تفسیر روان ابیات مثنوی،فیه مافیه،دیوان شمس، سخنرانی اساتید عرفان، معرفی عرفان ها . 🚫 تبلیغ نداریم🚫 ۰ ادمین تبادل @Admiinhnny مدیر @MolaviAdmin . لینک ابتدا کانال t.me/molavipoet/1 اینستاگرام و سایت Molavipoet MolaviPoet.com خیریه کانال @hayatmolavi
🔊 فایل صوتی
💬 اشتباه میزنی ولی
هنوز نفهمیدی
🎙دکتر علیرضا شیری
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
@kanoon_neshan
🔊 فایل صوتی
💬 نسبت عرفان و زیبایی
🎙 دکتر ناصر مهدوی
حجم :41,4MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🔊فایل صوتی
🎙 دکتر رشید کاکاوند
💬ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
حجم :3,6MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🌹🌹
@MolaviPoet
آیات ۴۵_۴۸ سوره حجر
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ(۴۵)
45. The righteous (will be) Amid Gardens
And fountains
(Of clear-flowing water).
همانا که پرهیزکاران را در بهشت باغها و نهرهای جاری خواهد بود (۴۵)
ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ(۴۶)
46. (Their greeting will be); "Enter ye here
In Peace and Security."
به آنان خطاب شود که شما با درود و سلام و تحیّت و در کمال امن و حرمت به بهشت ابد در آیید(۴۶)
وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ ﴿۴۷﴾
47. And We shall remove From their hearts any Lurking sense of injury, (They will be) brothers (Joyfully) facing each other
On raised couches.
و ما آیینه دلهای ایشان را از کدورت کینه و حسد و هر خُلق ناپسند به کلی پاک و صافی گردانیم تا همه با هم برادر و دوستدار هم شوند و روبه روی یکدیگر بر تخت عزت بنشینند (۴۷)
لَا يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِينَ ﴿۴۸﴾
48. There no sense of fatigue
Shall touch them,
Nor shall they (ever)
Be asked to leave.
آنجا هیچ رنج و محنت بدیشان نرسد و هرگز ایشان را از آن بهشت بیرون نکنند (۴۸)
[] اینجا پنجرهای دیگر به بهشت است و احوال متقّین که بدان بهشت وارد میشوند. متقین آنان باشند که از هر چه ناحق و دروغ و نادرستی و ناشایستگی است پرهیز کرده باشند و اگر گاه و بیگاه به راهی ناشایست رفتهاند زود از آن بازگشته و به جبران کوشیدهاند. بدین پرهیزکاران خطاب شود که با سلام و امنیت و با خیالی خوش و راحت بدین باغها و این چشمه های جاری در آیید و از حاصل خوبیهای خود برخورید. در بهشت جایی برای کدورت و کینه و زشتی و ناپاکی نیست: خداوند پیش از آنکه خوبان را وارد بهشت کند همه زنگارها و غل و غش دلهایشان را زدوده است. کسی نمیتواند با دلی پرکینه و نفرت یا سری پرغرور و نخوت وارد بهشت شود زیرا آن بهشت در تداوم بهشتی است که اهل تقوی در همین عالم برای خود و دیگران فراهم کرده اند. ایشان هستند که چون نظامی جهان را بهشت میبینند و میگویند:
بهشتی چنین خوب و خرم سرشت
حوالت چرا کرده شد بر بهشت
[] در شاهنامه وقتی رستم میخواهد بیژن را از چاه رنج و محنت که به سبب حسادت و کینه گرگین در آن افتاده است بیرون بیاورد در میانهٔ چاه طناب را نگه میدارد و میگوید بیرون آمدن تو شرطی دارد و آن این است که هم اکنون کینه گرگین را از دلت بیرون کنی و گرنه در همان چاه باقی خواهی ماند و این درسی است از حکمت فردوسی که آدمی تا همه کینهها و کدورتها را از دل بیرون نکند از چاه ظلمت و محرومیت به بهشت آزادی نمیرسد.
همچنین در بهشت جای رنج نیست، جای اضطراب نیست، جای ناامنی نیست. بهشتیان نگران نیستند که کسی آنها را از باغ بیرون کند و در دل نمیگویند:
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
(حافظ)
و این شعر حافظ نیز متعلق به عالم رفت و آمد و سیر و سلوک است اما چون به بهشت رسند همانجاست که حافظ گفته است:
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
آری این بهشتیان که دلهایشان صیقل یافته و نور صفا و محبت بر آن تافته است با دوستان یکدل بر تختهای متقابل مینشینند همچون آینه های شفاف روبه رو و در یکدیگر به لطف و مهربانی مینگرند و لذتی از این خوشتر در جهان چه باشد.
📗 ۳۶۵ روز در صحبت قرآن
صفحه ۳۶۸ و ۳۶۹
✍ دکتر حسین الهیقمشهای
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
لئو روجاس (روخاس) نوازنده موسیقی مشهور فلوت و پن فلوت و موسیقی بی کلام در جهان است. متولد 18 اکتبر 1984( 36 ساله ) در اکوادر می باشد.یکی از پرآوازه ترین چهرههای موسیقی معاصر آمریکای لاتین و یکی از نمایندگان برتر موسیقی سنتی آند Música andina در جهان محسوب میشود.
ساکن برلین است. به عنوان نوازنده خیابانی کسب درآمد می کرد. رهگذری به او در مورد مسابقه استعداد یابی آلمان اطلاعاتی داد. او در فصل پنجم Britain’s Got Talen ثبت
نام کرد. و به فینال راه یافت. در فینال مسابقه، روخاس اجرایی چشمگیر داشت که او را برنده مسابقه کرد. پس از بردش آهنگی که در دور نهایی نواخته بود به نام “چوپان تنها” در رتبه بندی فروش در شب کریسمس در آلمان به مقام ۴٨ رسید.
