«وقتی نیروهای نظامی در فعالیتهای اقتصادی شاغل میشوند، بودجهی این نیروها دیگر به مخارج سالیانهی نظامی محدود نمیشود، و این امر باعث میشود که به لحاظ مالی خودمختار شوند و برای تأمین منابع و ادامهی کارشان به دولت وابسته نباشند. به محض اینکه نظامیان وارد فعالیتهای اقتصاد شوند، دیگر از نظر سیاسی بیطرف نخواهند ماند.»
🗂 این مقاله یکی از سلسلهمقالاتِ پروندهی «نظامیان و اقتصاد» است که پیشتر در وبسایت دانشکده منتشر شده است.
aasoo.org/fa/articles/4354
@NashrAasoo 🔻
«کار دیگر دردِ ما را دوا نمیکند. یا، به هر روی دردِ بیشترِ ما را. امروزه در مقایسه با هر زمانی در ۲۰ سال گذشته عدهی بیشتری از افراد به سبب کمیِ دستمزد و ترفیع نگرفتن شغلشان را رها میکنند. البته این جای تعجب ندارد اگر ملاحظه کنیم که «دستمزدهای واقعی» ــ میانگین نرخ ساعتی با در نظر گرفتن تورم ــ برای کسانی که مدیر نیستند درست سه سال پیش مثل اوایل دههی ۱۹۷۰ بود.»
aasoo.org/fa/articles/4603
@NashrAasoo 🔻
نمایش «آدم و حوا»؛ نخستین کُنشِ تئاتریکالِ زنان ایران با مضمونِ کشف حجاب 🔻
🎭 ماجرا به یکی از جلسات جمعیت نسوان وطنخواه باز میگردد؛ انجمنی که در همان روزها، یعنی در سال ۱۳۰۱ خورشیدی، پایهگذاری شد. چنانکه نورالهدی منگنه، منشی اول جمعیت، تعریف میکند: در یکی از جلساتِ هئیت مدیره (احتمالاً در اوایل سالِ ۱۳۰۳) «پیشنهاد نمودم که خوب است یک کلاس برای زنان بیسواد دائر کنیم و بعد آن را بهصورت یک دبستان در بیاوریم. این پیشنهاد مورد کمال موافقت قرار گرفت. اما برای تهیه و تشکیل چنان کلاسی پول نداشتیم.» سپس او پیشنهاد میکند که نمایشی در تهران ترتیب بدهند و از آن راه، هزینهی کلاسهای اکابرِ زنان را تأمین کنند. نورالهدی مینویسد از آنجا که در آن اوقات نمایش یا سینما رفتن برای زنان ممنوع بود، منزل شخصیِ خودش را پیشنهاد کرد. خانهای بزرگ در خیابانِ پردارودرخت و مُصفای شاهپور، کوچهی وزیردفتر، به مساحت دوهزار متر، با اتاقهای بزرگ و کوچکِ تودرتو و متصل بههم که یک سالنِ آن گنجایش سیصد چهارصد صندلی را داشت.
🎭 نام نمایش را «آدم و حوا» گذاشتند. احتمالاً این نخستین نمایشی بود که به تهیهکنندگی و بازیگری زنان در ایران به اجرا در میآمد. اعضای جمعیت نسوان وطنخواه کارتهای بهاصطلاح «عروسی» را چاپ کردند؛ ردیف اولِ تماشاگران را سه تومان، ردیف دوم را دو تومان و ردیف آخر را یک تومان قیمت گذاشتند. سرانجام در ۲۷ رمضان ۱۳۴۲ (۱۲ اردیبهشت ۱۳۰۳ خورشیدی) نمایش «آدم و حوا» در خانهی نورالهدی منگنه به اجرا درآمد. اما چرا در ماه رمضان؟ بهگفتهی نورالهدی منگنه، «در آن ایام، شبهنگام، آمدوشد در کوچهها ممنوع بود و چنانچه کسی نامِ شب را نمیدانست، قادر نبود که از دست شبگردها فرار کند... اما شبهای رمضان آمدوشد تا صبح آزاد بود.» در نتیجه آنها یکی از آخرین شبهای رمضان را برای اجرای نمایش و حضور بانوانی از «خانوادههای اصیل» تهران انتخاب کردند. در میان مدعوین بانوان ممتازی چون افسرالسلطنه (مادربزرگ هویدا)، همسر میرزا یحیی دولتآبادی و نیز همسر وثوقالدوله نیز حضور داشتند.
🎭 صبح آنروز در برخی مساجد و منابر، ناسزا گفتند و تکفیر کردند. نورالهدی منگنه مینویسد «از فردای آن روز در مسجد ترکها با توصیهی حاج آقا جمال به من فحش میدادند ...» برخی واعظان معروفِ تهران بر منابر گفتند: «صاحبخانه توطئهی کشف حجاب را فراهم کرده بود که در پردهی اول نمایش، مفاسد و مَضراتِ وجودِ چادر و بودنِ حجاب را نشان دهد. در پردهی دوم، محاسن و راحتی و خوبیهای برداشتن چادر را نشان داده، بعد همگی چادرها را از سر برداشته، صاحبخانه بدون چادر با دستهگلی بر دست و چتری بر روی سر گرفته، به جلو و دیگر زنان بدون چادر، به دنبال او از خانه بیرون آمده، به کوچهها و خیابانهای بزرگ و کوچک بروند... تا مردم از آنان پیروی کرده، چادرهای خود را به کنار بیندازند و وسیلهی کشف حجاب شده باشند. بعضی از وعاظ گفتند دیشب پنجهزار زن با گُل دور شهر گردیدند و مردم را بهکشف حجاب دعوت کردند. این گفتگوها در شهر پیچید؛ مخصوصاً در مسجدها ولولهی عجیبی ایجاد کرده بود ...»
@NashrAasoo 💭
«غریبهای در شهر خود»؛ تاریخ مردمیِ اشغالگری، جنگ و ویرانی در عراق 🔻
📚 کتاب غریبهای در شهرِ خود: سفرهایی در جنگ طولانی خاورمیانه، به قلم غیث عبدالاحد، نمونهی کمنظیری از روایت مردمی از مصیبت عظیمی است که عراق در ۲۰ سال گذشته تجربه کرده است. عبدالاحد در همان روزی که تفنگدار آمریکایی مجسمهی صدام را پایین کشید، بر حسب تصادف وارد دنیای خبرنگاری شد. او به تدریج به یکی از مهمترین روزنامهنگاران در خاورمیانه تبدیل شد (گزارشهای او از جنگ داخلیِ سوریه بهعنوان نمونهای از بهترین گزارشها از این جنگ در مدارس روزنامهنگاری تدریس میشود). او از معدود روزنامهنگارانی است که به گوشهوکنار عراق رفت و پای صحبتهای همهی عراقیها، فارغ از مذهب و قبیله و باور، نشست. حالا سالهاست که برای «گاردین» مینویسد و مقالات مهمی از او در «واشنگتن پست»، «نیویورک تایمز» و «لسآنجلس تایمز» منتشر شده است.
