● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
وقتی "دروغ" و "حقیقت" با هم راه میرفتند به چشمهای رسیدند، دروغ به حقیقت گفت: "لباس خود را درآوریم و در این چشمه آبتنی کنیم." حقیقتِ سادهدل چنین کرد و در آن لحظه که در آب بود، دروغ، لباسِ حقیقت را از کنارِ چشمه برداشت و پوشید و به راه افتاد. حقیقت، پس از آبتنی ناچار شد برهنه به راه افتد، از آن روز ما "حقیقت" را برهنه میبینیم٬ اما بسا اوقات "دروغ" را هم ملاقات میکنیم که متأسفانه لباسِ حقیقت، پوشیده است و طبعاً حقانیتِ خود را در نظرِ ما به تَلبیس (فریب) ثابت میکند.
#از_پاریز_تا_پاریس #محمد_ابراهیم_باستانی_پاریزی
@Sadegh_Hedayat
ما اوّلین کسان نیستیم که خُود را به دستِ خُود نابود کرده اند؛ با شهری که در آن همه اسبابِ سعادت جمع بود.
ما از عروسک کمتریم؛
آنها مُرده بودند و زندگی می کردند، ما زندگی می کنیم و مُرده ایم.
#تاراج_نامه
#بهرام_بیضایی
@Sadegh_Hedayat
خب بچه چه سرش می شود که عروسی چیست؟ به خیالش چارقد پولکی سرش می کنند ، رخت نو می پوشد و در خانه ی پدر که کتک خورده و فحش شنیده، شوهر او را ناز نوازش می کند و روی سرش می گذارد؛ ولی نمی داند که خانه ی شوهر برایش دیگ حلوا بار نگذاشته اند.
به هر حال، من آنقدر زحمت کشیدم تا او را رام کردن. شب اول از من می ترسید. گریه می کرد. من قربان صدقه اش می رفتم، می گفتم: بالای غیرتت آبروی ما را به باد نده، خب تو آن بالای اتاق بخواب من این پایین؛ چون دلم برایش سوخت. خیلی خودداری کردم که به جبر با او رفتار نکردم، وانگهی دیگر چشم و دلم سیر بود و کارکشته شده بودم. به هر صورت او هم نصیحت مرا به گوش گرفت.
شب اول برایش یک قصه نقل کردم، خوابش برد.
شب دوم یک قصه ی دیگر شروع کردم و نصفش را برای شب بعد گذاشتم.
شب سوم، هیچ نگفتم تا اینکه یارو به صدا در آمد و گفت : تا آنجا که ملک جمشید رفت به شکار، پس بقیه اش را چرا نمی گویی؟ مرا می گویی، از ذوق توی پوستم نمی گنجیدم، گفتم : امشب سرم درد می کند، صدایم نمی رسد، اگر اجازه می دهید بیایم جلوتر؟ به همین شیوه رفتم جلوتر، رفتم جلوتر تا اینکه رام شد.
شهباز خنده اش گرفت...
#محلل
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
کسانی که دست از جان شسته اند از همه چی سر خورده اند ،تنها آن ها می توانند کارهای بزرگ انجام بدهند .
#زنده_بگور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
روزم چون روز دیگران می گذرد.
اما شب که در می رسد یادها پریشانم
می کنند،
چه اضطرابی...
روز را به سر می برم
اما..
شبانگاه من و غم یکجا می شویم
همانا عشق در قلب ما جا یافته و ثابت است.
چنان چون پیوست انگشتان با دست
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@Sadegh_Hedayat
تقریباً نیم ساعت دیگر شام میخوریم، بعد هم خواب ، بعد هم سر بوق سگ از خواب بیدار میشویم مثل اتومات روزها همه یک جور میگذرد، بیخود و بیفایده.
#صادق_هدایت
#از_میان_نامه_ها_به_شهید_نورایی
@Sadegh_Hedayat©️
«اين مردم ده را مي گوئي بيچاره ها ... از جانوران كمترند، آنچه كه آنها را اداره ميكند، اول شكم و بعـد
شهوت است با يكمشت غضب و يكمشت بايد و نبايد كه كور كورانه بگوش آنها خوانده اند.»
#گجسته_دژ
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
سرخی چشم کبوتر هیچ می دانی ز چیست؟
نامه ام می بُرد و بر حال دلم خون می گریست...
صائب تبریزی
@Sadegh_Hedayat©
این محیط پست ننگین هم مثل امثال تو را میپسندد و از تو تقویت میکند و قوانین جهنمی این اجتماع فقط برای دفاع از منافع خوکهای جهنمی افسار گسیخته مثل تو درست شده و میدان اسب تازی را به شما داده.
