشقانه بر دار... چشمهای خالی از امید، به ساچمههای قساوت پر شد و خالیِ خیابانها را ندید.
حالا فرصت تسویهحساب با جانبهدربردگان بود. سراغ سپیده رشنو، دانشجوی رشتهی نقاشی در دانشگاه الزهرا، آمدند. او که با چشمانی به سیاهیِ شبهای رعب و با نگاهی سوزانتر از شعلههای آتشِ روسریهای سوخته به دوربینهایشان نگاه کرد و گفت در دادگاه حاضر نمیشود. او که با انتشار تصویری از خود بدون حجاب اجباری نوشت که اگر به دادگاه برود با همین پوشش و همراه با وکیلش حاضر میشود تا از خود دفاع کند. حکمش را حدود سه ماه قبل در اواخر مهرماه صادر کردند: سه سال و یازده ماه حبس تعزیری!
✍️ «او میان حلقههای تنش مسافر بود / درخت رفتنی مدام بود»
گفته بود که میخواهد برای تمام زنانِ همبندش در زندان اوین هدیه بخرد و با خود ببرد. «به اندازهی سروهای بند نسوان لاک آماده کردهام، چه چیزی مهمتر از رنگ در اسارتگاهی که دیوارها، پتوها، روزها و شبهایش خاکستری و گاه سیاهِ سیاه است. اسارتگاهی که سهمش از تمام طبیعت کلهی چند سرو است.»
«درخت هیئتی در سینهی کوچک او بود / پرنده هر وقت که میخواست / تمامش را نفس میکشید / هزار دمِ بی بازدم / با هزار برگ در سینه / درخت به تنگنا نمیرسید»
@NashrAasoo 💭
جبار باغچهبان، مؤسس کودکستان و مدرسه ناشنوایان🔻
✍️ یک خانهی خشتی در بیابان جنوبی تهران در دوازه گمرگ نزدیک ایستگاه راه آهن، اجاره کرد و برای گذران زندگی نیز کاری در ادارهی دخانیات گرفت. سه چهار ماه که گذشت او خانهی کوچکی در خیابان سپه نزدیک میدان حسنآباد کرایه کرد و تابلوی «مؤسسه کر و لالها» را کنار درِ آن نصب کرد. اما هیچ چیزِ آنجا شبیه مدرسه نبود، نه میز داشت، نه نیمکت و نه تختهسیاه. همین هم بازار شایعات را داغ کرده بود که جبار باغچهبان شیادی بیش نیست و میخواهد مردم را لخت کند. خودش میگوید: «چندان هم ناحق نبودند که مرا به صورت یک شیاد و مدرسهام را به صورت یک دکان شیادی ببینند. برای نامنویسی بچههایشان دو دل بودند، نمیدانستند اعتماد بکنند یا نه.» سر انجام یک روز مرد جوانی به نام دکتر لبنان دختر کر و لالش صوفیا را به مؤسسه آورد و بعد از گفتوگو در بارهی روش آموزش، او به جبار اعتماد کرد و فردایش یک میز و نیمکت و یک تختهسیاه خرید و به مؤسسه هدیه کرد. صوفیا بعدها توانست با بچههای معمولی امتحان ششم ابتدایی بدهد و تصدیق رسمی بگیرد. بعد از پیدا کردن چند شاگرد، کارش را در ادارهی دخانیات رها کرد و تمام وقتش را برای شاگردان کر و لال گذاشت.
✍️ کارش سخت بود برای اینکه جامعهی سنتی حاضر نبود کودکش را به جایی بفرستد که معلمش صدای حیوانات را از خودش در بیاورد. باغچهبان میگوید: «بچهها در نمایشنامهها و بازیهای کودکستانی ضمن تحصیل و تعلیم باید با دنیای جانواران آشنا شوند و فیالمثل صدا و رفتار و شکل آنها را تقلید کنند ولی اولیای اطفال این قبیل کارها را خلاف اخلاق و ادب میدانستند و نمیخواستند بچههایشان بهجای دعای زادالمعاد، داستان سرمه کشیدن خزوک را با دم عسلآلودهی آقا موشه بشنوند یا صدای عوعو کردن و میومیوی گربه را از خود در بیاورند.» خزوک داستان سوسک سیاهی است که میخواهد با آقا موشه عروسی کند. این نمایشنامه در شش پرده نوشته شده است و در آن حیوانات دیگری مثل گاو، خر، زنبور حضور دارند. با آنکه در شیراز روزهای خوشی داشت اما فکر «تأسیس یک دبستان مرکزی برای کودکان کر و لال در سرتاسر کشور» و «ترویج روش ابتکاری آموزش الفبا» او را قلقلک میداد و بالاخره تصمیمش را گرفت و عازم تهران شد تا رؤیایش را عملی کند.
✍️ احمد آرام، مترجم و نویسندهی معروف، در پیشگفتار کتابِ زندگینامهی جبار باغچهبان نوشته: «باغچهبان به گردن فرهنگ این کشور حق فراوان دارد و پس از مرحوم حاج میرزا حسن رشدیه بسیار بیش از او کوشید و راه تعلیم الفبا را که از دشواریهای تعلیم بود بسیار آسان کرد و کسانی که چون من به همان روش تعلیم جانکاه قدیمی درس خوانده و شاهد تحولاتی بودهاند که در سی چهل سال اخیر در این امر پیدا شده است، بهخوبی ارزش زحمتهای این مرد فداکار را میدانند و پیوسته برای او طلب رحمت میکنند.» اما به نظر میرسد این روزها یعنی ۵۷ سال پس از مرگ جبار باغچهبان، او همچنان مخالفانی دارد که از شهرتش بیمناکاند. تلاش برای تغییر نام دبستانهای باغچهبان و فضای مزارش در نزدیکی چشمهعلی در جنوب تهران نیز این ظن را تقویت میکند. فضایی اطراف سنگ مزارش بیشباهت به روزهای کودکی و نوجوانی جبار باغچهبان نیست که مسلمان و ارمنی به جان هم افتاده بودند و هیچ کس در امان نبود و مرگ از هر سو میآمد.
