رسانه سهیل قاسمی ادبیات بازنشر آزاد است. گرداننده: @SoheilGhassemi Instagram.com/soheil.ghassemi YouTube.com/c/SoheilGhassemi Aparat.com/soheilg ClubHouse.com/@Setiq X.com/deconstr facebook.com/deconstr https://vt.tiktok.com/ZSF3RGgRk/ setiq.com
✏️ هوشنگ ابتهاج
📜 «ای تو همیشه در میان»
📚 یادگار خون سرو
🎙 شهرام ناظری
🎙 سهیل قاسمی
🎙 احسان عظیمی
🎵 حافظ ناظری
نامدگان و رفتگان، از دو کرانهیِ زمان
سویِ تو میدَوَند، هان! ای تو همیشه در میان
در چمن ِ تو میچرَد آهویِ دشت ِ آسمان
گِرد ِ سَر ِ تو میپَرد باز ِ سفید ِ کهکشان
هر چه به گِرد ِ خویشتن مینگرم در این چمن،
آینهیِ ضمیر ِ من جز تو نمیدهد نشان
ای گُل ِ بوستانسرا! از پس ِ پردهها درآ!
بوی تو میکَشد مرا وقت ِ سحَر به بوستان
ای که نهان نشستهای، باغ ِ درون ِ هسته ای
هسته فروشکستهای کاینهمه باغ شد روان
مست ِ نیاز ِ من شدی، پردهی ناز پس زدی
از دل ِ خود برآمدی؛ آمدن ِ تو شد جهان
آه که میزند برون از سر و سینه موج ِ خون
من چه کنم که از درون دست ِ تو میکشد کمان
پیش ِ وجود ت، از عدم زنده و مرده را چه غم؟
کاز نفَس ِ تو دمبهدم میشنویم بویِ جان
پیش ِ تو جامه در بَر م نعره زند که: بردَر م!
آمدمات که بنگرم گریه نمیدهد امان
در یوتیوب ببینید
در آپارات ببینید و با کیفیت دلخواه دانلود کنید
@shabkhaniha
@Setiq
بازپخش برنامه گفت و گو در باره چند غزل از حافظ که چند شب پیش در کلابهاوس برگزار کردیم
https://www.clubhouse.com/room/mZJVNYak?utm_medium=ch_room_pxr&utm_campaign=7uCoClBSK0pcJ3BCO-ttHQ-1369567
کار ِ من بالا نمیگیرد در این شیب ِ بَلا
در مضیق ِ حادثات ام؛ بستهیِ بند ِ عَنا
میکُنم جهدی کاز این خَضرایِ خِذلان بَرپَرم
حَبَّذا روزی که این توفیق یابم! حَبَّذا!
صبح ِ آخَر دیدهای؟ بختام چنان شد پردهدَر
صبح ِ اوّل دیدهای؟ عمر م چنان شد کم بقا
با که گیرم انس کاز اهل ِ وفا بیروزی ام
من چنین بیروزی ام؟ یا نیست در عالَم وفا؟
در همه شروان مرا حاصل نیامد نیم دوست
دوست، خود ناممکن است، ایکاش بودی آشنا
من حسین ِ وقت و نااهلان یزید و شِمر ِ من
روزگار م جمله عاشورا و شروان کربلا
ای عراق! اللهُ جارَک! نیک مشعوف ام به تو
و ای خراسان! عَمرَکَ اللَه سخت مشتاق ام تو را
گرچه جان از روزن ِ چشم از شما بیروزی است
از دریچهی گوش میبیند شعاعات ِ شما
عذر ِ من دانید! کاینجا پایبست ِ مادر ام
هدیهیِ جانام روان دارید بر دست ِ صبا
تشنهیِ دلتفته ام؛ از دجله آرید م شراب
دردمند ِ زار ام؛ از بغداد سازید م دوا
بویِ راحت چون توان بُرد از مزاج ِ این دیار؟
نوشدارو چون توان جُست از دهان ِ اژدها؟
پیش ِ ما بینی کریمانی که گاه مائده،
ماکیان بر در کُنند و گربه در زندانسرا
گر برایِ شوربائی بر دَر ِ اینها شوی
اوّلات سِکبا دهند از چهره، آنگه شوربا
مَردم، ای خاقانی اهریمن شدند از خشم و ظلم
در عدم نهْ روی! کآنجا بینی انصاف و رضا
#هرروزباخاقانی
#چکامه شمارهی 2 #خاقانی
#سهیل_قاسمی
خاقانی شروانی - قصیده 1 مطلع 2
@Setiq
https://www.aparat.com/v/czxx23v
صمد جامی
https://www.aparat.com/v/D0ZnP
بیست و یک سال میشود که دیگر نیست
دلم نمیخواهد تلخی کنم و از مرگ او بنویسم و مرثیه.
از صبح که پست اینستاگرامی طاهر خیامی گرامی را دیدم تا الان که مینویسم، همهی خاطراتی که یادم آمده، خندهدار بود و هر کدام لبخندی با خود داشت.
یکی یکی بگویم!
اوّلی یک نگاه جالب و یک خنده که بهندرت دیده بودم از صمد. چشمش هم خندید بابت اصطلاحی خندهدار!
رشت دانشجو بودیم و کار دانشجوییطور، تراکت تدریس خصوصی دبیرستان و کنکور چاپ میکردیم و خودمان هم شبها پلاک به پلاک پخش میکردیم. تماس که میگرفتند، هر کداممان درسی را عهدهدار بودیم. صمد رشته ریاضی میخواند و تدریس خصوصی ریاضی کنکور و ریاضی دبیرستان را او انجام میداد.
خلاصه...
