رسانه سهیل قاسمی ادبیات بازنشر آزاد است. گرداننده: @SoheilGhassemi Instagram.com/soheil.ghassemi YouTube.com/c/SoheilGhassemi Aparat.com/soheilg ClubHouse.com/@Setiq X.com/deconstr facebook.com/deconstr https://vt.tiktok.com/ZSF3RGgRk/ setiq.com
مَه جلوه مینماید بر سبز خِنگِ گَردون
تا از لَبَب نگردد، بر رَخش پا بگردان
#حافظ ۸۰۳
این همه دقّت که من در شعرِ تو کردم که کرد؟ ها؟
سهیل قاسمی
@Setiq
پیمودن
پیمانه
پیمان
باد پیما
بادهپیما
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار مُحبّان ِ بادپیما را
#حافظ
#پیمانه #پیمان #باده_پیما #باد_پیما
سهیل قاسمی
برشی از برنامههای در دست تدوین واکاوی غزلهای حافظ
حافظ شاعر | شرح سطر به سطر غزلهای دیوان حافظ
YouTube
@Setiq
یه خوشگلشو پیدا کردم:
سرشکِ من بِزَنَد میغ بر کنار چو بَحر
اگر میانِ ویْام در کنار باز آید
#حافظ ۸۰۳
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
بهکامِ غمزدگان غمگُسار بازآید
به پیشِ خیْلِ خیالاش کشیدم اَبلقِ چشم
بدان امید که آن شَهسَوار بازآید
در انتظارِ خَدَنگاش همیبَرَد دِلِ صیْد
خیالِ آن که به راهام شکار باز آید (۱)
مُقیم بَر سَرِ راهاش نشستهام چون گَرد
بدان هوَس که بدین رهگذار بازآید
اگر نه در خَمِ چوگان او رَوَد دلِ من،
زِ سَر چه گویم و سَر خود چه کار بازآید!
دلی که با سَرِ زلفین او قراری داد،
گمان مَبَر که در آن دل قرار بازآید
سِرِشکِ من بزَنَد میغ بر کنار چو بَحر
اگر میانِ ویْام در کنار باز آید
چه جوْرها که کشیدند بلبلان از دل
بهبویِ آن که دگَر نوْبهار بازآید
زِ نقشبندِ قضا هست امید آن حافظ
که همچو سَروْ بهدَستات نگار بازآید
حافظ
۱. «همیپَرَد» هم میشد خواند. مصراع دوم را «براهم» توانستم بخوانم. تصحیحهای دیگر:
در انتظار خدنگش همیپرد دِلِ صیْد
خیالِ آن که به رسمِ شکار باز آید
سهیل قاسمی
YouTube
آپارات
@Setiq
دُرد، دُردکشی، دُردنوشی، دُردآشامی، دُردکش، دردی کش، دردی آشام، می صاف، مروّق
#درد #دردکش #دردکشی
سهیل قاسمی
@Setiq
نسخه کامل و بدون سانسور مستند این بامداد خسته (احمد شاملو) - ساختهی فرشاد فدائیان
Читать полностью…دو تا موضوع:
۱.
خیز تا خاطر به آن تُرکِ سمرقندی دهیم
کاز نشیمن، بویِ خونِ مولیان آید همی
نسخهها و تصحیحهای دیگر:
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
و
کز لبانش بوی خون عاشقان آید همی
«بوی خویِ حوریان»، «بوی جانِ مولیان»، «بوی و خویِ مولیان»، «بوی و خویِ لولیان»، «کز نسیمِ بویِ زلفش بویِ جان» «کز لبانش بوی خون مولیان»، «کز نسیمش بوی موی لولیان»، «کز نسیمش بوی حور و حوریان»، «کز جمالش بوی خوی حوریان» و «کز نسیمش بوی خون عاشقان» نیز ضبط شده!
با اینهمه دگرسانی، «کز نشیمن» را تنها در این نسخه دیدم. با «خیز» در مصراعِ نخست تناسب دارد.
برخیز تا فلان کار را بکنیم، که از نشستن بویِ خون میآید.
۲.
اَهلِ کام و راز را در کویِ رِندی راه نیست
رَهروْ ی باید، جهانسوزی؛ نه خامی، بیغمی!
دیگران، «اهل کام و ناز» ضبط کردهاند.
کام و راز: هم کامجویی کُنی و هم آن را آشکار نکنی! پنهان کنی. مستور بداری.