@NashrAasoo 💭
چرا تا کنون به توافقی برای حل مشکلات جهانی دست نیافتهایم؟🔻
🔹 آیا ما انسانها میتوانیم بر سر ارزشهایی توافق کنیم که به ما اجازه خواهند داد با خطرات فراوانی که خود و سیارهمان با آن مواجهایم مقابله کنیم؟ منظورم همهی ما است، زیرا هیچ گروه یا ملتی از این مشکلات در امان نیست. یا اینکه به دعوا، رقابت و دشمنی ادامه خواهیم داد، آن هم در حالی که همگی بیش از پیش در معرض تهدیدهای جهانیِ هولناکی هستیم که حتی ممکن است به انقراض نوع بشر بینجامد؟ اگر مجموعهای از ارزشها وجود دارد که میتوان بر سرِ آنها به توافق دست یافت، یعنی نگرشی اخلاقی که میتواند ما را از عواقب زیانبارِ انتخابها و رفتارهای پیشینمان مصون نگه دارد، این نگرش اخلاقی چیست؟ چگونه میتوان بر اختلاف نظر فرهنگهای گوناگون دربارهی مسائل مهمی همچون منابع و کاربردهای اقتدار اجتماعی و سیاسی، ضرورتهای اقتصادی، عدالت، دین، تبعیض و تعصب، جایگاه زنان در جامعه، جنس و جنسیت، علم، تکامل، میراثهای درهمتنیده و اغلب تلخِ تاریخ، و نحوهی مقابله با تغییرات اقلیمی غلبه کرد؟ آیا تلاش برای پایان دادن به تفرقه، درگیری و بگومگو، و در عوض دستیابی به توافقی همگانی برای حل مشکلات کرهی زمین و ساکنانش نوعی خیالبافیِ آرمانشهری است؟
🔹 مشکل اصلی این است: هیچ مجموعهی جهانشمولی از ارزشها وجود ندارد که با استناد به آنبتوان به توافقهایی بر سرِ بایدها و نبایدها به نفع بشر و کرهی زمین دست یافت. بنابراین، این پرسش ــ آیا دستیابی به نظامی از ارزشهای مقبول همگان امکانپذیر است؟ ــ یکی از مهمترین سؤالاتی است که بشر میتواند از خود بپرسد، به این امید که پاسخ مثبتی برای آن بیابد. بررسی و تأمل نشان میدهد که این مشکلاتِ گوناگون راهحلِ واحدی دارند که هرچند در ابتدا بدیهی به نظر نمیرسد اما وقتی توضیح دهیم که چرا این راهحل درست است بهطرز شگفتانگیزی بدیهی خواهد شد. برای اینکه بفهمیم چطور میتوان از این راهحل به نفع بشر بهره برد، باید ببینیم که چرا پرداختن به تکتک این مشکلات محتاج توافق جهانی است.
🔹 بعید نیست که غمانگیزترین عبارت در همهی زبانها ــ «دیگه کار از کار گذشته» ــ همین حالا هم دربارهی ما مصداق داشته باشد. شاید الان که این جملات را مینویسم کار از کار گذشته باشد اما هنوز به آن پی نبرده باشیم. میتوان به نمونههای فراوانی در تاریخ اشاره کرد که مردم نه تنها فرصت جلوگیری از نوعی تغییرِ بازگشتناپذیر یا تعدیل تأثیراتِ آن یا سوق دادنش به مسیری بهتر را از دست دادند بلکه تنها پس از وقوع تغییر بود که متوجه شدند چنین اتفاقی رخ داده است. اما چنین طرز فکری ما را دستخوش یأس و ناامیدی خواهد کرد. ما باید تا آخرین لحظه با تمامِ توان بکوشیم و به فکر آیندگانی باشیم که، به احتمال زیاد، به علت کارهای ما و پیشینیانمان مشکلاتِ بیشتر و منابع کمتری خواهند داشت.
@NashrAasoo 💭
در ستایشِ خواندن و داستان🔻
✍️ متن زیر، برگردانِ گزیدهای از سخنرانیِ ماریو بارگاس یوسا است بههنگام دریافت جایزهی نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۰. یوسا در این سخنرانیِ فاخر بهلحاظ ادبی، و پربار از نظر تاریخی و سیاسی، از زاویهای متفاوت و بدیع به رخداد «خواندن و داستان» مینگرد. او ضمن بازگفتنِ حسب حالِ ادبیِ خود، به پرسشهایی پاسخ میدهد که برای خوانندههم نافع است هم خواندنی؛ پرسشهایی از این دست که: چگونه داستان در کهنروزگارانِ باستان تولد یافت؟ داستان چگونه راه به عصیان و اعتراض میبَرد؟ چرا خودکامگان از گشتوگذار آزادِ خیال در جهانهایادبی میهراسند؟ دستگاه سانسور از چه رو برپا میشود؟ گذار از دیکتاتوری به دموکراسی مشروط به چه شرطی است؟ وطن چیست و وطندوست کیست؟ ناسیونالیسمِ کوتهنظرانه چه تفاوتی با میهندوستیِ بلندنظرانه دارد؟
✍️ اگر داستاننبود، نه از اهمیت آزادی برای زندگیِ در خورِ زیستن آگاه بودیم، و نه میدانستیم که زندگیِ پایمالشده در زیر پای یک خودکامه، یک ایدئولوژی یا یک مذهب، به چه دوزخی بدل میشود. کسانی که تردید دارند که ادبیات ما را، فزون بر غرقهساختن در نیکبختی، از هر گونه بیدادگری آگاه میسازد، باید از خود بپرسند که چرا رژیمهایی که مصمم به کنترلِ ز گهواره تا گورِ رفتارهای شهروندانِ خود هستند اینقدر از ادبیات میهراسند و از چه رو سیستمهای سانسور را برای سرکوب ادبیات و پاییدنِ نویسندگان مستقل پدید میآورند؟ آنها این کارها را میکنند چون از خطر گشتوگذارِ آزادِ تخیل در کتابها آگاهاند و میدانند که داستانچقدر فتنهانگیز است وقتی خواننده، آزادیِ موجود در داستان را با تاریکاندیشی و ترسی که در دنیای واقعی در کمینِ اوست، مقایسه میکند. نویسنده با داستانسرایی، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، نارضایتی را ترویج میکند و نشان میدهد که دنیا بهطرز بدی ساخته شده و زندگیِ خیالین، سرشارتر از زندگیِ روزمرهی ماست. اگر این حقیقت در هشیاری و حساسیتِ خواننده ریشه بدواند، او دیگر بهراحتی بازی نمیخورد و این دروغِبازجوها و نگهبانان را نمیپذیرد که پشت میلهها، زندگی بهتر و امنتری دارد.