یک شب خواستیم برویم پخش کنیم که صمد حوصله نداشت یا خسته بود، نیامد. دیروقت هم بود. خانهی کوروش و جواد بودیم. روبروی دانشکده علوم پایه. دشک و بالش وسط هال انداخت و رفت زیر ملافه که شما بروید! رفتنی یه چیزی که یادم نیست به من گفت که برو و برگشتی فلان ... که من گفتم «بیزیم قَییتمغیمیز قالدی آقام ابلفضه!» یه جورایی یعنی ما رفتیم به این زودی بر نمیگردیم! نمیدانم این اصطلاح برایش تازگی داشت یا قبلن شنیده بود و الان از تکرارش خوشش آمده بود... مکثی کرد و نگاه کرد و خندید! چشمهاش هم خندید! الان که مینویسم چهرهاش درست یادم است و لبخندی هم به لب من آورده! دراز کشیده بود و من سر پا بالای سرش. لباس بیرون پوشیده بودم و داشتم میرفتم...
یک بار هم وقت ناهار بود جلوی سلف کشاورزی. از سرویس پیاده شدم بودم داشتم میرفتم توی سلف که او هم با جمعی از دوستانش داشت بر میگشت. بعد عید بود فکر کنم. انگشتش را یک حالت جالب خندهداری تکان داد سمت ِ من و گفت: «ثُمَّ رَدَدناهُ یعنی: امسال هم رو به راه است»
خندیدم اما خیلی بعدتر فهمیدم مصراعی از شعری از خود اوست. فکر کنم همان روز داشت میسرود.
این یکی دقیق یادم نیست. صمد خوابگاه دانشگاه بود. ولی چیزی که یادم میآید، باهاش خانهای رفتم توی شهر. که الان فکر میکنم خانهی دانشجویی او بود. سه تار یا تار تمرین میکرد و این بیت افتاده بود دهانش و هی میخواند و صدای تار هم در میآورد بعدش!
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین/ همهی غمم بوَد از همین که خدا نکرده خطا کنی... دالالالالام دالالالالام
ما آستارایی بودیم و همکلاسی مدرسه. و ترک زبان. به همین خاطر بیشتر با هم دوست بودیم. ولی بعدها که گروههای تلگرامی همدانشگاهی ها آمد، دانستم بین بچههای دانشکده خودش و در کل بین بچههایی که گرایش به مطالعات سیاسی و ادبیاتی داشتند چهقدر محبوب بود.
و با یک خاطرهی دیگر تمام کنم!
تعطیل بود و شب خانهی کیانوش اینها در منظریه مانده بودیم. دور همیهای پسرانهی دانشجویی... آخر شب که دراز به دراز، هم میخواستیم بخوابیم و هم نه! نوار گوگوش گذاشتهبودیم. هی هیس هیس میگفت که گوش کند و هی من یا بقیه وسط آهنگ حرف میزدیم.
طاقباز دراز کشیده بود و چشمش بسته بود و داد زد و بهترکی گفت که «سهیل... ببند دهنتو دیگه! من با صدای گوگوش الان روی ابرها دارم راه میرم تو با اون صدات مثل اره برقی منو پرت میکنی پایین! گوگوش برای من یه جایگاهی مثل فروغ فرخزاد داره!»
و خاطرهی اجرای مراسم بزرگداشت احمد شاملو در آمفیتئاتر دانشکده ادبیات... که چند روز شیرین و پرکار بود که بیشترین زمان را با هم گذراندیم آن چند روز. و چه برنامهئی شد... که حکایتاش یک یادداشت مفصل میطلبد.
و خیلی خاطرههای دیگر که یکی یکی جلوی چشمم رژه میروند...
روحت شاد صمد
#صمد_جامی
@Setiq
پیشبینی میکنم نسخه ۸۰۱، از لحاظ اعتبار، جای ممتازی در میانِ تصحیحها بگیرد.
و در درازمدت جای نسخهی مشهور ِ قزوینی و غنی را هم بگیرد.
هرچند تا جایی که من تا اینجا بررسی کردهام، شبیهترین نسخه به این نسخه، همان نسخهیِ مبنایِ کتاب ِ قزوینی و غنی است.
سهیل قاسمی
#هرروزباسعدی
#غزل شمارهی 592 #سعدی
#سهیل_قاسمی
@Setiq
روی بپوش ای قَمَر ِ خانگی
تا نکشد عقل به دیوانگی
بلعجبیهای خیالات ببَست
چشم ِ خردمندی و فرزانگی
با تو بباشم به کدام آبروی
یا بگریزم به چه مردانگی
با تو برآمیختنام آرزو ست
و ز همهکس وحشت و بیگانگی
پرده برانداز شبی شمعوار
تا همه سوزیم به پروانگی
یا ببَرَد خانهیِ سعدی خیال
یا ببَرَد دوست به همخانگی
0592
@Setiq
#هرروزباسعدی
#غزل شمارهی 591 #سعدی
#سهیل_قاسمی
@Setiq
سخت زیبا میروی یکبارگی
در تو حیران میشود نظّارگی
اینچنین رخ، با پری باید نمود
تا بیاموزد پریرخسارگی
هر که را پیش ِ تو پای از جای رفت
زیر ِ بار ش برنخیزد بارگی
چشمهایِ نیمخوابات سال و ماه
همچو من مست اند بی می خوارگی
خستگانات را شکیبایی نماند
یا دوا کن یا بکُش یکبارگی
دوست تا خواهی به جایِ ما نکو ست
در حسودان اوفتاد آوارگی
سعدیا! تسلیم ِ فرمان شو! که نیست
چارهیِ عاشق بهجز بیچارگی
0591
@Setiq
پس آنگاه زمین به سخن درآمد
و آدمی، خسته و تنها و اندیشناک بر سرِ سنگی نشسته بود پشیمان از کردوکار خویش
و زمین به سخن درآمده با او چنین میگفت:
ــ به تو نان دادم من، و علف به گوسفندان و به گاوانِ تو، و برگهای نازکِ ترّه که قاتقِ نان کنی.
انسان گفت: ــ چنین است.
پس زمین گفت: ــ به هر گونه صدا من با تو به سخن درآمدم: با نسیم و باد، و با جوشیدنِ چشمهها از سنگ، و با ریزشِ آبشاران؛ و با فروغلتیدنِ بهمنان از کوه آنگاه که سخت بیخبرت مییافتم، و به کوسِ تُندر و ترقهی توفان.
انسان گفت: ــ میدانم میدانم، اما چگونه میتوانستم رازِ پیامت را دریابم؟
...
