sadegh_hedayat | Неотсортированное

Telegram-канал sadegh_hedayat - کافه هدایت

9216

● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/

Подписаться на канал

کافه هدایت

ملیونها آدمیزاد از سکوت ،و هوای آزاد و زیبایی و چشم انداز طبیعت و آرامش محروم شدند و در محیط پر جار و جنجال و ابلهانه
زندگی بخور و نمیر میکردند و نتیجه ء دسترنج آنها را یکدسته احمق ناخوش که دم خودشان را به قدرت های زمینی بسته بودند نوش جان میکردند و بریز و عرض اندام مینمودند و متوقع بودند که مجسمهء آنها را سر راه و نیمه راه بگذارند و بپرسند‌.

#قضیه_نمک_ترکی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

دچار پیری زودرس هستیم.
کودکی و پیری در ما نمودی متفاوت با دیگران دارد.
ما جوانی نداریم.
بلافاصله بزرگسال می‌شویم و مدتهای مدید بزرگسال می‌مانیم:
از این زمان به بعد نوعی رخوت و نااُمیدی رد خود را به وضوح بر طبیعت مقاوم و در مجموع سرشار از اُمید ما به جا می‌گذارد.


#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

نظر خودِ #صادق_هدایت دربارۀ بوف کور

- م.ف: بنظرم بوف کور خیلی «شخصی‌»ست. خواب و خیال شخصی خودتان است. برای اینکه بوف کور را بنویسید، دوا می‌خوردید؟ واضح‌تر بگویم، خیلی معذرت می‌خواهم، آیا مخدرات مصرف می‌کردید؟

- نه، هرگز! بوف کور پر از effect [شگرد] است. حساب و کتاب دقیق دارد. اگر در حالت نشئه بودم که نمی‌توانستم بنویسم! چُرت می‌زدم. تو هم فکر می‌کنی که پرسوناژ بوف کور من هستم؟ اشتباه، اشتباه محض! اتفاقا درست برعکس بود. هر صفحه‌اش را مثل حامل موسیقی، جلوی خودم می‌گذاشتم و تنظیم می‌کردم. جاهائیش که بنظر خیالی می‌آید، درست قسمت‌هائی‌ست که کلمه‌به‌کلمه، سبک‌وسنگین کرده‌ام.

زهر را، چون‌که توش زهر است، زهر را چلانده‌ام و چکه‌چکه روی کاغذ ریخته‌ام. اول از خود می‌پرسیدم که می‌خواهم چه بگویم؟ و بعد می‌گشتم ببینم بهترین شکل و لحن برای گفتنش چیست؟... فقط تو نیستی که عوضی گرفته‌ای! از تو استادترها هم فکر می‌کنند که پرسوناژِ بوف کور، خودِ من است! البته، خب، حرف‌ها مال خودم است، ولی پرسوناژش از من سَواست. هر خطش به‌عمد نوشته‌شده. . .تصورات افیونی هم نیست. وقتی یک چیز وحشتناک می‌نوشتم، خودم می‌خندیدم.


@Sadegh_Hedayat©️

Читать полностью…

کافه هدایت

انتظار تسلی نمی‌بخشد . آنان که منتظرند هیچ چیزی برای تسلی ندارند .


#انتظار_فراموشی
#موریس_بلانشو


@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

ملال

ملال چیست؟ چه زمانی ایجاد می‌شود؟ چرا اینچنین است؟ چرا بدان گرفتار می‌شویم؟ چگونه بر ما مستولی می‌شود؟ چرا نمی‌توان با نیروی اراده بر آن غالب شد؟ تفاوت ملال و افسردگی چیست؟ تفاوت ملال و بی‌علاقگی چیست؟

ملال پدیده‌ای متعلق به دوران مدرنیته است، ملال امتیاز انسان مدرن است، وقتی ساختارهای سنتی معنا را درهم شکستیم ملال را ساختیم. بعید نیست بی‌اینکه بدانیم گرفتار ملال باشیم و گاهی بی‌اینکه دلیلش را بدانیم این حال بر ما چیره شود. ملال «فرسایش ناب» است که تاثیری نامحسوس دارد و به تدریج فرد را به ویرانه‌ای تبدیل می‌کند که دیگران نمی‌فهمند و در واقع خود آن فرد هم نمی‌فهمد. ملال غیرانسانی نیز هست؛ چون معنا را از زندگی انسان می‌رباید، یا اینکه جلوه‌ای از این واقعیت است که چنین معنایی حضور ندارد.