مصراعِ دوم «جهانسوز» دارد. و این با همان معنایِ «آشکارهکردنِ راز» تناسب دارد.
#حافظ نسخه ۸۰۱
سهیل قاسمی
@Setiq
عجب صفحهئی شد صفحهی این غزل! 🤪
یا مَبْسِماً یحاکي دُرْجاً مِنَ ٱللآلی
یا رب! چه درخور آمد گِردَت خَطِ هلالی!
حالی خیالِ وصلات خوش میدهد فریبام
تا خود چه نقش بندد این صورتِ خیالی
دل رَفت و دیده خون شد، تن خاست و جان روان شد (۱)
فِيٱلْعِشقِ مُعْجِباتاً یَأتینَ بِٱلتَوالي
میْ دهْ! که گرچه هستم نامهسیاهِ عالَم
نومید کیْ توان بود از لُطفِ لایَزالی
ساقی! بیار جامی! وَ ز خلوتام برون کَش
تا در به در بگَردم قلّاش و لااُبالی!
دلبر، بهعشقبازی، خونام حلال دانست؛
فَتوی ِ قصّه چون است؟ ای زُمْرهیِ مَوالی!
چون نیست نَقشِ دوْران بر هیچ حال ثابت،
حافظ! مکُن شکایت! تا میْ خوریم حالی!
صافیست جامِ خاطر در دوْرِ آصفِ عهد
قُمْ فَٱسْقِني رَحیقاً اَصْفیٰ مِنَ ٱلزُلالی (۲)
#حافظ نسخه ۸۰۱
این بیتها هم در نسخههای دیگر آمده:
خون شُد دِلَم زِ دستاش، وَ ز یادِ چشمِ مستاش!
اوذیْتُ بِٱلرَزایا ما لِلْهَویٰ و ما لي
از چار چیز مَگذَر گر عاقلی و زیرک:
اَمن و شرابِ بیغَش، معشوق و جایِ خالی!
مَسنَدفُروزِ دوْلت، کانِ شکوه و شوْکت،
بُرهانِ مُلک و مِلّت، بونَصرِ بوٱلمَعالی
اَلْعَیْنُ ما تَنامَتْ شَوْقاً بِاَرْضِ نَجْدٍ
وَ ٱلْقَلبُ ذاتُ وَجدٍ في دائِهِ ٱلْعُضالِ
این بیت به این صورت نیز ضبط شده:
اَلْعَیْنُ ما تَنامَتْ في شَوْقِ اَرْضِ نَجْدٍ
وَ ٱلْقَلبُ ذاتُ وَجدٍ في ذاتِ انفصالِ
لِلّهِ ذاتُ رَمْلٍ کانَ ٱلحَبیبُ فیها
طارَ ٱلْعُقولُ طُرّاً مِنْ نَظْرَةِ ٱلْغَزالِ
المُلْکُ قَدْ تَباهیٰ مِن جَدِّهِ و جِدِّه
یا رَب! که جاودان باد این قَدْر و این مَعالی
خویِ تو گَر نگردد، هرگز دِگَر نگردد
عاشق در این جَوانِب، عارف در این حَوالی
۱. «خاست» و «روان» نوشته. تلفّظِ «خاس» بهجایِ «خاست» سابقه دارد.
تصحیحهای دیگر:
دل رَفت و دیده خون شد، تن خَست و جان برون شد
فِيٱلْعِشقِ مُعْجِباتٌ یَأتینَ بِٱلتَوالي
۲. تصحیحها، «اَصْفیٰ مِنَ ٱلزُلالِ» هم نوشتهاند.
سهیل قاسمی
@Setiq
با من صنما دل یکدله کُن!
گر سَر ننهَم، آنگه گِله کُن
مجنون شدهام! از بهرِ خدا
ز آن زلف ِ خوشات یک سلسله کن!
سیپارهبهکف در چلّه شدی
سی پاره من ام! تَرک ِ چِله کن
مجهول مَروْ! با غول مَروْ
زنهار! سفر با قافله کن
ای مُطرب ِ دل! ز آن نغمهیِ خوش،
این مغز ِ مرا پُرمَشغله کن
ای زهره و مَه ز آن شُعلهیِ رو!
دو چشم ِ مرا دو مَشعَله کن
ای موسی ِ جان! شبّان شدهای
بر طور بروْ! تَرک ِ گَله کن
نعلین زِ دو پا بیرون کن و روْ
در دشت ِ طَویٰ پا آبله کن
تکیهگَه ِ تو حق شد؛ نه عصا!
