بفرمایید چن جرعه عشق و آرامش! کانالی برای رسیدن به خودمون جایی برای شنیدن حرف دل، عاشقانه هایی که بر دل آویزونن کپی با ذکر منبع،نوش جان @ghasemhalajian @safar_chehelsalegi کانال سفرنامه های من https://instagram.com/ghasem_hallajian?igshid=YmMyMTA
💬میگویند ۱۱۰۰ نفر در حمله اسرائیل مُردند، میدانم نام زن همسایهمان میان آنها نیست!
تازه تفنگهای بادیِ شکارِ گنجشک، مُد شده بودند، ما برادرها، شریکی یکی گرفته بودیم.قسم میخورم یک بار هم آن تفنگِ بادی را، به طرف گنجشکی، نشانه نگرفتم.باغی پشت خانه ما بود، از پلههای آهنی حیاط خلوتمان که به پشت بام میرفت، بالا میرفتیم، و در همان باغ، سنگی، شیشه نوشابهای، کاغذی، چیزی را نشانه می گذاشتیم و دِ بزن!
یک روز پس از تمرین نشانهگیریهای بچگانه، رفتم در همان باغ پادادشهر اهواز، قدم بزنم، که دو گنجشک را دیدم، تیر نخورده، ولی مُرده بودند....معلوم بود تازه مُردهاند، خیلی قشنگ خوابیده بودند. حتی کمی دُمشان را تکان دادم، شاید از خواب بیدار شوند، ولی نه، مُرده بودند. هر دو شان!....با ناراحتی برگشتم خانه، برای مادرم هم، قسم خوردم که هیچ گنجشکی را هدف نگرفتم، اما دو گنجشک مُردند.
مادرم گفت مگر فکر کردی دل یک گنجشک چقدر است، نمیدانی همان صدای تفنگ بادیات برای مُردنش کافیست. لازم نیست به سر یا بال او بزنی، همان صدای تفنگت او را میکُشد....دیگر نپرسیدم. میدانستم آن دومی چرا مُرده بود. حتما همسرش بوده، شاید مادرش بوده، شاید پدرش، او هم حق داشته بمیرد....لعنت به من که نمیدانستم یک صدای تقه هم، میتواند گنجشکهایی را بکُشد!
چند روز پیش، که از سفر برگشتیم خانه، دیدیم پارچه سیاهی بر سر درِ خانه هممحلهای ما آویزان است، زن جوان همسایه مُرده بود، مادر دو کودک....پرسیدیم ترکش خورد؟ تیر خورد؟ بمباران شد؟ چه شد!؟...هیچکدام نبود.شبی که تهران بشدت بمباران شده بود، مادر ترسیده بود! دست خودش که نبود، التماس به شوهرش که برویم جایی. همسرش که دل بزرگی داشت، نگاه کرده بود به او. کجا برویم خانم؟ نیمه شبی مزاحم چه کسی بشویم.
@chehel_salegi
گفته بود میداند اتفاقی نمیافتد.ساعت ۲ بعد از نیمه شب، که دیده بود رنگ صورت همسرش خیلی سفید شده و هیچ چیز نمیگوید، گفته بود بیا برویم دماوند، همینطوری در خیابانهایش، تا صبح آنجا میمانیم.خانم، خوشحال شده بود. رفته بود داخل ماشین، گفته بود نیازی نیست چیزی جمع کنیم، فقط برویم...گفته بود برای بچهها دلشوره دارد. اما رنگ خودش بیشتر از بچهها پریده بود.به دماوند هم رسیده بودند...اما آنجا، هر چه صدایش کردند چشمهایش را باز نکرد!
او شده بود همان گنجشک کودکیهای من. قلبش ایستاده بود. قلبش کوچک بوده، نگران بچههایش بوده...میگویند ۱۱۰۰ نفر در حمله اسرائیل مُردند، میدانم نام زن همسایهمان میان آنها نیست، و نام دهها جنینی که سِقط شدند، و نام صدها کودکی که دیگر به زندگی قبلشان برنمیگردند، و نام هزارها پیر و جوانی که گفتند برویم جایی، جانمان را نجات دهیم!و دیگر جانی برای نجات دادن نداشتند.
لطفا نگویید جنگ ۱۲ روزه ۱۰۰۰ کشته داشت.بگویید نمیدانیم...شاید هزار تا، شاید ده هزار تا.راستش را بگویید!تعداد کشتههای جنگ، که قابل شمارش نیست!طرفداران جنگ، گنجشکها را که نمیبینند!عشق را که نمیشناسند.دلهای کوچک را که نمیفهمند.یک بار در شهر بگردند و پارچههای سیاه را ببینند
نویسنده:؟🍏
لینک عالی و مرتبط 👇
/channel/chehel_salegi/7958
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬رسم وفا (۱۲۹)
زنگ زده میگه «سلام خوبی؟ بهتر شدی؟ تو فکرت بودم، مراقب خودت باش.»
