✔️احکام اخلاقی و واقع بینی
✍️ مصطفی ملکیان
🔹اولين نكته دربارة درستي احكام اخلاقي واقعبينانه بودن آنها است؛ بيشك توجه به اين نكته باعث رشد نوعي واقعبيني در انسان نسبت به واقعيات عالم انساني ميشود. عالم انساني را از راه فهم عرفي و حدس و گمان و ايدئولوژي نميتوان شناخت، بلكه تنها از راه روي كردن به علوم انساني ميتوان شناخت (اساساً هر چيز را تنها از راه روي كردن به علوم مربوط ميتوان شناخت). هرچه در انسان وسواس اخلاقي بودن افزايش يابد اين واقعبيني هم افزايش مييابد. اما وقتي از واقعبيني صحبت ميكنيم بيشتر خيالپرداز و آرمانطلب نبودن به ذهن ميآيد و انگار پسپشت ذهن كسي كه به واقعبيني دعوت ميكند اين است كه انسانها كوچكتر از آناند كه تصور ميكني و آنقدرها كه ميانديشي عظيم و عاقل و توانا نيستند.
🔹ولي من ميخواهم بگويم كه اين طور نيست و اگر انسان به توصية كسي كه به واقعبيني دعوت ميكند عمل كند گاه خواهد ديد كه انسانها حقيرتر از آن هستند كه ميانديشيد و گاه خواهد ديد كه اتفاقاً انسانها عظيمتر، عاقلتر و تواناتر از آناند كه تصور ميكرد. منظورم اين است كه واقعبيني دعوت به ديدن واقعيتهاي انساني است و نه فقط دعوت به ديدن واقعيتهاي حقارتآميز انساني. وقتي سخن آن عارف مسلمان را ميشنويم كه ميگفت از پاي ديوار چين (يا تركستان) تا پشت ديوار اندلس در پاي هركس كه خاري برود من از آن رنج ميبرم، اين هم انسان است و وقتي واقعبينانه به آن نظر كنيم به عظمت انسان پي ميبريم يا وقتي اين جملة عليبن ابيطالب را ميشنويم (در همة اين موارد فرض را بر صداقت اخلاقي گوينده ميگيرم) كه اگر تمام ثروتي را كه آسمان بر آن سايه انداخته و زمين دربر گرفته است را به من دهند و بگويند كه يك دانة گندم را بهزور از دهان موري بگيرم اين كار را نخواهم كرد، اين هم انسان است و انسان تا اينجا ميتواند عظمت پيدا كند و ميبينيم كه به اندازة كافي دربارة عظمت انسان واقعبين نبودهايم.
🔹اين مثالها را از اين جهت نقل ميكنم كه وقتي پدر و مادرها به فرزندانشان ميگويند واقعبين باشد معمولاً آنها را نسبت به انسان بدبين ميكنند و مثلاً اگر كسي در خيابان سلام كرد ميگويند ببين چه طمعي داشته كه سلام كرده است، چون هر وقت كه گفتهاند واقعبين باش منظورشان اين بوده كه اين قدر مثبتانديش نباش. اما اگر با التزام دقيق به متدولوژي علوم انساني رو كنيم تصورمان از انسان عوض ميشود، البته نه لزوماً از جهت منفي، ولي به هر حال چه ديدمان منفيتر شود و چه مثبتتر چيز مغتنمي است، چون واقعيت از آن رو كه واقعيت است مغتنم است، نه از آن رو كه منفي يا مثبت است.
❇️ روانشناسی اخلاق | صفحات 137 و 138
@mostafamalekian
❇️نظام نشانه ای جهان هستی و موثر بودن آن در رفع تحیر
✍️مصطفی ملکیان
🔹کتاب کیمیاگر پائولوکوئیلو بیانگر یک نظام نشانه ای است و در واقع داستان آن از مولوی گرفته شده است. در مثنوی آمده که یک کسی بدبخت و بیچاره بود و به هر دری که می زد، رزق و روزی تنگ بود. یک بار شب در خواب دید که در مصر، قاهره، در یکی از محله های معروف، در فلان کوچه، فلان خانه، بغل این خانه درختی است و در زیر این خانه گنجی است. سه شب متوالی این خواب را دید و راه افتاد و رفت آنجا، شب ها می رفت و گودال را می کند تا مردم به او نگویند اینجا چه می کنی و روی آن یک پوششی می گذاشت و باز فردا شب می آمد. یک شب صاحب خانه ی بغلی آمد و گفت اینجا چه می کنی؟ گفت اینجا را می کنم. گفت تو دزدی و او برای این که ثابت کند دزد نیست، گفت من دزد نیستم. من یک خوابی دیده ام و از بغداد تا این جا به دنبال آن آمده ام. به او گفت مرد حسابی تو سه شب خواب دیده ای که در فلان محله ی مصر یک فلان چیزی هست. من هشت سال است که خواب می بینم در بغداد، در فلان محله و در فلان خانه در باغچه اش گنجی هست و اعتنا نمی کنم. حالا تو با سه شب خواب راه افتاده ای آمده این جا. تا آدرس را گفت، دید آدرس خانه ی خودش است. بازگشت و آمد خانه ی خودش را کند و دید که گنج در خانه ی خودش است. حالا این نظام نشانه ای است، ولو راه پرپیچ و خمی باشد.
🔹مراد من از وجدان اخلاقی، آن چیزی است که روسو می گوید. مور نیز قائل به وجدان اخلاقی بود و از آن به intuition ( درک مستقیم، شهود) تعبیر می کرد که مراد ما نیست. مرادم از وجدان اخلاقی این است که یک سلسله اموری هستند که وقتی خود انسان در مورد آن مداقه می کند، حکم به حسن و قبح اخلاقی بی واسطه بر او عارض می شود. به تعبیر دیوید راس prima facie حکم بر او عارض می شود. یعنی حکم می کند به این که خوب است ولو که prima facie است، یعنی عند التحقیق ممکن است این احکام با هم تعارض کنند. دیوید راس می گفت: ما برای احکام اخلاقی، حکم فی بادی النظر داریم. یعنی هر انسانی می داند که راست گفتن خوب است و دروغ گفتن بد است، ظلم بد است و عدالت خوب است. البته در مقام عمل گاهی اوقات من باید وفای به عهد نکنم. این ها فی بادی النظر است، یا در مقام عمل گاهی با تعارض روبرو می شوم. مثلاً با ادای امانت، مظلومی کشته می شود و با خیانت در امانت آن مظلوم از مرگ نجات می یابد. در اینجا عند التعارض با یک اصل دیگر مشکل و تعارض را حل می کنیم، اما این احکام فی بادی المنظر برقرارند.توجه کنید که تحیر در اینجا تحیر در مقام عمل بود. می گفتیم تحیر در تصمیم گیری، استدلالی هم که می کردیم به مقام عمل ربط داشت. در استدلال می گفتیم، انسان نمی تواند کاری نکند. لذا این تحیر در مقام عمل است و ادعای ما فقط به مقام عمل برمی گردد، زیرا ما فقط با عمل کارداریم. اصلاً انسان معنوی همه ی دغدغه اش عمل است. چیزهایی هم که در مقام عمل می آموزد، آن مقدار است که به مقام عمل ربط دارد. وگرنه تحیراتی هم هست که مربوط به مقام نظر است و عرفا از آن به راز تعبیر می کنند و می گویند رازهایی در زندگی هست که نه مساله است و نه معما.مساله و معما را باید حل کرد اما این رازها نه جعل شدنی هستند و نه منحل شدنی اند، حتی عرفا معتقدند مساله معما را باید حل کرد، اما مقامات عرفانی ای وجود دارد که حصول آن ها حص.ل تحیر است و آن جمله ی پیامبر که " ربِّ زِدنی تحیّراً " یا " ربِّ زِدنی حیرتاً " را به این معنا می گیرند.
🔹مثال: بحث در این است که انسان گاهی در جایی یا باید حرفی بزند، و یا باید سکوت کند. اگر به تحیر دچار نشد که سکوت می کند یا حرف می زند، اما اگر متحیر بماند که چه کند نیز بالاخره یکی از این دو کار را می کند. در تحیر نظری انسان تعلیق حکم می کند. اما در مقام عمل چه باید کرد؟ در مقام عمل تحیر امکان ندارد. در مقام تحیر بالاخره فرد یکی از این دو کار را انجام می دهد. اگر جهان هستی تحت حاکمیت چنین موجودی است، او نباید بگذارد که علی الامیا به یکی از این دو سو سقوط کند. باید یک جوری آن را هدایت کند ولو در مقام استدلال کم آورد و یا به تعبیر ژان ژاک روسو، صدای وجدان اخلاقی بلند نباشد. او در دعای معروف خود دارد که خدایا دلم می خواهد وقتی ندای وجدان اخلاقی به زمزمه تبدیل می شود، زمزمه های تو به فریاد تبدیل شوند. چون گاهی من گیج می مانم و نمی دانم که چه کنم.
💢مصطفی ملکیان، معنویت در نهج البلاغه
@mostafamalekia
◽️ این دو، وظیفه هر انسان شریفی است: یکی کشف و اعلام حقیقت و دیگری کاهش درد و رنج. یعنی این که باید به نحوی زندگی کنیم که تا می توانیم حقایق بیش تری را بشناسیم و بعد از شناخت، آن ها را به دیگران نیز اعلام بکنیم؛ و دیگری هم کاهش درد و رنج. یعنی به نحوی زندگی کنیم که لااقل از زندگی کردن ما درد و رنج دیگران افزوده نشود، بلکه حتی المقدور کاسته هم بشود.