✍️ ادبیات، نمایشی کاذب از زندگی است؛ با این حال، ادبیات سبب میشود که زندگی را بهتر دریابیم و در هزارتویی که در آن زاده میشویم، از آن میگذریم و در آن میمیریم، راهِ خود را بازیابیم. ادبیات، پسرویها و درماندگیهایی را که زندگیِ واقعی بر ما روا میدارد جبران میکند. بهیُمن ادبیات است که میتوانیم، تا اندازهای، از هستی ِهیروگلیفواری رمزگشایی کنیم که برای اکثریت عظیمِ انسانها موجودیت دارد؛ بهویژه کسانی از ما که بیش از یقین، تردید داریم و به سرگشتگیمان در مواجههی با موضوعاتی از قبیل استعلاء، سرنوشت فردی و جمعی، روح، معنا یا بیمعنایی تاریخ، و زوایای دانش عقلانی، اذعان میکنیم.
@NashrAasoo 💭
این هم از من، یک پناهجو
🎶 اِنزو ایکاه شاعر، نوازنده و خوانندهی اهل کنگو است که از فقر و خشونت و تنهایی در کودکی و کار در معادن کنگو گریخته و امروز در استانبول هنرمندی شناختهشده و کنشگری برای صلح است. مهدی شبانی با او گفتوگو کرده است.
@NashrAasoo 🔺
«من نمیدانم که علت واقعیِ این جنگ چیست. اما تردید ندارم که هرچه هست ناشی از بینش ناهنجار فردی به نام پوتین و چند تن از اطرافیانش است. بینشی مبتنی بر کوتهبینیِ آنها، نگریستن به دنیا از خلال نشانهگیرِ تفنگ بر فراز دژی در محاصره.»
aasoo.org/fa/articles/4610
@NashrAasoo 🔻
شهلا لاهیجی، ناشری علیه سانسور و همگام با جنبش زنان🔻
📚 تصمیم به راهاندازیِ انتشاراتی دربارهی مسائل زنان، ثمرهی تجربیات شهلا لاهیجی و چند نفر از دوستانش در سالهای ۱۳۵۸-۱۳۶۳ بود: «طی این سالها برای ما روشن شد که در مورد مسائل زنان در ایران حتی سادهترین پرسشها بیپاسخ ماندهاند. پرسشهایی که حرکت روشنفکری برای آن اهمیت و اولویتی قائل نبود و طبیعتاً نمیتوانستند پاسخی برای آنها بیابند. آرزوی یک تحول فوری در حیات اجتماعیِ زنان ایران را به فراموشی سپردیم و کورسوی امید را در فعالیت فرهنگی درازمدت دیدیم که در آن زنانِ میهنِ ما خود بهتدریج کاستیها را در زمینهها دریابند و به دادخواهی برخیزند. در این راه تنها انتقال تجربه کافی نبود و خودِ تجربه نیز مهم بود. از همین رو از همان نخستین روزها سعی کردم پدیدآورندگان کتابهایم را از میان زنان برگزینم و یا مردانی که چشم عنایت و ایمان به این مهم دارند.»
📚 در اواخر دههی هفتاد، شهلا لاهیجی به یمن بیش از یک دهه حضورِ فعال در بازار نشر، آنقدر شناختهشده و قدرتمند بود که بتواند اعتبار و امکاناتش را خرج جنبش زنانی کند که پس از دو دهه سرکوب، دوباره در حال جوانهزدن بود. از اواخر دههی هفتاد، جنبش زنان توانست بار دیگر با تجمعهای اعتراضی و کمپینهای مطالبهمحور به عرصهی عمومی بازگردد. شهلا لاهیجی در بسیاری از این اقدامات یار پرقدرت جنبش زنان بود. از راهاندازی «کتابخانهی فمینیستی صدیقه دولتآبادی» در سال ۱۳۸۳ و «کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیز» در سال ۱۳۸۵ گرفته تا همگرایی زنان برای طرح مطالبات در سال ۱۳۸۸ و کمپین تغییر چهرهی مردانهی مجلس در سال ۱۳۹۴ حضوری فعالانه در جنبش زنان داشت و میکوشید همچون اولین مراسم علنیِ هشتم مارس پس از انقلاب، از اعتبار و امکاناتش برای بلند کردن صدای حقطلبیِ زنان استفاده کند.
📚 بسیاری از آرزوها و امیدهایش زیر چرخهای ماشین سرکوب و سانسور له شدند، او اما هیچوقت ناامید نشد: «من هیچوقت در زندگیام از خواستههایم جا نمیزنم. همهی این خواستهها به صورت یک آرمان در من باقی میماند. نوجوان که بودم آرزوی داشتن مکانی را داشتم که پر از کتاب باشد و مردم در آن کتاب بخوانند و دربارهی کتابها با هم حرف بزنند. این آرزو با راهاندازیِ "پاتوق فرهنگی" روشنگران برآورده شد که شعارش «یک کتاب، یک صندلی، یک فنجان چای» بود. اما چه بلایی به سرش آمد؟ آنجا بسته شد! اما این به این معنی نیست که من از آرزوی داشتن مکانی که مردم بتوانند رایگان در آنجا کتاب بخوانند و در برنامههای فرهنگی شرکت کنند، دست بکشم. نمونهی دیگر بلایی بود که سر "کتابخانهی صدیقه دولتآبادی" آمد و آنجا هم بسته شد! بهعنوان رئیس هیئت امنای "کتابخانهی صدیقه دولت آبادی" به وزارت ارشاد رفتم و گفتم اگر با من مشکل دارید من از هیئت مدیره بیرون میآیم. کتابخانه را باز کنید، کتابخانه را که نباید بست! من استعفا دادم تا شاید کتابخانه باز شود اما آنجا هنوز هم بسته است! اما هیچکدام از اینها دلیل نمیشود که از آرزوهایم دست بکشم.» شهلا لاهیجی که تا آخرین روزهای عمر سرگرم تلاش برای چاپ کتابهای جدید بود، سرانجام در ۱۸ دی ۱۴۰۲ در ۸۱ سالگی، پس از گذراندن یک دوره بیماری، در تهران درگذشت.
