setiq | Unsorted

Telegram-канал setiq - ستیغ

2540

رسانه سهیل قاسمی ادبیات بازنشر آزاد است. گرداننده: @SoheilGhassemi Instagram.com/soheil.ghassemi YouTube.com/c/SoheilGhassemi Aparat.com/soheilg ClubHouse.com/@Setiq X.com/deconstr facebook.com/deconstr https://vt.tiktok.com/ZSF3RGgRk/ setiq.com

Subscribe to a channel

ستیغ

#هرروزباسعدی
#غزل شماره‌ی 372 #سعدی
اجرا: #سهیل_قاسمی
@Setiq

عشق‌بازی نه من آخر به جهان آوردم؛
یا گناهی ست که اوّل من ِ مسکین کردم

تو که از صورت ِ حال ِ دل ِ ما بی‌خبری،
غم ِ دل با تو نگویم؛ که ندانی درد م

ای که پند م دهی از عشق و ملامت گویی،
تو نبودی که من این جام ِ محبّت خوردم

تو برو مصلحت ِ خویشتن اندیش! که من
تَرک ِ جان دادم از این پیش که دل بسپردم

عهد کردیم که جان در سر ِ کار ِ تو کُنیم
و گر این عهد به پایان نبَرم، نامرد ام

من که روی از همه عالَم به وصال‌ات کردم،
شرط ِ انصاف نباشد که بمانی فرد م

راست خواهی، تو مرا شیفته می‌گردانی
گِرد ِ عالم، به چنین روز، نه من می‌گردم

خاک ِ نعلین ِ تو، ای دوست! نمی‌یارم شد
تا بر آن دامن ِ عصمت ننشیند گَرد م

روز ِ دیوان ِ جزا، دست ِ من و دامن ِ تو،
تا بگویی دل ِ سعدی به چه جُرم آزردم

0372

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

کلابهاوس کافه ستیغ
بررسی غزل ۴۰۰ حافظ
برنامه در دو نشست برگزار شد و این، به‌هم‌چسبیده‌ی هر دو است.

برنامه نخست در کلابهاس
برنامه دوم در کلابهاس

اگر دوست دارید، به کافه ستیغ در کلابهاس بپیوندید


بالابلند عشوه‌گر ِ نقش‌باز ِ من
کوتاه کرد قصه‌یِ زهد ِ دراز ِ من

دیدی دلا که آخر ِ پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده‌یِ معشوقه باز من

می‌ترسم از خرابی ِ ایمان! که می‌بَرَد
محراب ِ ابرو یِ تو حضور ِ نماز ِ من

گفتم به دلق ِ زَرق بپوشم نشان ِ عشق؛
غمّاز بود اشک و عیان کرد راز ِ من

مست است یار و یاد ِ حریفان نمی‌کند
ذکر ش به خیر ساقی ِ مسکین‌نواز ِ من

یا رب! کی آن صبا بوَزَد ک‌از نسیم ِ آن
گردد شمامه‌یِ کَرَم‌اش کارساز ِ من

نقشی بر آب می‌زنم از گریه حالیا؛
تا کی شود قرین ِ حقیقت مَجاز ِ من

بر خود، چو شمع، خنده‌زنان گریه می‌کنم
تا با تو سنگ‌دل چه کُنَد سوز و ساز ِ من

زاهد! چو از نماز ِ تو کاری نمی‌رود،
هم مستی ِ شبانه و راز و نیاز ِ من!

حافظ ز گریه سوخت! بگو حال‌اش ای صبا
با شاه ِ دوست‌پرور ِ دشمن‌گداز ِ من

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

سوم یا چهارم نظری بودم
سال ۷۳ یا ۷۴
یادم نیست نخست کجا شنیدم. شاید رادیو بی‌بی‌سی. و نوار درشب سرد زمستانی را خریدم.
آواز محمد نوری بود و صدایی به‌غایت دل‌نشین که شعر‌های نیما یوشیج را دکلمه می‌کرد. نوشته بود احمدرضا احمدی.
صدای زمستانی قشنگی داشت
دوستش داشتم
نیما یوشیج را می‌شود گفت با صدای او به خاطر سپردم
یکی دو سال بعد توی مجله آدینه اگر اشتباه نکنم شعری از او خواندم که چند سطر اول‌اش را امروز به یاد آوردم. و بقیه‌ی شعر را پیدا کردم:

تو بیا
آواز سر ده
که زمین تشنه‌ی آوازهای آبی ست.

در زیر ِ این اوراق
که رنگ ِ آبی و سفید را
از خود می‌کند
آفتاب، آواز ت را
از مه به روشنایی
ترجمه خواهد کرد
آواز ِ مردمان را خواهد شناخت
آن‌ها را تقلید خواهد کرد
و آن‌ها را نخواهد شکست

راهی که در فریاد ِ گم ِ لحظه‌های لخت ِ جمعه پیمودیم
به نیت ِ دو سه درخت بود

از آن پس
ما را آواز دانستند
ما را شنیدند
و ما آبی شدیم

در باره‌ی موج، به شعر نوین که گرایش پیدا کردم خواندم. نچسبید اما صدا و چهره‌اش را دوست داشتم. ابیات تنهایی اش را هم خریدم.
یادم است مثال من بود برای کسی که نمی‌خواهد وزن عروضی را بیاموزد.
#احمدرضا_احمدی
@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

