نگرشی بر تاریخ و فرهنگ ایران زمین www.iranboom.ir
طنین سرود ای ایران در کلیسای سنت کلوتیلد پاریس | ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی
تصنیف: ای ایران ای مرزِ پرگهر
کنسرت صدای صلح ۲
فرانسه، پاریس، کلیسای سنت کلوتیلد
اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ (ماه می ۲۰۱۹)
آهنگساز : #روحالله_خالقی
تنظیم: #گلنوش_خالقی
اجرا: ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی با همراهی گروه کر بهار
رهبر ارکستر: آرش فولاوند
تکنوار: وحید تاج
نوازنده تار: کیوان ساکت
🎶«ای ایران» سرود ملی و جاودانهی ایرانیان🎶
🌐«ای ایران» زیباترین سرود ملی در میان سرودهای ملی کشورهای جهان شناخته شده است.
💠با ایرانبوم همراه شوید:
@IRANBoom_IR
#ای_ایران #سرود_ای_ایران
بازنشر به مناسبت سالروز درگذشت گلنوش خالقی موسیقیدان، آهنگساز، رهبر ارکستر و رهبر گروه کُر و فرزند روح الله خالقی
@iranboom_ir
سروِ کاشمر: سروِ کهنسالی بود در ناحیهٔ کاشمر (تُرشیز، طُرَیْثیث) در خراسان که، بر طبق افسانه، زردشت آن را کاشته بود و تا روزگار المتوکّل عباسی (۲۴۷-۲۰۶) باقی بود و نزدِ ایرانیان درختی مقدس بود. به دستورِ آن خلیفهٔ تازی این درخت را قطعهقطعه بُریدند و بارِ صدها شتر کردند تا به بغداد برند و در آنجا آن قطعهها را بر روی هم نصب کنند و آن جبّار به تماشای آن درخت نائل آید. نوشتهاند که از یک دروازه شتران حامل سرو وارد میشوند و از دروازهٔ دیگر جنازهٔ المتوکّل را که بر دست غلامانش کشته شده بود، بیرون میبردند.
-استاد شفیعی کدکنی، هزارهٔ دوم آهوی کوهی، ص ۴۹۶
@iranboom_ir
ایران یک مکتب است!
دکتر جواد طباطبایی
بحث من در اندیشه ایرانشهری این بوده است که این ایرانِ بزرگِ فرهنگی، به راستی یک تافته جدا بافته است.
ما باید بدانیم مهم بودیم و متفاوت.
باید بدانیم که در ایرانشهر، چیزی در سطح جهانی تولید کردیم. ما مکتب معماری داریم، مکتب شهری داریم، مکتب ادبی داریم، مکتب تاریخ نویسی داریم. ما موسیقی داریم. و همه اینها از ویژگی ملی برخوردارند.
نه عربها، نه ترکها در همسایگی ما، این ویژگی را نداشتهاند. ما یک نظام فکر و فرهنگ و تمدن ملی داشتیم. ما ملت بودیم قبل از اینکه بسیاری از ملتها ملت شوند. فردوسی نماینده فکر یک ملت است، و حافظ هم. فارابی هم نماینده فکر یک ملت است.
در غرب دولتهای ملی از قرن شانزدهم آمدند، و بهواقع آنها با تاخیر بسیار نسبت به ما ملت شدند. ما جلوتر از همه آنها ملت بودیم. نام ایران قدیمیترین نام کشوری است که هست.
نام ایران هم نام کشور است، هم نام ملت، هم نام دولت. این پیچیدگی این ملت است.
/channel/iranboom_ir
محمد بهمنبیگی (۲۶ بهمن ۱۲۹۹ - ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹) نویسندهٔ ایرانی و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری در ایران بود.
یادش گرامی باد.
@IRANBOOM_IR
محمد بهمنبیگی، بنیادگذار آموزش عشایر در ایران، در خانوادهی محمودخان، کلانتر تیرهی بهمنبیگلو ایل قشقایی در منطقهی چاهکاظم در شهرستان لارستان به هنگام کوچ دیده به جهان گشود.
از مهمترین آثار و نوشته های محمد بهمن بیگی می توان به "عرف و عادت در عشایر فارس"، " بخارای من ایل من"،" اگر قرهقاچ نبود" ،" به اجاقت قسم " و " طلای شهامت" نام برد.
زبان فارسی و آموزش عشایر - وطن ما وطن بزرگتری است
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/forozesh/foroozesh-5/10018-
آموزش عشایر و تغییر خط
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dabireh/3611-
آشنایی با محمد بهمنبیگی؛ پدر آموزش عشایری - بخارای من ایل من بود
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/9989-
محمد بهمن بیگی ،پایه گذار تفکری نو در آموزش
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/767-
تعلیمات عشایر؛ غیر ممکنی که ممکن شد
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/639-
/channel/iranboom_ir
چگونه میتوان ایرانی بود؟ چگونه میتوان ایرانی نبود؟
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
به هر حال چه دور و چه نزدیک، برای سنجش عیار ایرانی بودن دو شاخص اصلی را میتوان در نظر گرفت: یکی شناخت، و دیگری احساس همدردی با مردم. منظور از شناخت آگاهی نسبی نسبت به فرهنگ و تاریخ کشور است. علاقه، فرع بر اُنس و شناخت ایجاد میشود. ایران با آن تاریخ دراز و فرهنگ انبوهش، اگر او را نشناسیم، تعلّق خاطر ما به او در سطحْ جریان مییابد. فرهنگ، یاد و خاطره است، تارهای نامرئیای است که ما را به سرزمین میبندد. فرهنگ را به معنای کلّی و وسیع میگیریم که عام و خاص را در بر میگیرد، هر یک به سبک خودش. اما منظور از همدردی با مردم آن است که قدری از خود به در آییم، پهناورتر بیندیشیم، سرنوشت خود را با سرنوشت دیگران پیوسته بدانیم.
برای خوب زندگی کردن،آیا ایرانی بودن ضرورتی دارد؟
اگر یک ایرانی بخواهد زندگی معنیدار داشته باشد «بلی»،زیرا هیچ کس جز در درون فرهنگ خود و محیط آشنای خود نمیتواند شکفتگی وجود پیدا کند. ممکن است دانشمند،متخصّص موفّقی بشود ولی انسانِ بر محور نیست. هر انسان زمانی احساس گشایش میکند که قدری خودش باشد،یعنی بر وفق «ژنهای» فرهنگیش زندگی کند. کارکرد فرهنگی در شخص به دو نوع آگاه و ناآگاه صورت میگیرد، آگاهش آن است که ما آداب و عادات و گرایشهایی داشتهایم که خوش داریم با همانها به سر بریم،به زبان مادری حرف بزنیم،با خود رایگان باشیم.
ناآگاه آن است که به مرور،طیّ قرنهای متمادی، خصلتهایی از نیاکان دوردست ما در ما تهنشین شده، آنچه را که میتوانیم آن را «جِرم روزگاران» و «ره آورد تاریخ» بخوانیم. این فرهنگ مضمَر، ولو خیلی هم فرنگیمآب شده باشیم تأثیر گذار است،آهنگ زندگی ما را تنظیم میکند و در نهایت با فرهنگ بیگانه برخورد مییابد.
اکنون میرسیم به موضوع اصلی که هستهٔ مرکزی این گفتار است و آن این واقعیّت است که علاقهٔ وطنی در دوران امروز یک ضرورت شده است،نه آنکه تجمّل یا تفنّن احساسی – اخلاقی باشد، زیرا یک کشور، بیاحساس همبستگی و مسئولیّت فرد فرد مردمش، نمیتواند بر سر پا بماند. بدون کار و کوشش همهٔ افراد کارآمد، که مبتنی بر آگاهی، شناخت و وظیفهشناسی باشد، در این دنیای «وانفسا» چگونه بتوان ادامهٔ حیات ملّی داد؟
افزایش جمعیّت و افزایش دامنهٔ خواستها، وظیفهمندی یک شهروند را خیلی سنگینتر از پیش کرده است. مسابقهای بیامان برای ادامهٔ حیات چه در سطح جهانی و چه در سطح ملّی درگیر است، و هر عامل واپس برنده یا غفلت میتواند در همهٔ شئون اثر بگذارد و فاجعه بار شود، بدان گونه که دیگر فرصت هر گونه ترمیم یا جبرانی از دست برود.
در میان این تقابل و تنازع، هر کشوری وظیفهدار است که به قدر فهم و توانایی خود، راهی به جلو بجوید. اکنون تکلیف ملّت کهنسالی چون ایران چیست؟ جز این راهی در برابرش نیست که همهٔ منابع خود را به کمک فراخواند. فراخوانیِ درک و فهم توانایی منظور است: درک برای آنکه راه درست شناخته گردد و توانایی برای آنکه امکانها به کار گرفته شود. وقتی میگوییم منابع، منظور تنها نفت یا مس یا گاز یا میوه یا خاویار نیست که صادر شوند و بر آمار ارز بیفزایند. اینها به جای خود، ولی روزی تمام میشوند. منظور منابع معنوی نیز هست: فرهنگ پربار گذشته که پالوده شده باشد، سجایای خوبی که در قوم ایرانی هست و بیکار مانده، نیروی جوان و شور و شوقی که میتواند از دلبستگی و دلگرمی به کشور زاینده گردد، همدلی همهٔ مردم... دست کم نگیریم این جوهرهٔ زندهٔ سیّال را که از خلال قرنها حرکت کرده و به سوی ما آمده، یعنی فرهنگ ایران.