#حاجی_آقا
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat
۲۳ فروردینماه سالروز درگذشت شاهرخ مسکوب، پژوهشگر، شاهنامهپژوه، مترجم و نویسنده ایرانی بود.
شاهرخ مسکوب، تیرماه ۱۳۵۸:
«در هواپیما هستم. دارم دور میشوم. از وطنی که مثل غولی، هیولایی قفس را شکسته و له کرده و زخمگین و خونین بیرون آمده. قلب بزرگ اما چشمهای نابینایی دارد. نمیداند کجا میرود و در رفتن کشتزار خودش را زیر پاهایش ویران میکند؛ وطنی که به نام اسلام از خود بیرون آمد. اسلام جهانبینی بود، بدل به ایدئولوژی شد و هیچکدام اینها «وطن» ندارند. مثل مارکسیسم؛ هموطن یکی مسلمین و هموطن دیگری زحمتکشان است.»
شاهرخ در روزهای پس از پیروزی انقلاب زمانیکه میبیند نمیتواند نوشتهها و عقایدش را منتشر کند و از آنها سخن بگوید، ایران را ترک میکند و در مدرسهی مطالعات اسلامی پاریس به کار مشغول میشود. اما همواره دلتنگ ایران بود و دل در گرو فرهنگ ایران داشت. او در جایی مینویسد: «ایران عزیزم، ایران جاهل ظالم، ایران ِ کوههای بلند، بیابانهای سوخته و آفتاب وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز! دلم برایت تنگ شده؛ ای بیوفای ناکس ِ دور! با این بیداد ِ تبهکاران وای به حال آیندگان.»
@Sadegh_Hedayat©️
صبح
که خانه را ترک میکنم، جوانم
و شب،
پیر به خانه باز میگردم
با اندوهی هزار ساله
چهار دیواری خانهام،
آرام و صبور
پذیرای
پیرمردی است که
سحرگاهان
جوان برمیخیزد.
#عباس_کیارستمی
@Sadegh_Hedayat
دیشب به زور مرا کشاندند به خانه یکی از قوم و خویش ها. من که اصلا حوصله این جور مهمانی ها و برخوردهایش را ندارم ... بخصوص چون معروف شده که صادق هدایت حرف های بامزه میزند و خوب متلک میگوید خیال داشتند دلقکشان بشوم تا یک دل سیر بخندند ... من هم لج کردم. بغ کردم. یک گوشه نشستم. نه به اشربه شان لب زدم و نه به اغذیه شان که ترتیب داده بودند نباتی و بی گوشت باشد ... بهرحال حدس میزدم که مهمانی را برای من جور کرده اند و مقصود اینست که قدر قدرت های خانواده اظهار تفقد بکنند، زیر بالم را بگیرند و بفرستندم به فرنگ تا هم به من کمک شده باشد و هم از شرم خلاص بشوند که برای جاه و مقامشان خطرناک نباشم.
حدسم درست بود چونکه خسرو، خسرو هدایت که سالهاست همدیگر را نمی بینیم، آمد مقداری دلبری کرد و گفت چون با درجه و مقامات عالیه دارد میرود به ممالک خاج پرستان حاضر است مرا با خودش ببرد ... بشرط اینکه در فرنگ نه چیزی بگویم و نه تماس سیاسی داشته باشم. محروم الدم ! زکی ! گفتم اگر هم چنین قصدی را نداشتم، حالا که برایم خط و نشان میکشید، چاک دهانم را ول میکنم.
خسرو تو لب رفت. وزیرالوزراء اخم کرد. عموجان فلد مارشال لب ورچید. بابام لوچه پیچک کرد.
من هم ناشتا، شام نخورده بی خداحافظی گذاشتم رفتم سراغ کوکو که گهش میارزد به سر تا پای این ها! ...
حالا قضیه چیست ؟ از وقتی که یک تلگراف برای کنفدراسیون کارگرها زده ام، کک به خشتک همه شان افتاده.
#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه
@Sadegh_Hedayat©
هرچه فکر می کنم مطلبی ندارم که بنویسم. هوا گاهی ابر است گاهی آفتاب گاهی سرد و یا گرم است.
بعضیها به آدم خوبی می کنند بعضیها بدی.
مثل اینکه اینها هم کهنه شده است.
شاید مقدمات جنون دارد شروع می شود.
#هشتاد_و_دو_نامه_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
تمام روز ازان همچو شمع خاموشیم
که خرج آه سحر میشود نفس ما را
| صائب تبریزی |
@Sadegh_Hedayat©
در نتیجه گیری غایی، این دنیای خدا را نمی پذیرم،
و هرچند که می دانم وجود دارد، اصلا نمی پذیرمش.