✍️مصطفی ملکیان| کتاب سنت و سکولاریسم، معنویت،گوهر ادیان1
@mostafamalekian
✅ گفتاری در مفهوم شناسی عرفان| مصطفی ملکیان| نشریه حیات معنوی| شماره یازدهم| بهار 1401
@mostafamalekian
✅ آیا تبعیض را می توان ریشه کن کرد؟
فقر و تبعیض از نگاه حضرت علی ع - دهه 70
#مصطفی_ملکیان
@mostafamalekian
🔲 دیدگاه های مختلف پیرامون خودکشی
گویا پیش فرض همه ما این است که خودکشی کاری است که نباید کرد و در مورد آن ارزشداوری منفی و سلبی وجود دارد.در ارزش داوری اخلاقی نسبت به خودکشی سه دیدگاه وجود داشته است:
1⃣ دیدگاه ارسطو:
همیشه و در هر مکان و هر زمان و هر وضع و حالی از لحاظ اخلاقی اقدام به خودکشی کاری کاملا ناپسند و نادرست است. ارسطو خودکشی را مساوی با بزدلی میدانست و بزدلی در فلسفه اخلاق ارسطو از رذایل اخلاقی است. این دیدگاه از طریق ارسطو وارد ادیان ابراهیمی شد و الهیدانان این ادیان رای ارسطو را پذیرفتند.
2⃣ دیدگاه رواقیون:
خودکشی یه لحاظ اخلاقی اصلا عمل ناپسندی نیست چرا که نشاندهنده تسلط و سیطره فرد بر خودش است و تسلط بر خویش از فضایل اخلاقی است و دیگر فرمان روایی یک رذیلت اخلاقی است.اگر روزی با رجوع به عقل و وجدان اخلاقی خودم دیدم که ترک زندگی ارزشمندتر از ادامه زندگی است، خودفرمان روایی من را سوی خودکشی می کشاند و اجازه نمیدهم دیگران درباره بقا یا عدم بقای من تصمیم بگیرند. این دیدگاه در فرهنگ غرب به دلیل سلطه الهیات مسیحی مهجور ماند تا این که در ادبیات رومانتیک قرن 17 و 18 به خودکشی یه عنوان بزرگترین مظهر استقلال توجه شد.
3⃣ دیدگاه افلاطون:
خودکشی نه همیشه دیدگاه درستی است و نه همیشه نادرست است. بستگی به مکان و زمان و وضع و حال و انگیزه دارد. افلاطون در آثار خودش خودکشی را تقبیح کرده اما در کتاب قوانین بعد از این که به سود تقبیح خودکشی استدلال آورده استثنائاتی قائل شده که چنان مهمند که تقریبا دیدگاه افلاطون را به یک دیدگاه میانه بدل کرده است. یکی از این مصادیق که در جامعه ما فقدان آن به چشم میخورد این است که اگر کسی دست به رفتاری زده باشد و چنان شرم داشته باشد که نتواند در برابر همنوعانش سربلند زندگی کند باید مرگ را بر زندگی ترجیح دهد. برای انسان زندگی بدون عزت و سرافکندگانه درست نیست. هر زندگیای به زیستن نمیارزد. این دیدگاه برای شرمساری و شرمندگی ارزش قائل است. این دیدگاه میانه که خودکشی را در اوضاع و احوالی درست و در اوضاع و احوالی نادرست میداند در قرن حاضر بیشترین طرفدار را دارد.
من موضعی نمیگیرم که کدام دیدگاه را باید پذیرفت چرا که موضع اخلاقی در باب خودکشی به اینکه خودکشی یک مشکل اجتماعی است ربطی ندارد. ممکن است کاری به لحاظ اخلاقی مجوز داشته باشد اما همچنان یک مشکل اجتماعی به حساب آید. جامعهای که وضعی برای انسان درست میکند که دست به خودکشی بزند دارای مشکل است حتی اگر خودکشی در شرایطی اتفاق بیفتد که به لحاظ اخلاقی اشکال نداشته باشد.
🌂سخنرانی میل به خودکشی و شوق به زندگی
@mostafamalekian
[در باب دیدگاه استاد ملکیان در باب خودکشی از منظر اخلاقی به لینک زیر مراجعه کنید :
/channel/mostafamalekian/416 ]
✅در قرآن و روایات همه چیز هست. تو چه میخواهی؟ جبر میخواهی؟ اختیار میخواهی؟ عدالت میخواهی؟ آزادی هم میخواهی؟ از آن بیرون میآید.
✅ اسلام تجددگرایانه چه در روایت لیبرالیاش و چه در روایت سوسیالیستیاش میتواند به قرآن و روایات استناد کند.
✅مجموعه [قرآن و روایات]، نهفتگی و به گفته شما جوانها پتانسیل همه این چیزها را دارد.
✍️مصطفی ملکیان
🔹از متون مقدس اسلام همهچیز قابل استخراج است. اسلام بنیادگرایانه هم حتی میتواند به قرآن و روایات استناد کند، اسلام سنتگرایانه هم میتواند به همین قرآن و روایات استناد کند، اسلام تجددگرایانه هم چه در روایت لیبرالیاش و چه در روایت سوسیالیستیاش میتواند به قرآن و روایات استناد کند. نمیگویم خوشبختانه یا بدبختانه، البته اگر بخواهم صریح بگویم باید بگویم بدبختانه، در قرآن و روایات همه چیز هست. تو چه میخواهی؟ جبر میخواهی؟ اختیار میخواهی؟ عدالت میخواهی؟ آزادی هم میخواهی؟ از آن بیرون میآید، چون همهچیز در این مجموعه هست.
🔹خوب است که در مکتبی همهچیز به گفته شما در آن باشد، به شرطی که اجزا به یکدیگر آسیب نزنند و با هم ناسازگاری درونی نداشته باشند. محیالدین ابن عربی که در جهان اسلام به او «شیخ اکبر» میگویند، میگوید: «یکی از استادم ابو مدین پرسید مرید یعنی چه؟» او قول استادش را در جواب این شخص نقل میکند و خودش هم این قول را میپسندد. میگوید: «استادم در جواب گفت: المرید من یستخرج من القرآن ما یرید؛ مرید کسی است که هرچه دلش خواست از قرآن بیرون بکشد». این معنایش این است که از قرآن خیلی چیزها میشود بیرون کشید.
🔹اشاعره، معتزله، شیعه امامیه، شیعه اسماعیلیه، شیعه زیدیه، ماتریدیه، وهابیان و خوارج، همه آنها از دل قرآن و روایت مطلب بیرون کشیدهاند و هیچکدام نگفتهاند که ما میخواهیم مخالف قرآن و روایات عمل کنیم، اما هرکدام از آنها آنچه را گزینش میکرد که میخواست، به خاطر اینکه این مجموعه، نهفتگی و به گفته شما جوانها پتانسیل همه این چیزها در آن وجود دارد.
🔹 عین این داستان در عهد عتیق و کتاب مقدس یهودیان وجود دارد. در کتاب مقدس مسیحیان، یعنی در عهد جدید هم وجود دارد. در عهد جدید هم الهیدانان لیبرال، لیبرالیسم را بیرون کشیدند، الهیدانان سوسیالیسم از سخنان مسیح سوسیالیسم بیرون کشیدند. من میخواهم بگویم که اولشرط یک انسان عقلانی این است که آرا و نظراتش با هم سازگار باشند. اولشرط عقلانیت این است که سازگاری درونی بین اجزاء اندیشهمند وجود داشته باشد، نه اینکه با هم ناسازگار باشند. این هم که من روشنفکری دینی یا به تعبیر دیگری اسلام تجددگرایانه را نقد میکردم، به این خاطر بود که میگفتم این دو با هم سازگار نیستند.
➖مصاحبه استاد ملکیان با روزنامه شرق، 28 اسفند 1401
@mostafamalekian
✅ مصاحبه استاد ملکیان با روزنامه شرق: عقلانیت یک روش است نه یک فراورده| برای یک زندگی مطلوب چاره ای جز جمع عقلانیت و معنویت نیست.
مصاحبه کننده: علی دهقان، سردبیر روزنامه شرق| تاریخ انتشار: 28 اسفند 1401
🔻جهت مطالعه مصاحبه کلیک کنید.
@mostafamalekian
✅ تفاوت عشق و دوستی
✍️مصطفی ملکیان
🔹دوستی و عشق نباید با هم خلط شود. در زندگی اجتماعی خیلی وقتها این مساله خلط شده و مشکلاتی پدید می آورد مثلا با کسی دوست بوده است ولی توقعات عشق داشته یا عاشق کسی بوده ولی با توقعات دوستانه فقط مواجه شده است. مهم است که بفهمیم که یک وقت عاشق کسی هستیم یک وقت دوست کسی هستیم. این دو به انحای مختلفی با هم فرق می کنند. برای اینکه خیلی حرف مبهم نزده باشم اولا در اینجا عشق که می گویم عشق انسان به انسان محل بحث من هست و عشق انسان به خدا یا عشق خدا به انسان و ... محل بحث من نیست. با این توضیح فرق عشق و دوستی را می توان اینطور بیان کرد که در عشق سه مولفه باید با هم باشد تا بتوان به من گفت عاشق شما هستم.
🔹ویژگی های عشق
1️⃣ شور و شیدایی (سه مولفه رابرت جی. استرن برگ است، تحقیقات 40ساله تیم عظیم او نشان داد که ظاهرا این سه مولفه باید در عشق وجود داشته باشد. اثرش در ایران تحت عنوان قصه ی عشق ترجمه شده است.)
