تداوم وبلاگنویسی از سال ۱۳۸۳ در قالب تلگرام. تلاش برای تداوم سختترین و در عین حال لذتبخشترین کار عالم: امیدوار بودن و امید دادن
عزیزترینم،
برگرد و از نو مرا بشناس
بپرس که نامم چیست؟ انگار که سالهای سال شناختی در کار نبوده
بپرس خانوادهام کیست؟ بپرس چه در کودکی و نوجوانی بر من گذشت
چهل سالگی در آن غار به چه فکر میکردم
بپرس چطور آن خلق خوش را داشتم که همه را جذب میکرد
به من نگاه کن...گوش بده مرا...
خواهی دید چقدر دوستت دارم و نگران تو هستم...
که تمام توجهم تویی و هرآنکه نامش نهند آدمی...
برداشتی آزاد از آیه ماقبل آخر سوره توبه درخصوص پیامبر رحمت: « پیامبری از جنس خودتان برایتان فرستادیم، بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد. به هدايت شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است».
@happy_private_life
هرکس یا هر چیزی که به ذهنت آمد، بارها و بارها سعی کن بیآنکه نامی بر آن بگذاری، بیآنکه به آن سنگ بیندازی، بیآنکه چشم از آن برگیری، همانطور که هست، درکش کنی. بگذار همه آن داستانها پی کارشان بروند... مثل این است که از چیزهایی که ما را میترسانند دعوت کنی خودشان را به ما معرفی کنند...انگار آنها را صدا میکنید و با خوشرویی میگویید بیایید با هم حرف بزنیم... اینگونه ما با مواجهه با هیولاهای ذهنیمان شروع میکنیم. سپس خرد و شفقت را پرورش میدهیم تا با ترسها و تهدیدهای زندگی روزمرهمان ارتباطی معقول برقرار کنیم....
آیا در مقابله با برخی افکار و واکنشهایمان، نمیتوانیم فقط آرام باشیم و چیزی را جدی نگیریم؟... میتوانیم حس شوخطبعیمان را پرورش دهیم و به خودمان استراحت دهیم. همانگونه که بزرگی میگفت: استانداردهایت را پایین بیاور و آرام و آسوده باش... همین است.
کلید، تغییر عادات بهویژه عادات ذهنی است. ما موقعیتمان در زندگی را با نحوه استفاده از ذهنمان میسازیم. با نحوه الگوبندی پاسخهایمان به زندگی به همان روش قدیمی، بسیار غبارگرفته و کاملا قابل پیشبینی... زمانی مشکلی مالی برایم پیش آمد، پولم رو به اتمام بود. من داشتم عصبی میشدم. وحشتزده بودم. باید راه خروجی پیدا میکردم و تا زمانی راهی برای آن پیدا نکرده بودم نمیتوانستم از هیچ چیز زندگی لذت ببرم... بعد خودم را دیدم...همه چیز به طرز تاثرانگیزی آشنا بود. نتیجه سالها نگاه صادقانه و غیرانتقادی به تجربهام آن شده بود که اینبار دقیق و شفاف خودم را و نحوه واکنشم را جلوی چشمانم میدیدم...
اینبار اما، دیگر آن روش را متوقف کردم. از ادامه دادن نقشه همیشگی برای حل مسایل مالی دست برداشتم... و این بسیار سخت بود چون عادت داشتم با همان شیوه واکنش، فاجعه را برطرف کنم ... این روش مواجهه با تغییر عادتها شروع میشود، ما غالبا روشمان باعث سفت و سختتر شدن مساله میشود. ما احساس میکنیم که مشکل بزرگی بوجود آمده و ما باید آنرا حل کنیم. اما آموزه این است که توقف کنیم. کاری ناآشنا انجام دهیم، کاری غیر از رفتن در همان مسیر قدیمی... این روش میتواند در تغییر ادراک ما از مسایل اطرافمان، گرهگشا باشد... اینگونه از شتاب ذهنیمان میکاهیم و به سرزمین هیچکس پا میگذاریم. نمیدانیم چه روی خواهد داد، اما هرچه شود بهتر از واکنش نشان دادن به همان شیوههای قدیمی است. بعد میبینیم که با آرام شدنمان، انگار مسایل نیز سادهتر میشوند... چون در حقیقت ما جوری دیگر به آنها نگاه کردهایم و دیگر آنها را سفتتر و سختتر نکردهایم...
اگر میخواهی ببینی چه چیزی تو را به اینجا رسانده، به افکار و اعمال گذشتهات نگاه کن. اگر میخواهی آیندهات را ببینی به افکار و اعمال فعلیات بنگر.
ذهنت را نظاهره کن، کنجکاو باش، به بیبنیادی خوشآمد بگو، سخت نگیر و آرام باش. یک فنجای چای به آشوب تعارف کن، از تقسیم بندی من و تو و همچنین ما و آنها خلاص شو، روی برنگردان، بگذار درد جهان تو را لمس کند و موجب شکوفایی شفقتت شود...
ادامه برداشت و خلاصه تا پایان کتاب زیستن در روزگار سخت / پما چودرون/ نشر مثلث/ ۱۴۰۳
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
🔹ما تمایل داریم عقایدمان را حقیقت در نظر بگیریم. اما آنها عملا حقیقت نیستند، آنها فقط عقاید ما هستند. عقاید، عقایدند، نه بیشتر و نه کمتر... اگر بتوانیم آنها را مثل افکارمان، فقط نگاه کنیم و به آن ها نچسبیم و بعد به تجربیات بلاواسطه خودمان در حال حاضر برگردیم، خودمان را در جهانی نو خواهیم یافت. بجای غرق شدن در عقاید و دائم تکرار کردن آنها در ذهن و برحق دانستن خودمان، میتوانیم بازگردیم و به چهره شخصی که در برابر ماست نگاه کنیم، قهوه بخوریم، دندانها را مسواک بزنیم... هرگونه برگشتن به بیواسطگی تجربههای حال حاضر، کمک بزرگی برای رها کردن تنیدگی دائم ما با عقاید و افکار است.
🔸این فرآیند مستلزم بردباری بسیار زیادی است. مهم است بهیاد داشته باشیم زمانی که ناپرخاشگرانه سعی در اصلاح چیزی یا کسی داریم، حتی اگر مساله خاص ما حل نشود، به جهان صلح میافزاییم...
🔻برخی اوقات با یک دوست بحث عمیقی میکنیم در مورد روش درست زندگی و اینکه چه چیزی مهم است و ... ناگهان هیجانزده میشویم و به دوستمان میگوییم که چطور یک زندگی بهتر با انجام دادن فلان کار یا ندادن فلان کار قابل حصول است...میگوییم میشود دقیقا از همان چیزهایی که غمگینمان میکند لذت ببریم. میتوانیم از شغلمان لذت ببریم، از سوار شدن به مترو لذت ببریم، از شستن ظروف لذت ببریم و غر نزنیم... اما نکته جالب آنجاست که همیشه میان ایدهها و نیات خوب ما و جزئیات شکلدهنده زندگی واقعی، تفاوتهایی وجود دارد.
در واقع، ما میدانیم که هرچه هم یاد گرفته یا تمرین کردهایم، وقتی معشوقمان ما را ترک میکند، وقتی فرزندمان در سوپرمارکت بهانهگیری میکند، وقتی همکارمان به ما توهین میکن یا رییسمان سرمان به ناحق داد ميزند، همه چیز به هم میریزد... و ما نمیدانیم چطور با انزجارمان کنار آییم... چگونه میتوانیم این سرخوردگی و تحقیر را با اشتیاق برای گشاده و مشفق بودن و آسیب نرساندن به خودمان یا دیگران آشتی دهیم...
این مکان فشار در واقع همان نقطهای است در زندگی که در آن میتوانیم بیاموزیم... ما بارها با فشارهای تحقیرآمیزی روبرو میشویم...باید به انها همان شکلی که هستند نگاه کنیم. میتوانیم همه شکایات درخصوص خودمان یا رفتار دیگران را کنار بگذاریم، میتوانیم حضور داشته باشیم و خودمان را بصورتی مشفقانه ببینیم. اینجا همان مکانی است که ما شروع به یادگیری معنای نهفته در پس مفاهیم و کلمات میکنیم...
ادامه برداشت و خلاصه تا صفحه ۱۳۸ از کتاب زیستن در روزگار سخت / پما چودرون/ نشر مثلث/ ۱۴۰۳
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
لطفا پرسهای اینجا بزنید و خودتان را مهمان کنید به خواندن مطالب
یا گوش بدهید...با این هشتک #از_نواهای_آسمانی
نیاز به تغییر و تحولی است ...
نخواهم بود چند روزی...
اما به امید خدا باز خواهم گشت... زود
بیا
دنیا نمیارزد به این پرهیز و این دوری...
🐌
فلامینگوهای دریاچه مهارلو
ویدیو: علی آقاجانزاده
کمی وقت داری
یه جایِ دور
قهوه بخوریم؟
@happy_private_life
پروردگارا
خصلتی را که مردمان مرا بدان سرزنش میکنند در وجودم باقی مگذار، جز آنکه سامانش دهی
و نیز وصف نکوهیدهای را که بدان ملامت می شوم مگذار، جز آن که نکویش سازی
و کرامت ناقصی را که دارم باقی مگذار، جز آنکه کاملش گردانی...
خداوندا، بر محمد و اهل بیتش درود فرست
و کینه و بغض دشمنانم را به دوستی،
و حسدورزی حاسدان ستمپیشه را به عشق و صمیمیت،
و بدگمانی و بددلی خیرخواهانم را به وثوق و اطمینان،
و دشمنی نزدیکانم را به محبت،
و بدرفتاری و نافرمانی خویشانم را به نیکی و خوشرفتاری،
و محبت و مدارای دوستان دروغین را به دوستی حقیقی و خالص،
و اهانت همنشینان و همراهانم را به برخوردی کریمانه،
و تلخی و ناگواری ترس از ستمکاران را به شیرینی امنیت تبدیل ساز...
...
پروردگارا بر محمد و اهل بیتش درود فرست
و مرا بر خیرخواهی کسی که با من بد کرده،
و پاداش نیکو دادن به کسی که مرا وانهاده،
و بخشش به ان کس که مرا محروم ساخته،
و پیوستن به کسی که از من بریده،
و یاد نیکو از کسیکه که غیبت مرا کرده، و سپاسگذاری از نیکیها و چشمپوشی و گذشت از بدیها توفیق ده...
از دعای مکارمالاخلاق امام سجاد (ع)
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
سلامت جسم همچون کوه است. وقایع بسیاری در کوه رخ میدهد. باد میوزد، برف و باران میبارد، خورشید سوزان میتابد، حیوانات و انسانها رویش ادرار میکنند، بعضی از مردم زبالههایشان را آنجا رها میکنند و برخی دیگر به جمعآوری زباله میپردازند... اما کوه بر جایش نشسته است...
زمانی که خودمان را بطور کامل مشاهده میکنیم، آرامش و سکون بدن را همچون کوه مییابیم. دیگر بیقرار نمیشویم و مجبور به خاراندن بینی، مضطربانه جویدن ناخن، خودگوییهای ذهنی، سیگارکشیدنهای پیدرپی، پرخوری یا ... نمیشویم. لب کلام اینکه: آسیبرسانی را متوقف میکنیم.
گفتارمان اینگونه آرام میگیرد اما این بهمعنای کنترل آن یا خشک و رسمی بودن یا تلاش بسیار برای نادرست حرف نزدن نیست... به این معناست که گفتارمان سرراست و منظم میشود. تنها به این دلیل که کسی یا چیزی ما را بیقرار کرده، واژههایمان را بیاختیار بیرون نمیریزیم...ما میدانیم در شرایطی که همه خشمگین یا صلحجو میشوند چه باید بکنیم. احساس نمیکنیم که بدلیل بیقراریهای عصبی و الگوهایی که به آنها عادت کردهایم، باید هرچه از دهانمان بیرون آمد بگوییم. گفتارمان رام شده و زمانی که سخن میگوییم، به برقراری رابطه میانجامد. ما موهبت سخن گفتنمان را هدر نمیدهیم.
سلامت ذهن همچون دریاچهای کاملا ساکن و بیموج در کوهستان است... ذهن آسوده و آرام، چنان سرشار از صمیمیت بیحد و مرز با همه آت و آشغالهای انباشته در کف دریاچه است که نیازی نمیبیند برای ندیدنشان، آب را به تلاطم اندازد.
یک لحظه درنگ سبب میشود ما همان الگوهای رفتاری که همیشه داشتهایم را تکرار نکنیم. ما خودمان را مشاهده میکنیم. آرام و مشفقانه. بدون قضاوت. آنوقت میبینیم بدون هم زدن کف دریاچه برای ندیدن زشتیهای ذهن و درونمان هم میتوانیم خودمان باشیم و با خودمان مهربانتر باشیم.
ادامه برداشت و خلاصه تا صفحه ۶۰ از کتاب زیستن در روزگار سخت / پما چودرون/ نشر مثلث/ ۱۴۰۳
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
ما مشغول فرار بزرگ هستیم: خودمان را تخلیه میکنیم، چیزی میگوییم، دری را به هم میکوبیم، گلدانی را پرت میکنیم، حرفی دردآور به همراهمان میزنیم تا با آنچه در قلبمان میگذرد مواجه نشویم.
این یک تجربه تحولآفرین است که بجای پر کردن بیدرنگ فضا، صرفا درنگ کنیم. با صبر کردن، نهتنها با فضای وسیع بنیادین، بلکه با بیقراری بنیادین نیز شروع به ارتباط میکنیم.
آسیبنزدن می تواند شامل نکشتن، دزدی نکردن و دروغ نگفتن باشد... همچنین متضمن این است که پرخاشگر نباشیم، نه در گفتار، نه کردار و نه خصوصا در ذهن... اغلب آسیبهایی که ما به دیگران یا حتی خودمان میزنیم از ذهن سرچشمه میگیرد. ذهن حرف میزند، تفسیر میکند، بدترینها را جلویمان میآورد و ما را درمانده میکند... و ما صدمه میزنیم...به خودمان و دیگران. .صرف با آن چه فقط فکرش را کردهایم و شاید هیچکدام واقعیت هم نداشته باشند... اگر آرام باشیم و خوب فکر کنیم، میبینیم ما هم مقصریم، اما با بازیکردن نقش قربانی خصوصا در ذهنمان، و پرخاشگری حتی فرصت شنیدهشدن دیگران و خودمان را نمیدهیم و باز در بازی ذهن به تله میافتیم... همانند تمام عمرمان...
روش مواجهه ما با خودمان به قدری ریشهدار است که وقتی مردم میکوشند چه مهربانانه و چه گستاخانه، به ما بگویند که روش بودن ما با خودمان یا شیوه برقراری ارتباطمان با دیگران آسیبرسان است، نمیتوانیم بشنویم. ما آنقدر به روش انجام کارهایمان عادت کردهایم که فکر میکنیم دیگران هم به آن عادت دارند.
ادامه برداشت و خلاصه تا صفحه ۴۷ از کتاب زیستن در روزگار سخت / پما چودرون/ نشر مثلث/ ۱۴۰۳
#آنچه_میخوانم
#برخاستن
@happy_private_life
زندگی گاهی بیش از حد توان سخت میگیرد...
رنج میکشی... غم میخوری...
سِر میشوی...
اگر لطف خدا شاملت باشد این دوران تنهایت نمیگذارد...
و او راههای متعدد و غریبی دارد...
#برخاستن
ای رنج من
فرزانه شو و دمی آرام گیر...🍀🍀
@happy_private_life
#کشکول
اول: «و پدر و مادر خود را بر تخت نشانید و جملگی بر او سجده آوردند و گفت: ای پدر! این است تعبیر رؤیایی که قبلاً دیدهام که خداوند آن را عینیت بخشید. و به من لطف کرد آنگاه که مرا از زندان بیرون آورد و از پسِ آنکه شیطان میان من و برادرانم فتنه انگیخت شما را از بیابان [کنعان به مصر] آورد. به راستی پروردگارم هر آنچه خواهد با ظرافت انجام دهد، زیرا او دانا و باحکمت است.
پروردگارا! همانا به من بهرهای از فرمانروایی ارزانی داشتی و دانش تعبیر خوابها را به من آموختی. [ای] آفرینندهٔ آسمانها و زمین! تویی سرپرست من در دنیا و آخرت. مرا فرمانبردار [و تسلیم امرت] بمیران و به نیکان ملحق کن.»
▪️(قرآن کریم، سوره یوسف، آیات ۱۰۰ و ۱۰۱؛ ترجمه کریم زمانی)
داستان یوسف که قرآن آن را نیکوترین داستان میداند با این دو آیه به پایان میرسد. اینجا شاهد فشردهٔ آن بینش مؤمنانهایم که در تمام داستان جاری است. یوسف را میبینیم در صحنهٔ پایانی. مردی عزتیافته و برخوردار که سالهای دشوار و پرمحنت جوانی را پشتسر گذاشته و حالا در دوران کمال و پختگی است. با آمدن پدر و مادر و یازده برادر، تحقّق خوابی را که در کودکی دیده است به چشم میبیند. دیده بود که خورشید و ماه و یازده ستاره در برابر او به سجده افتادهاند.
نخست با پدر حرف میزند. پدر! میبینی؟ حالا خوابی که در کودکی دیده بودم تعبیر شد. و اکنون، وقتِ شکرگزاری است. دیگر یادی از آن تلخکامیها و تنگناها نمیکند. دیگر کسی را به باد سرزنش نمیگیرد. قصه باید با سپاس و امتنان و صلح به پایان برسد. گزارشی از آن رنجها که بر او رفته نمیدهد. زبان به شکر و ثنا میگشاید: پدر! خداوند همواره به من لطف کرده است. لطف و احسان او بود که از زندان رهاییام بخشید. اما آنسالها که بیگناه در زندان سپری کردی چه؟ نه، یادی از آن نمیکند. شکایتی از آن سر نمیدهد. ادب بندگی را نیک آموخته است. پدر! لطف او بود که شما را به من بازگردانید، پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم جدایی افکنده بود. شگفتا! سرزنشی متوجه برادرانت نیست؟ مگر آنان نبودند که در چاهت افکندند؟ اما نه، او حالا خلق و خویِ خداوند را پیدا کرده است: "ز خویِ خویش سفر کن به خوی و خُلقِ خدا". آن شیطان بود که میان من و برادرانم جدایی افکند. لطفی که از خداوند میبینم، اندیشهٔ ملامت را از من گرفته است. او پیشتر نیز چنین کرده بود. به آنان گفته بود: «امروز هیچ نکوهشی بر شما نیست. خداوند شما را میبخشد و اوست مهربانترین مهربانان.»(یوسف: ٩٢)
او در تاریکی چاهِ کنعان، در زندانِ مصر و در وقت اندیشیدن به جفا و غدرِ برادران، شاید با خود میاندیشید این بود تعبیر آن خوابِ خوشِ رشکانگیز؟ که ماه و آفتاب و ستارگان در برابر من کرنش میکنند؟ اما پس از آن سالهای سخت که سربلند و روسپید فراپشت نهاده بود، حالا که خواب خود را محقّق میدید و لطف و مهرِ پرظرافت خداوند را میچشید، نامِ «لطیف» خدا را بر زبان داشت. گویی ایمان او به نامِ «لطیف» خداوند، دستاورد همهٔ آن روزهای محنت بود. او این لطف و مهر مدبّرانه را طیّ یک عمر زندگی پراُفتوخیز زیسته بود. و در انتهای قصهٔ زندگی خویش، بیش از هر وقت دیگری معنایِ نامِ «لطیف» را درمییافت. او کارهایش را با ظرافت پیش میبَرَد. نقشههای او از چشم من و ما پوشیده است. شاید در پایان قصه است که درمییابیم او چه اندازه «لطیف» است. (✍🏻 صدیق قطبی)
دوم: رَبِّ
لَا تَذَرْنِي فَرْدًا
(سوره انبیاء، آیه ٨٩)
پروردگارا،
مرا تنها مگذار.
سوم: میگوید ظاهر آن «لن ترانی/مرا نخواهی دید» نومیدت نکند. تو چو موسی طالب دیدار باش و من ایمان دارم که خدا بینصیبت نمیگذارد:
به فلک برآ چو عیسی، اَرِنی بگو چو موسی
که خدا تو را نگوید که: «خموش، لَنْ تَرانی»
(غزل ۲۶۴۴)
و گرچه در ظاهر میشنوی که «لن ترانی/ مرا نخواهی دید» اما بر لطف او اعتماد کن. بر لطف او اعتماد کن و خواهان دیدار باش:
اعتمادی دارد او بر حُسن دوست
گر سماعِ «لن تَرانی» میکند
(غزلِ ۷۲۷)
چهارم: ای بسا شاد دلی کز دمِ حق خندان است
لیک هر جان بِنَداند ز چه خندان شده است؟!
@happy_private_life
این روزها بارها و بارها به این فکر میکنم که
ملال جهان از ملال خود ما نشات میگیرد، از خمودی امیال و وازدگی احساسیمان در طول یک عمر.
روزی که حالمان خوبست، انگار همهچیز خوبست و روزی که ملولیم، انگار همهچیز بیمعنا و رنجآور و کسلکنندهاند...
مولانا هم در این امر دقیق شده، میگوید در شرایط عینی و بیرونی یکسان، یکی شاد است و دیگری غمگین. هر دو در باغ و کنارِ جوی آباند، و هر دو از حال متفاوتِ دیگری متعجّب:
راهِ لذت از درون دان نز برون
ابلهی دان جُستنِ قصر و حُصون
آن یکی در کُنجِ مسجد مست و شاد
وآن دگر در باغ، تُرش و بیمراد
...
آن یکی در مرغزار و جوی آب
و آن یکی پهلوی او اندر عذاب
او عجب مانده که ذوقِ این ز چیست؟
و آن عجب مانده که این در حبسِ کیست؟
دو نتیجه:
اول: باید چشم باکیفیت طلب کنیم
دوم: یادمان باشد:
آن شه موزون جهان... عاشق موزون طلبد
@happy_private_life
If you want to create miracles in your life, that is if you want to have a miracle creating mind set, you need to do three things:
1. Banish the doubt
2. Shut down the inner dialogue
3. Reduce your feeling of self-importance
اگر میخواهی در زندگیت معجزه رخ دهد، باید ذهنت را معجزهساز کنی. و برای یک ذهن پذیرنده و خالق معجزه، سه کار لازم است:
۱. شک بر اینکه معجزه میتواند در زندگی من رخ دهد را از دلت بزدایی
۲. گفتگوهای درونیات را آرام و بهمرور ساکت کنی
۳. ایگو، آن منِ مغرور و آن احساس خود اهمیتپنداریات را کاهش دهی.
بعد ببین چه میشود...
گزیدهای از سخنرانی زیبای وین دایر با عنوان:
«It will come to you if you let it go»
متن کامل را به انگلیسی میتوان از این لینک مشاهده کرد:
https://www.youtube.com/watch?v=uNZUeJNAaAs
@happy_private_life
در این روزهای پرآشوب و نامعلوم و دلهرهآور...
آنی باش که نور میآورد
و جادو میکند ...
آنی که با چوب جادویی کلام، گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه خود، اطرافیان دلنگران و مضطرب را آرام میکند.
آنی باش که میتواند بازیهای قدیمی و همیشگی ذهنِ متمرکز بر بقا که میگوید همه چیز این دنیا و این دوران دارد به سمت بدتر شدن میل میکند را به هم بزند.
آنی باش که میتواند جنگ و تلافی و دلار و ... را تمام زندگی نبیند...
آنی که حتی اگر همه فکر کنند با تمرکز بر اضطراب و هراس و رنج شاید بتوانند از آنها اجتناب کنند یا برای مواجهه با آنها آمادهتر باشند، میتواند سلامتی و بهار و مهربانی و اهمیت روزمرگیهای زندگی در گذران عمر را هم ببیند.
میتواند حواس را پرت کند به نعمتها و داشتهها...
آنی که در ته دلش میداند اینگونه فکر کردن و بر مبنایش عمل کردن، به معنای خود را به ندیدن و نفهمیدن زدن نیست... اتفاقا عین مجاهده و عملگرایی و شجاعت است...
@happy_private_life
کسی که سرزنش و ستایش را یکسان گیرد،
کسی که راه سکوت را در پیش گرفته...
کسی که تمام عالم خانه اوست ...
برایم عزیز و ارزشمند است..🍀🍀
بهاگاواد گیتا
عکس از امیرعلی برومند / درخت تنها
@happy_private_life
ریشه تمام قهرها و دلخوریها، مبتنی بر خطاییست که میتواند مطرح شود، جواب بگیرد و بلافاصله از بین برود، ولی در دل طرف مقابل نشست میکند و بعدها بروز دردناکتری مییابد. تاخیر در حل و فصل بلافاصله اختلافها، بلافاصله بعد از وقوع آنها، به عقده تلخی تبدیل میشود.
✍️ آلن دوباتن
🐌 🐜
@happy_private_life
سرگشتگان، بیهدف در سرگشتگی واگذاشته نشدهاند.
ما حار أهل الحيرة سُدیً
راست میفرمایید جناب ابنعربی...همینطور است حتما.
@happy_private_life
- یکی از بهترین تمرینهای روزانه آن است که به عقایدمان و همچنین افکارمان توجه کنیم.
آرام آنها را ببینیم که در ذهنمان میآیند. بدون آنکه آنها را درست یا نادرست بنامیم، صرفا ببینیم و تصدیق کنیم که داریم فکر میکنیم. این تمرین عدم خشونت و پرخاشگری نسبت به خودمان است.
- ما عقاید و افکار بسیاری داریم و تمایل هم داریم آنها را حقیقت در نظر بگیریم. اما آنها عملا حقیقت نیستند. آنها فقط عقاید ما هستند. آنها فقط افکار ما هستند.
وقتی آنها را مشاهده کردیم و دیدیم که چطور میتوانند در چند لحظه تمام ذهن و بعد روح و بعد جسم ما را تسخیر کنند و ما را خوشحال یا عصبی، پرخاشگر، غمگین، سرحال و ... بکنند، عملا جادو و طلسمشان را خنثی کردهایم. جادویی که خودمان قدرتش را به آنها دادهایم.
به شخصی فکر میکنیم. چند خاطره بد، رنجی که از فلان حرفش بردهایم، تصوری که از قصد واقعی فلان کارش داشتهایم، چیزی که فکر میکنیم به این دلیل آن روز آن حرف را زد و ... همه را کنار هم میچینیم و او برایمان میشود یک انسان منفور و خطرناک...
- اما اگر متوقف شویم و با خود بگوییم: اینها فقط فکر هستند. فکرهای من و الزاما هم درست نیستند... یعنی یک برچسب «فقط فکرهای من هستند» یا «فقط عقاید من هستند» به آنها بزنیم و باز نگاهشان کنیم... می بینیم که رفتهاند. در واقع نیازی نیست که از خودمان بخاطر داشتن این افکار یا عقاید انتقاد کنیم. فقط باید به آنچه به خود میگوییم توجه کنیم و ببینیم چه مقدار از آن صرفا برداشت خاص ما از واقعیت است که ممکن است درست باشد یا نباشد...
البته اینکار اصلا ساده نیست. چون ما سالهاست عادت کردهایم اینگونه به فکر کردن ادامه دهیم، به آنها بها دهیم، تجسم بدهیم و بعد بر اساس آن تصمیم به اقدام بگیریم و جلو برویم.
ولی ارزش امتحان برای یکبار را که دارد، نه؟
ادامه برداشت و خلاصه تا صفحه ۱۲۷ از کتاب زیستن در روزگار سخت / پما چودرون/ نشر مثلث/ ۱۴۰۳
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
آیا میتوانیم تلاش برای فرار از تنها ماندن با خودمان را متوقف کنیم؟ آیا میتوانیم فقط آرام بگیریم و نسبت به خودمان کمی شفقت و احترام داشته باشیم؟
در تنهایی آرامگرفته، دیگر از افکار استدلالیمان و وراجیهای درونمان طلب امنیت نمیکنیم. صادقانه و بدون پرخاشجویی به ذهن خودمان نگاه میکنیم. میتوانیم به تدریج ایدهآلهایی که در ذهن داریم را «از کسی که فکر میکنیم باید باشیم، یا فکر میکنیم میخواهیم باشیم، یا کسی که سایرین فکر میکنند باید باشیم » رها کنیم.
آنها را رها میکنیم و با شوخطبعی و شفقت مستقیم به کسی که هستیم مینگریم...آنوقت تنهایی نه تهدید و اندوه است و نه تنبیه.
جستجوی امنیت و کمال و تلاش برای احساس استواری و بینقصی کردن، نوعی مرگ است. فکر میکنیم به مرحلهای رسیدهایم که دیگر میتوانیم همه چیز را کنترل کنیم، اما ته دلمان میدانیم این واقعیت ندارد. دیر یا زود چیزی را تجربه میکنیم که در کنترل ما نیست: کسی که دوستش داریم میمیرد؛ متوجه میشویم سرطان داریم، کسی آب گوجهفرنگی را روی لباس سفیدمان میریزد و... ذات زندگی همین است. گاهی شیرین است و گاهی تلخ، گاهی سردرد داری، گاهی صد در صد احساس سلامت میکنی...کاملا زنده بودن، کاملا انسان بودن و کاملا بیدار و روشن ضمیر بودن برابر است با مدام از آشیانه بیرون انداخته شدن... کامل زندگی کردن همواره در ناکجاآباد بودن است، نه واکنش نشان دادن به اتفاقات، به همان روشی که هزارها بار انجامش دادهایم و نه آراممان کرده و نه شاد...
باید به آنچه اتفاق میافتد نگریست، دقیقا همان را احساس کرد، بدون قضاوت، نواقص خود را مشاهده نمود. بجای تلاش برای خلاصی از چیزی، از این فرصت استفاده میکنیم و خودمان را مشاهده میکنیم تا ببینیم چطور وقتی تحت فشار قرار میگیریم، متوقف می شویم و درد میکشیم...
این درد را باید دید. آرام و با شفقت. بدون قضاوت و تلاش برای چسبیدن به چیزهای بیرونی برای اینکه حواسمان را از آن پرت کنیم... زود خواهد بود که با خردی بنیادین در درونمان ارتباط برقرار میکنیم و خدایی را آنجا میبینیم که با لبخند مهربانی به ما مینگرد و منتظرمان است...
ادامه برداشت و خلاصه تا صفحه ۸۹ از کتاب زیستن در روزگار سخت / پما چودرون/ نشر مثلث/ ۱۴۰۳
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
هشت نگرانی در این دنیا همواره با ما هستند: لذت و درد / سود و زیان / ستایش و سرزنش / خوشنامی و بدنامی
وقتی گرفتار این هشت نگرانی میشویم، رنج میکشیم.
ما لذت را دوست داریم، به آن میچسبیم. در مقابل، درد را دوست نداریم.
ستایش شدن را دوست داریم و به آن میچسبیم و در مقابل تلاش میکنیم از انتقاد و سرزنش شدن دوری کنیم.
خوشنامی را دوست داریم و به آن میچسبیم،و طبیعتا از بدنامی بیزاریم.
به سود میچسبیم تا به هرچه بخواهیم برسیم. زیان و از دست دادن آنچه داریم را نمیپسندیم.
هروقت احساس خوبی داریم، معمولا داریم درباره چیزهایی فکر میکنیم که دوستشان داریم: یعنی چهارتای اول: لذت، سود، ستایش و خوشنامی. هرزمان احساس ناخشنودی، عصبیت و ملال می کنیم، افکار و عواطفمان حول چیزهایی مانند درد، زیان، بدنامی یا سرزنش میچرخند.
گاهی که درمانده میشویم و انگار کسی آمده و یک سیلی بهمان زده، میتوانیم به خودمان یادآور شویم که احتمالا ذهن درگیر یکی از آن چهار احساس دوم شده... و بالعکس، وقتی که گرفتار خیالپردازیهای دلپذیر و لذتبخش میشویم میتوانیم به درونمان نگاه کنیم و ببینیم ذهن باز به تله آن چهار حس اول افتاده است...
یکی از کارهای خوبی که میتوانیم انجام دهیم، این است که وقتی گرفتار یکی از این هشت نگرانی شدیم، روراست و آرام با خودمان خلوت کنیم و ببینیم آیا الان فقط گرفتار احساس لذت یا احساس درد هستیم، یا نه، یک مثنوی هفتاد من هم دنبالش در ذهنمان آوار شده... منظور آن است که خیلی اوقات خود آن واقعه و حرف زده شده یا اتفاقی که افتاده آنقدر بزرگ نیست که به نظر میآید. اما آنچه یکباره ما را در غمی ژرف فرو میبرد، یا نفس کشیدن را برای ما سخت میکند تفسیرها و اضافات و نکات و خاطراتی است که ذهنمان به آن اتفاق میچسباند. همین امر درخصوص اتفاقات خوشایند هم صدق میکند. اتفاقی افتاده اما ذهن ما آنرا آنچنان با تصورات و تجربیات به دقت انتخاب شده تزیین و پررنگ میسازد که باعث میشود احساس کنیم زندگیمان یکباره پر از نور و خوشبختی شده... در صورتیکه این هم بازی ذهن است...
باید وقتی از چیزی یا مصاحبتی یا رابطهای یا داشتنی لذت میبریم، آنرا آرام و بیقضاوت مشاهده کنیم تا به مرور از این چنگزدنهای دائم به لذتها رهایی پیدا کنیم...در مقابل هم، اگر با درد و فقدان و اتمام و نداشتنی روبرو میشویم، آنرا همانگونه و بدون اضافات ببینیم... اینگونه عظمت و جادوی اطرافشان محو میشوند و ما هم از این فرار بیپایان از درد و ناخوشی کمکم رها میشویم.
تمام عمرمان یا داریم چنگ میزنیم یا فرار میکنیم... شاید وقت آن است که بایستیم، چشم در چشم درد و لذت و سود و ستایش و خوشنامی و سرزنش و بدنامی و زیان بشویم و آنها را واقعا و با چشم باز ببینیم... سحرشان را باطل کنیم... سحری که تمام این سالها با این اتفاقات بوده و مارا به سمت ذوق و خوشحالی از اتفاقی کشانده یا از هراس و درد رویدادی، فراری داده... اما حال که میفهمیم ذهن چه توان عظیمی دارد برای بزک کردن آنها، جادویشان را محو میکنیم و بعد آن اتفاق را واقعیتر میبینیم...
ادامه برداشت و خلاصه تا صفحه ۶۷ از کتاب زیستن در روزگار سخت / پما چودرون/ نشر مثلث/ ۱۴۰۳
#آنچه_میخوانم
@happy_private_life
گفت: به چه کار آمدهای؟
گفت: تا از تو آسایشی یابم و مؤانستی...
🐌 🐜
#از_نواهای_دلچسب
@happy_private_life
اولین سال دبیرستان مدیری داشتیم که خوشنویس بود. روزی برای برادرم که در یک مدرسه بودیم خطی با قلم درشت نوشته بود با این عنوان: این نیز بگذرد...
جادوی نهفته در این سه کلمه هنوز هم با من است. آن زمان برایم بیشتر معنای مرهمی برای سختیهای امتحانات و غول کنکور و ... را میداد. بعدها حکایت کاملترش را شنیدم که پادشاهی انگشتری زیبا داشته و میخواسته چیزی بر روی آن نقش بزند که حکیمانهترین سخن ممکن باشد و بعد از مایوس شدن از وزرا و علما و ... در ارائه عبارت منظور، پیری دنیادیده به او میگوید روی عقیق انگشترت حک کن: این نیز بگذرد...
و این سه حرف هنوز هم جادویشان را دارند...هم برای خوشیها و هم ناخوشیهای زندگی...
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life
در سال ۱۹۹۵ مرخصی طولانی مدتی گرفتم و برای دوازده ماه هیچکاری نکردم. آن دوران بهلحاظ معنوی الهامبخشترین دوره زندگیم بود. همه آنچه انجام دادم آسانگیری بود. خواندم و پیادهروی کردم و خوابیدم. پختم و خوردم، مراقبه کردم و نوشتم. برنامه زمانی و کاری نداشتم و در قید و بند «بایدها» نبودم... نتیجه آن شد این کتاب...
...
...
وقتی چیزها فرومیپاشند و در آستانه وضعیتی هستیم که نمیدانیم نتیجهاش چیست، آزمون ما این است که در همان آستانه بمانیم و حکم قطعی ندهیم. معنای سفر معنوی، رفتن به بهشت یا جایی معرکه نیست...درمان نتیجه آن است که به همه اینها مجال ظهور دهیم: مجالی برای ظهور اندوه، تسکین، فلاکت و شادی...
...
زندگی اینگونه است. ما از همهچیز بیخبریم. چیزها را بد یا خوب مینامیم. اما در واقع ما اصلا نمیدانیم. این تصور که میتوانیم لذتی پایدار بیابیم و از درد اجتناب کنیم، چرخهای است از ناامیدی که بطور بیپایان میچرخد و موجب میشود به شدت رنج بکشیم. تا وقتی باورمان این است که چیزها پایندهاند و از هم نمیپاشند و میتوانیم امیدوار باشیم عطشمان به امنیت را تامین میکنند، رنج کشیدنمان ناگزیر است...
هیچ چیز هرگز به نحوی که دربارهاش خیالپردازی میکنیم به سرانجام نمیرسد. حالت متعارف و بینابینی است که حالتی ایدهآل است... وضعیتی که در آن گیر نمیکنیم و میتوانیم قلب و ذهنمان را ورای هر محدودیتی بگشاییم. این اتفاقی بسیار حساس، غیرتهاجمی و سودمند برای ما است...
حفظ تزلزل - یعنی ادامه دادن با قلب شکسته، با شکم گرسنه، با احساس درماندگی و میل به انتقام - مسیر بیداری حقیقی است... رهانکردن آن بلاتکلیفی، یاد گرفتن قلق آرام بودن در میان آشوب و یادگیری نترسیدن، مسیر معنوی است.
خلاصهای از ۲۴ صفحه نخست از کتاب زیستن در روزگار سخت / پما چودرون/ نشر مثلث/ ۱۴۰۳
#آنچه_میخوانم
#برخاستن
گر درختی از خزان بیبرگ شد
یا کرخت از سورت سرمای سخت
هست امیدی که ابر فرودین
برگها رویاندش از فر بخت
...
@happy_private_life
۱. این عکس را خیلی وقت پیش از صفحه تلگرام حسام ایپکچی ذخیره کرده بودم. هر زمان نگاهش میکردم پر از راز بود برایم.
سال گرفتن عکس: ۱۳۹۶/ نردبانی رها شده در کنار علفزارهای اطراف زندان اوین...
۲. این روزها در خود مردی میبینم که با تور پاره سالهاست در انتظار صید به دریا میرود...
۳. آنقدر به مرد درون نگاه کردهام این روزها تا آخر سر، سر بر میدارد و نگاهم میکند......میگویم میخواهی آن تور را رها کنی، نردبان را برداری و تکیه دهیاش به دیوار دل و بالا بروی؟
شاید آن طرف دیوار چیزی باشد که دنبالش بودهای...
بعد از روزها خیرهشدن به من... بلند میشود به سمت نردبان و من دل در دلم نیست که آیا میتوانم از پشت سر او، نور آن گمشده را ببینم؟
آرامش... آرامش واقعی...
@happy_private_life
بگذار کسی دوستت داشته باشد.
با تو ام!
داری پیر میشوی
• آتیلا ایلهان
@happy_private_life
"بگو
دوستت دارم؛
تا ماهیچههای قلبِ کوچکم
رانِ اَسبِ کهر گردد.."
م.موید
شاد به افتخار بهار...
🐌❤️🐜
@happy_private_life
صد زاغ و جغد و فاخته
در تو نواها ساخته
بشنیدهای اسرارِ دل
گر کم شدی این مشغله!
"مولانا"
@happy_private_life