این طور نیست که خدا را نپذیرم،
این را باید متوجه باشی،
دنیای آفریده شده به دست او را نمی پذیرم و نمی توانم بپذیرم.
بگذار روشنش کنم.
مثل کودکی ایمان دارم که رنج شفا می یابد و جبران می شود،
و جملگی پوچیهای خفت بار تناقضات آدمی مانند سرابی رقت انگیز، مانند ساخت نفرت انگیز ذهن اقلیدسی ناتوان و بی نهایت خرد انسان، محو می شود،
و در پایان دنیا، در لحظه هماهنگی ابدی،
چیزی چنان عزیز تحقق می یابد که تکافو میکند
برای همه دلها، برای آرامش بخشیدن به تمام آزردگیها،
برای کفاره كل جنایات بشر و خونهای ریخته شده به دست بشر،
و علاوه بر ممکن ساختن بخشودگی همه به سر آمده های آدمیان را هم توجيه می کند اما هر چند که این همه تحقق پذیرد، نمی پذیرمش. نخواهمش پذیرفت.
#برادران_کارامازوف
#فئودور_داستایفسکی
@Sadegh_Hedayat
در بوف کور،نیلوفر فقط نشانه مرگ انسنها نیست، از نیستی و زوال هر موجودی خبر می دهد.گزارشگر هنگام باز گشت از شاه عبدالعظیم،درختان را می بیند که دسته دسته، از پی همدیگر فرار می کنند،انگار می ترسند:(( به نظر می آمد ساقه نیلوفرها به پای آنها می پیچد)) و در پی آن ((درختها زمین می خورند)).
از این پس دامنه ی نماد گسترش بیشتری پیدا می کند. گزارشگر به چشم دل می بیند در خانه های ویرانی که با خشت های وزین،شبیه خشتهای آتشگاه اصفهان، ساخته شده اند،(مردمی زندگی می کردند) که اکنون استخوانهای آنها پوسیده است، و شاید (ذرات قسمتهای مختلف تن آنها در گلهای نیلوفر کبود زندگی می کنند)بدین ترتیب،گل نیلوفر کبود دلالتگر گذشته بر باد رفته می شود. از سوی دیگر، مساله مسخ نیز به کرات در بوف کور مطرح شده است، ریشه خیامی خود را بروز می دهد:
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر هر سبزه به خواری ننهی
کاین سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
#خیام
#تاویل_بوف_کور
#محمدتقی_غیاثی
@Sadegh_Hedayat©
جنگ هم که نمی شود تا تکلیف دنیا معلوم بشود، دنیای گه و احمق - قربان عصر حجر که مردمانش آزادتر ،باهوش تر و انسان تر از این دورهٔ خلایی بوده .
#از_میان_نامه_ها_به_مجتبی_مینوی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
آدم نجیب و حساس، روراست درد دل میکند،
اما آدم زرنگ گوش میدهد
و غذایش را میخورد و بعد هم انسان را درسته میبلعد...
#جنایت_و_مکافات
#دایستایوفسکی
@Sadegh_Hedayat
پسر عزیزم، شاید بهتر باشد تو هم بدانی؛
بگذار بگویم کهقصد دارم تا آخر بهگناهانم ادامه بدهم.
همه به آن بد میگویند اما همه آدم ها در آن زندگی میکنند!
منتها دیگران در «خفا» انجامش میدهند و من در عیان.
پسرم! بگذار بگویم که بهشتِ تو به مذاقم سازگار نیست.
این بهشت، تازه اگر وجود داشته باشد، جاییمناسب برای آدمِ محترمی نیست، نظر خودم این است که می خوابم و دیگر بیدار
نمی شوم.
اگر دوست داشتی میتوانی برایآمورزشم دعا کنی.
اگر هم نه دعا نکن. به جهنم. فلسفه ام این است
برادران کارامازوف
فئودور داستایوفسکی
@Sadegh_Hedayat©️
به رغم پرحرفیِ ظاهریام، بیش از پیش کمحرف و بیش از پیش غیراجتماعی شدهام. بر خلاف این نیازِ درونیام برای پرحرف بودن، و حتی میل قابلقبولترِ انتقال اطلاعات، نمیتوانم از لاک خودم بیرون بیایم. در واقع حجب نیست، بلکه احساس نگرانی در حضور آدمهای دیگر، عدم قابلیت برای برقراری روابط پایدار است.
#نامه_به_فلیسه
#کافکا
@Sadegh_Hedayat
ما فقط میتوانیم به همسرانمان اعتماد کنیم، نه آنها که از کنار همسران ما میگذرند، و ذلیل تمایلات حیوانی خود هستند، و بخصوص مایلند معشوقه یا معشوقه هایی داشته باشند کاملا دست نخورده و پاک و معصوم که جز همسران خود هیچ کس را به خود ندیده باشند.