#هرروزباسعدی
#غزل شماره‌ی 366 #سعدی
اجرا: #سهیل_قاسمی
@Setiq

گو خلق بدانند که من عاشق و مست ام
آوازه درست است که من توبه شکستم

گر دشمن‌ام ایذا کند و دوست ملامت،
من فارغ ام از هر چه بگویند که هستم

ای نفْس که مطلوب ِ تو ناموس و ریا بود،
از بند ِ تو برخاستم و خوش بنشستم

از روی نگارین ِ تو بیزار م اگر من
تا رویِ تو دیدم به دگر کس نِگَرستم

ز این پیش برآمیختمی با همه مردُم
تا یار بدیدم، در ِ اغیار ببستم

ای ساقی! از آن پیش که مست‌ام کنی از می،
من خود زِ نظر در قد و بالایِ تو مست ام

شب‌ها گذرد بر من از اندیشه‌ی روی‌ات
تا روز، نه من خفته، نه همسایه زِ دست‌ام

حیف است سخن گفتن با هر کس از آن لب
دشنام به من ده! که درود ت بفرستم

دیری ست که سعدی به دل از عشق ِ تو می‌گفت
این بت نه عجب باشد اگر من بپرستم

بند ِ همه غم‌هایِ جهان بر دل ِ من بود
در بند ِ تو افتادم و از جمله برَستم

0366

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

روز دو شنبه ساعت ۹ شب

"ادامه بررسی غزل ۴۰۰ حافظ - بالا بلند عشوه‌گر ِ نقش‌باز ِ من".

را از سر خواهیم گرفت.
https://www.clubhouse.com/invite/YVCsW0dh

از شما هم بشنویم.
با احترام
سهیل قاسمی

Читать полностью…

ستیغ

218

در ازل، هر ک‌او به فیض ِ دولت ارزانی بوَد
تا ابد جام ِ مراد ش هم‌دم ِ جانی بود

من همان ساعت که از می خواستم شد توبه‌کار
گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بود

خود گرفتم ک‌افکنم سجاده چون سوسن به دوش،
هم‌چو گل، بر خرقه رنگ ِ می، مسلمانی بود؟

بی چراغ ِ جام، در خلوت نمی‌یارم نشست
زآن‌که کُنج ِ اهل ِ دل، باید که نورانی بود

همّت ِ عالی طلب! جام ِ مرصّع گو مباش!
رند را آب ِ عنَب یاقوت ِ رمّانی بود

گر چه بی‌سامان نماید کار ما، سهل‌اش مبین
ک‌اندر این کشور، گدایی رشک ِ سلطانی بود

نیک‌نامی خواهی ای دل؟ با بدان صحبت مدار!
خودپسندی، جان ِ من! برهان ِ نادانی بود

مجلس ِ انس و بهار و بحث ِ شعر اندر میان
نَستدن جام می از جانان، گران‌جانی بود

دی عزیزی گفت: حافظ می‌خورد پنهان شراب.
ای عزیز ِ من! نه عیب آن به که پنهانی بود؟

غزل 218 #حافظ
سهیل قاسمی
@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

کلابهاوس کافه ستیغ


بررسی غزل ۴۰۰ حافظ

بالابلند عشوه‌گر ِ نقش‌باز ِ من
کوتاه کرد قصه‌یِ زهد ِ دراز ِ من

دیدی دلا که آخر ِ پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده‌یِ معشوقه باز من

می‌ترسم از خرابی ِ ایمان! که می‌بَرَد
محراب ِ ابرو یِ تو حضور ِ نماز ِ من

گفتم به دلق ِ زَرق بپوشم نشان ِ عشق؛
غمّاز بود اشک و عیان کرد راز ِ من

مست است یار و یاد ِ حریفان نمی‌کند
ذکر ش به خیر ساقی ِ مسکین‌نواز ِ من

یا رب! کی آن صبا بوَزَد ک‌از نسیم ِ آن
گردد شمامه‌یِ کَرَم‌اش کارساز ِ من

نقشی بر آب می‌زنم از گریه حالیا؛
تا کی شود قرین ِ حقیقت مَجاز ِ من

بر خود، چو شمع، خنده‌زنان گریه می‌کنم
تا با تو سنگ‌دل چه کُنَد سوز و ساز ِ من

زاهد! چو از نماز ِ تو کاری نمی‌رود،
هم مستی ِ شبانه و راز و نیاز ِ من!

حافظ ز گریه سوخت! بگو حال‌اش ای صبا
با شاه ِ دوست‌پرور ِ دشمن‌گداز ِ من

برنامه را اینجا ببینید:

https://www.clubhouse.com/room/MwWeW9DB?utm_medium=ch_room_xr&utm_campaign=7uCoClBSK0pcJ3BCO-ttHQ-782610

Читать полностью…

ستیغ

هم‌اکنون در کلابهاوس - کافه ستیغ
نشست‌های دوشنبه و چهارشنبه بررسی غزل‌های حافظ در سرای رادیو انعکاس در کلابهاوس... امروز در کانالشان دیدم چندگاهی برگزار نخواهد شد... به صرافت افتادم که حالا که بحث گرم شده و دوستان جمع اند، آزمایشی ادامه‌ی نشست را دست بگیرم.
از ساعت ۹ تا ۱۱ شب در «کافه ستیغ»
Clubhouse
ببینم از پس برگزاری و پیوسته برگزاری آن بر خواهم آمد یا نه.
ببینیم شما را...