دیر یا زود، برای روبهرو شدن با این گرداب، که دنیای متلاطم کنونی باشد، هیچ راهی دیده نخواهد شد جز آنکه کشور در مرکز توجّه مردمش قرار گیرد، و آنان سرنوشت او را چنان وابسته به سرنوشت خود بیابند، که بدانند جز با تأمین نفع عموم، نفع فرد تأمین نخواهد شد.
وطن خواهی در دنیای امروز، تا اندازه ای حفظ نفْس است. اگر به زندگی خود و آیندهٔ فرزندانمان علاقهمندیم، باید این مفهوم را جدّی بگیریم. این حالت شانه بالا اندازی، پوزخند یا نفی، باید تغییر کند. وطن هم خاک است و هم یک کلّ تاریخی، احترام به مرتبهٔ انسانی، قدر شناسی از کسانی که در این آب و خاک زندگی کردند، و حقّ انسانیّت خود را ادا نمودند.
همچنین، منظور از وطنخواهی آن نیست که ملّتی خود را از دیگران جدا بینگارد، خود را ببیند و دیگران را نبیند. بلکه برعکس، احساس تعهّد و علاقه به کشور خود، تفاهم نسبت به ملّتهای دیگر را افزایش میدهد، و با توجّه به فرهنگ انسانی و بیمرزی که ایران داراست، ما راهنمای خوبی داریم که در صف گرایشهای سالم و گشایش بخش جهانی موضع بگیریم. برای شناخت بهتر کشور خود این دو چیز را فراموش نکنیم: آزادی معقول و منطق.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/iran-pajohi/17241-
@iranboom_ir
یکی از گرانترین آثار تاریخی جهان
🔹در فروردین ۱۳۹۰ این برگ از شاهنامه طهماسبی به قیمت ۱۲ میلیون دلار در حراجی ساتبیز لندن فروخته شد
🔹شاهنامهی تهماسبی بعنوان یکی از نفیسترین شاهنامههای جهان، بهدستور شاه اسماعیل صفوی و توسط خوشنویسان و نگارگران تهیه شده است. / جام نیوز
@iranboom_ir
سالروز درگذشت دوندهی «راهِ شاهنامه» و کوشندهی فرهنگ ایران
استاد علیاکبر پدرام، ورزشکاری خستگیناپذیر، پژوهشگری ارجمند در راه شاهنامه و فرهنگ ایران، باورمند به آشتیجویی در ورزش به جای ستیز در میان ملتها، پیشنهاددهندهی دویِ «راهِ شاهنامه» به جای دویِ «ماراتُن» در روز ۲۴ بهمنماه ۱۳۹۸ درگذشت.
@IRANBoom_IR
استاد پدرام دورههای شاهنامهخوانی را در شهر کرج برپا کرده بودند و چراغ پرفروغ فرهنگ ایرانی و شاهنامهی فردوسی بزرگ را برای دوستداران ایران و فرهنگ ایرانی برافراشته بودند.
ایشان با باورمندی به نادرستی افسانهی ایرانستیزانهی ماراتن و بزرگنمایی و گمانآلود بودن چنین رخدادی، ۴۴ کیلومتر از کرج تا تهران را در سال ۱۳۹۲خورشیدی پیمودند و این دویِ پایداری(استقامت) را به نام «راهِ شاهنامه» پشنهاد دادند.
@IRANBoom_IR
http://www.iranboom.ir/images/stories/gardeshgari/002/rah-shahnameh-9212-5-2.jpg
کُرتَه، قُرطَه، کُت - رضا آقازاده
/channel/iranboom_ir/34562
واژه کُرتَه در پارسی از پهلوی (پارسی میانه) کُرْتَکْ می باشد. که به شکل قُرطَق و قُرطَه معرب شده است. فرهنگها این واژه را در معنا برای دو چیز به کار بردهاند: یکی پیراهن، و دودیگر قبا و یا نیم تنه.
برهان قاطع کُرته را چنین تعریف کرده است:
به ضم اول و سکون دوم و فتح سوم، به معنی پیراهن است و معرب (آن) قرطه باشد، و به عربی قمیص گویند. و جامه و قبای یک تهی(قبای یک لا) و نیم تنه را نیز گفتهاند که عربان سربال خوانند.
فرهنگ فارسی صبا آورده است:
قرطه (معرب)، به ضم قاف: پیراهن، نیم تنه.
قرطه بگشای و زمانی بنشین پیش و بگوی
روی بنمای که امروز چنین دارد روی.(انوری)
با توجه به تعاریفی که از کرته/ قرطه در فرهنگ ها آمده به نظر میرسد معنای دوم یعنی قبای یک تهی و نیم تنه درستتر باشد قبا و نیم تنه را معمولا بر روی پیراهن میپوشند.
سخن انوری نیز که میگوید قرطه بگشای در همین معنای قبا و نیم تنه آمده است، وگرنه پیراهن گشودن معنایی ندارد. سنایی می گوید:
ز مستی باز کرده بند کُرتَه
ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش.
پیداست که کرته دارای بند بوده است چون از روی مستی بند کرته را باز کرده است.(بند بجای دکمه. دکمه یا دگمه ایرانی است.)
گشودن قرطه در سخن انوری نیز موید همین مطلب است که کرته دارای بند بوده است. ولی آیا منظور از بند، همان شالی است که بر روی کمر و جامه روی پیراهن بسته میشده است؟
کرته دارای چین بوده و یا برخی از کرتهها دارای چین بودهاند:
چو چین کرته بهم برشکسته جعد گشن
چو حلقه های زره برزده دو زلف سیاه(فرخی)
و نقش و نگارهایی که کرته داشته است در این شعر اسدی از گرشاسب نامه:
یکی کرته هر یک بپوشید تنگ
همه چشمه چشمه به نقش و به رنگ
کرته را از جنس حریر و دیبا نیز میدوختند:
همه ساخته میزر از پرنیان
ز دیبا یکی کرته اندر میان(اسدی،گرشاسب نامه)
همان شخ کش حریرین بود کرته
همی از خز بربندد ازاری. (ناصرخسرو)
همچو کرباسی که از یک نیمه زو الیاس را
کرته آید وز دگر نیمه یهودی را کفن. (ناصرخسرو)
کرته فستقی بدرد چرخ
تا به مرغ نواگر اندازد. (خاقانی)
فُستُق معرب پسته است. یعنی رنگ سبز مایل به زردی.
کرته فستقی فلک چاک زند چو فندقش
هر سر ده قواره را زهره کند به ساحری.(خاقانی)
کرته بر قد غزالان چو قبا بشکافید
چشم از چشم گوزنان چو شمر بگشایید.(خاقانی)
دست به تیغ و تیر آوردند و از خون کرته سرخ در سر عذیره قلعه کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی: 344) هیکل زمین جوشن یخ از بر کشید و کرته سبز نبات درپوشید. (همان: 332 ) آخر این عقلم از تنم روزی چندی (کذا!) می برود و دستار بر سرم راست نماند و کرته در برم درست نماند، بی سر و سامان شوم. (کتاب المعارف).
خنک کسی که ازین بوی کرته یوسف
دلش چو دیده یعقوب خسته واشد زود.(مولوی)
*
اینکه کرته/ قرطه در زمان ساسانیان و یا پیش از آن چگونه بوده و به چه شکلی دوخته میشده است می تواند مشکل گشای تعاریف بالا باشد.
آلمانها برای کت و نیم تنه واژههای زیر را دارند:
jackett, jacke کت، ژاکت، نیم تنه
Anzug کت و شلوار
Joppe کت ساده مردانه
ko-stum کت و دامن زنانه
(فرهنگ آلمانی به فارسی، پنبه چی/ فرهنگ فارسی به آلمانی خیام/ فرهنگ فارسی به آلمانی یونکر-علوی)
انگلیسها دو واژه زیر را برای کت به کار میبرند:
jacket کت، نیم تنه
coat کت، نیم تنه، پالتو، بالاپوش
آنچه از فرهنگ واژههای انگلیسی مانند لانگمن دانسته میشود این است که کت معمولا به پالتو بلند که تا زیر زانو میرسد، و ژاکت به کت معمولی و نیم تنه گفته میشود.
کرته پارسی را برهان قاطع در معنای جامه و قبا نیز آورده است. قبا گویا تا زیر زانو میرسد، هرچند فرهنگها کرته را برای نیم تنه نیز آوردهاند.