همین! همین ۲۱ ثانیه تا شب منو شارژ نگه میداره، چون حین کارش زنگ زد، چون داشت نفس نفس میزد، چون صدای همکارش اومد که صداش زد، چون مشخص بود عجله داره، ولی باز یادش نرفته بود، منو یادش نرفته و این ارزشمندترینه برام❤️🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬آدمی : آه و دمی!
روزی که بابام فوت کرد، یکی از همسایه ها که فامیل هم بود اومد خونهمون؛ بعد رفت خونه که صبحانه بخوره و بیاد برای تشییع؛ ولی... اول خودش تشییع شد و دو تا قبر جلوتر از بابام دفنش کردن.
مریم رضوانی🍏
یاد مرگ (۱۱۶)
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬طلای درون : ما انعکاس همدیگه ایم !
با یک زن و شوهری از دوستانم یک گروه واتساپ سه نفری داریم به نام انعکاس. عادتم است با زوجهایی که دوستشان دارم در گروه حرف بزنم. این جور یک حرف را یک جا به هر دو میگویم. تنبلم دیگر.
بگذارید اول برایتان حکایت این نام گذاری، داستان نام انعکاس، را بگویم: یکبار یکی از این دو نفر داشت از خوبی من میگفت. از او تشکر کردم ولی توضیح دادم که این خوبیها بیشتر از این که در من باشد در خودش است، و اصلا تا چیزی در خود ما نباشد، در دیگری به چشم ما نمیآید.
تا جایی نرفته باشیم دنبال آدرسش در دیگری نمیگردیم. برایش گفتم ما انعکاس هم هستیم و او هم بلافاصله نام گروه را به انعکاس تغییر داد.
@chehel_salegi
راستش را بخواهید ما هر کدام خودمان را کم یا بیش میشناسیم. اگر حسودیم خبر داریم، اگر دروغ میگوییم خبر داریم، اگر خوبی کسی را میخواهیم خبر داریم. اگر بدی کسی را هم میخواهیم خبر داریم.
شناختن کامل دیگران ولی احتمالا غیرممکن است. تکههایی از دیگران را ولی میشود با دقت و وسواس شناخت. همان تکههایی که آنها، آدرسش را در ما میدهند.
#امیرعلیبنیاسدی🍏
لینک مرتبط 👇
/channel/chehel_salegi/28884
💬زنانگی و ابعادش (۵۸)
این عکس در سال۱۹۷۲در ایرلند گرفته شده، دختری که با سلاح نامزد زخمی خود در حال نبرد با ارتش بریتانیا ست. نامزد دختر بعد از انتقال به بیمارستان از مرگ نجات پیدا میکند ولی دختر تا لحظه مرگ نبرد میکند. زمانی که فرمانده انگلیسی متوجه می شود که با یک دختر در نبرد بود این جمله را با خود زمزمه کرد:
@chehel_salegi
از ملکه ای دفاع می کنیم که به حال ما توجهی نمیکند در حالی که این دختر اینگونه به سرزمین و نامزد خود اهمیت می دهد...سپس دستور داد کسی به جسد دختر نزدیک نشود تا ایرلندی ها جسد او را دفن کنند. این تصویر بعنوان نماد روز زن در ایرلند انتخاب شد و بعد ها با این جمله مزین شد:«از ارتباط با زن قوی نهراس، شاید روزی برسد که او تنها ارتش تو باشد... »🍏
💬طعم غذا در بمباران خرداد ۱۴۰۴ و بمباران چهلسال پیش!
حدود ساعت سه و نیم بامداد جمعه، بیست و سوم خرداد ماه ۱۴۰۴ بود… وقتی سکوت شب، با صدای انفجار و خبرهای ناگهانی شکست. همهچیز در چند دقیقه، عوض شد و وارد یک فضای جنگی شدیم
@chehel_salegi
فضایی که نسل جدید فقط در فیلمها و اخبار دیده بود و برای قدیمیها یادآور ۴۰ سال پیش بود...در این اپیزود ویکیپزپلاس، از این ۱۲ روز حرف میزنیم. ۱۲ روزی که طعم غذا عوض شد🍏
💬 زنانگی (۵۷)
چند سالت بود فهمیدی جلیقههای ضد گلوله، پلکان اضطراری فرار از آتشسوزی، برف پاک کن و چاپگرهای لیزری همه توسط زنان اختراع شدهاند !
@chehel_salegi
قدرت آفرینشگری زن از یکطرف و لطافت بینظیر این حس ناب رو به زنان ما یاد ندادن والا اتفاقات بزرگی میافتاد برای کل جامعه!
حلاجیان 🍏
💬 کسی حق اظهار نظر درباره موی منو نداره!
من مدرسه رو دوسال زودتر شروع کردم. شناسنامهم یکسال اشتباه بود و موضوع نیمه اولی و دومی بودن هم در این قضیه تاثیر داشت. در واقع وقتی کلاس سوم جشن «تکلیف!» برگزار شد،من۷ ساله بودم!