2️⃣ التزام، تعهد commitment یعنی درد و رنج تو را باید درد و رنج خود بیابم و شادی تو را شادی خودم بیابم تا بتوانم نسبت به تو متعهد باشم.
3️⃣ محرمیت یعنی هیچ چیز را از تو نهان نکنم اگر خودم را در برابر تو سانسور کردم یعنی intimacy نسبت به تو وجود ندارد. باید بتوانم خود را پیش تو کریستالی کنم وقتی به من نگاه می کنی انگار به یک بلور نگاه میکنی. بتوانی تمام ظرائف و لطائف مرا ببینی بتوانی از باورها و احساسات وعواطف و خواسته های من باخبر باشی. اگر یک چیز را مخفی کنم یعنی خدشه ای و عیبی در عنصر سوم هست.
🔹ویژگی های دوستی
اما دوستی یک نوع ارتباط اجتماعی است که در آن ارتباط من یکی از این سه چیز را می یابم و دوست دارم که حشر و نشرم با شما بیشتر باشد:
1️⃣ نفس حضورتان برای من لذت بخش است وقتی هستی لذتی می برم که وقتی نیستی آن لذت مضایقه و دریغ میشود.
2️⃣ از شما منفعتی می برم نه لذتی یعنی از طریق شما علم یا فن یا هنری یاد میگیرم حتی ممکن است حضور شما لذت بخش نباشد اما به جهت دوم با شما دوستی دارم زیرا با شماست که به علم یا فن یا هنری می رسم مثل دوستی شاگرد نسبت به استادش چه در علم یا فن یا هنر می باشد.
3️⃣فضیلتی از شما عایدم می شود. به این معنا که اگر مثلا شما بردبار هستید من هم بعد مدتی بردبار می شوم یا صداقت شما به من نشت می کند. فضیلتی از شما به من می رسد در واقع نیکی را از شما یاد می گیرم. انسان نیکی را ازطریق اسوه یاد می گیرد. اگر مدتی با او باشم خلق و خوی او را می گیرم، تو اول بگو با کیان زیستی پس آنگه بگویم که تو کیستی. ویژگی های از مقوله فضیلت و رذیلت از طریق الگو تسری پیدا می کند. این تسری تا جایی است که بعد از مدتی طرز صحبت کردن و تونالیته صدایش مثل دوستش می شود.
🔹در یونان باستان فیلسوفان پی بردند فضیلت و رذیلت کاملا نشت می کند مثل بیماری واگیردار، واگیردار است. مثل ظروف مرتبطه دوستان شبیه هم می شوند. در زندگی زیاد دیدم که دوستان شبیه هم شدند.
🔹دوستی در واقع وجه انحصارطلبانه ندارد یعنی من در آن واحد می توانم نسبت به شما چند نفر احساس دوستی داشته باشم. اما عشق به نظر اکثر روانشناسان وجه انحصارطلبی دارد. یعنی من حداکثر عاشق یک نفرم. امروزه در نظریه multi love بعضی روانشناسان معتقدند که آدم می تواند در آن واحد سه معشوق داشته باشد و نسبت به هر سه نفر هر سه مولفه را داشته باشد.
🔹اخیرا روانشناسی عشق گسترش پیدا کرده و تحقیقات زیادی صورت گرفته است.
- رسول یونان شعر زیبایی دارد "گاه شده است که یک بار چندتا را عاشق شوم گاه شده است که یکی را دوبار عاشق شوم اخر عشق بلدم ریاضیاتم ضعیف است-
یک واقعیتی است که حتی اگر حالت استثنایی هم داشته باشد (از آن استثناهایی که قاعده را هم تایید می کند ولی بالاخره این استثنا هم وجود دارد) ولو در انسان های به هنجار معمولا انتظار این نیست و انتظار این است که در هر آنی انسان عاشق یک نفر باشد.
🎈مصطفی ملکیان،طرحی برای سنجه تعلیم و تربیت ،دی ماه ۹۶
@mostafamalekian
✅روشنفکری دینی در بیخ و بن، پروژه ناموفقی است.
✍️مصطفی ملکیان
🔹قوام روشنفکری به عقلانیت است. اصلا پارادوکسیکال است که بگوییم روشنفکری طرفدار عقلانیت نیست. روشنفکر عقلانیتستیز و روشنفکر مخالف با عقلانیت پارادوکسیکال است. قوام روشنفکری از سویی، قوام دین و دینداری به تعبد است، یعنی متدین کسی است که بالاخره سخن لااقل یک نفر را، اگر نگوییم کسانی را، بدون چونوچرا میپذیرد. ما به کسی میگوییم مسیحی که لااقل سخن عیسیمسیح را بدون چونوچرا بپذیرد. در خود سخن عیسیمسیح چونوچرا و مناقشه نکند، بلکه همه مناقشهها و نزاعها و چونوچراهای دیگر را با ارجاع به سخن عیسیمسیح فیصله دهد. این یعنی تعبد.
من معتقدم از سویی قوام و قیام روشنفکری به عقلانیت است، از سویی قوام و قیام دینورزی و دینداری به تعبد است. این است که میگویم روشنفکری دینی در بیخ و بن، پروژه ناموفقی است؛ چون میخواهد عقلانیت و تعبد را با هم جمع کند و این دو با هم قابل جمع نیستند. همه این دستوپازدنهایی که در کارهای روشنفکران دینی میبینید، به همین دلیل است که دو چیزی را که با هم ناسازگارند، میخواهند به هر صورتی با هم سازگار کنند و این دو با هم سازگار نیستند.
🔹من همه مساعی روشنفکران دینی را درعینحال که برای همه این اشخاص احترام قائلم، اما ناموفق میدانم. معتقدم میخواهند دو چیزی را با هم آشتی دهند که آشتیپذیر نیستند. عقلانیت یعنی چه؟ عقلانیت یعنی اگر من به شما گفتم «الف، ب است» و شما از من مطالبه دلیل کردید، بتوانم نشان دهم «الف، ج است»، «ج، ب است»، پس «الف، ب است». یک «الف، ج است» و یک «ج، ب است» بتوانم داشته باشم و از ترکیب این دو برسم به اینکه «الف، ب است»؛ این عقلانیت است که اگر کسی گفت «الف، ب است» بتواند یک «الف، ج است» و یک «ج، ب است» از جایی پیدا کند و بگوید اگر «الف، ج است»، «ج، ب است»، پس «الف، ب است»، اما تعبد این نیست. تعبد این است که اگر من گفتم «الف، ب است» و شما از من مطالبه دلیل کردید، بهجای اینکه دنبال یک «الف، ج است» و یک «ج، ب است» بگردم تا بشود «الف، ب است»، میگویم «الف، ب است»، چون x گفته است که «الف، ب است». آن x ممکن است پیامبر اسلام(ص)، حضرت علیبن ابیطالب(ع)، حضرت عیسیمسیح(ص) یا هر کس دیگری باشد. مهم نیست چه کسی باشد.
➖مصاحبه استاد ملکیان با روزنامه شرق، 28 اسفند 1401
@mostafamalekian
🍃برگی از خاطرات| دیدار مصطفی ملکیان و مرحوم مسعود دیانی
📌این دیدار ۲۱ مرداد ۱۴۰۱ انجام شد. و متأسفانه مسعود دیانی براثر سرطان در ۱۸ اسفندماه درگذشت. یادش گرامی.
🔻به قلم مسعود دیانی (تلخیص):
🔹صبح آقای ملکیان به دیدنم آمد. با ایوب حلقهای شدیم برای گفتگو. مسئله را من روی میز گذاشتم؛ مسئلهای که نامش را «بیآیندگی» گذاشته بودم. یا زندگی در سایهی آیندهی کوتاه. اتفاقی که برای بیماران سرطانی رخ میداد. بیمار سرطانی - میدانست زندگیاش آفتاب لب بام است. شکنندگی چینی عمرش را میفهمید. او به زندگیای دچار میشد که پیش از این نیاموخته بودش. مسئله این بود: بیآیندگی یا کمآیندگی با معنا و کیفیت زندگی ما چه میکند؟
🔹آقای ملکیان پاسخهای متفکرانهای داشت. از دلایل عقلانی نامعقولی زندگی برای آینده حرف زد. تا شیوههای معقول و کارآمد زیست و تابآوری در آیندهی کوتاهقد. از ایدهی کنش بیخواهش ملهم از آیین دائو تا باور به جبر و تقدیرگرایی تا زندگی رواقی و حرفهای دیگر. پایان سخن با غزلهای سعدی بود. آقای ملکیان میگفت زیباترین عاشقانههای جهان از آن سعدی است. بیگمان. و راست میگفت. همین.
@mostafamalekian
✅بزرگداشت سال نو به چه کار می آید؟
#مصطفی_ملکیان
همهساله بخت تو پیروز باد!
شبانِ سیه بر تو نوروز باد!
فرارسیدن نوروز باستانی و آغاز نوزایی طبیعت را به یکایک همراهان و مخاطبان کانال شادباش میگوییم.
برایتان سالی سرشار از شادکامی، بهروزی و سرزندگی را آرزومندیم.