ادامه بررسی غزل حافظ - ز در درآ و شبستان ِ ما منوّر کن https://www.clubhouse.com/invite/yOVVXspM

Читать полностью…

ستیغ

بخشی از بررسی این غزل ِ حافظ را من هم بودم.

فایل صوتی کامل جلسه ی بررسی ادامه غزل277 دیوان حافظ در تاریخ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲
@radioenekass

277

فکر ِ بلبل همه آن است که گل شد یار ش
گل، در اندیشه که چون عشوه کُنَد در کار ش

دل‌ربایی همه آن نیست که عاشق بکُشند
خواجه آن است که باشد غم ِ خدمت‌گار ش

جای آن است که خون موج زند در دل ِ لعل
ز این تغابن که خَزَف می‌شکند بازار ش

بلبل از فیض ِ گُل آموخت سخن، و ر نه نبود
این‌همه قول و غزل تعبیه در منقار ش

ای که در کوچه‌یِ معشوقه‌یِ ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوار ش

آن سفرکرده که صد قافله دل هم‌ره ِ او ست
هر کجا هست، خدایا به سلامت دار ش

صحبت ِ عافیت‌ات گر چه خوش افتاد ای دل!
جانب ِ عشق، عزیز است. فرومگذار ش

صوفی ِ سرخوش از این دست که کج کرد کلاه،
به دو جام ِ دگر آشفته شود دستار ش

دل ِ حافظ که به دیدار ِ تو خوگر شده بود
ناز پرورد ِ وصال است؛ مَجو آزار ش


#غزل277
#حافظ
@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

هم‌اکنون
در گروه ِ گران‌قدر ِ دبیران ادبیات فارسی کشور
کارگاه ِ سعدی داریم و به بررسی ِ غزل دوازدهم ِ سعدی می‌پردازیم.

دوست می‌دارم من این نالیدن ِ دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد، بُگذرانم روز را

شب همه شب، انتظار ِ صبح‌رویی می‌رود
ک‌آن صباحت نیست این صبح ِ جهان‌افروز را

وه! که گر من بازبینم چهر ِ مهرافزایِ او
تا قیامت شُکر گویم طالع ِ پیروز را

گر من از سنگ ِ ملامت روی برپیچم، زن ام
جان سپر کردند مردان ناوک ِ دل‌دوز را

کام‌جویان را زِ ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب ِ نوروز را

عاقلان ِ خوشه‌چین، از سِرّ ِ لیلی غافل اند
این کرامت نیست جز مجنون ِ خرمن‌سوز را

عاشقان ِ دین و دنیاباز را خاصیّتی ست
ک‌آن نباشد زاهدان ِ مال و جاه‌اندوز را


دیگری را در کمند آور! که ما خود بنده ایم
ریسمان در پای، حاجت نیست دست‌آموز را

سعدیا! دی رفت و فردا هم‌چنان موجود نیست
در میان ِ این و آن فرصت شمار امروز را


امشب کارگاه را از بیت ِ هفتم ِ این غزل ادامه می‌دهیم و اگر فرصتی شود به غزل ِ بعدی می‌رسیم. به همین ترتیب هر هفته ادامه خواهیم داد.

غزل 13 سعدی:

وه! که گر من بازبینم رویِ یار ِ خویش را،
تا قیامت شُکر گویم کردگار ِ خویش را

یار ِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بی‌وفا یاران که بربستند بار ِ خویش را

مَردم ِ بیگانه را خاطر نگه دارند خَلق
دوستان ِ ما بیازُردند یار ِ خویش را

هم‌چنان امّید می‌دارم که بعد از داغ ِ هجر
مرهمی بر دل نهد امّیدوار ِ خویش را

رای رای ِ تو ست؛ خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار ِ خویش را

هر که را در خاک ِ غربت پای در گل ماند، ماند
گو دگر در خواب ِ خوش بینی دیار ِ خویش را

عافیت خواهی؛ نظر در منظر ِ خوبان مکن
و ر کُنی، بدرود کن خواب و قرار ِ خویش را

گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین ِ خویش
قبله‌ئی دارند و ما زیبا نگار ِ خویش را

خاک ِ پای‌اش خواستم شد؛ باز گفتم: زینهار!
من بر آن دامن نمی‌خواهم غبار ِ خویش را

دوش حورازاده‌ئی دیدم که پنهان از رقیب
در میان ِ یاوران می‌گفت یار خویش را:

«گر مراد ِ خویش خواهی، تَرک ِ وصل ِ ما بگوی!
و ر مَرا خواهی، رها کن اختیار ِ خویش را!»

درد ِ دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود؛
به که با دشمن نمایی حال ِ زار ِ خویش را

گر هزار ت غم بوَد، با کس نگویی! زینهار!
ای برادر، تا نبینی غم‌گسار ِ خویش را

ای سَهی‌سرو ِ روان! آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار ِ خویش را

دوستان گویند: «سعدی! دل چرا دادی به عشق
تا میان ِ خَلق کم کردی وقار ِ خویش را»

- «ما صلاح ِ خویش‌تن در بی‌نوایی دیده‌ایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار ِ خویش را!»