ملال را با مصرف موادمخدر، الکل، سیگار، اختلالات تغذیه، بی‌بندوباری جنسی، ویرانگری، افسردگی، ستیزه‌جویی، خشونت، دشمنی، خودکشی، رفتارهای پرخطر و مواردی این چنینی مرتبط می‌دانند و آمارها نیز موید این ارتباط است.

ملال با فقدان معنا همراه است و فقدان معنا برای کسی که به آن دچار شده، مشکلی جدی است. ملال از غم در چهره گرفته تا از دست رفتن معنای زندگی را شامل می‌شود. اغلب از کسی که از ملال می‌نالد می‌خواهیم خود را جمع و جور کند، قدر زندگی‌اش را بداند، ضعیف نباشد، انسان‌های بیچاره‌تر از خود را ببیند و شکرگزار باشد، نیمه پر لیوان را ببیند، غر نزند ولی گفتن چنین جملاتی به انسانی ملول همان قدر درست است که به کوتوله‌ای دستور بدهیم قدش را بیشتر کند.

ملال همواره عنصری انتقادی است چون این ایده را بیان می‌کند که یک موقعیت مشخص یا کل هستی عمیقاً ما را ناراضی می‌کند. افزایش ملال به معنای این است که جامعه یا فرهنگ که حامل معناست دچار نقصی جدی است. ما دیگر چندان از تشویش رنج نمی‌بریم، بلکه بیشتر گرفتار ملالیم. یا به زبان هایدگر «تشویش دیگر چندان تشویش‌انگیز نیست، ولی ملال هر روز ملال‌انگیزتر می‌شود.»


لارس اسوِنْدْسِن
فلسفه ملال


@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

تمام زندگی من، گریه‌ای طولانی برای چیزی است که هیچ‌گاه به دست نمی‌آورم.

#برادران_کارامازوف
#فئودور_داستایوفسکی


@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

از بد منشی ها و کثافتکاریهای آدمی از همه فاسدتر همان ایمان مذهبی است.
ایمان مذهبی بزرگترین دروغهایی است که بشر برای تبرئه خود قالب زده و گشادترین کلاهی است که بسر خودش گذاشته است.

#توپ_مروارید
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

بخت خواب‌آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما

حافظ

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

کدام یک خائن تر است؟
آن کسی که در آغوش تو، میل آغوش دیگری را درسرمی پروراند؟!
یا
آن که صادقانه از به بن بست رسیدن علاقه اش و امیالش، با تو سخن می راند؟!
غیر از این نیست که:
گاهی شنیدن واقعیت، چنان سخت است که ساده تر می دانیم یک احمق انگاشته شویم!

#در_جست _جوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

اگر شما گیوتین را به جلو صحنه آورده‌اید و آن را با این شادمانی و افتخار افراشته و به آسمان رسانده‌اید فقط برای این است که "بریدن سر از همه کار آسان‌تر است و پروردن اندیشه در سر از همه کار دشوارتر".
شما تنبلید!
پرچم شما کهنه پارچه‌ای بیش نیست...
نماد ناتوانی.

#فئودور_داستایفسکی
#جن_زدگان


@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

خیام نماینده ذوق خفه شده، روح شکنجه دیده و ترجمان ناله‌ها و شورش یک ایران بزرگ، باشکوه و آباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت سامی و استیلای عرب کم‌کم مسموم و ویران می‌شده.

#صادق_هدايت
#ترانه_های_خیام

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

رمان مرگ ایوان ایلیچ نوشته  لئوتولستوی به گفته ی ولادیمر ناباکوف یکی از ارزشمندترین آثار ادبیات روسیه است.

- به صدای بلند درآمد که ((پس این است! چه لذتی!))کل این واقعه به چشم او یک دم بیش نپایید، و معنای این دم تغییر نکرد. به چشم حاضران، عذاب او دو ساعت دیگر دوام آورد. چیزی در گلویش درق درق صدا می کرد، جسم نحیفش مرتعش می شد، آنوقت نفس زدن و صدای درق درق کم و کمتر شد.کسی که نزدیک او نشسته بود، گفت: ((تمام شد!))این کلمات را شنید و در جانش تکرار کرد.به خودش گفت: ((مرگ تمام شد. دیگر خبری از او نیست!))نفسی فرو برد، در میانه ی آهی نفسش بر نیامد، کشاله رفت، و مرد.