از واژه چنین استنباط میشود که این دو واژه بایستی یکی باشد و با افتادن همخوان «ر» از کرته و تثبیت واکه کوتاه ـُ از کرته به کت، این واژه به صورت کُت باقی مانده است. اینکه واژه کُت در زبان انگلیسی کوتاه شده کرته ایرانی میباشد محل توجه و نیاز به بررسی تاریخ پوشش دو کشور را دارد. فرهنگهای پارسی کت را انگلیسی میدانند.(فرهنگ سخن)
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi.html
@iranboom_ir
گنجینهی زبان پارسی
سزد که از دل و جان پاسِ آشیان داریم
زِ حادثاتِ جهانیش در امان داریم
تن از تحمّلِ ذلت به ننگ نسپاریم
که از سُلالهی نامآوران نشان داریم
وطن که بُنگهِ دلبند و روحپرورِ ماست
روا بود که گرامیترش زِ جان داریم
حذر زِ درکِ حقارت که ژرف گردابیست
رواست گر خود از این ورطه بر کران داریم
شکوهِ قومیِ ما گوهریست روشن تاب
از آنکه خود گهر از دودهی کیان داریم
زِ پشتِ کاوه و از دودهی فریدونیم
بس آبروی که از فرِّ دودمان داریم
نه تازه پای به دوران نهادهایم که جای
به صدرِ صفحهی تاریخِ باستان داریم
به لوحِ عبرتِ ایّام، با خطِ زرّین
زِ جاه و سلطه بسی طُرفه داستان داریم
نگر به صفحهی تاریخ کز همایون بخت
چه مایه مردِ گرانفر، به هر زمان داریم
زِ دیرباز همانندِ گیو و رستم و طوس
چه بیشُمَر هنری مردِ پهلوان داریم
زِ رهنماییِ زرتشت و قولِ آذرپاد
چه نکتهها که در اوراقِ زرنشان داریم
به لوحِ سینه بسی خاطرات پیروزی
که از درفشِ ظفربخشِ کاویان داریم
درفشِ فتح نه تنها به روی دوش که نیز
سمندِ فضل، مسخّر به زیرِ ران داریم
نفوذِ دانش و عرفان زِ روزگارِ کهن
به هرکجا که نکو بنگری، عیان داریم
به هر دیار که شد کاروانی از فرهنگ
زِ اهلِ دانش و فن، میرِ کاروان داریم
بسا حکیم و بسا شاعرِ بلندآواز
که صیتشان شده بر بامِ آسمان داریم
هرآن ذخیره که داریم از جواهرِ فکر
زِ دولتِ سرِ گنجینهی زبان داریم
بدین زبان که کلیدِ خزائنِ هنر است
زِ نظم و نثر، بسی گنجِ شایگان داریم
بدین زبان سخن از علم و حکمت و آداب
زِ هر نمونه که خواهی یکانیکان داریم
زِ بحرِ طبعِ سخنگسترانِ دریا دل
چه بهرهها که زِ امواجِ درفشان داریم
وزآن گروه که شد نامشان به چرخِ اثیر
چه برگزیده اثرهای جاودان داریم
چو شاعران چمنآرای این چمن گشتند
نشاطِ جان زِ گلستان و بوستان داریم
زِ بهرِ ترجمهی گفتههای نغزِ دری
به هر دیار، گرانمایه ترجمان داریم
به حفظِ جانبِ گفتارِ پارسی، بسیار
به شرق و غرب، هوادارِ نکتهدان داریم
زبانِ نغز بسی فکرِ نو پدید آورد
به فکرِ نو سزد ار نیروی جوان داریم
زبانِ نغز بود پهندشت خیلِ خیال
هزار شکر که جولانگهی چنان داریم
زبانِ نغز بود ظرف نکتههای ظریف
کزآن ظرافتِ گفتار، در بیان داریم
زِ فکرِ خوب تدارک شود معیشتِ خوب
زبانِ خوب چو داریم، هر دوان داریم
زبانِ ساده و زیبا و دلنشین و فصیح
بزرگ موهبتی دان که رایگان داریم
زبان وثیقهی ملّیت است و ما بیشک
بقای وحدت ملی رهینِ آن داریم
زبانِ ماست اساس حیات ملّیِ ما
گر این اساس نباشد چه در جهان داریم
***
به حیرتم که چرا این گزیده کالا را
نه ایمن از خطرِ کاهش و زیان داریم
به حیرتم که چرا در طریقِ پاسِ زبان
قیام و سعی نه درخوردِ آرمان داریم
به حیرتم که چرا با اساسِ وحدتِ خویش
ستیزهای که بود ننگِ خاندان داریم
اگر به ضعف و زبونی کشد، زبان را کار
کجا به پاسِ وطن قدرت و توان داریم
زِ غفلت از سرِ شرم آستین به رخ گیریم
اگرنه در بَرِ او سر بر آستان داریم
زبانِ خارجی آموختن رواست ولی
نه پیش از آن که سر از پارسی گران داریم
ادیب برومند
در تیرماه ۱۳۳۸ این قصیده به هواداری از #زبان_فارسی سروده و منتشر شده است.
@iranboom_ir
هجوم عثمانیها بر تبریز
ابوالقاسم طاهری
شش سال پس از آنکه آرتیمی پطروویچ والنسکی سفیر پطر و پزشک اسکاتلندی وی جان بل تبریز را ترک گرفته بودند، طهماسب دوم فرزند شاه سلطان حسین که از برابر غلجاییها گریخته بود، در همان شهر خود را پادشاه قانونی ایران نامید و مقرر داشت که خطبه به نام وی خوانند. در زمستان همین سال (1135 ق) مهاجمان غلجایی شهر رشت را محاصره کردند.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhe-eslami/2451-hojom-osmani-tabriz.html
/channel/iranboom_ir
نقطه و جلوههای آن
دکتر محمدعلی سلطانی
نقطه چیند بر کنار هر خط اوستاد اولا
تا شود با خامه دست طفل نوخط آشنا
(شفیع)
نقطه معیار و مقیاس خط قانونی و صحیح و وسیله تمیز آن از خط وحشی و خودروست. چون سخن ما درباره خوشنویسی است، تعابیر را اینگونه آوردهایم؛ زیرا خوشنویسی و زیبانویسی با تحلیلهایی که از آنها داریم، دو مقوله جدای از هم هستند.
«زیبانویسی» به تحریرات وحشی و بیآرایش و هَرَس نشدهای که به صورتی خاص با نمایی زیبا از استعدادهای پرورش نیافته سر میزند، میگویند و «خوشنویسی» به حوزه خط تعلیم یافته و قوام گرفته اطلاق میشود. به هر حال نقطه بر آثار پنجههای ریاضتکشیده و سلوکدیده و ترک آرام و خواب کرده معیار است و اثر خودروی پنجههای تعلیمنیافته را نمیپذیرد و آن را قابل پذیرش و عیار و قیاس نمیداند. نقطه نشانه اعتبار و صحت تراش درست از نادرست است و چنان که قلمی پس از تراش صورت نقطه را به درستی ادا ننماید، هر حرفی با آن نوشته شود، نادرست خواهد بود، به قول جناب سلطانعلی مشهدی:
کاتبا، چون قلم تراشیدی خاک بر پشت خامه مالیدی
آن قلم را به نقطه تجربه کن بشنو این نکته را ز پیر کهن:
از قلم نقطه چون درست آید خوشنویسی اگر کنی، شاید...1
خط چهره گویای نقطه است که بار آسمانی وحی را بر دوش دارد و از آن جهت است که در عالم عرفان از نقطه به: سایه، نور، قرآن آدم کبیر، مداد و قلم، نون، عقل، روح، عشق، عنصراعظم سر ّهویت مطلقه تعبیر میکنند.2
اگر با نگرشی ژرف نظر کنیم، درخواهیم یافت که هیچ علم و هنری وجود ندارد که سایه نقطه بر آن نباشد و با نقطه سیر کمال خود را نپیماید و بدون نقطه در نقصان به سر نبرد. نقطه با جلوههای گوناگون خود در تمام علوم و فنون جهان ساری و جاری است و به راستی یکایک عناوینی که عرفا بر آن اطلاق کردهاند، صادق و گویاست. در این نوشتار به بیان جلوههای نقطه میپردازیم و نتیجه میگیریم که تقدس هنر خوشنویسی از آن است که هم میزانی و مقیاسی مقدس دارد و هم قالب ارائه وحی است و سراسر آنچه از پنجههای باصفای صاحبدلان خطه خطّ طلوع کرده، گویای این راز است و در هر نگرشی جریان این قداست و والایی را میتوان با چشم دل دریافت. هرچند در این کندوکاو عنوان (نقطه)، اصطلاحی، اعتباری، ادبی، هنری و عرفانی بررسی میشود؛ اما در نهایت نتیجه در یک بُعد قرار میگیرد!
نقطه در عرفان
جامی که می دوکون را جاست، منم
و آن قطره که صدهزار دریاست، منم
حرفی که به کنه سرّ او گر برسی
در وی همه کتاب پیداست، منم
به اصطلاح عرفا مراد از نقطه، وحدت حقیقی است و مدار تمام کثرات و تعینات است و اصل همه نقطه است.3 به مثل میتوان گفت «وحدت» حکم نقطهای نورانی را دارد که به صورت دایره کثرات جلوه نماید4 و «بیرونی» آورده است: «یسمی الله تعالی نقطه لیبرئه عن صفات الاجسام».5
ازل عین ابد افتاده با هم
نزول عیسی و ایجاد آدم
به هر یک نقطه زین دور مسلسل
هزاران شکل میگردد مشکل
ز هر یک نقطه دوری گشته دایر
همو مرکز همو در دور سایر...6
قبل از شیخ شبستری این سخن را حجهالحق ابنسینا بیان کرده است که: «و امّا خطّ مثلاً چون محیط دایره، موجود باشد و نقطه به فعل نبود و اما مرکز دایره، یا از یکدیگر بریدن اقطار دایره حاصل آید. یا از جهت حرکت...»7که لاهیجی در شرح گلشن راز مینویسد: «بدان که در دایرهای که از حرکت دوری وجود صورت میبندد و دور مسلسل عبارت از آن است؛ زیرا که علیالدوام از تنزل فیض مبدأ بر مراتب اعلی و اسفل تا به مرتبه انسانی که اخر تنزلات است و ترقی آن فیض، از مرتبه انسانی به سیر رجوعی تا به همان مبدأ متصل میشود، این دایره بیانقطاع بازدید میگردد و هر مرتبه از مراتب موجودات یک نقطهاند و از هر نقطه از آن نقاط مراتب به حسب کلیتی که دارند، مشتملند بر جزویات بینهایت و از هر یکی هزاران شکل غیرمکرر مشکل میگردد.