منتظر ِ دیدار ِ دوستان گرامی هستم
با احترام
سهیل قاسمی

/channel/+5khhZNRErBhhMDMx


@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

#هرروزباسعدی
#غزل شماره‌ی 362 #سعدی
اجرا: #سهیل_قاسمی
@Setiq

مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام؛
تو مستریح و به افسوس می‌رود ایّام

شبی نپرسی و روزی، که: - دوست‌داران‌ام
چگونه شب به سحَر می‌برند و روز به شام

ببُردی از دل ِ من مهر ِ هر کجا صنمی ست
مرا که قبله گرفتم، چه کار با اصنام

به کام ِ دل نفَسی با تو التماس ِ من است
بسا نفَس که فرورفت و برنیامد کام

مرا نه دولت ِ وصل و نه احتمال ِ فراق
نه پایِ رفتن از این ناحیت، نه جایِ مُقام

چه دشمنی تو! که از عشق ِ دست و شمشیر ت
مُطاوعت به گریز م نمی‌کنند اَقدام

ملامت‌ام نکُنَد هر که معرفت دارد
که عشق می‌بستانَد زِ دست ِ عقل زمام

مرا که با تو سخن گویم و سخن شنوم،
نه گوش ِ فهم بمانَد نه هوش ِ استفهام

اگر زبان ِ مرا روزگار دربندد،
به عشق در سخن آیند ریزه‌های عِظام

بر آتش ِ غم ِ سعدی کدام دل که نسوخت
گر این سخن برود، در جهان نمانَد خام

0362

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

روز سه شنبه بخشی از جلسه ی حافظ خوانی سرای کلابهاوسی رادیو انعکاس را بودم.

در ادامه‌ی بحث ِ تلفظ ِ برخی واژه‌ها مانند ِ ریحان که در عربی با فتحه تلفظ می‌شود و در فارسی با کسره می‌گوییم
رَوحانی و رُوحانی
خوش و خوَش
زَنهار و زِنهار
چوگان
ایوان

و ادعایی مطرح کردم که قواعد ِ زبان را ادیب نمی‌نویسد. بل که او هم از زبان استفاده می‌کند.

و هم‌چنین بحثی در باره شیوه‌ی آکسان‌گذاری در شعر فارسی
و وزن شعر
و مقایسه استرس‌گذاری در شعر شکسپیر و آکسان‌کذاری در شعر حافظ
و ...
بحث‌های جالبی بود
گفتم شما هم بشنوید


برنامه کامل در کلابهاوس

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

دوشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها از نُه ِ شب تا یازده و گاهی اندکی بیشتر در جمع سروران صاحب‌دل و صاحب‌نظر می‌نشینیم و گپ و گفتی می‌کنیم. هر شبی دو شبی سه شبی در باره‌ی غزلی
این نشست‌های کلابهاسی سرای رادیو انعکاس را دوست می‌دارم و سعی می‌کنم هر قدر که مجال باشد حاضر باشم.

چند شب پیش چند بیت از غزل 188 حافظ را دور ِ هم گفتیم.

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرار ِ علم ِ غیب کند

کمال ِ سِرّ ِ محبّت ببین! نه نقص ِ گناه
که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند

ز عطر ِ حور ِ بهشت آن نفس برآید بوی
که خاک ِ می‌کده‌یِ ما عبیر ِ جیب کند

چنان زنَد ره ِ اسلام غمزه‌یِ ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صُهیب کند

اعلام شماره‌ی غزل‌ها و زمان دقیق برنامه‌ها و لینک برنامه را در کانال تلگرامی رادیو انعکاس می‌توانید دنبال کنید.

@radioenekass

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

#چالش
یک بیت از #سعدی

مرد ِ تماشایِ باغ ِ حُسن ِ تو سعدی ست
دست، فرومایگان برند به یغما

در باره‌ش حرف بزنیم؟

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

او چوم سیایه،
او چوم گیرایه،
او چوم تا آیم می چومأ پایه!
هأمه چی دأنه،
می رازأ خأنه،
دانه باز می دیل تی جایه ...

#روزبه_رخشا
#کریستوفر_رضاعی

@haleparakandeh

Читать полностью…

ستیغ

#هرروزباسعدی
#غزل شماره‌ی 368 #سعدی
اجرا: #سهیل_قاسمی
@Setiq


دل پیش ِ تو و دیده به جایِ دگر است‌ام
تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم

روزی به‌در آیم من از این پرده‌یِ ناموس،
هر جا که بتی چون تو ببینم، بپرستم

المنّةُ لِلَّه! که دل‌ام صید ِ غمی شد؛
ک‌از خوردن ِ غم‌هایِ پراکنده بِرَستم

آن عهد -که گفتی: «نکُنم مِهر فراموش»-
بشکستی و من بر سر ِ پیمان ِ درست ام

تا ذوق ِ درون‌ام خبری می‌دهد از دوست،
از طعنه‌یِ دشمن به‌خدا گر خبر است‌ام

می‌خواستم‌ات پیش‌کشی لایق ِ خدمت؛
جان نیک حقیر است! ندانم چه فرستم

چون نیک بدیدم که نداری سَر ِ سعدی،
بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم

0368

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

#هرروزباسعدی
#غزل شماره‌ی 367 #سعدی
اجرا: #سهیل_قاسمی
@Setiq

من خود ای ساقی از این شوق که دارم مست ام
تو به یک جرعه‌یِ دیگر ببَری از دست‌ام

هر چه کوته نظران اند، بر ایشان پیمای!
که حریفان زِ مُل و من زِ تأمّل مست ام

به حق ِ مهر و وفایی که میان ِ من و تو ست
که نه مهر از تو بُریدم، نه به کس پیوستم

پیش از آب و گِل ِ من در دل ِ من مِهر تو بود
با خود آوردم از آن‌جا؛ نه به خود بربستم

من غلام ِ تو ام از روی حقیقت، لیکن
با وجود ت نتوان گفت که من خود هستم

دائما عادت ِ من گوشه نشستن بودی
تا تو برخاسته‌ای، از طلب‌ات ننشستم

تو ملولی و مرا طاقت ِ تنهایی نیست
تو جفا کردی و من عهد ِ وفا نشکستم

سعدیا! با تو نگفتم که مرو در پی ِ دل؟
- نروم باز گر این بار که رفتم، جَستم

0367

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

ساعت نُه ِ امشب

در گروه ِ گران‌قدر ِ دبیران ادبیات فارسی کشور
کارگاه ِ سعدی داریم و به ادامه بررسی ِ غزل سیزدهم ِ سعدی می‌پردازیم.

غزل 13 سعدی:

وه! که گر من بازبینم رویِ یار ِ خویش را،
تا قیامت شُکر گویم کردگار ِ خویش را

یار ِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بی‌وفا یاران که بربستند بار ِ خویش را

مَردم ِ بیگانه را خاطر نگه دارند خَلق
دوستان ِ ما بیازُردند یار ِ خویش را

هم‌چنان امّید می‌دارم که بعد از داغ ِ هجر
مرهمی بر دل نهد امّیدوار ِ خویش را

رای رای ِ تو ست؛ خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار ِ خویش را

هر که را در خاک ِ غربت پای در گل ماند، ماند
گو دگر در خواب ِ خوش بینی دیار ِ خویش را

عافیت خواهی؛ نظر در منظر ِ خوبان مکن
و ر کُنی، بدرود کن خواب و قرار ِ خویش را

گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین ِ خویش
قبله‌ئی دارند و ما زیبا نگار ِ خویش را

خاک ِ پای‌اش خواستم شد؛ باز گفتم: زینهار!
من بر آن دامن نمی‌خواهم غبار ِ خویش را

دوش حورازاده‌ئی دیدم که پنهان از رقیب
در میان ِ یاوران می‌گفت یار خویش را:

«گر مراد ِ خویش خواهی، تَرک ِ وصل ِ ما بگوی!
و ر مَرا خواهی، رها کن اختیار ِ خویش را!»

درد ِ دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود؛
به که با دشمن نمایی حال ِ زار ِ خویش را

گر هزار ت غم بوَد، با کس نگویی! زینهار!
ای برادر، تا نبینی غم‌گسار ِ خویش را

ای سَهی‌سرو ِ روان! آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار ِ خویش را

دوستان گویند: «سعدی! دل چرا دادی به عشق
تا میان ِ خَلق کم کردی وقار ِ خویش را»

- «ما صلاح ِ خویش‌تن در بی‌نوایی دیده‌ایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار ِ خویش را!»


هم‌چین فکر کنم وقت بیاوریم و غزل 14 را هم آغاز کنیم:

امشب سبُک‌تر می‌زنند این طبل ِ بی‌هنگام را؟
یا وقت ِ بیداری غلط بوده ست مرغ ِ بام را؟

یک لحظه بود این؟ یا شبی؟ ک‌از عُمر ِ ما تاراج شد
ما هم‌چنان لب بر لبی، نابرگرفته کام را

هم تازه‌روی ام هم خجل؛ هم شادمان هم تنگ‌دل
ک‌از عُهده بیرون آمدن نتوانم این اِنعام را

گر پای بر فرق‌ام نهی، تشریف ِ قُرب‌ات می‌دهی
جز سر نمی‌دانم نهادن عُذر ِ این اَقدام را

چون بخت ِ نیک‌انجام را با ما به‌کلی صلح شد،
بُگذار تا جان می‌دهد بدگوی بدفرجام را!

سعدی عَلَم شد در جهان. صوفی و عامی گو بدان!
ما بت‌پرستی می‌کنیم آن‌گه چنین اصنام را


منتظر ِ دیدار ِ دوستان گرامی هستم
با احترام
سهیل قاسمی

/channel/+5khhZNRErBhhMDMx


@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

ادامه بررسی غزل ۴۰۰ حافظ - بالا بلند عشوه‌گر ِ نقش‌باز ِ من.

نقشی بر آب می‌زنم از گریه حالیا؛
تا کی شود قرین ِ حقیقت مَجاز ِ من

بر خود، چو شمع، خنده‌زنان گریه می‌کنم
تا با تو سنگ‌دل چه کُنَد سوز و ساز ِ من

زاهد! چو از نماز ِ تو کاری نمی‌رود،
هم مستی ِ شبانه و راز و نیاز ِ من!