📚 عبدالاحد با ذکر روایتهایی از زندگیِ مردم عادی عراق نشان میدهد که چطور آمریکا به علت سیاستهای نادرست، ناآشنایی با تاریخ و واقعیت عراق و اخراج فلهای سنیمذهبان از ارتش و مدارس و ادارات دولتی به اسم «بعثیزدایی»، جهنمی از فرقهگرایی را در عراق پدید آورد که عراق را به یکی از فاسدترین، مرگبارترین و ناامنترین کشورهای جهان تبدیل کرد.
📚 مخاطب ایرانی در فصلهایی از کتاب میبیند که مردم عراق چه خشم و نفرتی از گروهی از سیاستمدارانِ عراقی دارند که سالها در ایران و تحت حمایت جمهوری اسلامی زندگی کردند و سپس به عراق برگشتند و بهرغم آنکه در دوران تحریمهای کمرشکن و ویرانیِ پس از جنگهای متعدد در کنار هموطنانِ خود نبودند، به سرعت به مناصبِ مهمِ دولتی دست یافتند و حزب و دارودستهی خود را به راه انداختند. آنها اغلب تصویر و تحلیلِ درستی از واقعیتِ کنونیِ عراق نداشتند و مردم عراق آنها را «عراقیهایی با لهجهی ایرانی» میخوانند.
@NashrAasoo 💭
تن به خستگی ندادن🔻
✍ روزهای مانده به سالگرد را به دیدار دوست و آشنا و پرسه زدن در مرکز شهر گذراندم. در مجال کوتاه این سفر بارها از خود پرسیدم که چطور زیر بارِ اینهمه بحران، زیر فشار بیامان تنگدستی، روزمره کمر نمیشکند؟ «اینطوری نمیتونه پیش بره!» این جمله انگار ترجیعبند هر گفتگو شده است. زمان اما هر روز در مدار ناممکن «اینطوری» میگذرد. در چنین تعلیق طاقتفرسا و سنگینی با گسترهای از واکنش روبهرو میشوی که گرچه ناهمگون به نظر میرسند اما در خشم و نفرت از شرایط موجود و حکومتی که سببساز آن است، شریکاند: از عزم زنی که تمام روسریهایش را آتش زده تا مبادا امکان بازگشت به روزهای پیش از قیام ژینا را داشته باشد، تا درد دل آن دیگری که میگوید میان پرداخت جریمهی حجاب و سیر کردن شکم فرزندش دومی نه اولویت بلکه اجبارِ اوست. در چنین شرایطی به نظرم رشد آشکار بیحجابی در مکانهای عمومی وجهی قهرمانانه دارد؛ نمادی از آن «نه» است که در فریادها و متنهای اعتراضی آمد و حالا در فضای عمومی در حضور تک تک زنان بیحجاب تجلی مییابد.
✍ دو روز پیش از سالگرد، سر ساعت مقرر، با آن برگهی احضاریهای که در فرودگاه گرفته بودم به دفتر نهاد امنیتیِ مربوطه در ادارهی گذرنامه رفتم. برخلاف سالهای پیش که انتظارْ بخشی از روال معمول بود، این بار «کارشناسان» سر وقت آمدند. یکی از بازجوها را از سال پیش میشناختم. دیگری جوانتر مینمود. با توجه به برخورد گماشتگان امنیتی در فرودگاه، انتظار شدت و حدت بیشتری را از سالهای پیش داشتم. از اینکه بازجویی تکرار همان حرفها و تهدیدها و زیرزبانکشیهای هرساله بود، کمی جا خورده بودم. حرفهای کلی که «کارشناسِ» مربوطه در باب شرایط و برخوردهای «نظام» میزد چنان از واقعیت ملموس دور بود که انگار متنی برای یک برنامهی رادیویی خوانده میشد. بعد از مدتی کاغذی جلویم گذاشتند و من مانند سال پیش توضیح واضحاتی در باب زمان و مکان و مناسبت گردهمآیی نوشتم و اینکه به سنت هرساله سرود «ای ایران» خواهیم خواند. امسال هم نوشتم که ندای «زن، زندگی، آزادی» سر خواهیم داد. در برابرِ اماواگرها و خطونشانهای مأمور مربوطه از پایبندیِ خود به این جنبش گفتم. پیش از سفر به ایران هم میدانستم که از این شعار پا پس نخواهم کشید، مانند دادخواهی که سالهاست بر سرِ آن ایستادهام.
✍ هر سال در شبِ پیش از این روز، آن شب که پدر و مادرم در طول آن به قتل رسیدند، ساعتها در آن خانه میچرخم. جایی در این سرگردانی، پای عکسی، کنار قفسهای، کنج اتاقی، سنگینیِ هولناک فاجعهای که در این مکان و زمان رخ داده به جانم آوار میشود. این گاهِ سوگواری من است با یادهایی که در دل شب درد میکشند و ناله میکنند. نهیب میزنند. به تعهد میخوانند. افق دادخواهی اینجاست که گشوده میشود. خود را که به صلابت و صراحت آن بسپاری توان پایداریات میدهد و حتی به رنجهایت تسلا و امید میدمد. اما با تمام باور و تعلق عمیق به این پایداری و امید، فرسایش نیز واقعیتی است انسانی و جا به جا ملموس. بهویژه در این روزها که دنیا بیش از آنچه در تصور میگنجید در کام درندهی جنگ و آدمکشی و دشمنی و تبعیض فرورفته است و انگار در افق آینده نوری نمیبینی.
@NashrAasoo 💭
«رشد اقتصادی در دههی ۱۳۴۰ خورشیدی به بیش از ۱۰ درصد و تورم به کمتر از ۲ درصد رسید. این رشد پایدار پس از آن هیچوقت تکرار نشد و از آن دوره بهعنوان «دوران طلایی اقتصاد ایران» یاد میشود. بسیاری از برندهای معروف اقتصاد ایران نظیر ارج، مینو، آزمایش، پارستوشیبا (پارسخزر) و بسیاری از کارخانجات بزرگ نظیر ایرانناسیونال، ذوبآهن اصفهان، تراکتورسازی تبریز، ماشینسازی اراک، کارخانهی لولهنورد اهواز در این دوره بنیاد گذاشته شدند. برخی از سازمانهای مهم صنعتی، نظیر سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران، سازمان صنایع کوچک و نواحی صنعتی ایران، سازمان صنایعدستی و مرکز توسعهی صادرات و مرکز نمایشگاههای بینالمللی نیز در این دوره پا گرفتند.»