موسیقی او از آهنگهای سنتی آند ، موسیقی کلاسیک ، پاپ ، و جاز است. علاوه بر فلوت پن، از سازهای مانند کنا (Quena) و چارانگو (Charango) نیز استفاده میکند. قطعات او الهامگرفته از طبیعت، معنویت، و هویت بومیان آمریکای لاتین است.
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🔊فایل صوتی
🎙 محمد جواد اعتمادی
💬داستان کبودی زدن قزوینی در شرح شکیبایی در سلوک
حجم:87,3MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
🔊فایل صوتی_86
💬 شرح حکایت 46_ گلستان،باب دوم_ حکایت مقام پادشاه و درویش
🎙 آرمد(علیرضا فولادی)
کیفیت صدا : 320Kbps
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🔊 فایل صوتی
💬 عید قربان
🎙دکترآرش نراقی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
🔊 فایل صوتی _93
💬 شرح مثنوی دفتر
ششم
🎙 دکتر عبدالکریم
سروش
حجم :99,5MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی و عرفان
🔊 فایل صوتی
🎙شهاب الدین حائری شیرازی
💬داستان ذبح اسماعیل چیست؟!
چگونه خدا از یک انسان خواست فرزندش را سر ببِرُد؟
در این صوت کوتاه از منظر و دیدگاه خودم به این مسئله پرداختم و البته به مسائل روز که شاید شنیدنش خالی از لطف نباشد.
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🔊 فایل صوتی _92
💬 شرح مثنوی دفتر
ششم
🎙 دکتر عبدالکریم
سروش
حجم :11,2MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی و عرفان
🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
پی بردن به اصول و مبانی تصوّف و روش آشنایی به مذاق و حال صوفیه، مانند مباحث علوم رسمی متداول نیست که با تقسیم آن علم یا فن به فصول و ابواب متعدد و پیروی از سبک و روش متداول در بین اهل علم و به کار بردن اصول منطقی صوری بتوان به آن احاطه یافت، بلکه باید با کلمات آنها که گاهی سلسلۀ ربط بین مسایل مختلف به حدی پیچیده و درهم است که خواننده مواجه با تناقضهای صوری و دچار حیرت و سرگردانی میشود، آشنا شد و با زبان حال و مذاق و منطق مخصوص صوفیه که منطق اهل دل و متکی به احساسات و وجد و شوق است، انس گرفت. شیخ فریدالدین عطار در منطق الطیر میگوید:
عقل مادر زاد کن با دل بَدَل
تا یکی بینی ابد را با ازل
چارچوب طبع بشكن مرد وار
در درون غار وحدت کن قرار
مولانا رومی در مقدمۀ دفتر ششم مثنوی میگوید:
راز جز با رازدان انباز نیست
راز اندر گوش منکر راز نیست
مولانا رومی اسلام و مسیحیت و یهود و همه ادیان دیگر را به یک نظر مینگریست و سبب اختلاف بین مذاهب را ظاهر و رنگ دانسته، بیرنگی را اصول رنگها میشمرد ومیگفت:
هست بی رنگی اصول رنگ ها
صلحها باشد اصول جنگها
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد
موسیئی با موسیئی در جنگ شد
رنگ را چون از میان برداشتی
موسی و فرعون دارند آشتی
صبغة الله است رنگ خمّ هو
رنگ ها یکرنگ گردند اندر او
طالب است و غالب است آن کردگار
که ز هستی ها برآرد او دمار
تا نماند غیر او در کارگاه
من علیها فان بر این باشد گواه
گر دو چشم حق شناس آمد تو را
دوست پر بین عرصه هر دو سرا
گر تو را چشمی است بگشا در نگر
بعد لا آخر چه میماند دگر
لا اله گفت والا الله گفت
گشت الا الله وحدت در شگفت
گر هزارانند یک کس بیش نیست
چون خیالات عدد اندیش نیست
نیست اندر بحر شرک و پیچ پیچ
لیک با احول چگویم هیچ هیچ
اصل بیند دیده چون اکمل بود
دو همی بیند چو مرد احول بود
این دویی اوصاف دیده احول است
ورنه اوّل آخر آخر اوّل است
کل شییء ما خلا الله باطل
ان فضل الله عظيم هاطل
....
مولانا در جلد دوم مثنوی در بیان این که در هر مذهب و طریقهیی، جزئی از حقیقت هست و ممکن نسیت طریقهیی یکسره باطل باشد، همانطور که هیچ یک از طرق یکسره حق نیست، در تحت عنوان "متعدد شدن در میان مذاهب مختلفه و بیرون شدن و مخلص یافتن" بیان کرده است.
آن گاه میگوید اگر عزیز صاحبدلی که زبانهای گوناگون بداند آنجا بود، آن جماعت را با هم صلح میداد. یعنی آن درم را از آنها گرفته، انگور میخرید و نزد آنها مینهاد و آن جماعت همه مطلوب خود را یافته، دست از نزاع بر می داشتند و در ذیل این حکایت اشاره به آیه واقعه در سورۀ ملایکه " انا ارسلناك بالحق بشيراً ونذيراً و ان من امة الاخلاقيها نذیر" نموده، می گوید:
قول ان من امةٍ را یاد گیر
تا به الا و خلافيها نذیر
گفت خود خالی نبوده است امتی
از خلیفه حق و صاحب همتی
مولانا در فيه ما فیه میگوید: "اگر راهها مختلف است، اما مقصد یکی است. نمی بینی که راهها به کعبه بسیار است. بعضی از دریا و بعضی از خشکی، اگر به راه ها نظر میکنی، اختلافی عظیم پیداست. اما چون به مقصد نظر میکنی همه یگانه اند. همه درونها را به کعبه عشقی و محبتی عظیم است که آنجا خلاف نمیگنجد و این تعلق نه به کفر دارد و نه به اسلام چون به منزل رسیدند، مباحثه و اختلاف که در راهها میکردند و این او را میگفت که این راه نیست و تو بر خلافی و سعی تو باطل است و کافری و آن دیگر او را همچنین چون به کعبه رسیدند، معلوم شد که آن جنگها که در راه بود، مقصودشان یکی بود.