یادمه موهام رو مصری کوتاه کرده بودم. پدربزرگم مغازه داشتن. از جلوی مغازهشون رد میشدم که صدام کردن. با انگشت اشارهای که موقع فریاد میاد بالا، تهدیدم کردن. گفتن موهات کوتاه شده و این زشته و آخرتم خراب میشه. این خاطره که نمیدونم چی شد و چی گفتم، باهام گریه کرد یا دعوا، اما هنوز باهامه. نمیخوام هیچ بچه دیگهای، مخصوصا دختر کوچیکی، بصورت طعنه وار یه بار دیگهای روبرو بشه با این مسأله
@chehel_salegi
سال گذشته، این موقعها وقتی آرایشگر موهای بلندم رو دید، گفت مطمئنی میخوای کوتاه کنی؟ سوالش برام عجیب بود و وقتی موهام رو به جای ریختن توی سطل آشغال، گرفته بود دستش و میگفت میخوای ببری با خودت نگهداری، تعجبم در برابر موهام، عقیدهی سالها بود که ثابت داشتم بریزه تو سطل آشغال.همین. عبارت از موهام نیستم! من منم! مو به یک هزارم از منم که بجز خودم، کسی حق اظهار نظر دربارهش رو نداره.
زهره ایرانی🍏
💬هی کار میکنیم هی پول میدیم تا تفاوت بخریم !
بچه که بودیم باباهایمان همه پیکان داشتند یا هیلمن.خانه هایمان یکی یک خط تلفن ثابت داشت ، تازه اگر داشت. تلویزیونها هنوز بزرگ نشده بودند و مسابقهء اینچ بیشتر ، راه نیفتاده بود ...
@chehel_salegi
تردمیل و جکوزی و ساید بای ساید و سولاردوم و امثالهم هنوز متولد نشده بودند نه اینکه اینها بد باشند ها ، نه ... رفاه همیشه خوب است ولی اینطوری کم کم فاصله ها زیاد شد خیلی ، از متر و کیلومتر گذشت ، سال نوری شد ..
حالا هی کار میکنیم هی پول می دهیم تفاوت می خریم ، نه با هدف رفاه ، در واقع فاصله می خریم ، مسابقه می دهیم. قدیم زندگی یک پیاده رَوی مفرح جمعی بود ، حالا اما ده هزار متر با مانع است ... بدو رفیق بدو .
#محسن_باقرلو🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬خیلی آرامبخشه این جمله ❤️!
به یاد داشته باشیم که همه چیز موقتیه!
عکس: همون درخته ... اما در فصل متفاوت
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬برای نسل دهه ۳۰ تا ۶۰ !
متولدین این سالها،کاملا واقعی هستند:ونسل تکرار نشدنی تاریخ ایرانند
۱۳۳۰_ ۱۳۳۱_ ۱۳۳۲_ ۱۳۳۳_ ۱۳۳۴
۱۳۳۵_۱۳۳۶_۱۳۳۷_۱۳۳۸ _ ۱۳۳۹
۱۳۴۰ _ ۱۳۴۱ _ ۱۳۴۲ _ ۱۳۴۳ _ ۱۳۴۴ ۱۳۴۵ _ ۱۳۴۶ _ ۱۳۴۷ _ ۱۳۴۸ _ ۱۳۴۹
۱۳۵۰ _ ۱۳۵۱ _ ۱۳۵۲ _ ۱۳۵۳ _ ۱۳۵۴
۱۳۵۵ _ ۱۳۵۶ _ ۱۳۵۷ _
مسنترین شما 74 سال و کوچکترین شما 47 سال دارد...میدونید ما کی هستیم..؟ما نسلی هستیم که«درست» بزرگ و تربیت شدیم که پدر بعد از ناهار،ساعتی برای چرت زدن دارد...در نتیجه هیچکدام از ما جرأت نمیکردیم در خانه با صدای بلند صحبت کنیم.
ساعت دیدن تلويزيون۶ بعدازظهر بود،بعد هم كارتون تام و جری..بعد سريال و اخبار و بعد هم ساعت ۱۰ خواب،آخرین وقت بیدار ماندن ساعت ۱۰شب بود.
ما نسلی هستیم که به خاطر چوب معلم از نظر روانی فرو نمیریختیم، از نظر وضعیت خانوادگی دچار بحران نمیشدیم، ما در وقت مسافرتها با پرستار بچه تربیت نشدیم و دلمان جز به مادرانمان به کسی دیگری دلبسته نبود..ما نسلی هستیم که با موبایل وارد مدارسمان نشدیم و از حجم برنامههای درسی مدرسه، حجم کیف مدرسه و فراوانی تکالیف گلایه نداشتیم!
ما نسلی هستیم که پدر و مادرمان به ما درس یاد نمیدادند و تکالیفمان را برایمان نمینوشتند.بدون کلاس خصوصی برای همه دروس یا کلاس تقویتی قبول میشدیم: درس ها فقط برای ۳ ماده درسی عربی،انگلیسی و ریاضی بود.بدون قول و قرار و جوایز خانواده برای قبولی و آوردن رتبه، درس میخواندیم.
ما نسلی هستیم که برای حل جدول کلمات متقاطع، شناخت صاحب تصویر و بیرون آمدن درست از مسیر مارپیچ، سخت تلاش میکرد.