🗂 #پرونده:پیشگامان فرهنگ مدرن ایران
aasoo.org/fa/articles/4593
@NashrAasoo 🔻
سیاستمداران و متخصصان علوم سیاسی اغلب اصطلاح «امنیت» را در اشاره به امنیتِ کشورها، و نه ساکنانِ آنها، به کار میبرند. بنابراین، هدف از ابداع اصطلاح «امنیت انسانی» تغییر نگرش و تمرکز بر عواملی است که جوامع انسانی را ناامن میکند. توجه به این عوامل اولین قدم برای کاستن از ناامنی است. بنا به تعریفِ «برنامهی توسعهی سازمان ملل متحد» (UNDP)، امنیت انسانی یعنی «رهاییِ آدمیان از تهدیدهای شدید، گسترده، طولانی و فراگیری که زندگی و آزادیشان را به خطر میاندازد.»
aasoo.org/fa/articles/4598
@NashrAasoo 🔻
«مراسم اهدای جایزهی نوبل به نرگس محمدی با حضور چشمگیر ایرانیانِ خارج از کشور، و بهویژه زنان کنشگر در جنبش «زن، زندگی، آزادی»، برگزار شد. از میان مدعوین، سی نفر با دعوت مستقیم نرگس محمدی و همکاریِ داوطلبانهی گروهی از زنان جوانِ اکتیویست، و دیگر میهمانان از سوی نهادهای حقوق بشری در نروژ، رئیس پارلمان نروژ، انجمن قلم نروژ، سازمان عفو بینالملل، تشکل زنان برندهی جایزهی نوبل و کمیتهی صلح نوبل دعوت شده بودند. آنچه در ادامه میخوانید حاصل مشاهدات و برداشتهای نویسنده و گفتوگوهای او با شماری از میهمانان است.»
aasoo.org/fa/articles/4596
@NashrAasoo 🔻
«برای من که ۱۶ سال است در ایران زندگی نمیکنم، هنوز دیدن تصاویر زنانِ بیحجاب در خیابانهای ایران، عجیبتر از تماشای عجایب هفتگانهی جهان است. برای درک مسیری که این زنان پیمودهاند، با دریا به گفتوگو نشستهام و کوشیدهام از دریچهی تجربهی این نویسندهی پنجاه و چند ساله بفهمم که آیا زنانِ بیحجاب در خیابانهای ایران نمیترسند؟ اگر میترسند، با ترسشان چه میکنند؟ و تا کجا میخواهند و میتوانند در برابر حجاب اجباری مقاومت کنند؟»
aasoo.org/fa/articles/4592
@NashrAasoo 🔻
«بهموازات تشکیل «انجمن بانوئیان»، آزاد و شهناز، در اواخر پادشاهی احمدشاه مجلهی نامهی بانوان را منتشر کردند و در نخستین شمارهی آن (مرداد ۱۲۹۹) اساس بدبختیِ زنان ایران را «حجاب موهومات و قیدهای کهنهپرستی» دانستند.»
aasoo.org/fa/articles/4586
@NashrAasoo 🔻
«هیچوقت احساساتم را زمانی که نخستینبار شنیدم مردم در میدان التحریر فریاد میزدند «الشعب یرید اسقاط النظام» فراموش نمیکنم. انگار همهچیز در درونم میلرزید. احساس میکردم آدم دیگری هستم. فریادشان بسیار قوی، بسیار واضح و بسیار بلند بود. واقعاً احساس میکردم که اتفاق تازهای افتاده. یعنی انگار داشتم ناگهان مردم دیگری را میدیدم. داشتم مصر جدیدی را میدیدم. ناگهان احساس کردم که امید تازهای رسیده.»
aasoo.org/fa/articles/4280
@NashrAasoo 🔻
چرا من «نمیتوانستم» در مدرسههای «نمونه» تحصیل کنم؟ چرا مادر و پدرم بهرغم داشتن مدرک تحصیلی و دانش لازم، به رایگان کار میکردند و «نمیتوانستند» محل کاری برای خود داشته باشند؟ چرا خواهر سختکوش و درسخوانم میترسید که «نگذارند» وارد دانشگاه شود؟ چرا ما هر لحظه نگران و مضطرب بودیم که مبادا «مأموران به خانهمان بیایند»؟
aasoo.org/fa/notes/4584
@NashrAasoo 🔻
چه عواملی در ایجاد روحیهی انقلابی در فرانسهی قرن هجدهم نقش داشت؟ 🔻
✍️ انقلاب، و همچنین ورشکستگی، به دو صورت رخ میدهد: ابتدا به تدریج، و سپس ناگهان. همانطور که رابرت دارنتون در کتاب روحیهی انقلابی: پاریس، ۱۷۸۹-۱۷۴۸ میگوید، انقلاب فرانسه هم از این امر مستثنا نبود. روایتهای تاریخی دربارهی این دوره معمولاً با حملهی اهالیِ عادیِ پاریس به زندان باستی، نماد منفور استبداد سلطنتی، در ۱۴ ژوئیهی ۱۷۸۹ آغاز میشود. دارنتون، که به لطف نگارش آثاری همچون کشتار بزرگ گربهها بهعنوان تاریخدانی خلّاق و اغلب سنّتشکن شهرت یافته است، روایت مرسوم را به هم میریزد. دیگر مورّخان میپرسند چه عواملی انقلاب فرانسه را پدید آورد، و برای پاسخ دادن به این پرسش به اقتصاد، ایدئولوژی و اشخاص برجسته میپردازند. اما دارنتون میپرسد چه عواملی انقلابیون را پدید آورد، و برای پاسخ دادن به این پرسش بر خیابانها تمرکز میکند. دارنتون از ۱۷۸۹ پنجاه سال عقب میرود و به ردیابیِ دگرگونی در ارزشهایی میپردازد که سبب شد پاریسیهای معمولی به این باور برسند که مردم میتوانند قدرتِ شاهان را در هم بشکنند.
✍️ گرچه پاریسیها فکر میکردند که در عصرِ جدیدی به سر میبرند اما به نظر دارنتون، زوال اقتدار شاه در میان مردم بیش از آنکه معلول گسترش آرمانهای جنبش روشنگری باشد ثمرهی ماجراجوییهای مهیّج لویی پانزدهم برای یافتن معشوقههای جدید بود. هرچند روابط نامشروع پادشاهان در دربار خاندان بوربون امر نادری نبود اما ماجراجوییهای شهوانیِ لویی پانزدهم چنان پرسروصدا بود که به محرومیتش از شرکت در مراسم عشای ربانیِ کلیسای کاتولیک انجامید. به نظر خوانندگانِ «خبرنامهها»، زناکاریِ لویی به کلِ کشور آسیب رسانده بود و، پس از چهار دههی شرمآور، او را به سطح رعایای خود تنزّل داده بود.