مثل عقل کل که منشعب به عقول نامتناهی میگردد و نفس کل که مشتمل است بر نفوس جزویۀ غیرمتناهیه و افلاک که اشتمال به حوادث جزمیۀ غیرمتناهیه زمانیه دارند و به تدریج ظهور مییابند و باز عناصر که از هر یکی اشکال بیغایت ظاهر میشود و باز مراتب موالید ثلاث که به سبب ترکیب و تمریج افراد ایشان غایبپذیر نیستند و باز مرتبه انسانی که نهایت رتبۀ تنزل است اشخاص و افرادِ او را حصر نمیتوان کرد و پیوسته در این دایرۀ مسلسل به مقتضای حب ظهور و اظهار این مراتب شئونات مختلفه غیرمتناهیه از مرتبه علم به عین میآیند و باز عود به اصل خود مینمایند و چنانچه وحدت حقیقی را ظهور به اسماء جزئیه در مراتب است، اسماء کلیه را نیز ظهور به اسماء جزویه است که در اصناف اشخاص ظاهر میگردند و هر اسمی را دوری و زمانی است و در بروز و کمون هر یکی صورت دایرهاند.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/adabiat/10317-noghte-jelve.html
@iranboom_ir
غلط املایی
عباس اقبال آشتیانی
غیر از مردم لاابالی و بی مبالات، هیچکس نیست که پیش از خروج از خانه و قدم نهادن در کوچه لااقل روزی یک بار، خود را در آیینه نبیند و وضع سر و لباس و کفش و کلاه خود را تحت مراقبت نیاورد، و نواقص و معایب و بی نظمی ها و آشفتگی های هیئت ظاهر خویش را به شکلی ترمیم و اصلاح ننماید.
چرا؟
برای آنکه انسان، ذاتاً خودخواه است و خود را از هیچکس کمتر و پست تر نمی شمارد، و بر او بسی ناگوار است که باهیئت و اندامی ناساز و شکل و ریختی منکر در مقابل دیگران جلوه کند و دیگران در ظاهر او عیب و نقصی قابل سرزنش و خرده گیری ببینند و بر او بخندند.
این توجه و دقت در فع عیوب ظاهری به هر نظر که تعبیر شود به شرط آنکه به حدّ خود آرایی و ظاهرسازی نرسد، ممدوح است چه برای مرد دردی بدتر از ان نیست که مرودعیب جویی هر کس و ناکس قرار گیرد، و به علت عیبی که رفع آن بسیار آسان بوده، انگشت نمای این و آن واقع شود.
اما تعجب در اینجاست که غالب همین مردم که برای رفع عیبجویی دیگران، درحفظ ظاهر گاهی از حد اعتدال نیز قدم فراتر می گذارند، هر روز در گفته و نوشته خود، مرتکب هزار غلط انشائی و املائی می شوند و متوجه نیستند که به علت تقریر و تحریر نادرست و بی اندام، تا چه حد مورد طعنه و مضحکه خاص و عامند و چون تأثر و تألّمی هم از این بابت ندارند بهیچوجه در صدد رفع این عیب بزرگ نیز بر نمی آیند.
ممکن است که انشاء کسی سست و نارسا و مبهم و دور از قواعد فصاحت و بلاغت باشد اگر چه رفع این عیوب نیز تا حدی به مدد تتبع آثار بزرگان ادب و ممارست درخواندن و به حفظ سپردن گفتههای فصیح و بلیغ فراهم می آید. لیکن چون نویسندگی هم مانند شعر تا حدی موقوف به استعداد ذاتی و طبع خدادادی است، باز می توان صاحب چنین نوشته ای را معذور داشت و از او چیزی را که خدا به او نداده است، و تدارک آن به اکتساب مقدور نبوده، نخواست. اما غلط املائی چنین نیست، اصلاح ان بکلی به دست خود انسان است و در مرحله چیز نویسی، اتقاقاً از هر کار دیگر آسانتر است.
ذوق، تنها آن نیست که انسان فریفته و دلداده هر منظره زیبا و هر هیئت موزون و هر آهنگ دلنواز شود، بلکه یک درجه از ذوق سلیم هم است که انسان طبعاً از هر منظره زشت و هر هیئت ناموزون و هر آهنگ ناساز، تنفر و اشمئزاز حاصل کند و آنها را با اکراه و ناخوشی تلقی نماید، تا طبعش به پستی و زشتی نگراید و همیشه جویای زیبایی و رسایی و درستی باشد.
کسانی که در نوشته های خود، استمراراً مرتکب اغلاط املائی میشوند و به این عیب بزرگ که به دست ایشان پرداخته میشود، پی نمی برند، علاوه برآنکه از آن درجه از ذوق که مانع انسان از مرافقت با زشتی و نادرستی است محرومند، از درک ننگ و عار نیز بی نصیبند و آن همت را ندارند که زشتی و نادرستی را که در وجود ایشان هست و مسبب آن نیز خود آنانند و بخوبی
می توانند آن را رفع کنند، از میان بردارند و صحیح و سالم چیز بنویسند.
درممالک متمدنه دنیا، هر روزنامه ای را که بخرید، اگر چه ممکن است که مطالب آن سخیف و مهوع و خلاف حقیقت و بر ذوق ناگوار باشد، اما کمتر اتفاق می افتد که یک غلط املائی در آن دیده شود، و بقدری غلط املائی برای هر کس که قلم به دست می گیرد در این ممالک ننگ است که اغلاط املائی را که ما در نوشته خواص اعضای ادارات و پاره ای از رجال عالی مرتبه خود هر روز می بینیم، ایشان ‹‹ غلط های زنان رختشوی ›› می گویند، زیرا که زنان رختشویند که به علت
بی سوادی تمام به این شغل نسبه ً پست سر فرود آورده و در موقع برداشتن صورت جامه هایی که برای شستن میگیرند، مرتکب این قبیل اغلاط میشوند.
روزی به یکی از همین آقایان که در نوشتن املای کلمات بسیار بی مبالات است و اتقاقاً مایه و استعدادی طبیعی نیز برای نویسندگی دارد گفتم که: املای فلان کلمه و فلان کلمه غلط است. درجواب گفت که: من مخصوصاً آنها را به این اشکال نوشته ام و چون یقین دارم که دنیا زیر و زیر نخواهدشد، در این کار تعمّد کرده ام.
من دیگر به او چیزی نگفتم چه مسلم می دانستم که اگر کسی املای درست کلمه ای را که همه در ضبط آن اتفاق کرده و اهل لغت آن را به همان وضع قرار داده اند، بداند محال است که هیئت صحیح و متفق علیه را که همه میشناسند و معنی آن را میفهمند، و اگر هم نفهمند به مدد کتب لغت به معنی آن پی خواهند بود، رها کند و بجای آن از خود هیئتی جدید که معروف و مفهوم هیچکس نیست، به کار برد و با این حرکت خود خواهانه، مفهوم مقاصدی را هم که کلمات قراردادی برای بیان آنها وضع شده، بر دیگران مشکل یا محال کند.
دنباله نوشتار:
https://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/4563-ghalat-emlaei.html
@iranboom_ir
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی بیتو به سر نمیشود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بیتو به سر نمیشود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بیتو به سر نمیشود
خواب مرا ببستهای نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود
بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود
#مولانا
@iranboom_ir
مثنوی نوا و تصنیف بی تو به سر نمی شود
استاد شجریان و همایون
حسین علیزاده و کیهان کلهر
آلبوم بی تو به سر نمی شود
اشعار از عطار:
چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود
مولانا:
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
@iranboom_ir
کتاب تزارها و تزارها - دکتر هوشنگ طالع
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/anbar/1179-tezar-ha-tezarha.html
@iranboom_ir
گلنوش خالقی (۱۷ دی ۱۳۱۹ – ۲۶ بهمن ۱۳۹۹) موسیقیدان، آهنگساز، رهبر ارکستر، رهبر گروه کُر و فرزند روحالله خالقی بود. گلنوش خالقی در بهمن ۱۳۹۹ درگذشت.
یادش گرامی باد.