@chehel_salegi
ما نسلی هستیم که با خوشحالی برای هواپیما دست تکان میدادیم..برای سالم به خانه رسیدن در کوچه های قدیمی،همدیگر را بدرقه میکردیم. نه از اتفاقات غافلگیرانه کوچه ترسی داشتیم،نه دزد و جانی و خائن به وطن، سد راهمان میشد.
ما نسلی هستیم که زندگی روزمرهمان خیلی اتوماتیکوار رخ می داد.با نظم و ترتیب در صف صبحگاهی میایستادیم و با تمام انرژی سرود ملی را میخواندیم..سرِ شب روی پشت بامها میخوابیدیم..زیاد حرف میزدیم..زیاد قصه میگفتیم..خیلی میخندیدیم..با شادی به آسمان نگاه میکردیم..ما با هم صحبت میکردیم ولی در مورد هم صحبت نمیکردیم.
ما نسلی هستیم که در درون خود هیبت و وقاری برای پدر و مادرمان احساس میکردیم معلم و خانواده هیبتی داشتند و حتی به هفت همسایه آنطرفتر احترام میگذاشتیم.پول توجیبی؛ رازها و لقمهی غذایمان را با دوست خود تقسیم میکردیم.
دکتر مصطفی جلیلوند🍏
لینک مصور و مرتبط👇
/channel/safar_chehelsalegi/48654?single
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬بجای آرزوی خوشبختی ؛ برای تو این رو طلب میکنم:
بتونی اونقدر توانمند بشی که بتونی اینهمه بار رنج رو به دوش بکشی🍏
🆔 @safar_chehelsalegi
💬 پیامک صبح شمبه (۲۵۳)
تو اگر باشی و من باشم و باران باشد
به بغل می کشمت گر چه خیابان باشد
فکر بوسیدن و آغوش تو تا زد به سرم
به جهنم که در آن کوچه نگهبان باشد!
لب تو باشد و من باشم و ای وای خدا
گنه بوسه زدن گردن شیطان باشد
شاعر : 🍏
.............................................
ای آنکه طبیب درد مائی
این درد ز حد رفت چه میفرمائی؟🙏
مولانا🍏
ارادتمند: حلاجیان 🍏
💬فقط مرگ میتونه مارو از هم جدا کنه به روایت تصویر💔
زندگی دیگو ژوتا تو یک ماه گذشته:
قهرمانی با لیورپول در پریمیرلیگ
قهرمانی با پرتغال در لیگ ملتهای اروپا
ازدواج با معشوقه زندگیش
و
در نهایت مرگ
زندگی چقدر عجیبه
#یاد_مرگ(۱۱۳)
@chehel_salegi
💬الان برام روی کاغذ بنویس : دوستت دارم!
روی صندوقپست نوشته:براش نامهی عاشقانه بنویس چون بعیده ۴۰ سال دیگه پیامهای واتساپ رو توی زیرشیروونی (انباری) پیدا کنه🥺❤️
@chehel_salegi
واقعا فضای مجازی ؛ جای مناسبی برای بروز و ظهور حس های عاشقونه هست ؟؟ در کوتاه مدت شاید .
در بلند مدت چی؟ 🍏
💬صدبار نگفتم جای این شال گردنا دستتو دور گردنم بنداز؟
مامان زنگ زد گفت: «خوبی؟» گفتم: «نه راستش، یکم صبوریم کمه یکمم بیقراریم زیاده» گفت: «قرارت باز قهر کرده رفته خونه باباش؟» گفتم: «کارشو بلده دیگه، ترشرویی میکنه بعضی وقتا، قاطی فالوده گاهی لیمو لازم است بهرحال» گفت: «واسه شب قرمه سبزی گذاشتم، پاشو برو دنبالش ورش دار بیاید اینجا» گفتم: «اون نمیاد» گفت: «پس خودتم نیا» و قطع کرد. بعضی وقتا واقعا شک میکنم مامان منه یا مامان نسرین؟
برای خودم یه لیوان چایی ریختم و نشستم روی مبل. توی این چند روز بارها رفتم توی صفحه چت نسرین، یه سری جمله نوشتم، باز پاکشون کردم و گوشی رو انداختم کنار.
اینبار ولی براش نوشتم: «خانوم ببخشید، شما همونی هستی که دلم لک زده لبخندش را؟» سین کرد ولی جوابی نداد. بعد از زایمان طبیعی دردناکترین چیز توی دنیا نادیده گرفته شدنه. اینو بارها به خودشم گفتم، ولی گوش نمیده. باز براش نوشتم: «طرف خونه بابات اینا هوا چطوره؟ اینجا سرد کرده عجیب، انگار که مثلا سیبری، عروقت یخ میزنه. تا شما بودی هوا خوب بود، همینکه رفتی تو کوچه برف نشست» یکم مکث کرد و بعد نوشت: «نه اینجا هوا عالیه. شما هم لباس گرم تنت کن شال گردن بنداز، ایشالا که خیره»
@chehel_salegi
عصبانی شدم نوشتم: «میخواستم لباس گرم تنم کنم زن نمیگرفتم. بعدشم تو حرف شال گردن زدی باز؟ صدبار نگفتم جای این شال گردنا دستتو دور گردنم بنداز؟» جوابی نداد. بازم همون نقشه کثیف بی محلی کردن.