✍️ رقابت بر سر جلب خوانندگان نوعی مبارزه بر سر مشروعیت سیاسی بود. شاه و ملت، که تا آن زمان جداییناپذیر بودند، در برابر یکدیگر قرار گرفتند. وقتی بحرانها تشدید شد، دیگر قدرت در دست مطبوعات بود. تا سال ۱۷۸۹، نوعی ارادهی انقلابیِ جمعی در «جامعهی خیالیِ» مورد نظرِ دارنتون شکل گرفته بود. قهوهخانهها، خبرنامهها و جزوهها، بیآنکه خودِ مردم کاملاً بفهمند، بستر دنیای متفاوتی را فراهم کرده بودند. روحیهی انقلابی کتابی است که بهطور قانعکنندهای چارچوب جدیدی برای فهم انقلاب فرانسه ارائه میکند ــ و ترکیب دقتِ دانشپژوهانهی دارنتون با متانت، ایجاز و شوخطبعیِ او اثر منحصربهفردی را پدید آورده است.
@NashrAasoo 💭
📚 کتاب «چگونه میتوان یک کشور را دزدید؟»، نوشتهی بهمن احمدی امویی
✍️ «بخش عمده و اصلی روند خصوصیسازی در جمهوری اسلامی را باید از زبان دستاندرکاران این فرایندِ ۳۵ساله شنید، فرایندی که بهصورت مکتوب در جایی ضبط و ثبت نشده است. برای درک بهتر تبارشناسی این روند و نوشتن داستان آن، بهجز مراجعه به اطلاعات و ارقام کتابخانهای، لازم بود با این افراد گفتوگو کنم و با بهچالشکشیدن آنها در این گفتوگوها به پاسخ درخوری دست یابم. برای ترسیم این روند با دوازده نفر از دستاندرکاران و افراد مرتبط با موضوع بیش از ۳۵ ساعت گفتوگو کردم. حاصل کار کتابی است که در دست دارید.»
@NashrAasoo 🔺
آزادی در کار و شغل 🔻
👷♀️ از میان شمار فزایندهی افرادی که با برنامههایی مثل اوبر یا تسکرَبیت کار میکنند، تقریباً ۷۰ درصد از آنها میگویند که این کاری فرعی برای آنهاست، تا درآمد اصلیشان را که برای تأمین ضروریات زندگی کافی نیست تکمیل کنند. حتی متخصصان جوانی که پلههای ترقی را طی میکنند برای پیشرفت در حرفهی خود باید شغلشان را عوض کنند و مدتی طولانی در یک شغل نمانند. از دست دادنِ تقریباً عمدیِ حرفههای ثابت نوعی امتیاز به حساب میآید. سارا اِلیس و هلن تاپر، که هر دو مشاور شغلی هستند، میگویند که ما باید این «حرفههای پرافت و خیز» را بهعنوان هنجار جدید «انعطافپذیر»تر بپذیریم.
🧑💻 سیاستمداران ادعا میکنند که راهحل مشکلات کاریِ ما «شغلهای بیشتر» است. اما افزایش صرفِ تعداد شغلهای بد به اجتناب از مشکلات کار کمک نخواهد کرد. به نظر میرسد که آنچه نیاز داریم نه کارهای بیشتر، بلکه کار خوب است. اما کار خوب دقیقاً چیست؟ وزارت کار ایالات متحده «شغل خوب» را شغلی میداند با روال استخدامی منصفانه، مزایای چندگانه، برابری صوریِ فرصتها، امنیت شغلی و فرهنگی که به کارکنان ارج نهد. در گزارشی مشابه در بریتانیا دربارهی بازار کار مدرن که «کار خوب» نامیده میشود (۲۰۱۷)، مَتیو تیلور و همکارانش بر حقوق مربوط به محل کار و برخورد منصفانه، فرصتهایی برای ترفیع، و «رویّههایی برای پاداش مناسب» تأکید میکنند. سرانجام، «اعلامیهی جهانیِ حقوق بشرِ» سازمان ملل دو بخش دربارهی کار دارد که به انتخاب آزادانهی شغل و سازمان، دستمزد منصفانه و برابر، و اوقات فراغتِ کافی بهعنوان حقوق کارکنان میپردازد.
👩⚕️ استعدادی که به آدمیان امکان میدهد تا دست به آفرینش هنری بزنند آزادیِ ما، «قدرت انتخابِ» ماست. این است آنچه کارِ انسانی را، که آزادانه است، از کار زنبورها، که کانت در ادامه میگوید «اجباری» یا «مکانیکی» است، متمایز میکند. آنچه آدمیان را قادر میسازد که آزادانه تولید کنند آن است که آنان ابژهی (متعلَّق ذهن) خود را، چونان مفهوم یا هدفی در آگاهی، نخست در دنیای تصور یا ایدهها بنا میکنند، پیش از آنکه ابژهی خود را در جهان واقعی برپا کنند. این است منظور کانت وقتی میگوید که عمل ما، کار ما، «بر مبنای ...عقل بنا» میشود. زنبورهای عسل این قابلیت را برای عمل هدفمند ندارند، و به همین علت است که ما محصولِ آنها را اثر هنری محسوب نمیکنیم، بلکه فقط معلول طبیعت میدانیم. برای زنبور عسل، لانهی زنبور عسل محصول غریزه است. زنبور عسل گزینهای جز تولید کردن بر طبق معیارهایی که موهبتِ طبیعت در حقِ آن است ندارد. از آنجا که آدمیان «قدرت انتخاب» دارند، «آزاد»اند که طبق هر مفهوم یا معیاری که میخواهند به تولید بپردازند. به این معنا که، اگر بخواهیم، ما میتوانیم بر طبق معیار زنبور عسل به تولید بپردازیم (نکتهای که کارل مارکس در دستنوشتههای ۱۸۴۴ به آن میپردازد).
@NashrAasoo 💭
«سالهای آغازینِ دههی ۱۳۰۰ خورشیدی، سالهای پررونقِ نمایش و تئاتر در ایران بود، طوری که میتوان آن را سالهای شکفتنِ تئاترِ مدرن در ایران نامید. در این برگ و برهه از تاریخ، آنچه بیشتر شایان توجه است همکاریِ نزدیکِ گروههای مختلف جامعه است که تقریباً با هدفی یگانه ــ اعتلای زنان ــ بههم پیوسته بودند: مردان روشنفکر، زنان نوخواه، و هنرمندانی زبده از اقلیتهای مذهبی.»
aasoo.org/fa/articles/4599
@NashrAasoo 🔻
«...عبدالاحد تا آن وقت هرگز از عراق بیرون نرفته بود، از سربازیِ اجباری گریخته بود و به همین علت گذرنامه نداشت. او هم مثل بسیاری از دیگر عراقیها در اولین روزهای حملهی نظامیِ آمریکا و متحدانش به عراق و سرنگونی صدام حسین، در مرز میان بیم و امید سرگردان بود.»
aasoo.org/fa/books/4601
@NashrAasoo 🔻
«عصر یکم آذر صدها تن که به خستگی تن ندادند، در بیستوپنجمین سالگرد جان باختن پروانه و داریوش فروهر به خانه و قتلگاه آنان آمدند. و هر قدم بر زمینِ آن خانه، هر نفس در آن اتاقها و حیاط، سلولی شد بر پیکرهی شریف و استوار دادخواهی، و هر فریادِ «زن، زندگی، آزادی» بارقهی باریکی برای تداوم امید. »
aasoo.org/fa/articles/4595
@NashrAasoo 🔻
علینقی عالیخانی، معمار دورهی طلایی اقتصاد ایران🔻
🔹 اصلاحات ارضی که همزمان با شروع وزارت عالیخانی شروع شد با مخالفت روحانیان همراه بود که مدافع مالکان بزرگ بودند، اما او توجهی به این مسئله نداشت و بهدنبال آن بود که به گفتهی خودش «بخش خصوصی تکان بخورد». «[چون] کاملاً روشن میدانستم که به چه صورت باید این بخش خصوصی کشور را تکان داد و چگونه در آینده میبایست مقداری وزنه برای تعادل در فعالیت این بخش ایجاد کرد. و چگونه تدریجاً میباید اقتصاد را آزادتر کرد و رقابت بیشتری برایش به وجود آورد.»
