قصه ها و داستان ها برای بیدار کردن ما از خواب نوشته شده اند، ولی ما یک عمر از آنها برای خوابیدن استفاده کرده ایم . . . 🔴ارتباط با مدير كانال :↙️ @salmanzadeh57 🔴تبلیغ وتبادل:↙️ https://t.me/DS_RS_ADS
🌸🍃🌸🍃
زینب کبری علیها السلام قهرمان کربلا و مثل اعلای ایمان و عمل ، داستان عجیبی را از همسرش عبد اللّٰه بن جعفر به این مضمون نقل می کند که عبد اللّٰه گفت : من از سفری باز می گشتم در حال خستگی به نزدیک قریه ای رسیدم ، باغی سرسبز و خرّم در بیرون آن قریه بود ، پیش خود گفتم بروم از صاحب باغ اجازه بگیرم تا اندک زمانی از خستگی راه بیاسایم .
کنار در ایستادم و سلام کردم ، غلام سیاه نزدیک من آمد و با محبت مرا به درون باغ دعوت کرد ، من بدون این که خود را معرفی کنم وارد باغ شدم . او گفت : من مالک باغ نیستم ، مالک باغ در قریه است ولی این اجازه را دارم که عزیزی چون شما را بپذیرم . میان باغ رفتم و نقطه ای را برای استراحت در نظر گرفتم ، نزدیک ظهر بود ، غلام سفره نانش را باز کرد ، تا خواست بسم اللّٰه بگوید و لقمه اوّل را از سفره بردارد ، سگی وارد باغ شد ، از خوردن باز ایستاد ، در چهره سگ دقت کرد ، او را گرسنه یافت ، یک قرص نان نزد سگ گذاشت و سگ هم با حرص هرچه تمام تر خورد ، قرص دوم و سوم را هم به سگ داد ، وقتی خیالش از سیر شدن سگ آسوده شد ، سفره خالی را جمع کرد و در گوشه ای گذاشت .
به او گفتم : خود غذا نمی خوری ؟ گفت : ندارم ، جیره ام در روز همین سه قرص نان است . گفتم : چرا همه آن را به این سگ دادی ؟ گفت : قریه ما سگ ندارد ، این سگ از جای دیگر به این باغ آمد و معلوم بود خیلی گرسنه است و من تحمل گرسنگی این مهمان ناخوانده زبان بسته را نداشتم . گفتم : پس با گرسنگی خود چه می کنی ؟ گفت : با صبر و حوصله روز را به شب می آورم !
عبد اللّٰه گفت : من از کرامت و اخلاق و مهرورزی و برخوردش با سگی که از جای دیگر آمده بود شگفت زده شدم ، پس از استراحت به قریه رفتم و سراغ صاحب باغ را گرفتم . وقتی او را یافتم خود را معرفی کردم که من عبد اللّٰه بن جعفر داماد امیر المؤمنین(ع) هستم . گفت : فدای قدمت ، و به من اصرار ورزید که به خانه اش بروم . گفتم : مسافرم و برای رفتن عجله دارم ، آمده ام باغ تو را بخرم . گفت : شما که زندگی و کارت در مدینه است ، این باغ را برای چه می خواهی ؟ جریان را به او گفتم و پس از اصرار زیاد باغ را خریدم . گفتم : غلام را هم به من بفروش . غلام را هم فروخت . به باغ برگشتم و به غلام گفتم : تو را و باغ را از مالکت خریدم و تو را در راه خدا آزاد کردم و باغ را نیز به تو بخشیدم !
#منبع:
مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان ۱۷۲
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
حضرت امام صادق (ع) میفرمایند:
هر كس خوبى بكارد، خشنودى درو میكند
و هر كس بدى بكارد،پشيمانى می چيند،
هر كس هر چه بكارد، همان را دِرو مى كند
#اصولكافىج۲ص۴۵۸
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟...
گفت: آری...
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم..
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...!
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...