◽️آخرین جملات رمان مرگ اویوان ایلیچ نوشته #تولستوی . ترجمه : صالح حسینی

▪️ هیچ کس حال ایوان ایلیچ را درک نمی کند و برای او دل نمی سوزاند. همسر او دلیل اوج گرفتن بیماری را عدم استفاده ی صحیح از داروها می خواند و ایوان را مقصر اصلی می داند. در این میان با اوج گرفتن دردها و تنهاشدن، ایوان نسبت به معنای زندگی ای که زیسته شک می کند. زندگی ای که ماحصلش بی اعتنایی دیگران به دردش، ترسِ خودش از مرگ و جدایی او از دیگران است. او تصمیم می گیرد برای یافتن آرامش به گذشته هایش فکر کند اما شگفتا که جز در دوران کودکی اش هیچ اتفاقی نیست که لبخند بر لبش بنشاند.
◽️ایوان ایلیچ، شخصیت اصلی داستان تولستوی، شخصی موفق در زندگی روزمره و کاری است ولی در زندگی شخصی دچار مشکلاتی است. البته این مشکلات به نوعی متأثر از موفقیت‌های کاری وی است. او بنا به دلایلی که در کتاب ذکر شده دچار یک بیماری سخت‌درمان می‌شود. تولستوی در این کتاب از تمام قدرت خود برای به تصویر کشیدن روحیات و احساسات یک بیمار سخت‌درمان استفاده می‌کند. تولستوی روحیات یک چنین بیماری را از لحظه آگاه شدنش به بیماری تا لحظه خاموشی یا مرگ را به پنج مرحله تقسیم می‌کند. این مراحل پنج‌گانه عبارتند از: ۱-عدم پذیرش یا انکار، ۲-خشم، ۳-معامله، ۴ -افسردگی و ۵-پذیرش. ایشان تمامی این مراحل را به طور دقیق مورد بررسی قرار می‌دهد، از جمله توضیحات مختصری که در این ۵ مرحله ذکر شده را می‌توان به موارد ذیل اشاره نمود.
_______

معرفی رمان
مرگ ایوان ایلیچ اثر لئو تولستوی

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

زادروز استاد بنان خجسته باد...

تا آخرین روز زیستن و حیات حقیر ، باید قدردان استاد بنان باشم...
راه عاشق شدنم را هموار کرد...


ای مایه‌ی آرامشم...




@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

با اندوهی عمیق به خاطر می‎آورم
روزی که سرم داد کشیدی:
چطور وارد زندگی‎ام شدی؟

آه ای غریبه!
من از همان نخستین لحظات مید‎انستم
که در زندگی تو رهگذری بیش نیستم
و هیچ نخواهم داشت
جز بیرون زدن از باغ ‎بهشت‎هایت
با دهانی که تا همیشه
باردار طعمِ سیب تو و خاطرهٔ آن‌ ا‎ست.

#غاده_السمان

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

ما نمی‌توانیم بی‌گناهی هیچ کس را تأییدکنیم، در صورتی که می‌توانیم به طور قطع مجرمیت همه کس را مسلم بدانیم. هر انسانی گواهی است بر جنایت همة انسانهای دیگر

#سقوط
#آلبر_کامو

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

نامه ی ترز (معشوقه ی فرانسوی هدایت) به او:

گربه کوچک ایرانی من - تنها یک کارت کوچک ، زیرا در مرخصی هستم ، در« اترتا » پیش مادرم ، و خیلی گرفتار- من چند روز پیش از « پون تورسن » رد می  شدم ، خیلی به نخستین ملاقاتمان فکر کردم - مادرم پیر شده و کمی  بیمار است ، این مرا ناراحت کرده - وقتی برگشتم به شما نامه خواهم نوشت ، نزدیک ۵۱ ژوئن
من را محکوم به بی  وفایی نکن ، شاید تنبلی ، و چرا اسم معشوقم را می پرسی ؟
ترجیح می  دهی که به شما جواب بدهم که چند تا دارم ، چیزی که لازم است بگویم این است که من از آن ها هیچ کدام را دوست ندارم .
من به شما نامه  ای مفصل تا ده روز دیگر می  نویسم .
من شما را همیشه دوست دارم .


ترز ( Therese) بانوی فرانسوی که در زمان تحصیل هدایت همدم و معشوقه ی او در پاریس بوده است.


@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

خاک تو سرت!
مگر تو از کدام طویله در رفتی که نمیدانی تا حالا همهٔ خاج پرستهایی که بقصد سیر و گشت به طهران آمده اند ، از جیمز موریه گرفته تا لرد کورزن و دکتر تولزان و  دکتر فوریه همگی همداستانند که تنها خمسهٔ معلقهٔ دیدنی پایتخت توپ مرواری و دروازهٔ دولت و سر در الماسیه و قصر قجر است که زیرش گنج چال کرده اند.
حالا ما به درک!
آبروی پایتخت صد کرور ساله ات را نریز ، خجالت بکش!