🔹 وزیر اقتصاد هدفش را روی توسعهی صنایع داخلی گذاشت، اما برای این کار پول لازم بود و پول هم دست بازرگانانی بود که کالا وارد میکردند. برای همین به فکر افتاد تا از آنها برای توسعهی صنایع داخلی کمک بگیرد و آنها را تشویق کند تا بهجای واردات کالا همان کالاها را در داخل بسازند. رضا نیازمند، که معاون عالیخانی در وزارت اقتصاد بود، میگوید: «ما آمدیم به بازاریها که پول داشتند گفتیم که مثلاً آقا، تو داری رادیو میآوری و میفروشی؟ بیا رادیو بساز. تو یخچال میآوری، بیا یخچال را در ایران بساز.»
🔹 به گفتهی عالیخانی: «شاه بیشتر بهعنوان یک رهبر مترقی و اصلاحطلب خودنمایی میکرد. نفوذ درباریان بسیار کم بود. اطرافیان شاه جرئت زیادی برای درخواست و توقعات بیجا از دستگاهها نداشتند. خود شاه هم چندان روی خوشی به این نوع رفتارها نشان نمیداد... شاه بهجای استفاده از همهی امکاناتی که برای او به وجود آمده بود، بهجای فشردن دست میلیونها نفری که بهسوی او دست دراز کرده بودند، ترجیح داد دوباره بهنوعی روش حکومتی فردی، مداخلهی بیجا و پشتیبانی از اطرافیان خود و درباریان بپردازد. بههمراه این کار، شاه با دقت مواظب بود که هیچکسی سری میان سرها پیدا نکند و اگر کوچکترین احساس خطری میکرد ترتیب تغییر شغل آن فرد را میداد.»
@NashrAasoo 💭
خاورمیانه چقدر فقیر است؟ 🔻
🔸 در سال ۲۰۰۹، «برنامهی توسعهی سازمان ملل متحد» گزارش دربارهی توسعهی انسانی در کشورهای عربی: چالشها در برابر امنیتِ انسانی در کشورهای عربی را منتشر کرد. این گزارش «ابعادِ» هفتگانهی تهدید علیه امنیت انسانی در جهانِ عرب را برمیشمارد: «مردم و محیط زیستِ ناامنشان؛ حکومت و مردمِ ناامنش؛ آسیبپذیریِ نادیدهماندگان؛ رشدِ بیثبات، بیکاریِ زیاد و فقر ماندگار؛ گرسنگی، سوءتغذیه و ناامنیِ غذایی؛ چالشهای مربوط به امنیت سلامت؛ و اشغال و مداخلهی نظامی.» ناگفته پیداست که جهانِ عرب و، در واقع، کل خاورمیانه، از نظر میزان تهدیدها علیه امنیت انسانی یکی از خطرناکترین مناطق دنیا است.
🔸 از سال ۲۰۱۰ تعداد کسانی که در این منطقه زیر خط فقر زندگی میکنند بهشدت افزایش یافته است. اقتصاددانان مهمترین علت این امر را جنگ و درگیری میدانند. تخمین زدهاند که در سال ۲۰۱۴، ۲۸ درصد از عراقیها، ۳۳ درصد از لیبیاییها، ۳۸ درصد از اهالی غزه، ۵۴ درصد از یمنیها، و بیش از ۸۵ درصد از سوریها زیر خطر فقر به سر میبردند. اما جنگ توضیح نمیدهد که چرا در کشورهای عربی هم که تا این حد دستخوش خشونتِ طولانی نبودهاند تعداد کسانی که زیر خط فقر به سر میبرند افزایش یافته است. در این مورد، اقتصاددانان باز هم سیاستهای اقتصادیِ نئولیبرال، بیکاریِ زیاد و آشفتگیِ سیاسی را مقصر میشمارند. اما در عین حال به افت گهگاهیِ قیمت نفت، که درآمد حاصل از صادرات را کاهش میدهد؛ کاهش گردشگری؛ پسلرزهی ناشی از جهش در قیمت مواد غذایی؛ و استفاده از نیروی کارِ مهاجران آسیای جنوبی بهجای نیروی کارِ مهاجران عرب در کشورهای حوزهی خلیج فارس نیز اشاره میکنند.
🔸 اگر دومین معیار را برای سنجش فقر به کار بریم، خواهیم دید که سطوح بالایی از فقرِ درآمد در بخش غیرعربنشینِ خاورمیانه هم وجود دارد. در سال ۲۰۱۶، ۲۱ درصد از اسرائیلیها زیر خط فقر به سر میبردند. هرچند فقر در اسرائیل معمولاً گریبانگیر عربها و یهودیانِ فوقالعاده مذهبی است (تعداد زیادی از مردان یهودیِ فوقالعاده مذهبی که تحصیل حوزوی را به کار ترجیح میدهند از طریق کمکهزینهی تحصیلی، کمکهای دولتی و حقوق همسرانشان امرار معاش میکنند) اما تعداد فقرای شاغل به کار هم افزایش یافته است. همچون دیگر نقاط، در اسرائیل هم نئولیبرالیسم به کارمندان و کارگران آسیب رسانده است. افزون بر این، تخمین میزنند که ۷۰ درصد از ایرانیها و ۴۰ درصد از ترکها نیز پیش از همهگیری کووید-۱۹ زیر خط فقر به سر میبردند. اقتصاددانان فقر در ایران را عمدتاً معلول رشد جمعیت، فساد دولتی و تحریمهای بینالمللی میدانند.