باز براش نوشتم: «هر وقتم که شما میری دیگه هیچی سر جاش نیست. لباسا دیگه تو کمد نیستن مدام گم میشن، چاییا تو کابینتا نیستن،❤️ منم سر جای خودم نیستم، شما هم نیستی. من و شما جامون تو بغل همه. مامانم واسه شب قرمه سبزی پخته منتظره. شما هم کم کم دیگه جمع کن بیا که باز دوباره وقتی میای صدای پات از همه جاده ها بیاد»
طول کشید یکم ولی بالاخره نوشت: «هشت و نیم بیا دنبالم» و من خوشحالترین مرد یک ربع مونده به هشت و نیم شب بودم.
نویسنده:؟ 🍏
@chehel_salegi
💬 پیامک صبح شمبه (۲۵۴)
دستهایت را میگیرم و با هم به شلوغترین جایی که میشناسم میرویم...میان این همه آدم که هیچکدام روزشان را با بوسه آغاز نکردهاند در آغوش میگیرمت، میبوسمت..خدا را چه دیدی؟ شاید دیوانگیمان مسری باشد ...
شاعر :؟🍏
زیر عکس نوشته بود :اونی که بخواد بوست کنه میکنه حالا تو هی بکوب طبل رو 😄
@chehel_salegi
.............................................
الهی ! با ما آنچنان کن که خدایی ِ ترا لایق است نه بندگی ِ مارا !
ارادتمند: حلاجیان🍏
💬اینطوری شد که امید، یک کاسه آش شد و رفت توی رگهای من، یک گلِ گلدوزی شد، نشست روی موهای من!
روزی که نزدیکِ ما را زدند، شیشهها لرزید.پنجره باز بود، دویدم، بستمش، و خشک شدم پشت شیشه، خیره به محلهای که انگار شوکی غریب، منتشر میشد در آن و پردهی خانهی روبرویی از ارتعاش انفجار و ترس، رفته بود خودش را کوبانده بود به دیوار.
چند دقیقه بعد، بوی نعناداغ پیچید توی راهروی ساختمان.
اول فکر کردم خیال میکنم که بوی نعناداغ است، فکر کردم این بوی سوختن است. فکر کردم لابد بوی انفجارهای دوهزار و بیستوپنجی مثل بوی نعناداغ است. فکر کردم تکنولوژی است دیگر، برای اینکه خیال نکنیم زبر و وحشی و نفهم است، گاهی شوخیاش میگيرد.
داشتم ساکِ فرار را چک میکردم؛ چراغ قوه، قرص مسکن، پاوربانک، دستمال کاغذی برای گریه... که در زدند. پیرزن همسایه بغلی بود. برایم آش آورده بود. کاسهی چینی، توی بشقاب بود و بشقاب بین انگشتهایی با مفصلهای متورم و خشک و خسته.جلوتر از "بفرما"ی او، بوی نعناداغ بفرما زد.
گفتم: "نترسیدین که!"
گفت داشته آش درست میکرده که صدا را شنیده و بین اینکه زنگ بزند به تنهافرزندش آنسوی دنیا یا نعنا را بریزد توی روغن، دومی را انتخاب کرده.
خندیدیم.
گفت: "با خودم گفتم این دختر الان دلودماغ آشپزی نداره، یه کاسه آش براش ببرم."
من را میگفت "این دختر"!
@chehel_salegi
یک مادرانگیِ خالصِ خوشترکیبِ خرجنشده، بعد از شنیدن انفجار، مانده بوده در دل زن، مادرانگیای که باید بچهای را بگیرد زیر چتر تن، آنیکی را دلداری بدهد، به دیگری بگوید عیب ندارد جیش کرده توی شلوارش، و چون بچهای نبود برای دلداری و بغل و عیب ندارد... همه جمع شده بود در یک کاسه آش، برای زنِ خانهی بغلی، برای من که بیشتر از همه محتاج بودم به دشت کردنِ آغوش و دستپختِ مادرانه.
وقتی رفت، دیدم دیگر نمیترسم. امید، یک کاسه آش شد و رفت توی رگهای من، یک گلِ گلدوزی شد، نشست روی موهای من، داغیِ لمسِ یک دست پرچروک آمد روی سرمای تن من.گفته بود نترسم، چون او، اینجا، در همسایگی من، دارد ذکر "هزار الهی الاَمان" میگوید.
خیلی وقتها در هولوهراسهای زندگی، جایی که دل نخکش میشود، یک نفر پیدا میشود که کمخرج، ساده، بیغش، خودش را یاد تو بیاورد، بودنش را تبدیل کند به امید، دلگرمی، پشتوانه... ! این متن را برای آنان مینویسم. برای کسانی که فقط فکر خودشان و ترسها و احساساتشان نیستند. حواسشان به بقیه هم هست، به تو هم بوده....اگر کسی را داشتهای که در لحظه دهشت و تنش، دستت را بگیرد، تلفن کند بهت، پیامی بفرستد، بیاید دنبالت، بخنداندت، این متن مال اوست.مال او که بداند قدردانِ بودنِ ساده، اما محکمش هستی.