#توپ_مرواری
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

دایه ام گاهی از معجزات برایم صحبت می کرد؛ بخیال خودش می خواست مرا به این وسیله تسلیت بدهد. ولی من به فکر پست و حماقت او حسرت می بردم. گاهی برایم خبر چینی می کرد،مثلا چند روز پیش به من گفت که دخترم(یعنی همین لکاته) به ساعت خوب پیرهن قیامت برای بچه می دوخته،برای بچه ی خودش. بعد،مثل اینکه اوهم می دانست به من دلداری داد. گاهی می رود برایم از در و همسایه ها دوا درمان می آورد،پیش جادوگر،فالگیر و جام زن می رود، سرکتاب باز می کند،و راجع به من با آنها مشورت می کند. چهارشنبه آخر سال رفته بود فالگوش یک کاسه آورد که در آن پیاز،برنج و روغن خراب شده بود. گفت اینها را به نیت سلامتی من گدایی کرده و همه ی این گند وکثافت را دزدکی  به خورد من میداد. فاصله به فاصله هم جوشانده های حکیم باشی را به ناف من می بست. همان جوشانده های بی پیری که برایم تجویز کرده بود:پرزوفا،رب سوس،کافور،پرسیاوشان ،بابونه،روغن غار،تخم کتان،تخم صنوبر،نشاسته،خاکه شیر و هزار جور مزخرفات دیگر...
چندروز پیش یک کتاب برایم آورده بود که رویش یک وجب خاک نشسته بود. نه تنها آن کتاب بلکه هیچ جور کتاب و نوشته و افکار رجاله هابه درد من نمی خورد. چه احتیاجاتی به دروغ و دونگهای آنها داشتم؟آیا من خودم نتیجه ی یک رشته نسل های گذشته نبودم و تجربیات موروثی آنها در من باقی نبود؟آیا گذشته در خود من نبود؟

#بوف_کور
#صادق_هدایت



@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

Classical
Choral

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

مرا در آغوشت جای بده، ژرفا آنجاست، مرا در آن ژرفا جای بده...
مرا دریاب، مرا دریاب...
این تنیده از حماقت و رنج را...

فرانتس کافکا

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

من همین‌قدر فهمیده‌ام که فقط از یک راه می‌شود با خدایان برابری کرد:
کافی‌ست که مثل آنها بی‌رحم بشوی.

#کالیگولا
#آلبر_کامو

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

یک‌بار با درشکه از خیابان سعدی به سوی دروازه دولت می‌رفتیم و درشکه‌چی اسب‌های لاغر تکیده و خسته را پیاپی شلاق می‌زد.
یکی دو بار #هدایت به او گت: نزن.  سورچی گوش نکرد .
هدایت پیاده شد و بازمانده‌ی راه را پیاده رفتیم و او در تمام راه ناراحت و خشمگین بود و می‌گفت: توی این ملک حیواناتش هم توسری‌خور و بدبخت و بیچاره‌اند و این درشکه‌چی می‌خواهد تلافی سر این حیوان دربیاورد.

#یزدانبخش_قهرمان

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

اگر خدا وجود دارد اراده اش بر همه چیز حاکم است و من نمیتوانم از چنگ آن بگریزم!
اگر وجود ندارد اراده ی من حاکم است و وظیفه ی من است که اراده خود را نشان دهم.

#فئودور_داستایوفسکی
#تسخیر_شدگان

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

هیچکس بهتر از خود پیغمبر ها آبروی همدیگر را نریخته اند،مخصوصاً وقتیکه تضاد منافع پیدا شده است .

#توپ_مروارید
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

در عشق توام نصیحت و پند چه سود؟
زهرآب چشیده‌ام، مرا قند چه سود؟

گویند مرا که بند، بر پاش نهید
دیوانه دل است، پای در بند چه سود؟

#مولانا

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

اتومبیل ، پارک ، زن های خوشگل ، مشروب عالی ،
رخت خواب راحت ، اتاق گرم ، یادگارهای خوب ، همه را برای اون ها دست چین کردند ، مال اون هاست و هرجا که برند به اون ها چسبیده . اون دنیا هم باز مال اون هاست. چون برای ثواب کردن هم پول لازمه !
ما اگر یک روز کار نکنیم ، باید سر بی شام زمین بگذاریم . اون ها اگر یک شب تفریح نکنند ،
دنیا را بهم می زنند !