🎼آزادی یکی از آثار شادروان گلنوش خالقی است
سرود آزادی
گلنوش خالقی
شاعر: فریدون مشیری
اجرای گروه کر فرهنگسرا بهمن
به سرپرستی مهدی قاسمی
پیانو: آرام کمالی سروستانی
این است ای هموطن، توفنده بانگ آزادی
با ما همصدا شوید، آزاده زنان ای آزاده مردان
آمد ای همرهان فردای روشن چون خورشید
آمد روزگار نو، آزاده دلان پرچم بر افرازید
نیروی ملت رهنمای ما
بازوی ایمان رهگشای ما
ایران زین دلاوران آزاده بمان ، آزاده ای ایران
موج رهایی در وجود ما
فریاد آزادی سرود ما
ایران زین دلاوران آزاده بمان ، آزاده ای ایران
آزادی – آزادی – آزادی ای آزادی
آزادی ای آزادی – گرانمایه ای آزادی
ای پرتو نام تو در جان تابان
تابان چون ستاره ی سحری تابان
در راه حق آتشفشان شدیم
از خون و آتش گل فشان شدیم
ایران زین دلاوران آزاده بمان ، آزاده ای ایران
چون بر کشیدی نور ایزدی
اهریمنان را بیخ و بن زدی
ایران زین دلاوران آزاده بمان، آزاده ای ایران
فریدون مشیری
@iranboom_ir
منشور بینالمللی حمایت و مدیریت میراث فرهنگی زیرآب
پیشگفتار و برگردان به پارسی: سوسن چراغچی
اگر چه منشور بینالمللی حمایت و مدیریت میراث فرهنگی زیرآب در سال 1996 میلادی از سوی شورای بینالمللی یادمانها و اماکن(ایکوموس) تصویب شد، اما فکر ایجاد یک سند بینالمللی با هدف حفاظت از میراث فرهنگی زیرآب به سالهای قبل از این تاریخ بر میگردد.
یونسکو بر این باور رسیده بود که میراث فرهنگی زیرآب به عنوان دستاورد و حاصل حیات فرهنگی تاریخی بشر، بخش غیر قابل تفکیک میراث فرهنگی بشری است. به عبارت دیگر میراث فرهنگی زیرآب نیز مانند سایر مصادیق میراث فرهنگی بشری، متعلق به همه ملتهاست و باید مورد حفاظت و حمایت دولتها قرار گیرد. هر چند ضوابط حقوقی و روشهای حفاظت از میراث فرهنگی واقع در خشکی، تفاوت جدی با ضوابط حقوقی و روشهای حفاظت از میراث فرهنگی زیرآب دارد، ولی اصول کلی ناظر بر میراث فرهنگی بشری از قبیل پژوهش، حفاظت، حق مردم در دسترسی به اطلاعات اثر و جلوگیری از تخریب و غارت این میراث، صرف نظراز وقوع آن در خشکی یا بستر دریا، وظیفه و تکلیف همهی دولتها شناخته شده است.
در واقع قوانین دریایی موجود از جمله کنوانسیون ملل متحد در مورد حقوق دریاها مصوب 1984، حمایت کافی از میراث فرهنگی زیرآب را تحت پوشش قرار نمیدادند و لذا تدوین یک سند حقوقی بینالمللی با هدف حمایت از میراث در قالب همکاری کشورهای متعاهد و تحت نظارت یونسکو احساس میشد. کنفرانس عمومی یونسکویعنی ارگان تصمیم گیرنده این سازمان، در نشست سال 1997 خود، ضرورت تدوین چنین سندی را تصویب و از مدیرکل آن سازمان درخواست کرد تا پیشنویس مربوطه را در نشست بعدی ارائه نماید.
یونسکو با همکاری کارشناسان بخش امور اقیانوسها و حقوق دریاها، (Doalos) سازمان دریایی بینالمللی (IMO) و سازمانهای غیر دولتی مرتبط با امور دریایی، متن مربوطه را تهیه و به سیامین نشست کنفرانس عمومی ارائه کرد. پس از چندسال کار و بررسیهای انجام شده توسط کارشناسان دولتی کشورها سرانجام متن کنوانسیون حمایت از میراث فرهنگی زیرآب در سیویکمین نشست کنفرانس عمومی یونسکو به تصویب رسید و آمادهی پذیرش از سوی دولتها شد.
میراث فرهنگی زیرآب در معاهدهی مذکور این گونه تعریف میشود:
میراث فرهنگی زیرآب به آن دسته از بقایای زندگی انسانی اطلاق میشود که دارای ویژگیهای فرهنگی و یا باستانشناختی بوده و به دلیل پیشروی آب در خشکی یا غرق کشتیها، سقوط هواپیماها و موارد مشابه، برای مدتی بیش از صدسال بطور کامل یا ناقص، دائمی یا فصلی در بستر دریاها و اقیانوسها قرار گرفتهاند. از جمله آنها میتوان به مصادیق زیر اشاره کرد:
1_ محوطههای باستانی، مجموعه ساختارها، بناها، آثار منقول و بقایای انسانی همراه با زیستبوم باستانشناختی و طبیعی این آثار.
2_ کشتیها، هواپیماها و دیگر وسایل حمل و نقل و یا بخشهایی از آنها، محمولهها و محتویاتشان همراه با زیستبوم باستانشناختی و طبیعی این آثار.
3_ اشیای پیش از تاریخی.
مادهی یک این کنوانسیون لولهها، کابلها و هر گونه تاسیسات مربوط به زندگی مدرن نصب شده در بستر دریاها را از حوزة شمول تعریف فوق خارج نموده است.
در این کنوانسیون با اشاره به تهدید تخریب و نابودی میراث فرهنگی زیرآب توسط عوامل انسانی و طبیعی، راهکارهایی برای جلوگیری از این تخریب در قالب سیاستهای منطقهای و ملی کشورها و همکاری آنها با هدف ترجیحا نگهداری میراث فرهنگی زیرآب در محل وقوع فعلی آنها و بدون جابجایی، ارائه شده و توصیه میشود که در صورت لزوم جابجایی این آثار با هدفهای علمی، این کار با نهایت دقت صورت پذیرد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/didehban/hoghoghi/1045-miras-farhangi-zir-aab.html
/channel/iranboom_ir
ملاحظاتی درباره زبان آذری - (از درآمدن تازیان به ایران تاپایان سدهی هفتم)
دکتر یحیی ذکاء
آذری از دیدگاه واژهشناسی و دستور زبان فارسی و صرف و نحو زبان تازی (آذری با یاء مشدد) نسبت به آذربایجان یا آذربیجان را میرساند (حریری درهالغواص ص 145) و چنین مینماید که این نسبت حتی پیش از درآمدن اسلام به ایران، در میان ایرانیان و تازیان شناخته بوده است. زیرا نام رستم فرخزاد سردار لشکر ایران در جنگ با تازیان که خود از مردم آذربایجان بوده «رستم آذری» یاد شده است1 (ثعالبی غرر ص 738 _ مسعودی التنبیه ص 82)
همچنین عبدالرحمن بنعوف از زبان ابوبکر صدیق خلیفه اول، پیش از گشودن ایران بهدست تازیان آورده است که او در پایان زندگی در رختخواب بیماری میگفته است: «ولتألمن النوم علی الصوف الاذربی کما یألم احدکم النوم علی حسک ـ السعدان» (مجرد النحوی. الکامل ص 5) «یعنی خواب بر روی پشمینه آذری مرا چنان میآزارد که هر یک از شما را خوابیدن بر روی خار خسک»
تازی نویسان نخستین سدهیهای اسلامی، نام آذربایگان و نسبت بدان را گوناگون یاد کردهاند. زیرا فراگویی این واژهها، آنچنان که ایرانیان آنها را بر زبان میآوردند، برای تازی زبانان دشوار بود، از اینرو، واژهی آذربایجان (آذر+ بای + گان) را به کالبد زبان تازی ریخته «آذَربیجان» و «آذرَبیجان»2 و در نسبت دادن کسی یا چیزی بدان سرزمین گاه یاء مشدد را دنبال بخش نخست نام افزوده «اَذَری» و اَذری»3 و «الاَذَریه» و «الاَذریه» نوشتهاند و گاه به غیر قیاس یاء را دنبال بخش دوم آورده «اَذربی»4 و «اَذربی» (مجرد نحوی ص 5 و یاقوت ج 1 ص 128) و «الاَذَربیه» و «الاَذربیه» (سمعانی ج 3 ص 93) بهکار بردهاند. گاهی نیز، الف و نون را از پایان نام انداخته، نشانه نسبت را به بازمانده آن افزوده «اَذَرِبیجیه» و «اَذرَبِیجیه» (یاقوت معجم ج 1 ص 160) مینوشتند (صورت اذربیجیده که در چاپ عکسی انساب سمعانی لیدن آمده، تصحیف این واژه است).
چنانکه گفته شد نسبتهای بالا در سه مفهوم «صوف اذرَیی» و «العجمالاذریه» و «لسان یالغه الاذریه» بهکار رفته و منظور از زبان آذری گونهای گویش ایرانی است که از آغاز سدهیهای اسلامی، تا نزدیک به سدهی یازدهم هجری قمری، کم و بیش مردم آذربایگان بدان سخن گفته و چگامه میسرودهاند.
زبان آذری در نوشتههای پیشین پارسی، گاه: فارسی پهلوی (فهلوی و فهلویه)، راژی (رازی، راجی)، شهری نیز نامیده شده است. لیک نام ویژهی آن در میان ایرانیان همانا «آذری»بوده است.