سودابه فرضیپور🍏
کانالی برای عاشقان سفر و گردشگری 👇
🆔 @safar_chehelsalegi
💬من دیدم که آدمی، شفای آدم شد...!
بابا سر زمین سکته کرده بود. عصر یک روز تابستان بود یا بهار یا پاییز نمیدانم. آقای همسایه زمین تا میبیند بابا بر زمین افتاد، به دادش میرسد و عموجان خدابیامرز را، با همان زبان های هوی دشت خبر میکند. مادر سر کوچه است که میبیند عمو و یک مرد دیگر دارند بابا را میآورند...
دو یا سه ماه طول کشید دکتر رفتن و مداوا و معالجه. نتیجه اینکه یکطرف بدن بابا، لمس است و تکلم و اینها بسیار ضعیف و سکته های خفیف پیدرپی و همینها...
مادر، بابا را در تمام مدت همراهی کرد. پرستار ویژه بیمارستانش بود. بعد اعلام کرد که میروند ده، خانه خودشان. اصرار بیفایده بود. رفتند و از آن به بعد، مادر از آدمی که دکترها امیدی به دوام آوردنش نداشتند، چهار سال مردی ساخت که هرگز محتاج کمک کسی برای نیازهای اولیه اش نشد. تکلم بابا را تا حد زیادی برگرداند. حافظه اش را؛
@chehel_salegi
کاری کرده بود که بابا، احترام داشت پیش همهمان. یکبار این اواخر ناخنگیر را داد دستم، گفت ناخنهای بابایت را کوتاه کن و لذت این کار را به من بخشید. بابا، گاهی همه ما را فراموش میکرد مادرجان را، نه! چای دم کرده مادرجان را میخورد.
بدن بابا از تمرینات مادرجان، جان گرفته بود و دور حیاط، عصا زنان قدم میزد. مادر، هرگز مثل یک بیمار آلزایمری با بابا حرف نزد. اذکار روز را یادش میانداخت و میپرسید. تسبیح دست بابا میداد میگفت: بفرستید. با کلام، برای رفتن دستشویی و وضو گرفتن، آنقدر تشویقش میکرد که بلند میشد میرفت با پای خودش...
مادر، شفای بابا بود. صبر بسیار بکار برد تا آن چهار سال با خوبی، روی پای خودش ماند...
روحت شاد بابا🙏
#محبوبه_احمدی🍏
@mahmadi_b
@chehel_salegi
💬اینطوری به آرامش رسیدم !
آن هنگام که دست از جستجوی خانه در دیگران برداشتم و بنیانهای خانه را در درون خودم برپا کردم ؛ دریافتم هیچ ریشهای صمیمیتر نیست از آن پیوند میان ذهن و بدن خودم،که تصمیم گرفتهاند کامل باشند : خانه خودم...
این شد که با خودم و درونم به صلح رسیدم!🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬سختی ها و شیرینی های زندگی من و دخترم !
روایتی جذاب از رشد و تربیت « یاس » دختر ۱۸ ساله ی مبتلا به بیماری نادر
بقیه عکسها در این لینک 👇
/channel/safar_chehelsalegi/48689?single
📌 افراد عادی به هیچ عنوان کلیک نکنند📵🔻
جویـن ندی از دستت رفته 👌🔻
/channel/addlist/nmQBvHQQP3FkYWY8
💬نگرشی متفاوت به مسئله تروما : ویژه برنامه جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل
تیرماه ۱۴۰۴... دکتر آذرخش مکری
علائم اضطراب آدمها ؛
تایم خواب کم میشه، احتمالا هی بپرید و با دلشوره بیدار بشید
پنیک اتکها بیشتر میشه
تپش قلب بیشتر
کف پا و دستهاتون مور مور میشه
پشتتون سنگین ممکنه بشه
قفسه سینهتون ممکنه داغ بشه
حس کنید یه چیزی لای گلوتون گیر کرده و نمیتونید خوب نفس بکشید و هی بخواهید آب بخورید
اصلا آب خوردن زیاد خودش نشانهس
معده درد
بیمیلی به غذا یا پر خوری
@chehel_salegi
باید ببینید چطور آروم میشید:
ولی موزیک خوبه، بیکلام مخصوصا
دیدن چیزهای فان و سطح پایین و سبک
خوندن چیزهای معمول زندگی
دیدن چیزهایی که خوشتون میاد
البته برای من گاهی سنگینتر بود و از همه چی بدم میاومد... کاش هیچکس تجربهش نکنه...