@mostafamalekian
❓جامعه ثروتمند و نابرابر یا جامعه فقیر و برابر
✍️مصطفی ملکیان
🔹اگر من از سردمداران یک کشور باشم باید خوشی شهروندان برایم در درجه اول باشد. چرا؟ چون خوشی شهروندان نیازهای فیزیولوژیک و بیولوژیک را فراهم میکند که در رأس هرم نیازها قرار دارد. انتظار و توقع یک شهروند از کسانی که کشور را اداره میکنند این است که اول امکان بهرهمندی از خوراک، نوشاک، پوشاک، مسکن، سوخت، استراحت، خواب، فراغت، تفرج و... را برایشان فراهم کنند، بعد به سراغ خواستههای دیگر بروند. خواستههایی که جنبه فیزیولوژیک و بیولوژیکشان کمتر است. پس رجال سیاسی نمیتوانند به بهانه فراهم آوردن چیزی دیگر، این قسمتها را نادیده بگیرند. وقتی بپرسیم که از میان این چهار آرمان (خوشی، عدالت، برابری، آزادی) کدامیک مهمتر است اگر رجال سیاسی پاسخ گویند، اول باید خوشی فراهم شود. چون اگر خوشی فراهم نشود، نیازهای دیگر که متعالیتر از آن است هیچگاه فراهم نمیشود.
🔹اما اگر از خود مردم بپرسید و نه از رجال، مردم جواب واحدی نمیدهند. برخی میگویند عدالت و برابری مهمتر از آن است که خوش باشند و اگر میدانستند که جامعه عادلانه و برابر است، با ناخوشی ها میساختند. آدمهایی هم هستند که آنقدر جوهره شخصیت و منش آنها متعالی است که میگویند اگر جامعه عادلانه، برابر و آزاد بود من حاضر بودم گرسنگی هم بکشم. سوال این است که مگر میشود در جامعه عادلانه، برابر و آزاد گرسنگی وجود داشته باشد؟ بله هزار حادثه ممکن است رخ دهد که جامعه را دستخوش فقر کند. ما باید به فرزندمان یاد دهیم که شرف انسان به این است که گرسنگی بکشد به این قیمت که جامعهاش عادلانهتر و برابرتر و آزادتر باشد ولی این را نباید رجال بهانه کنند و بگویند ما چیزهای دیگر را به شما میدهیم پس اگر گرسنگی هم میکشید ایرادی ندارد.
🔹فقر و نابرابری دو چیزند. شکی در این نداریم. جامعهای میتواند فقیر نباشد اما نابرابر باشد. فقیر نباشد و همه حداقل ضروریات زندگی و حتی بیش از آن را داشته باشند ولی شکاف طبقاتی در آن زیاد باشد. حقوق ثروتمندترینها دو هزار برابر فقیرترینها باشد ولو همه بگویند ما حداقل زندگیمان را داریم. عکسش هم هست. جامعههایی هستند که در آنها شکاف طبقاتی نیست، نابرابری نیست ولی همه فقیرند و حداکثر، ضروریات زندگیشان را دارند و حتی مثلا ضروریات را هم ندارند. هر دو امکانپذیر است. هرچند جامعه آرمانی آن است که نه فقر در آن باشد و نه نابرابری. اگر در وضعیتی بگویند راهی جز این ندارید که یا جامعه فقیر داشته باشید و برابر یا جامعه ثروتمند داشته باشید و نابرابر، کدام بهتر است؟ به نظر میآید که شرف انسان اقتضاء میکند که برابری را بر ثروت ترجیح دهد.
🔹اصل اخلاقی برابری برای اسکنلن[ نویسنده کتاب ] خیلی مهم است. به نظر او مهمتر آن است که افراد یک جامعه برابر باشند ولو همه فقیر باشند و این بهتر از جامعهای است که مرفه باشند و نابرابر. چرا؟ به دو جهت. وقتی نابرابری در جامعه وجود دارد ما را از برابری اولیهمان ساقط میکند و نکته دوم آنکه نابرابری وقتی وجود داشته باشد هرچقدر هم ثروتمند باشیم در ما رذایل اخلاقی به وجود میآورد. ما میبینیم نابرابریم و به زندگی دیگری نگاه میکنیم و حسد، کینه، خشم و... میورزیم. حالتی که ما را از انسانیت افت میدهد. وضع مالیمان هم خوب است ولی انسانیتمان افت کرده است چون خشم، نفرت، کینه، حسد، احساس رقابت و... پیدا کردهایم و کار به جایی میرسد که گمان میکنیم ارتباطمان با مردم ارتباط الاکلنگی است. اگر من بخواهم بالا بروم باید کسانی پایین بیایند و اینکه من پایین آمدهام به این خاطر است که کسانی بالا رفتهاند. وقتی ارتباط شهروندان الاکلنگی شد آن وقت رذایل اخلاقی در ما ریشه میکند. آرمان، برابری و ثروتمندی است اما اگر امر بین فقیرِ برابر و ثروتمند نابرابر دایر شد، انصاف آن است که فقیر برابر از ثروتمند نابرابر ارج است.
❇️سخنرانی رونمایی از کتاب چرا نابرابری معضل آفرین است؟
@mostafamalekian
✔️تقابل واقعیت و عقاید انسان
✍️ مصطفی ملکیان
🔹به قول جوزف باتلر، انسان بايد به دنبال واقعيتها بدود و هيچگاه واقعيتها به دنبال انسان نميآيند. انسان خيلي وقتها دچار اين توهم است كه گويي واقعيتها به دنبال عقايد او ميدوند، يعني اگر گفت الف ب است الف ب ميشود. سلامت روان به اين است كه انسان مدام بررسي كند كه آيا عقايدش مطابق با عالم واقع است يا نه؛ حتي اگر نظرية مطابقت با واقع را هم قبول نداشته باشد، بايد بررسي كند كه آيا عقايدش تقرب به واقع دارند يا نه. آنها كه سلامت روان ندارند معمولاً عقايدشان دور از واقع است، نه اينكه چون سلامت روان ندارند از واقعيت دورند، بلكه چون از واقعيت دورند سلامت روان ندارند.
🔹اين دوري از واقع انواعي دارد: الف) آرزوانديشي، يعني اينكه آرزو ميكنم الف ب باشد، پس الف ب است. اين فرم استدلال مفتضح را بيشتر انسانها دارند، يعني خوشي زندگي خود را به بهاي در توهم افتادن ميخرند. ب) توهمزدگي، يعني انسان سخني را كه دليل قانعكنندهاي به سودش ندارد بپذيرد؛ به عبارت ديگر، سخني را كه نقيضش بر خودش رجحان دارد بپذيرد. ج) هذيانزدگي، كه از توهمزدگي بدتر است، يعني انسان، به موجب سلطة احساسات يا خواستهها، سخني را بپذيرد كه دليلي بر خلافش وجود دارد. د) پذيرش ناسنجيدة فهم عرفی
❇️ روانشناسی اخلاق | صفحه 157
@mostafamalekian
✔️پنج «من» وجودی انسان
✍️ مصطفی ملکیان
1️⃣ آنچه واقعا «من» است (من ِ واقعی)
2️⃣ آنچه من گمان می کنم من هستم (منی که خود من خیال می کند وجود دارد، تصور من از خود)
3️⃣ آنچه دیگران گمان می کنند من هستم (تصور دیگران از من)
4️⃣ آنچه گمان می کنم دیگران در مورد من گمان می کنند (تصوری که من از تصور دیگران راجع به خود دارم)
5️⃣ و آنچه دیگران گمان می کنند من در مورد خود گمان می کنم (تصوری که دیگران از تصور من راجع به خود دارند).
🔹در واقع، با یکی از این «من» ها زندگی می کنیم، اما آن چهار من دیگر را باید تعطیل کنیم و تنها به تصوری که خود از خود داریم توجه کنیم. دایماً دنبال چاق و چله کردن تصوری که دیگران از ما دارند، هستیم و آن را به قیمت نحیف و لاغر کردن تصوری که از خود داریم ، چاق می کنیم.
❇️مقاله «زندگی اصیل» |در رهگذار باد و نگهبان لاله| تهران |نشرنگاه معاصر |چاپ نخست، 1394، ج1 | (ص 446)
@mostafamalekian
✅ علت اصلی اخلاقی نزیستن آدمیان
✍مصطفی ملکیان
🔹کرکگور می گفت عامل ضعف اراده فریب است، اما فریبکار خود انسان است (self-deception). اما به نظر می رسد که خودفریبی پارادوکسیکال است، زیرا لازمة فریب خوردن یکی جهل است و دیگری اعتماد فریب خورنده به فریب دهنده به سبب جهلش؛ در واقع، فریب خورنده باید نداند که الف ب است و فریب دهنده باید بداند که الف ب است تا بتواند فریب دهد. ولی چون فریب خورنده و فریب دهنده خود انسان است پس او هم باید بداند و هم باید نداند. با این حال، بسیاری از روانشناسان دین و اخلاق معتقدند که خودفریبی وجود دارد، به این نحو که من خوش دارم الف ب باشد پس الف ب است (آرزواندیشی) و سپس از بین شواهدی که به سود الف ب است و شواهدی که به سود الف ب نیست وجود دارد تنها به شواهد دستة اول توجه می کنم. من خودم معتقدم که علت اخلاقی نزیستن ما همین است.
🔅روانشناسی اخلاق،ج3،موسسه پرسش
@mostafamalekian
✅ گفتاری در مفهوم شناسی عرفان| مصطفی ملکیان| نشریه حیات معنوی| شماره یازدهم| بهار 1401
@mostafamalekian
✅دین،«انسان خوب را خوب تر،انسان بد را بدتر» می کند.