@NashrAasoo 💭
جایزهی صلح نوبل؛ گزارش سفر به اسلو 🔻
✍️ در تاریکیِ شبی سرد و برفی در ایستگاه تاکسیِ فرودگاه اسلو ایستادهام. در سفیدیِ برفی که آسمان و زمین را پوشانده است، دو چشم سیاه درشت، دو دو زنان جلوی چشمانم ظاهر میشود. دنبال ایستگاه تاکسی میگردد. صدایش میکنم: گلشیفته... حالا آن دو چشم درشت سیاه، شگفتزده شده و درشتتر مینماید. لابد تعجب کرده است که در این تاریکی زنی غریبه به سادگی نامش را صدا میکند. بهسرعت به او میگویم که از دوستان قدیم پدرش هستم و در اولین سالهای دههی هفتاد شمسی، پدرش را بهعنوان استاد فن بیان برای آموزش گروه کتابهای گویا به شورای کتاب کودک دعوت کرده بودم و آخرین بار که او و پدرش را دیدهام در اوایل دههی هفتاد در جشن تولد استاد پرویز شهریاری بوده است. تا قصهی من تمام شود تاکسی هم میرسد. به او میگویم: گوش کن اینجا همه اکتیویست هستند، اسکار و کن و برلیناله و فرش قرمز را فراموش کن، بیا دوتایی با هم تاکسی بگیریم و کرایهاش را نصف کنیم، که یکی از درسهای اکتیویستی قناعتپیشگی است! با خنده میگوید: بگذار یک سلفی بگیرم برای بابام بفرستم...!!
✍️ حالا نازنین زاغری با دو سه نفر دیگر از آسانسور هتل بیرون میآیند، دستهایمان را در دستِ یکدیگر میگذاریم اما دلهایمان جای دیگری است و نگاه پرحسرتمان دنبال جشن اصلی در همان خاک محصور است. جشن اصلی در زندان اوین برپاست، آنجا که قرار است سپیده قلیان کیک بزرگی درست کند و همبندیها جشنستانی بسازند چل ستون چل پنجره، به تعداد زنان زندان اوین... این را مریم، دختر ناهید تقوی، زندانیِ دوتابعیتی آلمانی/ایرانی در کافهتراس گراند هتل میگوید. حکایت کیکپزان سپیده قلیان و «احساس گناه» بیدلیلش که چرا او اینجاست و مادرش در زندان... قصهی کیکهای سپیده را مریم برای هانا نویمن نمایندهی حزب سبز آلمان در پارلمان اروپا، نازنین زاغری همبندیِ سابق نرگس، دالن تکل (Dullen Tekkle) اکتیویست ترکیهای ساکن آلمان و من تعریف میکند. ما پنج نفر از پنج نقطهی جهان در تراس طبقهی هشتم گراند هتل اسلو اینجا زیر برف و بوران نشستهایم و به دو انگیزه گرم صحبت هستیم، یکی همدلی با جنبش «زن، زندگی، آزادی» و دیگر اینکه همگی در فهرست میهمانان نرگس محمدی هستیم.
✍️ الهه توکلیان، زن زیبایی از اسفراین خراسان که چشمان ساچمهخوردهاش را به دست جراحان ایتالیایی سپرده و حالا پشت طرههای گیسوان خرماییاش پنهان کرده است، با لباسی بسیار زیبا به سویم میآید. او را در آغوش میگیرم و میگویم چقدر زیبایی و آن تفنگچیها، همانهایی که چشمان شما را نشانه گرفتند قاتلان زیبایی بودند چون همهی شما «زیادی قشنگ بودین». این عبارت را از صفحهی اینستاگرام بچههایی که چشمان ساچمهخوردهشان را به گل آراسته بودند، یادگرفته بودم. الهه میگوید که وقتی مأمور بسیج تفنگبهدست به سمتش میرود اصلاً باور نمیکرده که چشمانش را نشانه گرفته باشد. میگوید فکر کردم که میخواهد به شانه و بازوهایم شلیک کند و حتی وقتی گلوله به چشمانم خورد باز هم چنین قساوتی را باور نمیکردم.
@NashrAasoo 💭
بیحجاب در تهران؛ جدال بین ترس و مقاومت 🔻
🟡 دریا یکی از زنانی است که چند هفته بعد از کشته شدن ژینا، تصمیم گرفت که دیگر روسری سر نکند: «اولین بار از میدان ولیعصر تا خیابان تخت طاووس و از آنجا تا خیابان مهناز را بدون روسری پیاده رفتم. سه ساعتِ تمام بدون روسری در وسط شهر راه رفتم. آن روز وقتی تصمیم گرفتم که بدون روسری به خیابان بروم، میخواستم شجاعتِ خودم را بسنجم. چون واقعاً ترسناک است. همان روز هم مدام برمیگشتم و پشت سرم را نگاه میکردم. احساس امنیت نمیکردم، یک جاهایی ترسیدم، یک جاهایی آدمهایی از کنارم رد شدند و بدجور نگاه کردند. وقتی در مسیرم از پادگان عباسآباد رد میشدم پر از نگهبان بود، و ترسیدم. اما گفتم اینهمه بچهی جوانتر از من این کار را انجام میدهد، مگر من چه چیزم از اینها کمتر است؟ میخواستم ببینم چقدر توانایی دارم.»
🟡 او به دلیل نگرانی از توقیف ماشین رانندههای تاکسی، هنگام سوار شدن به تاکسی روسری سرش میکند و همین کارش هم برایش ماجرا شده است: «یک بار اسنپ گرفته بودم و موقع سوار شدن روسری سر کرده بودم. روسری هم که میگویم یعنی یک چیز نحیف و کوچکی که فقط موقع استفاده از اسنپ میاندازم روی سرم تا راننده را به خاطر من جریمه نکنند یا ماشینش را نگیرند و از زندگی نیفتد. آن روز، راننده دائماً در آینه نگاه میکرد و من فکر میکردم که شاید شاکی است که حجابِ درستی ندارم. بعد شروع کرد به حرف زدن و غر زدن از اوضاع و گفت: "بعد از اینهمه مصیبت و تظاهرات و کشته شدن بچههای بیگناه، بعضیها هنوز روسری سر میکنند." با تعجب سرم را بلند کردم که ببینم درست شنیدهام؟ دیدم که واقعاً شاکی است و از من پرسید: "خودِ شما که معلوم است اعتقاد نداری، چرا این روسری سرت است؟" گفتم من فقط برای اینکه شما را جریمه و ماشینتان را توقیف نکنند روسری سرم کردهام، و وقتی که پیاده شوم روسریام را برمیدارم. گفت برای من مهم نیست و غلط میکنند که بخواهند کاری کنند. شما هم نباید به خاطر من روسری سرت کنی. خب، من هم روسریام را برداشتم.»
🟡 دریا میگوید: «من بعید نمیدانم که سختگیریدر مورد حجاب را خیلی بیشتر کنند. اما در عین حال میگویم که امکان ندارد شرایط مثل قبل شود. زنهایی که حجابرا برداشتهاند، هر پلهای را که پشتِ سر میگذارند آگاهیِ جمعیشان افزایش مییابد و دیگر هرگز مثل قبل نمیشوند.» برای او که سرانجام توانسته دوباره طعم آزادی و انتخاب پوشش را بچشد، بازگشت به نقطهی قبلی و تن دادن به حجاب نوعی «شکست» است اما میگوید:«در آن صورت باید باز به راههای دیگری فکر کنیم و ببینیم چطور میتوانیم دوباره آزادیمان را به دست آوریم.»