میل خلق جمله عالم تا ابد
گربدانی و رندانی سوی اوست
در آن که کاسه را کاسه گری باید، هیچ کس را خلافی نیست آمدیم که اکنون آدمیان را اگرچه در اندرون دل از روی باطن محبتی هست و طالب اویند و نیاز بدو دارند و جز او قادری و متصرفی نمیشناسند و غیر از او را صانع بر اشیاء نمی دانند، این چنین معنی نه کفر است و نه ایمان و آن را در باطن نامی است. اما چون از باطن به ناودان زبان آن معنی روان شود و فسرده گردد و نقش و عبارت گردد، اینجا نامش کفر و ایمان و نیک و بد میشود. چنان که نباتات از زمین میرویند در ابتدا خود صورتی ندارند و چون روی بدین عالم آورند در آغاز کار لطیف و نازک نمایند و چندان که در این عالم قدم بیشتر مینهند، غلیظ تر میشوند و رنگ دیگر میگیرند. اکنون چون مؤمن و کافر با همدیگر مینشینند، چون به عبارت چیزی نگویند یگانهاند بر اندیشه گرفت نیست در عالم ارادت است زیرا که اندیشه ها لطیفند، بر ایشان حکم نتوان کردن نحن نحكم بالظاهر والله يتولى السراير" (رساله فیه مافیه چاپ شیراز، ص۹۱-۹۲)
📗 تاریخ تصوف در اسلام_تطّورات و تحوُّلات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ_ گزیده صفحات ۲۲۳ تا ۲۲۹
✍ دکتر قاسم غنی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
🔊 فایل صوتی_8
📗برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر
✍دکتر سید محمد دبیر
سیاقی
🎙 آرمان حافظی
💬 پادشاهی نوذر، آغاز جنگ ایرانیان و تورانیان
حجم 51,3MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🌹🌹
@MolaviPoet
وقتی خطای کسی دیگر را میبخشیم و از رنجش و کینهی خود نسبت به او دست برمیداریم، درواقع تصمیم میگیریم که گذشته را نه به زخمی بر قلب، بلکه به درسی برای رشد تبدیل کنیم و زندگی را با قلبی سبکتر و ذهنی روشنتر ادامه دهیم.
دکتر ایرج شهبازی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🔊 فایل صوتی
💬 نسبت عرفان و زیبایی
🎙 دکتر ناصر مهدوی
حجم :6,7MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
نسخه ی خطی در سمرقند(۸۰۴ه/ ۱۴۰۱م)
چرا از زمانی که کارگاه افتتاح شده این قدر کم کاغذ تولید کرده است؟ اگر قیمت برده ارزان نبود نمیتوانستیم این همه درخواستهای نسخه نویسان مدارس و مساجد سمرقند را پاسخگو باشیم.
چند روز پیش، سومین برده را خریدم. عرب است و از اهالي حماة. او را از میان هفتاد تن دیگر که در بازار صف کشیده بودند خریدم. دلال میخواست به هر قیمتی شده ایشان را بفروشد و عرصه را برای برده هایی که قرار بود به زودی همراه کاروانی دیگر از راه برسند خالی کند. مترجمی با خود بردم و شغل هر کدام را پرسیدم. یا سرباز بودند یا کشاورز. هر چه کار بلد و صنعتکار بود قبلاً کارمندان خانِ اعظم، دستچین کرده و بُرده بودند. اما نمیدانم این یک نفر چگونه از دست ایشان پنهان مانده بود. حتماً شغل خود را اشتباه گفته بود! به او گفتم:
_تو کاغذسازی؟! ... و اهل حماة؟
- آری ...
_بهترین کاغذها را شما میسازید!
شرمگینانه لبخندکی زد و برق افتخار در چشمش درخشید. حرفهاش، هویتش بود و افتخارش. آدمی با هوّیت و افتخاراتش زنده است حتّی اگر برده باشد.
بیشتر نپرسیدم. او بهترین برده در آن جمع بود. بهایش را دادم. دلال، من من کنان راضی و ناراضی، زنجیر از پای او گشود. اما حلقهی آهنین را بر مچ پای چپش باقی گذاشت و رو به من گفت:
_فردا بعد از ظهر به کارگاهت می آیم و این را باز میکنم. رسم بر این بود و دلال، از رسوم پای فراتر نمینهاد. چنان که مابقی مردمان، چنان که من.
برده ی کاغذساز، از پی می آمد و من در پیش تا کارگاه. ساختمانها و مساجد سمرقند را از نظر میگذراند و در چشمهایش حیرتِ خوشایندی برق میزد. از بازار که میگذشتیم برایش لباس و کفش نو خریدم. سپس به حمّام بردگان فرستادم تا او را بشویند و سرش را بجورند که کنه و حشرات دیگر را با خود به کارگاه نیاورد. خود بر درب حمام، منتظر ایستادم تا بیرون آمد. لباس تازه پوشیده بود، چهره اش بشاش و درخشان بود و گردِ سفر از خود تکانده اکنون سر حال، آماده سفری دیگر بود. سفر در کارگاه من.