گفتند: پس تو بخشنده تری...!
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!!
اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!!
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت: مقداری حلوای نسيه به من بده
حلوا فروش قدری حلوا برايش در کفه ترازو گذاشت و گفت :
امتحان کن ببين خوب است يا نه. مرد گفت:روزه ام، باشد موقع افطار
حلوا فروش گفت: هنوز ۱۰ روز به ماه رمضان مانده ؛
چطور است که حالا روزه گرفته ای .مرد گفت:
قضای روزه پارسال است.
حلوا فروش حلوايش را از کفه ترازو برداشت و گفت :
تو قرض خدا را به يک سال بعد می اندازی
قرض من را به اين زودی ها نخواهی داد .
من به تو حلوا نمی دهم...!
@DastaneRastan57
⁉️کانال سوالات شرعی بانوان
✅انواع غسل
👩🏻احکام لکه بینی
👁کاشت مژه،تتو
🌸و...
👈🏻در کانال تخصصی سوالات بانوان:
/channel/+QaVBXKIIWByd--_B
🌸🍃🌸🍃
در سال ۱۹۳۷ در انگلستان یک مسابقه فوتبال بین تیمهای چلسی و چارلتون بعلت مِه غلیظ در دقیقه 60 متوقف شد. اما «سام بارترام» دروازبان چارلتون 15 دقیقه پس از توقف بازی همچنان درون دروازه بود!
زیرا بعلت شلوغی پشت دروازه اش سوت داور را نشنیده بود. او با دست هایی گشاده و با حواس جمع در دروازه می ماند و با دقت به جلو نگاه می کند تا به گمانخودش در برابر شوت های حریف غافلگیر نشود. وقتی پانزده دقیقه بعد پلیس ورزشگاه به او نزدیک شد و خبر لغو مسابقه را به او داد سام بارترام با اندوهی عمیق گفت: چه غم انگیز است که دوستانم مرا فراموش کردند در حالی که من داشتم از دروازه آنها حراست می کردم.
در طول این مدت فکر می کردم که تیم ما در حال حمله است و به تیم رقیب مجال نزدیک شدن به دروازه ی ما را نداده است.
در میدان زندگی چه بسیار بازیکنانی هستند که از دروازه آنها با غیرت و حمیت حراست کردیم اما با مه آلود شدن شرایط در همان لحظه اول میدان را خالی کرده و ما را تنها گذاشته اند.
حواسمان همیشه به دروازه بانهای زندگیمون باشه
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
#نیایششبانه
الهی"دردهایی" هست كه
نمیتوان گفت...
گفتنیهایی" هست كه
هیچ قلبی محرم آن نیست...
الهی"تلاشهایی" هست كه
جز به مدد تو ثمر نمیبخشد...
تغییراتی هست كه
جز به تقدیر تو ممكن نیست...
دعاهایی هست كه
جز به "آمین تو" اجابت نمیشود...
الهی"قدمهای گمشدهای" دارم كه
تنها هدایتگرش تویی...
"افكار آشفتهای "دارم، كه
تنها سامان دهندهاش تویی...
نگاه مهربانت را از من پنهان نکن
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
یك خواب عجیب از پسر عبدالباسط قاری قرآن
ماجراى خوابى كه فرزند استاد عبدالباسط درباره پدر بعد از وفاتش دیده قابل تامل است، شایان ذكر است كه محبت و عشق مصری ها به حضرت على علیهالسلام، و خاندان اهل بیت علیهمالسلام، با وجود سنى مذهب بودن مصریان مشهوراست.
نقل مىكنند كه: فرزند استاد عبدالباسط چندین بار پدر را در خواب مىبیند در حالى كه از وى مىخواهد به شهر نجف برود و تذكره ولایت امیرالمؤمنین على علیهالسلام، را براى او از مراجع آن شهر تهیه كند. پسر در عالم خواب از او می پرسد كه چه نیازى به این تذكره دارد و او در جواب مىگوید:
قرآن مرا از رفتن به جهنم حفظ كرد. از این بابت نگران پدرت نباش، اما براى گذشتن از پل صراط و ورود به بهشت در حالى كه در آستانه آن قرار گرفته ام یك چیز كم دارم و آن تذكره ولایت على علیهالسلام است. برو و آن را برایم تهیه كن.
فرزند استاد براى اجراى ماموریت پدر راهى نجف، مدفن امام على علیهالسلام، مىشود.
#منبع:
هفته نامه عراقى « بدر» چاپ قم در تاریخ 27 رمضان سال 1418 برابر با 26 ژانویه 1999 در مقالهاى به قلم « لعیبى» با عنوان « پدرت را نجات بده» این ماجرا را به نقل از برخى خطباى عراقى از جمله خطیب معروف « سید عادلالعلوى» بازگو كرده است.
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره . دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد . امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است. اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم
امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند. پس از این گفته امیر دستور داد سر ان مرد را بزنند
#شيخ_بهايي
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
گویند عارفی قصد حج كرد.
فرزندش از او پرسید: پدر كجا می خواهی بروی؟
پدر گفت: به خانه خدایم.
پسر به تصور آن كه هر كس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری؟
گفت: مناسب تو نیست.
پسر گریه سر داد. پدر را رقت دست داد و او را با خود برد.
هنگام طواف پسر پرسید: پس خدای ما كجاست؟
پدر گفت: خدا در آسمان است.
پسر بیفتاد و بمرد!
پدر وحشت زده فریاد برآورد: آه ! پسرم چه شد؟ آه فرزندم كجا رفت؟
از گوشه خانه صدایی شنید كه می گفت: تو به زیارت خانه خدا آمدی و آن را درك كردی. او به دیدن خدا آمده بود و به سوی خدا رفت!
#منبع:
تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید ، خواجه عبدالله انصاری
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
از بزرگى پرسیدند:
برکت در مال یعنی چه ؟
در پاسخ، مثالی زد و فرمود:
گوسفند در سال یکبار زایمان می کند و هر بار هم یک بره به دنیا می آورد .
سگ در سال دو بار زایمان میکند و هر بار هم حداقل 6-7 بچه.
به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است.
ولی در واقع برعکس است.
گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ در کنار آنها ...
چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت .
مال حرام اینگونه است .
فزونی دارد ولی برکت ندارد.
روی مفهوم" برکت در روزی" فکر کنیم.
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
یک روز می فهمی که عاقبت ،
این تویی که برای خودت می مانی
و آدم ها هرچقدر هم عزیز
و هر چقدر هم نزدیک ؛
دنبالِ زندگی و آرزوهای خودشان می روند .
روزی به خودت می آیی ،
روزی که تارهای سفید موهایت
در نبرد تن به تن با تارهای سیاه ، پیروز شده اند ،
و تو مانده ای و حسرتِ کارهایی که نکرده ای ،
لذتی که نبرده ای
و زمانی که برای خودت نگذاشته ای !
تو مانده ای و آرزوهایی که
برای رسیدنشان دیر است ...
روزی تو پیر خواهی شد
و این "برای دیگران بودن ها"
و خودت را فراموش کردن ها ،
حریفِ حسرت و بغض های شبانه ات نخواهند شد !
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
#نفرین_پدر
امام حسن علیه السلام همراه پدر ارجمندش علی علیه السلام برای طواف به مسجدالحرام رفتند ، نیمه های شب بود ، ناگاه شنیدند شخصی در کنار کعبه به سوز و گداز خاصی مناجات می کند ، امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمود : پیش او برو و به او بگو نزد من بیاید . امام حسن علیه السلام پیش آن شخص رفت ، دید جوانی است بسیار مضطرب و هراسان ، که سرگرم دعا و راز و نیاز با خدای بزرگ است به او گفت : امیرمؤ منان ، پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید نزد من بیا .
آن جوان با شور و اشتیاق وافر برخاست و به حضور علی علیه السلام آمد ، حضرت به او فرمود : حاجت تو چیست که این گونه خدا را می خوانی ؟
عرض کرد : من جوانی بودم بسیار عیاش و گنهکار ، پدرم مرا از گناه و آلودگی نهی می کرد ولی من به حرف او گوش نمی دادم ، بلکه بیشتر گناه می کردم تا اینکه روزی پدرم مرا در حال گناه دید ، باز مرا نهی کرد ، ناراحت شدم ، چوبی برداشتم او را طوری زدم که به زمین افتاد ، در نتیجه مرا نفرین کرد ، نصف بدنم فلج شده (و با دست لباس را عقب زد و قسمت فلج شده بدنش را به امام علیه السلام نشان داد)
از آن به بعد خیلی پشیمان شدم ، نزد پدرم رفتم با خواهش و گریه و زاری ، از او معذرت خواستم ، و از او خواستم که برای نجاتم دعا کند ، او حاضر شد که با هم برویم در همان مکانی که مرا نفرین کرد ، در حقم دعا کند تا خوب شوم ، با هم به طرف مکه رهسپار بودیم ، پدرم سوار شتری بود ، که در بیابان مرغی از پشت سر ، شتر را رم داد و پدرم از روی شتر بر روی زمین افتاد ، تا به بالینش رسیدیم از دنیا رفته بود ، همانجا دفنش کردم و اینک خود تنها به اینجا برای دعا آمده ام .
حضرت فرمود : از اینکه پدرت با توبه طرف کعبه آمد تا دعا کند تو شفا یابی معلوم می شود ، از تو راضی شده است ، اینک من در حق تو دعا می کنم .
آنگاه امام علیه السلام دست به دعا بلند کرد و سپس دستهای مبارکش را به بدان آن جوان کشید ، جوان در دم شفا یافت . و بعد علی علیه السلام به فرزندان توصیه کرد به پدر و مادر خود نیکی کنند .
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
حضرت امام علی (ع) میفرمایند:
أَعظَمُ الخِيَانَةِ خِيَانَةُ الأَئِمَّةِ
بزرگترین خیانت، خیانت سران و سردمداران است
#غررالحکم
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
به قران رجوع كن، ببين که مجازات #دروغگو چيه
أنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبينَ(نور/۷)
لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد.
دروغگو مستحق لعنت و سزاوار خشم پروردگار است
حالا اگر نمیترسی، بازم بي مهابا به دروغ ادامه بده
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
اعجاز و پیشگویی بزرگ قرآن در ١٤٠٠ سال پيش
ما ایرانیها وقتی به تاریخ نگاه میکنیم وشکست ایران از روم از اون بعنوان واقعه ای تلخ یاد میکنیم .
هرچند که ایران شامل کشورهای فلات ایران ( یعنی کسانی که زبانشان فارسیه) و شایدم حتی بزرگتر بود و روم هم فقط روم ، یعنی ایتالیای امروزی نبود .
شاید بتوان اون جنگ رو جنگ میان آسیا و اروپا نیز نامید .
بهر حال ، ایرانِ اون زمان ؛ قدرت بلا منازع اون زمان بود و جنگ بزرگی در گرفت و ایرانیان پیروز شدند ، و هنوز اعراب مطلع نبودند ، و سوره روم نازل شد که خبری را آورد که کسی از آن اطلاع نداشت:
بنام خدا
رومیان شکست خوردند . در نزدیکترین سرزمین و بعد از شکستشان ، بزودی در اندک سالی پیروز خواهند شد .
دوستان ، در آن زمان ایران بقدری قدرتمند بود که این برای اعراب به جوک بیشتر شباهت داشت ؛ که مگر میشود روم (اروپا) ایران را شکست دهد .
حتی زمان شکست هم مشخص شده بود ؛
""بزودی"" در اندک سالی ""
دوستان توجه داشته باشید که کسی نمیدانست جنگ جدیدی درانتظار است چه برسد به شکست ایران ؛
اینچنین هم شد ...
چند سال بعد ، جنگ جدیدی سر گرفت و ایران از روم شکست خورد.
و وعده خداوند تحقق یافت ؛
وآیه 6 از سوره روم ؛ قرآن کریم :
وعده خداست خداوند وعده اش را خلاف نمی کند ، ولی بیشتر مردم نمیدانند .
دوستان ، تمامی وعده های خداوند راست و درست است ولی بیشتر مردم نمی دانند .
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
جالب است بدانیم
اگر به جای گفتن:
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
بگوییم:
ملائکه در حال نوشتن هستند...
مٰا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ (١٨)ق
نسلی از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم، ”مراقبت خداوند“را در نظر دارد!
أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اَللّٰهَ يَرىٰ
آیانمی دانست که خداوند می بیند( 14 علق)
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
آورده اند كه از طرف خداوند به موسى وحى شد
اى موسى قحطى و بيمارى خواهد آمد به قومت بگو آماده شوند !
موسى نيز چنين كرد و قومش از ديوار خانه ها به هم سوراخ ايجاد كردند تا در دوران قحطى و مصيبت به داد هم برسند تا اين بلا بگذرد!
مدتى گذشت اما قحطى نيامد ! موسى از خداوند علت را جويا شد؛
از طرف خداوند وحى آمد ؛
اى موسى ديدم قومت اينگونه به هم رحم ميكنند من چگونه به اين قوم رحم نكنم!
"به داد هم برسيد تا خداوند نيز به شما رحم كند"
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
امام صادق فرمود : خدای متعال به حضرت داوود وحی کرد :
چون بنده ام برایم یک حسنه بیاورد ، با همان یکی ، بهشتم را بر او روا می دارم.
حضرت داوود گفت : پروردگارا آن یک حسنه چیست؟
خداوند فرمود : بنده ی مؤمنم را خوشحال کند ، اگر چه به دانه ای از خرما باشد.
حضرت داوود گفت : حق دارد آنکه تو را شناخت امیدش را از تو قطع نکند.
چرا که :
یقینا خداوند نسبت به شما رؤوف و مهربان است.( حدید/۹ )
@DastaneRastan57
👁👁 از پیامبر اکرم(ص)نقل شده است:
♦️« چشم زخم جوان را در گور و شتر را در دیگ قرار می دهد.»
امام صادق (ع) نیز میفرمایند اکثر مرگ ها از چشم زخم است..
🎗یکی از اثرات مهم حرز امام جواد علیه السلام این است که برای دفع چشم زخم انشاءالله مفید است🎗
🌿🌸☘️
#به_ازای_خرید_از_تخفیفات_و_هدایای_ویژه_برخوردار_شوید.
کسب اطلاعات بیشتر و سفارش انواع حرز به کانال دیگر ما مراجعه فرمایید:
/channel/herz_e_Emam_javad
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
بگذارید این فکر در قلبتان غوطه ور شود:
«این هم خواهد گذشت» ؛
پس جای نگرانی نیست.
هیچ چیز در زندگی ابدی نیست.
هر چیزی تغییر میکند،
در هر نقطه از زندگیت
به درِ بسته ای خوردی
زمزمه کن:
«وعنده مفاتح الغیب! لایعلمها الاهو»
🔸کلید غیب دست اوست ، غیر از او کسی هم نمیداند.
پس در کمال آرامش، فقط از او بخواه تا اجابت شوی و لاغیر.
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
روزی حضرت داود (ع) از حضرت حق خواست که قضاوتی را به او کمک کند که اگر خدا بود چنین قضاوتی بین دو شاکی میکرد.
حضرت حق فرمود: «ای داود از این سودا و تقاضا درگذر و بر اساس آنچه میبینی قضاوت کن.» اما داود نبی (ع) اصرار کرد.
روزی حضرت حق جلجلاله به او فرمود:
«فردا نزد تو پیرمردی با جوانی برای دادرسی مراجعه خواهند کرد، بین آن دو قضاوت نکن تا من قضاوتی بکنم که در روز رستاخیز در بین مردم خواهم کرد.»
صبح روز بعد شد و پیرمردی، جوانی را نزد داود (ع) آورد و گفت:
«این جوان این انگور را از باغ من دزدیده است. جوان بیچونوچرا دزدی از باغ این پیرمرد را پذیرفت.»
جبرییل نازل شد، در حالیکه مردم شاهد قضاوت داود (ع) بودند به داود (ع) امر کرد، از کمر خنجر خود را در بیاور و به دستان این جوان بسپار تا پیرمرد را بکشد و سپس جوان را آزاد کن.
داود (ع) از این قضاوت الهی ترسید؛ ولی چون خودش خواسته بود، تسلیم امر حق شد.
در پیش چشم مردم! دستان پیرمرد را گرفت و خنجر به جوان داد و امر کرد جوان سر پیرمرد را برید. مردم از این قضاوت داود (ع) آشفته شدند و حتی دوستان او، او را رها کردند.
مدتی گذشت، همه داود (ع) را به بیدینی و بیعدالتی متهم کردند.
داود نبی (ع) سر در سجده برد و اشکها ریخت و از خدا طلب کرد تا شایعات را از او دور کند.
ندا آمد: «ای داود! مردم را به باغی که برای این پیرمرد بود ببر. به مردم بگو این قضاوت، امر من بود. آن پیرمرد قاتل پدر این جوان بود و این باغ ملک پدر این جوان. پس پسر٬ قاتل پدر را قصاص کرد و به باغ خود رسید. گوشه باغ را بکَن خمرهای طلا خواهید دید که برای این پسر است. به مردم نشان بده تا باور کنند این قضاوت از سوی من و درست بود.
ای داود (ع) دیدی! من نخواستم قضاوتی به تو نشان دهم٬ به اصرار تو این کار را کردم. چون نمیخواستم در بین مردم به بیدینی و ناعدالتی متهم شوی. چنانچه بسیاری از مردم چون از کارهای یکدیگر بیخبر هستند و علم ندارند مرا به بیعدالتی متهم میکنند و از من دور میشوند. در حالیکه اگر از عمق افعال من باخبر شوند هرگز در مورد من چنین گمان نمیکنند و مرا دوست میدارند.
ای داود خواستم بدانی این انسان با جهل خود چه ظلمی در حق من روا میدارد و از نادانی، مرا به بیعدالتی متهم میکند، مگر کسانی که مرا به توحید راستین شناخته و باور کردهاند. نزد من محبوبترین بنده کسی است که مرا به جمیع صفات توحید بشناسد و یقین بر پاکی من کند.»
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
حضرت امام صادق (ع) میفرمایند:
إنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَیْکُمُ الصَّلَواتِ الْخَمْسِ فى افْضَلِ السّاعاتِ، فَعَلَیْکُمْ بِالدُّعا فى إدْبارِ الصَّلَواتِ
خداوند متعال پنج نماز در بهترین اوقات را بر شما واجب گرداند، پس سعى کنید حوایج و خواسته هاى خود را پس از هر نماز با خداوند مطرح و درخواست کنید
#مستدرکالوسائلج۶ص۴۳۱
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
قشنگترین قصهای که هر مادری میتونه برای فرزندش تعریف کنه؛
یکی هست و هیچ چیزی نیست جز او.....
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ(حدید/۳)
پس اگر دوست دارى كه نيرومندترينِ مردم باشى، به خدا توكل كن
ان شرك ان تكون اقوى الناس فتوكل على الله (پندهاى پيغمبر اكرم، به ابوذر غفارى شماره ۱۱۲)
هر کس بر خدا توکل کند، خدا برای او کافیاست، همانا خداوند امر خود را محقق مىسازد
وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ(طلاق/۳)
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
امام رضا (ع) فرمودند:
مؤمن واقعی نیست مگر آنکه سه خصلت در او باشد،
سنتی از پروردگارش.
سنتی از پیامبرش
و سنتی از امامش
اما سنت پروردگارش،
کتمان سر( راز داری) است،
اما سنت پیغمبرش،
مدارا و نرم رفتاری با مردم است
و سنت امامش،
صبر کردن در زمان تنگدستی و پریشان حالی است.
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند:
از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج ۱۳ اثر استاد حسین انصاریان
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
#نیایششبانه
ﺍﻟﻬﯽ
ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺁﺯﻣﺎﯾﯽ،
ﺗﻮﺍﻥ ﺗﺤﻤﻞ ﻭ ﺻﺒﺮ ﻣﺮﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﻦ؛
ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺑﺨﺸﺎﯾﯽ،
ﻇﺮﻓﯿﺘﻢ ﺭﺍ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﻩ؛
ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺳﺘﺎﻧﯽ، ﮔﻮﻫﺮ ﮐﻤﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭ؛
ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺮﻫﺎﻧﯽ
ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﺣﺘﯽ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﻫﺎ ﻣﮑﻦ
ﻧﯿﺎﺯ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﭘﺎﺳﺨﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﯽﻧﯿﺎﺯ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻧﯿﺎﺯﯼ
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
با هر دست بدی، با همون دست پس میگیری.
خديجه(س) مال كثير داد، به جاش كوثر گرفت.
کوثر یعنی، خیر کثیر و فراوان
برای رسیدن به خیر فراوان، باید با خدا باشیم،
چون اگر خدا به کسی وعدهای بده، حتما به وعده خودش عمل میکنه.
اصلا شک نکنید
خداوند در سوره ضحى، به پيامبر وعدهی عطا داد:
وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى
پروردگارت در آينده عطائى خواهد كرد كه تو راضى شوى.
در سوره کوثر میگه به اون وعده عمل کردم:
إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ
همانا ما به تو، خير كثير عطا كرديم.
خیر فراوان برای کسی است که از جان و مال و آبرو و تمام هستی خودش در راه خدا میگذره ....
البته به خاطر داشته باشیم؛
اگر خیری از جانب خدا بخواد برسه،
به کمیت بستگى نداره.
فاطمه،يك نفر بود، امّا كوثر( خیر فراوان) شد.
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
سهراب سپهری چقدر زیبا گفت:
ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ...
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ...
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ...
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ...
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ...
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين...
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!!
@DastaneRastan57
🌸🍃🌸🍃
دانشمندى آموزگار شاهزاده اى بود، و بسيار او را مى زد و رنج مى داد، شاهزاده تاب نياورد و نزد پدر از آموزگار شكوه كرد.
شاه ، آموزگار را طلبيد و به او گفت : ((پسران مردم را آنقدر نمى زنى كه پسرم را مى زنى ، علتش چيست ؟ ))
آموزگار گفت : به اين علت كه همه مردم به طور عموم و پادشاهان بخصوص ، بايد سنجيده و پخته سخن گويند و كار شايسته كنند، كار گفتار شاهان و مردم دهان به دهان گفته مى شود و همه از آن آگاه مى گردند، ولى براى كار و سخن شاهان اعتبار مى دهند، و از آن پيروى مى كنند، و به كار و سخن ساير مردم ، اعتبار نمى دهند.
بنابراين بر آموزگار واجب است كه در پاكسازى و رشد اخلاقى شاهزادگان بيش از ساير مردم بكوشد.
شاه پاسخ نيك و تدبير سازنده آموزگار را پسنديد و جايزه فراوانى به او داد، به علاوه او را سرپرست يكى از مقامات كرد.
#حکایاتگلستانسعدی
@DastaneRastan57