✍️مصطفی ملکیان
❓❓سوال:یکی از بزرگان نکته ظریفی می گفت.می گفت کسانی هم که امام حسین(ع) را کشتند نمازخوان بودند و حتی نماز خواندن به آنها قوت داده بود؛آنها اگر نماز نمی خواندند نمی توانستند این کار را انجام دهند.خود نماز خواندن به انسان نوعی قوت نفس می دهد!
🔹پاسخ استاد:بله همین طور است.اما«در جهت چه کاری؟»فرق می کند.به قول شاعر:
نه هرکس شد مسلمان می توان گفتش که سلمان شد
که اول بایدت سلمان شدن آنگه مسلمان شد
🔹بنده واقعا معتقدم دین فقط«آنچنان» را «آنچنان تر» می کند.شما اگر انسان خوبی باشی و متدین شوی خوب تر میشوی؛اگر انسان بدی باشی و متدین شوی بدتر می شوی.یعنی تدین جسارتی به انسان می دهد که اگر انسانی باشید جِبِلّتا پاک و طیب،که از یک خانواده امین و از یک جوهره انسانی برخاسته اید،تدین شما را خوب تر می کند.از آن طرف اگر آدم زمختی باشید مثل خوارج؛آنها هم تدین فقط در مقابل امام علی(ع) شجاع ترشان کرد و جسارت شان بیشتر شد.به نظر شما چرا اینگونه میشود؟چون تدین به شما این حالت را می دهد که«شما تحت کَنَف حمایت الهی هستی و مامور خدایی!شما اصلا دست خدایی که از آستین جهان بیرون آمده ای!»این حالت باعث می شود که هر کاری که می خواهی بکنی با جسارت و شجاعت بیشتری انجام دهی.
🔹بنده فکر میکنم بیشترین خوبی ها را از این راه میتوان تحصیل کرد؛بیشترین بدی ها را هم میتوان از این راه تحصیل کرد.فکر نمی کنم که انسان،به صرف تدین و به صرف تعلق به یک دین،بدی هایش کمتر شود یا خوبی هایش بیشتر شود؛واقعش این است که در زندگی ام چنین چیزی ندیده ام.من می بینم که انسانهای خوب متدین های خوبی هستند و انسان های بد هم متدین های بسیار ناجوری هستند.
🔹خاطرم هست که حضرت امام دو سه بار به عبارت های مختلف این مطلب را می گفتند که«ما از آمریکا ترس نداریم اما از این مقدسین می ترسیم».راست هم می گفتند.چون آمریکا یک جایی عقب می نشیند،اما اینها می گویند:«کجا عقب بشینیم؟ما مامور الهی هستیم،ما می رویم جلو،ما ماموریم که زمینه را برای ظهور حضرت آماده کنیم»!می بینیم بزرگ ترین درندگی ها را می کنند به اسم اینکه دارند زمینه را برای ظهور حضرت حجت آماده می کنند.
🔹البته این بحث بحثی است که اگر کسی بخواهد حرف دقیقی راجع به آن بزند و ببیند واقعا تدین بر روان انسان اثر می گذارد یا نه دقیقا به حوزه«روان شناسی دین»مربوط می شود.به تعبیر دیگر همان بحثی است که روان شناسان دین تحت عنوان«تاثیر دین در منش آدمی»مطرح می کنند.آیا واقعا انسان وقتی وارد یک دین می شود،یا از دینی به دین دیگر درمی آید،در منش او از این جهت که مولفه های جدی روانش را عوض کند،اثری می گذارد یا نه؟در واقع ادعایی که بنده کردم این بود که می خواستم بگویم «نه» اما اینکه این رأی من درست باشد یا غلط،حرف دیگری است.
🔹حتی به نظر میرسد قرآن کریم در مورد خودش هم همین را می گوید که«یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا».من فکر می کنم از قرآن هم بسیار می شود سوء استفاده کرد؛بسته به اینکه چه قصدی داشته باشید.به تعبیر مولانا،با یک طناب هم می شود به ته چاه رفت و هم می شود از ته چاه بالا آمد.از طناب هر دو کار بر می آید.تا شما چه قصدی داشته باشی؛بخواهی با طناب بروی ته چاه یا بخواهی از ته چاه بیای بالا.واقعا قرآن به گفته علی بن ابی طالب حمالِ ذو وجوه است.من فکر می کنم خوارج هم از قرآن به خوبی استفاده می کردند،اما علی بن ابی طالب هم استفاده می کرد.هر دو استفاده می کردند؛معاویه هم استفاده می کرد و ابوذر هم استفاده می کرد؛بسته به اینکه چه بخواهیم.
🍎مصطفی ملکیان،ایمان و تعقل،صفحات 134 تا 136
@mostafamalekian
✅ چرا کتاب روح اسپیوزا را برای ترجمه انتخاب کردم؟
✍️مصطفی ملکیان
🔹انتخاب این کتاب به خاطر چهار چیز است که در اسپینوزا مییابم و برایم خیلی عزیزند.
1️⃣ اسپینوزا بزرگترین مصداق جمع عقلانیت و معنویت است.
نکته اول اینکه من دائما از عقلانیت و معنویت دم میزنم و میگویم معنویت باید از دل عقلانیت بیرون بیاید و معنویت خلاف عقلانیت برای ما کارساز نیست و میگویم جمع بین عقلانیت و معنویت، خب بزرگترین مصداق جمع بین عقلانیت و معنویت را در چهار مکتب میبینم: آیین بودا، آیین دائو، مکتب رواقیان و اسپینوزا. ازاینرو، معمولا دانشجویان و دوستانم را به این چهار مورد ارجاع میدادم. بقیه مکتبهای فلسفی، عرفانی و دینی و مذهبی سودهای دیگری دارند، ولی برای داشتن یک زندگی خوبِ خوش چارهای جز جمع عقلانیت و معنویت نیست و این جمع بین عقلانیت و معنویت در این چهار مکتب صورت گرفته است. این یک امتیاز در اندیشه اسپینوزا بود.
2️⃣ اسپیوزا از وجود خدای غیرمتشخص دفاع می کند.
نکته دوم اینکه من به خدای وحدت وجودی قائلم و به خدای متشخص انسانوار قائل نیستم. به خدای نامتشخص قائلم. در میان فیلسوفان -نه در میان عارفان- که از قدیمالایام به این خدا قائل بودند، تنها فیلسوفی که یکتنه در برابر کل جریان فلسفی دنیا ایستاد و از خدای غیرمتشخص دفاع کرد، اسپینوزا است.
3️⃣ از دل فلسفه اسپینوزا روش رواندرمانگری قابل استخراج است.
نکته سوم این است که از دل فلسفه اسپینوزا روش رواندرمانگری قابل استخراج است. شما از دل فلسفه کانت خیلی چیزها میتوانید بیرون بیاورید، ولی روش درمانگری بیرون نمیآید. از دل فلسفه کانت میشود در باب نهادهای خانواده و اقتصاد و سیاست استفاده کرد.
🔹 از دل تعالیم اسپینوزا یک روش درمانگری کامل بیرون میآید. در مخاطب ایرانی امروز که با آن سروکار دارم، میبینم همه این یازده مشکل روانی را دارند که اسپینوزا میگوید من با این فلسفه میتوانم یازده مشکل را رفع کنم. اینها همه افسرده و ناامیدند، آرامش ندارند، بدبیناند، هماهنگی درونی ندارند، تعادلِ با محیط خود را از دست دادهاند، آشتی با خود ندارند و معنایی در زندگیشان وجود ندارد. دیدم نهفقط برای نسل جوان، بلکه برای عموم شهروندان ایرانی شاید سودمند باشد که ببینند که میشود انسان بدون اینکه از عقلانیت ذرهای هم پا عقب بکشد و بخواهد خودش را به دام اوهام، افسانهها، اباطیل، اسطورهها بکشاند، میتوانند با تفکر عقلانی صرف از این یازده مشکل رهایی پیدا کنند.
4️⃣ پایه گذاری اخلاق خارج از دین
نکته چهارمی که برایم مهم است، این است که اسپینوزا اخلاق خارج از دین را پایهگذاری کرد. حتی دکارت هم اینطور نبود. دکارت هم بالاخره گرایشهای دینی و مذهبی مسیحیت را در اخلاق سرایت داد، اما در اسپینوزا شما نوعی اخلاق را میبینید که هیچ آموزه دینی و مذهبی در آن راه ندارد، ولی درعینحال اخلاقی است که همه آنچه شما در اخلاق دینی و مذهبی جستوجو میکنید، در این اخلاق کاملا پیدا میشود. یک انسانی همانطور که خودش گفته است نه خشم دارد، نه ترس، نه کینه، نه نفرت.
➖مصاحبه استاد ملکیان با روزنامه شرق، 28 اسفند 1401
@mostafamalekian
❓جامعه ایرانی؛ متدینانه یا سنتی
✍️مصطفی ملکیان
🔹اولین چیزی که به گمان من باید در بابش مداقه کرد، این است که من بین روش زندگی متدینانه، با روش زندگی سنتی فرق میگذارم، یعنی میگویم یک سلسله چیزهایی که در روش زندگی سنتی هست، البته برگرفته از دین و مذهب است، اما خیلی از چیزهایی که در زندگی سنتی هست، نهفقط برگرفته از دین و مذهب نیست، بلکه خلاف آموزهها و فرمودههای دین و مذهب است. بخش عظیمی از جامعه ما به روش سنتی زندگی میکنند، نه به روش متدینانه و این دو را نباید کاملا با یکدیگر منطبق دانست. البته شکی نیست که یک تقاطع یا به گفته جوانهای امروزی، یک همپوشانی بین بعضی از قسمتهای زندگی سنتی و بعضی از قسمتهای زندگی دینی و متدینانه وجود دارد، اما در عین حال اینها دو طرز زندگیاند و این دو طرز زندگی خیلی با هم متفاوتند.