@NashrAasoo 💭
ابوالقاسم و شهناز آزاد؛ از نخستین پیگذارانِ انجمنهای مختلط در ایران 🔻
✍️ شهناز آزاد (۱۲۸۰-۱۳۴۰) در خانوادهای نواندیش و پیشرو چشم به جهان گشود. او دختر میرزا حسن رشدیه، پایهگذار آموزش نوین در ایران، بود و در سایهی چنین پدری از محرومیتهای مرسوم دختران آن روزگار در امان ماند، چنانکه در خردسالی به مدرسه رفت. میگویند: «در دورهی تبعید میرزا حسن رشدیه به قم، که هنوز مدارس دخترانه باز نشده بود، رشدیه دو دختر بزرگ خود، مهینبانو و شهناز، را با سرِ تراشیده و لباس پسرانه در هیبت پسران به مدرسه میفرستاد.» فزونبر این، شهنازخانم در هیچیک از عکسهایی که از خُردی تا بزرگیِ او در دست است حجاب بر سر ندارد. او در مقالات خود با پوشیدن چاقچور بهجای جوراب به مخالفت برخاست و چندهمسری را به پرسش کشید. محمد صدر هاشمی در وصف او مینگارد: «در نهضت بانوان ایران پیشقدم بود و در این راه دچار صدمات و مشقاتی گردیده و به جرم پیشواییِ زنان و آزادیِ زنان و کشف حجاب گرفتار حبس و زندان شد.» اگر گفتهی صدر هاشمی درست باشد، او یکی از نخستین زنان معاصر ایرانی است که پس از قرةالعین در راه آزادی زنان طعم تلخ زندان را چشیده است.
✍️ همسرش، ابوالقاسم آزاد مراغی (۱۲۶۱-۱۳۲۵)، مردی روشناندیش، بانزاکت و دنیادیده بود. او به چند گوشهی گیتی سفر کرد؛ یازده سال در روسیه، ترکیه، یونان، فرانسه، انگلستان، بلژیک، هلند، مصر، عربستان و هندوستان به سر برد و با زبانها و فرهنگهای گوناگون آشنا شد. در روزنامهنگاری نیز دستی بلند داشت و از هواخواهان سرسختِ اصلاح الفبا و تغییر خط فارسی به خط لاتین بود. آزاد که سلوک مردان اروپایی، و البته پارسیان هندی، را با زنان دیده بود مرتب طرحهایی نو درمیانداخت و انجمنهایی تازه برای معاشرت زنان و مردان شکل میداد. از زجر و مجازات باک نداشت و بر سر آرمانهایش تا پای زندان و تبعید میایستاد و از ارائهی نظرات و پیشنهاداتش به شاه و وزیر پروا نداشت. آزاد با روضهخوانی، تعدد زوجات، گدایی و رمالی نیز مخالف بود و پس از بهقدرترسیدن رضاشاه پهلوی از او خواست که «پس از آزادی زنان از روگیری»، مقدماتِ تساوی زنان و مردان را در تمام امور فراهم کند. در یک کلام، او بیتردید یکی از نخستین و پرجنبوجوشترین مردانِ فمینیست ایران بود.
✍️ ابوالقاسم آزاد، پس از سالها سفر، در آغاز جنگ جهانی اول (۱۲۹۳) به ایران بازگشت. کمی بعد (۱۲۹۴) او با شهناز رشدیه پیمان زناشویی بست. ازاینپس، ماجرای آن دو شکل جالبی به خود گرفت و زندگی مشترکشان به جنبش آزادی زنان ایران گره خورد. ابوالقاسم آزاد مینویسد: «در نخستین روز به وی گفتم که شما نباید از مردان رو بگیرید و باید برای رفع حجاب و آزادی زنان از کفنِ سیاه اقدامات کنیم. همسرم (بانو شهناز آزاد) در پاسخ گفت: «اغلب و اکثر ملت و زمامداران و پیشوایان ایران کاملاً مخالف این مرام هستند، ما را تکفیر و واجبالقتل خوانده، از هیچگونه اِضرار و آزار کوتاهی نخواهند کرد.» جواب دادم: «اقدامات سرّی و بااحتیاط خواهیم کرد... وانگهی، چون مرام ما مقدس و نجاتبخشِ ایران است، برفرض اگر خونِ ما را بریزند، سبب آبیاریِ درخت مبارک آزادی زنانِ بیچاره و ستمکشِ این کشور خواهد شد.» همسرم از بیانات من متأثر گردیده، پذیرفت.»
@NashrAasoo 💭
تروما به مثابه ابزار سیاسی دیکتاتوری 🔻
✍️ در سال ۲۰۱۱ فعالان سیاسی دموکراسیخواه مصری توانستند پس از دههها سرکوب در «روز پلیس» (۲۵ ژانویه) تظاهراتی علیه خشونت پلیس مصر سازمان دهند که به تغییر حکومت این کشور انجامید. انقلاب ۲۵ ژانویه مصر موجی از شور و امید را در دل این فعالان برانگیخت. چنانکه یکی از انقلابیها به یاد میآورد: «بسیار هیجانزده و درعینحال ترسیده بودم. هیچوقت احساساتم را زمانی که نخستینبار شنیدم مردم در میدان التحریر فریاد میزدند «الشعب یرید اسقاط النظام» فراموش نمیکنم. انگار همهچیز در درونم میلرزید. احساس میکردم آدم دیگری هستم. فریادشان بسیار قوی، بسیار واضح و بسیار بلند بود. واقعاً احساس میکردم که اتفاق تازهای افتاده. یعنی انگار داشتم ناگهان مردم دیگری را میدیدم. داشتم مصر جدیدی را میدیدم. ناگهان احساس کردم که امید تازهای رسیده. ناگهان احساس کردم درونم توانایی عظیمی دارم، قدرتی فوقالعاده و اراده برای تغییر. روز ۲۸ ژانویه که رسید، من هم درگیر شدم، گرچه... اصلاً از چیزهایی که میدیدم، از اینکه میدیدم مردم گلوله میخورند و میافتند و شلیکهای گاز اشکآور را به اطراف خودم میدیدم، نمیترسیدم. میدیدم که مردم مصمم هستند ادامه دهند. میخواستند پیش بروند و میرفتند و چنان قوی بودند که گلولههای گاز اشکآور را میگرفتند و بهطرف پلیس پرتاب میکردند. من هم یکی از آنها بودم. من تماماً با مردم بودم.»
✍️ سه سال بعد، در آستانهی اولین انتخابات ریاستجمهوری بعد از انقلاب، یعنی زمانی که صحنهی سیاسی با همدستی ارتش و اخوانالمسلمین کاملاً عوض شده بود و تنها نامزدهای در صحنه احمد شفیق، از بازماندگان دولت قبلی، و محمد مُرسی، از اخوانالمسلمین، بودند، این امید و همبستگی برای اغلب فعالان انقلاب ژانویه جای خود را به سرخوردگی عمیق داده بود: «فشارخونم بالا و بالا و بالاتر میرفت. بعد از شدت فشارخون بالا، خوندماغ شدم و زدم زیر گریه و دچار تشنج شدم. مادرم به اتاقم آمد و پرسید: «حالت خوب است؟» گفتم: «لعنت! من از این کشور متنفرم. نمیتوانم باور کنم که این مردم به مرسی و شفیق رأی دادند. از این کشور متنفرم. لعنتیها.» واقعاً عصبانی بودم. و آمیختهای از خون و اشک بر چهرهام روان بود و دیوانهوار زار میزدم. فکر کنم در سه سالی که گذشت این بدترین روز بود. بدترین روز بود... چطور میتوانستند چنین انتخاب وحشتناکی بکنند؟»
✍️ نقلقولهای بالا از زبان دو تن از چهل فعال مصری است که ویویِن ماتیاسبون و نائومی هید در پژوهش خود با آنها مصاحبه کردهاند. نویسندگان مقاله براساس روایتهای این افراد میخواهند نشان دهند که تروما در مصر پس از (شکست) انقلاب شامل تجربهی بههمپیوستهی خیانتدیدن در ساحتهای شخصی و اجتماعی و سیاسی است. نویسندگان با اتکا به محتوای این روایتها میخواهند نشان دهند که ترومایی که فعالان انقلابی در سه ساحت شخصی، اجتماعی و سیاسی از آن رنج بردهاند حاصل این است که توقعات معمول و موجهشان توسط نیروهای ضدانقلابی که با توسل به خشونت در پی منافع راهبردی اقتصادی و سیاسی خود بودهاند در هم شکسته و به آنها خیانت شده است.
@NashrAasoo 💭
برای یک درد مشترک 🔻
✍️ چهار یا پنج ساله بودم که روزی متوجه شدم دیگر قرار نیست به این زودیها خاله مهوش و خاله فریبا را ببینم؛ آنها قرار بود که به «زندان» بروند و این، سرآغاز رویاروییِ من با تضادهایی بود که در دنیای ساده و کودکانهام جایی نداشتند. از همان روزها بود که رؤیای شیرینِ تبدیل جهان به جایی بهتر برای زیستن را در سر میپروراندم و فارغ از رخدادهای ناعادلانهی روزگارمان، با تصور ساختنِ آیندهای مملو از عشق و صلح با مردمانی سرزنده و شاد، قدم در مسیر زندگی میگذاشتم.
✍️ علامتسؤالهای پررنگ اما پیوسته بر خیالهای پرشور و آرمانیام سایه میانداختند. چرا من «نمیتوانستم» در مدرسههای «نمونه» تحصیل کنم؟ چرا مادر و پدرم بهرغم داشتن مدرک تحصیلی و دانش لازم، به رایگان کار میکردند و «نمیتوانستند» محل کاری برای خود داشته باشند؟ چرا خواهر سختکوش و درسخوانم میترسید که «نگذارند» وارد دانشگاه شود؟ چرا ما هر لحظه نگران و مضطرب بودیم که مبادا «مأموران به خانهمان بیایند»؟ چرا «نمیگذاشتند» ترانه در کنار مادرش، خاله فریبا، حیاتیترین لحظههای زندگیاش را سپری کند؟ چرا ما در چشم هموطنانمان همیشه «آن دیگری» بودیم؟ و هزاران پرسش بیپاسخ دیگر، که البته، مخرج مشترکی برای ما و سایر هموطنان بهائیمان بود.
✍️ بهتدریج من بزرگتر شدم و سؤالها نیز همراه با من ریشه دواندند لابهلای رؤیاهایم. بحرانهای نوجوانیام گره خوردند به اخراج شدن خواهرم از دانشگاه و مهاجرت «اجباری»اش، و در غیاب او، برای دومین بار و به خشونتآمیزترین حالتِ ممکن با هجوم و تفتیش خانه، پدرم را نیز بازداشت کردند. مربع امن خانوادهمان، حالا به چند بخش نامساوی تقسیم شده بود و من سردرگم و خشمگین از اینکه چرا نه فقط ما بلکه بسیاری از دیگر خانوادهها ناجوانمردانه چندپاره و از مسلّمترین حقوقشان محروم میشوند… حالا دیگر پرسشهای بیپاسخ کودکانهام، تبدیل شده بودند به واقعیتهای انکارناپذیر حاکم بر زندگیام بهعنوان یک بهائی در ایران، و تلخیِ پذیرش اینها بهعنوان حقایقی تغییرناپذیر، رفتهرفته بر نگرانی و اندوهم میافزود. طولی نکشید که واقعیت، خیالهای شورانگیزم دربارهی دانشگاه را بیرحمانه در چارچوب اتاقم به بند کشید. من نیز مانند دیگر هموطنان بهائیام از تحصیل محروم شدم. حالا باید میآموختم که چگونه از حسرت دانشگاه با تمام اجزا و ارکانش بگذرم و دورنمای خدمت به بشر را به انگیزهای برای استقامت بدل کنم؛ حالا باید یاد میگرفتم که چطور طعم تلخ ظلم و تبعیض و «رد صلاحیت شدن»های پی در پی را به انگیزهای برای گام نهادن در مسیر دادخواهی بدل کنم.
@NashrAasoo 💭
«آنچه بحرانهای قرن هجدهم را به انقلاب تبدیل کرد نه منازعه بلکه مخابره بود: حوزهی عمومیِ ابتداییِ پاریس بر اثر دهنبهدهن شدن شایعات در خیابانها و بحث و جدلدر قهوهخانهها پدید آمد. دارنتون عامل اصلیِ «روحیهی انقلابی» را همان «جامعهی اطلاعاتمحور»ی میداند که پیرامون جزوهها، شایعات و ترانهها شکل گرفته بود.»
aasoo.org/fa/books/4575
@NashrAasoo 🔻
«پدیدهی خصوصیسازی در جمهوری اسلامی در فضایی سرشار از تاریکی، بیقانونی، ابهام و سیاستزدگی مبتنی بر آزمونوخطا زاده شد، رشد کرد و به میدانی پر از فساد و ناکارآمدی و پرخطر برای بخش خصوصی و درعینحال به سفرهای برای خواص بدل شد. این پدیده از ابربحرانهای جمهوری اسلامی در پایان یک دورهی سیساله است و مسیری طی کرده که تقریباً نمیتوان در دنیا برای آن همتایی یافت.»
📎نسخهی دیجیتال این کتاب را میتوانید وبسایت در آسو بخوانید یا نسخهی کاغذی آن را از سایت لولو تهیه کنید.
aasoo.org/fa/books/4568
@NashrAasoo 🔻