@NashrAasoo 💭
پرویز ناتل خانلری، خدمتگزار فرهنگ و ادب ایران🔻
🟢 از نظر خانلری مهمترین وظیفهی دولت فراهم آوردن «تمام وسایل ممکن در باسواد کردن مردم» است و روش دولت در ساخت مدرسه از دبستان تا دورههای بالاتر در شرایط فعلی درست نیست در حالی که «در هزارها نقطهی دیگر هنوز کلاس اول دبستان تأسیس نشده و کودکان از وسیلهی آموختن الفبا هم محروم هستند.» همین انتقاد باعث شد تا از او بپرسند پیشنهادش برای حل مشکل چیست؟ راه حل او سپاه دانش بود. خانلری در خاطراتش در بارهی انتصابش به وزارت فرهنگ مینویسد: اسدالله علم خیلی اصرار داشت وزارت کشور را به من بدهد ولی زیر بار نرفتم و آخرش «ناچار وزارت فرهنگ را قبول کردم. تمام وقت من در وزارت فرهنگ صرف چیزی میشد که اعتقاد داشتم برای مملکت لازم است و آن مسئله، حداقل تعلیم و تربیت برای تمام افراد کشور بود که این کار یک نوع دفاع ملی است، سپاه دانش را به این قصد تأسیس کردم... همه مخالف آن بودند که ساواک و در درجهی اول شاید آمریکاییها هم در این مخالفت مؤثر بودند، چون خیال میکردند اگر مردم باسواد شوند کمونیست میشوند.» با اجرای طرح سپاه دانش میلیونها کودک روستایی به مدرسه رفتند و خانلری با قبول سمت وزارت فرهنگ، توانست مدرسه را به روستاهای دور و مناطق محروم ببرد.
🟢 خانلری یک سال و نیم در اوایل دههی چهل وزیر فرهنگ بود. چنانکه خودش میگوید بعد از دورهی وزارت «یک سال و نیم به کلی از کارهای سیاسی کنار کشیده بودم. حقوق دانشگاهی را میگرفتم و به کارهای مجلهی سخن و مطالعات مربوط به رشتهی خودم میپرداختم تا بنیاد فرهنگ ایران را تأسیس کردم. صبحها را در آنجا کار میکردم و بعد از ظهرها در کوی دوست روزی سه چهار ساعت کار میکردم. دو جلد تاریخ زبان فارسی را در این وضع تمام کردم.» بنیاد فرهنگ ایران در سال ۱۳۴۴ تأسیس شد و دکتر خانلری در طول سیزده سال تا انقلاب، بیش از ۳۰۰ جلد کتاب در یازده مجموعه منتشر کرد. او در آنجا پژوهشکدهای در زمینهی ایرانشناسی نیز تأسیس کرد.
🟢 خانلری در خاطرات خود که در نشریهی ایرانشناسی منتشر شده مینویسد: «همین که انقلاب شد پس از خروج از زندان حقوق بازنشستگی را قطع کردند و حسابهای بانک را بستند و حق معامله را سلب کردند و از پسانداز بابت حقوق دورهی سناتوری مبلغ یک میلیون و سیصد هزار تومان مطالبه کردند و چون دیدند که چیزی ندارم پانصد هزار تومان گرفتند و بقیه را بخشیدند و مفاصا حساب دادند که دادستانی محدودیتها را رفع کند. نامهی مفاصا را به دادستانی دادم به امید اینکه بقیهی پساندازم را آزاد کنند تا چندی که زندهام نان و آبی بخورم. اما معلوم شد که دادستانِ اسلام گوشش به این چیزها بدهکار نیست و حکم شورای انقلاب را هم نمیخواند. حاصل اینکه پس از ۴۷ سال تدریس از آموزگاری تا استادی فعلاً از مال دنیا یک پول درآمد ندارم و با فروش کتاب و درآمد مختصری از حق تألیف که کتابفروشان میپردازند این سه ساله را با تشویش و سختی معیشت در این گرانی سرسامآور به سر بردهام تا بعد چه بلایی به سرم بیاید.»
@NashrAasoo 💭
زنان روزنامهنگار پیشگام؛ قلمی که هرگز بر زمین نمیافتد🔻
✍️ مروری بر سرگذشتِ زنانِ روزنامهنگارِ پیشگام نشان میدهد که آنچه بهعنوان روزنامهنگاریِ زنان برای ما به یادگار مانده، حاصل مبارزهی زنانِ مقاومی است که کلماتشان بزرگترین سلاحِ آنها در نبرد با جهل، تعصب، استبداد، تبعیض، ظلم و سرکوب بود. در دوران پس از انقلاب، شمار زیادی از زنانِ روزنامهنگار به علت پرداختن به حقوق زنان به زندان افتادند یا تن به ترک وطن و تبعید دادند اما قلمی که زنان آزادیخواه پیشگام در دستانِ ما گذاشتند، میراثی جاودانه است و همواره زنانی خواهند بود که قلمِ افتاده از دستِ خواهرانشان را بردارند و بهجای آنان از زن، زندگی و آزادی بنویسند.