🔹آنچه ما امروز در جامعه خودمان از آن بیشتر به زندگی متدینانه تعبیر میکنیم، به گمان من در واقع زندگی متدینانه نیست، بلکه زندگی سنتی است. نمیخواهم شما تصور کنید که من میخواهم بگویم هر عیب و نقصی هست، در زندگی سنتی است. نه، مطلقا. اما در عین حال میخواهم بگویم زندگی متدینانه تفاوتهای جدی با زندگی سنتی دارد. مثالی میزنم؛ شما الی ماشاءالله در متون دینی و مذهبی ما میبینید که مثلا از پیامبر نقل است: «امروز به عایشه گفتم فلان. امروز به عایشه گفتم بهمان. امروز عایشه این کار را کرد. دیروز آن کار را کرد». حتی بالاتر از «عایشه» که اسم کوچک همسر ایشان بوده، میبینیم تعبیر «حمیرا» را که تعبیری عاشقانه است، پیامبر در مورد همسرشان به کار میبرند و در ملأعام هم گفته میشود، اما آیا امروزه شما هیچ مرجع تقلید و هیچ فقیه و روحانیای میبینید که اسم زن خود را در ملأعام بیان کند؟ حتی اسم عاشقانهای را بیان کند که به زن خود داده است؟ قبیح شمرده میشود. این قبح را دیگر نمیشود به دین و مذهب نسبت داد. شما هیچ مرجع تقلیدی را دیدهاید که بگوید امروز به «شهین» گفتم فلان یا به «منصوره» گفتم بهمان؟ شما چنین چیزی نمیبینید. حتی اگر من اسم همسر خودم را در ملأعام بگویم، قبیح شمرده میشود، اما این قبح را سنت بر این کار بار کرده و دین و مذهب چنین چیزی نگفته است. این یک نمونه ساده است تا بگویم شما نمیتوانید هر چه را در سنت ما وجود دارد به دین و مذهب نسبت دهید. کما اینکه چادر به همین ترتیب جزء سنت ما است، نه جزء دین و مذهب ما. ولی اکنون بسیاری از خانوادهها هستند که اگر عروسشان نخواهد چادر بپوشد، به نظرشان میآید که خلاف دین و مذهب عمل کرده است؛ این تفکر، تفکرِ سنتی است نه دینی.
🔹از طرف دیگر مثلا در دین گفته میشود: «الغیبه اشد من الزنا»؛ گناه غیبت از گناه زنا بیشتر است، اما کدام خانوادة به تعبیرِ ما دینی و مذهبی است که شبانهروز الی ماشاءالله تمام اعضای خانوادهاش کم یا بیش مشتغل به غیبت نباشند؟ همین کسی که غیبت میکند، اگر تار موی دخترش پیدا باشد یا اگر دخترش به پسری لبخند بزند یا پسرش به دختری لبخند بزند، به نظرش میآید ارکان عرش الهی دارد به تزلزل میافتد، اما غیبت برایش اصلا چیز مهمی نیست؛ درست خلاف آن تلقی که در دین و مذهب وجود دارد.
🔹میخواهم عرض کنم سبک زندگیای که ما اکنون از آن به سبک زندگی دینی و مذهبی تعبیر میکنیم، در بیشتر قریب به اتفاق موارد در واقع سبک زندگی سنتی است؛ حاصل ترکیب اندکی از اخلاقیات به علاوه بخش عظیمی از آداب و رسوم و عرف و عادات اجتماعی، و نیز بخشی از مناسک و شعائر دینی و مذهبی، به علاوه بخش چشمگیری از مصلحتاندیشیهای شخصی و گروهی، و بخش ناچیزی از قانون؛ اینها در مجموع سبک زندگیای را درست کردهاند که به آن سبک زندگی سنتی میگوییم. به نظرم این را نباید سبک زندگی دینی و مذهبی تلقی کرد.
➖مصاحبه استاد ملکیان با روزنامه شرق، 28 اسفند 1401
@mostafamalekian
✅فیلسوفان ملوس و فیلسوفان چموش از منظر ریچارد رورتی
✍️مصطفی ملکیان
🔹ریچارد رورتی مقاله بسیار جالبی دارد با نام «بچه های خوب و بچه های سرکش» که در آن میگوید: فیلسوفان به دو دسته قابل تقسیم اند: دسته اول فیلسوفانی هستند که تبعیت از آنها یک زندگی اجتماعی بسیار منظم همراه با امنیت، رفاه، عدالت و آزادی فراهم می آورد و من آنها را بچه های خوب، ملوس و نازنین می نامم.
🔹دسته دوم فیلسوفانی اند که به زندگی اصیل دعوت می کنند و اگر افکارشان رواج یابد جامعه از هم می پاشد و اینها بچه های سرکش جامعه اند. بعد می گوید توصیه من این است که در مسائل اجتماعی حرف دسته اول و در مسائل فردی حرف دسته دوم را قبول کنید.
🔹به نظر من [امثال] گابریل مارسل، هایدگر، کیرکگارد، پاسکال بچه های سرکش هستند باید آنها را به حیاط خلوت فرستاد چون اگر به صحن خانه بیایند همه چیز را بر هم میریزند. در واقع پیش فرض او این است که زندگی اصیل با زندگی اجتماعی ناسازگار است و اگر می خواهی زندگی اجتماعی کنی بالاخره باید کوتاه بیایی.
🔻دو سه مطلب راجع به این بحث سوم عرض میکنم:
1️⃣ اگر از همه مؤلفه های زندگی معنوی تنها زندگی اصیل را داشته باشید، خطری که رورتی میگوید احتمال پیش آمدنش بسیار بالاست؛ اما اگر واقعاً زندگی معنوی داشته باشید که یکی از مؤلفه هایش زندگی اصیل است دیگر لزوماً نیازی به فرستادن این بچه ها به حیاط خلوت نیست.
2️⃣ اینکه بر فرض تعارض زندگی اصیل با زندگی معنوی کدامیک را باید ترجیح داد، خود محل بحث است و ترجیح هر طرف نیز نیازمند دلیل.
3️⃣ زندگی اصیل منافاتی با محاسبه ندارد و البته محاسبه هم با خود طرف است مثلا شما اعتقاد دارید «الف ب است« اما اکنون در جمعی هستید که همه معتقدند «الف ب نیست» اگر بخواهید زندگی اصیل و بدون محاسبه کنید فوری عقیده خود را ابراز میکنید و میروید زندان و ... اما اگر زندگی اصیل با محاسبه کنید و ببینید که روی هم رفته اگر در این جمع مخالف اظهار عقیده کنید چه آثار و نتایجی دارد و اگر سکوت کنید و اعتقاد خود را نگویید چه آثاری، عقیده خود را ابراز نمیکنید. مثلا با خود میگویید من میخواهم زندگی اصیل کنم و اگر بخواهم رشد معنوی داشته باشم باید یک عمری داشته باشم و چون اگر چیزی بگویم فوراً جلوی تیغ میروم و همه چیز را ازدست می دهم بنابراین نمی گویم «الف ب است« اگرچه که معتقدم «الف ب است«. پس تنها چیزی که نباید کرد دروغ گفتن یعنی خلاف عقیده گفتن است اما اصل سخن گفتن که واجب نیست (آری اگر سخن گفتم، اقتضای زندگی اصیل این است که راست بگویم.)
➖درسگفتار حیات طیبه
@mostafamalekian
🍃 برگی از خاطرات، دیدار نوروزی دکتر ابوالقاسم فنائی و محمدرضا جلایی پور با مصطفی ملکیان در سال ۱۴۰۲
از چپ به راست: ابوالقاسم فنائی، محمدرضا جلائی پور، مصطفی ملکیان، امیر قدوسی، رضا ناصرمحمدی، سحررضایی، سیمین صالح (همسر استاد ملکیان)
@mostafamalekian | @Abolghasemfanaei | @jalaeipour
✅از پروژه روشنفکری دینی نه مؤمنان راستین راضیاند و نه مدرنهای راستین
✍️مصطفی ملکیان
➖ بنیان گذار روشن فکری اسلامی سیدجمال الدین اسدآبادی است.
اگر بحث روشنفکری دینی را به روشنفکری اسلامی منحصر کنیم و کاری به جهان مسیحیت، جهان یهودیت، دنیای آیین هندو و... نداشته باشیم، آنوقت باید عرض کنم روشنفکری اسلامی، روشنفکری دینی در ممالک اسلامی، که تقریبا میتوان گفت بنیانگذارش سیدجمالالدین اسدآبادی است.
➖پروژه روشنفکری دینی روی هم رفته زیان بار بوده است.
از آن زمان تا الان، روشنگریها فواید و سودهایی برای جوامع اسلامی داشته، ولی اگر بخواهیم در باب ریشه روشنفکری اسلامی داوری کنیم و بگوییم این جواب، این فواید، این مزایا و این سودها را که در شاخوبرگهای این روشنفکری دینی میبینیم، کنار بگذاریم و بگوییم آیا اصلا این پروژه روی هم رفته پروژهای سودمند یا زیانمند بوده، به نظر من زیانمند بوده است. به اعتقاد من روشنفکری دینی پروژهای ناموفق است. استفادههای جنبی و فرعیاش به کنار که البته من منکرشان نیستم، ولی در مجموع ناموفق بوده است. چرا؟ برای اینکه میخواهد روشنفکری را با دین و دینورزی و دیانت جمع کند.
