تداوم وبلاگنویسی از سال ۱۳۸۳ در قالب تلگرام. تلاش برای تداوم سختترین و در عین حال لذتبخشترین کار عالم: امیدوار بودن و امید دادن
دوتا خوشفکری دلنشین دیدم دیشب و امروز. به ذهنم رسید اینجا ثبتشان کنم هم برای شما و هم خودم که یادمان بماند میتوان از یک اتفاق بهظاهر معمولی یک روایت بهتر بیرون کشید.
اولی، ابتکار یه نویسنده آمریکائیه. یه مقدار خوبی سود کرده توی وضعیت افزایشی بیتکوین. بعد اومده دو میلیون دلار جواهر و طلا و سکه فیزیکی بیتکوین و زمرد و ... خریده. چند سال وقت گذاشته و اونها رو توی پنج تا جعبه گذاشته و چهارگوشه آمریکا مخفیشون کرده. بعد رفته یه کتاب نوشته و گفته Hدمهای باهوش میتونن از روایت و کدهایی که توی این داستان هست، بروند و گنجها رو پیدا کنن. اوج خوشفکریاش اونجاست که احتمال زیاد میره از این کتاب حداقل به مبلغ سه میلیون دلار فروش بره! یعنی هم کتاب نوشته، هم معروفتر شده و هم از پولی که سرمایهگذاری کرده بوده بیشتر براش سود فراهم بشه.
اصل داستان رو میشه اینجا دید
https://www.businessinsider.com/jon-collins-black-treasure-boxes-usa-treasure-hunt-bitcoin-2024-11
دومی، یه قطعه موسیقی قرقیزی است که توسط یه نوازنده متبحر سازی بنام کموس اجرا میشه. روایت دو پرنده است که اسیر خشکسالی شدهاند. یکی از پرندهها که دست راست نوازنده تداعیکننده آن است اصرار به مهاجرت دارد و پرنده دوم که دست چپ نوازنده نقشش را ایفا میکند اعتقاد به ماندن در سرزمین مادری دارد. کشمکش و بگومگوی این دو پرنده در این قطعه به خوبی آشکار است. برای من خوشفکریاش آنجاست که به فکر سازنده رسیده که از یک روال عادی، یعنی حرکتهای طبیعی دو دست نوازنده روی کاسه و دسته ساز، یه روایت جذاب و مبتکرانه خلق کنه. بگه پرنده چپی میگه میخوام بمونم، هرچی هم باشه اینجا وطنمه، و پرنده ورجه وورجهکن در دست راست، بگه هرجا میرم جز اینجا...
اجرای زیبای این داستان را میتوانید در این پست کانال فاخر دوتاری ببینید
/channel/dootari/2529
#دلگرمکنک
@happy_private_life
میخواستم درخت بشم
میوه بدم برات
انجیر
...
...
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life
دعا میکنم انسانی در کنارت قرار گیرد که دوستت داشته باشد. رنجها و غمها و اضطرابهایت برایش مهم باشند. خوب گوش دهد وقتی حرف میزنی و بتواند آرامت کند، حتی شده با یک «میدانم این هم حل خواهد شد... تو قوی هستی و خدا هم کمکت میکند»
امیدوارم کسی در کنارت باشد که شک و تردیدش به تو از اعتماد و اطمینانش نسبت به تو بیشتر نباشد. دائم فکر نکند تو کم هستی برایش و دائم از تو بیشتر نخواهد...چه محبت، چه توجه، چه زمان و چه هر چیزی دیگر... این حس بد همیشه بدهکار و شرمنده بودن را بهت ندهد. درک کند که گاهی تو هم خسته میشوی و فشارهای بیرونی و درونی فرسودهات میکند و او هم میتواند نقش مامن و محل آرامش تو را بازی کند.
دعا میکنم همراهی در کنارت باشد که درک کرده باشد شکایت و ایرادگیریها و یادآوریهای دائم کاستیهای تو، و یا پافشاری همیشگی بر استنتاجها یا خواستههای خودش چه بلایی بر سر رابطه میآورد، حتی اگر همه را درست بداند، اما بفهمد غرور و شخصیت تو را. برایت احترام قایل باشد. از روی دوست داشتن نه اجبار.
دعا میکنم آدمی در کنارت بنشیند و به تو تکیه دهد و برایت ناز کند که واقعا دوستت داشته باشد...بداند تو هم ممکن است کم بیاوری و بداند کجاها همراه باشد و بگذارد تو به او تکیه کنی... آدمی نباشد که از همان ابتدا تصوری از تو پیدا کند و آن برچسب را در ذهن و روحش نگه دارد و هرچه هم بکنی آنرا تغییر ندهد...فقط از تو انتظار داشته باشد نشانش دهی ارزش این را داری که همراهش باشی... فراموش نکند که گاهی هم باید او همراهی کند ... نه آنگونه که خود صلاح و درست میداند، بلکه آنگونه که تو انتظار داری...
دعا میکنم انسانی همراهت شود که نه به زبان و نه به دل و نه در زمان بحث، همیشه حق را سمت خود نداند، آنهم صرف آنکه خود و نیت و واقعیت خودش را خوب میشناسد...احتمال دهد او هم اشتباه میکند و ممکن است حق با تو هم باشد.
خدا کند آدمی بیابی که خوشبین است. هم در ظاهر و هم در باطن، به آدمها اعتماد دارد. به تو اعتماد دارد و با یک لغزش یا اشتباه از سوی تو خوشحال نمیشود که فرضیهاش در مورد عدم اعتماد به انسانها و اینکه همه زنها / مردها همینگونه هستند و تو هم مثل آنهایی و ... ثابت شده.
خدا کند کسی را پیدا کنی که برای تو ارزش قائل باشد، بداند در هر وضعیتی که هستی اما همینکه تلاش میکنی به او نشان دهی دوستش داری و مراقبش هستی و تلاش میکنی هرطور میتوانی بارهای بر دوشش را کم کنی، این مهم است و خوبست تو هم نشان دهی قدر اینها را میدانی...
آرزو میکنم انسانی در کنارت بیاید که بیمحلی را بلد نباشد. با هم به اختلاف هم میخورید، فردا که حل شد، باز آنرا به یاد نیاورد و چیز بیشتری در آن جستجو نکند... یادش برود دوست نداشتن تو را در آن لحظات سخت دیروز...
خدا نصیبت کند این همراه را...
@happy_private_life
همچنانش در میان جان شیرین منزلست...
🐌 🐜
@happy_private_life
کتاب دوم: وقت تنهایی: چهار شهر، چهار فصل و لذت تنهایی، نوشته استفانی روزنبلوم، نشر ثالث ۱۴۰۱
هفت پست قبلی مربوط به این کتاب:
/channel/Happy_Private_life/1133
/channel/Happy_Private_life/1135
/channel/Happy_Private_life/1138
/channel/Happy_Private_life/1146
/channel/Happy_Private_life/1149
/channel/Happy_Private_life/1152
/channel/Happy_Private_life/1161
⛰ باید چونان صخرهای باشی که در دریا پیش رفته، مدام زیر تازیانه امواج است اما هم خودش ثابت قدم است، هم امواج سرکش کنارش آرام میگیرندو از خروش میافتند
تاملات/ مارکوس آئورلیوس
🍁 آمدهام فلورانس... این روزهای اول پاییز مردم پشت میزهای کافهها مینشینند و نمیگذارند آخرین ساعات گرم سال از دستشان برود. من هم دنبال همان آرامش و سکوت بودم، قدری دولچه فار نینته یا علافی شیرین. اما اغلب میدیدم در گوشهای ، پشت سر گروهی توریست ایستادهام که راهنمایشان چتری بسته را چون مشعل، بالا نگاه داشته است. امروز کمتر جایی پیدا میشود که در فصلی خاص واقعا مسافر نداشته باشد. به علاوه فلورانس هیچوقت روی آرامش به خود ندیده است...
🪦همانطور که مککارتی اشاره کرده است: تقریبا همه کسانی که در فلورانس پیاده راه میروند در خطر مرگ هستند. اگر در پیادهرو قدمی به عقب بردارید تا نگاهی به کاخی بیندازید، احتمالا ماشینی به شما میزند. خواستم بروم کتابخانه مرکزی ملی فلورانس، آنجا میتوانستم اندکی سکوت پیدا کنم؛ اما زنی که پشت شیشه بود گفت بازدید نداریم.
هنوز جای دیگری بود که میکل آنژ در آن دستی برده بود و فکر کردم بتوان قدری آرامش در آنجا پیدا کرد: جایی که مطمئن بودم نیازی به رزرو نیست: گورستان پورته سانته.
🎨 به عقیده کوندیوی، میکل آنژ نه مغرور بود و نه عجیب و غریب: « کارش در عین حال که باعث میشد عزلت گزین باشد، چنان رضایت و لذت عمیقی به او میداد که مصاحبت دیگران نه فقط راضیاش نمیکرد بلکه او را پریشان میکرد. انگار حواسش را پرت میکرد و نمیگذاشت تامل کند».
📸 هیچکس جلوی نقاشی تولد ونوس نایستاده بود. فقط خودم بودم و الهه با آن موهای حناییاش. آمده بودم به اتاق بوتیچلی در گالری اوفیتزی. احدی آن جا نبود. این تصویر از الهه کار بوتیچلی بر روی همه چیزی که در کتابفروشی موزه، فروشی است وجود دارد: تیشرت، کیف، تقویم، جاسوئیچی. حتی یکطرف سکه ده سنتی یوروی ایتالیا. من با یکی از مشهورترین زنان دنیا تنها بودم. کاش میشد بگویم جلوی تابلو، چشم و روحم را رها کردم تا آرام و بی هیچ عجلهای، در آن موجهای دریای سبزآبیای که ونوس در آنها شناور بود، در رزهای صورتی که باد میبردشان، در طرههای بلند مویش، در چین و شکنهای عبایی که میخواستند دور شانههای برهنهاش بپیچند، پرسه بزنند... اما در عوض، آیفونم را بینمان گرفتم و شروع کردم به عکس گرفتن!
خیلی بهندرت پیش میآید که امکان دیدن چنین شاهکارهایی با چنین شرایط خلوت و تنهایی فراهم شود. چنین سعادتی نصیبم شده بود و با ونوس تنها بودم اما خرابش کرده بودم! میخواستم به چه برسم؟ سوزان سانتگ میگوید: عکسها راهی برای زندانیکردن واقعیتند... اما من با جاودانه کردن آن لحظه، لذت تنهایی با آن نقاشی و گالری ساکت را به خود حرام کردم. بعدها فهمیدم اینجور چیزها نه فقط آن لحظه بلکه چیزی را هم که از آن لحظه در خاطر میماند تحت تاثیر قرار میدهد. یافتههای لیندا هنکل استاد روانشناسی دانشگاه کانکتیکت نشان میدهد عکس گرفتن باعث میشود چیزهای کمتری از آن شی در خاطر فرد بماند. انگار قرار است دوربین بجای ما به خاطر آورد!
📱البته تحقیقاتی با نتایج کاملا متفاوتی هم وجود دارد. یافتههای آخرین تحقیقات هرچه میخواهد باشد، تعداد کمی از ما عکس گرفتن را کنار میگذاریم. اکنون که بیشتر ما از دوربین تلفنهای همراه استفاده میکنیم...
بر اساس پژوهشی، بزرگسالان میانگین سیبار در روز تلفن خود را چک میکنند درحالیکه نسل قرن بیست و یکم میانگین بیش از ۱۵۰ بار در روز! تعجبی ندارد که بسیاری از مردم جهان روز «شبات اینترنت» دارند: گوشیهایشان را خاموش میکنند تا به خودشان بازگردند...برخی هتلها، گاهی برنامه «سفر سمزدایی دیجیتال» عرضه و مهمانان را ترغیب میکنندتلفنهای هوشمندشان را به هتل تحویل دهند.
خلاصه و برداشت کتاب وقت تنهایی: چهار شهر، چهار فصل و لذت تنهایی، نوشته استفانی روزنبلوم، نشر ثالث۱۴۰۱/ از صفحه ۱۴۲ تا صفحه ۱۸۰
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
ذکر حال خوب/ ۱
زندگیهای ما پر از نوسان است. روزها و ساعتها و لحظاتی حالمان خوب است و گاهی حتی لحظهای بعد از تجربهای شیرین، روحمان سنگین میشود. آدمهای بسیاری دارو دادهاند برای رفع این سنگینی. یک روشش را در خلاصه این کتاب نشان دادهام. اینجا
با همین نگاه، یکی از جذابیتهای مطالعه، برخوردن به چیزهای کوچک یا بزرگی است که قلب و حال آدمهای دیگر اطرافمان را گرم کرده. حداقل فایده خواندن این تجربیات، آشنا شدنمان با بینهایت «چیز» و «راهی» است که میتوان حال را با آنها خوب کرد یا حداقل منحنی حرکت به سمت دلمردگی یا سنگینی روح را متوقف و حتی برعکس نمود.
با هشتک #دلگرمکنک (کوچک چیز/راههایی که دلمان را گرم میکنند) هر زمان چشمم خورد به نوشتهای از این جنس که ناشی از تجربه زیسته آدم اطراف یا همسفری از تاریخ باشد اینجا خواهم آورد. اول برای کمک به خودم و بعد به امید خدا برای کمک به خواننده. شاید نوری باشد.
۱. ذکر حال خوب / فهیم عطار
زیرزمین خانه ما فضای عجیبی است. پنجره ندارد و وقتی لامپها خاموش باشند، مثل سیاهچالههای فضایی آنقدر تاریک میشود که حتی خفاش هم راه خودش را پیدا نمیکند. از آنطرف چهار تا لامپ روی سقف دارد که وقتی روشن میشوند، از شدت نور عنبیه چشم آدم را جر میدهند. هر کس که این خانه را ساخته، احتمالا برنامه داشته تا زیرزمین را تغییر کاربری بدهد به اتاق عمل قلب باز. یا تاریکی مطلق یا نور مطلق. من از صفر و یک بدم میآید. من طیف دوست دارم. همین شد که رفتم یک دیمر خریدم. دیمر چیه؟ همین کلیدهایی که با آن میشود نور خروجی لامپ را تنظیم کرد. یک دیمر خریدم و زدم جای کلید برق.
حالا میتوانم نور را تنظیم کنم. از تاریکی سیاهچالگی تا وضعیت بیابانهای سمنان زیر نور ماه کامل، تا فضای رستورانهای کمنورِ بابِ شام خوردن با لیلای زندگی. تا نور مطلق و تجربه زندگی روی خورشید.
این دیمر خوشی کوچکی است که این روزها تجربهاش میکنم. نور و حس فضای زیرزمین را میتوانم با حال دلم تنظیم کنم. چه وقتهایی که دلم مثل آسمان ژاپن آفتابی است و چه وقتهایی که مثل آسمان لندن ابری است.
#دلگرمکنک
@happy_private_life
اینها را امروز دیدم... فارغ از غوغای بیرون و جنگ و پدافند و ... میان جوی کوچک وسط خیابان که روزی هزارها ماشین از رویشان رد میشوند خوش بودند...
خودشان را وفق داده بودند با خطر. اندازه آن شده بودند.
اینها زیرِ تهدید زندگی کردن را، مانند زیرِ هیچ تهدیدی زندگی کردن، زندگی میکنند...
شاید ما هم اینگونه شدهایم...
@happy_private_life
و کسی در آخر ازو وصیتی خواست. گفت:«راضی باش در همه اوقات به کارسازی که کارِ تو میسازد تا برهی.»
▪️(تذکرة الاولیاء، ذکر مالک دینار، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۵۳)
کارساز کیست؟ همان که حافظ هم حضورش را یادآوری میکند:
به جان دوست که غم، پرده بر شما ندَرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
یاد و بوی و نورِ حضورِ ربِ کارساز، امروز همراهمان
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ ،
ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ،
ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ ،
ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ...
ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
@happy_private_life
حوصله کن
بلبلِ غمدیده بیباغ و آسمان!
سرانجام
این کلیدِ زنگزده نیز
شبی به یاد میآورد
که پشتِ این قفلِ بد قولِ خسته هم
دری هست
دیواری هست!
بهخدا
دریایی هست...
سیدعلی صالحی
ضربه روی عکس برای دیدن کامل... ایشون چهار ماه مهمان اتاق من بود تا توان پرواز پیدا کرد و رفت به دریای آسمان...
@happy_private_life
منوی صبحانه را هر از چندگاهی عوض میکنند👌🏻🧿
پست مربوط به این عکسها
/channel/Happy_Private_life/1144
#نور
@happy_private_life
🍎🍏خطهای مدادی زیر کتابهایم
کتاب دوم: وقت تنهایی: چهار شهر، چهار فصل و لذت تنهایی، نوشته استفانی روزنبلوم، نشر ثالث ۱۴۰۱
چهار پست قبلی مربوط به این کتاب:
/channel/Happy_Private_life/1133
/channel/Happy_Private_life/1135
/channel/Happy_Private_life/1138
/channel/Happy_Private_life/1146
🪵 روی ساختمان کنار مناره، نام مسجد را با حروف طلایی نوشته بودند: شاکرین جامی (مسجد شاکرین). این مسجدی محلی است و مثل مسجد کبود، گردشگران استانبول همیشه در آن موج نمیزنند و تابلوها راهش را نشان نمیدهند... اما دیدن این مسجد در خیالم نقش بسته بود... با این وجه تمایز که اولین مسجدی است که طراح داخلیاش یک زن، زینب فاضل اوغلو بوده است...هیچ زنی تا قبل از او عهدهدار طراحی داخلی مسجدی نبود، نه در دوره امپراتوری عثمانی و نه در دوره جمهوری ترکیه و تا جاییکه میدانم، نه هیچکجای جهان.
🪵 زنی نماز میخواند و بقیه نمازخواندن مردان را از بالای بالکن نگاه میکردند. چند زن آرام حرف میزدند و بیصدا میخندیدند. کمی بعد از همان راهپلهها پایین برگشتم و آن پایین دخترکی را دیدم با موهای چتری که شلوار جین و تیشرت صورتی پوشیده بود و پابرهنه و بیحرکت به صفحهای در محل نماز خواندن مردها زل زده بود. دخترک چرخید و مرا دید. ایستادم، لبخند زدم....
من در بروکلین، شهر خواهر استانبول بدنیا آمده بودم... هنگام آمادهشدن برای سفر میتوانیم درباره معماری و رستورانها مطالعه کنیم، اما آنچه دست آخر در کالبد رویایی زمان چشمانتظاری، جان میدمد، مردمانی هستند که وقتی آنجاییم با آنها روبرو میشویم یا در این مورد خاص، آدمی که روی پلهها میبینیم. همچنین مردی را بهخاطر آوردم که روی اسکله دستش را دراز کرد تا دستم را موقع پیاده شدن از قایق بگیرد. و پیرزنی را که در دستشویی عمومی به من اشاره کرد سمتش بروم تا در همان سینک کوچکی که دستش را میشست دستم را بشویم. وقتی چشمانتظار آمدن به استانبول بودم، اصلا به ذهنم خطور نمیکرد چنین ارتباطهایی بدون رد و بدل شدن هیچ کلامی، با مردم داشته باشم و در تنهایی خودم از آنها بینهایت لذت ببرم.
عکسهای مسجد شاکرین در آن کتابی که روی میز هتل بود زندهتر از خود مسجدی بود که روبرویش ایستاده بودم. عکاس عکسهایی گیرا و انتزاعی آفریده بود؛ اما در آن عکسها دخترکی پای پلهها نبود، زنان پچپچ نمیکردند و نمیخندیدند. پرستشگاه بدون مردم، چیست؟
🪵بحث حمام ترکی پیش آمد. واقعا باید بروم؟ دلم میخواست معماری حمام را ببینم اما دلم نمیخواست مشت و مالم بدهند! علاوه بر این، آثار مارک تواین را که همیشه عشق حمام ترکی را در دل میپروراند خوانده بودم... او عاقبت قسمتش شد که به حمام ترکی برود: لخت و عور نشسته بود و صابون در چشمش فرو رفته بود و مردی بیرحم با دستکشی زمخت و زبر به جانش افتاده بود و سر تا پایش را کیسه کشیده بود. تواین نوشته بود: سخت به دستکشش فشار میآورد و زیر آن، استوانههایی مانند ماکارونی قل میخوردند. قطعا چرک نبود، بسیار سفید بودند. زمانی طولانی پوست و گوشتم را کند. آخرسر گفتم: اینطور که ساعتها طول میکشد به اندازه دلخواهت درآیم! من از جایم جنب نمیخورم. برو یک رنده دانه درشت قرض کن و بردار و بیاور...
خلاصه و برداشت کتاب وقت تنهایی: چهار شهر، چهار فصل و لذت تنهایی، نوشته استفانی روزنبلوم، نشر ثالث۱۴۰۱/ از صفحه ۱۱۷ تا صفحه ۱۲۳
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
جایی در مصاحبهای ویم وندرس کارگردان فیلم روزهای عالی (سال ۲۰۲۳) وقتی دارد از زندگی احتمالی پیشین هیرایاما (که ما هیچ چیز از آن را در فیلم نمیبینیم) حرف میزند، میگوید: ...و ماشین گران خود و شغل پر درآمد خود را رها میکند و باغبان و درنهایت، نگهبان این توالتها میشود... بهنوعی، آنها [درختان و نور و حتی توالتها] هم شخصیت هیرایاما را بهعنوان شخصیت ایدهآل برای مراقبت از خود یافتند. بعد میگوید: این داستان پسزمینه بود؛ برخلاف میل آن را بیان کردم...
۱. فیلم روزهای عالی (Perfect Days) دیدنی و آرام است و چیزهایی کوچک اما عمیق یادمان میدهد.
۲. آن نگاه رو به بالای هر روز هیرایاما به آسمان و درخت کنار خانه و لبخند شکرگزارش... به نظرم تمرین روزانه عالیای برای تحول دل است.
۳. اینکه بفهمی برخی مخلوقات، یا حتی اشیا تو را برای مراقبت از خودشان انتخاب کردهاند، حس غریب اما دلنشینی است. حس خوبی است وقتی بدانی انتخاب شدهای.
۴. فیلم را وقتی دلتان از مناسبات و ارتباطات و رفتارهای دنیا و آدمهایش گرفته، ببینید. آرام است اما پر از معنا. خصوصا در روتینهای روزانه هیرایاما در زندگیاش.
🍀🍀
@happy_private_life
چند روزه این کار قشنگ رو میبینم.
آدمهای مخلصی که ناشناس و در تاریکروشنای صبح میآیند و کنار بیخانمانهایی که روی صندلیهای پارک و بلوار خوابیدهاند، یه کیسه میذارن، نون و مربا و پنیر... تا صبحشون رو با صبحونه آغاز کنن.
#نور
@happy_private_life
برای این روزهای آغاز مدرسه... 👩👧👦🐌
چه حس نابی دارد این کودک
سرش بر پای و صورتش بر قرآن و آن شکل زیبای محکم گرفتن چشمها و سر... و دعا خواندن برایش...
مگر خداوند میتواند این دعا را برای او قبول نکند؟
خوشا آنانکه دعاکن دارند...
@happy_private_life
آدمی چیزی شبیه
بوی خوش باران است ...
صبح زودِ این روزهای زیبای بارانی تهران...
@happy_private_life
وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ
فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا
و در برابر حُکم پروردگارت شکیبا باش
که تو حتماً زیر نظر ما هستی
(سوره طور، آیه ۴۸)
@happy_private_life
«ای طالبِ صدّیق دل خوش دار، که خوشکنندهٔ دلها در کار توست و در تمام کردن کار توست.»
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، ص۹۷)
عکس: جوانه گیاه خانه بعد از مدتی بیماری
@happy_private_life
ذکر حال خوب / ۲
توضیح این سری از پستهای کانال و همزمان شماره نخست حال خوب
/channel/Happy_Private_life/1164
۲. ذکر حال خوب / کانال درنگین
رابطه گل و بلبل با همدم و دخترانم، آن هم دختر کوچکم که از دلبری هر روز یکی چند آس رو میکند
آشنایی با فیلسوف-کراش جدیدم
شکار یک مفهوم عجیب نو که فکرش نفسم را از هیجان بند میآورد
بازیگوشی با هوش مصنوعی
با خود آشتی شدنهای شیدایی
رسیدن به یک ایده عمیق فلسفی
رابطه از سر گرفته و سرحال با یکی از بستگان
کیف و کوک با چند کتاب تودلبرو
کلاسهای فلسفه هنر
کمی گردشگری در دنیای تاریخ نقاشی
عشقبازی عمیق با چند موسیقی
شادابی کم کمک شدیدتر تن
کوتاه کردن مو بعد یک قرن
چشیدن چندباری شوق شوکآور به خودم، حیات و شیرینکانم...
#دلگرمکنک
@happy_private_life
آن دلت را خدای نرم کناد
این دعایِ خوش است، آمین کن!
مولانا
🐌
عکس: یک قایق و دو پرنده/ دریای خزر
@happy_private_life
پروردگارا ...
یا نوری بیفکن یا توری...
@happy_private_life
کتاب دوم: وقت تنهایی: چهار شهر، چهار فصل و لذت تنهایی، نوشته استفانی روزنبلوم، نشر ثالث ۱۴۰۱
شش پست قبلی مربوط به این کتاب:
/channel/Happy_Private_life/1133
/channel/Happy_Private_life/1135
/channel/Happy_Private_life/1138
/channel/Happy_Private_life/1146
/channel/Happy_Private_life/1149
/channel/Happy_Private_life/1152
🍁 هر شهری منظر صدا و سیمای خاص خودش را دارد. در نیویورک متروها وقتی به ایستگاهها میرسند جیغ میکشند و صبحها صدای متههای برقی بلند میشود. بااینحال ما کتابهایمان را مطالعه میکنیم و پروژههای پیچیده را با تمرکز کافی به پایان میرسانیم. اما صدایی که به آن اذان میگفتند و با آن صوت خاص خوانده میشد، آدم را تسخیر میکرد؛ ورای صداهای دیگر بود؛ در من نفوذ کرد و تا وقتی قطع نشد و سکوت فضا را فرا نگرفت، نتوانستم فکر کنم.
🕌 در این چند روز، اذان برای منِ غربیِ سکولار، نوعی دعوت به خلوت با خویشتن بود: «زنگ حضور ذهن». این را از راهبی بودایی بنام تیک نات هان قرض گرفتهام. او در کتاب «هر گام آرامش است» مینویسد: هربار صدای زنگ را میشنویم، دست از حرف زدن میکشیم، دست از فکر کردن میکشیم و به خودمان باز میگردیم. او میگفت: راهبان مکث میکنند، نفس میکشند و گاهی هنگام دم فرو بردن میگویند: گوش کن...گوش کن.
🍀 در تنهایی میتوانیم گوش دهیم؛ نه به کسانی که به ما میگویند باید این یا آن چیز مشهور را ببینیم و نه حتی به صدای درونمان که میگوید هر مکانی باید همان شکلی باشد که در فیلم یا وبسایت بوده!... بلکه به آنچه واقعا آنجاست میتوانیم گوش دهیم.
در تنهایی مجبور نیستیم صحبت کنیم. میتوانیم ارتعاش شهر را در لحظهای از زمان که هرگز تکرار نخواهد شد احساس کنیم: صدای جمعیت، صدای موذن، صدای امواجی که به اسکله میخورند، خروش مرغان دریایی که روی بسفر شیرجه میروند... این جایی را احساس کنیم که بعدها از بین میرود...
خلاصه و برداشت کتاب وقت تنهایی: چهار شهر، چهار فصل و لذت تنهایی، نوشته استفانی روزنبلوم، نشر ثالث۱۴۰۱/ از صفحه ۱۳۱ تا صفحه ۱۴۱
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
چقدر دلتنگ راههای باوقارم...
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life
روح پرورشیافته مثل ساز کوکشده است که زخمهٔ کوچکی برای به وجدآمدنش کافی است ... جان که مهیّای شوق و شکر و ستایش باشد برای به وجد آمدن منتظر اتفاقات بزرگ یا حضور در کنسرتهای موسیقی نیست. به تعبیر ابوعثمان مغربی با صدای پرنده، با صدای باز و بسته شدن در، با صدای باد، با صدای چرخ چاه که میرود تا آب و بازمیگردد تا دستهایی منتظر، به وجد میآید و طراوت مییابد:
🔹و گفت: «هر که دعویِ سماع کند و از آوازِ مرغان و جریدنِ درها [صدای باز و بسته شدن در] و آواز باد او را سماع نبود، دروغزن است.»
🔹 بوعبدالرحمن سُلَمی گفت: به نزدیک شیخ بوعثمان بودم. کسی از چاه آب برکشید. از چرخ آواز میآمد، گفت: «یا اباعبدالرحمن! میدانی که این چرخ چه میگوید؟» گفت: «نمیدانم.» گفت: «میگوید: الله الله.»
▪️(تذکرةالاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، صفحه ۸۴۵)
✍🏻 برگرفته از صدیق قطبی
تصویر: کلاغهای دوستداشتنی پارک قیطریه، فروردینماه
@happy_private_life
🍎🍏خطهای مدادی زیر کتابهایم
کتاب دوم: وقت تنهایی: چهار شهر، چهار فصل و لذت تنهایی، نوشته استفانی روزنبلوم، نشر ثالث ۱۴۰۱
پنج پست قبلی مربوط به این کتاب:
/channel/Happy_Private_life/1133
/channel/Happy_Private_life/1135
/channel/Happy_Private_life/1138
/channel/Happy_Private_life/1146
/channel/Happy_Private_life/1149
🍂 یکروز صبح، بعد از صرف قهوه ترک سوار تراموا شدم و به شهر قدیمی رفتم و به پلههای حمام چمبرلیتاش نزدیک شدم. بالای در ورودی نوشته بودند: معمار سنان این بنا را در ۱۵۸۴ ساخت.
دور از سیل مشتریان ایستادم: واقعا لازم است کارهایی را که دوست نداریم یا در موردشان تردید داریم، انجام دهیم؟ من حمام ترکی رفتن را دوست ندارم!
🍂 علم روانشناسی نشان میدهد فعالیتهایی را که در انجامشان تردید داریم یا ناراحتیم، برخی از بهیادماندنیترین و لذتبخشترین تجربیاتمان را رقم میزنند. از نظر من قطعا این تجربیات بهیادماندنی هستند، اما آیا واقعا لذتبخش هم هستند؟
محققان دریافتهاند افراد شاد و کامیاب بهطور شهودی میدانند خوشبختی پایدار فقط حاصل انجام کارهایی که دوست داریم نیست، بلکه مستلزم رشد و ماجراجوییهایی فراتر از دایره راحتیمان است.
🍂 وقتی سعی میکنیم چیز جدیدی را تجربه کنیم احساس میکنیم از آن آدمهایی هستیم که دست به عمل میزنند. تجربه چیزهای جدید باعث میشوند اشتیاقمان برای ریسک کردن در آینده افزایش یابد. این ریسکها حتما نباید بزرگ باشند. در اصل خارج شدن از دایره راحتیمان مهم است: از مسیری متفاوت سر کارمان برویم، با همسایه جدیدمان آشنا شویم، از چیزی که به آن اعتقاد داریم دفاع کنیم... اینگونه بجای اینکه افسوس بخوریم کاری نکردهایم، سیر زندگی خودمان را مشخص میکنیم.
🍂 دسته روی شیر آب را چرخاندم، کمی آب داغ باز کردم. سپس کمی آب خنک. مجموع این دو را در یک کاسه مسی زیبا چرخاندم و کاسه را بالای شانهام بردم. صدای آبی که کاسه فلزی را پر میکرد، وزن کاسه در دستانم، بردن کاسه بالای سرم و ریختن آب روی شانههایم، بهجای ایستادن زیر جریان ثابت دوش حمام، مراسمی بود که همزمان هم باستانی بود و هم جدید. کاسه را دوباره پر آب کردم...
🍂 دانشمندان علوم اجتماعی دریافتهاند تجربههای جدید بیشتر از اشیای جدید ما را خوشحال میکنند... ما میتوانیم خیلی سریع به دستبندی جدید خو بگیریم و این لذت داشتنش را محو میکند. اما برای مثال، سماع درویشان چیز معمولی نیست که به آن عادت کنیم، حتی اگر هر روز ببینیم، رقصشان هر روز با روزی دیگر فرق دارد...
همچنین کمتر احتمال دارد که تجربههای خود را (برخلاف داراییهای مادیمان) با دیگران مقایسه کنیم و به نوبه خود باعث میشوند دنبال چشم و همچشمی نباشیم...
اگر شما و یکی از دوستانتان با هم به کاراییب بروید، و خاطرات دوستتان از سفرش بهتر از خاطرات شما باشد، اصلا به اندازه وقتی که به خانهاش بروید و ببینید تلویزیونش بزرگتر از تلویزیونی است که شما به تازگی خریدهاید، اذیت نمیشوید، زیرا شما هم خاطرات خودتان را دارید. رابطهای که شما با کاراییب برقرار کردهاید سفر شما را متمایز میکند. همین باعث میشود سفرتان را با سفر من مقایسه نکنید. بنابراین لذتی که از سفر بردهاید چندان بر شما زهر نمیشود.
البته تجربههای جدید به طرزی جادویی موهبت اعتماد به نفس را در ما ایجاد نمیکنند، اما آغاز راه کسب اعتماد به نفس هستند چون به خودمان نشان میدهیم میتوانیم...به ما توانایی میدهند به پشت سرمان نگاه کنیم و بگوییم من آن کار را کردم...
خلاصه و برداشت کتاب وقت تنهایی: چهار شهر، چهار فصل و لذت تنهایی، نوشته استفانی روزنبلوم، نشر ثالث۱۴۰۱/ از صفحه ۱۲۳ تا صفحه ۱۳۱
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
پسر گفت: «گاهی احساس گمگشتگی دارم.»
موش کور گفت: «من هم اینطوریام. ولی ما دوستت داریم، و دوست داشتن برایت خانه و سرپناه میسازد.»
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life
#کشکول
کشکول قبلی
/channel/Happy_Private_life/1097
۱. پسربچههای دبستانی مدرسهای که حیاطش مشرف به دفتر کارم هست، یه مشت فرشتهان که بالهاشون معلوم نیست اما همشون یهجفت ازش دارن. مخفی.
قرآن خوندنشون سر صف با اون صدای بانمک که میخوان ادای عبدالباسط دربیارن؛ بیخیال حرف زدناشون سر صف وقتی ناظمشون داره شماره ۳ رو میگه و فکر میکنه الان دیگه صدای نفس کشیدن هم نمیآد و بعد گریهاش میگیره از اینکه هر تهدیدی میکنه جوابگو نیست؛ شیوه دعواهاشون با هم، شکل بازیکردنها و گوشهگیریها و توی خود بودنها و از طرف دیگه قلدریهای هرکدومشون زمان زنگهای تفریح؛ چیزهایی که پشت بلندگو میگن هر زمان چشم ناظم رو دور میبینن و میکروفون هم جلوی شیشه باز اتاق معلمهاست؛ قر دادن بعضیاشون با ملودی پخش صبحگاهی سرود ملی؛ آویزون شدن بعضیاشون توی زنگای تفریح به ناظم مهربانشان و هزارتا چیز دیگه که نشان از یه معصومیت پاک و حالخوبکن داره.
الان دارن توی کلاس علیه اسراییل شعار میدن...
کمی آنطرفتر، یه کنیسه یهودیاست که غالبا صبحهای زود میآن برای دعا و نیایش. هموطنهای بسیار محترمیاند. میدونم هیچ نزدیکیای با صهیونیستها وجود نداره و دعاها مراسم همیشگی روزانه است، ولی امروز این تضاد شعار و دعا به چشم اومد و جالب بود.
این روزها خدا حفظ کنه همه سربازها و مراقبان این کشور رو و شر و مکر دشمنانش رو برگردونه به خودشان.
آمین
۲. آقایی که کنار جاده گیاه میفروخت وقتی دید دارم مورچههای روی گلدان رو میاندازم پایین که با من نیان توی ماشین و بیخانمان بشن، گفت یه پیرمردیه اینطرفا، صبحها میآد یهعالمه خرده نون رو میریزه کنار جاده برای مورچهها. میگه سرد شده و اینا گشنشونه و دیگه دارن میرن توی لونههاشون. باید غذا داشته باشن تا دووم بیارن برای بهار بعدی. با خودم فکر کردم چقدر بعضی آدمها دلشون نور داره. گرماند...
بهش گفتم از طرف من بهش بگو یه جا خونده بودم: چون تو را نان خشکهای ریخته شده برای گنجشکها هست پشتیبان، غم مخور. ورژن مورچهای اش برا شما.
خدا حفظ کنه آدمهای خوب شهر رو برای همه.
۳. بارانی را تنم کردم تا کمی از سرمای این چند روزه کم کنه و خیلی هم گرم نکنه. توی جیبم سه تا رسید پرداخت دیدم. مال یه روز وسطهای اردیبهشت... بوی دلتنگی میدادند و بیانصافی و سکوت و صبر... سه رسید یه گلفروشی و یه میوهفروشی و یه کافه توی یه روز...
مثل احمدرضا احمدی خدا بیامرز که: "ویرانههای دلش را به باد سپرده بود".
...
@happy_private_life
🍎🍏خطهای مدادی زیر کتابهایم
کتاب دوم: وقت تنهایی: چهار شهر، چهار فصل و لذت تنهایی، نوشته استفانی روزنبلوم، نشر ثالث ۱۴۰۱
سه پست قبلی مربوط به این کتاب:
/channel/Happy_Private_life/1133
/channel/Happy_Private_life/1135
/channel/Happy_Private_life/1138
🍁وارد مغازه شدم. از آن مغازهای همهچیز فروشی که ساعتها میتوانی در آن بمانی و دلت میخواهد همه وسایلش را بخری، ولی شک داری داشتن هریک از آنها خوشحالت کند. داشتن این وسایل لذتبخش نبود، بلکه نگاه به آنها لذتبخش بود.
🍁 وقتی به اوج و قله شادی میرسیم که «به درستی بدانیم که هستیم یا دلمان میخواهد چه کسی باشیم». بنابراین ارزشش را دارد که زمانی را صرف فهمیدن اینکه چه چیز ما را به وجد میآورد یا برای جلو رفتن به ما انگیزه میدهد بکنیم.
🍁 سالمترین حالت ممکن جسم و روح ما زمانی است که مخلوقاتی فعال، کنجکاو و سرزندهایم و آماده یادگیری و اکتشاف... آن زمانهایی که چشمانمان برق میزند...
🍁 در واقع پیاده راه رفتن عمدتا باعث بالا رفتن تفکر خلاق میشود. دلیلش آن است که اغلب در راه رفتن به چیزهایی بر میخوریم که ذهنمان را درگیر میکنند... در پاریس راحت میتوان زیبایی و شگفتی را پذیرفت چراکه مکانی جذاب، دلفریب و تاریخی است و میشود در آن راه رفت.
🍁 هرچه بیشتر تسلیم خود شدم، خودی که قید و بندی نداشت و وسواسگونه تعریف نشده بود، اوقاتی باشکوهتر با خودم و زندگی داشتم. رها، آماده و مشتاق...
🍁 قبل از همه سفرهایم، با خواندن شعرها و رمانها، دیدن فیلمها و برنامههای تلویزیونی و گشتوگذار در وبلاگهای مد، سفر و طراحی، عمق فرهنگ مقصدم را کندوکاو میکنم. این کار باعث میشود چشم به راه بمانم تا ببینم سفر پیش رو، چقدر لذتبخش میشود. .. الیزابت دان حین تحقیقاتش درباره رفاه دریافت:« چشمانتظار بودن نوعی خوشبختی رایگان است». من برای استانبول از شش ماه قبل بلیط را رزرو کردم و لذا فرصت داشتم برای رویاپردازی برای تمام چیزهایی که ممکن است دلم بخواهد ببینم، بچشم و امتحان کنم... اینگونه من سبب میشوم هیجان از ماهها قبل در دلم لانه کند و چیزی نتواند آنرا از بین ببرد.
خلاصه و برداشت کتاب وقت تنهایی: چهار شهر، چهار فصل و لذت تنهایی، نوشته استفانی روزنبلوم، نشر ثالث۱۴۰۱/ از صفحه ۱۰۰ تا صفحه ۱۱۷
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
خداجان❤️
ما به عنایت و لطف تو صبر میکنیم...
تو هم به بزرگترین و باشکوهترین و مهربانترین بودنت، رزق و جان مارا بگونهای لبریز ساز که تمام وجودمان شگفتزده شود.
بسیار نیاز است...
آمین☘☘
@happy_private_life
از سخن گفتن
با آنان که دوستشان داریم
بازماندهایم و این سکوت نیست...
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life