و مسئله این است که آدمهای هرزهی کثیف، مشکل پسند هم هستند.
زنان رهگذر خیابانی را نمیخواهند؛ زنان تشنه را نمیخواهند؛ زنانی را میخواهند که بتوانند سوگند صادقانه بخورند که جز همسران خود با هیچکس نبودهاند و نخواهند بود.
میفهمی آلنی عزیز من؟ این غمانگیز است، درد ناک است، کثیف است اما هست،
و ما دایماً در معرض چنین خطراتی هستیم...
چرا که طهارت تن که ما را از همهی حیوانات جدا میکند_بر خلاف تصور ساده دلانهی تو، امری ارادیست، نه طبیعی و غریزی و فطری.
طاهر نگه داشتن جسم امریست که به شجاعت، قدرت تفکّر، تسلّط دایمی بر نفس، و ایمان غول آسا احتیاج دارد...
آدمهای معمولی، معمولا ذلیل تَنِ خویشاند،
آویزانِ یک نقطه از بدن خویشاند...
#نادرابراهیمی
#آتش_بدون_دود
@Sadegh_Hedayat
میگویند روح آنان (حیوانات) پستتر است. باشد، اما بالاخره مثل ما احساس درد و شادی میکنند. پستی آنها برای ما تکلیف برادر بزرگتر را معین میکند نه حق دژخیمی و ستمگری را.
#صادق_هدايت
#فواید_گیاهخواری
@Sadegh_Hedayat©️
کارتی را که ملاحظه میکنید عکس درِ طویله* است که روزی ۴مرتبه از آن عبور میکنم، مگر روزهایی که بعد از ظهرها را به پاریس میروم!
۱۸ نوامبر ۱۹۲۷
نامه به #محمود_هدایت
#صادق_هدایت
*محل تحصیل هدایت در بلژیک
@Sadegh_Hedayat©
من نشستم برَوی مِی بخری برگردی؛
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی... :(
#مهدی_فرجی
@Sadegh_Hedayat
من از بس چیزهای متناقض دیده و حرف های جوربجور شنیده ام و از بس که دید چشمهایم روی اشیاء مختلف ساییده شده_این قشر نازک و سختی که روح پشت آن پنهان است_حالا هیچ چیز را باور نمی کنم،به ثقل و ثبوت اشیاء،به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم. نمی دانم اگر انگشت هایم را به هاون سنگی گوشه ی حیاطمان بزنم و از او بپرسم آیا ثابت و محکم هستی؟ در صورت جواب مثبت باید حرف او را باور کنم یا نه...!
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
تو این محیط فقط یک دسته دزد ،
احمق بی شرم و ناخوش حق زندگی دارند و اگه کسی دزد و پست و متملق نباشه میگن:
"قابل زندگی نیس!"
#تاریکخانه
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat
می گریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم
#فروغ_فرخزاد
@Sadegh_Hedayat
هنگامی که هدایت ظهور کرد و در تاریکی گمنامی استعداد شگرف خود را پرورش می داد نویسندگی در ایران به نگارش داستانهای مصنوعی و احساسات قلابی و جمله پردازیهای خنک منحصر بود. موضوع عمده ی این داستانها عبارت بود از بی وفایی مرد و دغل کاری زن و پایان زندگی او در فاحشه خانه و دفاع پر حرارتی از احساسات رقیقه ی این فواحش ادیب و فیلسوف در طی یک مشت جملات مبتذل و مضحک که با خطوط درشت نوشته می شد....
بررسی / مجله خروس جنگی – چاپ تهران – شماره 2 دوره دوم – 15 اردیبهشت 1330
#خودکشی_صادق_هدایت
#اسماعیل_جمشیدی
@Sadegh_Hedayat©
فقط یه چیز تو این دنیاست که من ازش مطمئنم،اونم اینه که هیچکس حق نداره با زندگی بقیه بازی کنه.
هرکاری خواست با زندگی خودش بکنه.می تونه کمکشون کنه؛اما حق نداره بهشون بگه چه کار کنن و چه کار نکنن.
#خوشه_های_خشم
#جان_استاین_بک
@Sadegh_Hedayat
اگر میتوانستم بنویسم کتابی می نوشتم درباره بزرگترین لذات و بزرگترین اندوه های بشری...
از کتاب و به مدد کتاب است که آموخته ام که آسمان بکلی از عاطفه بی بهره است...
نه آسمان عاطفه دارد و نه انسان اندیشمند...
نه اینکه انسان نخواهد بی عاطفه باشد،ولی وجود عاطفه در او خلاف عقل سلیم است...
بهومیل هرابال
تنهایی پر هیاهو
@Sadegh_Hedayat©