#فردا
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

از کجا معلوم است که مذهب شما برای ما دام نباشد ؟؟

#توپ_مرواری
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

جویس، کوندرا، هدایت و حافظه‌ی تاریخی
اکرم پدرام‌نیا
بخش اول


صادق هدایت نیز مثل جیمز جویس و میلان کوندرا از سنگینی بار گذشته در رنج است اما راه حل را در فراموش کردن آن نمی‌یابد و همواره سایه‌ی سنگین تاریخ سیاه و سنت گذشته در آثارش به تصویر کشیده می‌شود.

مکان‌ها در آثار صادق هدایت هویتی متفاوت دارند. در داستان «عروسک پشت پرده» مکان‌ها و خیابان‌های پاریس واقعی‌اند و با نام‌های واقعی می‌آیند ولی وقتی مهرداد، شخصیت اصلی و راوی داستان، از فرانسه به ایران برمی‌گردد تصویر واضحی از مکان‌ها و نشانه‌ها به ما نمی‌دهد. در داستان تاریکخانه، و نیز در بوف کور این مکان‌ها بیشتر به مکان‌های وهم‌آلود شبیه می‌شوند و اگرچه راوی مسافری است که از شهری به شهری دیگر می‌رود هیچ‌یک از بناهایی را که می‌توانند زمینه‌ساز کابوس راوی (نویسنده) شوند به تصویر نمی‌کشد.

جویس در آثارش فکر و ذکرش کابوس و بار تاریخی است که در آغاز قرن بیستم بر دوش تک تک افراد و کل جامعه‌ی ایرلند سنگینی می‌کند. استیون به شاگردانش، پسربچه‌های ابتدایی، تاریخ درس می‌دهد و به این تاریخ به‌عنوان نابودگر می‌اندیشد.‍

کوندرا هم مثل نیچه در رمان «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» نگران بار گذشته است و به یاد آوردن آن. وقتی از قول نیچه مفهوم «بازگشت جاویدان» را بیان می‌کند، گویی در این ایده، که یادآوری گذشته باری تحمل‌ناپذیر است، با نیچه همراه می‌شود:

«فکر کنید هر چیزی را که ما تجربه کرده‌ایم روزی بازگردد و این بازگشت تا ابد تکرار شود. این افسانه‌ی دیوانه‌وار چه معنایی دارد؟ » سپس می‌گوید: «در جهانِ بازگشت جاویدانِ بار مسئولیت تحمل‌ناپذیر بر هر حرکت ما سنگینی می‌کند. به همین دلیل نیچه ایده‌ی بازگشت جاویدان را سنگین‌ترینِ بارها می‌نامد.»

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

ولی داش آکل در شهر مثل گاو پیشانی سفید سرشناس بود و هیچ لوطی پیدا نمیشد که ضرب شستش را نچشیده باشد، هر شب وقتیکه تو خانه ی ملا اسحق یهودی یک بطر عرق دو آتشه را سر می کشید و دم محله ی سر دزک می ایستاد، کاکا رستم که سهل بود، اگر جدش هم می آمد لنگ میانداخت. خود کاکا رستم هم میدانست که مرد میدان و حریف داش آکل نیست، چون دو بار از دست او زخم خورده بود و سه چهار بار هم روی سینه اش نشسته بود. بخت برگشته چند شب پیش کاکا رستم میدان را خالی دیده بود و گرد و خاک میکرد. داش آکل مثل اجل معلق سر رسید و یکمشت متلک بارش کرده، باو گفته بود:
"کاکا مردت خانه نیست. معلوم میشه که یک بست وافور بیشتر کشیدی، خوب شنگلت کرده. میدانی چیه، این بی غیرت بازیها را کنار بگذار، خودت را زده ای به لاتی، خجالت هم نمیکشی؟ اینهم یکجور گدایی است که پیشۀ خودت کرده ای. هر شبۀ خدا جلو راه مردم را میگیری؟ به پوریای ولی قسم اگر دو مرتبه بدمستی کردی سبیلت را دود میدهم. با برگۀ همین قمه دو نیمت میکنم."

#داش_آکل
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

از درد خودم کیف می‌کردم - یک کیف ورای بشری، کیفی که فقط من می‌توانستم بکنم و خداها هم اگر وجود داشتند نمی‌توانستند تا این اندازه احساس کیف بکنند... در آنوقت به برتری خودم پی بردم، برتری خودم را به رجاله‌ها، به طبیعت، به خداها حس کردم - خداهایی که زاییده شهوت بشر هستند-

#بوف_کور
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…
Подписаться на канал