حافظ ز گریه سوخت! بگو حال‌اش ای صبا
با شاه ِ دوست‌پرور ِ دشمن‌گداز ِ من


و چند بیت از غزل ۴۰۱ حافظ -

چون شوَم خاک ِ ره‌اش، دامن بیَفشانَد زِ من
ور بگویم دل بگردان، رو بگرداند ز من

رویِ رنگین را به هر کس می‌نماید هم‌چو گل
ور بگویم بازپوشان، بازپوشاند ز من

چشم ِ خود را گفتم آخر یک نظر سیر ش ببین!
گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون رانَد ز من؟

او به خون‌ام تشنه و من بر لب‌اش؛ تا چون شود
کام بستانم از او، یا داد بستاند ز من

گر چو فرهاد م به تلخی جان برآید، باک نیست
بس حکایت‌های شیرین باز می‌ماند ز من

بازپخش برنامه را اینجا بشنوید:

https://www.clubhouse.com/room/xjbR2q5A?utm_medium=ch_room_xr&utm_campaign=7uCoClBSK0pcJ3BCO-ttHQ-799902

Читать полностью…

ستیغ

#هرروزباسعدی
#غزل شماره‌ی 365 #سعدی
اجرا: #سهیل_قاسمی
@Setiq

به خاک ِ پای عزیز ت که عهد نشکستم
ز من بُریدی و با هیچ‌کس نپیوستم

کجا روم که بمیرم بر آستان ِ امید
اگر به دامن ِ وصل‌ات نمی‌رسد دست‌ام

شگفت مانده‌ام از بامداد ِ روز ِ وداع
که برنخاست قیامت چو بی تو بنشستم

بلایِ عشق ِ تو نگذاشت پارسا در پارس
یکی من ام! که ندانم نماز چون بستم

نماز کردم و از بی‌خودی ندانستم
که در خیال ِ تو عَقد ِ نماز چون بستم

نماز ِ مست شریعت روا نمی‌دارد
نماز ِ من که پذیرد که روز و شب مست ام!

چنین که دست ِ خیال‌ات گرفت دامن ِ من،
چه بودی ار برسیدی به دامن‌ات دست‌ام

من از کجا و تمنّایِ وصل ِ تو زِ کجا
اگر چه آب ِحیاتی، هلاک ِ خود جُستم

اگر خلاف ِ تو بوده ست در دل‌ام، همه عمر
نه نیک رفت؛ خطا کردم و ندانستم

بکُش چنان که توانی! که سعدی آن کس نیست
که با وجود ِ تو دعوی کند که: من هستم

0365

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

آخی...
1800 😍

🍻

نوشته کانال شانزدهم اکتبر دوهزار و شانزده ساخته شده
یعنی بیست و پنجم مهر نود و پنج

حدود هفت سال پیش

یادم می‌آید آغاز که کردم، کنتاکت‌های گوشی خودم را گشتم، از میان آن‌ها، گرامیانی را که پنداشتم علاقه به شعر و ادبیات داشته باشند، دستی به کانال پیوستم.
بیشترین تعدادی که تلگرام اجازه می‌داد دویست نفر بود. بیشتر اجازه نداد! 🤪
این هزار و هشتصد نفر، در طول سالیان پیوسته‌اند. و خوش‌حال ام که هر که پیوسته، به میل و رغبت ِ خود پیوسته. و می‌توانم با شادمانی بگویم هزار و هشتصد دوست دارم که شعر دوست دارند و کارهای من تا حدی پسندشان شده که بخواهند یادداشت‌های من را دنبال کنند.

تلگرام است. سال‌هاست که فیلتر است. و مخاطبان جدی هنوز در کانال می‌مانند.

همه‌ی بزرگ‌واران برای من با ارزش‌اند. شادان ام که کانالی جدّی را هفت سال است با روالی کمابیش منظم اداره کرده‌ام، از درج مطلب‌های نامربوط یا به‌قولی پرطرفدار یا به زعم ِ خودم کم مایه، برای این که بازدید بیشتری بخورد پرهیز کرده‌ام. بسیار پیش آمده که دوست داشته باشم دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌های روزمره بنویسم، اما پرهیز کرده‌ام.

با مهر
سهیل قاسمی

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

هم‌اکنون
در گروه ِ گران‌قدر ِ دبیران ادبیات فارسی کشور
کارگاه ِ سعدی داریم و به ادامه بررسی ِ غزل سیزدهم ِ سعدی می‌پردازیم.

غزل 13 سعدی:

وه! که گر من بازبینم رویِ یار ِ خویش را،
تا قیامت شُکر گویم کردگار ِ خویش را

یار ِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بی‌وفا یاران که بربستند بار ِ خویش را

مَردم ِ بیگانه را خاطر نگه دارند خَلق
دوستان ِ ما بیازُردند یار ِ خویش را

هم‌چنان امّید می‌دارم که بعد از داغ ِ هجر
مرهمی بر دل نهد امّیدوار ِ خویش را

رای رای ِ تو ست؛ خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار ِ خویش را

هر که را در خاک ِ غربت پای در گل ماند، ماند
گو دگر در خواب ِ خوش بینی دیار ِ خویش را

عافیت خواهی؛ نظر در منظر ِ خوبان مکن
و ر کُنی، بدرود کن خواب و قرار ِ خویش را

گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین ِ خویش
قبله‌ئی دارند و ما زیبا نگار ِ خویش را

خاک ِ پای‌اش خواستم شد؛ باز گفتم: زینهار!
من بر آن دامن نمی‌خواهم غبار ِ خویش را

دوش حورازاده‌ئی دیدم که پنهان از رقیب
در میان ِ یاوران می‌گفت یار خویش را:

«گر مراد ِ خویش خواهی، تَرک ِ وصل ِ ما بگوی!
و ر مَرا خواهی، رها کن اختیار ِ خویش را!»