انداز عصا وْ آن را یَله کن
فرعوْن ِ هوا چون شد حیَوان،
در گردن ِ او روْ زنگُله کن
#مولوی
غزل ۲۰۹۵ مولوی
سهیل قاسمی
@Setiq
به می سجّاده رنگین کُن گر ت پیر ِ مُغان گوید.
که سالِک بیخبر نبْوَد ز ِ راه و رسم ِ منزلها
#واکاوی بیت ۴ غزل نخست #حافظ
سهیل قاسمی
YouTube
آپارات
@Setiq
در جمع دوستان ارجمند در اتاق آبی در کلابهاوس دیشب در بارهی تذکرةالاولیا صحبتی بود. و صحبتهای دکتر محمد استعلامی در آن پخش شد و دوستان گرامی حاضر نیز صحبت کردند و بخشهایی از تذکرةالاولیای عطار هم خواندیم
من نیز صحبتی کردم و چند صفحهئی خواندم
بازپخش آن را اینجا بشنوید
برنامه ویدیویی کامل گفتههای دکتر محمد استعلامی را نیز دوست گرامی جناب مصطفا زمانی در کانال اتاق آبی منتشر کردهاند که در این پیوند میتوانید آن را نیز ببینید.
سهیل قاسمی
@Setiq
برای «آید» ها که صَرفِ فعلِ (آمدن) است، روی الف، مَدّ (کلاه) گذاشته.
روی سرآید در مصراعِ آخرِ غزل هم که به معنایِ به سَر آمدنِ غصّه است، «آ» باکلاه گذاشته.
اما مصراع اول را «سراید» نوشته. «گفتم سَرِ تو دارم، گفتا غمت سراید» حالا بگذریم از این که تنها جایی است که دیدهام «گفتم سَرِ تو دارم» (در آرزویِ تو ام. خیالِ تو را در سر دارم. قصدِ وصالِ تو را دارم)
و بجز این: در غزلِ پیشین: «آید» ها که صرفِ فعلِ آمدن اند، همه «آ» با کلاه دارند.
اما خواجه، بدراید. بر دَرِ اربابِ بی مروّتِ دنیا، چند نشینی که خواجه کیْ بدراید...
«دراییدن»: گفتن، بیهوده گفتن، بانگ کردن، آواز دادن
در متونِ کهن، وقتی اهورا مزدا حرف میزد، میگفت اما وقتی اهریمن حرف میزد، میدرایید!
بر دَرِ اربابِ بی مروّتِ دنیا چند نشینی که خواجه کی بدراید؟ تا کی میخواهی منتظر بمانی که خواجه چه حرفی بزند! تا کی میخواهی بر در دنیا (که اربابِ بی مروّتی است) بنشینی که تا چه زمانی تو را فرا خواهند خواند! این دومی اشاره به پایانِ عمر هم دارد.
دستکم «دراید» و «سراید» به این شکل و به این خط، معنایِ ایهامی در حد تبادر دارد.
سهیل قاسمی
#حافظ نسخه ۸۰۱
@Setiq
یکی پا در میونی کنه ما رو سوا کنه 😂
اونو من چجوری شهپرِ «همّت» بخونم آخه؟
شهپرِ دوْلت حالا هچ!
صِمَّة | صِمَّت:
۱. خارپشتِ ماده (تیغ هم دارد) که شَهپَر هم محسوب میشه! با زاغ و زغن و مرغِ همایون هم تناسبی داره. جوجه تیغی است بههر حال
۲. مَردِ دلاور، دلیر
۳. شیرِ بیشه
نه چرا همّت بخونم؟
دوْلت از مُرغِ همایون طلب و سایهیِ او!
زْ آنکه با زاغ و زَغَن، شَهپَرِ صِمَّت نَبُوَد
#حافظ نسخه ۸۰۱
سهیل قاسمی
@Setiq
آتش آن نیست که از شعلهیِ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن ِ پروانه زدند
به هر حال چیزی که نوشته بود، نقطه داشت. «شعله»یِ «شعله» هم نبود.
«شغله» را گشتم. معنای «خرمن» دارد. که در مصراع بعدی بود!