شمع روشن کردن ..بوهای خوب
دوری کردن از اخبار🍏
@chehel_salegi
زن این طوری است که میچسبد، سفت و سخت میخواهدت....هی میگوید که با همه چیز میسازم، حتی بهتر از آن که مادربزرگ با پدربزرگ و هوو می ساخت، هی اصرار میورزد که بمانیم، تا ابد حتی، هی تصویر عاشقانه میسازد
@chehel_salegi
بعد همان طور که مرد دارد ناز میکند، دارد طفره میرود، دارد خودش را به آن راه میزند و فکر میکند زن هنوز میخواهد، فکر میکند زن هنوز میسازد، یک هو ناغافل میبیند زنی نیست کنارش، که بخواهد، که بسازد، که بماند. زنی که می خواست دیگر نمیخواهد. اگر همه ی پوئن های شهر را بدهی بهش، نمیخواهد.
مرد، اگر به موقع نباشد، اگر سر بزنگاه قاپ را ندزدد، از کفش رفته است برای همیشه. زن، مرد را میخواهد به شرط آن که غرورش نرود زیر پای او له بشود.
#سین_جیم🍏
💬دیگه خبری از تفنگ و خمپاره و گلوله نیست !
مهندس ....... ( دانشمند عزیز و فرزند ایران جان ) با ترکیب دوربینهای شهری، دادههای DNA و هوش مصنوعی به شهادت رسید .در ساعات اولیه بامداد ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، خیابان زعفرانیه تهران شاهد یک انفجار نقطهای و بسیار دقیق بود؛ انفجاری بیصدا، بدون اثر خارجی گسترده، و بدون هیچ رد قابل شناسایی. هدف این حمله، شهید مهندس......، از اعضای اصلی پروژههای پدافند هوشمند ایران در وزارت دفاع، بود. در ابتدا رسانهها گزارش دادند که حادثه ناشی از نقص فنی در سیستم برق خودرو بوده، اما بررسیهای نهادهای امنیتی نشان داد که این حادثه بخشی از یک عملیات چندمرحلهای و پیچیده با منشأ خارجی بوده .
مبنا و نقطه آغاز این عملیات، دسترسی غیرقانونی به دادههای ژنتیکی قربانی بود. مهندس ...... در سال ۱۴۰۱ جهت انجام بررسیهای پزشکی به یکی از آزمایشگاههای ژنتیک خصوصی مراجعه کرده بود. اطلاعات ژنتیکی او بهصورت آنلاین و بدون رمزنگاری کافی در سرورهای ابری ذخیره شد. در اواخر ۱۴۰۳، یک تیم سایبری وابسته به رژیم صهیونیستی موفق شد از طریق حملات زنجیرهای به زیرساختهای دیجیتال پزشکی، به بانکهای اطلاعاتی آزمایشگاهها نفوذ کرده و دادههای هزاران ایرانی، از جمله مهندس ......را استخراج کند.
این دادهها شامل اطلاعات خام DNA، ویژگیهای فنوتیپی و ساختار سلولی قابل تحلیل برای بازسازی فیزیکی چهره و فرم بدن بود.
در مرحله بعد، بدافزاری به نام GrayBarcode وارد شبکه کنترل ترافیک شهری تهران شد. این بدافزار به دوربینهای راهنمایی و رانندگی، دوربینهای کنترل سرعت، سامانههای پلاکخوان، و حتی دوربینهای فروشگاههای زنجیرهای و بانکها نفوذ کرد. تمام تصاویر دریافتی از سطح شهر بهصورت لحظهای به یک مرکز پردازش داده در حیفا منتقل میشد، جایی که هوش مصنوعی آموزشدیدهای وظیفه تحلیل اطلاعات و تطبیق با دادههای ژنتیکی سرقتشده را بر عهده داشت.
در شب ۲۲ خرداد، دوربین یکی از بانکها تصویری مبهم از فردی در حال عبور از خیابان زعفرانیه ثبت کرد. صورت کاملاً در سایه بود، اما هوش مصنوعی با تحلیل فرم کلی جمجمه، نحوه راه رفتن، زوایای شانه، و نسبتهای بدنی، توانست تشخیص دهد که این فرد با دادههای ژنتیکی مهندس ....... تطابق بالایی دارد. الگوریتم بهصورت خودکار اعلام کرد که هدف با احتمال بیش از ۹۸ درصد شناسایی شده
@chehel_salegi
این دادهها به سامانه کنترل پهپادهای جاسوسی در منطقه منتقل شد. یکی از پهپادهای Elbit Hermes 450 که در حالت آمادهباش در ارتفاع بالا در آسمان غربی ایران حضور داشت، مختصات دقیق محل عبور هدف را دریافت کرد. پنج دقیقه بعد، موشکی حرارتی و بسیار کوچک از پهپاد شلیک شد. موشک به خودروی مهندس ..... اصابت کرد و انفجار محدود و بسیار دقیق، او را از بین برد. صدای انفجار آنقدر ضعیف بود که ساکنان اطراف تصور کردند صدای ترکیدن لاستیک یا اشکال در سیستم برق خودرو بوده.
رسانهها گزارش اولیه را بر اساس همین برداشتها منتشر کردند و علت حادثه را نقص فنی اعلام کردند. اما نهادهای امنیتی بهسرعت وارد عمل شدند و با تحلیل محل انفجار، سوابق حرکتی هدف، و اختلالات مشکوک در سامانه دوربینها، به جمعبندی رسیدند که با یکی از پیچیدهترین ترورهای دیجیتال تاریخ ایران مواجه هستند. تروری که نه با اسلحه، نه با آدمکش، بلکه با الگوریتم، ژن، تصویر و پردازش داده انجام شد.