احمد شاملو
سهیل قاسمی
#احمدشاملو
@Setiq
#هرروزباسعدی
#غزل شمارهی 589 #سعدی
#سهیل_قاسمی
@Setiq
دل ِ دیوانگيام هست و سَر ِ ناباکي
که نه کاری ست شکیبایي و اندُهناکي
سَر به خُمخانهیِ تشنیع فرو خواهم بُرد
خرقه گو در بر ِ من دست بشوی از پاکي
دست در دل کُن و هر پردهیِ پندار که هست
بدَر ای سینه! که از دست ِ ملامت چاکی
تا به نخجیر ِ دل ِ سوختگان کردی میل،
هر زمان بسته دلی سوخته بر فتراکی
أَنتَ رَیّانُ وَ کَمْ حَولَکَ قَلْبٌ صادٍ
أَنتَ فَرْحانُ وَ کَمْ نَحْوَکَ طَرْفٌ باکی
یا رب آن آب ِ حیات است بدان شیرینی؟
یا رب آن سرو ِ روان است بدان چالاکی؟
جامهئی پَهنتر از کارگَه ِ امکانی
لقمهئی بیشتر از حوصلهیِ ادراکی
در شکنج ِ سَر ِ زلف ِ تو، دریغا دل ِ من!
که گرفتار ِ دو مار است بدین ضحّاکي
آه ِ من باد به گوش ِ تو رساند هرگز؟
که نه ما بر سَر ِ خاکیم و تو بر افلاکی
الغیاث از تو! که هم دَردی و هم درمانی
زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی
سعدیا! آتش ِ سودایِ تو را آبی بس!
باد بی فایده مفروش! که مُشتی خاکی
0589
@Setiq
#هرروزباسعدی
#غزل شمارهی 588 #سعدی
#سهیل_قاسمی
@Setiq
عُمر م به آخر آمد، عشقام هنوز باقی
و ز می چنان نه مست ام کاز عشق ِ رویِ ساقی
یا غایَةَ الأَمانی قَلْبی لَدَیْکَ فانی (غانِ)
شَخْصي کَما تَرانی مِنْ غایَةِ اشْتیاقي
ای دردمند ِ مفتون بر خَدّ و خال ِ موزون
قدر ِ وصالاش اکنون دانی؛ که در فراقی
یا سَعْدِ کَیْفَ صِرْنا فی بَلدَةٍ هَجَرْنا
مِن بَعْدِ ما سَهِرْنا وَالاَیْدِ فِیالعِناقِ
بعد از عراق، جایی خوش ناید م هوایی
مطرب! بزن نوایی ز آن پردهیِ عراقی
خانَ الزَّمانُ عَهْدي حَتّیٰ بَقیتُ وَحْدی
رُدّوا عَلَیَّ وُدّی بِاللهِ یا رِفاقي
در سَرو و مَه چه گویی؟ ای مَجمَع ِ نکویي
تو ماه ِ مشکبویی، تو سرو ِ سیمساقی
اِن مُتُّ في هَواها دَعْني اَمُتْ فِداها
یا عاذِلي نَباها (تَناها) ذَرْني وَ ما اُلاقي
چند از حدیث ِ آنان؟ خیزید ای جوانان!
تا در هوایِ جانان بازیم عُمر ِ باقی
قامَ الغِیاثُ لَمّا زُمَّ الجِمالُ زَمّاً
و اللَّیلُ مُدْلَهِمّا وَ الدَّمْعُ فِی المَآقي
تا در میان نیاری، بیگانه ای نه یاری
درباز هر چه داری گر مَرد ِ اتّفاقی
0588
@Setiq
#هرروزباسعدی
#غزل شمارهی 587 #سعدی
#سهیل_قاسمی
@Setiq
به قلم راست نیاید صفت ِ مشتاقي
سادَتي اِحْتَرَقَ القَلْبُ مِنَ الاَشْواقِ
نشوَد دفتر ِ درد ِ دل ِ مجروح تمام
لَوْ اَضافوا صُحُفَ الدَّهْرِ اِلیٰ اَوْراقی
آرزویِ دل ِ خَلقی تو به شیرینسخني
اثر ِ رحمت ِ حقّی تو به نیکاخلاقي
بی عزیزان چه تمتُّع بوَد از عمر ِ عزیز
کَیْفَ یَحْلو زَمَنُ البَینِ لَدَی العُشّاقِ؟
من همان عاشق ام ار ز آن که تو آن دوست نه ای
اَنَا اَهْواکَ وَ اِنْ مِلْتَ عَنِ المیثاقِ
حَیْثُ لا تُخْلِفُ مَنْظور؟ حَبیبی اَرِني
چه کنم! قصّهیِ این غصّه کنم در باقی
به دو چشم ِ تو! که گر بی تو بَرند م به بهشت،
نکُنم میل به حوران و نظر با ساقی
سعدی از دست ِ غمات چاک زده دامن ِ عُمر
بیشتر ز این نکُنَد صابری و مشتاقی
0587
@Setiq
قصیده ۴ خاقانی
نسخه بتا 🤪
اجرای نخست خودم را منتشر میکنم
از دوستان تمنا میکنم بشنوند و راهنمایی کنند تا اصلاح کنم
با احترام
سهیل قاسمی
@Setiq
#هرروزباسعدی
#غزل شمارهی 584 #سعدی
#سهیل_قاسمی
@Setiq
هرگز آن دل بنَمیرد که تو جاناش باشی
نیکبخت آن که تو در هر دو جهاناش باشی
غم و اندیشه در آن دایره هرگز نروَد
بهحقیقت؛ که تو چون نقطه میاناش باشی
هرگز ش باد ِ صبا برگ پریشان نکُنَد
بوستانی که چو تو سرو ِ رواناش باشی
همهعالَم نگران! تا نظر ِ بخت ِ بلند
بر که افتد که تو یکدم نگراناش باشی