آتش آن نیست که بر شَغلهیِ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن ِ پروانه زدند
حافظ نسخه ۸۰۱
سهیل قاسمی
@Setiq
سلام
من کیان قاسمی هستم
کلاس سوم
ساعی ۱
مدرسه سلام
این خرقه که من دارم، در رهن ِ شراب اولی
و این دفتر ِ بیمعنی، غرق ِ می ِ ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم
در کنج ِ خراباتی افتاده خراب اولی
چون مصلحتاندیشی دور است زِ درویشی
هم سینه پر از آتش هم دیده پُر آب اولی
من حالت ِ زاهد را با خَلق نخواهم گفت
این قصّه اگر گویم، با چنگ و رباب اولی
تا بی سر و پا باشد اوضاع ِ فلک ز این دست،
در سر هوس ِ ساقی در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری دل برنکَنم آری
چون تاب کشم، باری زآن زلف ِ بهتاب اولی
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد ِ شباب اولی
#حافظ
@Setiq
کنار:
۱. کنارهی چیزی و گوشه و طرف. پهلو، دامن.
۲. بغل و آغوش.
۳. سوی. جهت. گوشه.
چنگ:
۱. سازی است مشهور که سَرِ آن خمیده است و تارها دارد.
۲. پنجه و انگشتانِ مردُم.
نواختن:
۱. از ساز و نقاره آواز برآوردن. ساز زدن.
آلت موسیقی را به صدا درآوردن.
۲. نوازش. مهربانی کردن.
۳. به مراد رسانیدن. خواهش کسی را برآوردن. خوش کردن.
کام:
خواستهی دل؛ آرزو.
لذت؛ خوشی.
همآغوشی.
همچو چنگ ار به کناری ندهی کامِ دلم
از لبِ خویش چو نِی یک نفسی بِنْوازم
حافظ نسخه ۸۲۷
اگر مانندِ چنگ، در کنارِ خود، در گوشهئی با یک همآغوشی کامِ دلِ مرا نمیدهی، مانندِ نی، از لبِ خودت یک نفسی مرا بنواز و نوازشی کُن.
(اگر مرا به همآغوشی کامروا نمیکنی، دستکم بوسهئی بده)
همچو چنگ ار به کناری بدهی کامِ دلم
باز چون نِی زِ لبانَت نفسی بِنْوازم
حافظ نسخه ۸۰۳
اگر مانندِ چنگ، در کنارِ خود، مرا به آغوش میگیری و با یک همآغوشی کامِ دلِ مرا میدهی، باز مانندِ نی، از لبِ خودت یک نفس مرا بنواز و نوازشی کُن.
(حالا که با همآغوشی مرا کامروا کردی، باز بیا و بوسهئی هم بده و حالِ مرا خوش کن)
🤪
یه بوس هم بده 😜
سهیل قاسمی
@Setiq
ندانم از چه سبب رنگ ِ آشنایی نیست
سَهیقدان ِ سیَهچشم ِ ماهسیما را
#حافظ
واجآرایی
اجرا در شعر
موسیقی شعر
#واج_آرایی
#اجرا
#موسیقی_شعر
سهیل قاسمی
برشی از برنامههای در دست تدوین واکاوی غزلهای حافظ
حافظ شاعر | شرح سطر به سطر غزلهای دیوان حافظ
YouTube
آپارات
@Setiq
بده ساقی می ِ باقی! که در جنّت نخواهی یافت
کنار ِ آب ِ رکنآباد و گلگشت ِ مصلّا را
#حافظ
می باقی
#باقی
#می_باقی
برشی از برنامههای در دست تدوین واکاوی غزلهای حافظ
حافظ شاعر | شرح سطر به سطر غزلهای دیوان حافظ
سهیل قاسمی
@Setiq
مباش غرّه به بازویِ خود! که در ضرب است
هزار تعبیهیِ حُکم ِ پادشاهانگیز
#حافظ ۸۰۱
بیتی از غزل حافظ
دِلَم ربودهیِ لولیوَشیست شورانگیز
سیاهچَرده و قَتّالوَضع و رنگآمیز
غلامِ آن کلمات ام که آتش انگیزد
نه آبِ سَرد زنَد در سخن، نه آتشِ تیز
فدای پیرهنِ چاکِ ماهرویان باد،
هزار جامهی تقوی و خِرقهیِ پرهیز
فرشته، عشق ندانَد که چیست! بحث مکُن!
بخواه جام و گُلابی به خاکِ آدم ریز!