✍️ صدیقه دولتآبادی از مدافعان سرسختِ حق رأی زنان و از مخالفان جدیِ حجاب بود و در نشریهاش بر مشارکت اجتماعی و سیاسیِ زنان تأکید میکرد، امری که آتش خشم روحانیان و اقشار مذهبی را برمیانگیخت. برادر صدیقه که از مجتهدان بانفوذ شهر بود، از او خواست که نشریهرا تعطیل کند و خطاب به او نوشت: «من رئیس جامعهی علمای اصفهان هستم. امروز در جمع خودمان نشستی درباره مسئلهی شما و روزنامهتان داشتیم. ما دربارهی مقالهی زنان محجبه بحث و گفتوگو کردیم و تصمیم گرفتیم که انتشار روزنامه متوقف شود. چون روزنامهای زنگراست و آشکارا به نام زنان منتشر میشود. اگر این تصمیم علما مورد موافقت شما قرار نگیرد، ما به دفتر روزنامه میرویم و همهی وسایل آنجا را میشکنیم.» مخالفان مرتجع و متعصب، این نشریه را در خیابانها سوزاندند، به خانه و محل کار صدیقه دولتآبادی حمله کردند، «کانون بانوان» را که بنیاننهاده بود، آتش زدند، بسیاری از دستنوشتهها، نمایشنامهها و کتابهایش را از بین بردند و در پی قتلِ او برآمدند. سرانجام، مخالفت آشکار دولتآبادی با قرارداد ۱۹۱۹ به توقیف نشریهاش انجامید. اما او پس از توقیف زبان زنان، تسلیم نشد و با سفر به کشورهای اروپایی و شرکت در «اتحادیهی بینالمللیِ حقوق زنان» و نگارش مقالاتی دربارهی لزوم استقلال و آزادیِ زنانِ ایرانی در روزنامههای فرانسوی، زبانِ گویای زنان باقی ماند. بعد از انقلاب، سنگِ مزار او را تخریب کردند تا نام و یادی از وی باقی نماند اما صدایش همچنان از زبانِ زنانِ روزنامهنگارِ نسلهای بعدی به گوش میرسد.
✍️ محترم اسکندری یکی از نخستین زنانی بود که همچون صدیقه دولتآبادی و فخرآفاق پارسا حجاب از سر برداشت. او در سال ۱۳۰۳ در واکنش به انتشار و توزیع جزوهی «مکر زنان»، همراه با شماری از دیگر اعضای «جمعیت نسوان وطنخواه» به میدان توپخانه رفت و این جزوهها را به آتش کشید، امری که به دستگیریِ او و همراهانش انجامید. تعدادی از خطبا و وعّاظ بر منابر مسجدها علیه او و «جمعیت نسوان وطنخواه» سخنرانی کردند و گفتند آنها میخواهند چادر از سر زنان بردارند. در پی رواج شایعاتی مبنی بر بیدینی و فساد اخلاقیِ محترم اسکندری، آزار و اذیتِ او افزایش یافت، تا جایی که بچهها به تحریک گروههای مذهبیِ متعصب در کوچه و خیابان به او سنگ میزدند و وی را به خاطر مشکل کمرش «قوزی» صدا میکردند. به گفتهی ژانت آفاری، فعالیتهای اجتماعی و سیاسیِ محترم اسکندری از زمان انقلاب مشروطه آغاز شد و او به سرعت به یکی از پیشگامان جنبش آزادیخواهیِ زنان تبدیل شد.
@NashrAasoo 💭
«ما در مراسم خاکسپاری گریستیم. در گورستان گریستیم. در خانه گریستیم. بعد از چند ماه، من دیگر گریه نکردم. اما گریهکردن مادرم هرگز پایان نیافت. او تمام فکروذکرش شده بود گور کلودیا. هر روز به آنجا میرفت، سنگ مرمر سفید گورِ او را تمیز میکرد و گلهای سفیدی روی آن میگذاشت. او هم ناامید شده بود و هم از این دنیا خشمگین بود. تمام جوانیام به شنیدن سخنان غضبآلودِ او گذشت، اما از اندوه او سرسوزنی کم نشد.»
aasoo.org/fa/articles/4565
@NashrAasoo 🔻
«در این پادکست شبنم طلوعی با مری آپیک، بازیگر، رقصنده، کارگردان و تهیهکننده، در مورد زندگیِ حرفهای او از کودکی تا امروز، و سالهای مهاجرت گفتوگو کرده است.»
aasoo.org/fa/podcast/4606
@NashrAasoo 🔻
«اعلامیهی جهانیِ حقوق بشر و میثاق منع و مجازات نسلکشی، در دسامبر ۱۹۴۸ به فاصلهی ۲۴ ساعت از یکدیگر در پاریس تصویب شدند؛ هدف «اعلامیهی جهانیِ حقوق بشر» حفاظت از افراد است، در حالی که «میثاق منع و مجازات نسلکشی» در پی حفاظت از گروهها است. آن لحظه در پاریس لحظهای انقلابی بود زیرا این امر را به رسمیت شناختند که حقوقِ حکومت نامحدود نیست، و اعلام کردند که دوران لگدمال کردنِ زندگیِ انسانها با توسل به قانون به سر رسیده است.»
aasoo.org/fa/articles/4602
@NashrAasoo 🔻
«فمینیسم ظهور کرد تا آدمها به حقوقِ برابر دست یابند و خواستههای خود را آزادانه و فارغ از سنتهای ریشهدواندهی پدرسالاری و مردسالاری دنبال کنند. یکی از این حقوق، حق اشتغال بود که بر اساسِ آن زنان حق دارند تا وارد بازار کار شوند و شغلی داشته باشند و از آن شغل درآمد کسب کنند. بلافاصله این پرسش مطرح شد که اگر زن بیرون از خانه کار کند، چه کسی به امور خانه رسیدگی میکند؟ و پاسخ این بود که امور خانه باید با مشارکت همهی اعضای خانواده، فارغ از هر جنسیتی، انجام شود. رسیدگی به امور خانه نباید فقط بر دوش زنان باشد و وظیفهی آنها تلقی شود.»