درد ِ دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود؛
به که با دشمن نمایی حال ِ زار ِ خویش را

گر هزار ت غم بوَد، با کس نگویی! زینهار!
ای برادر، تا نبینی غم‌گسار ِ خویش را

ای سَهی‌سرو ِ روان! آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار ِ خویش را

دوستان گویند: «سعدی! دل چرا دادی به عشق
تا میان ِ خَلق کم کردی وقار ِ خویش را»

- «ما صلاح ِ خویش‌تن در بی‌نوایی دیده‌ایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار ِ خویش را!»

منتظر ِ دیدار ِ دوستان گرامی هستم
با احترام
سهیل قاسمی

/channel/+5khhZNRErBhhMDMx


@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

فایل صوتی کامل جلسه ی بررسی غزل397 دیوان حافظ از بیت اول تا بیت ششم در تاریخ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲
@radioenekass

397

ز در درآ و شبستان ِ ما منوّر کن
هوا یِ مجلس ِ روحانیان معطّر کن

اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز،
پیاله‌ئی بده‌اش، گو: «دماغ را تر کن!»

به چشم و ابرویِ جانان سپرده‌ام دل و جان
بیا! بیا و تماشا یِ طاق و منظر کن!

ستاره‌یِ شب ِ هجران نمی‌فشاند نور
به بام ِ قصر برآ و چراغ ِ مَه بَر کُن

بگو به خازن جنت که: خاک ِ این مجلس
به‌تحفه بَر سویِ فردوس و عود ِ مِجمَر کن

از این مزوّجه و خرقه نیک در تنگ ام
به یک کرشمه‌یِ صوفی‌وش‌ام قلندر کن

چو شاهدان ِ چمن زیردست ِ حُسن ِ تو اند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن


فضول ِ نفس حکایت بسی کند ساقی!
تو کار ِ خود مَده از دست و می به ساغر کن!

حجاب ِ دیده‌یِ اِدراک شد شعاع ِ جمال
بیا و خرگَه ِ خورشید را منوّر کن

طمع به قند ِ وصال ِ تو حدّ ِ ما نبوَد
حوالت‌ام به لب ِ لعل ِ هم‌چو شکَّر کن

لب ِ پیاله ببوس، آن‌گَهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ ِ معاشران تر کن

پس از ملازمت ِ عیش و عشق ِ مه‌رویان
ز کارها که کنی شعر ِ حافظ از بر کن

#دماغ 0:44:45


#حافظ
@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

#هرروزباسعدی
#غزل شماره‌ی 364 #سعدی
اجرا: #سهیل_قاسمی
@Setiq

من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم
بِدار ای دوست دست از من! که طاقت رفت و پایاب‌ام

تن‌ام فرسود و عقل‌ام رفت و عشق‌ام همچنان باقی
و گر جان‌ام دریغ آید، نه مشتاق ام! که کذّاب ام

بیار ای لعبت ِ ساقی! نگوی‌ام: چند پیمانه؟
که گر جیحون بپیمایی، نخواهی یافت سیراب‌ام

مرا رویِ تو محراب است در شهر مسلمانان
و گر جَنگ ِ مغول باشد، نگردانی ز محراب‌ام

مرا از دُنیی و عُقبی همین‌ام بود و دیگر نه
که پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دَریابم

سر - از بیچارگی - گفتم نهم شوریده در عالَم
دگر ره، پای می‌بندد وفایِ عهد ِ اصحاب‌ام

نگفتی - بی‌وفا یارا! - که دلداری کُنی ما را؟
الا! ار دست می‌گیری، بیا! ک‌از سر گذشت آب‌ام

زمستان است و بی برگی، بیا ای باد ِ نوروز م
بیابان است و تاریکی، بیا ای قرص ِ مهتاب‌ام

حیات ِ سعدی آن باشد که بر خاک ِ در ت میرد
دری دیگر نمی‌دانم؛ مکُن محروم از این باب‌ام

0364

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

#هرروزباسعدی
#غزل شماره‌ی 363 #سعدی
اجرا: #سهیل_قاسمی
@Setiq

روزگاری ست که سودازده‌ی روی تو ام
خواب‌گه نیست مگر خاک ِ سر ِ کویِ تو‌ام

به دو چشم ِ تو! - که شوریده‌تر از بخت ِ من است -
که به رویِ تو، من آشفته‌تر از مویِ تو ام

نقد ِ هر عقل که در کیسه‌یِ پندار م بود،
کم‌تر از هیچ برآمد به ترازویِ تو‌ام

هم‌دمی نیست که گوید سخنی پیش ِ من‌ات
مَحرمی نیست که آرَد خبری سویِ تو‌ام

چشم بر هم نزنم گر تو به تیر م بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از رویِ تو‌ام