مباش غرّه به بازوی خود! که در ضرب است
هزار تعبیهیِ حُکم ِ پادشاهانگیز
فقیر و خسته به درگاهات آمدم؛ رَحمی!
که جُز وِلایِ تو اَم نیست هیچ دستاویز
بیا! که هاتفِ میْخانه دوش با من گفت
که در مقامِ رضا باش و از قَضا مَگریز!
پیاله بر کفنام بند! تا سحَرگَهِ حَشْر،
بهمیْ زِ دل بِبَرَم هوْلِ روزِ رستاخیز
میانِ عاشق و معشوق، هیچ حائل نیست
تو خود حجابِ خودی حافظ ! از میان برخیز!
این بیت هم در نسخههای دیگر آمده:
خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم بُرد
که تا زِ خالِ تو خاکام شوَد عبیر آمیز
#بازو
#ضرب
#تعبیه
#حکم
#پادشاه_انگیز
#حکم_پادشاه_انگیز
سهیل قاسمی
YouTube
آپارات
@Setiq
همچو گلبرگِ طری بودِ وجودِ تو لطیف
همچو سَروِ چمنِ خُلد، سراپای تو خوش
#حافظ
بودِ وجودِ تو؟
پودِ وجودِ تو؟
بود وجودِ تو؟
هست وجودِ تو؟
بود، مصدرِ مُرَخّم، بودن
وجود، شخص، جسم، جان
حافظ
سهیل قاسمی
YouTube
آپارات
@Setiq
مرا در منزل ِ جانان چه امن ِ عیش؟ چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که: «بربندید مَحمِلها»
#واکاوی بیت ۳ غزل نخست #حافظ
سهیل قاسمی
YouTube
آپارات
@Setiq
غزل از روی نسخه ۸۰۱:
نُکتهئی دلکَش بگویم: خالِ آن مَهرو ببین!
عَقل و جان را بستهیِ زنجیرِ آن گیسو ببین!
عیْبِ دل کردم که: وحشیوضع و صحرائی مباش!
گفت: چشمِ شیر مَست ۱ و قنجِ ۲ آن آهو ببین!
حلقهیِ زلفاش تماشاخانهیِ بادِ صباست
جانِ صد صاحبدل آنجا بستهیِ هر مو ببین
عابدانِ آفتاب از دلبرِ ما غافل اند!
ای ملامتگر! خدا را! مَه ببین و رو ببین
زلفِ دلدُزدَش، صبا را بند در گردن بِبُرد ۳
با هواخواهانِ رهَروْ حیلَتِ هِندو ببین!
حافظ ار در گوشهیِ محراب مینالد، خطا ست
ای ملامتگر! خدا را آن خمِ ابرو ببین
از مُرادِ شاه منصور، ای فلک! سَر بَر مَتاب!
تیزیِ شمشیر بنگر! قوّتِ بازو ببین! ۴
این بیتها هم در نسخههای دیگر آمده که شاید خود غزلی مستقل باشند:
نافه را خونین جگر از حسرتِ آن مو ببین!
میزنَد جوش آفتاب از غیْرتِ آن رو؛ ببین! ۵
آن که من در جُست و جوی او زِ خود یکسو شدم، ۶
کس ندیدهست و نبیند مِثلاش؛ از هر سو ببین!
کارِ رندان را سَر و بُن گر نباشد، گو مباش!
آن سَرِ مُژگان نِگَه کُن! و آن دُمِ اَبرو ببین! ۷
دُنّیا چون زیوَرِ تَلبیس بر خود راست کرد،
آن یَلِ رویینتَنِ افسونگَرِ جادو ببین ۸
لرزه بر اَعضایِ مِهر از رَشکِ آن مَهرو نِگَر!
نافه را خونینجگر ز آن زُلفِ عَنبَربو ببین!
همچنانام کُشت، کاز خون لَعل کردم سنگ و گِل!
تیزیِ شمشیر بِنگَر! قُوّتِ بازو ببین!
۱. بسیاری نسخهها، «شیرگیر» نوشتهاند. چیزی که نوشتهبود را نوشتم. معنای بهتری نیز گرفتم! (مست از نوشیدنِ شیر!)
۲. نسخههایِ دیگر، با املایِ «غنج» نیز نوشتهاند.
۳. در نسخه، نقطه را مربوط به «صبا» در سطرِ بالا دانستم، در نگاه اول، نبُرد دیده میشد.
۴. در این غزل، این نسخه، تفاوتهای جالبی با تصحیحهایی که تاکنون دیدهام دارد. سهوِ کاتب ندانستم و همانها را نوشتم.
۵. میزنَد چون آفتاب اَبرویِ آن مَهرو ببین!
۶. این که من در جُست و جوی او زِ خود بیرون شدم
۷. کارِ رندان را که سوز و ناله باشد، گو مَباش!
۸. به نوشتهی نگارندهی کتاب دیوان حافظ انتشارات فکر روز (زندهیاد کاظم برگنیسی یا یکی از جنابان دکتر صادق سجادی یا علی بهرامیان)، در نسخهیِ 803، «دنیا» خوانده میشد اما قلمِ کاتب مُرَدّد بوده. بهتناسب تلبیس، دیو ِ دون به ذهنم رسید! اما با مشدد تلفظ کردن «ن» در دنیا، مشکل وزن شعر هم برطرف میشود
سهیل قاسمی
@Setiq
باغِ جهان را چرا بفروشه آخه؟
مگه تارک دنیا شده؟
میگه بابام روضهی جنت را به دو گندم فروخت
این حالا اگه بخواد به اون استناد کنه اینم باید باغِ جنان را بفروشه دیگه!
باغِ جهان را که لازم داره!
نوشته را هم هرچند میتوان با تبصره جهان خواند؛ ولی من «جنان» تشخیص دادم
شبیه دندانهاست شبیه ه نیست.
جىان
باغ جىانرا
پدرَم روضهیِ جَنَّت به دو گندم بفُروخت!
من چرا باغِ جِنان را به جُوٖی نفروشم؟
#حافظ نسخه ۸۰۱
بهشت را به یک جو میفروشد
به تأسّی از پدرش آدم ابوالبشر!
این جهان را که نه! اون جهان را 😂
نسخههای دیگر، «ناخَلَف باشم اگر من به جوی نفروشم» هم نوشتهاند.
سهیل قاسمی
@Setiq
یه جمع و جور بکنیم:
غزل یکم – از روی نسخه 801
من ام که دیده به دیدارِ دوست کردم باز!
چه شُکر گویمات ای کارسازِ بندهنواز!
نیازمندِ بلا گو: رُخ از غبار مَشویْ
که کیمیایِ مُراد است خاکِ کویِ نیاز
به یکدو قطره که ایثار کردی، ای دیده!
بَسا که بَر رخِ دوْلت کُنی کِرِشمهیِ ناز
طهارت ار نه بهخونِ جگر کُنَد عاشق،
به قولِ مُفتیِ عشقاش دُرُست نیست نماز
زِ مشکلاتِ طریقت عِنان مَتاب ای دل!
که مَردِ راه نَیَندیشَد از نَشیب و فَراز
در این مقامِ مَجازی، بهجُز پیاله مگیر!
در این سَراچهیِ بازیچه، غیْرِ عشق مَباز
من از نسیمِ سخنچین چه طَرْف بَربَندم؟
چو سَروِ راست در این باغ نیست مَحرَمِ راز!
اگرچه حُسنِ تو از عشقِ غیْر مستغنیست،
من آن نی ام که از این عشقبازی آیم باز!
چه گویمات که زِ سوزِ درون چه میبینم!
زِ اَشک پُرس حکایت! که من نی ام غَمّاز
غزلسرائی ناهید، صرفهئی نبَرَد
در آن مقام که حافظ برآورَد آواز
غزل دوم – از روی نسخه 801
هزار شُکر که دیدم بهکامِ خویشات باز
زِ رویِ صِدق و صَفا، گَشته با دِلَم دَمساز
روَندگانِ طریقت، رَهِ بلا وَرزند
که مَردِ راه نیَندیشد از نشیب و فراز
غَمِ حبیب، نهان بِهْ ز جُست و جویِ رقیب
که نیست سینهیِ اربابِ کینه، مَحرَمِ راز
چه فتنه بود که مَشّاطهیِ قضا انگیخت!
که کرد نرگسِ شوخاش سیَهْ به سُرمهیِ ناز
به این سپاس که مجلس منوّر است به دوست،
گَرَت چو شمع جفایی رسَد، بسوز و بساز!
به نیمبوسه دعایی بخَر زِ اهلِ دلی
که کیْدِ دشمنات از جان و جسم دارد باز
ملامتی که بهرویِ من آید از غمِ تو،
زِ اشک پُرس حکایت! که من نی ام غَمّاز!
فِکَنْد زمزمهیِ عشق در حجاز و عراق
نوا و بانگِ غزلهایِ حافظ از شیراز
غزل سوم – از روی نسخه 818
صبا بهمقدمِ گُل روْحِ روح بخشد باز
کجا ست بلبلِ خوشگوی؟ گو: بَر آر آواز!
چه حلقهها که زدم بر دَرِ دل از سَرِ دَرد
بهبویِ صبحِ وصالِ تو در شبانِ دراز
شبی وصالِ سحَرگَه زِ بخت خواستهام!
که با تو شَرحِ سَراَنجامِ خود کُنَم آغاز
تنام زِ هجرِ تو چشم از جهان فُرو میدوخت
نویدِ دوْلتِ وصلِ تو داد جانام باز
به هیچ دَر نروَم بعد از این زِ حضرتِ دوست
چو کعبه یافتم، آیم زِ بُتپرستی باز
اُمیدِ قَدِّ تو میداشتم زِ بَختِ بُلند
نسیمِ زلفِ تو میخواستم زِ عمرِ دراز
غُبارِ خاطرِ ما چشمِ خَصم کور کُنَد!
تو رُخ به خاک نهْ ای حافظ و بسوز و بساز!
این ابیات هم اضافه آمدند!
به راهِ میْکده عُشّاق را ست در تَک و تاز
همان نیاز که حُجّاج را به راهِ حجاز
خوش آن شبی که دَرآیی بهصد کرشمه و ناز
کُنی تو ناز به شوخی و من کَشم به نیاز!
مرا چه فکر زِ جوْرِ تو و جفایِ رقیب؟
اسیرِ عشق ندارد غم از نشیب و فراز
غرض، کرشمهیِ حُسن است؛ وَ ر نه حاجت نیست
جمالِ دوْلتِ محمود را به زلفِ ایاز
زِ شوقِ مجلسِ آن ماهِ خَرگَهی، حافظ!
گَرَت چو شمع جفائی رسد، بسوز و بساز!
همین هم خودش یه نیمچه غزل شد برای خودش!
سهیل قاسمی
@Setiq
🤔
گر خود رقیب شمع است، اَحوال از او بپوشان
کآن شوخِ سَربُریده، بَند ِ زبان ندارد
چرا به رقیب گفته سَربُریده؟
حالا شمع 🕯️ را میدانم چرا گفته سَر بُریده. نوک ِ فتیلهی شمع را با فتیله میبُریدند.
ولی رقیب چرا سَربُریده؟
😳
نکُنَد رقیب را اَخته میکردند؟
مثلِ خواجههایِ حرَمسرا!
البته تا جاییه که میدانم، برایِ اَخته کردن، سَر ِ چیزی را نمیبُریدند، بهشدّت میکشیدند
🥴
دوستان اگر اطلاعات تاریخی در این باره دارند راهنمایی بفرمایند.
ولی چرا به رقیب گُفته شوخِ سَربُریده؟
باز بحثی سرِ «اَسرار از او بپوشان» و «اَحوال از او بپوشان» که از نسخهی علامرندی برداشتم ندارم.
@Setiq
مُژده ای دل! که مسیحا نفَسی میآید
که ز انفاسِ خوشاش بویِ کسی میآید
از غمِ هجر مکُن ناله و فریاد! که دوش
زدهام فال و بهفریادرسی میآید
زْ آتشِ وادیِ ایْمَن نه من ام خُرّم و بس
موسی آنجا به امیدِ قَبَسی میآید
هیچکس نیست که در کوی تو اَش کاری نیست
هرکس آنجا بهامیدِ هوسی میآید
کس ندانست که منزلگَهِ معشوق کجاست
اینقدَر هست که بانگِ جَرَسی میآید
دوست را گر سَرِ پُرسیدنِ بیمارِ غم است،
گو: بِران خوش! که هنوزَش نفَسی میآید!
خبرِ بلبلِ این باغ بپرسید! که من،
نالهئی میشنوَم کاز قفَسی میآید
یار، دارد سَرِ آزردنِ حافظ! یاران!
شاهبازی بهشکارِ مگسی میآید
#حافظ نسخه ۸۰۱
اجرا: سهیل قاسمی
میکس: شاپور
@Setiq
چنان زنَد ره ِ اسلام غمزهیِ ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صُهیب کند
چنان بِزَد ره ِ اسلام غمزهیِ ساقی
که اجتناب زِ صَهبا مگر صُهیْب کُنَد
نسخههایِ دیگر، «چنان بِزَد» هم ضبط کردهاند. اما اگر نقطهئی که درست رویِ «د» قرار گرفته را «ذالِ مُعجَم» بدانیم که کاتب همیشه به آن پایبند بوده، میتوان گفت برای «ر» نقطه نگذاشته. «بُریدنِ راه» و «قطعِ طریق» مفهومِ دور از انتظاری نیست. البته میتوان گفت که نگذاشتنِ نقطه برایِ «ز»، دلیل بر «بِزَد» نبودن نیست. امّا باز میانِ این دو، زمانِ فعلِ «بُرَد» را با مصراعِ دوم متناسبتر دانستم و آن را برگزیدم.
چنان بُرَد رَه ِ اسلام غمزهیِ ساقی
که اجتناب زِ صهبا مگر صُهیْب کند
#حافظ نسخه ۸۰۱
سهیل قاسمی
@Setiq
هرچند در این ویدیو شاعر در بسترِ بیماری است و شاید انتشار ِ آن درست نباشد
اما تاثیر عظیمی در فکر ِ من گذاشته این حال.
هوشنگ ابتهاج، رنجور است و در حالِ استراحت. اما وقتی که حرفی از مرتضا کیوان در شعرش نقلِ قول میشود، بناگهان هشیار میشود و همان را که بهنظرم تکیهکلام ِ کیوان است، تکرار میکُنَد.
انگار میبیند.
و بهمناسبت سالگرد تیرباران مرتضی کیوان منتشر میکنم. که بهدرستی نمیشناسماش. اما چه تأثیر ِ بزرگی بر بسیاری داشته.
مرتضی کیوان (۱۳۰۰ خورشیدی اصفهان − ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تهران) شاعر، منتقد هنری، روزنامهنگار و فعّال سیاسی عضو حزب تودهٔ ایران بود. مرتضی کیوان در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، در حالی که سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانهٔ خود پنهان کردهبود، دستگیر و به جرم «خیانت»، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳، در زندان قصر تیرباران شد.
میبینم
آن شکفتنِ شادی را
پروازِ بلند ِ آدمیزادی را
آن جشنِ بزرگ ِ روز ِ آزادی را.
کیوان
خندان به سایه میگوید:
دیدی؟
به تو میگفتم!
آری.
تو همیشه راست میگفتی.
میبینم.
میبینم
هوشنگ ابتهاج
@Setiq
حسام الدین معین
۱۲سال از خراسان رضوی مشهد
غزل۲۸۱
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه
جای دلهای عزیز است به هم برمزنش
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد
محترم دار در آن طره عنبرشکنش
در مقامی که به یاد لب او می نوشند
سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش
هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
امروز در لابهلای حاشیههای از بین رفتهیِ نسخه ۸۰۱ حافظ یافتم واژههایی از ابتدای هر مصراع از این غزل
باقی شعر در صحافی ترمیم کتاب، زیر چسب و برش رفته و دیده نمیشود. ولی این غزل در حاشیهی این نسخه نوشتهشده بود.
پیشترها در لایوهای حافظ شیراز، اجرای غزلهای حافظ از کتاب احمد شاملو این شعر را اجرا کردهبودم.
اندکی سطرها پس و پیش اند اما در کل همین است.
بیت سوم از آن آب آتشی، زِ آباش آتشی به نظر میرسد در هشتصد و یک!
غماش تا در دلام مأوا گرفتهست
سَر م چون زلف ِ او سودا گرفتهست.
شدم عاشق به بالایِ بلند ش
که کار ِ عاشقان بالا گرفتهست.
لب ِ چون آتشاش آب ِ حیات است
از آن آب، آتشی در ما گرفتهست.
زِ دریایِ دو چشمام، گوهر ِ اشک
جهان در لؤلؤ ِ لالا گرفتهست.
همایِ همتام عمری ست کاز جان
هوایِ آن قد و بالا گرفتهست.
چو ما در سایهیِ الطاف ِ او ئیم
چرا او سایه از ما وا گرفتهست؟
نسیم ِ صبح، عنبربو ست امروز
مگر جانان ره ِ صحرا گرفتهست!
دوایِ غم بهجز می نیست، حافظ
از آن رو ساغر ِ صهبا گرفتهست.
غزل 27 از کتاب حافظ شیراز - احمد شاملو
اجرا: سهیل قاسمی
@Setiq