➖از پروژه روشنفکری دینی نه مؤمنان راستین راضیاند و نه مدرنهای راستین
نتیجهاش این شده که از مجموع مساعی روشنفکران دینی، نه مؤمنان راستین راضیاند و نه مدرنهای راستین. نه دل این به دست آمد، نه دل آن. یک انسان مدرن امروزی میخواهد ارجاع همه چیز به استدلال باشد و میبیند در آثار روشنفکران دینی چنین چیزی نیست. بنابراین، راضی نیست. یک مؤمن راستین دلش میخواهد سخن خدا، رسول خدا، ائمه دین و پیشوایان دینی را بدون اینکه بخواهیم در آن چونوچرا کنیم، بپذیریم، اما روشنفکر دینی به دلیل عقلانیتی که میخواهد به آن التزام داشته باشد، چونوچراهایی میکند. ازاینرو، روشنفکر دینی نمیتواند هیچکدام را راضی کند. به خاطر اینکه اساساً این دو طرز زندگی است؛ یک طرز زندگی متدینانه، یک طرز زندگی فیلسوفانه، یک طرز زندگی عارفانه و یک طرز زندگی لذتجویانه داریم؛ اینها طرزهای زندگی مستقل از هماند. وقتی بخواهید بعضی از اینها را با هم مخلوط کرده و از آنها آمیزه و ممزوجی ایجاد کنید، این آمیزه و ممزوج هیچ عیبی که نداشته باشد، اولعیبش این است که ناسازگار است و اجزایش با هم تنافی دارند. (توضیحات بیشتر)
➖این پروژه آدم های دوزیست ایجاد می کند.
...[از پروژه روشنفکری دینی] چیزی درست میشود که آدمهایی دوزیست ایجاد میکند که اینها واقعا نه از فواید ایمانِ صرف و نه از فواید عقلانیتِ صرف برخوردارند. از فواید هر دو بیبهره میشوند. این دوزیستی به نظر من درست نیست. شما باید تشخیص دهید سبکهای زندگی وجود دارد که عارفانهاند. هر عیبی داشته باشند، لااقل در درون خودشان سازگارند. سبکهای زندگی مؤمنانه یا متدینانه نیز وجود دارد و باز هر عیبی داشته باشند در درونشان یک سازگاری اجمالا دارند. سبکهای زندگی فیلسوفانه هم وجود دارد که فقط بر اساس عقلانیتاند؛ آنها هم سازگاری در درونشان وجود دارد. سبکهای زندگی دیگری نیز وجود دارد و تا این حد متأملانه نیستند که روی آنها تأمل کرده باشند که آیا بر اساس فلسفه باشند، یا بر اساس عرفان یا دین. ولی به هر حال، این سبکهای زندگی هر عیب و نقصی داشته باشند، سازگاری درونی در درون هر کدامشان بهصورت جداگانه هست، اما اگر خواستید دو تا از اینها را با هم مخلوط کنید، سازگاری درونی از دست میرود. این است که میبینید روشنفکران دینی ما چقدر باید دستوپا بزنند. هر روز باید یکجا را تعمیر و مرمت کنند. وقتی یکجا را تعمیر میکنند، پارگی دو جای دیگر ظاهر میشود. میخواهند پارگیها را رفو کنند، سه پارگی دیگر ظاهر میشود و دائما مشغول به این رفوکردنها و تعمیرکردنها هستند و هیچ وقت هم این مشک بیسوراخ نیست. یک سوراخ را میبندید، سه سوراخ دیگر پیدا میشود.
➖روشنفکران دینی کمک های فرهنگی به جامعه ما کرده است اما اصل پروژه ناموفق است.
من از سال 77 که به این نکته پی بردم و واقعا این نکته برایم وجدانی شد، به نظرم آمد صداقت اقتضا میکند که بگویم این پروژه شدنی و امکانپذیر نیست و دنبال کار دیگری بروم. حالا غرضم این است که من میپذیرم که روشنفکران دینی کمکهای فرهنگی به جامعه ما کردهاند و شکی ندارم، اما اینکه اصل پروژهشان موفق باشد، نه. مثل این است که شما اینجا سفره پهن کنید، دو یا سه غذای اصلیتان واقعا خوب نباشد، اما سالاد و ماست و تکه نانی باشد که بتوان از آنها استفاده کرد. از این فرعیات پروژه روشنفکری دینی میشود استفاده کرد، ولی در اصل نه.
➖مصاحبه استاد ملکیان با روزنامه شرق، 28 اسفند 1401
@mostafamalekian
❇️چهار توصیه مهم
✍️مصطفی ملکیان
بارها گفته ام اگر کسی از من بپرسد توصیه هایی که آدم میتواند به دوستان و همنوعان خود بکند،چیست، می گویم چهار توصیه است که در واقع کل توصیه ها را در بر میگیرد که عبارتند از:
1️⃣ خودت باش: یعنی آنگونه که هستی،بنما و آنگونه که مینمایانی باش.
2️⃣ خودت را باش : تو اول مسول خویش هستی لذا هیچ چیزی که تو را از اینکه دغدغه سرنوشت خودت را داشته باشی،دور نکند.
3️⃣ خود را بشناس: شناخت خود،مقدم بر شناخت خدا و جهان و دیگران است زیرا اگر خود را بشناسم و هیچ چیز دیگری را نشناسم،زیان نکرده ام اما اگر خود را نشناسم و هر چیز دیگری را بشناسم ،سود نکرده ام
بنابراین مهمترین و اصلیترین مساله فلسفه این است که" چه باید کرد؟" و به تعبیر بهتر و دقیقتر این است که " چه باید بکنم؟"
4️⃣ خودت را بهبود بخش: یعنی با دیگران مسابقه نده بلکه با خودت مسابقه بده .یعنی در هر آن از آناتِ زندگی به خود بگو : فلانی،بهتر از اینکه اکنون هستی،میتوانی بشوی یا نه؟
💢 کتاب در رهگذر باد و نگهبان لاله، مصطفی ملکیان.نشر نگاه معاصر،جلددوم.ص۸۳و ۸۴
@mostafamalekian
✅ فیزیک نماز و روزه مسئله نیست، مخّ دین باطن اعمال است.
✍مصطفی ملکیان
❓سوال: اگر از نظر خداوند یک مسلمان واقعاً پاک با یک مسيحی واقعاً پاک یا بودایی واقعاً پاک تفاوت نداشته باشد، پس تفاوت دستورات این ادیان برای چيست؟
پاسخ:
🔹پيشفرض این سؤال گویا این است که مثلاً نماز خواندن، به این نحو خاص که در اسلام هست، انسان را به مقصد می رساند اما به نحو دیگری نه. اما مخّ دین اعمال باطنی است نه اعمال ظاهری و در اعمال باطنی بين ادیان تفاوتی نيست.
🔹نماز و روزه و دیگر اعمال ظاهری نيستند که ما را به خدا می رسانند به تعبير حضرت علی (ع) «فراوانند کسانی که روزه می گيرند اما از روزه فقط گرسنگی و تشنگی می فهمند و فراوانند آنها که شب زنده داری می کنند اما از آن فقط خستگی و ضعف نصيبشان می شود.»
🔹در تمام این اعمال ظاهری آنچه مهم است باطن است، وگرنه فيزیک اعمال یک منافق با یک مسلمان واقعی که فرقی ندارد. آنچه در ادیان متفاوت است ظاهر اعمال است، باطن اعمال متفاوت نيست. یعنی باطن نماز که عرض راز و نياز است در ادیان متفاوت نيست. حال اگر ظاهر نمازم بسيار هم آراسته باشد اما از این باطن تهی باشد، به هيچ جا نرسيده ام.
🔹الکسيس کارل میگوید: «کشيشی نقل می کرد که روزی مراسم بسيار باشکوهی در کليسا اجرا کردیم بعد از مراسم دیدم روستایی ژنده پوشی هنوز در آخر کليسا نشسته است، گفتيم پدر مراسم تمام شد. گفت: نه خدا که هنوز اینجا ایستاده است.»
این را از ما خواسته اند:
غرض ز نماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگذارم
➖درسگفتار نظام اخلاقی قرآن،جلسه پنجم
@mostafamalekian
✅چرا ما مردم ایران حالمان بد است؟
✍️مصطفی ملکیان
🔹اگر ما در ایران کنونی الان حالمان اینقدر بد است به خاطر این است که این ۴ تا را (خوشی، آزادی، برابری، عدالت)، هیچکدامشان را نداریم.
🔹هیچکدامشان را نداریم به لحاظ خوشی که خب اصلا کاریکاتور بدون شرح باید بگوییم دیگر. دیدید یک کاریکاتورهایی میکشند در کتابها بعد زیرش مینویسند بدون شرح، یعنی اینقدر این کاریکاتور واضح است که ما نباید زیرش یک عبارت هم بنویسیم. خب خوشی ما که این است.
عدالت هم که خودتان میبینید آزادی هم ، همه اش را خودتان میبینید دیگر من چه بگویم برابری هم که همینطور، اما مطلب بر سر این است که کدام یک از اینها مهمتر است؟ کدام یک از اینها مهمتر است؟ اینجاست که میخواهم یک نکته ای را بگویم.
🔹اگر من رهبر یک کشور باشم، رئیس جمهور یک کشور باشم نخست وزیر یک کشور باشم، خلاصه از سردمداران یک کشور باشم، شکی نیست که باید خوشی شهروندان در درجه اول برایم مهم باشد.خوشی چرا ؟ چون خوشی شهروندان نیازهای فیزیولوژیک و بیولوژیک را فراهم میکند که اینها در قاعده هرم نیازها قرار میگیرند. در قاعده مخروط. یعنی یک شهروند انتظارش، توقعش از کسانی که کشور را اداره میکنند این است که اول خوراک، نوشاک، پوشاک، مسکن، سوخت، استراحت، خواب، فراغت و تفرج را که نیازهای بیولوژیک و فیزیولوژیک ما هستند را فراهم بکند. اول اینها، بعد باید برود سراغ خواسته های دیگر، چون آن خواسته ها جنبه فیزیولوژیک شان کمتر است، جنبه بیولوژیک شان کمتر است.
🔹بنابراین نمیتوانند رجال سیاسی به بهانه اینکه ما داریم یک چیز دیگری فراهم میکنیم این قسمتها را مغفول قرار بدهند و بگویند بله، شما گرسنه هستید، ولی ما داریم یک چیز دیگری فراهم میکنیم. من بارها از این مثال استقاده کردم که در دوران حکومت موسولینی در ایتالیا یک خبرنگار انگلیسی آمد ۸ ماه در ایتالیا میگشت بعد از ۸ ماه یک مصاحبه ای کرد با موسولینی. گفت جناب موسولینی شما گفته اید که ایتالیا دوران شکوفایی را دارد میگذراند، من رفتم در کارخانه ها، در مزارع، رفتم در شهر، در روستا هر جا رفتم دیدم همه مردم پژمرده، افسرده، گرسنه، دستخوش بیماری و اغلب شان بی سوادند. شما گفته اید ایتالیا در حال شکوفایی است. بعد موسولینی همان چیزی را گفت که بعد به بقیه هم یاد داد گفت من گفتم ایتالیا در حال شکوفایی است شما وضع ایتالیایی ها را میگویید. ایتالیا غیر از ایتالیایی هاست، ایتالیا در حال شکوفایی است، ولو تمام ایتالیایی ها هم پژمرده و افسرده و فرسوده و ناخوش اند. یعنی یک چیز موهومی به نام ایتالیا وجود دارد که درسته که مردم ایتالیا خیلی وضعشان خراب است، این همان چیزی است که الان گفتیم که ما در قدرت، شوکت، حکمت در همه چیز ما داریم ترکتازی میکنیم، چهار نعل میرویم، اما مردم مان این هستند که شما میبینید و همه اش همین است.
🔹هر چه بر وزن «فعلت» است اینها را میآورند قدرت، حشمت، شوکت، حکمت، همه چی داریم، اقتدار داریم و همه چیز داریم اما مردم مان اینجوری اند. بنابراین میخواهم این را عرض بکنم که وقتی سؤال بکنیم که از میان این ۴ تا آرمان میگوییم کدامشان مهمتر است میگوییم اگر این سوال را مخاطب تو رجال سیاسی اند، رجال سیاسی اول باید خوشی فراهم کنند، چون اگر خوشی فراهم نشد آنهایی که متعالی تر از اینها هستند و معنوی تر از اینها هستند هیچ وقت فراهم نمی شود.
🔹این را ما از قدیم هم میدانستیم، عواممان هم میدانستند در ضرب المثل هایمان هم هست که شکم گرسنه ایمان ندارد. واقعا هم همین است. گرسنگی نکشیدی تا عاشقی یادت برود. چون عشق یک مقدار بالاتر از گرسنگی است، یک مقدار جنبه فیزیولوژیک اش کمتر است، بنابراین وقتی من گرسنگی بکشم،عاشقی هم یادم میرود.
➖سخنرانی مصطفی ملکیان در رونمایی از کتاب چرا نابرابری معضل آفرین است، خانه آشنا
@mostafamalekian
✅انواع روابط انسانی
✍مصطفی ملکیان
ما انسان ها در زندگی خود 4 نوع ارتباط با دیگران برقرار می کنیم:
1⃣ارتباط خونی/ غریزی:
یا ارتباط مادرزادی و کاملا نیندیشیده و کاملا نسنجیده و بدون تامل و تفکر و حسابرسی. در این نوع ارتباط ما به خواهر، برادر، پدر، مادر، فرزند و ... خود در نگاه نخست علاقه به ایجاد ارتباط می یابیم، این نوع ارتباط اختیاری نیست.
2⃣ارتباط همکارانه:
ما با کسانی بر سر مشکلات objective یا مشکلات عینی و بیرونی خود ارتباط برقرار می کنیم تا مشکلات عینی ما را رفع کنند و همینطور بالعکس.
3⃣همنشینی:
این نوع ارتباط را با کسانی برقرار می کنیم که مشکلات subjective ما را حل می کنند؛ یعنی به ما کمک می کنند تا درد و رنج را بهتر تحمل کنیم و کمتر عذاب بکشیم و یا اعتماد به نفس بیشتری داشته باشیم. در واقع امری در درون ما را دگرگون می کنند.
4⃣ارتباط عاشقانه:
این نوع ارتباط به معنای دقیق کلمه اش، فرد را از تنهایی نجات می دهد. تنهایی وجودی را از میان برمی دارد. این نوع ارتباط ارتباطی صرفا مبتنی بر غریزه ی جنسی نیست.
(در ازدواج و یا ارتباط های کاملا مبتنی بر سکس، هر فرد تلقی خاصی دارد و نوع نگاه دو طرف به قضیه گاهی متفاوت است که اگر تلقی یکسانی بین دو فرد نباشد، منجر به شکست رابطه می گردد. این نوع رابطه ها می تواند به شکل همکارانه یا همنشینانه و یا عاشقانه برقرار گردد و الزاما ازدواج یا روابط بر اساس غریزه ی جنسی به معنای ارتباط عاشقانه نیست، این تلقی افراد از آن است که نوع ارتباط را سمت و سو و معنابخشی می کند)
✅کدام رابطه انسان را از تنهایی درونی رهایی میبخشاند ؟
🔹در سه نوع ارتباط فوق، انسان در تنهایی خود باقی می ماند و تنها مشکلی از مشکلاتش حل می گردد بی آنکه از تنهایی اش بیرون بیاید؛ در واقع در سه نوع ارتباط بالا، فرد بخشی از وجودش را در مقابل طرف مقابل سانسور می کند(بخشی از باورهایش، بخشی از احساسات و هیجانات و عواطفش، بخشی از خواست هایش، بخشی از گفتارهایش، بخشی از کردارهایش) و به تمامی آنچه که هست با طرف مقابلش روبرو نمی شود، یعنی با صراف طبعش نمی تواند مواجه شود، به این دلیل که رابطه را از دست خواهد داد، رابطه ای که دوست داشتن در آن نه به خاطر خود آنچه که فرد هست شکل گرفته که به خاطر چهره و ماسک یا نقابی است که فرد از خود نمایان کرده است و بخشی دیگر از خود را در پشت آن پوشانیده است.
🔹اما در ارتباط چهارم، رابطه ی عاشقانه به معنای واقعی کلمه، عاشق و معشوق خود را از یکدیگر مخفی نمی کنند و کاملا بلورین و کریستالی در مقابل یکدیگر ظاهر می شوند و تمام خفایا و زوایای یکدیگر را می بینند. اگر در این میان سانسوری رخ دهد، به این معناست که این رابطه رابطه ای عاشقانه نیست. در این نوع رابطه افراد تمام ما فی الضمیر طرف مقابل را می بینند، با تمام نقاط قوت و ضعفی که طرف مقابل دارد و در عین حال وی را دوست دارند و عشق افراد مشروط به داشتن یا نداشتن چیزی در ساحات 5 گانه(باور، احساسات، خواست، گفتار و کردار) نیست، بلکه با تمام وجود دیگری را برای آنچه که هست دوست می دارند و اشخاص برای یکدیگر آفتابی و آشکار می شوند. ما در روابط دیگر خود، چاره ای نداریم که بخشی از وجودمان را سانسور کنیم تا آن روابط حفظ گردند، اما این نوع دوست داشتن ها واقعی به معنای درست کلمه نیستندو فرد با تمام شلوغی ممکن(ازدحام تنهایان)، احساس تنهایی می کند، روابط دیگر افراد مشروط اند و دوستی هایی ساختگی است؛ اما در ارتباط عاشقانه ما عاشق یک وجود کریستالی با تمام نقاط قوت و ضعفش می شویم و او را برای آنچه که هست دوست می داریم. عشق واقعی همراه با شناخت واقعی و یاریگری و حمایتگری واقعی است.
کارکرد عشق این است که شناساگری تام با حمایتگری تام جمع می شود و فرد را از تنهایی بیرون می آورد.
➖درسگفتار روانشناسی اخلاق
@mostafamalekian
✅ تنها چیزی که مایه دلخوشی من است این است که حقیقتطلبی را در خودم زنده نگه داشتم. الآن هم اگر کسی بتواند به مدد برهان و استدلال قانع کننده نشان دهد که پروژه عقلانیت و معنویت خطا دارد، باطل است، دست از آن برمیدارم.
فکر می کنم فرایند حقیقتطلبی از فرآوردهای بنام حقیقت ارزشمندتر است. برویم به طرف حقیقتطلبی نه اینکه به یکی از فرآوردههای این فرایند دلمان را خوش کنیم و تا آخر عمر زیر بیرق آن سینه بزنیم.
@mostafamalekian