این زبان شاخهای از گروه زبانهای ایرانی غربی است که در شمال غربی ایران زمین بدان سخن گفتهاند و با زبانهای آرانی و تالشی و گویشهای خلخالی و همدانی و زنجانی و تارمی و زبانهای کردی و ارمنی همبستگیهای دور و نزدیک داشته است.
پیش از این برخی از نویسندگان به ناروا، «آذری» را به معنای زبان امروزی آذربایجان پنداشتهاند و میرزا کاظمبیک دربندی برای نخستین بار در کتاب خود به نام «اوبشچایا گراماتیکا تورکسگو تاتارسکو یازیکا» که به سال (1255 هـ . ق / 1839 م.)، در شهر قازان به روسی به چاپ رسیده است، آذری را به اشتباه به مفهوم زبان ترکی به کار برده و آن را به شمالی و جنوبی تقسیم کرده است (دائرهالمعارف اسلام متن ترکی).
نویسندگان نامه دانشوران نیز در داستان ابوالعلاء معری و خطیب تبریزی، که در پی خواهد آمد، «الاذربیه» را به اشتباه «زبان ترکی» ترجمه کردهاند. لیک اصطلاح «آذری» به معنای تاریخی و دانشی و زبانشناسی و مفهوم درست خود، از سال 1304 هـ . ش ]خورشیدی[. پس از پراکندن رساله «آذری یا زبان باستان آذربایگان»نوشته دانشمندان ایرانی آذربایگانی احمد کسروی در میان دانشوران و زبانشناسان شناخته و متداول گردیده است.
کهنترین ماخذی که در آن به زبان ویژه آذربایگانیان به نام «پهلوی» اشاره گردیده، گفته عبدالله بنمقفع دانشمند ایرانی در گذشته به سال 142 هـ . ق / 709 م. (به نقل ابنندیم در الفهرست) است که گفته بوده: «زبانهای فارسی (ایرانی) عبارت است از پهلوی، دری، پارسی، خوزی و سریانی و پهلوی منسوب است به پهله که نام پنج شهر است: اسپهان، ری، همدان، ماه نهاوند، و آذربایگان» (ابن ندیم الفهرست ص 22).
گذشته از این، ماخذ کهن دیگری که در آن به زبان مردم آذربایگان ـ بیآنکه نامی بر روی آن گذارد ـ اشاره شده است، فتوح البلدان بلاذری است که در دههی ششم سدهی سوم هجری (255 هـ . ق / 869 م.) نوشته شده است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/tireh-ha/1618-molahezati-darbare-zaban-azari.html
/channel/iranboom_ir
جوجه را آخر پاییز میشمارند!
محمدرضا سهرابینژاد
یکی از مثلهای شیرین فارسی که ـ بعضاً ـ در رجزخوانیها و خودنماییها کاربرد دارد، این مثل معروف است: که «جوجه را آخر پاییز میشمارند!»
البته منظور جوجههای طبیعی از مادران طبیعیزاست، نه این جوجههای فلکزدهٔ سزارینی که هر لحظه ممکن است به دنیا بیایند و لقمهٔ چپ ما (از ما بهتران) شوند!
جوجههای طبیعی در فصل بهار سر از تخم درمیآورند تا بزرگ شوند و به پاییز برسند، بسیاری از آنها دچار آسیبهای گوناگون میشوند و از میان میروند و چه بسا که شمار اندکی از آنها که همهٔ پیشامدها و قضا و قدر الهی و انسانی را از سر بگذرانند، به پاییز میرسند و در شماره میآیند و حساب میشوند.
بنابراین، مصداق این مثل، جایی است که یافتهها و بهرهها را زمانی باید قطعی و مسلّم دانست که از گذر آزمونها و رویدادها گذشته و ثبات و دوام خود را نشان داده باشند.
به عبارت دیگر، خردمند کسی است که به نتیجهٔ آنی کارش یا کاری فریفته نشود و پایان کار را بنگرد. در این خصوص حضرت جلالالدّین مولوی گفته است:
هر که اوّل بین بُود، اَعْما بُوَد
هر که آخر بین، چه بامعنا بُوَد
خود همین بیت نیز به صورت مَثَل درآمده است. این مثل هم مشابه مَثَل «جوجه را آخر پاییز میشمارند» است. در خصوص پیدایی این مثل، مولوی در داستانی میگوید:
«مردی شتابان به دکاّن زرگری رفت و گفت: ترازو بده تا زری که دارم وزن کنم. زرگر گفت که غربال ندارم. مرد گفت: ترازو میخواهم، نه غربال! زرگر گفت: جارو در دکاّن موجود نیست!
مرد عصبانی شد و گفت: لودگی بگذار و خود را به کری مَزن! ترازو بده میخواهم زر بسنجم!
زرگر در پاسخ گفت: ای مرد! سخنت را شنیدم و منظورت را فهمیدم، امّا میبینم که تو پیرمردی هستی با دست لرزان و میدانم که چون زر بر ترازو بکشی، به زمین خواهد ریخت و آنگاه از من، جارو طلب خواهی کرد تا آنرا بروبی و غربال خواهی خواست که زر از خاکروبه جدا سازی. من پایان کار تو را از نخست دانستهام:
هر که اوّل بنگرد پایان کار
اندر آخر او نگردد شرمسار
مولانا جلالالدّین مولوی، در جای دیگری میگوید:
مرد آخر بین مبارک بندهای است
و یا اینکه:
چشم آخر بین تواند دید راست
چشم اوّل بین، غرور است و خطاست
و یا این بیت:
به آغاز اگر کار خود ننگری
به فرجام، ناچار، کیفر بری!
مشابه دیگر این امثال، مثل «گوسفند را در آغل میشمارند» است. زیرا گوسفندی که در صحرا و دشت باشد، قابل محاسبه نیست. چه بسا که تا رسیدن به آغل، دچار پیشامدی شود و از بین برود.
https://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zabanzad/1705-joje-akhar-paeiz-mishmarand.html
@iranboom_ir
راه شاهنامه
http://www.iranboom.ir/images/stories/gardeshgari/002/rah-shahnameh-9212-5-2.jpg
سخنی چند از شاهنامه - داستان سیاوش / گزارش: اکبر پدرام
یکی از راههایی که میتوان توجه به شاهنامه را بیشتر کرد، «فشرده کردن و خوانش درست و مطلوب آن است». گفتار و خوانش پیش رو، تلاشی است در این راه. امید، که پلی باشد برای «آشتی» جوانان امروز، با گنجینههای کهن نیاکان و ادب دیرپای ایرانیان.
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/16939-gozaresh-dastan-shahnameh-siavash.html
«گفتار نخست»
http://www.iranboom.org/posheh/shahnameh/shenidani//pedram/sokhan-shahnameh-goft1-9609.mp3
«گفتار دوم»
http://www.iranboom.org/posheh/shahnameh/shenidani//pedram/sokhan-shahnameh-goft2-9609.mp3
«گفتار سوم»
http://www.iranboom.org/posheh/shahnameh/shenidani//pedram/sokhan-shahnameh-goft3-9609.mp3
«گفتار چهارم»
http://www.iranboom.org/posheh/shahnameh/shenidani//pedram/sokhan-shahnameh-goft4-9609.mp3
«گفتار پنجم»
http://www.iranboom.org/posheh/shahnameh/shenidani//pedram/sokhan-shahnameh-goft5-9609.mp3
«گفتار ششم»
http://www.iranboom.org/posheh/shahnameh/shenidani/pedram/sokhan-shahnameh-goft6-9609.mp3
«گفتار هفتم»
http://www.iranboom.org/posheh/shahnameh/shenidani/pedram/sokhan-shahnameh-goft7-9609.mp3
«گفتار هشتم»
http://www.iranboom.org/posheh/shahnameh/shenidani/pedram/sokhan-shahnameh-goft8-9609.mp3
«گفتار نهم»
http://www.iranboom.org/posheh/shahnameh/shenidani/pedram/sokhan-shahnameh-goft9-9609.mp3
🎥 فیلم راه شاهنامه، فشردهای از سه گام: تهران، خراسان و شیراز (۹ دقیقه)
/channel/iranboom_ir/19132
🎥 فیلم ِ گام سوم ِ راهِ شاهنامه در شیراز از دروازه قرآن تا دروازهی مللِ تخت جمشید (۲۰ دقیقه)
/channel/iranboom_ir/19131
دوی استقامت 44 کیلومتری «راه شاهنامه» به وسیلهی علی اکبر پدرام انجام یافت
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha/roidad-haye-farhangi/10807-rah-shahnameh.html
«راه شاهنامه»، نماد فرهنگ را جایگزین «ماراتون»، نماد جنگ میکنیم
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/10778-rah-shahnameh.html
بازیهای المپیک از ایران به یونان رفت
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhekohan/8822-bazi-haye-olympic-az-iran-be-younan.html
گام دوم راه شاهنامه - روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی در توس
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/roidad-haye-farhangi/12234-gam-dovom-shahname.html
مقایسهای میان ورزش در یونان و در ایران
http://www.iranboom.ir/iranshahr/jostar/4649-moghayese-ei-mian-varzesh-younan-iran.html
فراخوان - بیاییم نماد جنگ را از ورزشهای المپیک بزداییم
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/11254-rah-shahnameh-plympic.html
فراخوان راه شاهنامه - سامانه گردآوری امضاء
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha/roidad-haye-farhangi/11375-farakhn-rah-shahnameh.html
شعر عقاب - سروده شادروان دکتر پرویز ناتل خانلری
خوانش: اکبر پدرام
/channel/iranboom_ir/19878
سخنی چند از شاهنامه - داستان زادن زال بخش اول
خوانش: اکبر پدرام
/channel/iranboom_ir/21541
سخنی چند از شاهنامه - داستان زادن زال بخش دوم
خوانش: اکبر پدرام
/channel/iranboom_ir/21542
سخنی چند از شاهنامه - داستان زادن زال بخش سوم
خوانش: اکبر پدرام
/channel/iranboom_ir/21543
نقد و بررسی جعلیاتی نوین به نام شاهنامه فردوسی / شاهنامهٔ فردوسی و آسیبی دیگر
علی اکبر پدرام
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/16999-khabar-970204.html
زخم خزر / شاعر و خوانش: اکبر پدرام /تنظیم آهنگ: رضا بیگی
/channel/iranboom_ir/29535
آرش کمانگیر - سروده سیاوش کسرایی / بخش ۱
خوانش: اکبر پدرام
تنظیم آهنگ: رضا بیگی
/channel/iranboom_ir/28816
آرش کمانگیر - سروده سیاوش کسرایی / بخش ۲
خوانش: اکبر پدرام
تنظیم آهنگ: رضا بیگی
/channel/iranboom_ir/28817
آرش کمانگیر - سروده سیاوش کسرایی / بخش ۳
خوانش: اکبر پدرام
تنظیم آهنگ: رضا بیگی
/channel/iranboom_ir/28818
خنده بر دار - سروده اکبر پدرام / خوانش: اکبر پدرام
/channel/iranboom_ir/26814
قصیده زمستان
شاعر: شادروان مهدی اخوان ثالث
خوانش: اکبر پدرام
/channel/iranboom_ir/26713
شب فردوسی
گفتار: اکبر پدرام
تنظیم صدا و موسیقی: رضا بیگی
تاریخ: آبان ۱۳۹۷
/channel/iranboom_ir/25467
نشان رسمی راه شاهنامه
بنیانگذار: اکبر پدرام
طراح: مهندس امیر بنی هارونی ( داور )
/channel/iranboom_ir/19133
«آنه» و «آنی»، پسوندهای مرکب و دوگانه (از «آن» نسبت + «ه» و «ی» نسبت)
مصطفی مقرَبی
به اسم جاندار (یا صفت جاندار به جای اسم نشسته) یا بیجان (ذات یا معنی) با معانی: ارتباط، تعلّق، تناسب، همانندی، زمان و مکان، یکسان افزوده میشود، و از آن اسم یا صفت، صفت برای بیجان میسازد، اگر چه گاه برای جاندار نیز در فارسی به کار رفته است.