مهندس ...... نه بهدلیل اشتباه، بلکه دقیقاً بهدلیل اطلاعاتی که بدنش در خود حمل میکرد، هدف قرار گرفت. این عملیات آغازگر عصری جدید در نبردهای اطلاعاتی بود. دورانی که در آن بدن انسان دیگر فقط حامل جان نیست، بلکه به یک رمز عبور برای مرگ تبدیل شده است.
با بررسی دقیق، مشخص شد که این فناوری قادر است بدون نیاز به تصویر واضح، تنها با ترکیب DNA، نحوه حرکت، و الگوریتمهای یادگیری عمیق، فرد مورد نظر را از میان جمعیت شناسایی کند.🍏
@chehel_salegi
💬رها ؛ رها ؛ رها من !(۱۸۷)
یک نفر یه نصیحتی بهم کرد که پشتش کلی آرامش بود؛
میگفت:
«سوزنت گیر نکنه روی آدما،
روی حرفا،
روی اتفاقا،
فقط رها کن؛
نیازی نیست دنبال تحلیل هرچیزی باشی.»🍏
@chehel_salegi
💬رسم وفا (۱۲۸)
نشریه رکورد پرتغال: باشگاه لیورپول تصمیم گرفته ۲ سال باقیمانده از قرارداد «دیوگو ژوتا» رو( که در جریان آتش گرفتن خودرو کشته شد) به خانوادهاش پرداخت کنه
@chehel_salegi
.........................................
شبیه همین مورد رو در باشگاه سایپا شاهد بودیم وقتی رضا خالقی فر ؛ بازیکن خوب مون توی زمین بازی ؛ رباط صلیبی پاره کرده و امکان بازی در فصلهای بعدی رو از دست داد ... باشگاه با ایشون قرارداد کامل فصل بعد رو تمدید کرد تا انسانیت به زیبایی تمام جای همه ی واژه ها رو بگیره 👏👏
حلاجیان🍏
💬اینهمه طلاق ِ سالمندان ؟؟ ... چه خبره ؟
دادههای مرکز آمار ایران نشان میدهد که طلاق در رده سنی بالای ۶۰ سال در حال افزایش است. در استانهایی مانند تهران، این نرخ در دهه اخیر دو برابر شده. اما برخلاف برداشتهای عامیانه، اغلب این طلاقها نه از سر شجاعت یا خوشطبی، که حاصل خستگی روانی، بیپناهی، و سالها تحمل فرسایندهی رابطههای بیمعنا هستند.
دکتر نیره توکلی، جامعهشناس خانواده، میگوید: «ما از زنان سالمند مطلقه بهعنوان نشانه رهایی حرف میزنیم، اما اغلب آنها هیچ منبع درآمد، شبکه حمایتی یا سرمایه اجتماعی ندارند. رهایی بدون حمایت، فقط شکل تازهای از بیپناهی است.»
طلاق، اگر در جوانی میتواند فرصتی برای بازسازی باشد، در سالمندی بیشتر به افزایش انزوا، تنهایی و آسیب روانی منتهی میشود.
ما در فرهنگی زندگی میکنیم که هنوز سالمندی را صرفاً یک دوره زیستی میبیند، نه اجتماعی. سالمند باید ساکت باشد، وابسته باشد، سپاسگزار باشد اما حق انتخاب، اعتراض یا جدایی ندارد. همین الگو باعث شده سالمندان در سالهای آخر عمر، در سکوتی طاقتفرسا زندگی کنند؛ تا جایی که تنها راه رهایی را پایان رسمی رابطه ببینند.
دکتر حمیدرضا شاهمحمدی، رواندرمانگر حوزه سالمندی، میگوید: «ما با نسلی از سالمندان مواجهیم که مهارتهای عاطفی نیاموختهاند، و حالا در سالخوردگی، بدون هیچ حمایت اجتماعی، باید با پیامدهای طلاق، تنهایی و طرد دستوپنجه نرم کنند.»
در غیاب مشاورههای مناسب، گفتگوهای خانوادگی و سیاستهای رفاهی، بسیاری از این جداییها تبدیل به تنهاییهای عمیق و مخرب میشوند.
طلاق در سالمندی را نباید صرفاً از دریچه حق فردی دید. درست است که هر فرد حق دارد تصمیم بگیرد، اما وقتی طلاق، نتیجه سالها انباشت بیتوجهی، فقدان حمایت و نبود گفتگو است، دیگر انتخاب نیست؛ بلکه تبدیل به هشدار میشود.
هشدار درباره جامعهای که برای سالمنداش برنامه ندارد، نه برای گفتوگوی میاننسلی، نه برای رابطههای فرسوده، نه برای زندگی مستقل زنان سالمند، نه حتی برای مراقبت روانی بعد از طلاق.🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
🖤 نوحه واسه محرم میخوای؟؟ 🖤🔻
/channel/addlist/nmQBvHQQP3FkYWY8