تشنگانات به لب ای چشمهیِ حیوان مُردند
تشنهتر آن که تو نزدیک ِ دهاناش باشی
گر توان بود که دوْر ِ فلک از سر گیرند،
تو دگر نادرهیِ دور ِ زماناش باشی
وصفات آن نیست که در وَهم ِ سخندان گُنجد
و ر کسی گفت، مگر هم تو زباناش باشی
چون تحمّل نکُنَد بار ِ فراق ِ تو کسی
با همه درد ِ دل آسایش ِ جاناش باشی
ای که بی دوست بهسر مینتوانی که بَری
شاید ار مُحتمِل ِ بار ِ گراناش باشی
سعدی آن روز که غوغایِ قیامت باشد،
چشم دارد که تو منظور ِ نهاناش باشی
0584
@Setiq
عروس ِ عافیت آنگه قبول کرد مرا
که عمر ِ بیشبها دادماش به شیربها
چو کِشت ِ عافیتام خوشه در گلو آورد،
چو خوشه باز بُریدم گلویِ کام و هوا
خروس ِ کنگرهیِ عقل، پَر بکوفت چو دید
که در شب ِ اَمَل ِ من سپیده شد پیدا
چو ماه ِ سیشبه ناچیز شد خیال ِ غرور
چو روز ِ پانزده ساعت کمال یافت ضیا
مسیحوار پی ِ راستی گرفت آن دل
که باژ گونهرو ی بود چون خط ِ ترسا
زِ مَرغزار ِ سلامت دل ِ مرا ست خبر
که هم مسیح خبر دارد از مزاج ِ گیا
مرا طبیب ِ دل، اندرزگونهئی کردهست
ک:«از این سواد بترس از حوادث ِ سودا
به تلخ و تُرْش رضا دهْ به خوان ِ گیتی بَر
که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا
اسیر ِ طبع ِ مخالف مدار جان و خِرَد
زَبون ِ چار زبانی مکُن دو حورلقا
که پوستپارهئی آمد هلاک ِ دولت ِ آن
که مغز ِ بیگنهان را دهد به اژدرها»
مرا شهنشَه ِ وحدت زِ داغگاه ِ خِرَد
به شیب و مِقرَعه دعوت همیکند که: بیا!
از این سراچهیِ آوا و رنگ ِ دل بگسل!
به ارغوان دهْ رنگ و به ارغنون آوا
در این رصدگَه ِ خاکی چه خاک میبیزی؟
نه کودکی، نه مُقامِر؛ ز خاک چیست تو را؟
به دست ِ آز مدهْ دل! که بهر ِ فَرش ِ کنشت
زِ بام ِ کعبه ندُزدند مکّیان دیبا
به بویِ نفْس مکَن جان! که بهر ِ گردن ِ خوک
کسی نبُرّد زنجیر ِ مسجد الاقصا
ببین که کوکبهیِ عُمر، خضروار گذشت
تو بازمانده چو موسا به تیه ِ خوف و رَجا
پَریر نوبت ِ حج بود و مهد ِ خواجه هنوز
از آن سویِ عرفات است چشم بر فردا
به چاه ِ جاه چه افتی و عمر در نقصان؟
به قصد ِ فَصد چه کوشی و ماه در جوزا؟
برفت روز و تو چون طفل ِ خرّمی آری
نشاط ِ طفل، نماز ِ دگر بوَد عذرا
چو عمر دادی، دنیا بده! که خوش نبوَد
به صد خزینه تبذُّل، به دانگی استقصا
دو رنگی ِ شب و روز ِ سپهر ِ بوقلمون
پرند ِ عُمر ِ تو را میبَرند رنگ و بها
دو چشمه اند یکی قیر و دیگری سیماب
شب ِ بنفشهوش و روز ِ یاسمینسیما
تو غرق ِ چشمهیِ سیماب و قیر و پنداری
که گِرد ِ چشمهیِ حیوان و کوثری به چَرا
جهان به چشمی مانَد در او سیاه و سپید
سپید، ناخُنه دار و سیاه، نابینا
ببُر طناب ِ هوس! پیش از آن که ایّامات
چهارمیخ کُنَد زیر ِ خیمهیِ خَضرا
به صور ِ نیمشبی دَرفکَن رواق ِ فلک
به ناوک ِ سحری بَرشکَن مَصاف ِ فضا
جهان به بوالعجبي تا کیات نماید لَعب
به هفت مُهرهیِ زرّین و حُقّهیِ مینا
تو را به مُهره و حُقّه فریفتند ایراک
چو حُقّه بیدل و مغزی؛ چو مُهره بی سر و پا
فریب ِ گنبد ِ نیلوفری مخور! که کنون
اجل چو گنبد ِ گُل برشکافد ت عمدا
زِ خشکسال حوادث امید ِ امن مدار
که در تموز ندارد دلیل برف ِ هوا
چه جایِ راحت و امن است و دهر پر نکبت؟
چه روز ِ باشه و صید است و دشت پر نکبا؟
مگو که: دهر کجا خون خورَد که نیست دهانش
ببین به پشّه! که زوبینزن است و نیست کیا
مساز عیش! که نامردُم است طبع ِ جهان
مخور کرفس! که پُر کژدم است بوم و سرا
ز روزگار، وفا هم به روزگار آید
که حِصرِم از پس ِ شش ماه میشود صَهبا
چه خوش بَوی که درون وحشت است و بیرون غم
کجا رَوی که ز پیش آتش است و پس دریا
خوشي طلب کُنی از دهر؟ سادهدل مَردا
که از زکاتستانان زکات خواست عطا!
سلاح ِ کار ِ خود اینجا زِ بیزباني ساز
که بی زبانی دفع ِ زبانیه ست آنجا
چو خوشه چند شوی صد زبان؟ نمیخواهی
که یکزبان چون ترازو بَوی به روز ِ جزا؟
در این مقام، کسی کاو چو مار شد دو زبان،
چو ماهی است بریدهزبان در آن مأوا
خرَد خطیب ِ دل است و دماغ، منبر ِ او
زبان به صورت ِ تیغ و دهان، نیامآسا
درون ِ کام نهان کُن زبان! که تیغ ِ خطیب
برای نام بوَد در بر ش نه بهر ِ وَغا
زبان بهمُهر کن و جز به گاه ِ لا مگشای
که در ولایت ِ قالوا بَلیٰ رسی از لا
دو اسبه بر اثر ِ لا بِران؛ بدان شرطی
که رخت نفکنی الّا به منزل ِ الّا
مگر معاملهیِ لا الهَ الّا الله
دِرَمخرید ِ رسولاللَهات کُنَد بهبها
زبان ثناگر ِ درگاه مصطفیٰ خوشتر
که بارگیر ِ سلیمان نکوتر است صبا
ثنایِ او به دل ِ ما فرو نیاید از آنک
عروس، سخت شگرف است و حجله، نا زیبا
سپیدروی ِ ازل مصطفا ست؛ کاز شرفاش
سیاه گشت به پیرانهسَر، سَر ِ دنیا
فلک به دایگی ِ دین ِ او در این مرکز
زنی ست بر سَر ِ گهوارهئی بمانده دو تا
دَماش خزینهگشایِ مُجاهز ِ ارواح
دلاش خلیفهیِ کُتّاب ِ عَلَّمَ الاَسما
به پیش ِ کاتب ِ وحیاش دوات دار، خِرَد
به فرق ِ حاجب ِ بار ش نثار بار، خدا
هزار فصل ِ ربیعاش جنیبهدار ِ جمال
هزار فضل ِ ربیعاش خریطهدار ِ سخا
زبان در آن دهَن ِ پاک، گوئیا که مگر
میان ِ چشمهیِ خضر است ماهییی گویا
دو شاخ ِ گیسویِ او چون چهار بیخ ِ حیات
به هر کجا که اثر کرد، اَخرَجَالمَرعیٰ
باقی ِ متن ِ قصیده در کامنت
#هرروزباخاقانی
#چکامه شمارهی 3 #خاقانی
#سهیل_قاسمی
خاقانی شروانی - قصیده 3
@Setiq
/channel/Setiq/4251
✏️ هوشنگ ابتهاج
📜 « ای تو همیشه در میان »
📚 یادگار خون سرو
🎙شهرام ناظری
🎙سهیل قاسمی
🎙 احسان عظیمی
🎵 حافظ ناظری
نامدگان و رفتگان، از دو کرانهیِ زمان
سویِ تو میدَوَند، هان! ای تو همیشه در میان
در چمن ِ تو میچرَد آهویِ دشت ِ آسمان
گِرد ِ سَر ِ تو میپَرد باز ِ سفید ِ کهکشان
هر چه به گِرد ِ خویشتن مینگرم در این چمن،
آینهیِ ضمیر ِ من جز تو نمیدهد نشان
ای گُل ِ بوستانسرا! از پس ِ پردهها درآ!
بوی تو میکَشد مرا وقت ِ سحَر به بوستان
ای که نهان نشستهای، باغ ِ درون ِ هسته ای
هسته فروشکستهای کاینهمه باغ شد روان
مست ِ نیاز ِ من شدی، پردهی ناز پس زدی
از دل ِ خود برآمدی؛ آمدن ِ تو شد جهان
آه که میزند برون از سر و سینه موج ِ خون
من چه کنم که از درون دست ِ تو میکشد کمان
پیش ِ وجود ت، از عدم زنده و مرده را چه غم؟
کاز نفَس ِ تو دمبهدم میشنویم بویِ جان
پیش ِ تو جامه در بَر م نعره زند که: بردَر ام!
آمدمات که بنگرم گریه نمیدهد امان
@Setiq
@shabkhaniha
#هوشنگ_ابتهاج
#شعرخوانی
#غزل
#احسان_عظیمی
#شهرام_ناظری
#سهیل_قاسمی
در یوتیوب ببینید
در آپارات ببینید و با کیفیت دلخواه دانلود کنید
🟤 به فرهنگ باشد روان تندرست
🟤ایران سرزمینی کهن با فرهنگ باستانی است. سرزمین نیکیها و مردمان نجیبی که ستایشگر داد و راستی و دوستی و نکوهشگر ظلم و دروغ و دشمنیاند. باید تا می توان از ایران گفت و نوشت. چرا که ظرف و محتوای توسعه کشور است. باید زبان فارسی را دوست داشت و در جهت ترویج آن از هیچ اقدامی دریغ نکرد. باید تا حد ممکن فرزندان کشور را با حافظ و سعدی، با فردوسی و مولوی و نظامی آشنا کرد. اگر ایده ایران از جمع معدودی نخبگان خارج شود و در میان مردم و سیاستگذاران شکل خودآگاهانه بگیرد معنای امنیت، مصلحت و منافع ملی شکل خواهد گرفت. حقیقت این است که امروزه ایران مورد غفلت قرار گرفته است و بدون وطن، کشور و ایراندوستی هیچ تحول مهمی رقم نمیخورد.
🟤فهرست زیر از کوشاترین و معتبرترین رسانه ها و نهادهای فرهنگیِ مستقل تشکیل شده است که جملگی در گسترهیِ گستردهیِ تاریخ و ادبیات و فرهنگِ زرینِ ایران زمین میکوشند.
با پیوستن به این رسانه ها و نهادها به توسعه فرهنگی در جامعه یاری رسانیم.
🟤پـــــــایــنده ایــــــــــران🟤
🟫دکتر محمّدعلی اسلامینُدوشن
🟫کتاب گویا (لذت مطالعه با چشمان بسته).
🟫زین قند پارسی
(درست بنویسیم، درست بگوییم).
🟫کتابخانه تخصصی ادبیات
🟫بهترین داستانهای کوتاه جهان
🟫رسانه رسمی استاد فریدون فرح اندوز
(گوینده و مجری رادیو و تلویزیون ملی ایران).
🟫رازها و نمادها و آموزههای شاهنامه
🟫مولانا و عاشقانه شمس(زهرا غریبیان لواسانی)
🟫حافظ // خیام ( صوتی )
🟫بنیاد فردوسی خراسان
(كانون شاهنامه فردوسی توس).
🟫رمانهای صوتی بهار
🟫مردمنامه، فصلنامه مطالعات تاریخ مردم.
🟫مطالعات تخصصی تاریخ صفویه
🟫خردسرای فردوسی
(آینهای برای پژواک جلوههای دانش و فرهنگ ایران زمین).
🟫چراغداران (دایرةالمعارف بزرگ صوتی ایران، صداهای نایاب فرهنگ و ادب و هنر)
🟫آرخش، کلبه پژوهش حماسههای ایرانی
(رسانه دکتر آرش اکبری مفاخر).
🟫سرو سایـهفکن
(رسانه ای برای پاسداشت زبان و ادبیات فارسی).
🟫شاهنامه کودک هما
🟫منابع تاریخ ساسانیان
🟫مطالعات قفقاز
🟫ستیغ، خوانش اشعار حافظ و سعدی و...(رسانه سهیل قاسمی)
🟫زبان شناسی و فراتر از آن (درگاهی برای آموختن درباره زبانها و فرهنگها).
🟫شاهنامه برای کودکان
(قصه های شاهنامه و خواندن اشعار برای کودکان و نوجوانان).
🟫تاریخ اشکانیان
🟫مأدبهی ادبی، شرح کلیله و دمنه و آثار ادبی فارسی (رسانه دکتر محمّدامین احمدپور).
🟫شرح غزلیات سعدی با امیر اثنی عشری
🟫بوستان سعدی با امیر اثنی عشری
🟫کانون پژوهشهای شاهنامه
(معرفی کتابها و مقالات و یادداشتها پیرامون شاهنامه).
🟫تاریخ پادشاهی مادها (منابع و مآخذ).
🟫گاهگفـت
(دُرُستخوانیِ شعرِ کُهَن).
🟫شرح و بررسی آکادمیک تاریخ اشکانیان
🟫ملیگرایی ایرانی/شاهنامه پژوهی
🟫رهسپر کوچه رندان
(بررسی اندیشه حافظ).
🟫فرهنگ یاریگری، توسعه پایدار و زیست بومداری
🟫تاریخ روایی ایران
🟫اهل تمییز
(معرفی و نقد کتاب، پاسداشت یاد بزرگان)
🟫کتابخانه متون و مطالعات زردشتی
🟫کتاب گویای ژیگ
🟫انجمن دوستداران شاهنامه البرز (اشا)
🟫تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیات ایران زمین
🟫کارگاه خیال
🟫سفر به ادبیات
(مرزباننامه و گلستان، تکبیتهای کاربردی )
🟫تاریخ میانه
🟫کتاب و حکمت
🟫سخن و سخنوران
(سخنرانی و گفتگوهای نایاب نام آوران وطن فارسی).
🟫انجمن شاهنامهخوانی هما
(خوانش و شرح بیتهای شاهنامه).
🟤کانال میهمان:
🟫سرو ایرانشهر (بایگانی آثار دکتر سید جواد طباطبایی).
🟤فـــرِّ ایــــران را می سـتایـیـم.
🟤هماهنگی جهت شرکت در تبادل
🟤@Arash_Kamangiiir
399
کرشمهئی کن و بازار ِ ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس ِ سامری بشکن
به باد ده سر و دستار ِ عالِمی. یعنی:
کلاهگوشه به آیین ِ سروری بشکن
به زلف گوی که آیین ِ دلبَری بگذار
به غمزه گوی که قلب ِ ستمگری بشکن
برون خرام و ببَر گوی ِ خوبی از همه کس
سزای حور بِده! رونق ِ پری بشکن!
به آهوان ِ نظر، شیر ِ آفتاب بگیر
به ابروان ِ دوتا، قوس ِ مشتری بشکن
چو عطرسای شود زلف ِ سنبل از دَم ِ باد
تو قیمتاش به سر ِ زلف ِ عنبری بشکن
چو عندلیب فصاحت فروشد، ای حافظ!
تو قدر ِ او به سخن گفتن ِ دری بشکن
#حافظ
سهیل قاسمی
@Setiq
https://www.aparat.com/v/gnxikq3
جوشن ِ صورت برون کُن در صف ِ مردان درآ
دل طلب! کاز دار ِ مُلک ِ دل توان شد پادشا
تا تو خود را پایبستی، باد داری در دو دست
خاک بر خود پاش! کاز خود هیچ نگشاید تو را
با تو قُرب ِ قاب ِ قوسَین آنگه افتد عشق را
کاز صفات ِ خود به بُعدَ المشرقَین افتی جدا
آن ِ خویشی! چند گوئی آن ِ او یم آن او
باش، تا او گوید: ای جان! آن ِ مائی! آن ِ ما
نیست عاشق گشتن الّا بودناش پروانه وار
اوّلاش قُرب و میانه، سوختن؛ آخر فنا
لاف ِ یکرنگی مزن! تا از صفت چون آینه
از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا
آتشین داری زبان و دلسیاهی چون چراغ
گِرد ِ خود گَردی؛ از آن تردامنی چون آسیا
رخت از این گنبد برون بَر گر حیاتی باید ت
ز آن که تا در گنبدی، با مردگانی هموِطا
نفْس عیسا جُست خواهی، راه کُن سویِ فلک
نقش ِ عیسا در نگارستان ِ راهب کُن رها
برگذر ز این تنگنایِ ظلمت؛ اینک روشنی!
درگذر ز این خشکسال ِ آفَت؛ اینک مرحبا!
بر در ِ فقر آی تا پیش آید ت سرهنگ ِ عشق
گوید: ای صاحبخراج ِ هر دو گیتی! اندر آ
شرب ِ عُزلت ساختی، از سر ببَر آب ِ هوس
باغ ِ وحدت یافتی، از بُن بکَن بیخ ِ هوا
با قطار ِ خوک در بیتالمقدّس پا منهْ
با سپاه ِ پیل بر درگاه ِ بیتاللَّه میا
سَر بنهْ! کاینجا سری را صد سر آید در عوض
بلکه بر سَر هر سَری را صد کلاه آید عطا
هر چه جز نور السماوات از خدائي عزل کُن
گر تو را مشکات ِ دل روشن شد از مصباح ِ لا
چون رسیدی بر در ِ لا، صدر ِ الّا جوی! از آنک
کعبه را هم دید باید چون رسیدی در مِنا
و ر تو اعما بودهای، بر دوش ِ احمد دار دست
کاندر این ره قائد ِ تو مصطفا بهْ! مصطفا
او ست مختار ِ خدا و چرخ و ارواح و حواس
ز آن گرفتند از وجود ش منّت ِ بیمنتها
هشت خُلد و هفت چرخ و شش جهات و پنج حس
چار ارکان و سه ارواح و دو کون از یک خدا
چون مرا در نَعت ِ چون اویی روَد چندین سخن،
از جهان بر چون منی تا کی رود چندین جفا؟
#هرروزباخاقانی
#چکامه شمارهی 1 #خاقانی
#سهیل_قاسمی
خاقانی شروانی - قصیده 1 مطلع 1
@Setiq
#هرروزباسعدی
#غزل شمارهی 593 #سعدی
#سهیل_قاسمی
@Setiq
بسام از هوا گرفتن! که پَری نماند و بالی
به کجا روَم زِ دستات که نمیدهی مَجالی
نه رَه ِ گریز دارم نه طریق ِ آشنایی
چه غم اوفتادهئی را که تواند احتیالی
همه عمر در فراقات بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتّصالی
چه خوش است در فراقی همهعُمر صبر کردن
به امید ِ آن که روزی به کف اوفتد وصالی
به تو حاصلی ندارد غم ِ روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنایِ سالی
غم ِ حال ِ دردمندان نه عجب گر ت نباشد
که چنین نرفته باشد همهعُمر بر تو حالی
سخنی بگوی با من! که چنان اسیر ِ عشق ام
که به خویشتن ندارم زِ وجود ت اشتغالی
چه نشینی ای قیامت! بنمای سرو ِ قامت
بهخلاف ِ سرو ِ بُستان که ندارد اعتدالی
که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به طپانچهئی و بربط برهد به گوشمالی
دگر آفتاب ِ رویات منمای آسمان را
که قمر زِ شرمساری بشکست چون هلالی
خط ِ مشکبوی و خالات، بهمناسبت، تو گویی
قلم ِ غبار میرفت و فرو چکید خالی
تو هم این مگوی سعدی که: نظر گناه باشد!
گُنَه است برگرفتن نظر از چنین جمالی
0593
@Setiq
غزل زیبای ۳۸۷ از حضرت حافظ
🎤 اجرای عالیجناب فریدون فرح اندوز
وجناب دوست سهیل قاسمی
🎼آواز زیبای سالارعقیلی
🎚 میکس تنظیم از ارجان صدا
/channel/fereidounfarahandouz
/channel/Setiq
/channel/arjanseda
#هرروزباسعدی
#غزل شمارهی 590 #سعدی
#سهیل_قاسمی
@Setiq
عشق ِ جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
یا چو بود اندر دلام کمتر فزودی کاشکی
آزمودم درد و داغ ِ عشق باری صد هزار
همچو من معشوقه یکرَه آزمودی کاشکی
نغنویدم؛ ز آن خیالاش را نمیبینم به خواب
دیدهیِ گریان ِ من یک شب غنودی کاشکی
از چه ننماید به من دیدار ِ خویش آن دلفروز
راضی ام راضی چنان روی ار نمودی کاشکی
هر زمان گویم زِ داغ ِ عشق و تیمار ِ فراق
دل ربود از من نگار م جان ربودی کاشکی
نالههایِ زار ِ من شاید که گر کس نشنود
لابههای زار من یک شب شنودی کاشکی
سعدی از جان میخورد سوگند و میگوید به دل
وعدههایش را وفا باری نمودی کاشکی
0590
@Setiq
و آنرا که خبر شد، خبری بازنیامد
سعدی
آن که دانست، زبان بست
و آن که میگفت، ندانست…
□
چه غمآلوده شبی بود!
و آن مسافر که در آن ظلمت ِ خاموش گذشت
و بر انگیخت سگان را به صدایِ سُم ِ اسباش بر سنگ
بیکه یکدَم به خیالاش گذرد
که فرودآید شب را،
گویی
همه رؤیایِ تبی بود.
چه غمآلوده شبی بود!
آذرِ ۱۳۴۰
شعر: احمد شاملو
صدا: سهیل قاسمی
میکس: شاپور
@Setiq
دو بیت از غزل ۱۰ حافظ که در کتاب قزوینی و غنی نیست.
از کتاب #سایه
باد بر زلف ِ تو آمد شد جهان بر ما سیاه
نیست از سودایِ زلفات بیش از این توفیر ِ ما
سودا:
۱. معامله، داد و ستد، خرید و فروش (عمید)
۲. مرض ِ مالیخولیا، فساد ِ فکر، خیالبافی، جنون. نام ِ خلطی از اخلاط ِ اربعه و در فارسی به معنایِ دیوانگی است و این مَجاز است. چرا که بهسبب ِ کثرت ِ خلط ِ سودا جنون پیدا میشود (غیاث اللغات)
۳. هوا و هوس، عشق (عمید)
۴. سیاه (آنندراج، غیاث اللغات)
توفیر:
۱. سود، فایده.
۲. زیاد کردن ِ مال
۳. افزونی، زیادتی، افزایش
۴. تمام کردن. (عمید)
مرغ ِ دل را صید ِ جمعیت به دست افتاده بود
زلف بگشادی و باز از دست شد نخجیر ِ ما
مرغ:
پرنده.
اینجا پرندهئی که پرندههای کوچکتر را شکار می کند.
جمعیت:
۱. در مجاز: آسودگی ِ خاطر
۲. فراهم آمدن و مجتمع شدن، متحد گشتن.
مرغ ِ دل:
تشبیه ِ دل به پرنده
صید ِ جمعیّت:
تشبیه ِ آرامش به شکار و دستآورد.
نخجیر:
شکار (عمید)
برشی از برنامههای در دست تدوین واکاوی غزلهای حافظ
حافظ شاعر | شرح سطر به سطر غزلهای دیوان حافظ
آپارات | YouTube
سهیل قاسمی
#واکاوی
@Setiq
ای باد! حدیث ِ من نهاناش میگو
سِرّ ِ دل ِ من به صد زباناش میگو
میگو نه بدانسان که ملالاش گیرد
میگو سخنی و در میاناش میگو
رباعی ۳۵ منتسب به #حافظ
صبا! بهلطف بگو آن غزال ِ رعنا را...
#غزل ۷ حافظ
سهیل قاسمی
@Setiq
به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حَسبُالْحال ِ مشتاقي
کِتابٌ بالِغٌ مِنّی حَبیباً مُعْرِضاً عَنّي:
أَنِ افْعَلْ ما تَریٰ! إِنّي عَلیٰ عَهْدي وَ میثاقي
نگویم نسبتی دارم به نزدیکان ِ درگاهات
که خود را بر تو میبندم به سالوسي و زَرّاقي
أَخِلّائي وَ أَحْبابي! ذَروُا مِنْ حُبَّهِ مابي
مَریضُ العِشْقِ لا یَبْریٰ؛ وَ لا یَشْکو إِلَی الرّاقي
نشان ِ عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد
تو را گر خواب میگیرد، نه صاحبدَرد ِ عُشّاقی
قُمِ امْلَأْ وَ اسْقِنی کَأْساً! وَ دَعْ ما فیهِ مَسْموُماً
أَما أَنْتَ الَّذي تَسْقي، فَعَیْنُ السُّمِّ تِرْیاقي
قدَح، چون دور ِ ما باشد، به هُشیاران ِ مجلس دهْ
مرا بگْذار، تا حیران بمانَد چشم در ساقی
سَعیٰ فی هَتْکي الشّاني، وَ لَمّا یَدْرِ ما شاني
أَنَا المَجْنونُ لا أَعْبا بِإِحْراقٍ وَ إِغْراقِ
مگر شمس ِ فلک باشد بدین فرخندهدیداري
مگر نفْس ِ مَلَک باشد بدین پاکیزهاخلاقي
لَقیتُ الْأُسْدَ فِی الغاباتِ لا تَقْویٰ عَلیٰ صَیدي
وَ هٰذَا الظَبْيُ في شیرازَ یَسْبیني بِأَحْداقِ
نه حُسنات آخری دارد، نه سعدی را سخن پایان
بمیرد تشنه مُستَسقی و دریا همچنان باقی
/channel/Setiq/4258
#هرروزباسعدی
#غزل شمارهی 586 #سعدی
#سهیل_قاسمی
0586
@Setiq
#هرروزباسعدی
#غزل شمارهی 585 #سعدی
#سهیل_قاسمی
@Setiq
اگر تو پرده بر این زلف و رخ نمیپوشی،
به هتک ِ پردهیِ صاحبدلان همیکوشی
چنین قیامت و قامت ندیدهام همه عُمر
تو سرو یا بدنی؟ شمس یا بناگوشی؟
غلام ِ حلقهیِ سیمین ِ گوشوار ِ تو ام
که پادشاه ِ غلامان ِ حلقه در گوشی
به کُنج ِ خلوت ِ پاکان و پارسایان آی
نظاره کُن که چه مستي کنند و مدهوشي
به روزگار ِ عزیزان! که یاد میکُنمات
عَلَیالدوام؛ نه یادی پس از فراموشي
چنان موافق ِ طبع منی و در دل ِ من
نشستهای، که گمان میبَرَم در آغوشی
چه نیکبخت کسانی که با تو همسخن اند
مرا نه زَهرهیِ گفت و نه صبر ِ خاموشي
رقیب ِ نامتناسب چه اهل ِ صحبت ِ تو ست
که طبع ِ او همه نیش و تو سَر به سَر نوشی
به تربیت به چمن، گفتم: ای نسیم ِ صبا!
بگوی تا ندهد گُل به خار ِ چاووشی
تو سوز ِ سینهیِ مستان ندیدی ای هُشیار
چو اتشیت نباشد، چگونه برجوشی؟
تو را که دل نبُوَد، عاشقي چه دانی چیست
تو را که سمع نباشد، سماع ننیوشی
وفایِ یار به دنیا و دین مَده سعدی
دریغ باشد یوسف به هر چه بفروشی
0585
@Setiq
🎯بهترین های تلگرام برای تغییر سبک زندگی و لایف استایل جذاب
📌فقط کافیه دکمهی ADD رو بزنی و این فولدر تخصصی رو در تلگرام خود ذخیره کنی
/channel/addlist/2v8McSc8X94yNDU0
پیشنهاد ویژه امشب👈 بزن رو لینکها🔔
1.کتابهای جذاب وترند صوتی
2.بانک فیلم و محتوای ورزشی
3.هنر شراب زندگیست
#هرروزباسعدی
#غزل شمارهی 583 #سعدی
#سهیل_قاسمی
@Setiq
ما سپر انداختیم گر تو کمان میکشی
گو دل ِ ما خوش مباش! گر تو بدین دلخوشی
گر بکُشی بندهایم و ر بنوازی روا ست
ما به تو مستأنس ایم؛ تو به چه مستوحشی
گفتی: اگر دَرد ِ عشق پای نداری، گریز!
چون بتوانم گریخت تا تو کمند م کشی
دیده فرودوختیم تا نه به دوزخ بَرَد
باز نگه میکنم؛ سخت بهشتیوشی
غایت ِ خوبی که هست قبضه و شمشیر و دست،
خلق حسد میبَرَند چون تو مرا میکُشی
موجب ِ فریاد ِ ما خصم نداند که چیست
چارهیِ مجروح ِ عشق نیست بهجز خامُشي
چند توان ای سلیم آب بر آتش زدن؟
کآب ِ دیانت بَرَد رنگ ِ رخ ِ آتشی
آدمی ِ هوشمند، عیش ندارد زِ فکر
ساقی ِ مجلس! بیار آن قدح ِ بیهُشي!
مست ِ می ِ عشق را عیب مکُن سعدیا!
مست بیُفتی تو نیز گر هم از این می چشی
0583
@Setiq
قصیده شمارهی 3 خاقانی
اجرا: سهیل قاسمی
عروس ِ عافیت آنگه قبول کرد مرا
که عمر ِ بیشبها دادماش به شیربها
@Setiq