ز این‌سبب خَلق ِ جهان اند مرید ِ سخن‌ام
که ریاضت‌کش ِ محراب ِ دو ابرویِ تو ام

دست ِ موت‌ام نکَنَد میخ ِ سراپرده‌یِ عُمر
گر سعادت بزند خیمه به پهلویِ تو‌ام

تو مپندار ک‌از این در به ملامت بروم
که گر م تیغ زنی، بنده‌یِ بازویِ تو ام

سعدی از پرده‌یِ عشّاق چه خوش می‌گوید!
تُرک ِ من! پرده برانداز! که هندویِ تو ام

0363

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

زمانی گفت و گویی در گرفته بود با دوست ارج‌مند حمید صدر

در باره‌ی به خود نپوشید در

حافظ به خود نپوشید این خرقه‌یِ می آلود
ای شیخ ِ پاک‌دامن! معذور دار ما را


هرچند الان خیلی هم اصرار ندارم در این بیت منظور حافظ آن چیزی است که هشت دقیقه در باره‌اش گفتم و تعبیر حمید صدر را الان بیشتر می‌پسندم؛ ولی حرف‌هایی در باره‌ی تردّد بین خانقاه و خرابات، شرم‌سار از رخ ساقی و می رنگین بودن بابت لاف صلاح زدن و خرقه‌پوشی، و در نهایت خرقه از تن بیرون آوردن و رهایی از نفاق در خرقه و بنیاد نهادن شیوه‌ی رندانه گفته‌ام که دوست دارم بشنوید!

@GaahGoft

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

ادامه‌ی صحبت و بررسی غزل 188 حافظ...
در کنار ِ سروران ارج‌مند. کلابهاوس

کلید ِ گنج ِ سعادت، قبول ِ اهل ِ دل است.
مباد آن که در این نکته شکّ و ریب کند

شبان ِ وادی ِ ایمَن، گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت ِ شُعیب کند

ز دیده خون بچکانَد فسانه‌یِ حافظ
چو یاد ِ وقت ِ زمان ِ شباب و شیب کند

لینک برنامه در کلابهاوس

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

اویس دایی 🥹

روزی خانه‌ی ماما من را دید و گفت اون غزل ِ حافظ که میگه زلف آشفته و ... اون قسمتی که میگه خوابت هست را خیلی خوب گفتی.
و خاطره‌ئی تعریف کرد. و درک درست و جالبی که از لحن ِ این پرسش ِ معشوقی که بر بالین ِ شاعر آمده و با تعجب می‌پرسه تو واقعن خوابت میاد؟
خوشش آمده بود که در لحن‌ام این محتوا را درک کرده بودم.
در این اجرا که بعدتر ضبط کردم و می‌شنوید، موقع ِ گفتن ِ خوابت هست، ایبِس‌دایی جلوی چشمم بود.

اویس ملک‌زاده
دایی ِ روشن‌فکر و عارف‌مسلک ِ من
تهران که می‌آمدیم، خانه‌ی او در امیرآباد، کتاب‌خانه‌ی بزرگی که توی اتاق پذیرایی داشتند، کتاب‌ها و عنوان‌هایی که نخست آن‌جا دیدم

همیشه به عنوان یک مرد وارسته و خاکی
که همیشه حرف‌هایی برای گفتن داریم.
و یک بار هفت هشت ده سال پیش در سفری به آستارا با هم هم‌سفر شدیم. من برای پروژه‌ئی که در آستارا داشتم رفته بودم و او برای استراحت. منزلی گرفته بود. که آن سفر را منزل ِ او مهمان بودم. دو نفری چند روز خیلی با هم زمان گذراندیم و حرف زدیم و سیگار کشیدیم
می‌دانم من را دوست داشت.
من نیز.

و ریه... تنها مشکلی که ممکن بود گریبان‌گیر او شود. و شد
روحت شاد 🥹

سهیل

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

دف

رضا براهنی
کتاب: خطاب به پروانه‌ها

صدا: سهیل قاسمی

#براهنی

@Setiq

Читать полностью…

ستیغ

#هرروزباسعدی
#غزل شماره‌ی 361 #سعدی
اجرا: #سهیل_قاسمی
@Setiq


ماه چنین کس ندید خوش‌سخن و کَش‌خرام
ماه ِ مبارک‌طلوع، سرو ِ قیامت‌قیام

سرو درآید زِ پای گر تو بجُنبی زِ جای
ماه بیفتد به زیر گر تو برآیی به بام

تا دل از آن ِ تو شد دیده فرودوختم
هر چه پسند ِ شما ست، بر همه عالَم حرام

گوش ِ دل‌ام بر در است تا چه بیاید خبر
چشم ِ امید م به راه، تا که بیارد پیام

دعوت ِ بی‌شمع را هیچ نباشد فروغ
مجلس ِ بی‌دوست را هیچ نباشد نظام

در همه عمر م شبی بی‌خبر از در درآی،
تا شب ِ درویش را صبح برآید به شام

بار ِ غم‌ات می‌کشم و ز همه عالَم خوش ام
گر نکند التفات، یا نکند احترام!

رای خداوند را ست حاکم و فرمان‌روا ست
گر بکُشد بنده ایم، و ر بنوازد غلام

ای که ملامت کنی عارف ِ دیوانه را!
شاهد ِ ما حاضر است گر تو ندانی کدام

گو به سلام ِ من آی با همه تندی و جور
و ز من ِ بی‌دل ستان جان به جواب ِ سلام

سعدی! اگر طالبی، راه رو و رنج بر
یا برسد جان به حلق، یا برسد دل به کام

0361

@Setiq

Читать полностью…
Subscribe to a channel