درب کارگاه، پشتِ انبوه کیسه های شاهدانه و بسته های کتان و طاقههای پنجه حلاجی شده مانده بود و دیده نمی شد. اینها را، تاجران سمرقند به سفارش من وارد کرده بودند و اکنون، دو برده در کارِ بُردنِ آنها به داخل کارگاه بودند. برادرم کلاباذ نیز ایستاده بود و نظارت میکرد. یکی از برده ها ترک زبان بود و به اُزبکی به عنوانِ زبانِ دوم، سخن میگفت. دیگری رومی بود و نه عربی میدانست نه ازبكي. اما سخت قوی هیکل بود و دو کیسه شاهدانه را هر بار، کول کش میکرد و می برد. کلاباذ کوبیدن شاهدانه و کتان و پنبه را پس از خیساندن در آب و آهک به او آموخته بود و یاد داده بود که چه کند تا گِرههای مایه ی کاغذ، باز شوند. به بردهی دیگر هم گفته چگونه مایه ی آماده را در قالبها بریزد و بعد با قیچی بُرش دهد و به دیوار بچسباند و خشک کند. اگر گمانم درباره ی این برده ی حماتی تازه وارد درست باشد، مأموریت سخت تر، یعنی مالیدن آرد و نشاسته بر کاغذها و صیقل دادن آنها را به او خواهم داد. امید که مهارت کامل داشته باشد و از عهده برآید.
کلاباذکه بر توده ی کتان ایستاده بود، نوالهای را که می جوید فرو داد، تک سُرفهای کرد و بعد پایین پرید. خندان و شادان رو به من آمد و برده ی تازه را وارسید:
- ماشاء الله ماشاء الله به به! مبارک است!
_کلاباذا از امروز دیگر بهانه ای نداری! تمام سفارشات را باید سر موقع تحویل دهی!
کلاباذ در حالی که دست بر شانه ی برده ی حماتی نهاده بود گفت:
_بله قربان! چشم برادر عزیز!
این را گفت و با برده ی تازه وارد، در تاریک و روشن کم سوی کارگاه گم شد. وارد دفتر کارگاه شدم و نشستم تا کارهای مانده را بررسی کنم چند نفر برای سفارش آمده بودند. تحویل گرفتم و پذیرایی کردم و یادداشت برداشتم. بعد، پیش پرداختی گرفتم، رسیدی دادم و به خدا سپردم. وقتی فهرست سفارشات آن روز را بررسی کردم از دیدنِ دو نام تازه که به خط کلاباذ، پایین صفحه اضافه شده بود تعجب نکردم:
_هفتاد بسته کاغذ صیقلی برای کتابت قرآن. خریدار: مدرسه ی صوفیه ی سمرقند ... سی بسته کاغذ معمولی نامه نگاری. خریدار دیوان دبیران. قلم برداشتم و در جوهر زدم. سفارش مدرسه صوفیه را از پایین خط زدم و دوباره، بالای فهرست، با خطِ خوش یادداشت کردم. بعد کلاباذ را فراخواندم. با لبخند و به شتاب آمد. لبخندی که حاصل قطعِ حقوق وی و به جایش، شریک کردن در یک دهم سهم کارگاه بود. لبخندِ
رضایت ....
_ ناظر مدرسه صوفیه کِی آمد؟
_ خودش نیامد. کارمندی را فرستاده بود برای سفارش.
_ کار او در اولویت است... پیش از همه...
📗 گاه ناچیزی مرگ_درباره زندگی محیالدّینعربی_صفحه ۲۴۶ تا ۲۴۸
✍ محمد حسین عَلوان_ ترجمه امیر حسین عبدالّهیاری
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🔊فایل صوتی
🎙 دکتر رشید کاکاوند
💬ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
حجم :26,7MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🎼 موسیقی بیکلام
🎹 دویدن_Run
🎤لئو روجاس_Leo Rojas
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🔊فایل صوتی
🎙 محمد جواد اعتمادی
💬داستان کبودی زدن قزوینی در شرح شکیبایی در سلوک
حجم:11,4MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
سوفى آن وقت فقط هشت سال داشت، ولی هنوز آن مهمانی مفصل را در هوای آزاد با دوستان و خویشان کاملاً به یاد میآورد.
گزارش هواشناسی هم عالی بود. بعد از آن توفان مهیب روز ماقبل تولد سوفی، قطرهای باران نباریده بود. با این حال تصمیم گرفتند چیدن میز و تزیین مجلس را بگذارند تا بامداد روز شنبه.
آن شب دو نوع نان متفاوت نیز پختند. بنا بود برای شام مهمانی جوجه کباب و سالاد تهیه کنند، و البته نوشابه های غیرالکلی. سوفی نگران بود مبادا پسرهای کلاس آبجو با خود بیاورند. سوفی خیلی از دردسر می ترسید.
وقتی میرفت بخوابد، مادرش بار دگر پرسید آلبرتو حتماً میآید.
<البته که میآید. حتی قول داده است یک هنرنمایی فلسفی هم بکند.»
"هنرنمایی فلسفی دیگر چیست؟"
< هیچ خبر ندارم... خوب، اگر جادوگر بود لابد شعبده بازی میکرد. شاید خرگوشی سفید از کلاه در می آورد...>
"چی، دوباره؟"
< ولی چون فیلسوف است خیال دارد هنرنمایی فلسفی بکند. مگر مهمانی ما مهمانی فلسفی نیست؟ تو خودت چی؟ خیال نداری کاری بکنی؟>
"اتفاقاً ، چرا."
