happy_private_life | Неотсортированное

Telegram-канал happy_private_life - یه مرد امیدوار 🍀

828

تداوم وبلاگ‌نویسی از سال ۱۳۸۳ در قالب تلگرام. تلاش برای تداوم سخت‌ترین و در عین حال لذتبخش‌ترین کار عالم: امیدوار بودن و امید دادن

Подписаться на канал

یه مرد امیدوار 🍀

زنده بودن یعنی دیده شدن،
آن‌هم نه زود و سرسری و گذرا...
زنده بودن یعنی این حس و شانس را داشته باشی
که ورود کنی به انوار نگاهی پر از مهر
همان‌هایی که وقتی نگاهت می‌کنند احساس می‌کنی بغلت کرده‌اند
آن‌هایی که احساس می‌کنی برایشان مهمی، باارزشی و بی‌قضاوت و خالصانه دوستت دارند...

عکس: امروز صبح از نهر میانه بلوار کشاورز / تهران. گاهی اوایل صبح آب نهر آن‌قدر زلال است که دل را می‌شوید.
اما امروز انگار این عروسک به‌عمق نشسته هم خوش‌دل و حال بود از این‌که دیده شده. (عکس را بزرگ کنید لبخندش را می‌بینید)
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

۱. گفت: می‌شود مرا ببری آنطرف چهارراه؟
ایستادم. نگاهشان کردم. آقایی حدودا چهل و چند ساله. قبلا هم دیده بودمشان صبح‌های زود. کنار دیوار مغازه‌های بلوار راه می‌رفتند با احتیاط. منتها اولین بار بود که با هم حرف می‌زدیم. گفتم بله حتما. بلند شد از نیمکت وسط بلوار. خواستم بروم سمت راستش گفت نه، دست چپم را بگیرید. راه افتادیم. به سختی و نامنظم قدم بر می‌داشت. آرام پرسیدم پایتان چه شده؟ گفت ضعیف. گفتم یعنی بخاطر ضعفه؟ گفت بله. از کارم پرسید و کمی درباره‌اش شوخی کردیم. دیدم گفتار هم برایشان سخت است. فهمیدم اوضاع از چه قرار است... رسیدیم آنطرف چهارراه. پرسیدم بقیه راه را چه می‌کنید؟ گفت از کنار دیوار رد می‌شم. دیگه مشکلی نیست. خداحافظی کردیم.
حالم خوب شده بود. انگار یه توفیق خاص بود. از توفیق‌دهنده تشکر کردم توی دلم.