aasoo.org/fa/notes/4617
@NashrAasoo 🔻
زمانی رزا لوکزامبورگ گفته بود: «آنانی که حرکت نمیکنند زنجیرهایشان را احساس نمیکنند». گویی حرکت در اشعار سپیده زنجیرهای حسشده را از پیش پاره کرده بود زیرا پس از سرودن اشعار این مجموعه جدال باز و کبوتر آغاز شد. زندانی شد، شکنجه شد و اعترافات اجباری جلوی دوربین تلویزیونِ حکومتی را تجربه کرد. تجلیِ حرکت شعرهایش را اینروزها در حرکاتِ خودش بهوضوح میبینیم. یگانگیِ شاعر و اشعارش را. خودِ پرندهاش را، که هم صحراست و هم درخت! اما شعرهایش را چه وقتی سروده بود؟
«وقتی که پرها / با پوستِ سخت / کمترین فاصله را داشت»
aasoo.org/fa/articles/4618
@NashrAasoo 🔻
«وقتی باغچهبان به سراغ آقای محسنی رئیس آموزش و پرورش تبریز رفت و گفت که میخواهم به ناشنوایان زبان بیاموزم، آقای محسنی در پاسخ گفت «اگر شما خیلی هنرمند و بااستعداد هستید، هیچ نیازی نیست که خواندن و نوشتن را به ناشنوایان بیاموزی، اگر میتوانی بهتر است که به ترکها زبان فارسی یاد بدهی.» با این اعلانی که شبیه ادعای پیغمبری بود، سر و صدای زیادی به پا کرد و یکی از دوستان باغچهبان به او گفت: تو دشمن آبروی خود هستی،... این دکان چیست که تو باز کردهای؟ مگر تو پیغمبری که میخواهی لالها را زباندار کنی؟»
🗂 #پرونده: پیشگامان فرهنگ مدرن ایران
aasoo.org/fa/articles/4616
@NashrAasoo 🔻
«هیچ کشوری به تنهایی قادر به حل یا حتی مهار هیچیک از این مشکلات نیست. جهانیشدن واقعاً به معنای جهانیشدن است. بدیهیترین نمونه عبارت است از تغییرات اقلیمیِ حاصل از فعالیتهای بشر. فقط نوعی اقدام هماهنگِ جهانی میتواند از افزایش دمای کرهی زمین به سطوحی که انقراض بسیاری از گونهها و به خطر افتادن بخش عمدهای از آدمیان را در پی خواهد داشت جلوگیری کند.»
aasoo.org/fa/articles/4594
@NashrAasoo 🔻
«ادبیات جادو میکند؛ با امیدواری به داشتن آنچه نداریم، با بدلشدن به آنکه نیستیم و با دستیابی به هستی ناممکنی که خود را در آن، همچون الهگان مردمان بتپرست، همزمان میرا و نامیرا مییابیم. بدینگونه است که ادبیات، حس ناهمرنگی و عصیان را در روح ما میدمد.»
aasoo.org/fa/articles/4614
@NashrAasoo 🔻
تلاش کنیم تا دستکم انسانیتِ خود را از دست ندهیم 🔻
✍️ در روز ۱۵ مارس ۲۰۲۲، در نشست شورای محلهی کراسنوسِلسکی در مسکو، الکسِی گورینوفِ ۶۱ ساله، وکیل و کنشگر سیاسی و فعال حقوق بشر، واژهی «جنگ» را در مورد حملهی روسیه به اوکراین بهکار برد و خواهان یک دقیقه سکوت شد. چند ماه بعد به همین علت او را به شش سال و یازده ماه زندان محکوم کردند. گورینوف که بیماریِ ریوی دارد محکومیتش را در اردوگاه ولادیمیر، یکی از بدنامترین زندانهای دوران شوروی، سپری میکند. او در پاسخ به فیلیپ دزیادکو، نویسندهی مخالف روسیه که در آلمان زندگی میکند و پنهانی پرسشهایی را به دستِ او در زندان رسانده بود، یادداشتی فرستاده که آنچه در ادامه میخوانید فرازهایی از آن است. او مینویسد: «پاسخهایم را در شرایطی بهشدت دشوار، در میان دهها زندانی، با سری خمیده روی زانوانم نوشتهام.»
✍️ آغاز مرحلهی تهاجمیِ جنگ روسیه علیه اوکراین را که در واقع از سال ۲۰۱۴ شروع شده بود، من بهراستی حس کرده بودم. میشد آن را از خلال خشونت روزافزون پروپاگاندای تلویزیونهای دولتی دریافت که نفرت از اوکراین را در میان روسها برمیانگیخت. به باور من، اگر اشتباه نکنم، آغاز حمله از یک یا دو سال پیش تدارک دیده شده بود، اما همهگیریِ کووید مانع اجرای این نقشه شد. دو روز پیش از واقعهای که با نیرنگ از سوی دولت روسیه «عملیات نظامیِ ویژه» نام گرفت، هر آنچه را که قرار بود رخ دهد، در خواب دیدم. البته همهی آن چیزهایی که در خواب دیدم، هنوز تحقق نیافته است و ترجیح میدهم که از آن سخن نگویم. به همین بسنده کنم که خوابِ من پایانِ خوشی برای ما روسها نداشت... .
✍️ بیش از یک سال است که از آزادی محروم هستم... اینجا دوستی ندارم. پنجاه یا شصت نفر در یک خوابگاه با ۹۶ تخت در همزیستی بهسر میبریم. کسی آشکارا از پوتین و سیاستش حرف نمیزند. کسانی که مخالف جنگ هستند، اصلاً صحبت نمیکنند. برخی با جنگ موافق نیستند اما بر این عقیدهاند که باید کارِ آغازشده را به انتها رساند... . نمایندگان گروه واگنر برای دومین بار در پنج ماه گذشته از اردوگاه دیدار کردند. دفعهی قبل، هفتاد نفر را با خود به جبهههای جنگ بردند. (در مجموع اردوگاه ۷۹۴ تخت دارد). این بار چهل نفر اعزام شدند. از جمله زندانیِ ۳۱سالهای که یکسالونیم از حکمش باقی مانده بود و امکان آزادی مشروط داشت. از او پرسیدم که آیا از روی اعتقاد یا برای پول به جنگ میرود. پاسخ داد: «پدربزرگهای من با فاشیسم جنگیدند. من هم برای ریشهکن کردنِ این بلا و دفاع از دموکراسی به جبهه میروم.» این است پروپاگاندای دولتی!
@NashrAasoo 💭
«در سال ۱۳۶۳ وقتی شهلا لاهیجیِ چهلویکساله انتشارات روشنگران را تأسیس کرد، نه تنها صنعت نشر ایران کاملاً مردانه بود بلکه زنان به سرعت و با خشونت در حال حذف شدن از عرصهی عمومیِ بودند. او در چهار دهه فعالیت در حوزهی نشر و پژوهش دربارهی مسائل زنان توانست آثار بسیاری از نویسندگان مستقل را به چاپ برساند و افقهای جدیدی را به روی نسل جوانِ ایران باز کند.»
aasoo.org/fa/articles/4611
@NashrAasoo 🔻
«پرویز خانلری، بعد از انقلاب در ۲۱ فروردین ۱۳۵۸ دستگیر شد و یکصد روز را در زندان گذراند. گفته میشود با وساطت مرتضی مطهری از زندان آزاد شد. جلال متینی استاد تاریخ میگوید: خانلری چنانکه میدانیم، با آن همه خدماتش به فرهنگ ایران و زبان فارسی، پس از انقلاب گرفتار زندان شد، و پس از رهایی از زندان نیز تا دم مرگ هر چند گاه مأموران حکومتی به عنوانی به سراغش میرفتند و او را آسوده نمیگذاشتند.»
🗂 #پرونده: پیشگامان فرهنگ مدرن ایران
aasoo.org/fa/articles/4608
@NashrAasoo 🔻
«با پیدایش جنبش آزادیخواهیِ زنان در دوران مشروطه، آنان نیز پا به فضای مطبوعات گذاشتند و به انتشار روزنامه و نشریه برای زنان پرداختند. انتشار این روزنامهها، صدای غایب و سرکوبشدهی زنان را به گفتمان مردانهی حاکم بر جامعه وارد کرد و خواستهها و مطالبات از یاد رفتهی زنان را مطرح کرد. در نتیجه، زنانی که همواره به پردهنشینی و سکوت در اندرونیها محکوم بودند، نمایندگانی در فضای اجتماعی و سیاسیِ ایران یافتند.»
aasoo.org/fa/articles/4605
@NashrAasoo 🔻
آنگاه که سوگواری را پایانی نیست 🔻
✍️ در یک شب ژانویهی سال ۱۹۹۲ در آشپزخانه نشسته بودم و کتابی مصور میخواندم. کلودیا، خواهر بزرگترم، بهدنبال کاری در بازارچهی محله درست قبل از تعطیلشدنِ آن از خانه خارج شد. درحالیکه خداحافظی میکرد و در را میبست صدای بههمخوردن کلیدهایش را شنیدم، صدای قدمهای پایش را که شتابان از پلهها پایین میرفت. یک دقیقهی بعد، صدای درِ گاراژ را شنیدم که پس از بیرونبردن دوچرخهاش محکم بسته میشد. دقایقی بعد، صدای شدید گرومب از پایین خیابان به گوشم خورد. درعینحال، فکر کردم که فریادی خفه به گوشم خورد. من فقط ده سال داشتم. هنوز نمیتوانستم تکههای ماجرا را بهدرستی به هم وصل کنم.
✍️ وقتی کلودیا داشت از خیابان میگذشت، اتومبیلی بهسرعت به او خورده بود. او درجا نمرد. دوستپسرش مادرم را شتابان به بیمارستان برد. آنها شب را کنار آیسییو گذراندند، درحالیکه من شب را در آپارتمان بهترین دوستم ماندم. ما در کف اتاق نشیمن با تشکها اردو زدیم. دوستم گفت: «مطمئنم که فقط پایش شکسته است.» من گفتم: «درسته، خوب میشود.» با هم دعا کردیم. روز بعد، مادرم در چارچوبِ در هقهقکنان ایستاد و گفت: «کلودیا مرد.» او را در آغوش گرفتم. میدانستم که مجبورم بهخاطر او قوی باشم. آنچه نمیدانستم این بود که با مرگ خواهرم زندگی مادرم نیز، بهنحوی، پایان یافت.
✍️ در دوران نوجوانیام زمانی به این نتیجه رسیدم که او باید دچار افسردگی شده باشد، اما اشتباه میکردم.
عجیب نیست که اشتباه میکردم. در آن زمان، حتی روانشناسان حرفهای هم تشخیصی رسمی برای سوگواریِ ماندگار نداشتند. در مارس ۲۰۲۲ این امر تغییر کرد، وقتی وضعیتی که مادرم بهاحتمالزیاد دچار آن بود، به نام «اختلال سوگواری طولانی»، به ویراست پنجم کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات ذهنی افزوده شد. این تشخیص متکی بر دو عامل است. عامل نخست انکار است: سوگواریکنندگان نمیتوانند مرگ شخصی را که از دست دادهاند بپذیرند و این خود باعث علائمی مثل غموغصه، خشم یا احساس گناه میشود که بیش از دوازده ماه بهطول میانجامد.
@NashrAasoo 💭
صدای زن در کارهای مری آپیک🔻
🎙 مری آپیک در گفتوگو با شبنم طلوعی
🔸 پادکستهای ما را در شبکههای اجتماعی و اپهای پادخوان با شناسهی NashrAasoo بشنوید.
[Castbox] [Google] [Spotify] [Apple]
@NashrAasoo 🎧
اگر پیشگامان حقوق بشر امروز زنده بودند چه میگفتند؟🔻
🟢 در عالَمِ خیال به حوالیِ سال ۱۹۴۵ سفر میکنم، به زمان انتشار دو کتاب به قلم دو مردی که ریشهی آنها و افکارشان را باید در شهر بهیادماندنیِ لِویو و دانشکدهی حقوقِ دانشگاهِ آن شهر جُست. یکی از این دو کتاب، سلطهی متحدین در اروپای اشغالی، به قلم رافائل لمکین بود که در سال ۱۹۴۴ منتشر شد و لمکین در آن اصطلاح «نسلکشی» را وضع کرد. دومی لایحهی بینالمللیِ حقوق بشر، به قلم هرش لوترپاخت بود که چند ماه بعد منتشر شد و لوترپاخت در آن ایدههایی را مطرح کرد که بر پیشرفت حقوق بشر و توجه به «جنایت علیه بشریت» تأثیر گذاشت.هر دو نفر عضو تیم دادستانی در دادگاه نورنبرگ بودند. آنها هانس فرانک را که زمانی وکیل آدولف هیتلر بود تحت پیگرد قانونی قرار دادند، بیآنکه بدانند او در قتل همهی اعضای خانوادهشان دست داشته است. آنها فقط در پایان محاکمه به این واقعیت پی بردند. دور از انتظار نبود اگر این دو نفر عزلت میگزیدند و به حالِ دنیا افسوس میخوردند و برای عزیزان ازدسترفتهی خود سوگواری میکردند. اما چنین نکردند. آنها ایدههایی را پرورش دادند، و سپس آنایدهها را ترویج کردند. اگر آنها ۷۵ سالِ بعد زنده بودند و اوضاع کنونیِ دنیا را میدیدند چه احساسی داشتند؟
🟢 چهار سال قبل، در میزگردی در دانشگاه جورج واشنگتن شرکت کرده بودم که تامس بورگِنتال، یکی از قضاتِ سابق «دیوان بینالمللیِ دادگستری»، هم در آن حاضر بود. او دههها قبل، در دهسالگی، در محلی به نام آشویتس در اختیار یک پزشکِ نازی به اسم یوزف مِنگِله بود. زمان برگزاریِ آن میزگرد یک هفته قبل از آغاز رسیدگیِ «دیوان بینالمللی دادگستری» به اقامهی دعوای گامبیا علیه میانمار بود، پروندهای که در آن گامبیا خواهان صدور دستور موقت برای متوقف ساختن نسلکشیِ قوم روهینگیا بود. تام گفت، «میتوانید تصور کنید که چه میشد اگر در سال ۱۹۴۴ معاهدهای وجود داشت که چنان رفتاری با من و دیگران را ممنوع میکرد؟ [میتوانید تصور کنید که چه میشد] اگر دادگاهی وجود داشت که همهی کشورها میتوانستند به آن مراجعه کنند؟ [میتوانید تصور کنید که چه میشد] اگر کشورِ دوردستی واقعاً تمایل داشت که به آن دادگاه برود و از قضات بخواهد دستور توقف چنان رفتاری را صادر کنند؟»
🟢 امروز پس از گذشت ۷۵ سال چطور باید سالگرد تصویب «اعلامیهی جهانی حقوق بشر» و «میثاق منع و مجازات نسلکشی» را گرامی داشت؟ شاید هنوز دستاوردهایمان کافی نباشد اما دستمان خالی هم نیست، و همین امر مایهی دلگرمی و امیدواری است.در این زمانهی غمانگیز و در این دنیای پرهرجومرج بهنظرم باید به محدودیتِ دستاوردهایخود اذعان کنیم و چهار کار انجام دهیم. اول: از آنچه داریم، از آنچه در آن لحظهی مهم در سال ۱۹۴۸ به دست آوردیم حفاظت کنیم. دوم: پاسخگوییِ عمومی را تقویت کنیم. سوم: از حقوق بشر فراتر برویم و به حقوق طبیعت توجه کنیم. چهارم: با تأثیراتِ مستمرِ جرائمِ گذشته، از جمله بردهداری و استعمار ــ که امانوئل مکرون از آن با عنوان «جنایت علیه بشریت» یاد کرده است ــ و همچنین تخلفاتِ قبلی در مورد انتشار گازهای گلخانهای مقابله کنیم.
@NashrAasoo 💭
چکمهپوشانِ چرتکهبهدست: چرا و چطور باید نظامیان را از اقتصاد بیرون کرد؟🔻
🔹 از سال ۱۹۵۰ تا امروز، نیروهای نظامیِ حداقل ۵۴ کشور وارد فعالیتهای اقتصادی سودآور شدهاند؛ کارهایی مانند گرداندن هتلها، کارخانهها، بانکها، شبکههای تجاری، و بسیاری فعالیتهای دیگر که به حوزهی نظامی و نظامیگری ربطی ندارد. این رقمی خیرهکنندهاست: تقریباً یکچهارم کشورهای جهان نظامیانی دارند که هم با چکمه و هم با چرتکه سروکار دارند. با این حال، مطالعات انگشتشماری دربارهی پدیدهی حضور نظامیان در اقتصاد، نحوهی عملکرد اقتصادی و نتایج این فعالیتها، و تأثیری که در روابط و ساختار قدرت به جای میگذارد انجام شده است.
🔹 فعالیتهای اقتصادی نیروی نظامی موجب میشود تا منافع این نهاد شبیه منافع یک شرکت یا بنگاه اقتصادی شود؛ منافعی که دیگر در چارچوب امنیت ملی نمیگنجد. پیامدهای چنین فعالیتهایی این است که نیروی نظامی در هر حوزهای که با فعالیت اقتصادیاش همپوشانی داشته باشد، نظیر یک بنگاه حریص عمل میکند؛ خصوصاً در حوزهی سیاستگذاریهای اقتصادی. نیروهای نظامی درگیر در اقتصاد نه فقط انگیزه و منفعتشان ایجاب میکند که بر روندهای خرد و کلان سیاستگذاری اقتصادی نظارت و در آنها مداخله کنند، بلکه همچنین با بخش خصوصی رقابت میکنند و اگر منافع اقتصادی افسران توسط بخش خصوصی به خطر بیفتد علیه آنها وارد عمل میشوند.
🔹 ممکن است برخی ادعا کنند که دخالت نیروهای نظامی در اقتصاد بایستی بنا به موقعیت سیاسی، اقتصادی، و استراتژیک کشورها بررسی شود و چهبسا چنین دخالتهایی گاه اجتنابناپذیر و حتی ضروری باشند. اما نگاهی بر تجربهی کشورهای مختلف نشان میدهد که هیچگونه دخالت اقتصادی در هر سطحی به تجربهی مثبتی برای سیاست و اقتصاد کشورهایی که چنین دخالتهایی را تجربه کردهاند، نینجامیده است. ورشکستگی اقتصادی، فساد گستردهی سازمانی، بیکفایتی، و ناکارآمدی نظامی نتیجهی مداخلات اقتصادی ارتشها در طول تاریخ مدرن بوده است. یکی از مهمترین اهداف دولتها، بهخصوص دولتهای تازهتأسیس، باید بهوجودآوردن نهادهای نیرومندی باشد که نظارت قوای غیرنظامی را بر ساختار ارتش تضمین کنند. از مهمترین این نهادها میتوان به آموزش حرفهای نظامی و نظارت دموکراتیک بر نیروهای نظامی اشاره کرد.
@NashrAasoo 💭