< سخنرانی؟>
"حالا نمی گویم شب به خیر، سوفی"
فردا صبح زود به صدای مادرش از خواب بیدار شد. مادرش پیش از رفتن سر کار آمده بود با سوفی خداحافظی کند. فهرست خرده ریزهایی را که باید دقیقه آخر از شهر برای مهمانی بخرد به او داد.
به محض آن که مادرش پا از خانه بیرون گذاشت، تلفن زنگ زد. آلبرتو بود. ظاهراً میدانست سوفی دقیقاً چه وقت در خانه تنهاست.
< نقشه در چه حال است؟>
"هیس! کلمه ای حرف نزن. فکرش را هم نکن."
< خیال میکنم دیروز حسابی توجهش را به خود جلب کردم.>
"آفرین"
< درس فلسفه تمام شد؟>
"تلفن من برای همین است. ما به قرن خودمان رسیدهایم. از این پس خودت باید بتوانی راهت را بیابی. پایه ریزی بسیار مهم بود که انجام شد. ولی لازم است باز همدیگر را ببینیم و مختصری دربارۀ زمان خودمان صحبت بکنیم."
<من باید بروم شهر..>
" چه بهتر. گفتم که باید در مورد زمان خودمان صحبت کنیم."
< خوب که چی>
" پس ملاقات در شهر بسیار خوب و عملی است."
< بیایم منزل شما؟>
" نه، نه، اینجا نه. اینجا خیلی به هم ریخته است. تمام سوراخ و سنبه ها را گشتهام مبادا جایی میکروفن مخفی کارگذاشته باشد."
< عجب!>
" در میدان بزرگ شهر یک کافه تازه باز شده است، کافه پییر. آنجا را بلدی؟"
< بله، چه وقت آنجا باشم؟>
"ساعت دوازده خوب است؟"
<آره. خداحافظ!>
یکی دو دقیقه بعد از دوازده سوفی وارد کافه پی یر شد. این یکی از پاتوقهای مد روز بود، با میزهای گرد کوچک و صندلیهای سیاه، بطری های شراب وارونه در مشربه ها، نان فرانسوی و ساندویچ.
کافه زیاد بزرگ نبود و سوفی فوری دریافت که آلبرتو هنوز نیامده. دور میزهای گرد آدم زیاد نشسته بود، ولی هیچ کدام آلبرتو نبود.
سوفی تا به حال تنها کافه نرفته بود. چه کُند، برگردد و برود بیرون و کمی دیرتر بیاید و ببیند آمده است؟ به خود جرئت داد و رفت کنار پیشخوان مرمری و فنجانی چای و لیموترش سفارش داد و سر یک میز خالی نشست. چشمش را به در دوخت. مردم مدام می آمدند و می رفتند، ولی از آلبرتو خبری نبود.
کاش روزنامه ای همراه داشت!
پس از مدتی به اطراف نگریست. تنی چند به او پس نگریستند. لحظه ای احساس زنی جوان به او دست داد. سوفی پانزده سال بیش نداشت، ولی راحت میتوانست خود را هفده یا دست کم شانزده و نیم_ ساله جا بزند.
از خود پرسید اینها دربارۀ هستی، در بارۀ زنده بودن چه فکر میکنند. از ظاهرشان چنین بر میآید که گمان میکنند صرفاً آمدهاند، و تصادفاً اینجا نشستهاند. همه داشتند حرف میزدند، و سر و دست تکان میدادند، ولی بعید است گفتگو از چیزی مهم باشد.
ناگهان به فکر کرکه گور افتاد، که میگفت مردم را از گپ زدنشان بهتر از هر چیز میتوان شناخت. آیا اینها همه در مرحله حسّی نمیزیستند؟ آیا از نظر وجودی چیزی برایشان مهم بود؟
آلبرتو در یکی از نامه های اولیه اش نوشته بود کودکان و فیلسوفان به هم شباهت دارند. سوفی باز متوجه شد از بزرگ شدن میترسد. آمدیم و او هم سرانجام به ژرفای موهای خرگوش - خرگوش سفید برآمده از کلاه شعبده جهان _خزید.
چشمهایش همچنان به در بود. ناگاه آلبرتو وارد شد. با آن که اوایل تابستان بود، کلاه برۀ سیاه بر سر و کت بلند پشمی در بر داشت. تند به سوی دختر آمد. از نشستن با او در میان مردم احساسی بسیار عجیب به سوفی دست داد.
< یک ربع از دوازده گذشته است!>
" یک ربع ساعت آکادمیک. چیزی میل داری بخوری؟ "
و نشست و به چشمهای دختر خیره شد. سوفی شانه اش را بالا انداخت.
<چرا نه ؟ شاید یک ساندویچ.>
آلبرتو رفت سمت پیشخوان به زودی با فنجانی قهوه و دو ساندویچ در نان فرانسوی، و پنیر و ژامبون برگشت.
📗 دنیای سوفی داستانی درباره تاریخ فلسفه
صفحه ۵۲۹ تا ۵۳۲
✍ یوسِتین گُردِر_ترجمه حسن کامشاد
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
حکایت 46_باب دوم گلستان_ در اخلاق درویشان_ مقام پادشاه و درویش
پادشاهی به دیدهٔ اِستِحقار در طایفهٔ درویشان نظر کرد.
یکی زآن میان به فِراست به جای آورد و گفت: ای مَلِک! ما در این دنیا به جَیْش از تو کمتریم و به عَیْش خوشتر و به مرگ برابر و به قیامتْ بهتر.
اگر کشوَرخدایِ کامران است
وگر درویشِ حاجتمندِ نان است
در آن ساعت که خواهند این و آن مُرد
نخواهند از جهان بیش از کفن برد
چو رَخْت از مملکت بربست خواهی
گدایی بهتر است از پادشاهی
ظاهرِ درویشی جامهٔ ژِنده است و مویِ سِتُرْده و حقیقتِ آن دلِ زنده و نفْسِ مرده.