۲. می‌گفت: توی ماه مبارک، ما به ۱۵۰۰ نفر افطار می‌دهیم. همه هزینه‌اش را هم یک نفر می‌دهد. گفتم چه جالب... عجب برکتی داره زندگی این خیر. گفت بله. اما جالب اینجاست که ایشون خودشون تا چند سال قبل از مستمری‌بگیران خیریه ما بوده‌اند!
جلسه‌ای بود. آمده بودند دفتر من برای کاری. صحبت به اتفاقات غریب خیریه‌شان افتاد. می‌گفت این آقا پاکبان شهرداری بودند تا چند سال قبل. خودشان هم انتهای هر ماه می‌آمدند و پنج هزار تومان به خیریه ما کمک می‌کردند و اصرار هم داشتند که رسید بگیرند. بعد، یه زمان یک آتش‌سوزی‌ای در یکی از پاساژهای شهر رخ داد. انگشت اتهام به‌سوی ایشان رفت و اخراج شد. بعد ما خودمان شروع کردیم به ایشان کمک کردن. می‌گفت من چون آن زمان مسوول روابط عمومی خیریه‌مان بودم، هنگام انجام یک پروژه ویدئویی از مددجویان خیریه، با ایشان مصاحبه داشتم. صورتشان را محو کرده بودیم و ایشان توضیح می‌داد که اگر کمکهای خیریه نبود ایشان و خانواده‌اش بعد از آن اتفاق و اخراج و ... آواره کوچه و خیابان می‌شدند. بعد گفته بود زمانی من به خیریه کمک می‌کردم، الان خیریه به من کمک می‌کند و کلی دعا و ...
می‌گفت توی همون سال، زمان تولد امام رضا (ع) این آقا توی خیابون یه‌دفعه دلش می‌شکنه و حرف می‌زنه با امام رضا و ازش واسطه‌گری و گرو گذاری آبرو نزد خدا طلب می‌کنه تا کارش سامون بگیره...
...
می‌گفت چند سال بعد دیدیم یه آقای خیلی شیکی اومد دفتر خیریه. سراغ منو گرفت. گفت من وکیل فلانی هستم. از من خواسته‌اند بیایم و هزینه افطار ۱۵۰۰ نفر از خانواده‌های تحت پوشش در ماه مبارک را به شما بدهم. بعد هم فلان مقدار کلان کمک برای خرید مایحتاج برای فلان بخش و جهیزیه و فلان تعداد کودک بی‌سرپرست و ...! می‌گفت من هاج و واج مانده بودم و فکر می‌کردم دوربین مخفی و شوخیه. بعد آقای وکیل گفت که ایشون همان چند سال قبل با یه آقای محترم و تاجری آشنا می‌شوند. آن آقا که داستان زندگی ایشون رو می‌شنوه ایشون رو معتمد خودش می‌کنه. می‌بردش عمان و اونم توی همین چند سال آنقدر خوب پیشرفت می‌کنه که برا خودش تجارتخانه می‌زنه و خانواده‌اش را می‌برد آنجا و الان هم به شکرانه این وضعیت می‌خواهند ادای دین کند به امام رضا (خیریه در مشهد است).
با تعجب و تحسین گوش می‌دادم. می‌دانستم دروغ و گنده‌گویی در کار آدمی که جلویم نشسته نیست. پرسیدم چه برکتی... ۱۵۰۰ نفر غذا دادن ... و اون همه کمکی که می‌گین هرجا گیر کنیم برامون می‌فرسته...گفت نه؛ ۱۵۰۰ نفر هر شب. یعنی سی تا ۱۵۰۰ نفر! می‌گفت خیلی از خانواده‌های محروم تحت پوشش ما توی ماه مبارک بخاطر این آدم و برکتی که از دستش جاری می‌شه تغذیه درست دارند...
بعد گفت:‌اگر بخواهم از این داستانهایی که توی برنامه خیریه‌مان باهاش روبرو می‌شم براتون بگم، باید چند شب مهمانتان باشم...

۳. این داستان را سه‌شنبه هفته قبل در دفترم شنیدم. در جلسه‌ای که با مسوول بین‌الملل آن خیریه داشتم. نفحه خوبی بود. لطفی الهی. برای روزی که ظاهرش روز خوبی نبود...

۴. دیروز از کنار آن آقایی که مشکل حرکتی داشتند رد شدم. مرا نشناخت. من هم آشنایی ندادم. بعد که کمی دور شدم عذاب وجدان گرفتم. با خودم کلنجار رفتم برگردم؟ کمی تعلل کردم. کمی ادامه پیاده‌روی و بعد همان مسیر را برگشتم تا ببینم چه می‌شود. دیدم یک آقای دیگری که ایشان را هم هر روز در مسیر می‌بینم آمده‌اند دست ایشان را گرفته‌اند و دارند با هم حرف می‌زنند، می‌خندند و آرام می‌روند به سمت آن طرف چهارراه.
هم خیالم راحت شد، هم دیدم توفیق هم ظاهرا پر کشید و رفت.👇🏻

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

این نوشته دلنشین، چه تعبیر زیبایی دارد از کار ساده‌ای مثل ظرف شستن! :
جهان را کمی دلپذیرتر کردن / خواستنی‌تر کردن / تحمل‌پذیرتر کردن / منظم‌تر کردن



در سریال دیس ایز آس (This is us)، سیزن سه، اپیزود سه...
ربکا مردد است بین مردی که از گذشته‌هایش می‌آید و مردی که فقط یک بار دیده، کدام را انتخاب کند. مرد اولی را دوست داشته، با هم زندگی کردند و خاطره ساختند و هنوز انگار چیزی بین‌شان هست. مرد دومی یک غریبه‌ تمام عیار است. ولی جوری که ربکا را نگاه می‌کند، با همه فرق دارد. این را ربکا وقتی می‌گوید که بعد از اولین قرارشان می‌خواهند از هم خداحافظی کنند.

وسط این تردید و دودلی و چه کنم چه کنم‌ها، ربکا اتفاقی مرد دومی را توی فروشگاه می‌بیند. جک را. همان مردی که توی دو تا سیزن قبلی حسابی عاشقی کرده و جوری نقش رویایی‌ترین پدر روی زمین را بازی کرده، که همه‌ی پدرهای تاریخ فیلم و سینما پیشش کم‌رنگ شدند و به حاشیه رفتند. توی فروشگاه ربکای هنوز مردد یکهو و بی‌مقدمه از جک می‌پرسد «رویای تو چیه؟» جک غافلگیر می‌شود از این سوال. کمی فکر می‌کند و می‌گوید «الان اینکه مطمئن بشم حال مامانم خوبه و سر و سامونش بدم.» پناه بر خدا. با همین جواب ساده و بی غل و غش جک میخ دوم را می‌زند. میخ اول را قبلاً با طرز نگاه کردنش زده.

ربکا و جک از هم خداحافظی می‌کنند. نمی‌دانیم ربکا در این فاصله به مرد شماره‌ی یک چه گفته و چطور ردش کرده. مرد شماره‌ی یک به ربکا قول‌ها داده و برایش رویاها ساخته. قرار است کمک کند که ربکا به آرزوی خواننده شدنش برسد. مرد شماره‌ی یک حرف‌های خوبی می‌زند و زیاد هم حرف می‌زند. جک چی؟ تا الان فقط بلد است چطور عاشقانه نگاه کند و از ته دلش نگران مادرش باشد.

شب شده و ربکا پشت در خانه‌ی جک است. میخ اول و دوم کار خودشان را کردند. جک در را روی ربکا باز می‌کند. ربکا توضیح می‌دهد چطور خانه و آدرس را پیدا کرده و می‌رود تو. کمی حرف‌های معمولی تا می‌رسند به اینجا که جک از به هم ریختگی آشپزخانه عذرخواهی می‌کند و لحظه‌ی سرنوشت‌ساز می‌رسد. جک جای گرفتن دست دختر بلند و باریک و قشنگی که با پای خودش رفته سراغش، جای نشستن و حرف زدن و مخش را جابه‌جا کردن، آستین‌ها را می‌زند بالا، ظرف‌ها را یکی‌یکی از روی میز آشپزخانه برمی‌دارد می‌گذارد داخل سینک و شروع می‌کند به شستن‌شان. ربکا زل می‌زند به آستین‌های تا شده. به دست‌هایی که بشقاب‌ها را از روی میز برمی‌دارند، به مردی که عوض هر حرفی و قولی و وعده و وعیدی، یک گوشه‌ی کوچک از جهان را سامان می‌دهد. دوربین روی لبخند شیرین ربکا می‌ماند. ربکا پالتوش را درمی‌آورد و دست می‌برد سمت ظرف‌های مانده روی میز. حتی نمی‌پرسد جک کمک می‌خواهد یا نه.
بخشی از کار و دنیای جک می‌شود.
ظرف‌ها را می‌گذارد توی سینک، می‌ایستد کنار جک و بشقاب‌های گل‌دار شسته را ازش می‌گیرد، با دستمال خشک می‌کند و می‌چیند توی آب‌چکان.
می‌ایستد کنار مرد و مطمئن می‌شود جایش پیش این مرد امن است،
مطمئن می‌شود این مرد بلد است پشت یک زن بایستد.
مردی که عوض هر کار عجیب و حرف گنده و دهان پر کنی، همه‌ تلاشش را می‌کند که نزدیک‌ترین‌ آدم‌های زندگی‌اش (مثل مادرش) غم نداشته باشند.
مردی که عارش نمی‌شود آستین بالا بزند و جهان را با شستن ظرف‌ها جای بهتر و قشنگ‌تری کند.



@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

چهل دقیقه از یک روز به‌ظاهر معمولی...

۱. تلگرام را باز می‌کنم. چشمم به آهنگی از معین زد می‌خورد در یکی از کانالها. خودم هم قبلا همینجا توی یه مرد امیدوار گذاشته بودمش. اسمش اینه: مال منی
یادم می‌آید اول فروردین امسال نمایشگاه نوروز داشتیم جلوی سر در سازمان ملل و من این آهنگ رو با صدای بلند جلوی نماد صد ساله ایمان به ذات مهربان انسانی و گرگ نبودن‌های روح همه آدم‌ها و دولت‌ها پخش کردم. برای آزمایش بلندگویی که قرار بود آهنگ‌های نوروزی و سنتی و همایون شجریانی را پخش کند و خارجی‌ها را آشنا کند با رسوم کهن یازده دوازده کشور و منطقه در حوزه تمدنی نوروز. خود معین زد توی خواب هم نمی‌دیده آهنگش بلند پخش بشه جلوی سازمان ملل. آن‌طرف‌تر هم دویست سیصد آدم رنجور از دولت اتیوپی، داشتن به حمایت از مردم منطقه تیگرای گلوی خودشان را پاره می‌کردند و من دائم صدای معین رو کم می‌کردم تا روز قیامت الکی الکی توی صف حامیان ظلم به مردم مظلوم تیگرای جایم ندهند.
یکیشون هم اومد بهم گفت می‌دونی تیگرای کجاست. گفتم آره و یه‌کم که بلد بودم بهش گفتم. نگاهم کرد و گفت می‌دونی پدر پدر پدر پدر پدربزرگت اهل اونجا بوده؟! گفتم نه به خدا. می‌گفت همه آدما از اون منطقه منتشر شده‌اند روی کره زمین. والله اعلم!

۲. صبح آمده‌ام پیاده‌روی همیشگی. بوی خوش گل درخت ماگنولیا می‌شنوم. اطرافمو نگاه می‌کنم و پیدایش می‌کنم. یه گل شیری زیبا. می‌روم و با احتیاط شاخه‌اش را می‌کشم پایین و عمیق بویش می‌کنم. احتمالا جاهایی از بهشت همین بو را می‌دهد. دو سه تا رهگذر با تعجب نگاهم می‌کنن. عکسی ازش می‌گیرم و می‌فرستم برای کسی که در نظرم مثل همانست. ناخودآگاه یاد استوری‌ای که دیشب دیده‌ام مي‌افتم. دلم تیر می‌کشد. ذهنم را مشغول پیاده‌روی و یکی در میان پا گذاشتن روی موزاییک‌های قرمز می‌کنم...

۳. گربه مادر را غذا می‌دهم و انگار خودم شیرم زیاد شده!، با خوشحالی نگاهش می‌کنم که می‌دود به بچه‌هایش شیر بدهد. دانه کبوترها را می‌ریزم و بهشان ذهنی تذکر می‌دهم لاتسرفوا ... چون گندم خیلی گران شده.
قهوه‌ام را دم می‌کنم و با بیسکویت پتی‌بور ساده و یه خامه عسلی شروع می‌کنم به خوردن.
معین زد را آرام می‌گذارم... کانالی که آهنگ رو یادآوری کرده بود به شوخی نوشته بود این معین زد مثل داداش محمدمهدی اردبیلی است. نمی‌شناسمش. سرچ می‌کنم می‌بینم از نظر ریش و موی صورت ظاهرا به هم می‌خورن. زندگی فیلسوف جوان متولد ۶۱ را می‌خوانم... از سال ۱۴۰۱ از همه سمت‌ها و شغل‌هایش استعفا داده و گفته زندگیش را با کمک‌های داوطلبانه مردمی خواهد چرخاند... نام همسرش را هم نوشته. سرچ می‌کنم می‌بینم اندازه خود محمد مهدی درس خوانده و هم‌زمان مترجم معروفی است. مغشوشیاتی از میزان تکیه مرد به زن و زن به مرد در زندگی، اهمیت شغل و درآمد، زورآزمایی عشق و نان، رنج حاصله از اولین تکه و طعنه شنیده شده از سمت زن و ... به ذهنم می‌آید و چون انرژی‌خور قدرتمندی است، با دو تا جرعه قهوه دمی فوق تلخ می‌پراکنمشان...شکل فوت کردن به گل قاصدک.

۴. کار را شروع کرده‌ام. روز شروع شده. برایم کسی پیغام فرستاده که می‌شود نظرتان را درباره فلان کتاب بدانم؟ می‌نویسم من متاسفانه تخصصی در این حوزه ندارم. سریع پاسخ می‌دهد نه، من کتاب را برایتان می‌فرستم و خوشحال می‌شوم نظرتان را بشنوم. با تردید می‌گویم بسیار خوب. پی‌دي‌اف پنج جلد کتاب برایم فرستاده می‌شود: بازش نمی‌کنم. نام کتاب را سرچ می‌کنم. دفاعیات پنج جلدی عبداله اوجالان!. برایم پیغام می‌آید از اینکه پذیرفتین ممنونم. هر زمان خواستید من هستم تا با هم درباره‌اش گفتگو کنیم. غائله را با یک استیکر تشکر ختم می‌کنم. فعلا.

۵. چند وقت است به معنای زندگی فکر می‌کنم. به بهترین روش ممکن و در توان برای گذران آن. به این‌که روزی ننشینی و حسرت فلان و فلان را بخوری. این‌که چطور باید زندگی کرد؟ این‌که چرا گاهی درک متقابل اینقدر سخت می‌شود؟ این‌که چرا گاهی دقیقا از همان جایی که فکر می‌کنی همه‌چیز عالی است، می‌خوری؟ چرا گاهی درست حرف زدن و درست گوش کردن این‌قدر سخت می‌شود، چیزی که وقتی همه چیز آرام است و خوب، درباره‌ اهمیت و لزومش با آب و تاب حرف می‌زنیم...
باز تیر می‌کشد...

می‌خواهم این‌ها را پست کنم اینجا. نگاهم به پست بالا و عکس این مادربزرگ دوست‌داشتنی دست حنایی می‌خورد...
هرگز خیلی زیاد است...
راست می‌گویی ایزابل. دلخور که هستی یا هستیم، باید بگذاری کمی بگذرد... گرچه گاهی خیلی سخت می‌شود. اما نباید با خودت بگویی هرگز... اینجور باشد، هیچ چیز خوبی شکل نمی‌گیرد و درست هم نمی‌شود.

#روزهاـوـشبهایم

@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

Imelda May
11Past the Hour


🐞🐜
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

عشق بدون گفت‌وگو
و بدون به‌راستی
سوی-دیگری-رفتن،
به-دیگری- رسیدن
و با-دیگری-ماندن،
🐞🐜
عشقِ در خویش‌ مانده ...

همان چیزی است که شیطان می‌نامندش.

مارتین بوبر


@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

مراقب زندگی بی‌ثمر پرمشغله باشید...
سقراط

#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

ترکیب زیبای موسیقی سنتی و عرفانی ایران و نوای کلیسایی مغرب زمین...

تیتراژ پایانی فیلم بدون قرار قبلی
#از_نواهای_آسمانی


@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

هلّا وضعتِ یدك الصغيرة على قلبي
لكي تزول عنه الصحراء؟

نمی‌خواهی دست کوچک‌ات را بر قلبم بنهی
تا صحرا از آن زائل شود؟

-بسام حجار

خوشا به حال دل و روحت، جناب صالح اعلای عزیز... با آن دل عاشقت و آن محبوبم گفتن دلنشینت...

خوشا به حال دلت اسحاق انور عزیز. روحت غرق نور با این سوزناک خواندن دلنشینت...

خوشی‌اش افزون باد حال هر آنی که یک «آن» دارد همراهش...

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

جوشکون کارادِمیر (ترکیه)
حسام ناصری (ایران)

#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

دل‌هایی که شاد‌ میکنی،

میشه "عجب شانسی آوردم‌هایِ" زندگیت🌱


@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

آن مرد
گریست... به شدت گریست...


#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

سبز شود امسال همه روحتان

سال نو مبارک🍀
💚🍃

@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

صبح زود است. دارم می‌آیم به سمت دفترم.
برنامه تفسیر قرآن چهل ساله رادیو مثل همیشه بین شش و ربع تا شش و نیم در جریان است...
آیه‌ای از قرآن را تفسیر می‌کند مجری گرم‌صدا.
درباره ظهار کردن است. رسمی که اعراب جاهلی داشتند و بر اساس آن اگر هنگام عصبانیت به زن خود ظهار می‌کردند (یعنی او را به منزله مادر خود خطاب می‌کردند) آن زن برای همیشه بر ایشان حرام می‌شد.

می‌گفت مردی پشیمان از ظهار کردن به همراه زن خود نزد پیامبر آمده بودند. پیامبر ابتدا مطابق با رسم و عرف، فرمودند که این زن بر تو حرام است (خود این نکته جالب بود که اسلام تلاش می‌کرد به آرامی وارد فضای جاهلی شود، نه بصورت کوبنده و انقلابی).
بعد زن ناراحت شد از این صحبت و گفت من به خدا شکایت می‌کنم...
و اینجا چقدر زیبا شد...
پیامبر خدا حرفی بزند، بعد تو کاری به آن نداشته باشی و بگویی من به خدا از این حکم شکایت می‌کنم...

بقیه داستان این بود که همان زمان بر پیامبر وحی شد و نه تنها این حکم جاهلی از میان رفت، بلکه جریمه و کفاره سختی هم برای گوینده تعیین شد. اما برای من آن بخش شهامت و آزادگی زن زیبا بود. این‌که نشان می‌داد فضای صحبت با پیامبر بگونه‌ای نبوده که دیگر کسی جرات حرف زدن روی حرف ایشان را نداشته باشد (همان آیه من انسانی هستم همانند شماها که فقط فرقم آن است که به من وحی می‌شود) و دیگر آن‌که آن زن شکایتش را برد پیش کسی که می‌دانست شنواست، مهربان است، علیم است، زیباست و از مادر به او مهربان‌تر است. نگفت حال که پیامبرش چیزی گفته من دیگر که باشم که حرفی بزنم... حرفش را زد، درد دلش را کرد، امید هم داشت به استجابتش... و مستجاب هم شد...

از خدا بخواهیم، مصرانه، با امید به استجابت...

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

در روایت از امام صادق علیه السلام منقول است که فرمودند:
آيا طولانى بودن بلا را از كوتاه بودن آن باز مى‌‏شناسيد؟ عرض كرديم:خير.
فرمودند: هرگاه به يكى از شما در بلا و گرفتارى، دعا كردن الهام شد، بدانيد كه بلا كوتاه است و به زودى رفع مى‌‏شود.
منبع: کتاب مکارم الاخلاق

چه می‌دانیم؟ شاید دلش برای شنیدن صدای واقعی و از دل برآمده‌مان تنگ شده؟ و چه می‌دانیم؟... شاید بعد از آن، قره العین و روشنی چشم (آنگونه که در سوره سجده/ آیه ۱۷ وعده داده) برایمان کنار گذاشته...

ما به تاسی از پیامبر رحمت که فرمودند تفالوا بالخیر، تجدوه (همواره فال نیک بزنید تا همان را هم بیابید)، به خدای گمان نیکو می‌بریم و تفال خیر می‌زنیم.
منتظر هم می‌مانیم و جایی نمی‌رویم تا مستجابمان کند و چشمانمان را روشن و دلمان را مطمئن و آرام...
🤍🎋
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

👆🏻امروز زودتر رسیدم به آنجا. دیدم آن آقا نشسته روی نیمکت وسط بلوار. سلام کردم. شناخت و با خوشرویی جواب داد. گفتم می‌خواهید کمک کنم بروید آن‌طرف؟ گفت ممنونم. نه. یه آقایی گفته بنشینم می‌آید خودش مرا می‌برد. برگشتم دیدم همان آقای چند روز قبل،دارد نزدیک می‌شود. ظاهرا پیاده‌روی‌اش را دوتکه کرده. یک تکه را می‌رود، وسطش می‌آید به ایشان کمک می‌کند. بعد بقیه‌اش را ادامه می‌دهد. تبدیلش کرده به یه برنامه ثابت برا خودش.
گفتم به هرحال هر زمان خواستید و من هم اینطرفها بودم فقط کافیه بگین. تشکر کرد و خداحافظی کردیم.
حسودیم شد به اون آقا. با خودم فکر کردم اونقدر گرفتار روزمرگی و مسائل خودم شده‌ام، یادم رفته کار خوب و واسطه‌گری خیر و توفیق داشتن و ... چیزهایی نیست که رو زمین بمونه. خیلی از آدمها هنوز حواسشون هست که اصل چیه توی زندگی و فرع چیه...

@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

بار بردار ، ز دل‌ها که درین راه دراز
آن رسد زود به منزل که گرانبارترست

جناب صائب تبریزی
...

یه‌کم درد کم کن...
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

نیست مولانا
و الا
جهان از شمس تبریزی پر است


چهل و سه دقیقه ریمیکس زیباترین نغمه‌های همایون شجریان

#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

آن شب فکر می‌کردم که دیگر هیچ نیرویی برای دوباره عاشق شدن ندارم و هرگز لب به خنده نخواهم گشود و دنبال هیچ سودایی نخواهم رفت...

امّا هرگز خیلی زیاد است!

این را در زندگیِ طولانی‌ام بارها آموخته‌ام...

• ایزابل آلنده

@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

سوگند به روشنایی روز
و سوگند به شب، آن‌هنگام که فراگیر شود
که
پروردگارت تو را رها نکرده و از تو آزرده نشده است...


این اشارات خداوند مهربان به پیامبر در آیات ابتدایی سوره ضحی، می‌تواند ذکر روزانه‌مان باشد در مرهم‌گذاری بر رنج‌ها و شک‌ها و غبارآلودگی‌های دلمان.

شیطان، هزاران سال است تنهاست... شاید برای همین است که نمی‌خواهد تو با خدایت باشی... نمی‌تواند تنها نبودن و دلگرم بودن درون بندگان به خدایشان را ببیند... لذا صبح تا شب و شب تا روز به تو القا میکند که:
توی گنهکار و خاطی کجا و پروردگار عظیم کجا؟
مگر می‌توانی بگویی او دوستم دارد و منهم دوستش دارم؟
مگر او به تو گوش می‌دهد؟
...

ولی ظاهرا خودش که گفته گوش می‌دهم... قسم هم می‌خورد که از دستتان آزرده نیستم و رهایتان نکرده‌ام...




گفتگوهای خودمانیمان با پروردگار را کم ارزش ندانیم،
توفیق بدانیم،
پافشاری کنیم و به او بسپاریم همه خودمان را...

ما در دایره قضاوت‌های تلخ از خودمان محبوس شده‌ایم. و این کار و خواسته خدا نیست، حیله هوشمندانه شیطان است...

باید بشکنیم این دایره را و رها کنیم خودمان را در بی‌کران مهربانی و لطافت و حکمتش...

@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

«شاعر باید در دل خویش بیندیشد. 
تنها کافی نیست که در مغز خویش اندیشه یا در دل خود احساس کند: اندیشیدن در مغز سبب پدید آمدن علوم دشوارفهم می‌شود و احساس کردن در دل، در بهترین شکل خود، شعر نازل عاطفی پدید می‌آورد.
فرانسیس تامپسون / شاعر قرن نوزده انگلستان

یاد هم‌صحبتی با عزیزی افتادم که چند روز قبل می‌گفت (نقل به مضمون): اگر بتوانیم از «جذابیت‌های ذهن‌اندیشی» رها شویم و در همان حال هم فاصله‌ای محترمانه با «اعتماد تام به احساسات دلمان» ایجاد کنیم، شاید بتوانیم به چیزی برسیم که نامش را می‌توان «گوش سپردن به نوای خرد دل» نهاد. مفهومی با کارکردی متعالی‌تر، معنوی‌تر و در نتیجه، پایدارتر از تکیه صرف بر احساسات دل یا رهنمودهای عقل...

تصمیمات بزرگ را باید با خرد دل گرفت. دلی متصل به روح انسان یا روح جهان (آنگونه که کیمیاگر کوئلیو یافت می‌کند) که هردو متصلند به نفخت من روحی...

@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

🐞♥️🐜


دور نباش
در این دنیایِ کوچک!
در این آغوشِ دنج!
نزدیک تر باش،از روح به جان،
نزدیک تر باش،از جان به تن،
نزدیک تر باش،از تن به من!
تو...
خودِ من باش!

#حامد_نیازی


#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

از عارفی دلی و خدایی سخن میگفت و اینکه قشنگ و از ته دل دعا کردن هم خودش هنری است...
می‌گفت ایشان قشنگ دعا می‌کنند. با توجه و سنگین و سفت.
بعد تعریف می‌کرد آخر جلسه که ایشان کمرشون درد گرفت و داشتند می‌رفتند، گفتم بنده را دعا کنید!
چشمانشان را بستند و درحالیکه درد چهره‌شون را فشرده کرده بود، گفتند:
انشاالله خیر ببینی، خیر ببینی، خیر ببینی..‌‌شاید ده بار پانزده بار همینطور ادامه دادند خیر ببینی....‌
تا اشک من جاری نشد ادامه دادند و بعد رفتند..
گفتم حتما خیر می‌بینم! با دعای شما معلومه که من خیر می‌بینم.
دلگرم شدم واقعا!

برایم می‌گفت این خیلی مهم است که آدم اگر هیچ کاری از دستش برنمیاد، لااقل قشنگ دعا کند. طرف کمی آرام شود..

دعای زیبای این بانوی سالخورده هم همان بو و مزه را می‌دهد.
انگار ته دل گرم است که دعا تمام نشده، مستجاب شده...
☘☘

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

که یک شبهایی باید زیاده‌روی کرد
در مستی روح،
در غم،
در دوست داشتن،

در هر آنچه که همیشه محتاط بوده‌ای...


#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخورد و بخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار در میان خلق ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق در آمیزد
...
و یک لحظه از خدای غافل نباشد.

ابوسعید ابوالخیر
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

"همین روزها اتفاقات خوب خواهند افتاد، درست وسط همین روزمرِگی‌های‌مان دلخوشی‌ها راه‌شان را گُم خواهند کرد،
و این‌بار به سمت ما روانه خواهند شد.

شب‌هایی که از خستگی شادی و لبخند روزهای‌مان می‌خوابیم،
و صبح‌هایی که با اشتیاق دلخوشی‌های تازه بیدار می‌شویم

یکی از همین روزها، همه‌چیز خوب خواهد شد …"


آمین یا خدای لطیف


فیلم را چند ماه قبل در بهشت زهرا گرفتم. برای تسلیت عزیزی رفته بودم. و این تناقض زیبایی زندگی و زنده‌بودن و شوق مملو در این بازی دلنشین گنجشک‌ها، ... یاداور حقیقت زندگی بود...
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

صحبت از ماندن یک عمر بماند به کنار
قدر نوشیدن یک چای بمانی کافیست

عشق شاید اشتباهی بین ما باشد ولی
گاهی حال ما را اشتباهی خوب کن

#نوای_زمینی_غیر_آسمانی
🐞🐜
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

بیا برایت چای بریزم
آرام بشی،
گرم بشی،
رها کنی این‌همه فکر را...

به کجا رسیدیم بعد از این‌همه نگرانی؟
بعد از این‌همه فکر...
بعد از این‌همه اضطراب و استرس برای  آنچه شاید پیش آید...
آنچه پیش آمده و تمام شده...

بیا چای بریزم برایت...
نه نشد...
اول آن خط‌های پیشانی‌ات را باز کن...
صورتت را آرام کن...
چشمان زیبایت را مهربان کن...
رها کن خودت را...

حال بگذار ساز دلت کوک شود...
بگذار بشنوم نوای زیبای دلت را...



@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

فوضی/ مغرم (دچار عشق)
❤️
#از_نواهای_آسمانی
@happy_private_life

Читать полностью…

یه مرد امیدوار 🍀

- بزرگ شدی می‌خواهی چکاره شوی؟
+ مهربان
- هوم ... هیچ‌چیز بزرگتر از مهربانی نیست...
بی هیچ حرف و حدیثی بالاتر از همه چیز قرار می‌گیره.

بخشی از دیالوگ موش کور و پسر.
انیمیشن زیبای پسرک، موش کور، روباه و اسب

می‌توانید آنرا در این کانال دلنشین بیابید
@sedigh_63
(به تاریخ ۳۰ دسامبر بارگزاری شده است. عامدانه لینک مستقیم ندادم تا فرصتی کنید هنگام جستجو، نگاهی هم به محتواهای عالی آقای قطبی بیندازید)

@happy_private_life

Читать полностью…
Подписаться на канал