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/12905-pasand-ane-ani-zaban-farsi.html
/channel/iranboom_ir
یادداشت - حزب کمونیست چین خط اعتباری میدهد ، شما هم بدهید !
دکتر هوشنگ طالع
شهردار به اصطلاح بنیادگرا و انقلابی که این مقام را مدیون " استصوابیون " در انتخابات اخیر ریاستجمهوری است ، ۲۵۰۰ دستگاه اتوبوس برقی از چین خریده است تا صنعت نیمهجان اتوبوسسازی کشور را با کارد سلاخی " دوپینگ " حزب کمونیست چین ، به قربانگاه ببرد .
دلیل این اقدام در سال به اصطلاح " تولیدملی " این است که چینیها ۲۰ درصد پیش پرداخت میگیرند و برای ۸۰ درصد باقیمانده ، خط اعتباری با بهرهی ۵ درصد با پرداخت ۵ ساله میدهند !
شما همین شرایط را برای اتوبوسسازان داخلی ایجاد کنید . دولت جمهوری اسلامی ، خط اعتباری و همین تسهیلات را به شهرداری بدهد تا از داحل خرید کند و اجازه ندهید که چینیها با دمپینگ ، صنایع اتوبوس سازی ایران را نابود کنند ؟
این تازه آغاز کار است . باید سالیانه صدها میلیون دلار برای واردات باطری و لوازم یدکی این اتوبوسها ، ارز از کشور خارج شود و برای تعمیرات ، مستشار چینی بیاوریم و ...
خرید از خارج ، پذیرایی دارد ، تسهیلات ویژه دارد و نیز " کمیسیون " در بانکهای فراساحلی که امیدواریم این موارد نباشد !
نام سال را عوض کنید و نام آن را سالِ " یاری به تولید ملی چین " بگذارید و بدون دغدغه اتوبوس بخرید ، ساخت مسکن را به حزب کمونیست چین واگذار کنید و به ریش مردم بخندید !
تنها نام سال را عوض کنید !
سهشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲
@iranboom_ir
تاریخ ایران - افول مادها و طلوع هخامنشیان
دکتر عبدالحسین زرین کوب
طلوع هخامنشیان
سقوط تختگاه ماد بر دست پادشاه قوم پارس (549 ق.م)، هیچ چیز را در امپراطوری حاکم در فلات ایران تغییر نداد. فقط یک خاندان پارسی جای یک خاندان مادی را گرفت.کوروش، فاتح اکباتان، از جانب مادر نوادة آستیاگ آخرین پادشاه ماد، و از جانب پدر نوادة هخامنش اولین بنیانگذار فرمانروایی موروثی در بین اقوام پارس بود. در خاندان هخامنشی وی کوروش سوم پدرش که داماد آستیاگ بود کمبوجیه دوم محسوب میشد. انتساب با خاندان دیااکو این کوروش را که بعدها کوروش بزرگ نام گرفت، با آنکه از طریق شورش بر آخرین وارث این خاندان، قلمرو ماد را به زیر فرمان درآورده بود، در نظر اقوام ماد نه یک پادشاه غاصب و بیگانه بلکه یک نجاتدهندة مصلح نشان میداد. رفتاری که با پادشاه مغلوب کرد مبنی بر نجابت و ناشی از رعایت حرمت خویشاوندی بود. با آنکه دربارة صحت جزئیات روایت هرودوت، در آنچه راجع به احوال کودکی کوروش و پرورش یافتن وی در نزد شبانان ماد نقل میکند تردید هست، خویشاوندی او با پادشاه مخلوع ماد چندان مخالف واقع به نظر نمیآید. بر وفق فحوای این روایت، مادر وی، ماندانا، دختر آستیاگ بود که پادشاه ماد او را برای جلب اتحاد با خاندان فرمانروایی اقوام پارسه، به کمبوجیه پادشاه انشان و نوادة هخامنش پارسی به زنی داده بود. خاندان هخامنشی از یک طایفة اقوام پارسه ـ ظاهراً به نام پاسارگادیها ـ بیرون آمده بود و قبل از نیل به سلطنت انشان ـ در خاک ایلام ـ با سایر دودمانهای این طایفه در قسمتی از آنچه امروز به نام این طوایف پارس خوانده میشود، سکونت داشت. اینکه فاتح همدان و اجداد وی خود را پادشاه انشان میخواندهاند، ظاهراً از آن رو بود که جد پدر وی ـ چیش پیش دوم ـ در سالهایی که آشور با طوایف ماد و مانای درگیری داشت و ایلام (عیلام) به خاطر جنگهای طولانی با آشور به ضعف گراییده بود، بر سرزمین انشان ـ در خاک ایلام ـ تسلط یافت و خود را پادشاه آنجا خواند (596 ق.م). اعقاب این چیش پیش هم که شامل کوروش دوم جد کوروش بزرگ، و همچنین پدر وی کمبوجیة دوم میشد، طی سالها خود را شاه انشان میخواندند و شاید اینکه در آن ایام، با آنکه پارس را هم تحت فرمان داشتند، خود را به نام شاه پارس میخواندند، بیشتر از آن رو بود که پارس از زمان فرهورتیش به جبر یا میل خاطر ـ و به احتمال قوی شاید برای آنکه در انقراض اجتنابناپذیر و قریبالوقوع عیلام وادار به قول تبعیت از سامینژادان بابل نشوند، از روی میل ـ تبعیت مادها را که با آنها پیوستگی قومی داشتند پذیرفته بود و به هر صورت، به قلمرو ماد ملحق شده بود (ح 670 ق.م) و پادشاهی این خاندان در پارس به نیابت پادشاه ماد بود ـ اما در انشان فرمانروایی آنها مستقل و مبنی بر حق غلبه بود.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/tarikh/tarikhekohan/6142-ofol-mad-tolo-hekhamaneshian.html
@iranboom_ir
از ماست که بر ماست - ناصر خسرو
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وندر طلب طعمه پروبال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه عرش زمین زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه زکمین گاه یکی سخت کمانی
تیری زقضای بد بگشاد بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوز
وز عرش مر اورا به سوی خاک فرو کاست
برخاک بیافتاد و بغلتید چو ماهی
آنگاه پر خویش؛ گشود از چپ و از راست
گفتا عجب است این که زچوبی و زآهن
این تیزی و تندی و پریدن زکجا خاست
بر تیر نظر کرد و پر خویش بر آن دید
گفتا زکه نالیم که «از ماست که بر ماست»
https://www.iranboom.ir/shekar-shekan/chame/2194-az-mast-ke-bar-mast.html
@iranboom_ir
یک سند مهم در باب زبان آذری
شادروان عباس اقبال آشتیانی
نگارنده رسالهی کوچکی دارم که به تاریخ غرهی شوال 1037 قمری استنساخ شده و مولف آن شاعری است به نام روحی انارجانی.