نه آنکه بر درِ دعوی نشیند از خلقی
وگر خِلاف کنندش، به جنگ برخیزد
اگر ز کوه فرو غلطد آسیا سنگی
نه عارف است که از راهِ سنگ برخیزد
طریقِ درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکّل و تسلیم و تحمّل.
هر که بدین صفتها که گفتم موصوف است به حقیقت درویش است وگر در قباست،
امّا هرزهگردی بینماز، هواپرست، هوسباز که روزها به شب آرد در بندِ شهوت و شبها روز کند در خوابِ غفلت و بخورد هر چه در میان آید و بگوید هر چه بر زبان آید، رند است وگر در عباست.
ای درونت برهنه از تقوی
کز برون جامهٔ ریا داری
پردهٔ هفت رنگ در مگذار
تو که در خانه بوریا داری
📗 گلستان_ صفحه 100
✍سعدی (تدوین و تنظیم و مقدمه از اسمعیل شاهرودی (بیدار)_الهیه شمیران اردیبهشت ماه ۱۳۷۳ شمسی
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
🔊 فایل صوتی _93
💬 شرح مثنوی دفتر
ششم
🎙 دکتر عبدالکریم
سروش
حجم :13,3MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی و عرفان
🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
در بیان آنکه وَهم، قلب عقل است و ستیزه اوست، بدو مانَد و او نیست....
(۲۳۱۱) گفت که نسبت مرا از خاکدانش
نام اصلم کمترینِ بندگانش
موسی گفت: اصل منمن به این جهان خاکی می رسد. و از خاک بوجود آمدم و نامم اصلی منِ کمترین بنده خداست.
(۲۳۱۲) بنده زاده آن خداوند وحید
زاده از پشتِ جَواری و عبيد
من فرزند یکی از بندگان خداوند یگانه و نَسَب من از كنيزان غلامان است ، زاده انها هستم.
(۲۳۱۳) نسبتِ اصلم ز خاك و آب و گِل
آب و گل را داد یزدان، جان و دل
نَسَب اصلی من خاك و آب و گل است و خداوند به این آب و گل، جان و روح بخشید.
(۲۳۱۴) مَرجعِ این جسم خاکم هم به خاك
مرجع تو هم به خاك، اى سهمناك
بازگشت جسم خاکی من به خاك است. و فرعون وحشت زا بازگشت تو نیز خاك است.
(۲۳۱۵) اصل ما و اصلِ جمله سَرکَشان
هست از خاکیّ و، آن را صد نشان
اصل صالحان و اصل گردنکشان همه از خاک است و برای خاکی بودن آن دلیل بیشمار است.
(۲۳۱۶)که مدد از خاک می گیرد تَنَت
از غذایِ خاک پیچد گردنت
یکی آنکه جسم تو از خاک قوت میگیرد و از غذاهای که در خاک میرویید گردنت به حرکت در میآید.
(۲۳۱۷)چون رود جان، می شود او باز خاك
اندر آن گور مخوف سهمناك
وقتی روح از جسم خارج میشود، جسم دوباره به خاک برمیگردد و وارد گوری ترسناک و وحشت آور می شود.
(۲۳۱۸) هم تو و هم ما و هم اَشباهِ تو
خاک گردند و نمانَد جاه تو ا
تو و ما و همه کسانی که مانند تو هستند همه به خاك تبدیل خواهیم شد و جاه و مقام تو باقی نمی ماند.
(۲۳۱۹) گفت: غیرِ این نَسَب نامیت هست
مر تو را آن نام، خود اَولی ترست
موسی گفت: غیر این نسب که گفتی نام دیگری هم داری که آن نام برای تو زیبندهتر است.
(۲۳۲۰) بنده فرعون و بنده بندگانش
که از و پَروَرد اول، جسم و جانش
خود تو بنده فرعون و بنده بندگان او هستی، که از فرعون جسم و روح تو پرورش پیدا کرده.
(۳۲۲۱) بنده یاغیِ طاغیِ ظَلوم
زین وطن بگریخت از فعلِ شُوم*
بنده طغیانگر و ظالم به دلیل قدر نشناس بودن از این سرزمین گریخته است.
*فعل شوم : کار ناپسند مثل قتل توسط موسی ع(آیه ۱۴ ،قصص)
(۲۳۲۲)خونی* و غدّآری و حق ناشناس
هم براین اوصاف، خود میکن قیاس
بنده قاتل و نمک نشناس و بیوفا، با این صفات زشت که گفتم خودت آن را مقایسه کن (بشناس).
*خونی: قاتل
*غداری: بیوفا
(۲۳۲۳) در غریبی خوار و درویش و خَلَق*
که ندانستی سپاسِ ما و حق
تو در عالم غریب، فقیر و ژنده پوشی شدی، چون حق نعمت الهی و ما را ادا نکرده و قدرشناسی نکردی.
خَلَق: ژنده پوشی
(۲۳۲۴) گفت: حاشا* که بُوَد با آن مَليك*
در خداوندی، کسی دیگر شريك
موسی گفت هرگز امکان ندارد که کسی در خداوندی با مالک حقیقی جهان شريك شود.
*حاشا: هرگز
*مَلیک: صاحب مُلک
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
خطر پنهان درخشان ترین فرد اتاق بودن چیست؟
بعد از نوشیدنی مشتریان بار عمدتاً داستانهای دوپهلویی میگویند: "من با آن سوپر مدل قبل از اینکه معروف شود ملاقات داشتم _قرار مدار عاشقانه"
_میتوانستم آن درگیری را ببرم، اما نمیخواستم به آن پسره صدمه بزنم.
_ به من بورس تحصیل در MIT داده شد اما در عوض آنجا را با یک موقعیت شغلی عوض کردم.
اما در یک روز سرد و نامطبوع عصر فوریه ۱۹۵۳ دو مرد وارد Eagle Public House در کمبریج انگلستان شدند و بعد از سفارش نوشیدنی یکی از آنها در ملاعام به مشتریان دیگر اعلام کرد که بلندترین داستانی که تابه حال شنیدهاند چیست؟ ما راز زندگی را فهمیدهایم. اگرچه ادعای آنها مغرورانه بود، اما درست بود. آن صبح، جیمز واتسون و فرانسیس کریک دانشمند راز زندگی را فهمیدند. آنها ساختار مارپیچ دوگانه DNA، ماده بیولوژیکی که اطلاعات ژنتیک حیات را حمل میکند را کشف کردند در پنجاهمین سالگرد چیزی که شاید بتوان مهمترین کشف علمی زمانما توصیف کرد، واتسون در مصاحبهای در خصوص دستاوردش صحبت کرد. این مصاحبه با هدف تحقیق در خصوص ابعاد کارشان بود که منجر به حل مسئله ساختار DNA شده بود. در ابتدا واتسون مجموعهای از عوامل کمک کننده را لیست کرد که تا درجه زیادی غیر تعجب برانگیزند. اینکه او و کریک مشکلی را تعیین کرده بودند که مهمترین مشکل برای مورد حمله قرار گرفتن بود امر تعیین کنندهای بود. هر دوی آنها نسبت به کارشان پرشور بودند؛ آنها به صورت مصممی خود را وقف وظیفهای که در دستشان بود کردند. آنها متمایل به پذیرا بودن رویکردهایی که خارج از حوزه تبحرشان بود مبادلت به آنها بودند. اما پس از آن او دلیل دیگری برای موفقیتشان اضافه کرد که بسیار شگفت انگیز بود. گفت که او و کریک کد دشواری را برای DNA به صورت اولیه شکسته بودند زیرا باهوش ترین دانشمندان در جست وجوی پاسخ نبودند.
واتسون با این شرح ادامه داد که باهوشترین شخصی که در آن روزها بر روی پروژهای کار میکرد روزالیند فرانکلین بود، یک دانشمند انگلیسی که در آن زمان در پاریس کار میکرد روزالیند آن قدر باهوش بود که به ندرت به دنبال مشورت و توصیه میرفت و اگر درجایی تیزهوشترین فرد باشی به دردسر میافتی.
نظر واتسون بر اشتباه آشنایی که در اقدامات بسیاری از رهبران خوش نیت دیده میشود پرتو میاندازد. رهبران سازمانهایی که با مشکل یا مسئله بخصوصی سروکار دارند - مثل چگونگی طرح ریزی مؤثرترین بازارگرمی برای یک مشتری احتمالی، یا چگونگی ایجاد مؤثرترین کمپین جمع آوری وجوه برای یک انجمن محلی والدین و معلمین - باید اطمینان حاصل کنند که با اعضای گروه نسبت به حل آن مشکل همکاری نمایند حتی اگر آگاه ترین، باتجربه ترین یا ماهرترین شخص در گروه باشند. در واقع دانشمند علوم رفتاری پاتریک لاقلین و همکارانش نشان دادهاند که رویکردها و پیامدهای گروههایی که در جستجو برای راه حلی همکاری میکنند نه تنها از عضو متوسطی که به تنهایی کار میکند بلکه از بهترین حلال مسائل گروه که به تنهایی کار میکند نیز بهترند.
تحقیق صورت گرفته توسط لاقلین و همکارانش به ما میگوید که چرا یک واحد همکاری کننده تماماً فراگیر قبل از بهترین رهبری که انفرادی کار میکند به یک راه حل صحیح خواهد رسید. ۱_ تصمیم گیرندگان تنها نمی توانند تنوع دانش و دیدگاههای یک واحد چندنفره را داشته باشند. نظرات دیگران میتواند فرایندهای فکری را برانگیزد. ما میتوانیم هدایت شدن به سمت یک بینش به واسطه نظر یک همکار که تداعی بهترین راه حل را جرقه زد به خاطر بیاوریم. ۲_ مزیت توان پردازش مساوی است، یک واحد همکاری کننده میتواند وظایف فردی بسیار مربوط به یک مشکل را بین اعضایش پخش کند، یک عملگر تنها باید وظایف را به صورت پی درپی انجام دهد.
آیا این همکاری پر ریسک نیست؟
با در نظرگیری همه آنها، در حالی که ذهنمان آگاه از این مسئله است توصیه مان به کار نگرفتن یک استراتژی شمارش آرا به منظور رسیدن به یک راه حل است؛ در واقع انتخاب نهایی همواره بر عهده رهبر است. آنهایی که نظرات و مشورتهای تیمی مرتب را ترتیب میدهند میتوانند انتظار دستیابی به پیامدهای بهتری را داشته باشند. علاوه بر این میتوانند انتظار روابط و تفاهم بهتر با تیمشان را داشته باشند که همکاری و تأثیر در آینده را بالا می برد.
آیا خطر سرکوب انگیزه در صورت رد شدن ایده یک عضو وجود ندارد؟ به شرطی که رهبراطمینان دهد که هر نظری در فرایند لحاظ خواهد شد،این اتفاق رخ نمیدهد.گرچه ساختن تیمی از افرادی که به ارائه بینش همکاری و همیاری تشویق میشوند، شاید در پیدا کردن راز قفل گشایی پتانسیل حقیقی خود و گروه کمک کننده باشد.