شرح حال این شاعر را که از مردم قریهی انارجان از قرای نزدیک به کوه سهند و از معاصرین سلطان محمد خدابنده (985 ـ 996) پدر شاه عباس بزرگ و پسر بزرگترش سلطان حمزه میرزا (مقتول درهشتم ذیالحجه 994) بوده، راقم این سطور در هیچ کتابی نتوانستم شرح حال انارجانی را به دست آورد، این است که از خوانندگان محترم مستدعی است که اگر از ایشان کسی در جایی به ترجمه حال روحی انارجان دسترسی پیدا کرد ما را از آن مطلع سازد.
در این رساله که شرح اجمال آن بیاید و کاتب نام آن را در آخر «رساله مولانا روحی انارجانی» ضبط کرده اشعاری از مولف هست که در آنها صریحا تخلص خود را یاد میکند مثل این رباعی:
روحی تو بسی گناهکاری به علی
در دهر بجز گنه نداری به علی
هرچند گناه تو زحد افزونست
اما به علی، امیدواری به علی
یا:
خداوندا به عشق عاشقانت
به عشق عاشقان بیکرانت
که روحی را زسلک عاشقان کن
دلش از نور عشقت جاودان کن
در مقدمهی این رساله که بدبختانه ناقص است دو قطعه شعر است، یکی: «در مدح پادشاهان زمان» دیگر « در مدح پادشاه ایران ابوالمظفر سلطان حمزه میرزا». قطعهی اول این است:
پس از مدح و ثنای شاه ایران
بگویم وصف شاهنشاه ایران
شه عالمپناه عدل گستر
خدابنده محمد آل حیدر
زفرقش کم مبادا تاج شاهی
پناهش ظل الطاف الهی
و قطعه دوم این است:
سمی حمزه میرزای جهانگیر
که بهر سجدهاش افلاک خم شد
بجویم حرمت نامش زحمزه
که نام حمزه از وی محترم شد
دو حمزه نام مشهور جهانند
که نام هردو در عالم علم شد
یکی از مردمی میر عرب بود
یک از مردانگی شاه عجم شد
نسخهای که از این رسالهی روحی انارجان نگارنده دارم چنان که گفته شد از ابتدا ناقص است و از مقدمه آن چیزی افتاده، بنابراین درست معلوم نیست که مولف آن را به چه قصدی تالیف کرده، همینقدر از همان جزء از مقدمه که به دست است معلوم میشود که نویسندهی آن پس از خلطه و آمیزش با علما و فضلا و شعرای تبریز و باختن دل و دین در قمار عشق و حشر و نشر با کسبهی بازار خود را شایستهی هیچ یک از این مراحل ندیده و ناچار به عزلت و تنهایی خود گرفته و به تشویق یکی از صاحبدلان این رساله را که حاصل تجارب او در آن عوالم سیر و سلوک است به رشته تالیف درآورده، شامل دوازده فصل و یک خاتمه و ما در اینجا عنوان آن فصول را برای معرفی موضوع رساله او ذیلا به دست میدهیم:
فصل اول: (قسمت ابتدا و عنوان آن افتاده است.)
فصل دوم: در بیان عدل و اخلاق سلاطین.
فصل سوم: در بیان طالب علمان.
فصل چهارم: در بیان حال وزراء.
فصل پنجم: در بیان شعرا.
فصل ششم: در بیان عشق و عاشقی.
فصل هفتم: در بیان معشوق.
فصل هشتم: در لباس.
فصل نهم: در اوضاع سپاهیان.
فصل دهم: در مذمت کدخدایی.
فصل یازدهم: در بیان شاهد بازی.
فصل دوازدهم: در ذلت طامع و مذمت بخیل.
این فصول همه مختصر است و هیچ یک بیش از یکی دو صفحه نیست و بیان مولف هم غالبا با طنز و انتقاد قرین و تا حدی یادآور طرز بیان عبید زاکانی است. برای آن که خوانندگان محترم فیالجمله از سیاق آن اطلاعی به هم رسانند فصل پنجم این رساله را در اینجا عینا تکرار میکنیم:
«فصل پنجم در بیان شعرا: بدان که شعرا شوخ طبیعت و عاشق پیشه و پر درد و متفکر و شیرین زبان و فصیحاللسان و ملیحالبیان و مربوط الکلام میبایند تا از مضمون بکر و منظوم فکر به شعر خوش و صحبت دلکش باعث انتعاش طبایع نکته سنجان و سخنوران گردند، نه شعرای مضمون دزد، تتبع کن بد کلام، غلیظ الفاظ، ناموزون بحر، ناشناس، کمبحث، کج سلیقه، طرز ندان، خنک بیان، که از شعر بدشان طبایع ملال گیرد و از طرز ناخوششان خاطرها کدورت پذیرد و از اشعار باردشان شعرفهمان تمسخر فرمایند و از اقوال کارشان نکتهدانان تنفر نمایند و یا آن که پیوسته در بازارها شعر خوانند و به هر کس که رسند اظهار شاعری نمایند و به طمع پنج درم یک قطعه گویند و گدا طبیعت و خوشآمدگو باشند و به جهت لقمهی طعامی هر روز به در دکانی یا به خانهای روند و به جهت ممسکان و نا اهلان و ابلهان بنا بر طمع قطعه و قصاید گویند و در مجالس پیوسته شعر خود خوانند و تعریف کنند و توقع تحسین داشته باشند و در وقت شعر خواندن تبسم و حالت نمایند و سر و گردن متحرک سازند و اشعار خود را نوشته در بغل نگاه دارند و تعریف اشعار شاعران ننمایند و در شعر و سخن انصاف نکنند و اسم ارباب سخنرا بیادبانه مذکور سازند و به تقریب اشعار مردم خوانند و دخلهای ناموجه نمایند و با مردم ناموزون بحث شعر کنند، یا بخوانند و شعرای آذربایجان تتبع شعرای عراق و خراسان نمایند و به روزمرهی ایشان متکلم گردند و به زینت و شوق و لباس مقید باشند و
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/jostar/2681-
@iranboom_ir
بهمناسبت زادروز #پروین_دولت_آبادی
پروین دولتآبادی (۲۱ بهمن ۱۳۰۳ – ۲۷ فروردین ۱۳۸۷)، از پیشگامان ادبیات کودک و از بنیانگذاران «شورای کتاب کودک» بود. از او بیش از ۵۰ اثر بهجا مانده؛ از آن جمله است: «گل بادام»، «مرغ سرخ پاکوتاه»، «بر قایق ابرها»، و «حافظ و جهانملک خاتون».
یادش گرامی باد.
کتاب الکترونیکی《جشن نامه محمد پروین گنابادی》
به کوشش محسن ابوالقاسمی
/channel/iranboom_ir/34559
۲۱ بهمن ماه، سالروز درگذشت شادروان عباس اقبال آشتیانی (۱۲۷۵ - ۲۱ بهمن ۱۳۳۴) مورخ، ادیب و نویسنده معاصر ایرانی است.
یادش گرامی باد.
یک سند مهم در باب زبان آذری عباس اقبال آشتیانی
http://www.iranboom.ir/iranshahr/jostar/2681-dar-bab-zaban-azari-abas-aashtiani.html
دفاع از زبان فارسی - استاد علامه عباس اقبال آشتیانی
https://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/13070-defa-az-zaban-farsi.html
غلط املایی - #عباس_اقبال_آشتیانی
https://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/4563-ghalat-emlaei.html
@iranboom_ir
چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود
گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کردهای
این چنین طراریت با من مسلم کی شود
عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی
چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود
چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود
غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود
خلوتی میبایدم با تو زهی کار کمال
ذرهای همخلوت خورشید عالم کی شود
نیستی عطار مرد او که هر تردامنی
گر به میدان لاشه تازد رخش رستم کی شود
#عطار
@iranboom_ir
جلوههای مدارا در آثار سعدی - بخش نخست
دکتر احمد کتابی
@iranboom_ir
نباید فراموش کرد که همزمان با حاکمیت مطلق تاریکاندیشی و خشونت بر اروپا در قرون وسطی، بسیاری از فیلسوفان، اندیشمندان، و سخنوران ایرانی در آثار خود، با صراحت، از آزادی اندیشه و ضرورت احترام به آراء و معتقدات دیگران دفاع کردهاند. آثار اکثریت قریب به اتفاق صوفیان و عارفان ایران زمین، بارزترین گواه این مدعاست.
در این مقاله، کوشش شده است تجلی اندیشۀ مدارا و تساهل در آثار منثور و منظومِ یکی از برجستهترین متفکران و سخن سرایان پارسی ـ شیخ مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی ـ ردیابی و تحلیل شود.
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/8559-jelve-haye-modara-dar-asar-sadi-1.html
جلوههای مدارا در آثار سعدی - بخش دوم
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/8560-jelve-haye-modara-dar-asar-sadi-2.html
جلوههای مدارا در آثار سعدی - بخش سوم
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/8561-jelve-haye-modara-dar-asar-sadi-2-sp-51356423.html
@iranboom_ir