📗 بله! ۵۰ روش علمی برای متقاعد کردن
صفحه ۹۱ و ۹۴
✍ نووا گلدستین استیو مارتین_رابرت بیسیالدینی_ترجمه حامد قلیزاده فرد
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
امشب که غم عشق مدامست مدام
جام و می لعل با قوامست قوام
خون غم و اندیشه حلالست حلال
خواب و هوس خواب حرامست حرام
✍ مولانا_ رباعی شماره ۱۱۴۹
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
🔊 فایل صوتی _92
💬 شرح مثنوی دفتر
ششم
🎙 دکتر عبدالکریم
سروش
حجم :82,2MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی و عرفان
🔊 فایل صوتی_8
📗برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر
✍دکتر سید محمد دبیر
سیاقی
🎙 آرمان حافظی
💬 پادشاهی نوذر، آغاز جنگ ایرانیان و تورانیان
حجم 2,8MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
روزنامه ای میخرم و روی نیمکت سنگی پرتی در پارک هفت بهشت مینشینم. سوز سردی میآید. پارک خلوت است. روزنامه را ورق میزنم: کاهش نرخ ارز / بهره برداری از صدها طرح عمرانی و تولیدی آغاز شد/ ترک اعتیاد شش روزه با طب سوزنی از چین/ کانن پیشتاز در سرعت و تکنیک/ تدریس خصوصی / فیلم برداری از مجالس / مبانی فلسفی پست مدرنیسم/ تخلیه چاه/ با جهان تور به قبرس، مالزی، سنگاپور، یونان، ترکیه و هند سفر کنید/ انالله و انا اليه راجعون، دوست عزیز، جناب آقای حاجیان، با قلبی آکنده از درد و اندوه فقدان جانگداز متعلقه مکرمه را به حضرت عالی و فرزندان گرامیتان تسلیت گفته بقای عمر... گربهای از جلوم به سرعت میگذرد و کمی آن طرفتر زیر درختی با ترس به اطراف اش نگاه میکند. تکهای گوشت به دندان گرفته و دنبال جای بی خطری برای خوردن آن می گردد. از درخت بالا میرود و روی یک شاخه به حالت نامتعادلی خودش را نگه میدارد تا از خوردن آن فارغ شود.
هر چه نگاه میکنم گربه دیگری که او را تهدید کند آن اطراف نمیبینم. سر در نمیآورم که گربه چرا این قدر نگران است؟ با خودم فکر میکنم چرا حیوانات برای زنده ماندن باید با ما آدمها بسوزند. چرا گربه ها هستند؟ چرا خلقت این همه شلوغ است؟ سگها، گربه ها، موشها، مورچه ها، درختها، سنگها، دریاها، کوه ها، ستاره ها، روزها، آدمها، آدمها، آدمها، آدمها، آدمها...
_ اسلام یونس خیلی وقته منتظری؟
_سلام نه تازه آومدهم، میخواهی بریم یونان؟
_ یونان!؟
_اینجا، توی روزنامه نوشته. ماه عسل میریم یونان. چهطوره؟
_سایه کنارم مینشیند.
_این طور که تو خونسردی فکر نمیکنم تا ده سال دیگه ابرقو هم بریم چه برسه به یونان.
روزنامه را روی صندلی میگذارم.
_این دیگه تقصیر بابای توئه که تا دکتریم رو نگرفتهام
نمیذاره با هم ازدواج کنیم.
سایه آینه ی کوچکی از کیف اش بیرون میآورد و به نقطه ای از صورتاش خیره میشود.
_ ببین، یونس، من کاری به حرفهای بابام ندارم اما الان نزدیک یه ساله که پایان نامه ت رو ننوشتهای. اون اوایل که چند بار موضوعش رو عوض کردی و بعد هم که یکی رو انتخاب کردی استادت اون رو نپذیرفت.
_ روزنامه را روی نیمکت میگذارم و به گربهی بالای درخت که حالا لقمه اش را بلعیده نگاه میکنم زیر لب میگویم: "شعورش رو نداشتند که پایان نامهی من رو بفهمند."
سایه دستاش را دوباره توی کیف میبرد و دنبال چیزی
میگردد.
میگویم: " تو با پایان نامه ت چه کار کردی؟ گفتی درباره ی چی بود؟"
_ مکالمات خداوند و موسی.
موچین را از کیف اش بیرون میآورد و با دقت یکی از موهای ابروش را که با بقیه موها هم سو نیست میچیند.
دست هام را توی جیب پالتوم فرو میکنم و میگویم: " به بابات بگو سه ماه دیگه صبر کنه. سعی میکنم توی این سه ماه تمومش کنم. راستش خودم هم خسته شدهم. لابد این هم از بدشانسی منه که ازدواجم به یه مُرده بند شده، اما بالاخره باید معلوم بشه این بابا چه مرگش بوده رفته اون بالا و خودش رو از اون جا پرت کرده پایین؟"
زیپ کیف اش را میبندد و با خنده دستهام را از جیب پالتو بیرون میآورد و توی دستهاش میگیرد و میگوید: " مثل این که قرار بود دربارهی پارسا حرفی نزنی، آقای دکتر!" لبخند میزنم و چشمام به آگهی تسلیت همسر آقای حاجیان میافتد که حالا روی نیمکت و زیر کیف سایه فقط قسمتی از آن پیداست.
📗روی ماه خداوند را ببوس
صفحه ۲۲ تا ۲۴
✍ مصطفی مستور
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
🔊 فایل صوتی_2
💬 دین عاشقانه مولانا
🎙 دکتر ناصر مهدوی
حجم :7,7MB
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان